چنانکه در جای خود به آن خواهیم پرداخت در این هنگام دولت انگلیس اکثریت سهام شرکت نفت انگلیس در ایران را خریداری نمود و در صدد بود که انحصار نفت میدانهای نفتی ایران را بدست آورد تا از وابستگی نفتی خود به آمریکا رهایی یابد. و به این ترتیب آن شرکت دیگر یک شرکت خصوصی نبود که بل می باید شرکت نفت ملی انگلیس خوانده میشد. همانگونه که خواهیم دید دولت انگلیس اینک دومدیر دولتی را درهیئت مدیره ی شرکت منصوب می نمود. که ادروار گری در مجلس همگان (عوام) گفت:
آیا کسی می تواند از جایی دیگر در خارج از امپراطوری بریتانیا نام ببرد که ما شاید بتوانیم امتیاز نفت بگیریم که از خطری کمتر برخوردار باشد ؟ دشواری حفاظت این چاه هارا در نظر بگیرید و حتی بدتر از آن ۱۵۰ مایل خط لوله از کرانه های دریایی ایران را؛ آیا ترجیح می دهید که به جای آنها چاه های نفت در مکزیک داشتید؟ آیا این آسانتر خواهد بود که نیروهای انگلیس را برای حفاظت به آنجا بفرستیم؟ گروهی از خطر تهدید ترکیه یا روسیه به امتیاز صحبت می کنند . آیا شما ترجیح میدهید چاه های نفت در روسیه یا در ترکیه بود.
روزنامه روسی نووئه ورمیا Но́вое вре́мя در سنت پترزبورگ با پرخاشی شدید به اینکه دولت انگلیس بیشترِ سهامِ "شرکت نفت ایران و انگلیس" را برای کنترلِ آن خریداری کرده است، گسترش نفوذ انحصاری انگلیس را، در ماورایِ منطقه نفوذش در جنوب، به چالش کشید و آنرا بالا کشیدن منطقه ی بیطرف در پیمان ۱۹۰۷ خواند. گری بی درنگ کوشید تا روسها را آسوده خاطر سازد و به کنت الکساندر بنکندروف Александр Бенкендорф، سفیر روسیه در لندن، مصرانه گفت که انگلیس هیچ نقشه یی برای گسترش نفوذش به شمال ندارد و دریاداری انگلیس به کمپانی توصیه کرده است که بجای توسعه ی منابع نفت در شمالِ منطقه یِ نفوذش، به توسعه منابع نفتی غنی جنوب تمرکز نماید. تنها دگرگونی در وضعیت کنونی احتمال استخدام افسران انگلیسی در منطقه بی طرف خواهد بود. او به بنکندروف یاد آورشد که این موارد درگفتگو های انگلیس و روس برای دوسال مطرح بوده است. و به او اطمینان می داد که انگلیس به هیچ اقدامی بدون مشورت با روسیه دست نخواهد زد.
سرگئی سازونف وزیر خارجه ی روسیه |
سرگئی دیمیتریویچ سازونف Сергей Дмитриевич Сазонов، وزیر خارجه ی روسیه، با استخدام افسران انگلیسی در منطقه ی بیطرف مخالفتی نداشت. اما دلواپس از آن بود که خریداری اکثریت سهام کمپانی نفت ایران و انگلیس از سوی دولت انگلیس تمام چندوچون امتیاز نفتی ویلیام ناکس دارسی William Knox D'Arcy را دگرگون نموده است. او آگاهی داشت که امتیازِ دارسی به دارنده ی آن حق انحصاری استخراج نفت را در همه ی مناطق ایران به جز پنج استان شمالی می دهد. و کاملاٌ خشنود بود از اینکه ببیند انگلیسها در منطقه ی نفوذ خودشان هر چقدردلشان می خواهد نفت استخراج کنند، اما بی تابانه از اینکه آنها به منطقه ی نفوذ روسیه نزدیک بشوند هشدار میداد و از دولت انگلیس می خواست که به آشکار و روشنی اعلام نماید که از همه ی مفاد مندرج در امتیاز دارسی استفاده نخواهد نمود.
به نوشته ی نیشن اینک پس از امضای پیمان پتسدام با آلمان ، در صورت درگیر شدن روسیه به یک چالش نظامی، که می توانست برآیندی از سیاستهای اروپایی انگلیس باشد، از آنجا که انگلیس نمی توانست به روسیه کمک نظامی فراهم آورد، "نه بازگذاشتن دستی آزاد در ایران و نه باران زر انگلیس در سرمایه گذاری ها و شرکتهای روسی می توانست وفاداری روسیه را باز خرید نماید".
به هر روی ، همانگون که دیدیم انگلیس و روسیه شوستر را از ایران بیرون کردند، و مجلس به دست نیروهای شهربانی یپرم خان بسته شد ، که این دوره ی فترت مجلس برای دوسال و یازده ماه ادامه داشت. وثوق الدوله، وزیر خارجه، در نامه ای به پکلوفسکی وزیر مختار روس به او پذیرش دولت را از شرایط اولتیماتوم آگاهی داد و صمصام السلطنه در نامه ایی به ناصرالملک، نایب السلطنه، انحلال مجلس و برگذاری انتخاباتی تازه را درخواست نمود . با فشار روسها موسیو مورنارد بلژیکی اینک جانشین شوستر شده بود و این موجب ناخشنودی ایرانیان بود.
در۱۴ دی ۱۲۹۰ (۵ ژانویه ۱۹۱۲) دولت انگلیس از روسها خواست، که بنا بر تعهد خود، اینک که شوستر از ایران می رود، می باید نیروهایشان را از ایران خارج کنند و همچنین محمدعلی شاه نیز باید وادار شود تا ایران را ترک نماید. در ۲۹ دی (۲۰ ژانویه) جرج بوکانان George Buchanan سفیر انگلیس در سنت پترزبورگ با سازونف، وزیر خارجه ی روس، در این باره دیدار کرد. سازونف در ۸ بهمن ۱۲۹۰ (۲۹ ژانویه) شرایط دولت روس را به اطلاع بوکانان رساند. اما سر ادوارد گری، وزیر خارجه ی انگلیس آن پیشنهادها را درخور پذیرش نمی یافت. سرانجام پس از پذیرش دو طرف در ۲۸ بهمن ۱۲۹۰ (۱۸ فوریه ی ۱۹۱۲) یاداشتی از سوی دو دولت تسلیم ایران شد که بر طبق آن:
(۱) دولت های روس و انگلیس هر کدام مبلغ ۱۰۰ هزار لیره در اختیار دولت ایران می گذارند. به مجرد آن که پاسخ مساعد ایران برسد، بانکهای شاهنشاهی و اسقراض اعتباری برای دولت ایران باز نموده، و مبلغ مذکور را در اختیار دولت قرار خواهند داد .(۲) این مبلغ با بهره ی سالیانه ۷ درصد، می بایدپیش از این که دولت ایران وام دیگری بگیرد پرداخت گردد.تا آن گاه که همه ی مازاد در آمدها های گمرک های شمال و جنوب که توسط بانکهای یادشده در بالا در اختیار دولت ایران قرار می گرفت، باید برای بازپرداخت وامها به دولت های روس و انگلیس پرداخت گردد. (۳) این وام باید با نظارت خزانه دار کل و طبق برنامه ای که کابینه تهیه کرده با موافقت سفارت های دو دولت، هزینه شود و بزرگترین بخش آن می بایست به هزینه های برپاسازی ژاندارمری زیر فرمان افسران سوئدی ویژه شود.
پیشنهادها و هدف های بالا مذکور در این یادداشت مشروط به این بودکه: یکم. از این پس دولت ایران سیاست خود را با بندهای پیمان ۱۹۰۷ میان روس و انگلیس هماهنگ نماید. دوم: به محض خروج محمدعلی شاه و سالارالدوله از ایران، دولت ایران فدائیان و نیروهای نابسامان را بر کنار نماید. سوم: به منظور برپایی یک ارتش بسامان با دو سفارت وارد گفتگو شود. چهارم: در باره ی حقوق و بخشش هواداران و همراهان محمدعلی شاه توافق کنند.
بارکلی پس از فرستادن این یادداشت، در همان تاریخ، جرج چرچیل منشی سفارت را مأمور کرد تا با نایب السلطنه ملاقات کرده، از او بخواهد از نفوذ خود استفاده کند و وزراء را به پذیرش آن وادارد.
اولین پاسخ ایران با دگرگونی برخی از بندها در تاریخ ۲ اسفند ۱۲۹۰ (۲۲ فوریه ۱۹۱۲) به دست نمایندگان روس و انگلیس رسید، که مورد پذیرش دو دولت قرار نگرفت. دولت ایران در بنیان با شناسایی پیمان تقسیم ایران پرخاشی نداشت. دشواری های مورد ایراد ایران در پیوند با مداخله ی دو دولت در نظارت بر مصارف وام و فرمانده ی نیروهای ارتشی بود.
در پنج شنبه ۱۶ اسفند ۱۲۹۰ (۷ مارچ ۱۹۱۲) به دیگر بار وثوق الدوله پیشنهادی همراه با دگرگونی هایی در بندهای یادداشت ارائه کرد. از دید او ایران با اصول این بندها دشواریی نداشت و آنها را می پذیرفت، اما در مورد مسئله ی ارتش، برای دولت ایران پذیرفتنی نمی بود که در گزینش افسران از ارتشهای کشورهایی کوچک و نیز در مورد تسلیحات از دو دولت نظر خواهی کند. همچنین دولت ایران درخواست داشت که از این پس شرایط دیگری به این شرایط افزوده نشود و نیروهای بیگانه خاک ایران را ترک کنند، و بندهای در پیوند مربوط با حقوق محمدعلی شاه در پذیرفتنامه ی جداگانه ای گنجانده شود. پس از بازنگری دیگر بار، بندهای بازنوشت شده از سوی نمایندگان روس و انگلیس به ایران چنین بود:
(۱) در مورد گرفتن وام، دو دولت می باید از پیش از مصارف آن وام توسط دولت ایران، آگاهی داشته باشند. (۲) درباره ی پیمان ۱۹۰۷ ، همین بسنده است که دولت ایران بنویسد از بندهای آن آگاهی دارد. (۳) درباره ی ارتش می باید نوشته شود که دولت ایران سفارت های روس و انگلیس را از برنامه ی بر پاسازی ارتش خود آگاه خواهد ساخت تا درباره ی نکات لازم تبادل نظر شود.
این بار نیز نمایندگان دو دولت از نایب السلطنه درخواست نمودند که به تصویب این یادداشت یاری دهد. اگرچه نایب السلطنه با این وام موافقت نمود ولی وزیر خارجه در دیدار هایی خصوصی با بارکلی و پوکلِفسکی-کوزِل از ناحشنودی کابینه از شرایط یادداشت گزارش کرده بود. از این روی گفتگوها به درازا کشید. دشواری پایه یی نا استواری کابینه بود که در روند این گفتگوها چندین بار دچار بحران شده بود. از آنجا که هر دم احتمال سقوط کابینه می رفت وزرا از پذیرفتن یادداشت خودداری می کردند تا در آینده مورد انتقاد قرار نگیرند.
با این همه سفرای روس و انگلیس اصرار داشتند که کابینه در این هنگام نمی تواند استعفا دهد، چون این به منزله ی مخالفت با یادداشت دو دولت تلقی خواهد شد.در ۲۷ اسفند ۱۲۹۰ ( ۱۸ مارچ ۱۹۱۲)، به دیگر بار وزیر خارجه ایران و بارکلی و پکلوفسکی دیدار و پیشنهاد های دولت ایران به بیزش گرفته شد. این بار سفیران دو دولت پذیرفتند که بند یکم این یادداشت احساسات ایرانیان را آذرده خواهد داشت و بنابراین با دگرگونی آن موافقت نمودند .در مورد بند دوم نیز که دولت ایران سیاست خود را با بندهای پیمان هماهنگ سازد ، دشواری چاره شده بود.چون پیش از آن ادوارد گری پذیرفته بود که برای دولت ایران بسنده است که آگاهی خود را از مفاد پیمان آشکار نماید. اما دشواری ارتش دشواریی مهین بود. چون بیم دولت ایران از آن بود که این بند به برپایی پایگاه های ارتش روس در شمال و ارتش انگلیس در جنوب منجر شود، و از این روی از پذیرفتن آن خودداری می کرد. وثوق الدوله حتی تهدید کرده بود که اگر دو دولت حاضر نشوند در این مورد تجدید نظر کنند، از کابینه استعفا خواهد داد.
به گفته ی نایب السلطنه نیز حتی اگر او این بند را می پذیرفت، کابینه زیر بار نمی رفت؛ و دشوارتر از آن، اینکه مردم هرگز به این بند روی خوش نشان نخواهند داد.بارکلی و پکلوفسکی اطمینان داده بودند که با استخدام افسرانی از کشورهای کوچک مخالفتی ندارند و هدفشان محدود کردن نیروی ارتش ایران نیست. در این باره روسها نیروهای قزاق را درگیر شده در این بند نمی دانستند. وثوق الدوله بر این پا می فشرد که کابینه از عبارت "ارتشی کوچک" ناخشنود است و آن را نمی پذیرد. بالاخره سفیران روس و انگلیس این را پذیرفتند که ایران پیمان کند که درباره برپاسازی ارتش با آنها رایزنی نماید.
پس از زدودن و چاره کردن این دشواری ها، پاسخ رسمی ایران در ۲۹ اسفند ۱۲۹۰ (۲۰ مارچ ۱۹۱۲)، به این شکل اعلام شد:
(۱)-بانک شاهنشاهی و استقراضی علی الحساب اعتباری به مبلغ ۲۰۰ هزار لیره بابت وامی که بعداً به ایران داده می شد،پرداخت خواهند کرد و دولت ایران موافقت می کرد که این مبلغ، علی الحساب بابت قسط اول وام محسوب گردد، و بهره سالیانه آن ۷ درصد باشد.مازاد عواید گمرکات شمال و جنوب به استهلاک بهره این قرض تخصیص خواهد یافت.
(۲)- برای اطمینان و اطلاع دولتین از این که مبلغ مذکور به مصرفی خواهد رسید که از قبل توسط ایران تعیین شده است، خزانه دار کل موظف خواهد بود که بر مصارف آن نظارت کند. مسلماً قسمتی از آن به مصرف تشکیل ژاندارمری دولتی،تحت کنترل افسران سوئدی خواهد رسید.
(۳)- درباره ی چهار ماده مندرج در یادداشت مشترک دولتین روس و انگلیس، دولت ایران با اعتقاد به این اصل که دولتین دوست، استقلال ایران را محترم می شمارند و اهدافشان صمیمانه است و خواهان صلح هستند و با میل این اهداف را استقبال می کند و به این یادداشت چنین پاسخ می دهد:
(الف) برای برقراری رابطه با بریتانیای کبیر و روسیه براساس روابط کامله الوداد و اعتماد متقابل،دولت ایران، با توجه به تعهدی که در مقدمه آن قرارداد ذکر شده است سیاست خود را با اصول قرارداد ۱۹۰۷ تطبیق خواهد داد.
(ب) طبق برنامه دولت،پس از خروج محمدعلی میرزا و سالارالدوله از خاک ایران، مجاهدین مرخص خواهند شد و به مرور که قوای نظامی منظمی تشکیل گردد، سایر قوای غیرمنظم را در صفوف آن داخل خواهند کرد.
(ج) به منظور برقراری امنیت در سراسر کشور، تشکیل یک قشون منظم ومفید، یکی از ارکان برنامه وزراء است.واضح است که قشونی که تشکیل خواهد شد، مطابق با احتیاجات کشور خواهد بود.برای اطمینان بخشیدن به دو قدرت همسایه مبنی بر اصرار دولت ایران به تشکیل این قوا دولت ایران سفارتین را از برنامه این تشکیلات مطلع خواهد کرد،تا در صورت لزوم مذاکره دوستانه انجام گیرد.
(د) در مورد عزیمت محمدعلی میرزا، و پرداخت مقرری به او، به احترام تقاضای دولتین بریتانیای کبیر و روسیه، یادداشت جداگانه ای به همین منظور تهیه شده است.
اما پذیراندن این بندها به آسانی انجام نگرفته بود و بارکلی در ۸ فروردین ۱۲۹۱ (۲۸ مارچ ۱۹۱۲)، به ادواردگری نوشت که تا دم آخر هم آشکار نبود که به فرجام وزیرخارجه از سوی دولت آن را امضا خواهد کرد یا نه. البته او تا هنگامیکه نایب السلطنه ننوشت که از بندهای آن آگاهی دارد، آن را امضا نکرد.
در ایران اما چگونگی پذیرش و امضای این پیمان برای مردم مبهم ماند. تا آنجا که در هنگام گشایش مجلس، ملک الشعرا بهار در روزنامه ی نوبهارش اشاره کرد که این از وظایف وکلا است که درباره ی امضای تصدیق معاهده ۱۹۰۷که دولت ایران سری به قبول آن جنبانده اطلاعات کسب نماید. سلیمان میرزا نیز پس از بازگشایی مجلس چندین باراشاره کرد که باید به کارنامه دوره فترت دولت رسیدگی شود، ولی سخنان وی به جایی نرسید. دولت انگلیس سهم خود را از اعتبار ۲۰۰ هزار لیره که ۱۰۰ هزار لیره می شد با نوشتن چکی به خزانه دار کل پرداخت، و مورنارد نیز چگونگی مصارف آن را که در جلسه وزرا به تصویب رسیده بود.به بارکلی گزارش داد.
صمصام السلطنه |
اما روسها مدتها به بهانه های مختلف زیر بار پرداخت وام نمی رفتند.البته اخبار این مذاکرات در مطبوعات ایران منعکس نمی شد، و همان وقت، دولت به بهانه این که توطئه ای در کار است، سران احزاب سیاسی را از تهران تبعید کرد. این مذاکرات تقریباً یک ماه به طول انجامید ودراین مدت کابینه چندین بار دچار بحران شده بود. اگر چه به نظر می رسد که علت اصلی بحرانها نه مسئله یادداشت دو دولت ،بلکه بیشتر به روابط بختیاری های و صمصام السلطنه در رابطه با شرکت نفت انگلیس در ایران بود. بالاخره صمصام السلطنه با نظر و کمک نمایندگان روس و انگلیس توانست کابینه را مجدداً تشکیل دهد،هرچند که سر والتر بوپره تاونلی Sir Walter Beaupré Townley وزیر مختار انگلیس در ایران در سالهای ۹۱- ۱۲۹۰ (۱۲-۱۹۱۱) از تشکیلات جدید اظهار رضایت نمی کرد. با اینکه کابینه چندبار دیگر ترمیم شد ولی تاونلی معتقد بود که نارضایتی عمومی نسبت به صمصام السلطنه ادامه دارد. هنگام عزیمت نایب السلطنه در ۲۱ خرداد ۱۲۹۱ (۱۱ جون ۱۹۱۲) بحران دوباره آغاز شد. وثوق الدوله درنامه ای خطاب به تاونلی از توطئه ای برای بازگرداندن محمدعلی شاه خبر داد.
در این هنگام فعالیتهای سیاسی در دو گروه متمرکز بود: گروهی برای گشایش مجلس، و گروه دیگر برای بازگرداندن محمدعلی شاه کار میکردند. این دوگانگی بازتابی بود از رقابت میان انگلیس و روس، انگلیس ها از مشروطه خواهان هواداری میکردند و روسهای تزاری از استبدادیون. گزارش ها ی تاونلی نشان می دهد که نابسامانی و نا آرامی و ناامنی، و شایعه ی بازگشت محمد علیشاه همه را نگران ساخته و به انتظار رویدادی واداشته بود. به ویژه که وزیرمختار روس رسماً از بازگشت شاه مخلوع جانبداری می کرد. در این هنگام ناصرالملک، که ایران را به جهنم مانند کرده بود، کشور را ترک کرد و تاونلی که او را مردی ناتوان و ترسو و گریزان از پذیرش مسئولیت می خواند در اندیشه ی یافتن نایب السلطنه یی دیگر بود.
ولی دشواری این بود که درغیاب مجلس گزینش نایب السلطنه جدید ممکن نبود. دراین شرایط بود که تاونلی باز به فکر سرعت بخشیدن به برنامه ی تقسیم ایران افتاد. در خرداد ۱۲۹۱ (جون ۱۹۱۲) چرچیل دریادار فیشر را به کمیسیون پادشاهی فراهمش نفت the Royal Commission on Oil Supply برگزیده بود تا در باره ی آینده شرکت نفت ایران و انگلیس که گستره ی کاوش هایش بخش پهناوری از سر زمین ایران را می پوشاند و اهمیت زیونده اش برای انگلیس شناسایی شده بود تصمییم گیری نمایند.
در بحبوحه ی نگرانی های تاونلی در شهریور ماه ۱۲۹۱ (سپتامبر ۱۹۱۲) دیدار بسیار مهمی میان ادوارد گری و سازونف در لندن انجام گرفت. دراین دیدار مسائل ایران به بیزش گذاشته شد، و خط مشی آتی دو دولت برپایه ی همکاری متقابل تعیین گردید. گری در یادداشتی در باره ی گفتگوها به تاونلی نوشت که روسها با تقسیم ایران مخالف اند سازونف گفته بود که روسها مایلند که نیروهای خود را از ایران خارج کنند، ولی افکار عمومی در روسیه مخالف است. او پیشنهاد می کرد که با تقویت قزاقها و ژاندارمری، دولت مرکزی بر اوضاع مسلط شود. درباره ی بازگشت محمدعلی شاه اصرار چندانی نداشت و پیشنهاد می کرد که چون نایب السلطنه ضعیف النفس است سعدالدوله را به جای او منصوب کنند.
در بحبوحه ی نگرانی های تاونلی در شهریور ماه ۱۲۹۱ (سپتامبر ۱۹۱۲) دیدار بسیار مهمی میان ادوارد گری و سازونف در لندن انجام گرفت. دراین دیدار مسائل ایران به بیزش گذاشته شد، و خط مشی آتی دو دولت برپایه ی همکاری متقابل تعیین گردید. گری در یادداشتی در باره ی گفتگوها به تاونلی نوشت که روسها با تقسیم ایران مخالف اند سازونف گفته بود که روسها مایلند که نیروهای خود را از ایران خارج کنند، ولی افکار عمومی در روسیه مخالف است. او پیشنهاد می کرد که با تقویت قزاقها و ژاندارمری، دولت مرکزی بر اوضاع مسلط شود. درباره ی بازگشت محمدعلی شاه اصرار چندانی نداشت و پیشنهاد می کرد که چون نایب السلطنه ضعیف النفس است سعدالدوله را به جای او منصوب کنند.
به باورِ ادوارد گری افکار عمومی در ایران با تقسیم این کشور و با اشغال شمال ایران توسط روسها مخالف بود. او این باور را به سعدالدوله در میان نهاده و گفته بود که اگر او به جای ناصرالملک منصوب شود، باید منافع استراتژیک و بازرگانی انگلستان و حکومتهای منطقه ی تحت نفوذ و منافع انگلستان در جنوب ایران را به رسمیت بشناسد. گری بر آن بود که اگر ژاندارم ها در تأمین امنیت راههای جنوب چندان موفق نشوند، این کار باید به عهده ی افسران انگلیسی واگذار شود، ولی سازونف با این پیشنهاد مخالفت می کرد. ضمناً گری به وسعت منطقه تحت نفوذ روسها، به ویژه این که تهران نیز در آن منطقه قرار گرفته بود، و به حضور نیروهای روس در مشهد و قوچان اشاره کرده بود، سازونف گفته بود که اینها موقتاً در مشهد هستند.
روز بعد، بار دیگر درباره ی مسئله ایران بحث شده بود. گری مجدداً به وسعت منطقه تحت نفوذ روسها اشاره کرده و گفته بود که این قرارداد به زیان انگلیس تمام شده واین دولت لازم می داند لااقل منافع بازرگانی خود را در منطقه ی بی طرف تأمین کند. سازونف گفته بود که نباید درباره ی امنیت راههای بازرگانی یکدیگر را به چالش گیرند. مسأله دیگر عدم تمایل طرفین بر تقسیم آشکار و یا اشغال نظامی ایران بود. نتیجه این بود که می باید دولت مرکزی تقویت شود؛ و چون نایب السلطنه مردی ناتوان بود، سازونف سعدالدوله را برای نیابت سلطنت پیشنهاد کرده و گفته بودکه هر چند که بر معایب او واقف است ولی هیچکس مناسب تر از او نیست.
گری نیز موافقت خودش را درباره سعدالدوله به شرط آنکه در بعضی مسائل مانند امور مالی و عزل و نصب حکام در منطقه تحت نفوذ روس و انگلیس و منطقه بی طرف بدون مشورت طرفین دخالت نکند اعلام کرده بود. او همچنین می بایست امنیت راهها را تضمین کند تا روس و انگلیس از او پشتیبانی کنند.
از جمله مسائل دیگری که مورد بحث قرار گرفته بود، بازگشایی مجلس بود که گری می گفت اگر نایب السلطنه جدید موفق به بازگشایی مجلس شورا و تأسیس مجلس سنا شود، در انظار جلوه خوبی خواهد کرد. ضمناً طرفین توافق کرده بودند که برای اداره ی امور ایران، لازم است وامی به این کشور داده شود. در پایان مذاکرات هم درباره راه آهن در کمپانی مطالعاتی و مرز ایران و عثمانی انجام گرفت. سازونف پیشنهاد کرد که منطقه بی طرف را حذف کنند. تا مبادا قدرت سومی در آن منطقه امتیاز راه آهن را به دست آورد. سازونف به ویژه از اعطای امتیاز خط آهن خانقین ـ اصفهان به آلمان بیمناک بود. گری پیشنهاد کرد که اگر انگلیس امتیاز خرم آبادـ تهران را بگیرد، و روسها در منطقه نفوذ خود امتیاز راه آهن تا اصفهان را بگیرند، مسئله حل خواهدشد.
گری در ۷ مهر ۱۲۹۱ (۲۹ سپتامبر ۱۹۱۲)، نتیجه نهایی مذاکرات را به تاونلی اطلاع داد و از او خواست که درباره بهترین شیوه برای انتصاب سعدالدوله بیندیشد. سعدالدوله با اصول سرمایه داری و بازرگانی آشنا بود و خود کارخانههای قندسازی و بلورسازی را در کهریزک و تهران با سرمایه بلژیکی ها تاسیس نموده بود. گزینش او می توانست به اوضاع اقتصادی ایران سرو سامانی دهد و از ناآرامی ها بکاهد. صمصام السلطنه نیز از سعدالدوله دعوت کرد که به ایران بازگردد . ولی انتصاب سعدالدوله کار آسانی نبود. پیش از ورود او به ایران تاونلی و پوکلِفسکی-کوزِل آغاز به زمینه سازی کردند.در ۱ آبان ۱۲۹۱ (۲۳ اکتبر ۱۹۱۲) علاءالسلطنه نسبت به ناصرالملک اظهار تمایل کرده و گفته بود که شاید بهتر باشد نیابت سلطنت را تغییر ندهند و سعدالدوله در عوض نخست وزیر شود.
دراین زمان دولت انگلیس برای جلب موافقت سعدالدوله به پذیرفتن مقام نایبالسلطنه، علی الحساب مبلغی به حساب ایران ریخت، به شرط آنکه به مصرف ژاندارمری برسد. تاونلی در ۱۳ آبان ۱۲۹۱ (۴ نوامبر ۱۹۱۲) نوشت که با پوکلِفسکی-کوزِل در صدد اقداماتی هستند تا مخالفت با سعدالدوله را به گونه ای رفع کنند. در ۱۱ آبان (۲ نوامبر) با علاءالسلطنه بطور قاطع مذاکره کردند و به او فهماندند که سعدالدوله از پشیبانی دو دولت برخوردار است. وثوق الدوله در جلسه دیگری اظهار داشت در صورت پشتیبانی دو دولت ، شاید بتوانند بر مخالفت با سعدالدوله فائق آیند.
نظر خصوصی تاونلی این بود که بیزاری مردم از سعدالدوله بیشتر به این دلیل است که بیگانگان به گونه یی آشکار می خواهند او را تحمیل کنند. سعدالدوله در ۲۶ آبان ۱۲۹۱ (۱۷ نوامبر ۱۹۱۲) وارد تهران شد، و فوراً به دیدار با تاونلی و پوکلِفسکی-کوزِل شتافت و قرار شد که ریاست وزراء را به او بدهند و ناصرالملک بر جای بماند. صمصام السلطنه نیز پذیرفت که اگر سعدالدوله بتواند کابینه ای تشکیل دهد،خود کناره گیری کند.
جواد سعدالدوله |
ولی به تدریج مخالفت مردم با سعدالدوله آشکارتر شد. سعدالدوله پیشنهاد کرد که با کمک نیروی قزاق کودتا کند.صمصام السلطنه نیز استعفا نداد و گفت باید روس و انگلیس به او دستور دهند تا استعفا بدهد. تاونلی نیز به این نتیجه رسید که بدون اعمال زور این کار عملی نیست ولی اعمال زور را به صلاح نمی دانست.
در ۸ آذر ۱۲۹۱ (۲۹ نوامبر ۱۹۱۲)، گری به تاونلی پاسخ داد که گرچه اعمال زور صلاح نیست، ولی اگر یک کابینه قوی تشکیل شود، روسها، را راضی خواهد کرد تا وام را بپردازند. شکست طرح انتصاب سعدالدوله در واقع شکست سیاست روس بود. و نتیجه ی آن استعفای صمصام السلطنه بود. ولی سعدالدوله نیز موفق نشد کابینه ای تشکیل دهد. علاءالسلطنه که نسبتاً بی طرف محسوب می شد، مأمور تشکیل کابینه گردید. ولی از همان آغاز، روسها به کارشکنی مشغول شدند. ولی تاونلی نوشت وقتی متوجه ژرفای بیزاری مردم نسبت به دولت او و احتمال برپایی ناآرامی شده بود به صمصام السلطنه دوستانه اندرز می داد که استعفا دهد.
ایوان یاکوولویچ کوروستوفتز |
در مهرماه ۱۲۹۲ (اکتبر ۱۹۱۳) پوکلِفسکی-کوزِل که برای مدتها مورد خرده گیری قرار گرفته بود، که با نادیده انگاشتن گسترش نفوذ انگلیس، منافع روسیه در ایران را به خطر انداخته است؛ از سفارت تهران بر کنار شد و جای خود را به ایوان یاکوولویچ کوروستوفتز Иван Яковлевич Коростовец داد. تاونلی اینک کوروستوفتز را کاملاٌ سرکش و ناسازگار در میافت و در گزارشی به ادوارد گری نوشت :
شیوه های وزیر مختار روس به اندازه یی غریب است که هیچکس نمی داند که آیا می شود به آنچه که او میگوید هیچ اطمینانی داشت یانه. او دائماٌ حرف های خودش را ناقض است و به ندرت به دوشخص مختلف سخنی به همسان می گوید.
تاونلی در ۱۲۹۱ (۱۹۱۲) پیشنهاد نموده بود که منطقه ی بیطرفِ ایران میان دو دولت انگلیس و روس تقسیم شود تا از پیشروی تدریجی روسیه به سوی منطقه ی بی طرف جلوگیری شود. به پیشنهاد او ایران می باید به دومنطقه ی اداری تقسیم میشد ؛ منطقه ی شمال، به فرمانروایی محمدعلی شاه، در زیر سرپرستی روسها و منطقه ی جنوب، به فرمانروایی یک شاهزاده ی در خور اعتماد، در زیر سرپرستی انگلیس . تاونلی در گزارشی به گری توصیه می نمود که یک چنین تصمیم، تنها راه برای حفظ منافع انگلیس در ایران است . مضافاٌ به اینکه اینچنین راهکار از تنش میان انگلیس و روسیه خواهد کاست.
اما گری در پاسخ به او نوشت که راهکارِ تقسیم ایران دشواریهای بسیاری را برای انگلیس در بر خواهد داشت؛ نخست اینکه این همان تقسیم ایرانی خواهد بود که انگلیس قول داده است که از آن پیشگیری خواهد نمود، دو دیگر اینکه چنین تقسیمی پرخاش کشورهای اروپایی را برخواهد انگیخت. سوم اینکه، مسئولیت های پر هزینه ی منطقه یی انگلیس را افزایش خواهد داد و چهارم اینکه مناطق نفوذ روسیه و انگلیس هم مرز خواهند شد و این به مراتب بر نگرانی های امنیتی انگلیس خواهد افزود. تاونلی به شتاب پاسخ داد که او تنها این پیشنهاد را در صورتی داده است که محمدعلی شاه با موفقیت وضعیت کنونی را تغییر دهد با این همه او مصراٌ می خواست که پیش از آنکه روسها برای توقعات گسترش خواهانه ی خود در منطقه ی بیطرف بهانه های تازه پیدا نمایند انگلیس می باید موانعی را در راه افرایش سریع بازرگانی روسیه در این منطقه پدید آورد. به گزارش او:
به این نتیجه گیری به اکراه وادار می شویم که دولت روسیه نمی خواهد که آرامش و نظم در ایران به دیگر بار برپا شود، یا از این رو که، از برای نفع بازرگانی روسیه، می باید برای دادوستد انگلیس، مسیری با ارزش بسته شود، یا که روسیه به امید دیدن وضعیتی آشفته در منطقه یی که در آینده ی می خواهد به آن رخنه نماید گونه یی هدفِ پنهانی سیاسی دارد .
با این همه بسیاری از دولتمردانِ انگلیس پیمان تقسیم ایران را به مناطق نفوذ برای حفاظت از ذخایر نفتی، دفای از هندوستان، و سلطه بر بازرگانی خارج بسیار ارزشمند می دانستند. برای نمون سر لوئیس مالت Sir Lewis Mallet ، اندکی پیش از انتصابش به سفارت در کنستانتینوپل، به گزندگی پیشنهادهای تاونلی را به آوند پیشنهادهایی "کاملاٌ غیر عملی" مورد انتقاد قرار داده بود و آن ها را نشان دهنده یِ آشکاری از کج فهمی او از هدفهایِ پیمان روس و انگلیس می دانست.
در ماه های پایانی سال ۱۲۹۲ ( آغاز ۱۹۱۴) وضعیت ایران تا به آنجا ناهموار شده بود که سر آیر کرو Sir Eyre Crowe مدیر دوایر شرقی و غربی وزارت خارجه ی انگلیس در پایان دی ماه نوشت:
همه ی نتیجه یِ سیاست ما در ایران اینست که به روسیه توان آن را می دهد که هر چه را که دلش می خواهد انجام دهد، و هرآن کس، که به انگلیس وابسته است، را اگر که سرکوب نمی کند؛ حداقل به بیچارگی وا می دارد. این رفتار، تا هنگامی که ما حاضر نباشیم قدرت نمایی کنیم، نه تنها ادامه خواهد داشت که بل تشدید هم خواهد شد. من اطمینان دارم که ما بدون گونه یی قدرت نمایی هیچ امیدی برای باز گرداندن وضعیت از دست داده شده مان را در ایران نخواهیم داشت و ، از آنجا که ما نیرویی نداریم ، می باید با بسته شدن تدریجی همه ی درهای ایران به روی خود بسازیم.
کوروستوفتز در ۱۸ بهمن ۱۲۹۲ (۷ فوریه ۱۹۱۴) با تاونلی دیدار نمود و به او پیشنهاد داد که چون به باور او منطقه ی بی طرف در ایران سیاستی ناموفق بوده و موجب تنش های زیادی میان انگلیس و روس شده است بهترست این منطقه نیز میان دو کشور تقسیم شود، اما تاونلی، با همه ی اینکه، خودش چنین پیشنهادی را در چند ماه پیش به گری داده بود، اینک، با در دید داشتن به چشمداشت های گری، به او پاسخ داد که دولت انگلیس هیچ علاقه یی به بازگشایی پیمان ندارد و حتی به این هم حاضر نیست که به گفتگو در باره ی تغییراتی جزئی درمرزهای سه منطقه ی نفوذ وارد شود.
سپهسالار اعظم محمد ولی خان تنكابنی که از مخالفان مهاجرت بود می نویسد:
به گزارش روزنامه ی روسکویی اِسلوو Русское слово در ۱۹۱۷ جنگلیها آدمکهایی بودند که سرنخ کنش هایشان در دست دولتمردان امپراطوری عثمانی بود به نوشته ی این روزنامه: " بایستی گفته شود که که همه ی این جنبش چریکی با تأمین مالی منابع ترک و سفارت آلمان در تهران برپاشده است." در واقع این یکی از دلایلی بود که روسیه نیروهای خودرا به ایران فرستاده بود . سپس در ۱۹۱۸ هنگامی که انگلیس ها نیروهایشان را به گیلان فرستادند آنها نیز به جای آنکه بگویند قصدشان مبارزه با بلشویک هاست. جنبش جنگل را متهم به همکاری با ترکها و آلمانها می نمودند.
هنایش انقلابی "ترکهای جوان" بر کنشگران سیاسی ایران از پیش از آغاز جنگ جهانی اول ریخت گرفته بود. نخستین تماس مشروطه خواهان ایران با "ترکهای جوان" در۸۸-۱۲۸۵ (۰۹-۱۹۰۶) بود هنگامیکه گروهی از تبعیدیان ایرانی مانند تقی زاده و دهخدا در انجمن پان اسلامیست la Fraternité Musulmane در استامبول که "ترکهای جوان" برپایش کرده بودند ودر انجمن سعادت که پایه گذار آن شیخ اسدالله مامقانی وزیر دادگستری در کابینه ی ساعد بود گرد هم آمدند.
سيد حسن تقيزاده در بررسیی از تاريخچه مشروطيت اول عثمانی می نویسد:
در ۱۹خرداد ۱۲۹۷ ( ۱۰ جون ۱۹۱۸) نیروهای عثمانی ارتش سرخ را شکست داد و آنها به داخل باکو پناه گرفتند. در این هنگام بود که شورای باکو و انقلابیون اجتماعی در اتحاد با داشناک ها و منشویک ها از انگلیس تقاضای کمک نمودند . انقلابیون اجتماعی با ژنرال دانسترویل فرمانده ی نیروهای انگلیس شمال ایران the British North Persian forces در تماس بودند.
در این هنگام محمت عبیدالله افندی سفیر عثمانی در افغانستان در نامه یی به میرزا کوچک خان به او اطلاع داد که نیروهای ترکیه برای دفاع از بغداد از غرب ایران خارج شده اند و انگلیس ها جنوب ایران را اشغال نموده اند. او ازاینکه باوجود سرنگونی امپراطوری روسیه میرزا کوچک خان دست روی دست گذاشته ابراز شگفتی می نمود. در حالیکه به باور او کوچک خان می توانست همه ی نیروهای روسی را خلع سلاح نماید و ده هزار سپاهی برای کمک به نیروهای عثمانی به همدان اعزام نماید .
میرزا کوچک خان در پاسخ به عبیدالله نوشت که او نیاز به اسلحه دارد و ترکیه نتوانسته نیازهای او را برآورده نماید و از سوی دیگر خلع سلاح روسها چندان هم کار آسانی نیست . او با اشاره به اینکه اسلحه اش را از باکو به دست میاورد نوشت: "من فکر می کنم باکو به بی دردسر به من کمک می نماید و اندکی سوء تفاهم میان ما اینک دیگر حل شده است" . او همچنین لب به شکوه گشود که همه ی قولهای آلمانها و ترکها پوچ و تو خالی بوده اند و او برای حرکت به سوی همدان نیاز به نشانه ایی راستین دارد. در اینک برای او اتحاد با قفقاز بهترین راه کاراست به نوشته ی "در حال حاضر به پنداشت من عامل مورد نیاز و اساسی پاسداری از اتحاد گیلان ، آذر بایجان و قفقاز است . و من این گام را مهمترین گامها تلقی می کنم."
چند صد نفر از سربازان و افسران آلمانی به فرماندهی افسرانی مانند والتر استریچ , Walter Strich ویلهلم گروتز ماخر Wilhelm Grützmacher و کریستین اشنایدر Christian Schneider در اردیبهشت ۱۲۹۷ به گیلان وارد شدند و بی درنگ به آموزش نظامی نیروهای جنگل برگمارده شدند. اشنایدر آنچنان زیر هنایش انضباط وکارایی نیروهای جنگل قرار گرفت که بی درنگ برای آنها ده هزار قبضه تفنگ چهار میلیون فشنگ، ده مسلسل ، شش توپ کوهستانی ، پنج هواپیما ، ده تانک و سی اتومبیل باری درخواست نمود . اگرچه آلمان در شرایط نبود که بتواند به این تقاضا پاسخ مثبت دهد.
هرچند در ۱۰ اردیبهشت ۱۲۹۷ (۱ می ۱۹۱۸) آلمانها توانستند در گرجستان مستقر شوند وانگلیسها را بیرون رانده و سواستوپل را تسخیر نمایند . یک هیئت آلمانی به تفلیس وارد شد و نیروهای نوری پاشا در ۱۵ اردیبهشت ۱۲۹۷ (۶می ۱۹۱۸) وارد تبریز شدند.
در این هنگام دو افسر آلمانی سرگرد ویلهلم فن پاشن Wilhelm von Paschen و سروان فریتز ودیگ Fritz Wedig که برای مأموریتی از شمال ایران به هرات فرستاده شده بودند چون را ه ترکستان را بسته یافتند به نزد جنگلی ها بازگشتند و آموزش نظامی آنان را بعهده گرفتند. میرزا کوچک خان در این هنگام وادار به بستن پیمان صلح موقتی با ژنرال دانسترویل شد که برای رفتن به باکو نیاز به آرامش داشت . کوچک خان سروان ودیگ را برای درخواست اسلحه ومهمات به تفلیس نزد فرمانده آلمانی در جبهه ی قفقاز ژنرال فردریخ فریهر کرس فن کرسن شتاین Friedrich Freiherr Kress von Kressenstein فرستاد.
در مردادماه ۱۲۹۷ (اگوست ۱۹۱۸) ژنرال فن کرسن شتاین در تلگرافی به وزارت خارجه ی آلمان وضعیت شکست نیروهای میرزا کوچک خان را از انگلیسی ها توصیف نمود و نوشت:
ایران در جنگ جهانی اول
در آغاز دهه ی ۱۹۲۰، کایزر ویلهم دوم امپراطور آلمان نیز به یافته های میدانهای نفتی ، پیمان تقسیم ایران و نارضایی و خشم ایرانیان آگاهی یافته بود و اینک ایران در معادلات آلمانی Orientpolitik جایگاهی مهین یافته بود. همانگونه که ماتیاس کونتزل Matthias Küntzel, در کتابش Die Deutschen und der Iran نشان داده است، آلمانی ها به این برآیند رسیده بودند که بهترین راه برای نفوذ به ایران بهره گیری از باورهای اسلامی ایرانیان است .
کایزر در دوسفر خو د به ترکیه ی عثمانی به دعوت سلطان عبدللحمید دوم توانسته بود در میان مسلمانان برای خود محبوبیت ایجاد کند به ویژه در سفر دومش در ۱۸۹۸ که آغاز آن مصادف با یکصدمین سال تجاوز ناپلئون به مصر برگزیده شده بود هدایای تسلیحاتی مهمی برای ترکیه با خود داشت و پس از گردشی خیره کننده در دمشق و اورشلیم از آرامگاه صلاح الدین ایوبی دیدار نموده بود و برای بازسازی پرشکوه آن هزینه نمود. امپراطور آلمان در سخنرانی خود در دمشق گفت:
از اینروست که توماس هیوز Thomas Hughes مانند کونتزل به این که مسلمانان کایزر را "حاجی ویلهلم" می خواندند اهمیت می دهد و در گزارشش از سفر هیئت آلمانی به افغانستان در ۱۶-۱۹۱۵ می نویسد: "حاجی ویلهلم، امپراطور مسلمان افسانه یی آلمان (--) پس از سفر دمشق، شایعه ی مسلمان شدن کایزر در تمام کوچه و بازارهای خاورمیانه پخش شد."
به نوشته ی شان مکمیکین Sean McMeekin برلین برآن بود که مسلمانان را به جهاد بر انگیزد و از اینروبود که تسلیحات ترکیه را فراهم می آورد و در همان روزهای نخست آغاز جنگ اول جهانی در مرداد ماه ۱۲۹۳ (اگوست ۱۹۱۴) بارُن فُن در گُلتز Baron von der Goltz پس از تسخیر بلژیک به عنوان مشاور سلطان عثمانی بر گزیده شد. ژنرال هلموث فن مولتک Helmuth von Moltke رئیس ستاد ارتش آلمان در تلگرافی به انور پاشا می خواست که "بپاخیزی اسلامی" را بر انگیزاند.
اگرچه تنها چند ماهی پیش از بسته شدن پیمان اتحاد آلمان و ترکیه در مرداد ۱۲۹۳ (اگوست ۱۹۱۴) ژنرال مولتک به رئیس ستاد ارتش اتریش ژنرال فرانتز کنراد فن هوتزندروف Franz Conrad von Hötzendorf در بهمن ۱۲۹۲ (فوریه ۱۹۱۴) نوشته بود:
چنین بود که "مرکز اخبار برای شرق" the “Nachrichtenstelle für den Orient” آلمان ها در ایران فعالیت تبلیغاتی گسترده یی برپا داشت. هدفهای این تبلیغات ایجاد نا آرامی، برانگیختن جنبش های انقلابی و سرنگونی دهناد حکومتی برای برپاسازی دولتی هوادار با متحدین آلمان بود. کارگزاران اطلاعاتی آلمان و ترکیه از پایان سال ۱۲۹۳ ( آغاز ۱۹۱۵) در میان ایلها و عشایر ایران به تبلیغات پرداختند که با موفقیت بسیار همراه بود، چرا که ایرانی ها از دخالت های ناروا و ستمکارانه ی دودولت استعماری روس و انگلیس به جان آمده بودند.
در تهران پانزده روزنامه از هفده روزنامه منتشر شده در ۱۹۱۷-۱۹۱۵ هوادار آلمان بودند. و این دولت آلمان بود که به پیدایش "کمیته ایران" در برلین در ۱۹۱۵ یاری دادند و سید حسن تقی زاده را استخدام نمودند، تا با همکاری نزدیک با دولت آلمان، برای پایداری در برابر تجاوز روسیه و انگلیس "برنامه ی راهکارهایی برای ایران را بپردازد." هدف کمیته ایران مدیریت جریان اطلاعات به داخل ایران بود تا سازمانهای سیاسی ایران افکار عمومی و ملیون ایران در خارج را مورد هنایش قرار دهد. برای این منظور در ۱۹۱۷ کمیته ایران از وزارت خارجه ی آلمان انتشار نشریه یی را با تأمین مالی خوب برای دسترسی به شماری بسیار تقاضا نمود. با موافقت وزارت خارجه نشریه ی کاوه ایجاد شد که تا ۱۹۲۲ چاپ آن ادامه داشت. علاوه بر آن در ۱۲۹۷ (۱۹۱۸) انجمن ایران و آلمان the Deutsch Persische Gesellschaft برپا شد که برای سرمایه گذاری آلمان در ایران وگسترش پیوندهای فرهنگی میان دوکشور کار میکرد. در نخستین شماره ی DPG ایران به آوند "خاستگاه مردم آریایی" که در "میانه ی آسیاست" شناسانده شده بود و پس از یاد آوری تاریخ شکوهمند گذشته ایران در باره ی ستمهای " سیاستهای امپریال " روسیه وانگلیس و تاریخ دشمنی های آن دو کشور نویسنده نتیجه می گرفت که منابع طبیعی ایران می باید به کمک آلمان توسعه یابد تا بتواند به جایگاه فرازمند گذشته اش باز گردد.
در آغاز دهه ی ۱۹۲۰، کایزر ویلهم دوم امپراطور آلمان نیز به یافته های میدانهای نفتی ، پیمان تقسیم ایران و نارضایی و خشم ایرانیان آگاهی یافته بود و اینک ایران در معادلات آلمانی Orientpolitik جایگاهی مهین یافته بود. همانگونه که ماتیاس کونتزل Matthias Küntzel, در کتابش Die Deutschen und der Iran نشان داده است، آلمانی ها به این برآیند رسیده بودند که بهترین راه برای نفوذ به ایران بهره گیری از باورهای اسلامی ایرانیان است .
کایزر در دوسفر خو د به ترکیه ی عثمانی به دعوت سلطان عبدللحمید دوم توانسته بود در میان مسلمانان برای خود محبوبیت ایجاد کند به ویژه در سفر دومش در ۱۸۹۸ که آغاز آن مصادف با یکصدمین سال تجاوز ناپلئون به مصر برگزیده شده بود هدایای تسلیحاتی مهمی برای ترکیه با خود داشت و پس از گردشی خیره کننده در دمشق و اورشلیم از آرامگاه صلاح الدین ایوبی دیدار نموده بود و برای بازسازی پرشکوه آن هزینه نمود. امپراطور آلمان در سخنرانی خود در دمشق گفت:
امیدوارم که اعلیحضرت سلطان و همه سیصد میلیون مسلمانان که در نقاط مختلف زمین پراکنده اند و او را به عنوان خلیفه ی خود آذرم می نهند اطمینان داشته باشند - که امپراطور آلمان دوست آنان در هر همیشه خواهد بود.ویلهلم در باره ی این بازدید بود که به پسر عمه ی خود تزار نیکلای دوم امپراطور روسیه گفته بود که اگر در هنگام آمدن به اورشلیم "هیچ دینی نداشت بدون تردید مسلمان میشد!"
از اینروست که توماس هیوز Thomas Hughes مانند کونتزل به این که مسلمانان کایزر را "حاجی ویلهلم" می خواندند اهمیت می دهد و در گزارشش از سفر هیئت آلمانی به افغانستان در ۱۶-۱۹۱۵ می نویسد: "حاجی ویلهلم، امپراطور مسلمان افسانه یی آلمان (--) پس از سفر دمشق، شایعه ی مسلمان شدن کایزر در تمام کوچه و بازارهای خاورمیانه پخش شد."
به نوشته ی شان مکمیکین Sean McMeekin برلین برآن بود که مسلمانان را به جهاد بر انگیزد و از اینروبود که تسلیحات ترکیه را فراهم می آورد و در همان روزهای نخست آغاز جنگ اول جهانی در مرداد ماه ۱۲۹۳ (اگوست ۱۹۱۴) بارُن فُن در گُلتز Baron von der Goltz پس از تسخیر بلژیک به عنوان مشاور سلطان عثمانی بر گزیده شد. ژنرال هلموث فن مولتک Helmuth von Moltke رئیس ستاد ارتش آلمان در تلگرافی به انور پاشا می خواست که "بپاخیزی اسلامی" را بر انگیزاند.
اگرچه تنها چند ماهی پیش از بسته شدن پیمان اتحاد آلمان و ترکیه در مرداد ۱۲۹۳ (اگوست ۱۹۱۴) ژنرال مولتک به رئیس ستاد ارتش اتریش ژنرال فرانتز کنراد فن هوتزندروف Franz Conrad von Hötzendorf در بهمن ۱۲۹۲ (فوریه ۱۹۱۴) نوشته بود:
ترکیه از لحاظ نظامی پیکر مرده یی بیش نیست ... ارتشش در وضعی است که قابل توصیف نیست . در سالهای پیش گفته میشد ترکیه "مردی بیمارست" . اموز باید بگوئیم ترکیه "مردی در بستر مرگ است"امپراطوری عثمانی در اثر جنگهای بالکان با قدرتهای اروپایی همه ی توان نظامیش را ازدست داده بود و اینک در حال بازسازی ارتشش بود . در ترکیه صنایع نظامی بر سازندگی اسلحه وجود نداشت وهمه ی تسلیحات باید از آلمان یا اتریش وارد می شد. تر کیه که از برپایی جنگ جهانی در شگفت شده بود در نخست شیوه ی پیکاری دفاعی را به پیش گرفت با این امید که اگر آلمان بتواند انگلیس و فرانسه را شکست دهد از نوبر پیروزی بهره ور خواهد شد. با این همه اتحاد با ترکیه به آلمان اجازه میداد تا بسوی هندوستان نزدیک شده و بر اقتصاد انگلیس ضربه وارد نماید و از آن مهمتر اینکه با دسترسی به میدانهای نفتی ایران شاهرگ زیوش انگلیس را بگسلد.
چنین بود که "مرکز اخبار برای شرق" the “Nachrichtenstelle für den Orient” آلمان ها در ایران فعالیت تبلیغاتی گسترده یی برپا داشت. هدفهای این تبلیغات ایجاد نا آرامی، برانگیختن جنبش های انقلابی و سرنگونی دهناد حکومتی برای برپاسازی دولتی هوادار با متحدین آلمان بود. کارگزاران اطلاعاتی آلمان و ترکیه از پایان سال ۱۲۹۳ ( آغاز ۱۹۱۵) در میان ایلها و عشایر ایران به تبلیغات پرداختند که با موفقیت بسیار همراه بود، چرا که ایرانی ها از دخالت های ناروا و ستمکارانه ی دودولت استعماری روس و انگلیس به جان آمده بودند.
در تهران پانزده روزنامه از هفده روزنامه منتشر شده در ۱۹۱۷-۱۹۱۵ هوادار آلمان بودند. و این دولت آلمان بود که به پیدایش "کمیته ایران" در برلین در ۱۹۱۵ یاری دادند و سید حسن تقی زاده را استخدام نمودند، تا با همکاری نزدیک با دولت آلمان، برای پایداری در برابر تجاوز روسیه و انگلیس "برنامه ی راهکارهایی برای ایران را بپردازد." هدف کمیته ایران مدیریت جریان اطلاعات به داخل ایران بود تا سازمانهای سیاسی ایران افکار عمومی و ملیون ایران در خارج را مورد هنایش قرار دهد. برای این منظور در ۱۹۱۷ کمیته ایران از وزارت خارجه ی آلمان انتشار نشریه یی را با تأمین مالی خوب برای دسترسی به شماری بسیار تقاضا نمود. با موافقت وزارت خارجه نشریه ی کاوه ایجاد شد که تا ۱۹۲۲ چاپ آن ادامه داشت. علاوه بر آن در ۱۲۹۷ (۱۹۱۸) انجمن ایران و آلمان the Deutsch Persische Gesellschaft برپا شد که برای سرمایه گذاری آلمان در ایران وگسترش پیوندهای فرهنگی میان دوکشور کار میکرد. در نخستین شماره ی DPG ایران به آوند "خاستگاه مردم آریایی" که در "میانه ی آسیاست" شناسانده شده بود و پس از یاد آوری تاریخ شکوهمند گذشته ایران در باره ی ستمهای " سیاستهای امپریال " روسیه وانگلیس و تاریخ دشمنی های آن دو کشور نویسنده نتیجه می گرفت که منابع طبیعی ایران می باید به کمک آلمان توسعه یابد تا بتواند به جایگاه فرازمند گذشته اش باز گردد.
به هر روی پس از آغاز جنگ جهانی اول نیروهای ژنرال نیکلای نیکلایویچ باراتوف Николай Николаевич Баратов که وظیفه داشت نیروهای هوادار آلمان به فرماندهی کنت گورگ فن کانیتز Georg von Kanitz، پیوسته ی نظامیِ سفارت آلمان در ایران و ویلهلم واسموس (که در باره اش بیشتر خواهیم نوشت) را شکست دهد و نیروهای روسی را به نیروهای شتابنده ی انگلیس British expeditionary forces در ایران پیوند دهد.
از سوی دیگر انور پاشا، فرمانده کل نیروهای ترکیه عثمانی، و از رهبران جنبش "ترکهای جوان" ، که در برنامه ی پان تورانیزم اَش استعمار ایران را در نگرش داشت، از اردوگاهش در جبهه ی کوپروکوی قفقاز در تلگرافی به سرگرد کاظم بی فرمانده نیروهای شتاب رسان یکم 1st Expeditionary Force و سرگر د خلیل بی فرمانده نیروهای شتاب رسان پنجم نوشت:
وظیفه ی شما اینست که با گردان های خود از داغستان به سوی تبریز در ایران پیشروی نمايید. در انجا شورشی عمومی را بر پا سازید و نیروهای روسیه را از کرانه های دریای مازندران باز پس رانید.
"کاظم بی" و "خلیل بی" می باید به مردم تبریز می گفتند که قصدشان تجاوز به ایران نیست و تنها سر آن دارند که از فرمایندگی روسیه بر ایران پیشگیری نمایند. انور پاشا در وزارت جنگ دایره ی "تشکیلات محسوسه" را برای فعالیتهای تبلیفاتی ترکها برپا نموده بود که به نوشته ی فیلیپ اِچ استُدارد Philipp H. Stoddard هدفش پرداختن به "تبلیغات پان اسلامیک برای تحکیم همبستگی، جاسوسی، ریشه کنی گروه ها و ایدئولوژیهایی که دهناد حکومتی عثمانی را تهدید می نمودند و جنگهای چریکی برای یاری دادن یا جایگزین شدن بجای ارتش منظم بود ."
عثمانی ها علیرغم دشواری های بسیار که وادارشان نمود نیروهای شتاب رسان پنجم خودرا در۱۹ دی ۱۲۹۳ (۱۰ ژانویه ۱۹۱۵) به جبهه ی شمال به عقب بنشانند و با این که برنامه اشان از هم پاشیده شد به پیروزی هایی دست یافتند.
عثمانی ها علیرغم دشواری های بسیار که وادارشان نمود نیروهای شتاب رسان پنجم خودرا در۱۹ دی ۱۲۹۳ (۱۰ ژانویه ۱۹۱۵) به جبهه ی شمال به عقب بنشانند و با این که برنامه اشان از هم پاشیده شد به پیروزی هایی دست یافتند.
سربازان ترکیه عثمانی در آذربایجان |
از جمله عُمر ناچی بی که از طرف طلعت پاشا فرستاده شده بود توانست ارومیه را در ۱۳ دی ۱۲۹۳ ( ۴ ژانویه ۱۹۱۵) تسخیر نماید و هفته ی پس از آن گردانی از موصل به فرماندهی عمر فوزی بی تبریز را اشغال نمود. روسها در این هنگام به اشتباه خود پی بردند و با پاتک خود به فرماندهی ژنرال فیودور گریگوریویچ چرنوزوبیوف Фёдор Григорьевич Чернозубов در ۹ بهمن ۱۲۹۳ ( ۳۰ ژانویه ی ۱۹۱۵) تبریز را ، پس از ۱۸ روز از دست ترکها پس گرفتند.
ژنرال باراتوف توانست نیروهای کریم پاشا را در ۲۳ مرداد ۱۲۹۴ (۱۵ اگوست ۱۹۱۵) در کارا کلیس شکست دهد. او در مهر ماه آن سال به بندر انزلی وارد شد و از آنجا به سوی همدان شتافت و در ۱۱ آذر ۱۲۹۴ (سوم دسامبر ۱۹۱۵) آن شهر را تسخیر نمود. او در کنگاور کنت فن کانیتز را شکست داد و کنت در آن نبرد کشته شد. باراتوف سپس با گرفتن کرمانشاه و قم خطر نیروهای عثمانی را بر منافع کشورهای متحدین مصون داشت. اما خبر پیشروی نیروهای او بسوی تهران نگرانی بسیار از دولتمردان را بر انگیخت و گروهی از آنان برآن شدند تا احمد شاه و دولت را از تهران بسوی منطقه یی آرام کوچ دهند.
سپهسالار اعظم محمد ولی خان تنكابنی و ژنرال نیکلای بارتف (با کلاه سقید) |
حال ايران بسيار بد و خراب است، قشون عثمانی به فرماندهي رئوف بيك باز در حوالی كرند مشغول غارت است. آذربايجان و شهر تبريز در تصرف قشون روس. سرحدات ويران و خراب است. فارس و بنادر همه جا مغشوش، گيلان و دارالمرز و قزوين در دست قشون روس، بنادر وخوزستان در دست قشون انگليس. خوزستان كه يكسره از دست رفته. در صفحات قائنات، خراسان و سيستان از دو جانب انگليس مشئوم و روس منحوس قشون وارد كرده به اين بهانه دروغ كه آلمان ها در آنجاها عساكری فراهم كرده اند. آلمان و روس سفرايشان از ايران رنجيده خاطرند و متصل مشغول تحريكات هستند. دولت ايران هم هيچ چيزی در بساط ندارد و جز تحريرات مزخرف مطبوعات و تقريرات مخرب و مهمل وكلای مجلس در همه جای ايران آشوب و چاپاچاپ است. اوضاع غريبی است. به نظر چنان مي آيد كه آخرِ كارِ همه ماهاست. اميدی جز به فضل خداوند و بانی شريعت و لطف ائمه اطهار نيست آن هم به قدری اين مردم بد كار شده اند كه نعوذبالله من شرانفسها.
شب از نيمه گذشت... "آن كه در خواب نشد چشم من و پروين است" بعد از ما بازماندگان بخوانند كه با آن همه زحمات به چه گرفتاری افتاده ايم و كسی نيست از ما سؤال كند چه بايدكرد؟ زنده ايد يا مرده؟ به قدری از داخل و خارج مواقع و محظورات آماده است كه خسران دنيا و آخرت است. دولت نه اسلحه دارد، نه پول، يك عده قشون ژاندارم كه داريم به هيچ وجه اطاعت از دولت ندارند. اين آقای بی كفايت هم تا به حال وزارت داخله را داشته است ژاندارم هم جزو وزارت داخله، حاليه به قدر هفت هزار ژاندارم در شيراز تا همدان همگی خودسر و ابداً اعتنا به دولت ندارند همه اسلحه ذخيره ی مونيسيون [مواد منفجره] دولت كه نزد آنهاست برده اند، اسم وزارت جنگ مانده، ليكن قشون را مستهلك كرده بودند ابداً نه اسلحه داريم نه قشون.سپهسالار اعظم روز چهار شنبه ۱۶ آذر ۱۲۹۴ (۸ دسامبر ۱۹۱۵) پنج روز پس از تسخیر همدان از سوی ژنرال بارتوف نوشت:
جنرال براتف روسی حكم كرد كه تلگراف خانه قزوين سانسور بگذارد، مستوفی الممالك بنای بعضي حرف ها را گذاشت كه بايد آليانس و اتحاد با روس و انگليس كرد و يك طرفی شد، زيرا كه نمي توانيم بی طرفی را اختيار كنيم. از بنده پرسيد در حضور وزرا، بنده اعتراض كردم كه شما الآن سه ماه و نيم است آمديم نشستم هر چه گفتم كه تصميم رأی بايد داشت، همه را به امرار وقت گذراندی، حالا كه تمام ايران بر ضد انگليس و روس شده اند می آئی اين حرف را می زنی، می خواهی كاسه كوزه سر ما خراب كني، مگر ايران منحصر به ما پنج شش نفر است، مجلس را فرار دادی و بر هم زدی، شاه را كه آن قسم نمودی، حالا ما ها چه بايد بكنيم؟ من با حرف شما همراه نيستم و به قول شما معتقد، اگر راست می گويی مجلس را حاضر كن، يك مجلس عالي هم تشكيل بده، آن وقت هر چه رأی دادند ما هم همراه می شويم. يا همراهی و رأی شاه، هر چه بفرمايد من حاضرم. باقي مختاريد، وزرای ديگر هم تصديق كردند و معلوم شد وزير خارجه و اين آقای عليه ما عليه، عقيده ديگری دارند به هر حال مواد آنچه را كه بايد از اين دو دولت خواست نوشتيم هر كس هر چه مي دانست. اين پانزده روز به اين ليت و لعل و شارلاتانی گذشت امروز گفت مردم با عقيده من همراه نيستند. به او هم گفتم روز اول نمي بايست حرف به اين بزرگی بزنی، آخر تو چه كفايت كر و فر داری، چرا در اين چند مدت كه صرفه از دست نرفته بود نگذاشتی خدمت و كاری انجام بدهيم.
مراسم نیایش برای پیروزی در کرمانشاه |
به نوشته ملک الشعرا بهار:
مجلس سوم که اکثریت و اقلیت نا معلومی داشت توسط شاه مفتوح شده بیطرفی ایران در جنگ اعلام گردید. مجلس مزبور از آغاز گشایش گرفتار این بحران فکری شد، جراید نیز دچار حرارت و هیجان شدیدی شده بودند، فعالیتهای سیاسی از طرف سفارتخانهها روز افزون شده بود. تقی زاده در برلن بود و از آنجا کسانی را بتهران فرستاد و با کمیته دمکرات مذاکراتی داشتند. بالجمله معلوم شد کمیته دمکرات در تهران با قسمتی از افراد فراکسیون دمکرات متحد شده اند و با ژاندارمری که بریاست معلمان سوئدی دایر بود نیز همدستی در کار است.متفقین از این قضایا خوششان نمیآمد و اندیشناک بودند و اعتماد آنها از اداره ژاندارمری سلب شده بود و تهران در نظر آنها یکپارچه "بمب" بود که بر خلاف آنان ممکن است منفجر شود، چنانکه مرحوم متین السلطنه مدیر "عصر جدید" در مقالهای بتاریخ پنجشنبه سوم محرم الحرام ۱۳۳۴ (۱۹ آبان ۱۲۹۴- ۱۱ نوامبر ۱۹۱۵) نوشت: "سالهای قبل در تهران پایتخت ایران هیئتهای مسلح از روسی، آلمانی و عثمانی حرکت نمی کرد، اسلحه و بمب از اطراف ما (بطوریکه میتوان گفت تمام ما در روی بمب حرکت میکنیم!) بتهران وارد نشده بود!..." باری معلوم است که این عبارت تا حدی اغراق آمیز بود و برای رفع بهانه حرکت قشون روس از کرج بمرکز نوشته شده بود، اما بی هیچ هم نبود!...این حالت موجب گردید که روز آخر ماه ذیحجه ۱۳۳۳ ( ۱۶ آبان ۱۲۹۴ - ۸ نوامبر ۱۹۱۵) یکعده قشون روس که عده آنها به تفاوت از یکهزار و هفتصد تا دو هزار نفر بود از قزوین به قصد تهران حرکت کرد و مستوفی الممالک رئیس الوزرا تصمیم گرفت که شاه را از پایتخت حرکت داده باصفهان ببرد و قبلا هم به کمیته دمکرات و بعضی وکلا محرمانه دستور داده بود که از تهران به قم رهسپار شوند و این دستور را در قصر ابیض به من و شاهزاده سلیمان میرزا شخصاً داد و گفت: از تهران بروید - و بالاخره ژاندارمری بامهمات، و از سفرای دول متحده سفیر آلمان، و جمعی از نمایندگان مجلس و مردم متفرقه به سوی قم عزیمت کردند. من در نوبهار بعد از دریافت خبر حرکت قشون روس بسمت تهران مقالهای نوشتم که عنوانش "دشمن حمله کرد!" بود و یک شماره دیگر نیز بعد از آن منتشر شد و مقالهای تحت عنوان "دوست هم حمله کرد!" در پاسخ مقاله عصر جدید که بالاتر ذکر شد نگاشتم و این روزنامه بلافاصله توقیف گردید و بمن اشاره شد که از تهران خارج شوم!آلمانها مهاجرین را unverständliche Gruppe "گروه غیرقابل فهمیدن" می خواندند که برخی از آنها با نیروهای روس تا آغاز سال ۱۲۹۶ (۱۹۱۷) در ستیز و پیکار بودند. جنبش جنگل در گیلان را نیز می باید بخشی از واکنش ایرانیان به تجاوز نیروهای بیگانه در جنگ جهانی یکم در شمر آورد.
در قم کمیتهای بنام "کمیته دفاع ملی" از زعمای دمکرات تشکیل گردید و اعضا ی برجسته اش چنین بودند: سلیمان میرزا، میرزا سلیمان خان، میرزا محمد علی خان کلوب که بعد "فرزین" نامیده میشد، وحید الملک، حاج فطن الملک (جلالی)، ادیب السلطنه (سمیعی) و عده دیگر که با مسیو شونمان آلمانی همکاری میکردند.من از کسانی بودم که میل نداشتم بدون اجازه رئیس مجلس، مجلس را ترک کنم. اما چه میتوانستم کرد، زیرا وزیر مالیه صریح گفته بود که نمایندگان متفقین تبعید ترا خواستهاند، بنابر این عزیمت به مهاجرت قطعی شد و در تحت لوای کمیته دفاع ملی قرار گرفتیم ولی بواسطه شکستن دستم که در یکی از اسفار نزدیک واقع شد ناچار شدم دعوت ثانوی دولت را پذیرفته به تهران بازگردم و به معالجه دست بپردازم. بعد از توقف پنج ماه در تهران که درین مدت با دست شکسته در خانه آقای امیر مفخم بختیاری و مهمان مرحوم سردار جنگ بختیاری بودم به امر سپهسالار اعظم که آنوقت رئیس الوزرا بود به خراسان تبعید شدم و مدت شش ماه در بجنورد متوقف گشتم و پس از کابینه آقای وثوق الدوله به مرکز احضار گردیدم.
به گزارش روزنامه ی روسکویی اِسلوو Русское слово در ۱۹۱۷ جنگلیها آدمکهایی بودند که سرنخ کنش هایشان در دست دولتمردان امپراطوری عثمانی بود به نوشته ی این روزنامه: " بایستی گفته شود که که همه ی این جنبش چریکی با تأمین مالی منابع ترک و سفارت آلمان در تهران برپاشده است." در واقع این یکی از دلایلی بود که روسیه نیروهای خودرا به ایران فرستاده بود . سپس در ۱۹۱۸ هنگامی که انگلیس ها نیروهایشان را به گیلان فرستادند آنها نیز به جای آنکه بگویند قصدشان مبارزه با بلشویک هاست. جنبش جنگل را متهم به همکاری با ترکها و آلمانها می نمودند.
این اتهام ها از آنجا بر می خاست که در ۱۸- ۱۹۱۷ جنبش جنگل رنگی پان اسلامیست داشت که از سازمان اتحاد اسلام در استامبول هنایش گرفته بود. سازمان اتحاد اسلام از آغاز دههٔ ۱۸۹۰ توسط برخی نویسندگان و دینمندان مانند سید جمالالدین اسدآبادی پدید آمده بود. روزنامه جنگل که که بازتاب دهنده اندیشه و مرام جنگلی ها بود, در شماره ی ۲۸ سال اول در ۱۲۹۶ (۱۹۱۷) خود می نویسد:
بلی, ما به نام اتحاد اسلام قیام کرده ایم و به این جمعیت منتسبیم; ولی باید دانست که طرفدار اتحاد اسلامیم, به معنای ساده آن: (انّما المؤمنون اخوه) یعنی می گوییم در این موقع که تشتت و اختلاف اسلامیان, مسلمانان را به دست دشمن عمومی زبون کرده, نباید برادرکشی کرد و به نام عناوین مذهبی, به جان هم افتاده و مجال استفاده به دشمن عمومی بدهندگواهه های تاریخی نشان میدهند که انور پاشا وزیر جنگ دولت عثمانی در کابینه ی کودتای "ترک های جوان" طلعت پاشا در جستجوی پشتيبانی كشورهای اسلامی برای ايجاد يك نهضت مقاومت برضد متفقين برای برپایی صلحی با شرايط عادلانه تر برای عثمانی بود واز اینرو در انديشه ايجاد يك جنبش پان تركيسم و پان اسلاميسم برضد کمونیست ها بود. دولتمردان ایران اما نسبت به خواستهای استعمارگرانه ی ترکیه سوءظن داشتند و علاقمندی بیشتری به ایجاد رابطه با آلمان داشتند.
هنایش انقلابی "ترکهای جوان" بر کنشگران سیاسی ایران از پیش از آغاز جنگ جهانی اول ریخت گرفته بود. نخستین تماس مشروطه خواهان ایران با "ترکهای جوان" در۸۸-۱۲۸۵ (۰۹-۱۹۰۶) بود هنگامیکه گروهی از تبعیدیان ایرانی مانند تقی زاده و دهخدا در انجمن پان اسلامیست la Fraternité Musulmane در استامبول که "ترکهای جوان" برپایش کرده بودند ودر انجمن سعادت که پایه گذار آن شیخ اسدالله مامقانی وزیر دادگستری در کابینه ی ساعد بود گرد هم آمدند.
سيد حسن تقيزاده در بررسیی از تاريخچه مشروطيت اول عثمانی می نویسد:
اين مشروطيت اولی ( در ترکیه) كه نخستين حكومت ملی در شرق بود، در اذهان مسلمانان عدالت دوست و آزادی خواه مشرق باقی ماند
تقی زاده همچنین بر آن بود که واژه ی "مشروطه بلاشك از عثمانی آمده است و از زمان تأسيس حكومت ملي در آن جا رايج شد." هرچند نویسندگان ترك برآنند که واژه ی مشروطه از ریشه ی فرانسوی la charte شاخه زده است. که با واژه ی امروزین انگلیسی charter به معنای اساسنامه هم خانواده است که از ریشه ی لاتین chartul به معنای کاغذ کوچک است. پس از اینکه در۱۲۸۷ (۱۹۰۸) ترکهای جوان در ترکیه به قدرت رسیدند، هواداران آنها د را یران شعبه های کمیته ی اتحاد و ترقی را در آذربایجان و گیلان برپا داشتند . این کمیته ها پس از اشغال شمال به وسیله ی نیروهای روسیه نابود شدند.
پس از چیرگی بر تهران در ۱۹۰۹ کمیته ی کوچکِ "اتحاد وترقی" در تهران بر پاشد که ریشه در گیلان داشت. این کمیته روزنامه یی به نام "استقلال ایران" منتشر می نمود و با حزب دمکرات مخالف بود و از حزب سوسیالیست های معتدل (اعتدالیون عامیون) پشتیبانی می نمود که توانستند چهار نماینده به مجلس دوم بفرستند. چون این حزب در روستا ها فعال بود جنبش جنگل به آن گرایش داشت.
گریگور یقیکیان از اعضای حزب ارمنی هنچاک که در سال ۱۹۰۲، شاید ازبرای شرکت در تظاهرات سیاسی کارگران باکو در اول ماه مه آن سال، ناچار به ترک باکو شده بود و برای نخستین بار به ایران که پایگاه و مأمنی برای مبارزان ارمنی بود ّآمده بود و در مدرسه مریمیان رشت آموزگار شده بود و زبان فارسی آموخته بود و در سال ۱۲۸۷ (۱۹۰۸)، در پی انقلاب ترکان جوان و آزادیهای سیاسی ناشی از آن، از امریکا به استانبول بازگشته بود و از عثمانیزم هواداری می نمود زیرا آن را جایگزین مناسبی برای اتحاد اسلام ارزیابی می نمود. پس از آنکه عثمانیزم رفته رفته در عمل رنگ باخت و از دستور کار حزب هنچاکیان کنار گذاشته شد، او که هنوز به عثمانیزم اعتقاد داشت در میانه ی سال ۱۲۸۹ (۱۹۱۰) به ایران بازگشت. اعضای شعبه گیلان حزب هنچاکیان، به ویژه سیمون سیمونیان آموزگار مدرسه و بازیگر تئاتر، موفق شده بودند گروهی از جوانان غیر ارمنی مانند غلامحسینخان محمد (بعدا کی استوان)، ابوالقاسم رضازاده (فخرایی)، ابوالفضل خان و ... را با سوسیال دموکراسی آشنا کنند. ورود یقیکیان به سازماندهی این جوانان کمک کرد، زیرا او اعتقاد راسخ به ضرورت اتحاد ارمنیان، ایرانیان، و کردها علیه پانترکیسم داشت و از طریق این جوانان میتوانست گامهای اولیه را در این عرصه بردارد.
به هر روی یقیکیان بر علیه هدفهای کمیته ی اتحاد وترقی هوادار عثمانی در نوشته ئی هشدار داد و در همین هنگام بود که کارگزاران عثمانی در ایران به فعالیتهای سیاسی پان اسلامیستی دست یازده بودند و به ویژه در روسیه شایع شده بود که یکی از کارگزاران عثمانی بنام یوسف ضیا-بِی برعلیه منافع روسیه ، انگلیس و فرانسه با پخش اندیشارهای پان اسلامیستی در فعالیت است.
پس از آغاز جنگ جهانی اول ترکیه امیدوار بود که مسلمانان جهان به ویژه ترک زبانان بر علیه روسیه و انگلیس از آن کشور هواداری نمایند اما این تلاشی بی بار بود. هنایش ترکیه و آلمان بر گیلان بسیار اندک بود . بر پایه ی بسیاری از گواهه های تاریخی میرزا کوچک خان در آغاز جنبش خود از هیچ کمک مالی برخوردار نبود و در دوسال آغازین جنبش او تنها ترکها و آلمانهایی که در گیلان بودند فراریان جنگی بودند. حتی مورخ الدوله سپهر، که دبیر اول سفارت امپراطوری آلمان بود، باهمه ی علائق آلمان دوستیش و با همه آگاهیش از جزئیات عملیات آلمان درتاریخ پر گنجایش خود هیچ از کمک آلمان به کوچک خان داستانی ندارد.
پس از انقلاب بلشویک ها فشار روسیه ی تزاری بر نیروهای جنگل از میان برداشته شد وبا خروج نیروهای روس اداره ی گیلان به دست جنگلی ها افتاد. در این هنگام آنان بر نیروی سپاهی خویش افزودند و لشگری به بزرگی کم وبیش شش هزار چریک را به وجود آوردند. آشفتگی روسیه در دوران جنگهای داخلی پس از انقلاب اکتبر به سربازان زندانی آلمان در روسیه فرصت فرار داده بود و بسیاری از آنان راه گریزشان بسوی گیلان بود که جنگلی ها به آن ها پناه می دادند در دیماه ۱۲۹۶ (دسامبر ۱۹۱۷) معاون موقت کنسولگری انگلیس چارلز مکلارن گزارش می داد که "ترکها و آلمانها معمولاٌ یک شب را در روستای کسما به سر می برند و سپس بسوی داخل ایران حرکت می کنند."
در تابستان ۱۲۹۶ (۱۹۱۷) سفارتهای ترکیه و اطریش به زندانیان جنگی فراری خود از روسیه دستور داده بودند که "به آموزش نظامی نیروهای جنگل" بپردازند. اما برپایه ی گواهه های تاریخی در آرشیو وزارت خارجه ی آلمان تا پیش از ۱۹۱۸ تماس آلمانها با جنگلی ها بسیار نادر بود، اگرچه پس از انقلاب ۱۹۱۷ آلمان یکی از مهاجرین را به نزد کوچک خان فرستاد و از او درخواست نمود که به پیکار با روسها ادامه دهد.
پس از آنکه قوای ترک به قفقاز وارد شدند، زنرال خلیل پاشا در نامه یی به میرزا کوچک خان نوشت که برسر آنست که پس از چیرگی بر باکو با نیروهایش از راه لنکران به یاری او بیاید . او همچنین به همراه یک افسر آلمانی مقادیری اسلحه و مهمات برای اوفرستاد. او در نامه اش به کوچک خان نوشته بود :
پس از پیمان صلح برست-لیتوسک Brest-Litvosk Treaty در ۱۲ اسفند ۱۲۹۶ (۳ مارچ ۱۹۱۸) میان دولت بلشویک روس و قدرت های مرکزی ( امپراطوری آلمان، امپراطوری دوگانه ی اتریش-مجارستان ، بلغارستان و امپراطوری عثمانی ) که بر پایه ی آن روسیه رسما از جنگ جهانی خارج شد انور پاشا وزیر جنگ در کابینه ی "ترکهای جوان" عثمانی، برای سازمان دادن "ارتش اسلام" که نقشه ی برپاسازیش را داشت، با فرستادن شمشیری مطلا ، به همراه نامه یی به کوچک خان از او برای برپایی آن ارتش کمک خواست.
میرزا کوچک خان به این باور بود که قفقازیها ایرانی هستند و اینک با سرنگونی امپراطوری تزار هنگام آن فرا رسیده است که قفقاز به مام میهن باز گردد. بسیاری از این میهن پرستان قففازی در این راه با او همیار بودند. در اردیبهشت ۱۲۹۷ (می ۱۹۱۸) میرزا کوچک خان یک هیئت نمایندگی را برای دریافت اسلحه و مهمات به باکو فرستاد، نمایندگان جنگل با نریمان نریمانف و استپان شومیان دیداری چند داشتند اما چون نیروهای عثمانی به نزدیک دروازه ها ی باکو رسیده بودند قفقازی ها از فراهم آوردن یاری ناتوان بودند.
گریگور اقیکیان که در نقش مترجم به همراه هیئت نمایندگی میرزا کوچک خان به باکو رفته بود، درنوشته ی تبلیغاتی اش زیر آوند "سرانجام سران انقلاب روسیه" در کتاب "شوروی و جنبش جنگل" به ویراستاری برزویه دهقان می نویسد: کمیته ی بلشویکهای باکو به این پندار بودند که جنگلی ها در پی بر پایی حکومتی پان-ترکیست هستند و از این رو از یاری به آنان خودداری نمودند. خاطرات تبلیغاتی او از آبان ۱۳۰۰ تا تابستان ۱۳۰۱ بهنگام آغاز مذاکرات مجلس در باره ی تصویب پیمان بهمن ۱۲۹۹ (فوریه ی ) ۱۹۲۱ ایران و شوروی در روزنامه ی هوادار انگلیس ها ستاره ایران به مدیریت ميرزا حسين خان کمالالسلطان منتش میشد.
اگرچه گریگور اقیکیان حقیقت را درنامه یی به تاریخ ۲۱ مهر ۱۲۹۷ (۱۴ اکتبر ۱۹۱۸- FO 248M212) به وزیر مختار انگلیس سرپرسی کاکس گزارش داد که این او بوده است که با نیرنگ توانسته بود رهبران باکو را بر ضد جنگلی ها برانگیزاند. او در این گزارش نوشت:
بلشویک ها با یاری گرفتن از داشناک ها بر علیه ملی گرایان آذربایجان به کشتاری دستجمعی دست یازیدند که قربانیانش میان سه تا دوازده هزارنفر تخمین زده شده است. بسیاری از آذربایجانی ها به گنجه گریختند و در نتیجه حزبهای مسلمانان باکو دیگر توان سیاسی نداشتند. در تابستان ۱۲۹۶ (۱۹۱۷) سفارتهای ترکیه و اطریش به زندانیان جنگی فراری خود از روسیه دستور داده بودند که "به آموزش نظامی نیروهای جنگل" بپردازند. اما برپایه ی گواهه های تاریخی در آرشیو وزارت خارجه ی آلمان تا پیش از ۱۹۱۸ تماس آلمانها با جنگلی ها بسیار نادر بود، اگرچه پس از انقلاب ۱۹۱۷ آلمان یکی از مهاجرین را به نزد کوچک خان فرستاد و از او درخواست نمود که به پیکار با روسها ادامه دهد.
پس از آنکه قوای ترک به قفقاز وارد شدند، زنرال خلیل پاشا در نامه یی به میرزا کوچک خان نوشت که برسر آنست که پس از چیرگی بر باکو با نیروهایش از راه لنکران به یاری او بیاید . او همچنین به همراه یک افسر آلمانی مقادیری اسلحه و مهمات برای اوفرستاد. او در نامه اش به کوچک خان نوشته بود :
همه ی جهان اسلام برای چالش الهی شما نیایش می کنند و من به همه ی فرماندهانمان دستور داده ام تا باشما تماس برقرار کنند تا دشمن را به یاری شما سرکوب نماییم. من از پروردگار بزرگ پیروزی شما را مسئلت دارم و از شما برای رسیدن به آرمان آشاوانمان، شکوه و فرازمندی اسلام درخواست همیاری را دارمدر ژانویه ۱۹۱۸ یک افسر فراری آلمانی از زندانهای مسکو به گیلان وارد شد و در تماس با سفارتخانه اش درتهران گزارش داد که جنگلی ها نیاز به تسیحات آلمانی دارند و میخواهند"ارتش خودرا بر پایه ی ساختدیس آلمانی سازمان دهند". به ؛زارش او از آنجا که کوچک خان فرماندهی "منضبط" و "ضد انگلیسی" است. آلمان می باید به این در خواست پاسخی شایسته دهد ، به گزارش او "کوچک خان همواره المان را به آوند تنها متحد برای رهایی ایران از بند دیده است." سفارت آلمان درخواست او را پذیرفت و از او خواست که در این مهم به کوچک خان یاری دهد.
پس از پیمان صلح برست-لیتوسک Brest-Litvosk Treaty در ۱۲ اسفند ۱۲۹۶ (۳ مارچ ۱۹۱۸) میان دولت بلشویک روس و قدرت های مرکزی ( امپراطوری آلمان، امپراطوری دوگانه ی اتریش-مجارستان ، بلغارستان و امپراطوری عثمانی ) که بر پایه ی آن روسیه رسما از جنگ جهانی خارج شد انور پاشا وزیر جنگ در کابینه ی "ترکهای جوان" عثمانی، برای سازمان دادن "ارتش اسلام" که نقشه ی برپاسازیش را داشت، با فرستادن شمشیری مطلا ، به همراه نامه یی به کوچک خان از او برای برپایی آن ارتش کمک خواست.
میرزا کوچک خان به این باور بود که قفقازیها ایرانی هستند و اینک با سرنگونی امپراطوری تزار هنگام آن فرا رسیده است که قفقاز به مام میهن باز گردد. بسیاری از این میهن پرستان قففازی در این راه با او همیار بودند. در اردیبهشت ۱۲۹۷ (می ۱۹۱۸) میرزا کوچک خان یک هیئت نمایندگی را برای دریافت اسلحه و مهمات به باکو فرستاد، نمایندگان جنگل با نریمان نریمانف و استپان شومیان دیداری چند داشتند اما چون نیروهای عثمانی به نزدیک دروازه ها ی باکو رسیده بودند قفقازی ها از فراهم آوردن یاری ناتوان بودند.
گریگور اقیکیان که در نقش مترجم به همراه هیئت نمایندگی میرزا کوچک خان به باکو رفته بود، درنوشته ی تبلیغاتی اش زیر آوند "سرانجام سران انقلاب روسیه" در کتاب "شوروی و جنبش جنگل" به ویراستاری برزویه دهقان می نویسد: کمیته ی بلشویکهای باکو به این پندار بودند که جنگلی ها در پی بر پایی حکومتی پان-ترکیست هستند و از این رو از یاری به آنان خودداری نمودند. خاطرات تبلیغاتی او از آبان ۱۳۰۰ تا تابستان ۱۳۰۱ بهنگام آغاز مذاکرات مجلس در باره ی تصویب پیمان بهمن ۱۲۹۹ (فوریه ی ) ۱۹۲۱ ایران و شوروی در روزنامه ی هوادار انگلیس ها ستاره ایران به مدیریت ميرزا حسين خان کمالالسلطان منتش میشد.
اگرچه گریگور اقیکیان حقیقت را درنامه یی به تاریخ ۲۱ مهر ۱۲۹۷ (۱۴ اکتبر ۱۹۱۸- FO 248M212) به وزیر مختار انگلیس سرپرسی کاکس گزارش داد که این او بوده است که با نیرنگ توانسته بود رهبران باکو را بر ضد جنگلی ها برانگیزاند. او در این گزارش نوشت:
من دوستی خودرا با جنگلی ها و بلشویک ها آغاز نمودم و با رنج وزحمت بسیار توانستم اعتماد هردو را به خود جلب نمایم. باوجود آنکه جنگلی ها مرا به باکو فرستاده بودند تا در خواستشان را با سرگردگان باکو در میان نهم ، من موفق شدم که همکاری میان خرابکاران را بر علیه نیروهایمان [انگلیسی ها] و میان جنگلی ها و بلشویک ها را برهم بزنم، من توانستم رهبر بلشویک ها را متقاعد نمایم که از دادن تسلیحاتی که جنگلی ها خواستارش بودند خودداری نماید، با وجود آنکه آنها مرا برای در خواست اسلحه فرستاده بودند.
سرگرد مک دانل MacDonel که در هنگام دیدار هیئت نمایندگی جنگل با استپان گریگوریویچ شاهومیان Степан Георгиевич Шаумян رهبر ارمنی نژاد بلشویک ها، در باکو به سر می برد وهنگامیکه ایقیکیان در انزلی نامه اش را به سر پرسی کاکس، وزیر مختار انگلیس می نوشت در آنجا بود به کاکس نوشت:
من می توانم آن بخش از نامه ی آقای ایقیکیان را که در باره ی مأموریتشان به باکوست به آوند کاملاٌ درست تأیید کنم. من هنگامیکه در باکو بودم ایشان را کمکی بسیار مفید برای خود یافتم و مطمئنم که ایشان حداعلی کوشش خود را برای خدمت به دولت انگلیس انجام دادند [ ۲ نوامبر ۱۹۱۸- FO 248X1212 ]
پس از انقلاب روسیه بسیاری از مردم آذربایجان، ارمنستان و گرجستان هوادار منشویک ها بودند اما باکو که شهری صنعتی بود از بلشویک ها هواداری می نمود . میدان های نفتی باکو جمعیت بسیاری را از مناطق مختلف به آن شهر کشیده بود اما بسیار ی از صنایع باکو دردست اروپائی ها، روس ها و ارمنی ها بود و جمعیت بومی آذربایجانی های باکوبه کنار نهاده شده بودند با همه اینکه شماری از صنعت-مردان آذربایجان توانسته بودند در این صنایع رخنه نمایند اما بیشتر آنها به آوند کارگران بی مهارت به کار گرفته می شدند و در سرزمین خودشان به منزله ی شهروندان رده ی پائین بودند و کارهای تخصصی اکثرا از آن روسها و ارمنی ها بود که در نتیجه از سطح زندگی بالاتری برخوردار بودند.
در فروردین ۱۲۹۷ (مارچ ۱۹۱۸) اندکی پیش از انکه هیئت نمایندگی جنگل به باکو بیاید ،رهبران کامیون باکو گروهی از سربازان آذربایجان در "هنگ وحشی" Дикая дивизия مسلمان را که برای سوگواری در مرگ پسر زین العابدین تقی اُف از لنکران با کشتیی بنام اولینا Evelina به باکو آمده بودند خلع سلاح نموده بودند. تقی اُف صنعت -مرد خوشنام و نیکوکاری بود که در بسیاری از صنایع توسعه، از جمله صنعت نفت و پارچه بافی و امور خیریه مانند ساختن مدارس و پارکهای شهری در آذربایجان سرمایه گذاری نموده بود.
جمع زیادی از مردم باکو برای اعتراض در برابر مسجد باکو گردآمدند و با قطعنامه یی از بلشویک ها خواستند که اسلحه ی سربازان به آنها باز گردانده شود. سازمان بلشویک های آذربایجان به نام اُمت Hümmet برای میانجیگری پیشنهاد نمود که سلاح ها به آن ساز مان تحویل داده شود. شاهومیان این پیشنهاد را پذیرفت اما در بعد از ظهر ۱۰ فروردین (۳۱ مارچ) هنگامیکه نماینده ی مسلمانان برای پس گرفتن اسلحه به شورای بلشویک باکو آمد کمیسار روسی از بازدادن اسلحه به آنان خودداری نمود و به رهبر گروه امت گزارش داد که حزب مساوات پیکاری سیاسی را آغاز نموده است. کامیون باکو مسلمانان را متهم به آغاز ستیزه نمود و با پشتیبانی داشناک (فدراسیون انقلابی ارمنستان) به محله های آنان حمله نمود. به نوشته ی شاهومیان:
ما نیاز به آن داشتیم تا واکنشی نشان دهیم، و از اینرو از فرصتی که اولین اقدام مسلحانه بر علیه یگانی از سواره نظام ما به وجود آورد بهره گرفتیم و در تمام جبهه ها به حمله پرداختیم. در اثر کوشش هم شورای محلی و هم کمیته انقلابی -نظامی در ارتش قفقاز که به اینجا آمده بود (از تفلیس و سریکمیش) ما اینک نیروی نظامیی شش هزار نفره داشتیم. داشناکتوسیون هم نیروی ملیی سه تا چهار هزار نفره داشت که در اختیار ما بود . شرکت این گروه، به جنگ داخلی تا اندازه یی ماهیت کشتار دستجمعی ترکها را داد، اگرچه هیچ راهی برای اجتناب از آن وجود نداشت. ما از روی قصد به دنبال آن بودیم. بی نوایان مسلمان به سختی به زجر کشیده شدند ولی درنتیجه آنان اینک هوادار بلشویک ها و شوراها شده اند.
در ۱۹خرداد ۱۲۹۷ ( ۱۰ جون ۱۹۱۸) نیروهای عثمانی ارتش سرخ را شکست داد و آنها به داخل باکو پناه گرفتند. در این هنگام بود که شورای باکو و انقلابیون اجتماعی در اتحاد با داشناک ها و منشویک ها از انگلیس تقاضای کمک نمودند . انقلابیون اجتماعی با ژنرال دانسترویل فرمانده ی نیروهای انگلیس شمال ایران the British North Persian forces در تماس بودند.
در این هنگام محمت عبیدالله افندی سفیر عثمانی در افغانستان در نامه یی به میرزا کوچک خان به او اطلاع داد که نیروهای ترکیه برای دفاع از بغداد از غرب ایران خارج شده اند و انگلیس ها جنوب ایران را اشغال نموده اند. او ازاینکه باوجود سرنگونی امپراطوری روسیه میرزا کوچک خان دست روی دست گذاشته ابراز شگفتی می نمود. در حالیکه به باور او کوچک خان می توانست همه ی نیروهای روسی را خلع سلاح نماید و ده هزار سپاهی برای کمک به نیروهای عثمانی به همدان اعزام نماید .
میرزا کوچک خان در پاسخ به عبیدالله نوشت که او نیاز به اسلحه دارد و ترکیه نتوانسته نیازهای او را برآورده نماید و از سوی دیگر خلع سلاح روسها چندان هم کار آسانی نیست . او با اشاره به اینکه اسلحه اش را از باکو به دست میاورد نوشت: "من فکر می کنم باکو به بی دردسر به من کمک می نماید و اندکی سوء تفاهم میان ما اینک دیگر حل شده است" . او همچنین لب به شکوه گشود که همه ی قولهای آلمانها و ترکها پوچ و تو خالی بوده اند و او برای حرکت به سوی همدان نیاز به نشانه ایی راستین دارد. در اینک برای او اتحاد با قفقاز بهترین راه کاراست به نوشته ی "در حال حاضر به پنداشت من عامل مورد نیاز و اساسی پاسداری از اتحاد گیلان ، آذر بایجان و قفقاز است . و من این گام را مهمترین گامها تلقی می کنم."
چند صد نفر از سربازان و افسران آلمانی به فرماندهی افسرانی مانند والتر استریچ , Walter Strich ویلهلم گروتز ماخر Wilhelm Grützmacher و کریستین اشنایدر Christian Schneider در اردیبهشت ۱۲۹۷ به گیلان وارد شدند و بی درنگ به آموزش نظامی نیروهای جنگل برگمارده شدند. اشنایدر آنچنان زیر هنایش انضباط وکارایی نیروهای جنگل قرار گرفت که بی درنگ برای آنها ده هزار قبضه تفنگ چهار میلیون فشنگ، ده مسلسل ، شش توپ کوهستانی ، پنج هواپیما ، ده تانک و سی اتومبیل باری درخواست نمود . اگرچه آلمان در شرایط نبود که بتواند به این تقاضا پاسخ مثبت دهد.
هرچند در ۱۰ اردیبهشت ۱۲۹۷ (۱ می ۱۹۱۸) آلمانها توانستند در گرجستان مستقر شوند وانگلیسها را بیرون رانده و سواستوپل را تسخیر نمایند . یک هیئت آلمانی به تفلیس وارد شد و نیروهای نوری پاشا در ۱۵ اردیبهشت ۱۲۹۷ (۶می ۱۹۱۸) وارد تبریز شدند.
در این هنگام دو افسر آلمانی سرگرد ویلهلم فن پاشن Wilhelm von Paschen و سروان فریتز ودیگ Fritz Wedig که برای مأموریتی از شمال ایران به هرات فرستاده شده بودند چون را ه ترکستان را بسته یافتند به نزد جنگلی ها بازگشتند و آموزش نظامی آنان را بعهده گرفتند. میرزا کوچک خان در این هنگام وادار به بستن پیمان صلح موقتی با ژنرال دانسترویل شد که برای رفتن به باکو نیاز به آرامش داشت . کوچک خان سروان ودیگ را برای درخواست اسلحه ومهمات به تفلیس نزد فرمانده آلمانی در جبهه ی قفقاز ژنرال فردریخ فریهر کرس فن کرسن شتاین Friedrich Freiherr Kress von Kressenstein فرستاد.
در مردادماه ۱۲۹۷ (اگوست ۱۹۱۸) ژنرال فن کرسن شتاین در تلگرافی به وزارت خارجه ی آلمان وضعیت شکست نیروهای میرزا کوچک خان را از انگلیسی ها توصیف نمود و نوشت:
چون آلمان ها همواره با پذیرایی بی شايبه روبرو بوده و تعداد بی شماری از زندانیان جنگی آلمانی، که به جنگل آمده اند، با فراهمی توشه و حتی پول همراهی شده اند (...) منافع نظامی و سیاسی ما از دید من ایجاب می نماید که میرزا کوچک خان به سرعت و به میزان کافی می باید با تجهیزات جنگی و پول مورد پشتیبانی قرار گیرد.ژنرال فن کرس همچنین از امپراطور آلمان برای میرزا کوچک خان تقاضای مدال و دیگر عناوین شاهانه را تقاضا نموده بود در این رابطه سفارت آلمان در قفقاز نیز در نامه یی به کوچک خان نوشت :
توانایی شما، راهکارهای خردمندانه ی شما و تجربه به ویژه الطافی که شما به زندانیان آلمانی نشان داده اید ، مرا وادار می نماید تا چندخطی برای بیان احساس خرسندی خود بنویسم. از آنجا که در دوران جنگ شما توانایی و دلاوری خود را نشان داده اید و با نیرویی که در اختیار دارید توانسته اید با دلیری دشمنان ما را متوقف نمائید و اینک بر علیه آنها می جنگید ، ژنرال فن کرس خرسند خواهند بود که پولی را که تقاضا نموده اید به همراه تفنگها مسلسل ها توپ ها و مهمات بفرستند . ژنرال فن کرس عملیات شما را به امپراطور آلمان گزارش نموده اند که بعدا برای شما مدال و دیگر تمایزات شاهانه را ابلاغ خواهند نمود.
سرانجام، محمدعلی شاه ایران را ترک گفت ولی خطر بازگشت وی کاملاً از میان نرفت، و هراز گاه به گاه تاونلی به امکان بازگشت وی اشاره می کرد و بر آن بود که در آن صورت به آشکار ناگزیر از تقسیمِ ایران خواهند بود. در این دوره نفوذ دولت انگلیس در ایران بسیار گسترش یافت و کابینه ها و وزراء کاملاً به خواست آنها برگزیده می شدند. نیازها ی مالی ایران به ویژه موجب ناتوانی دولت و وابستگی هرچه بیشتر ایران بود. اگر چه چاره دیگری هم نبود و حتی دولت توانِ پرداختِ به هنگامِ حقوقِ کارکنان خود را نداشت .
آلمان سازمان اطلاعاتی خود در جنوب را برای خرابکاری وایجاد آشوبهای میهن دوستانه در هندوستان ، ایران و مصر و از میانبردن پیمان دوستی روسیه و انگلیس به سرپرستی ویلهلم واسموس Wilhelm Wassmuss که به روانی. به فارسی و عربی سخن میگفت بر پاساخت . او در ۱۹۰۹، با عنوان کنسول عازم بوشهر گرديده بود . آلمان این کنسولگری رادر سال ۱۸۹۷ به آوند کنسول یاری در بوشهر برپا ساخته بود که به زودی به کنسولگری تبدیل شد واسموس، پس از يکسال از بوشهر به برلن بازگشت و سپس در ماداگاسکار به آموختن زبان فارسي پرداخت و در سال ۱۹۱۳ به بوشهر بازگشت.
یک سال پس از آغاز جنگ جهانی اول ناوهای جنگی انگلیس و نیروهایش بوشهر را اشغال نمودند . انگلیسی ها بی درنگ استانداری ، گمرک ، و دیگر نهادهای دولتی را تصرف کردند و موقر الدوله فرماندار بوشهر را دستگیر نمودند. سپس در فردای آنروز ، چهارده تن از آزادیخواهان را دستگیر و به هند تبعید کردند .
ویلهلم واسموس رده ی دوم نشسته ها نفر دوم از سمت چپ
|
کارگزاران سازمان اطلاعاتی آلمان، در سفرهایشان به ایران با فرهنگ آداب و رسوم و لهجه های ایران آشنایی پیدا کرده بودند نیدر مایر Niedermayer يکي از همکاران واسموس مينويسد: " از بسی پیش با شیوه ی آشپزی وچگونگی زندگی ايرانی ها آشنا شده بودم. هنگامی که در میان مردم بودم درست همانند آنها وضو مي گرفتم و نماز مي خواندم..." واسموس، نیز برای سالیان دراز در تنگستان زيست و با ایل خانان و ایل مردان دوستي برقرار نمود. لباس تنگستانيها را پوشيد و حتي به لهجه آنها سخن گفت. داگوبرت فن ميکوش Dagobert von Mikusch در کتابش واسموس لاورنس آلمانی Wassmuss, der deutsche Lawrence مینويسد: واسموس بیشتر روزهایش را به مسافرت و دیدار با اين خان و آن خان می گذرانید و گاه تا ژرفای دره ها پيش مي رفت. او در اتاقکی خالی يا در يک چادر شبانی در گردهمایی سران و ريش سفيدان به چارزانو می نشست و به گفتگوهایی که ساعتها به درازا می کشید در گیر میشد. با آنها غذا ميخورد و شب را به همان شیوه که خوی شان بود روی سکوئی کاهگلی که غالباٌ چندان پاکیزه هم نبود، در زير رواندازی می خوابيد. و از دشواری های اين شیوه ی زندگی خم به ابرو نمی آورد (...)هم به فارسی و هم به لهجه ی ساحلی به آسودگی سخن می گفت. و از اين استعداد نيز بی بهره نبود که در میانه سخنوری، براي هنایش بیشتر در شنونده ، گفته یی درخور را از يک کتاب بازگو نماید. اما همدلی و دوستیی که او در شنونده های خود پدید می اورد، بس فراتر از نزدیکی و آذرمی بود که يک اروپايي با سخن گفتن به زبان محلي يا دادن چند عدد قرص مسکن يا مُسهل می توانست به وجود آورد.
او در بهمن ماه ۱۲۹۴ (ژانويه ۱۹۱۵)، با گروهی کوچک، با اعلاميه هاي ضدانگليسي و نيز وسايل رسانه یی مانند بی سيم، به قصد بستن جاده شيراز ـ بوشهر بر انگلیس ها راهی جنوب ايران شد و با زائر خضر خان اهرمی ، رئیسعلی دلواری و شیخ حسین خان چاه کوتاهی ، سه تن از ایل خانان تنگستان ، در باره ی ایستادگی در برابر نیروهای انگلیس به رایزنی پرداخت. تنگستانیها به سواره نظام انگلیس حمله بردند و شکست بزرگی بر آنها وارد کردند . در این هنگام سرپرسی کاکس ، فرمانده ی نیروهای جنوب با همدستی فرمانفرما و قوا م الملک و دریابیگی بر ضد نیروهای آزادیخواه ایرانی پیمان اتحاد بست و آنگاه با رشوه ونیرنگ و سرانجام زور سر نیزه ی ۲۰ هزار سرباز انگلیسی بر تنگستانیها چیره شد .
پس از به امضا رسیدن موافقتنامه ی پنهانی روس و انگلیس در فروردین ۱۲۹۴ (مارس ۱۹۱۵) بکسال پس از آغاز جنگ جهانی اول، در زمان نخست وزیری صمصام السلطنه، سر پرسی کاکس از ایلخانی نصیرخان سردارجنگ و ایل بگی سردار بهادر برای پاسداری از میدانهای نفتی و برپایی امنیت در خوزستان و مناطق بختیاری پشتیبانی نمود.
اگر چه سردار جنگ توان پاسداری آرامش و امنیت را در سر زمین بختیاری داشت پدیداری ویلهلم واسموس آلمانی در میان ایلات جنوب، به ویژه حضورش در شوشتر در بهمن ۱۲۹۳ (ژانویه ی ۱۹۱۵) موجب شده بود که شماری از خان های جوان بختیاری از آلمان هواداری نمایند. حتی بی بی مریم یکی از زنان برجسته و روشن اندیش بختیاری راهنمایی و پشتیبانی از گروهی سربازان آلمانی را در سرزمین های بختیاری را بر عهده گرفته بود.
بی بی مریم دختر حسينقلی خان ايلخانی، خواهر عليقلی خان سردار اسعد و همسر ضرغامالسلطنه بختياری، زنی آزادیخواه و هوشمند بود. او در نامه یی می نویسد:
... بدبختانه بعضی ملتهای دنیا عموما و ملت ایران خصوصا سلطان را آیت خدا می دانند... فکر کنید ببینید چه خاموش و تاریکیم. چند میلیون آدم جمع می شونداز دست رنج سالیانه و هزار جور بدبختی و عذابِ دنیایی ، کرورها پول جمع می کنند و به دست یک نفر میدهند برای اینکه آن یکنفر قبول زحمت بکند اداره ی تمام زندگی آن ها را بنماید. پس اگر فکر داشته باشیم آن آدم نوکر ملت می باشد نه خدای ملت،... پس در این صورت هر مستخدم برای ملت خوب کار کرد اورا باید دعا کرد و برقرار داشت. اگر بد کارکرد باید معزول نمود و حسابش را رسید، پدرش را سوخت، نه این که ستایشش نمود (...) هنوز سرتاسر این خاک به حدی ظلم و حکم فرماست که ظالم می تواند ضعیف را بکشد، مال او راببرد ، ناموس او را ببرد، هنوز با این که قرن بیستم می باشد چوب و فلک هست. من بیچاره که یک نفر زن می باشم با چشم خونبار و قلب افسرده این چیزها را می بینم و خون دل می خورم و آرزو داشتم که قدرتی پیدا کنم و رفع تمام این ظلم ها بنمایم و ریشه استبداد وحشیانه را از این ولایت قطع کنم ... "
او در باره ی اقتصاد مصرفی نوپای در حال گسترش درهمان آغاز می نوشت:
... مغازه یی در خیابان لاله زار دیدم. درون یک مغازه چارقد فروشی خیلی اشیاء طلا و جواهر زیر آئینه گذاشته است. به صاحب مغازه گفتم: اینها مال فروش است؟ جواب داد: خیر خانم این ها را خانم ها گروِ چارقدِ تور گذاشته اند. دنیایی افسوس خوردم و به بدبختی ملت بیچاره ی ایران که این قدر بی علم و بدبخت می باشد. آنچه پول در این مملکت بود عوض همین چیزها و امثال همین چیزها به خارجه رفت . حالا جواهری که دارند باید عوض پارچه تور بدهند ...
بی بی مریم بختیاری
|
در این هنگام، هزینه های هنگفت برای پایان دادن به شورش های کهکیلویه، کنترلِ خانهای جوان و پاسداری از میدان ها و لوله های نفتی و جاده های بازرگانی حکومت ایلخانیِ سردار جنگ را به شدت زیر فشار نهاده بود. سردار جنگ همچنین از عدم پشتیبانی خان های دیگر به ويژه صمصام السطنه که به او پیمان یاری مالی داده بودند بسیار آذرده خاطر بود .
انگلیسی ها تا زمان قطع جریان نفت، در بهمن ۱۲۹۴ (فوریه ۱۹۱۵) به وسیله ی عشیره های عرب که در باره ی آن بعداٌ سخن خواهیم داشت، از سردار جنگ پشتیبانی و به وفاداری او اعتماد داشتند. اما همانگونه که در بررسی ماجرای خزعل خواهیم دید اینک به این نتیجه رسیده بودند که سیاست اتکاء به ایلخانان بختیاری و عشایر بنی کعب برای پاسداری از میادین نفتی بسیار پر هزینه و برآیندی ناهنجار داشته است. پس از شورش های ضد انگلیسی و آسیب به لوله های نفت سردار جنگ که نتوانسته بود امنیت لوله ها را پاسداری نماید از ایلخانی برکنارشد. اما هنوز سر پرسی کاکس امیدوار بود که شاید بتوان با بستن پیمان ویژه یی با ایلخانان پاسداری از میدان های نفتی را سر و سامان داد و از ستیزه ی خان های جوان با انگلیس پیشگیری نمود و میان آنها و شیخ خزعل آشتی بر پاساخت -- اگرچه همان گونه که خواهیم دید آنها شیخ خزعل را هم دیگر چندان به درد خور نمی یافتند.
کاکس در گزارشش می نویسد:
در برابر این تعهدات ما نیز پیمان می کنیم که در پایان جنگ منطقه ی بختیاری را در مرزهای کنونی اش برای ایل بختیاری حفظ نموده و از استقلال خان ها در اداره ی مردمان شان و رفتار با آنها به هر شیوه یی که بخواهند پشتیبانی نمائیم. ما خواهیم پذیرفت که در اصفهان فرمانروایی بختیاری را در زیر سرپرستی خودمان نگاهداری نموده و آماده ایم تا از دیگر نامزدهای بختیاری در دیگر حکومتهای واقع در منطقه ی نفوذ و نظارت خودمان بهره گیریم. ما آمادگی خواهیم داشت تا در آینده هر گونه پیشنهاد درخور اجرا را که بر طبق آن بختیاری ها بتوانند به بنادر خلیج فارس دسترسی بابند با همفکری در دید داشته باشیم . اگر بختیاریها تعهدات خود را در عمل به گونه یی موثر انجام دهند ما نیز برای پشتوانه ی موثر تعهداتمان می توانیم به نمایندگان رسمی هر کدام از دو خانواده ایلخانی و حاجی ایلخانی اکنون ۵ هزار لیره و پس از پایان جنگ ۱۰ هزار لیره بپردازیم .
هرچند در ارزیابی دولت انگلیس در هند با توجه به همه ی دگرگونی ها و بازنگریی هایی که در پیمان ۱۹۰۷ روسیه و انگلیس به انجام رسیده است انگلیس دیگر در موقعیتی نیست که بتواند این شرایط را به اجرا نهد. این ارزیابی همچنین یادآور می نمود که :
این پیشنهادها دولت مرکزی را تقویت نخواهدنمود هر چند تردید بسیاری وجود دارد که ان دولت به دیگر بار بتواند به قدرتی راستین، و نه قدرتی پوشالی و ناکارآمد، بدل گردد. هرچند ما می توانیم شرط پشتیبانی مان را همانند مورد شیخ خزعل چنین قراردهیم که بختیاریها باید به حکومت مرکزی وفادار باقی بمانند .
سرچارلز مارلینگ وزیر مختار انگلیس
|
سرچارلز مارلینگ Sir Charles Marling وزیر مختار تازه ی انگلیس در تهران نیز یادآوری می نمود که پشتیبانی از استقلال خان ها به این معنی است که آنها از پیش خودشان را مستقل دانسته اند و بنابراین پاسداری از مرزهای کنونی آنها می تواند از سوی آنان به آوندِ محدودیتی برای توسعه طلبی آینده انها تلقی شود.همچنین دادن وعده های حکومتی به آنها می تواند موجب نابسامانی گردد و از ین رو پیشنهاد می کرد که برای رسیدن بهتر به هدف پدیداری وفاداریِ خان ها نسبت به خودمان می باید از شیوه های پاداشهای ترغیبی پنهانی بهره گیری نمائیم.
در همین سال، اداره ی هند در لندن یاد آوري میشد که خان های بختیاری برپایه ی تعهداتشان هم اکنون ناچارند میدانهای نفتی را نگهبانی نمایند. اما آنچه که نا آشکار و مایه ی نگرانی بود موضع گیری ایران در پیوند با روسیه و انگلیس بود و این بیم وجود داشت که هر لحظه دگرگونی در این موضع رخ دهد.
کاکس با ایلخان سردار جنگ و ایل بگ سردار بهادر در ۱و ۲ خرداد ۱۲۹۴ (۲۳ و ۲۴ می ۱۹۱۵) پیمان نامه یی موقتی را امضا نمود که آنها متعهد می شدند که از تأسیسات نفتی انگلیس و دارائی های آن کشور پاسدار ی خواهند نمود. و در صورتیکه ایران به هواداری آلمان و متحدانش بر ضد انگلیس وارد جنگ شود خان های بختیاری به حداقل برای بیست روز امنیت را بر پا خواهند داشت. دولت انگلیس دربرابر به هر کدام از این دو خان ۱۰۰۰ لیره پرداخت .
کاکس در گزارش دیدارش نوشت:
من با سردار جنگ و سردار بهادر بختیاری دیدار نمودم و گفتگو های درازی با آنها داشتیم . آنها عقیده داشتند که کاملاً دست و پایشان بسته است زیرا که نمی دانند که اگر دولت مرکزی به درون جنگ کشیده شود ایل ها چه موضعی را اتخاذ خواهند نمود. بیزش آنها این بود که اگر ایل ها به آشکار از سیاست دولت شاه پشتیبانی نکنند انها خطر بر انگیختن همه ی ایران را بر علیه جانشان خریده اند و افزون آن زندگی بستگان شان در تهران نیز به خطر خواهد افتاد. آنها دید شخصی خودشان را چنین بیان داشتند که اگر ایران به جنگ اندر شود اشتباهی فاجعه آمیز را مرتکب شده است اما اگر چنین رویدادی رخ دهد بختیاری ها احتمالاً به آوند شهروندان وفادار به وانمود اسلحه بدست خواهند گرفت اما با این همه آنها می توانند تمهیدهایی به کار برند که در نتیجه ی آن به گونه یی جدی درگیر جنگ نشوند.
کاکس که هنوز دلواپس رفتار خان هایِ جوانِ هوادارِ آلمان و امکان تأثیر پذیری خان های ارشد از کارکردهای جاسوسان آلمان بود. پس از چند ماه نامه پراکنی با اداره های انگلیس در بوشهر، تهران، دهلی، و لندن در ۲۱ آذر ۱۲۹۴ (۱۳ دسامبر ۱۹۱۵) در چراگاه های زمستانی بختیاری پیمانی با ایلخان جدید که اینک غلامحسین خان سردار محتشم، جانشین سردار جنگ، و ایل بیگ امضا شد که مورد پذیرش شماری از خان های جوان قرار گرفت. به فرجام در ۲۵ بهمن ۱۲۹۴ (۱۵ فوریه ۱۹۱۶) پیمانی پنهانی از سوی خان های ارشد که در تهران به سر می بردند با چارلر مارلینگ امضا شد . با امضای این قرارداد ۱۵۰۰ لیره به سردار محتشم و ۱۰۰۰ لیره به سردار بهادر پرداخت شد.
.
این پیمان با خان های بختیاری پر نفوذ در برگیر این تعهدات بود: آنها پذیرفتند که امنیت را در میدان های نفتی بختیاری بر پا دارند ، با شیخ خزغل پیوندهایی دوستانه داشته باشند، به فراریان از سرزمین های او پناه ندهند و به مناطق همجوار جنوبی در نتازند "مگر به دستور دولت ایران " . بندهای دیگر پیمان به شرایط و سیاستهای بلند مدت انگلیس در قبال بختیاری ها می پرداخت و هرگونه چالش مسلحانه بختیاری ها را بر علیه انگلیس ها منع می نمود و هرگونه ترابری کالا ها را بر ضد منافع انگلیس ناپذیرفتنی در می شمرد و اگر دشمنی با انگلیس به ایران گسترده می شد بختیاری های نمی باید در آن دشمنی ها درگیر شوند و می باید دارائی های انگلیسی ها را حفاظت نمایند. و اگر خانهایی به این پیمان وفادار نمی بودند "سهم شان در شرکت نفت به نفع انگلیس ضبط می شد"
سرچارلز مارلینگ در گزارشی به وزارت خارجه نوشت :
خان ها احساس می کند با بازگشتشان به چهار محال با دشمنی و کارشکنی زیادی از سوی کسانی که از رده های فرمانی ایل ناخشنود هستند روبرو خواهند شد و تنها هنگامی قادر به حفظ موقعیت خود به آوند ایلخانی وایل بیگی خواهند بود که از پشتیبانی آشکار ما برخوردار باشند، همانسان که سردار جنگ برخوردار بود .
به گزارش مارلینگ ایلخان و ایل بیگ از او خواسته بودند که به نوئل Noel معاون کنسول انگلیس در اصفهان اجازه داده شود تا در چهار محال به آنها پیوندند و دودیگر اینکه نوشته یی دایر به پشتیبانی انگلیس از آنها به آنان داده شود و اینکه "بر دیگر خان ها واجب است که از اقتدار آنها حمایت نمایند و اینکه هر خانی که با آنان دشمنی نماید و یا بر ضد شان توطئه چینی نماید از جانب مابعنوان خائن به دولت مرکزي و دشمن منافع انگلیس محسوب شده و نارضایتی جدي خودمان ابراز خواهیم نمود."
در این هنگام روس و انگلیس بر این باور بودند که کودتایی آلمانی در تهران در شرف وقوع است و برای پیش گیری از آن به سوی پایتخت پیش میآمدند، هنگامی که نیروهای روس به ینگی امام رسید، مستوفی الممالک که آزادیخواه بود و از دست درازی های بی پرده ی انگلیسیها و روسها بیزار، بر آن شد که برای پایداری ایران پایتخت را به اصفهان جابجا نماید و به شماری از وکلای مجلس و دیگر دولتمردان اندرز داد که بسوی قم و اصفهان بروند.
در۲۰ آبان ۱۲۹۴ ( ۱۲ نوامبر ۱۹۱۵) اکثریت نمایندگان مجلس سوم، روزنامه نگاران و غیره تهران را به سوی قم ترک کردند. چهار روز بعد وزیران مختار عثمانی و آلمان نیز به قم وارد شدند. در این هنگام خبر رسید که نیروهای ژاندارم که از کوچ کنندگان پشتیبانی می نمودند توانسته اند نیروهای روس را در ۲۸ آبان ۱۲۹۴ (۲۰ نوامبر ۱۹۱۵) در همدان شکست دهند.
رهبران مهاجرین کمیته ی دفاع ملی را تشکیل دادند و شماری از داوطلبان بختیاری و اصفهانی برای یاری به ژاندارمری به کمیته ی دفاع ملی پیوستند. اما در کمتر از یکماه گردان روسی توانست شهر ساوه را تسخیر نماید و کمیته دریافت که توان رویارویی با نیروهای آموزش دیده ی و سلاح های برتر روس را ندارد
در این هنگام، سفرای روس و انگلیس در دیداری با شاه به اطمینان دادند درپی تجاوز به پایتخت نیستند. شماری از دولتمردان مانند عین الدوله، فرمانفرما و صمصام السلطنه و سپهدار تنکابنی نیز برای انصراف شاه کوشیدند
ولی کوچندگان از قم به کاشان و سپس به اصفهان و سرانجام به کرمانشاه رفتند و در آنجا نیروهای گارد ملی پدید آوردند و حکومت موقتی دولت مهاجرین به ریاست نظام السلطنه مافی تشکیل گردید . گروهی دیگر از مهاجرین برای گفتگو با مرتضی قلی خان پسر صمصام السلطنه، نخست وزیر پیشین به سرزمین های تابستانی بختیار ی ها رفتند. و او بر طبق پیمانش با انگلیس پذیرفت که اگر قدرتهای مرکزی یکپارچگی و استقلال ایران را بپذیرند، به سلاح های مورد نیاز و پشتیبانی مالی را فراهم آورند سواران بختیاری در کنار آنها در کرمانشاه وارد جنگ خواهد شد.
اما به زودی در آخرین روزهای زمستان نیروهای روس به یاری مزدوران انگلیس بر اصفهان چیره شدند. و نیروهای داوطلب به سوی سپیددشت در چهار محال عقب نشستند و برای دوماه میهمان ابوالقاسم خان بختیاری بودند و سپس به پدر او ضرغام السلطنه پناه آوردند. چند روز بعد به گرمی از سوی سردارظفر استقبال شدند. ودر این هنگام زیلر کاردار سفارت آلمان به همراه ۱۵۰ سوار و کارکنان ایرانیش به آنها پیوست. سه هفته بعد مرتضی قلی خان به ضرغام السلطنه خبر داد که انگلیس ها ایلخانی سردار محتشم را پذیرفته اند و در میان شرایطشان دستگیری همه نیروهای داوطلب و کاردار سفارت آلمان است. در این هنگام روسها به کین جویی با بختیاری های هوادار آلمان به غارت و تاراج خانه های آنان از جمله خانه ی بی بی مریم پرداختند و چنین بود که اصفهان به منطقه ی نفوذ روس افزوده شد.
پس از سقوط بغداد اعضا ی دولت موقتی دولت مهاجرین و بسیاری از ایرانیان به استانبول رفتند. چنین بود که ناصرالملک، نایب السلطنه، به اروپا کوچ کرد، ولی دو دولت روس و انگلیس نتوانستند سعدالدوله را به جای او برگمارند. واینک چنین می نمود که صمصام السلطنه نیز می باید می رفت.
به هر روی، برآیند جنگ جهانی اول برای ایران قحطی بس گسترده و پر فاجعه در ۱۲۹۵ (۱۹۱۷) بود . کشتزارهای ایران رها شده بودند و واردات گندم ودیگر مواد خوراکی از هند و میانرودان و آمریکا، به خاطر آنکه همه راه های ارتباطی به نیازهای جنگ ویژه شده بود، ناپدید گشت. انگلیس از پرداخت بهای نفت خودداری می نمود و این بر دشواری های خشکسالی و قحطی می افزود. در سالهای ۱۹۱۹-۱۹۱۷ نزدیک به ۹ تا ۱۱ میلیون تن از جمعیت ایرانی، که نزدیک به نیمی از همه ی جمعیت بود، از گرسنکی و کمبود غذایی جان سپردندو بنا به پژوهش دکتر محمد قلی مجد، از دانشگاه کرنل آمریکا، در کتابِ بسیار ارزنده اش "قحطی بزرگ و قتل عام در ایران۱۹۱۹-۱۹۱۷" Persia The Great Famine and Genocide in Persia ، به نقل از ویلیام اسمیت موری William Smith Murray ، کاردار سفارت آمریکا در تهران، می نویسد؛ یک سوم جمعیت ایران از قحطی و بیماری جان دادند. دکتر مجد بابهره گیری از یادداشتهای افسران و فرماندهان انگلیسی در ایران در هنگام جنگ اول جهانی به بررسی نقش نیروهای انگلیس وروس در این فاجعه ی بزرگ می پردازد، و چنین می یابد که انگلیس ها که با به قدرت رسیدن بلشویک ها اینک نیروی فرماینده در ایران بودند، با در اختیار گرفتن وسایل ترابری برای نیازهای جنگی شان پیوند میان کشاورزان و بازارهای مصرف را از میان بردند و بخش عظیمی از مواد کشاورزی را برای مصرف نیروهای خود در ایران و میانرودان به زور قبضه کردند . به باور مجد این بزرگترین قتل عام جهان در سده ی بیستم بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر