۱۳۹۷ فروردین ۱۵, چهارشنبه

بخش هفتم : بپاخیزی میرزا کوچک خان و شیخ محمد خیایانی و کودتای سید ضیا الدین طباطیائی


فهرست بخش ها

بخش سوم : پادشاهی محمد شاه
بخش چهارم: انقلاب مشروطیت
بخش   پنجم : تقسیم ایران در پیمان ۱۹۰۷




میرزا کوچک خان



  در تیرماه ۱۲۹۶ (جولای ۱۹۱۷) دولت کرنسکی Kerensky  نیروهای تزاری روس زیر فرماندهی ژنرال بارتف  Baratoff را از ایران فراخواند. در  مرداد ۱۲۹۷ (اگوست ۱۹۱۸ ) ناخدا دوید تی  نوریس David T Norris در نیروی دریایی انگلیس  ناوگان کوچکی را  برای  به زیر فرمان آوردن دریای مازندران  برای یاری به مأموریت نظامی ژنرال دانسترویل  Dunsterville فراهم آورده بود  و باکو را متصرف و سپس از آن واپس نشسته بود.  در تابستان سال ۱۲۹۸ (۱۹۱۹)  دولت انگلیس این ناوگان را به نیروهای روسهای سفید زیر فرماندهی ژنرال   دنیکین  Denikin برای رویارویی  با بلشویک ها تحویل داد . هنگامیکه  نیروهای ژنرال دنیکن شکست خورد  باقیمانده این ناوگان ، حدود هیجده کشتی با ملوانان ضد بلشویک روسی  به بندر انزلی، که پایگاه نیروهای انگلیسی در دریای مازندران بود،  به مسئولین ایرانی انگلیسی و گردان هندی مستقر در آنجا پناه آوردند. تا بهار ۱۲۹۹ (۱۹۲۰) دولتهای ایران و انگلیس   در باره ی این ناوگان  که به آن اندازه ی  نیرومند بود که بتواند  دریای مازندران  را در زیر فرمان  داشته باشد، تصمیمی نگرفته بودند.

در ۲۸ اردیبهشت ۱۲۹۹ ( ۱۸ می ۱۹۲۰)  سیزده کشتی جنگی بلشویک ها در حمله یی غافلگیرانه به انزلی، این بندر را  در زیر آتش توپهای خود گرفتند و به سپاهیان شوروی امکان دادند تا نیروهای انگلیسی راشکست دهند و سرتیپ هیو بیتمن-چامپین   Brigadier General Hugh Bateman -Champain فرمانده ی نیروهای شمال ایران Norperforce که جانشین ژنرال دانسترویل شده بود   پس از آنکه به بیهودگی  کوشید تا با فرماندهان خود در تهران تماس حاصل نماید   سرانجام  به شرایط دیکته شده از سوی نیروهای پیروزمند شوروی تسلیم شد    و همه ی ذخایر و مهمات  و ناوگان دنیکن را به آنها سپرد و خود از انزلی  به قزوین عقب نشینی نمود. چند هفته بعد میرزا کوچک خان جنگلی جمهوری سوسیالیست ایران را در گیلان با یاری سوسیالیست هایی مانند احسان الله خان  اعلام نمود.


دانسترویل در ۱۲۹۷ (۱۹۱۸) از راه گردنه ی منجیل برای رویارویی با رستاخیز جنگل رهسپارشد .  در ۲۸ تیر ۱۲۹۷ جنگلی ها کنسولگری انگلیس در رشت را به آتش کشیدند و شماری از آنان را به گروگان گرفتند که چندی بعد آنها را با سلیمان میرزا اسکندری  که از ۱۲۹۵ زندانی انگلیس ها بود مبادله نمودند.  چمپین که در شرایط خطرناکی در گیر شده بود درمذاکره ی صلح با نیروهای جنگل به آنها اطمینان داد که در امور آنها دخالت نخواهد کرد و میرزا کوچک خان که نگران مداخله ی بلشویک ها بود پیمان صلح آنان را پذیرفت اما  چمپین در فروردین ۱۲۹۸ (مارچ ۱۹۱۹) این پیمان را زیر فشار وثوق الدوله زیر پا نهاد.



شیخ محمد خیابانی

در آذربایجان شیخ محمد خیابانی که به شدت مخالف پذیرفت نامه ایران و انگلیس بود حزب دمکرات ملی را برپاساخت و کشور آزادستان را اعلام نمود.  شیخ محمد خیابانی در آستانه انتخابات دوره چهارم مجلس،  سخنرانی های پرشوری بر علیه استعمار انگلیس ایراد می نمود. او پذیرفتنامه ی ۱۹۱۹ را به زیان کشور و  زداینده ی خدایگانی مردمی (حاکمیت ملی) و ناوابستگی ایران  میخواند . به گفته ی او "همیشه گفته‌ایم ما از تبریز شروع کرده و اول ایالت آذربایجان و سپس تهران و سایر ایالات و ولایات ایران را در این امر عمومی و آزادی و تجدد شرکت خواهیم داد... ما نمی‌توانیم نسبت به عملیات که در سایر شهرها پیش می‌آید، ساکت بنشینیم."  , و آماج خیزش آزادی خواهی خود را چنین آشکاری میداد:"ما آزادیخواهان یک آرزو و عقیده داریم، ما همه میگوییم مشروطیت حقیقی در مملکت حکمرانی کند، نفوذهای شخصی و امتیازات ملغی و منسوخ گردد، حاکمیت ملت واقعیت داشته باشد ـ یعنی بر اساس حاکمیت ملت تکیه و استناد نماید ـ ما میگوییم عدالت، مساوات و آزادی باشد."

در  این احوال دولت انگلیس که از واهمه ی وثوق‌الدوله به فرا خواندن مجلس برای تصویب  پذیرفتنامه خشمگین بود. از وزیر مختار جدید خود هرمن نورمن که جانشین سر پرسی کاکس شده بود خواست تا  با کمک نمایندگان دستچین شده در مجلس، برای چندی میرزا حسن خان مشیرالدوله  پیرنیا را  به نخست وزیری برگزینند. با این همه مشیرالدوله نیز در زیر فشار افکار عمومی، از تقدیم پذیرفتنامه  وثوق الدوله به مجلس برای تصویب سر باز زد و آن را موکول به نشست مجلس چهارم که انتخاباتش در جریان بود اعلام نمود .

 مشیرالدوله  برای پایان دادن به قیام خیابانی، مخبرالسلطنه فرماندار کل تبریز را مأمور  سرکوبی قیام شیخ  نمود و مخبرالسلطنه به یاری نیروهای قزاق و نیروهای انگلیسی شمال ایران  خیابانی راشکست داد و او را اعدام نمود.

اما  دولت مشیرالدوله توان رویارویی با خیزش گیلان را نداشت از اینرو از جامعه ی ملل، که در قرار داد ورسای به  پیشنهاد پرزیدنت وودرو ویلسون برپا شده بود، تقاضای یاری خواست. این امر در نشست های جامعه ملل در ۲۵ و ۲۶ خرداد ۱۲۹۹ (۱۵ و ۱۶ جون ۱۹۲۰)  مطرح شد ولی هیچگونه مداخله یی حاصل نشد و جامعه طرفین را به مذاکره باهم تشویق نمود.  لنین در پاسخ  اعلام  آمادگی نمود که همه ی نیروهای خود را از ایران فراخواند و دو دیگر آنکه همه ی بدهی های ایران را به روسیه ببخشاید و سه دیگر آنکه همه ی طرح ها ی عمومی، جاده ها ، راه آهن  و بندرها را به ایران باز پس دهد مشروط بر آنکه ایران با روسیه ی شوروی برای بستن پیمانی تازه وارد مذاکره شود.

مشیرالدوله هیئتی دیپلماتیک را به برای مذاکره  در باره ی پیمانی تازه که مورد درخواست لنین بود به روسیه اعزام نمود. پیمان جدید در آبان ۱۲۹۹ (نوامبر ۱۹۲۰) آماده ی امضا بود و لنین دوست انگلیسی خود، تئودور روثشتاین Theodore Rothstein  سردبیر روزنامه ی منچستر گاردین ، که از علاقمندان انقلاب روسیه بود،  را به  آوند نخستین سفیر روسیه ی شوروی   به تهران تعیین اعزام میدارد. 

با شکست و عقب نشینی نیروهای انگلیس  از انزلی به قزوین  پذیرفتنامه ی ۱۹۱۹ اعتبار خود را از دست داده بود .در اردیبهشت ۱۲۹۹  (آوریل ۱۹۲۰) کابینه ی انگلیس، زیر فشار اداره ی جنگ the War Office بر آن شد که تمام  نیروهای فرماندهی بغداد Baghdad Command's forces را از ایران فراخواند . وینستون چرچیل  وزیر جنگ در  استعفا نامه اش در ۳۰ اردیبهشت ۱۲۹۹ (۲۰ می ۱۹۲۰)  به لرد کرزن نوشت:
 می شود برای صلح با بلشویک ها بهانه یی پیدا نمود.  همچنین می شود بهانه یی برای جنگ با آنان  یافت . اما برای راهکاری که همه ی هّم آن در جهت  نیرومند کردن آنان و افزایش هنایش و سرفرازی آنان است و درهمان حال نیروهای انگلیس را در محل هایی خطرناک در بند میدارد که به آسانی و در هر آن می توانند در مسیرسیلابی از حمله دشمن قرار گیرند   هیچ بهانه یی نمی توان یافت. من نمی توانم ببینم که هر آنچه که می توانیم در محدودیت کنونی راهکارهایمان انجام دهیم  امکان آن را فراهم کند که از شکست کامل نیروهای انگلیس در سراسر قفقاز، ماورای کاسپین و ایران پیشگیری نماید... من بسیار آماده بود ه ام که به شما در راهکاری متفاوت  یاری دهم که اگر به خوبی پشتیبانی میشد اینک می توانست به این دهناد مجرمانه ی  روسیه پایان بخشد.  اما با در دید گرفتن تصمیماتی ک شش یا هشت ماه پیش گرفته شده است  و با در دید داشتن عقاید همگانی ناآموزش گرفته،  من چنین می اندیشم که دیگر   پی گیری از راهکاری متفاوت  ناممکن است ... من می باید مطلقاٌ از ادامه ی  شرکت داشتن  در مسئولیت  برای راهکاری که تنها تهدیدی پوچ است خوداری ورزم. 



انگلیس از شنیدن خبر مذاکرات روسیه و ایران در مسکو بسیار هراسان  شده بود ، به ویژه اگر ایران به سوسیالیزم روی  خوش نشان می داد هنایش آن بر مستعمره های افغانستان و هندوستان از دید انگلیس مصیبت بار می نمود. افزوده برآن  انگلیس از خطر کمونیزم برای سرمایه گذاری نفتی اش در ایران (به میزان پنجاه میلیون لیره ی استرلینگ) بسیار نگران بود و به یاری مستعمره ی استرالیایی اش میکوشید تا ارتش ایران را برای  دفاع از ذخایر نفتی اش، به هزینه ی ایران، سازمان دهد. اما شمار بسیاری از افسران   باسوادی را  انگلیسها و استرالیایی ها  تربیت می نمودند اندکی بعد به سوسیالیست ها می پیوستند و این   خطر  بزرگتری برای امتیاز و سرمایه گذاری نفتی انگلیس بود و چنین بود که انگلیس در پی نظامی بود که مانند رضا خان قلدر باشد و با سیاست کاری نداشته باشد و بتواند برای سیاستمداران دوستدار انگلیس مانند وثوق الدوله  یا سید ضیا طباطبایی پشتیبانی نظامی فراهم آورد.  برای اجرای این نقشه آنها از  نخست وزیر جدید میرزا حسن خان مشیرالدوله پیرنیا خواستند ژنرال وسولود استاروسِلسکی Все́волод  Старосе́льский  را از فرماندهی لشگر قزاق، که تنها نیروی نظامی به سامان و نسبتا قدرتمند ایران بود بر کنار نماید  و نصرت السلطنه عموی شاه که از مزدورانشان بود را به جانشینی او برگمارد  مشیرالدوله و احمدشاه  به این درخواست روی خوش نشان ندادند.  

ژنرال وسولود استاروسِلسکی



در این هنگام،  انگلیس ها از اینکه مشیرالدوله تصویب پذیرفتنامه  ۱۹۱۹ را  موکول به نشست مجلس آينده  نموده است و همچنین  از اینکه  او در باره ی بپاخیزی های  ميرزا کوچک خان  و شيخ محمد خيابانی  شدت عمل  کافی به خرج نداده بود  ناراضی و خشمگین بودند.  چنین بود به کمک دولت مردان مزدور  خود  با کارشکنی و مخالفت با او ادامه ی نخست وزیری را برای او ناممکن ساختند.   مشيرالدوله به ناچار در ۳ آبان  ۱۲۹۹ از کار کناره گرفت.  احمد شاه اینک نخست وزیری را به فتح الله خان اکبر ، سپهدار اعظم پیشنهاد نمود و او با همه ی آنکه میدانست این مسئولیت از توان او خارج است آنرا پذیرفت .

با فشار انگلیس، دولت سپهدار اعظم از دادن ویزا به  روثشتاین، سفیر لنین،  ابا ورزید و اعلام داشت تا هنگامیکه نیروهای  روسیه در خاک ایران هستند  امضای هیچ گونه پیمان با روسیه شوروی مقدور نخواهد بود.  ایران اینک  در التهاب و نگرانی بود که روسیه چه  واکنشی نشان خواهد داد. نخست وزیر انگلیس للوید جرج وزیر خارجه اش لرد کرزن را  مورد سرزنش قرار میداد  که برای دولت انگلیس مسئولیت هایی را در ایران پذیرفته است  که هر گز نمی باید  پذیرفته می شدند!

 درتابستان ۱۲۹۹  لو کامِنِف Lev Kamenev  یکی ازدوستان نزدیک لنین  به آوند نماینده ی بلشویک ها  در رأس  یک هیئت مذاکره برای صلح به لندن  آمد.   او در لندن از خیزش مردم  عراق بر علیه امپراطوری انگلیس به رهبری شیخ مهدی الخالصی  آگاه شد شورشیان از اینکه بر پایه ی پیمان ورسای عراق به زیر قیمومیت انگلیس نهاده شده بود خشمگین بودند و  خواستار آزادی و استقلال بودند. کامنف دریافت که تا چه اندازه دولت انگلیس نگران شورش در عراق است  و بر آن شد تا از این جریان برای افزایش فشار بر لندن  در مورد مسئله ی ایران بهره گیرد.  او در تلگرافی سری،  که سرویس جاسوسی انگلیس آنرا رمزگشایی نمود، به وزیر خارجه روسیه در مسکو نوشت " آوردن فشار بر نیروهای انگلیسی در شمال ایران  موقعیت شورشیان میانرودان (عراق) را تحکیم خواهد نمود"  به باور او انقلابی گسترده در راستایی جغرافیایی،  از انزلی در ایران  تا بغداد در عراق، "بیشترین منافع حیاتی  امپراطوری انگلیس را  به خطر خواهد افکند و  وضعیت کنونی آسیا را برهم خواهد زد ."




از سوی دیگر، دولتمردان انگلیس بر آن  بودند که شاید با بستن پیمانی همانند پیمان ۱۹۰۷ با روسیه ی شوروی، با قول تقسیم ایران به مناطق نفوذ، روسها را باخود همراه سازند و از خطر  مداخله ی آنها  به کاهند.  در مذاکرات بازرگانی انگلیس با بلشویک ها در برلین و مذاکرات سیاسی با کامنف درخواست اساسی انگلیس از لنین  این بود که  از تبلیغات کمونیستی در مناطق نفوذ آنها به ویژه در ایران و افغانستان و هند خودداری نمایند و در برابر به روسها پیمان های بازرگانی پر سودی را عرضه می نمود به این امید که روسیه که با فقر و رکود اقتصادی گریبانگیر بود به پیمان پیشنهادی آنها روی خوش نشان دهد.



هرچند روزنامه ی ایزوستیا Izvestia  روزنامه ی رسمی کمیته ی مرکزی حزب کمونیست شوروی در شماره ی ۱۷ بهمن ۱۲۹۹ (۶ فوریه ی ۱۹۲۱) خبر شکست مداکرات انگلیس و روسیه در برلین را منتشر  نمود. این خبر بیشتر به پروپاگاندا می مانست، چون برای لنین تبلیغات سوسیالیستی  اهمیت بسیار  میداشت و او آمادگی آن نداشت که از این تبلیغات به سادگی دست بردارد. با این همه ادعای شکست مذاکرات  از اینرو بود که شوروی ها  موافقت نامه ی برلین را "موقتی با ویژگیی ناکافی" قلمداد می کردند.  به هر روی   موافقتنامه بازرگانی انگلیس و روسیه  در ۱۹۲۱ نخستین شناسایی یک قدرت خارجی برای روسیه شوروی بود وتا اندازه یی پاسخگوی نیازهای انگلیس  بود.



کودتای ۱۲۹۹ سید ضیاء و رضاخان
      

در مهرماه  ۱۲۹۹ دولت انگلیس  ژنرال ادموند آیرونساید  Edmund Ironside   را روانه ی   تهران نمود تا به نیروهای انگلیسی سامانی نو دهد و  با فراهم آوردن  دولتی نیرومند در ایران  از هنایش بلشویکها پیشگیری نماید.  آیرون ساید براین گمارده شده بود که پس آمدهای ناگوار شکست نیروهای انگلیسی شمال ایران Norperforce را از روس‌ها چاره نماید و اجازه ندهد که نیروهای  بلشویک از گردنه ی منجیل به سوی تهران  پیشتر بیایند.


ژنرال ادموند آیرونساید


آیرون ساید  و وزیر مختار جدید انگلیس هربرت نورمن Herbert Norman  تلاش‌های خود را  برای به اجرا نهادن نقشه تازه ی لرد کرزن‌، وزیر خارجه انگلیس  بی درنگ آغاز نمودند.  آیرون ساید نخست برآن شد تا لشگر قزاق را که تنها لشگر پرتوان و بسامان  ایران،  مرکب از۶  هزار سرباز ایرانی   ۲۳۷ افسر ایرانی   و۵۶  افسر روسی و ۶۶ درجه دار روسی بود از نفوذ روسها که همه ی کادر فرماندهی آنرا تشکیل می دادند بپالاید. او احمد شاه را زیر فشار نهاد  تا سردار همایون را به جای استاروسِلسکی فرماندهی لشگر قزاق که به دستورات انگلیس ها وقع نمی نهاد برگمارد و سرگرد هنری اسمایت‌  Henry Smyth را به  سمت  مدیر امور نیروهای قزاق و سرپرستی امور مالی آن گماشت‌. آیرون ساید  در تلگرافی به لندن می نوشت:
اخراج ... افسران روسی و فرماندهی  افسران انگلیسی بر تنها نیروی  ارتشی بسامان  در ایران ما را از آشفتگی های سیاست داخلی ایران   عملاٌ مصون  خواهد داشت .  و در غیاب رویدادهایی خارجی می توان اطمینان داشت که رفته رفته به اجرا نهادن پذیرفتنامه  [۱۹۱۹]  ممکن خواهد شد.  
ماموران هربرت نورمن  رضاخان میرپنج را هم اکنون  به آوند درجه داری از طبقه ی پائین،  پولدوست، قلدر، بیسواد  و ناتوان از دریافتن مباحث ایدئولوژیکی شناسایی نموده بودند، ویژگی هایی که مورد نیازشان برای کودتا بود. گزارش های  نخستین نورمن نشان میدهد که رضا خان یکی از سه تن نظامیانی بود که برای کمک به سید ضیاء برگزیده شده بودند و او هیچگونه جاه طلبی سیاسی نداشت.   سید ضیاء  کمیته یی به نام آهن، که نام رمز ژنرال آیرون ساید بود، تشکیل داد . به گفته ی او: 
 رضا خان را کلنل کاظم خان سیاح که یک عضو کمیته بود پیشنهادکرد. من قبلا اورا توسط کلنل که در آن زمان مترجم رسمی آیرون ساید بود دیده بودم. در جلسه غیر از من و کلنل، ماژور مسعودخان کیهان بود که مخالفت کرد و عدل الملک دادگر و منصورالسلطنه عدل  که با استدلال های من قانع شدند. در نتیجه ما چهار نفر ماژور مسعودخان را هم قانع کردیم. این روش کار کمیته ی آهن در تصمیم گیری ها بود. (...)
موضوع رضا خان در کمیته مطرح شد. خواستیم کسانی که اورا می شناختند نظرشان را بدهند. یک نفر مخالفت کرد. ماژور مسعود خان کیهان، او می گفت: "این افسر قزاق هم بی سواداست، هم ترسو. اگر قدرت به دستش بیفتد، به همین دودلیل خطرناک می شود." قضیه به شور و رأی رفت و طول کشید. تا اتفاق  قزاق خانه افتاد و رضا خان قیافه ئی از خود نشان داد، نه چندان مصمم اما خوب. 
به باور سید ضیاء برداشت ماژور مسعود خان در باره ی شخصیت رضاخان "درست بود. ولی برای آن روز چاره ئی نداشتیم. افسرهای باسواد آن روز ما از او ترسوتر بودند و افسرهای شجاع ما از او بی سوادتر. رضا خان معدل افسر معمولی و مقبول آن روز بود"

رضا خان در روز کودتا


انگلیس ها با اخراج افسران روسی از لشگر قزاق بهانه ی خوبی برای ارتقای رضاخان  ساختند. رضاخان  زیر نظر سرگرد اسمایث  که مأمور سامان دادن به نیروهای ژاندارمری در آذربایجان بود  در زمستان ۱۲۹۹ (۱۹۱۹) در پادگان قزوین  به همراه دو نامزد دیگر و مابقی  نیروهای قزاق آموزش گرفت.  آیرون ساید که برای گزینش فرمانده ی نظامی کودتا   در ۱۱ آبان ۱۲۹۹ به پادگان قزوین  آمده بود در میان سه تن نامزدها رضا خان را برگزید.    او در یاداشت هایش نوشت:
 … رضاخان  بیگمان یکی از بهترین افسرها است و اسمایت توصیه می‌کند که رضاخان عملاً سرکرده ی این گردان باشد و در زیر نظر فرمانده ی سیاسیی که در تهران تعیین شده‌، به کار پردازد…. 
قزاق های پادگان قزوین با لباس های یک ریخت نظامی فراهم شده از سوی انگلیس و با سلاح های آنان تجهیز شدند و مزدشان را به پول انگلیسی دریافت می نمودند.  آیرون ساید پس از بازدید دیگری از نیروهای قزاق در ۲۴ دی ۱۲۹۹  در یادداشتهایش می‌نویسد: 
 من  از قزاقان ایرانی دیدار و بازرسی نمودم  . اسمایت  به کردوکار آنها سر و سامان  داده است‌. مزدهای شان به هنجارانه  پرداخت شده است و اکنون این افراد از   پوشاک ومسکن برخور دارند… فرمانده ی کنونی قزاقان [سردار همایون‌]  آدمی ناتوان و  بی عرضه است و سرهنگ رضاخان به راستی مرد برگزیده ی این گروه است‌. یعنی همان مردی که از پیش بسیار توجه مرا جلب نموده بود. به گفته ی اسمایت: او مردی  شایسته ست و من به اسمایت گفته‌ام که به سردار همایون مرخصی بدهد تا به سرکشی املاک خود برود. 
اسمایت با  بر کنار گذاشتن سردار همایون‌، رضاخان را عملاً به فرماندهی نیروهای قزاق برگمارد و موجبات  پیوندی نزدیکتر میان او و ژنرال آیرون ساید را فراهم آورد. لرد کرزن در ۲۵ دی ۱۲۹۹ به نورمن نوشت:
 برپاسازی کابینه یی نیرومند  مورد خوش آمد خواهد بود چه برای اداره ی امور کشور از تهران و یا اگر تخلیه ی پایتخت ضروری شود برای پدیداری یک نقطه ی  ایستادگی در اصفهان  
اگرچه این تلگراف در پاسخ به تلگراف پیشین نورمن در باره ی "پیشنهاد برای مشاوره با شاهزاده فیروز [میرزا]" بود، این کاملا آشکارست که کرزن، نورمن و آیرون ساید در برنامه ریزی برای یک کودتا  برای برپاسازی "کابینه یی نیرومند"بودند.  دولت انگلیس سید ضیاء الدین طباطبائی را به آوند فرمانده ی سیاسی کودتا برگزیده بود .

به نوشته ی عبدالله مستوفی:  
پس بايد بگويم، كه مأمورين نظامي و سياسي انگليس، در ملاقاتها اوليه خود، و اختيارها و امتحانهائيكه بمرور از رضا خان ميرپنج قزاق كردند اجمالا او را براي رساندن بي‌سروصداي آترياد رشت به تهران، و راه انداختن كودتا لايق دانستند. و مطلب را در ميان گذاشته و او را بنكات كار تا اندازه‌اي كه براي پيشرفت عمل لازم بوده است واقف كرده‌اند. البته يكي از دستورها هم عقب‌نشيني از رشت تا آقابابا بوده است، تا هم قزاقها بصحنه بازي نزديكتر شوند، و هم جلو متجاسرين باز شود، و بشهر رشت و حتي بسمت تهران بيايند، تا قرارداد دوستي ايران و شوروي، كه با وجود عزيمت مشاور- الممالك بمسكو، عنقريب سر خواهد گرفت، بتأخير افتاده، توافق بين طرفين حاصل نشود. ولي البته در قسمت اخير، حاجتي بواقف كردن رضا خان باصل مقصود نداشته‌اند.
از جهت عامل نظامي كودتا، اطمينان حاصل شد، ولي براي عامل قلمي، يعني رئيس الوزراي آن، هنوز فكري نشده است. براي اين كار چه بايد كرد؟ سپهسالار (خلعتبري) چطور است؟ اين همان كسي است كه در پانزده سال قبل كه اين قبيل كارها بي‌سابقه بوده، با يكمشت مجاهد كه اسلحه حسابي هم نداشتند، از رشت به تهران آمده، و محمد- علي شاه را از تخت بزير كشيده است. پس تهور و بي‌باكي او بي‌سوسه است. ولي منقصتهائي هم دارد. از جمله تلون مزاج، و از اين بدتر، قدي و خم نشوي است، و خيلي ممكن است كه همينكه بر خر خود سوار شود، ديگر اعتنائي بدستورات ما نكند، و كار بطوريكه ما مايليم انجام نگيرد، يا بين او و عامل نظامي اختلافي حاصل شود كه دعواي آنها را نتوانيم بمسالمت ختم كرده، بين آنها را بگيرانيم. چطور است يكي را زيردست او بگذاريم كه او را اداره كند. ولي اين شخص كيست كه با وجود ترك بر نداري بتواند او را رام كند، و زنگ كودتا را بگردن اين گربه ببندد ؟ سيد ضياء الدين براي اين للگي چطور است؟ اين سيد از حيث تمايل باجراي منويات ما، بسيار خوب است. اين همان است كه بميل و اراده ما تا توانست سنگ قرارداد را بسينه زد. حتي بسفير امريكا در تهران، سهل است برئيس جمهوري آندولت كه ميخواستند در كار ايران دماغي چپانده و ايرانيها را بحقايق آشنا و ضديت خود را با قرارداد اظهار كنند، هزار لچر گفت، و بدو بيراه نوشت. در صميميت او حرفي نيست، ولي ميتواند سپهسالار را اداره كند؟ خيلي مشكل است. امتحان بكنيم. ولي بايد سيد را كه محرم است باسرار كار آگاه كرد و او را واداشت با سپهسالار وارد مذاكره شود. البته نبايد تا قبل از وقوع كودتا،  سپهسالار از نقشه بوئي ببرد، بلكه بايد سيد ابتدا وارد مذاكره رئيس الوزرائي او بشود، و خود را بدين وسيله نزد او محبوب كند تا بعد از آنكه جاي خود را در دل او واكرد، و كودتا هم در شرف وقوع بود، خرد خرد مطلب را حالي نمايد و در حقيقت او را غافل گير كرده، اين زنگ را بگردن او بيندازد. مؤيد اين جمله واقعه ذيل است، كه يكي از منسوبان من كه بگفته او كمال اعتماد را دارم براي من نقل كرده است. اين شخص محترم ميگويد: در اين دوره من با سپهسالار خصوصيت داشتم و منزل من هم سردم و محل رفت‌وآمد سياست‌چي‌ها بود و چون بهيچ حزبي بستگي نداشتم، همه گونه اشخاص بدون هيچ قيد و شرط، بمنزل من مي‌آمدند. من هم از راه خصوصيت، بدم نمي‌آمد خدمتي بسپهسالار بكنم، او هم مرا در اسرار خود وارد ميكرد. واسطه بين ما هم ميرزا عبد الحسين خان مهذب الملك منشي او بود. ميدانيد، در اين دوره، كانديداهاي رياست وزراء البته غير از مشير الدوله و مستوفي الممالك، هر شب خواب رياست وزراء مي‌ديدند، و روز تا شام براي رسيدن باين مقام، تلواس ميزدند، خالي بودن محل رياست وزراء هم شرط اقدام آنها نبود و اكثر اتفاق مي‌افتاد كه از فرداي تعيين يكنفر رئيس الوزراء، ساير كانديداها هريك بحساب خود، شروع بكار ميكردند، اگر رئيس الوزراي حاضر مثل سپهدار مرد بي‌كفايت بي‌وجهه‌اي بود، آقايان هريك رياست وزراي خود را پيش پا افتاده مي‌دانستند. در ايام رياست وزراي سپهدار، يكروز مهذب الملك نزد من آمده، اظهار داشت كه سپهسالار كانديداي رياست وزراست، و سيد ضياء الدين هم واسطه بين او و سفارت انگليس شده است. سپهسالار ميگويد لازم است در مجالس شما هم چيزهائيكه مناسب با مقصود باشد، گفته شود، من سيد ضياء الدين را هم از محرميت شما، در اين امر خبردار كرده‌ام، با همديگر همكاري كنيد. يكي دو روز گذشت، و من بوسيله مهذب الملك با سيد مربوط شده، اقدامات مشتركي ميكرديم، و قرار كار از هرحيث داده شده و مقرر بود چند روز ديگر مطلب آفتابي شود. يكروز مهذب الملك نزد من آمده، گفت سيد ضياء الدين ميگويد: انگليسها باين شرط براي اين كار حاضر ميشوند كه من (سيد) وزير داخله كابينه جديد باشم، و از شما خواهش دارد كه با سپهسالار وارد مذاكره شده، و قول اينكار را بگيريد. به مهذب الملك گفتم، سپهسالار را مي‌شناسيم، او هرگز باين امر رضا نخواهد داد. نه من و نه تو هيچ يك صلاح نيست در اين موضوع وارد شويم. بسيد بگوئيد، خود شما مذاكره كنيد، شايد شرم حضور و خدمتي كه در اين امر باو كرده‌ايد باين مقصود سروصورتي بدهد. بعد از يكي دو روز مهذب الملك با حال خراب از راه رسيد و گفت: تمام كارها خراب شد، و همه قرارومدارها برهم خورد. چگونگي را اينطور شرح داد كه من جواب شما  را بسيد دادم. سيد هم نظر شما را پسنديد. من براي او از سپهسالار وقت گرفتم و او را باطاق سپهسالار هدايت، و در را رخنه كرده، براي استراق سمع پشت در ايستادم. بعد از ورود و طي تعارفات معمول، سيد اظهار داشت: كه اينها ميخواهند كابينه حضرت اشرف دولت مقتدر بادوامي باشد، كه مدتي بر سر كار بماند و بكارها سروصورتي بدهد و ميگويند، بايد جمعي از فضول‌ها و پرچانه را هم توقيف و تبعيد كرد، سپهسالار باين جمله از بيانات سيد جوابهائي مي‌داد كه تماما بخصوص در قسمت اخير، مثبت بود. سيد گفت ولي راجع بوزارت داخله نظر دارند كه كسي متصدي آن بشود كه منويات حضرت اشرف و آن‌ها را بخوبي بتواند اجرا كند و بطرفين محرم بوده، و بلاواسطه، هر دو طرف را ملاقات، و دستورات را اجرا نمايد. سپهسالار هرقدر خواست در جريان صحبت اين قسمت را نشنيده، و كم‌اهميت گرفته سر مطلب را هم بياورد، نشد و سيد پافشاري كرد. من از پشت در متوجه شدم كه تشنجات عصباني سپهسالار دارد شروع ميشود. زيرا يكي دوباري دستش بسمت كلاه رفت و حركتهاي كوچكي بكلاه داد، بالاخره بسيد گفت اگر من بايد اينكار را عهده‌دار شوم بايد لابشرط باشد. سيد گفت البته آنها، در لابشرطي كابينه حضرت اشرف حرفي ندارند، منتها ميخواهند از طرف وزير داخله‌اي كه خود حضرت اشرف انتخاب خواهيد فرمود خاطرشان آسوده باشد. سپهسالار گفت اگر شخص معيني را در نظر گرفته و توصيه‌اي نسبت باو كرده‌اند، اسم ببريد، شايد با نظر من هم موافق باشد در صورتيكه خيلي نامربوط نباشد، البته منهم رعايت نظر ايشان را ميكنم، سيد گفت نظر آنها به بنده است! بمجرد اداي اين جمله دست سپهسالار بسمت كلاه رفت و يك دوباري كلاه را بدور سر چرخاند و مثل اينكه ميخواهد با كسي كشتي بگيرد كلاه را بسر محكم كرده گفت بتو؟ بتو؟ هرگز! بهيچوجه! من از رياست وزرائي كه تو سيد جيمبو وزير داخله‌اش باشي عار دارم. عجب روزگاري شده است؟ اين سيد دو قازي هم ميخواهد، وزير داخله بشود، آنهم در كابينه‌اي كه من رئيس الوزرايش باشم! پاشو برو پي كارت؟ برخيز! معطل نشو! اينها همه تقصير اين مهذب الملك ... است كه مرا باين كثافت‌كاريها واميدارد، و براي من از اين دوست‌ها و كارچاق‌كن‌هاي نكره مي‌تراشد. البته سيد از همان «پاشو برو پي كارت» اولي، برخاسته بود و اين جمله‌هاي آخري كه مربوط بمن بود، و ضمنا بسيد هم برميخورد، بدرقه راه او ميشد. من ديدم ماندن من و مواجهه با سيد خيلي بي‌مناسب خواهد شد. خود را از پشت در كنار كشيدم. سيد رفت. ولي سپهسالار، همچنان در خشم خود باقي است؛ و دم‌بدم ميگويد: اين مهذب الملك ... كجاست؟ بطوريكه ناچار شدم عمارت و باغ را ترك گويم. حالا آمده‌ام، از شما خواهش كنم كه نزد حضرت اشرف برويد، و چيزي بگوئيد كه از سر خشم پائين بيايد. ما كه از آتش رياست وزراي ايشان گرم نشده‌ايم از دود خاموش شدنش كور نشويم. من همانروز بمنزل سپهسالار رفتم و آنچه لازم بود گفتم و ميان آنها را بهم بستم.

با همه این که سید ضیاء همیشه برآن بود که وانمود نماید که ژنرال آیرون ساید در کودتا دستی نداشت و همه ی ماجرا زائیده ی اندیشه ی او بوده است، آنچه که او در توصیف رضاخان گفته است با دیگر گواهه های تاریخی انگلیسی و آمریکایی هماهنگ و سازگار ست. به گفته ی او:
من در فاصله ی بیست وهفتم دلو (بهمن) تا سوم حوت(اسغند) چهار تا پنج بار از تهران به قزوین رفتم. در این سفرها، هدفم فقط قانع کردن رضاخان بود که با فوج خود بیاید به تهران و ما بتوانیم قدرت را دردست یگیریم او از این که خودسرانه و بدون دستور مافوق حرکت کند سخت امتناع میکرد. حاضرنمیشد نیروی تحت فرماندهی خود را به طرف تهران حرکت بدهد. 
من که در جریان این کار بودم و می خواستم هرچه زودتر قدرت را در تهران به دست بگیرم روزهای آخر واقعاٌ عاجز شدم. چون رضاخان مرتب می گفت: "اگر شاه عصبانی بشود و ما را خلع درجه بکند، چه می شود؟" یک شب قبل از حرکت به او گفتم: "میرپنج، شاه در خطر است، مملکت در خطر است. شاه اصلاٌ به شما خلعت و لقب و درجه خواهد داد. به علاوه کلیه ی حقوق معوقه برداخت خواهد شد." به زحمتی رضاخان راضی شد که مقدمات حرکت فراهم شود و شاید دریافت حقوق معوقه، بزرگترین مشوق او بود در آن لحظه لقب و درجه برایش اهمیت کمتری داشت.
ژنرال آیرون ساید در  ۱۰ بهمن ۱۲۹۹ (۳۰ ژانویه ۱۹۲۱)  رضاخان‌ را به ملاقات فراخواند، و  پشتیبانی دولت انگلیس و نیروهای انگلیس در ایران را از کسانی که بخواهند با دردست گرفتن قدرت  مملکت را از خطر نجات دهند رابه او آگاهی داد . در دیداری دیگر در ۲۳ بهمن ۱۲۹۹ ( ۱۲ فوریه ۱۹۲۱)   آیرون ساید به رضا خان  گفت که  در صورت کودتای او نیروهای انگلیس با او مقابله نخواهند نمود، مشروط بر این که  او احمد شاه را از سلطنت خلع ننماید. رضاخان همانگونه که آیرون ساید انتظار داشت این شرط را پذیرفت.    برنامه آیرون ساید چنین بود که پس از اشغال تهران توسط نیروهای کودتا، رضا خان در زیر فرماندهی سیاسی سیدضیاء در مقام نخست وزیری به خدمت پردازد.  آیرون ساید برای  رفع نگرانی خاطر رضاخان به وی گفت که احمدشاه  از همه ی این برنامه ریزی آگاه ست و  نورمن‌  وزیر مختار انگلیس  هرگونه  دشواری دور از انتظار را چاره خواهد نمود.  به نوشته ی آیرون ساید در یادداشتهایش: 
 من با رضاخان  گفتگو نمودم و فرماندهی قزاق های ایرانی را بدون هیچ برو برگرد به او  واگذار کردم. او مردی واقعی و رک‌ گو ترین کسی است که تاکنون دیده‌ام‌. به او گفته‌ام که  سر آن دارم که رفته رفته  اورا از زیر  فرماندهی خود رها سازم‌… در حضور اسمایت مذاکره یی  طولانی با رضا داشتم و پیش از آنکه که به او اجازه ی مرخصی بدهم برایش  دو نکته را  روشن ساختم‌. ۱ـ هنگامی که از هم جدا می‌شویم نباید به سرش بزند که مرا از پشت سر هدف گلوله قرار دهد چون این کار به نابودیش  خواهد  انجامید . ۲ـ  تحت هیچ شرایطی شاه نباید برکنار شود… رضا  چاپلوسانه قول داد و من و او دست یکدیگر را فشردیم‌. 
روز ۲۶ بهمن ۱۲۹۹، آیرون ساید از قاهره  به تهران بازگشت و به دیدار احمدشاه رفت و از او خواست که رضا خان را به فرماندهی کل قوا منصوب نماید اما احمدشاه این پیشنهاد را نپذیرفت. فردای آنروز او نورمن‌ را درجریان کودتای  برنامه ریزی شده برای هفته ی بعد  قرار داد. نورمن از  اینکه رضاخان به فرماندهیِ نظامی کودتا  برگزیده شده بیمناک  بود زیرا نگران بود که او شاه را  سرنگون  خواهد نمود، اما  آیرون ساید  به او اطمینان داد که همه چیز در زیر کنترل ست . به گفته ی سید ضیاء:
  [رضاخان] از همه کمتر مطلع بود. یادم می آید دفعه ی آخری که رفتم به قزوین و قرار شد حرکت کنیم به طرف تهران، رضاخان افرادش را جمع کرد و در حضور آنها، مثل اتمام حجت ، تقریباٌ  ازخود سلب مسئولیت کرد و گفت: "أقا سید ضیاء می گویند قرار است اعلیحضرت حقوق معوقه و درجه های مارا مرحمت کنند. من به اعتبار قول ایشان مثل یک سرباز آماده ی حرکتم،" و دیگران احترام نظامی گذاشتند. (...)
به هر حال  همه چیز آماده ی حرکت بود که خبر دادند تا غروب چند نفر از شهر برای دیدن فرمانده ی فوج در راهند.  بعد اسم آنها را آوردند: معین الملک منشی مخصوص احمدشاه، ادیب السلطنه ی سمیعی، از طرف رئیس الوزرا سپهدار اعظم ، و کلنل هینک و ژنرال دیکسن از طرف سفارت انگلیس می آمدند که با فرمانده ی قزاق صحبت کنند. 
من قبل از همه به رضاخان که سخت متزلزل  بود و با وجود آنکه شب پیش دوهزار تومان از بیست هزارتومان مساعده را برای دلگرمی تقدیمش کرده بودم، هنوز می ترسید؛ گفتم که اول باید در مقابل کسانی که می آیند سفت و محکم بایستد. خیلی در گوشش خواندم. در عین حال به او گفتم به شیپورچی و هم چنین سرهنگ باقر خان بمبی (نیک اندیش بعدی) دستور بدهد در زمانی که او در اتاق مشغول مذاکره است گوش به فرمان من باشند و هر وقت دستور دادم شیپور حرکت را بزنند و باقرخان با پرچم اردو ، ستون را حرکت بدهد. ضمناٌ به او گفتم هر جا گیر کرد، بگوید تا ما از "اِتا ماژور" یعنی ستاد ارتش خودمان کسب تکلیف نکنیم کاری نمی کنیم. 
 هوا تاریک شده بود که آقایان رسیدند. آنها را در اتاق جنب قهوه خانه بردند. بازهم به رضاخان دستوردادم که محکم باشد و اتفاقاٌ منظره ی ورودش با آن قد بلند و هیکل و کلاه پوستی قزاقی و یاپونچی تا روی قوزک پا خیلی مؤثر و تکان دهنده بود. من از پنجره توی حیاط اورا می پائیدم ، پنجره کوتاه بود و خوب توی اتاق دیده می شد. اول کار خیلی خوب و محکم صحبت کرد. اما وقتی ادیب السلطنه با آن گفت و افت شیرین و چرب و نرمش دهن باز کرد، رضاخان شل شد. معین الملک خطابه یی در این که شما فرزندان اعلیحضرت شاه هستید ایراد کرد و این که قزاق یعنی قزلباش خاندان قاجار و بعد هم ژنرال دیکسون آنها را از تخطی نظامی ترساند و به خلع در جه تهدید کرد.  نیم ساعت بعد از رضاخان پر هیبت، آدمی در آستانه ی تسلیم باقی مانده بود که حتی یادش رفته بود برای مشورت به اِتا ماژور مراجعه کند. ناچار من نایب رضاقلی خان (سرتیپ امیر خسروی بعدها) را فرستادم که به او مسئله ی اِتاماژور را یاد آوری کند.  رضاقلی خان پا کوبید و گفت اِتا ماژور  شما را احضار کرده، آدم های حاضر جا خوردند. فکرکردند که واقعاٌ تشکیلاتی در کار است، انگلیس ها که می دانستند اتا ماژور  یعنی چه؛  معین الملک و ادیب السلطنه  هم که نمی دانستند سکوت کردند. به نظرم معین الملک فکرکرد اتاماژور اسم یک افسر خارجی است پرسید: "اتاماژور کیست؟ " خنده دار این بود که رضاخانِ کاملاٌ خود باخته هم به کلی قرارش را از یاد برده و گفت "نایب اِتا ماژور دیگه کیه؟"
 اینجا بود که من به شیپورچی دستور نواختن شیپور حرکت را دادم و موسی خان هم پرچم را بلند کرد و خودم با لباس جدید وارد اتاق شدم کلاهم را برداشتم و گفتم "سلام علیکم، بنده سید ضیاءالدین طباطبائی اِتا ماژور." 
صدای شیپور همه را دستپاچه کرد معین الملک گفت:"فرمان شاه و دولت است که قوا نباید به طرف تهران حرکت کند." من هم عصبانی آستین رضا خان را گرفتم و اورا که سر جایش خشک ایستاده بود، کشیدم و گفتم :"این هم فرمان ملت است که قوای قزاق باید امشب حرکت کند." 
روز دوشنبه دوم اسفند ۱۲۹۹ ( ۲۱ فوریه ی ۱۹۲۰)  رضا خان در رأس نیروی سه هزار  نفره ی قزاق  تهران را اشغال نمود  و خود را به فرماندهی کل قوا  منصوب نمود.آیرون ساید که در روز کودتا برای شرکت در کنفرانس قاهره تهران را ترک میکرد از سقوط هواپیمایش در نزدیکی همدان جان سالم به دربرد.  آیرون ساید  هنگامیکه   در بغداد از خبر موفقیت او آگاه شد  دریاداشت ۴ اسفند ۱۲۹۹  (۲۵ فوریه ۱۹۲۱ )نوشت:  "تا اینجا چه خوب . خیال می‌کنم که همه ی مردم به این باورند که من کودتا را مهندسی کردم‌. به گفته یی دقیقانه،  می توانم بگویم  که من بودم که  کودتا کردم‌" . انگلیس ها برای پنجاه سال وانمود میکردند که از مداخله ی آیرون ساید ناگاه بوده اند تاکه کاوش و یافته های  پژوهشگران به آنها دیگر اجازه  پرده پوشی نمیداد.

به نوشته ی ریچارد اولمن Ricgard Ulman پژوهش گر دانشگاه پرینستون "بیهوده است که گمانزنی کنیم که اگر آیرونساید او را دستچین نمی کرد آیا رضاخان در سرانجام به قدرت میرسید یانه اما این آشکارست که آیرونساید و همکاران انگلیسی او در کودتای ۲۱ فوریه ۱۹۲۱ که قدرت هنایشگر را در دستهای او نهاد به بسیاری دست داشتند. " به هر روی، نقش انگلیس ها در کودتا فقط به برنامه ریزی آن  محدود نبود، سفارت انگلیس نقش واسطه را  میان سید ضیاء و قزاق ها بازی نمود، و گواهه های همزمان نشان میدهد که  والتر اِ اسمارت Walter A. Smart دبیر امور شرقی سفارت "از همه ی ماجرا آگاهی داشت". علاوه بر سرگرد اسمایث  و دبلیو. جی. گری W. G. Grey که به نقش خود اعتراف نموده اند،  یکی از کارمندان سفارت به نام  ویکتور مالت  Victor Mallet و سروان  سی. جی. ادموندز  C. G. Edmonds نیز ممکن است نقش هایی داشته اند. 

از سوی دیگر با همه ی اینکه  نورمن وزیر مختار انگلیس در ایران،  پیش آگاهی خود را در باره ی کودتا  انکار نموده است، گواهه ها نشان می دهند که او نقش مهمی در آوردن قزاق ها ی رضا به تهران بازی نمود.  او در گزارشی به کرزن در تاریخ ۴ بهمن ۱۲۹۹ (۲۴ ژانویه ی ۱۹۲۱)  از کار سرگرد اسمایث در آموزش قزاق ها در پادگان قزوین تمجید نموده است و در دیدارش در ۱۹ بهمن ۱۲۹۹ ( ۸ فوریه ۱۹۲۱) با اسمایث به او پیشنهاد نموده بود که بهترست  قزاق های بی انظباط تهران با قزاق های بهتر تعلیم دیده ی قزوین تعویض شوند و  اظهار امیدواری نموده بود که سردار همایون و معاون او سردار مخصوص از کار برکنارشوند. او در گزارشش به لندن نوشت " سرگرد اسمایث  این پیشنهاد را پذیرفت و قصد خود را از فرستادن  میرپنج  رضا خان، یکی از بهترین افسرانش، به تهران برای این جایگزینی ها  اعلام نمود. "

نورمن پس از اشغال تهران به وسیله ی سید ضیا و رضاخان در تلگرافی به لندن نوشت "امروز صبح شاه را دیدم  و به او پیشنهاد نمودم که با رهبران جنبش رابطه برقرار نماید  و از تقاضاهای آنان آگاهی یابد زیرا این تنها را چاره برای اوست.   من توانستم در باره ی امنیت شخصی اش به او  اطمینان بدهم  و  با اینکه او در هراس بود از گریز  حرفی نزد."

 رضا خان اعلامیه یی را در ۹  ماده زیر آوند "حکم می کنم،" به امضای  "رضا" صادر نمود که به در و دیوارهای   تهران چسباندند. به گفته ی سید ضیاء متن این اعلامیه را او نوشته بود و رضاخان  که از واکنش مردم به آن اعلامیه بسیار  آذرده بود و فکر میکرد که سید از روی قصد با نوشتن آن اعلامیه خواسته مردم را براو بشوراند، به سید  پرخاشیده بود. همایون کاتوزیان می نویسد که روی بسیاری از اعلامیه ها پس از "حکم می کنم،" مردم نوشته بودند "گ . می خوری!"

  به هر روی ماده ی اول این بود که " تمام اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع احکام نظامی باشند". ماده ی دوم   اعلام حکومت نظامی و منع عبور ومرور در معابر پس از ساعت هشت  و ماده ی چهارم  توقیف همه ی مطبوعات بود.  احمد شاه در تلگرافی به  شهرستانها که متنش را سید ضیاء تهیه کرده بود به فرمانداران و استانداران آگاهی داد که "  ... مصمم شدیم که به تعیین شخص لایقی  وخدمتگزاری  که موجب سعادت مملکت را فراهم  نماید  به بحرانهای متوالی خاتمه دهیم" .

دکتر مصدق که در آن هنگام استاندار (والی) فارس بود . از انتشار این خبر سر باز می زند و در تلگرامی به شاه در  تهران  در تاریخ  ششم اسفند ۱۲۹۹ می نویسد: 
دستخط جهان مطاع تلگرافی  به وسیله ی تلگرافخانه ی مرکزی زیارت شد. در مقام دولتخواهی آنچه می داند  به عرض خاکپای مبارک می رساند که این تلگراف اگر در فارس انتشار یابد باعث اغتشاش و انقلاب خواهد شد و اصلاح آن مشکل خواهد بود. چاکر نخواست در دولتخواهی موجب انقلاب شود و تا کنون آن را مکتوم داشته، هرگاه تلگراف مزبور  بر حسب امر ملوکانه و انتشارش لازم است  امر جهان مطاع مبارک صادر شود که تلگرافخانه انتشار دهد
نورمن که از این سرکشی مصدق بسیار خشمگین  شده بود  سید ضیاء را به واکنش برانگیخت  و به او اطمینان داد که کلنل فریزر در شیراز مصدق را بر سر عقل خواهد آورد.   سید ضیاء در دهم اسفند در تلگرافی بلند و تهدید آمیز و در عین حال چاپلوسانه و فریبنده به مصدق می نویسد:  
جناب آقای دکتر مصدق السلطنه والی فارس آگاهی یافته ام اکل از قفا تلگراف تصدی مرا به شغل ریاست وزرا انتشار نداده و گفته اید که از حدوث اشکالات  احتراز نموده اید. این خبر به این جانب  مسلم داشت  که حضرت عالی از وضعیات بی اطلاع  و افق تهران را همان طور تصور کرده اید که قبلاٌ دیده اید و عیناٌ مشاهده کرده اید. نه چنین نیست. دوری مسافت و بی اطلاعی  از جریان حضرت عالی را از اطلاعات  مفیده محروم داشته است. این حکومت جدید التشکیل که با اسلحه و آتش یک سرکرده و نماینده ی  اقتدار قشونی ست به کسانی که در معبر او ایجاد اشکالات نمایند جز مشت چیزی نشان نمی دهد و در لحظه ی واحد جان ، مال، عائله ، علاقه ی اشکال کنندگان را به عنوان  رهینه ی  صداقت آنها در معرض  تهدید گذارده می شود و این زبری و خشونت نه برای مصالح شخصی است بلکه برای مصالح  وطنی ست که هر اقدامی را مجوز و مشروع می سازد. بنابر این تصور این که قرائت  دستخط اعلیحضرت اقدس همایونی شاهنشاهی ارواحنا فداء محتمل است حدوث اشکالی را تولید کند بالمره فکری نارسا  بوده است. با کمال اقتدار  و با نهایت نیرومندی لازم است وظیفه ی خود را ایفاء نمائید. تشکیل این دولت وطنی و اصلاح کننده را  هیچ کس جز خیانتکار نمی تواند تردید کند، آن هم فورآٌ تنبیه می شود.
من در اینجا تمام رجال پوسیده  و دروغین  را توقیف کردم.  ندای اصلاحات داده و با تهور و جسارت قشونی که در تحت امر دارم هر مانع و مشکلی را به هیچ می شمارم.  حضرت عالی نیز اگر می خواهید نماینده چنین دولتی باشید با جسارت قدم برداشته اصلاحات را در خطه ی مأموریت خودتان شروع کنید  و از تقویت بی نهایت این جانب استفاده نمائید  و باور کنید که  اشخاص دانشمند  و بی غرض  را مجالی شایسته  به دست آمده است . راست و بی پرده همان طور که عادت من است به حضرت عالی  سابقه می دهم که نسبت به شخص شما خوشبین و خیلی مایلم که از چون حضرت عالی شخض شایسته یی در اصلاحات فارس استفاده کنم و به طور متقابل لازم است از صداقت و صمیمیت حضرت عالی آگاه گردم،  بنابراین منتظرم   که خودتان برای خودتان تعیین تکلیف  نمائید، ولی در عین حال خود را  از ذکر  این نکته که باز شّمه یی  از صمیمیت  و صداقت من است ناچار می بینم و آن این  است که  انتخاب طریقی جز صداقت و راست گفتاری برای اشخاصی که  مرجع این سؤالات می شوند مصلحت نیست  و موجب زیان خودشان  می شود. امیدوارم به نام وطن و به نام اصلاحات، حضرت عالی از آن فاصله ی بعید آغوش گشوده مرا برادرانه در بغل گرفته  کمک و مظاهرت خودتان  را  به احترام منافع ملی به من  اهداء نمائید .  روش و منشور خودم  را در بیانیه یی  که امر داده ام  به ولایات مخابره کنند لامحاله ملاحظه  و از عقاید این جانب  آگاهی یافته اید - ریاست وزراء سید ضیاءالدین  طباطبائی 
 مصدق، اما با چنین تازه به دوران رسیده ی  مزدوری نمی توانست همکاری نماید  و از اینرو به تلگراف او پاسخی نداد. سید ضیاء سپس در تلگراف رمزی زیرین   در ۱۲ اسفند، تلویحاٌ به او اطلاع می دهد که به نیروهای انگلیس در فارس دستور داده شده است که از دولت او پشتیبانی نمایند:   
ایالت جلیله  ی  فارس- برای اطلاع  حضرت عالی اعلام می دارد به فرمانده ی قشون جنوب امر شده است که یک ستون قشون با توپخانه به تهران اعزام دارند .
  در این هنگام کلنل فریزر فرمانده ی کل نیروهای انگلیس در جنوب  به مصدق  اطلاع  داد که  می باید از کار کناره گیری کرده و بی درنگ به تهران بازگردد.    مصدق درخاطراتش می نویسد: 
در نتیجه ی مذاکرات با آقای کلنل فریزر فرمانده کل قشون جنوب  این تلگراف را به شاه مخابره نمودم:   ...  نظر به آثار پیشامدی محتمل الوقوع و کسالت مزاجی که  بغتهٌ عارض شده چاکر را از تحمل زحمت فوق العاده ممنوع می نماید  و تا ورود  آقای قوام الملک  از محال ابوابجمعی خودشان به هر زحمت باشد حوزه ی ایالتی را  مراقبت می نماید و بعد  از ورود ایشان  امر، امرِ مبارک خواهد بود 
 او سپس به سوی اصفهان حرکت می نماید . اما آگاه می شود که اگر وارد شهر بشود دستگیر خواهد شد.  در این هنگام سردار محتشم از او دعوت مینماید که  در سرزمین بختیاری ها پناهنده شود و او چنین می کند. 

از  دیگر گواهه هایی که نشان میدهند وزارت خارجه ی  انگلیس  دست اندر کار کودتا بوده است تلگراف "فوق العاده محرمانه‌" ایست که  نورمن‌ در ۶ اسفند ۱۲۹۹ (سه روز بعد از کودتا)  ،  به لندن  فرستاده است‌. او می نویسد: 
 سید ضیاء الدین طباطبائی درباره  راهکارهایی که بر آنست تا پس از تشکیل کابینه‌اش اتخاذ کند، آگهی های  محرمانه زیر را در اختیار من قرار داده است‌. اولاً، او بر آنست که  تا آنجا که بتواند شمار اعضای کابینه  خودرا محدود کند و برای بیشتر وزارتخانه‌ها، بدون تعیین وزیر برای شان،  وظایف را به دست معاونان آن وزارتخانه‌ها بسپارد. به  باور او ، کابینه‌اش هرگز نخواهد توانست آغاز به کار کند مگر این که او  لغو پذیرفتنامه [۱۹۱۹ّ] را اعلام نماید. اما به گفته ی او  همزمان بااعلام لغو پذیرفتنامه، اعلامیه دیگری با این محتوی منتشر خواهد شد که  دولت ایران از لغو قرارداد مزبور، قصد  هیچ گونه ابراز دشمنی  بر علیه بریتانیای بزرگ را ندارد و کابینه ی تازه  همه ی کوشش خود را بکار خواهد برد تا حسن نیت ایران را نسبت به انگلستان، که به عقیده وی مهمترین شرط ماندگاری استقلال ایران است، ثابت کند. 
از آن گذشته ( بر پایه ی  اطمینانی که سید ضیاء به من داد) او بی درنگ گام‌های ضروری را برای استخدام  شماری از افسران و مشاوران انگلیسی در وزارتخانه‌های جنگ و مالیه  خواهد برداشت، ولی اشتغال آنان به  گونه یی خصوصی‌، براساس قرارداد میان دو طرف  روی خواهد گرفت تا بهانه یی جنجالی به دست دشمنان ما نیفتد، که بگویند پذیرفتنامه یی که ملغی شده بود اینک به گونه یی دیگر به معرض اجرا گذاشته شده است‌.  همچنین (به گفته ی سیدضیاء) دقت خواهد شد که کارکردهای این گروه از کارمندان والارتبه ی انگلیسی در ادارات دولتی ایران‌، تا آنجا که ممکن است جلب توجه عامه را نکند و به همین دلیل در اعلامیه رسمی که در مورد وظایف این گونه مشاوران منتشر خواهد شد به عمد از کاربرد واژه ی  "انگلیسی‌" اجتناب و تنها اعلام خواهد شد که دولت تازه   سر آن دارد  که از کشورهای گوناگون اروپایی شماری مشاور برای سر و سامان دادن به امور برخی از وزارتخانه‌های ایران استخدام نماید. 
برای اینکه ظاهر این اعلامیه محفوظ بماند، از فرانسوی ها و آمریکائی ها و در وهله ی آخر حتی از روس‌ها، دعوت خواهد شد که عده‌ای مشاور برای انجام وظیفه در وزارتخانه هایی که اهمیتشان کمتر است در اختیار دولت ایران بگذارند. هدف سیدضیاء از اعلام این دعوت‌، این است که  تا آنجا که ممکن است دید دوستانه ی دولتهای خارجی را نسبت به کابینه ی خود  بر انگیزد و در همان حال خاک به چشم بلشویکها وناراضیان محلی بپاشد تا متوجه نگردند که دو وزارتخانه مهم (جنگ ومالیه‌) به دست مستشاران انگلیسی سپرده شده است‌.
یک نیروی نظامی جدید مرکب از ۵۰۰۰ سرباز قرار است بی درنگ تشکیل شود و برای دادن ترتیبات این مسئله از سرتیپ هادلستن (فرمانده ی انگلیسی) دعوت خواهد شد که فرماندهی قوای مزبور را به عهده گیرد. این نیروی نظامی (پس ازاینکه تشکیل شد) وظایف قوای ما را که هم اکنون درشمال ایران جلو بلشویکها ایستاده‌اند، به عهده خواهد گرفت‌.
سید ضیاء محرمانه به من گفت که در حال حاضر به قوای نظامی انگلستان  نیاز شدید دارد و بنابر این سربازان انگلیسی که در قزوین هستند، عجالتاً نباید خاک ایران را ترک کنند تا آن نیروی محلی که وی درصدد تشکیل آن است به وجود آید و بتواند وظایف کنونی انگلیسی‌ها را برعهده گیرد.
حکومت جدید امیدوار است که مقادیر هنگفتی وجه نقد از زندانیان متمول وصول کند وسیدضیاء امیدوار است که با بودجه‌ای که از این راه تأمین می‌کند، بتواند دست به تأسیس نیروی نظامی جدید و انجام سایر اصلاحات لازم در کشور بزند.
سیدضیاء ضمناً به من گفت‌: برای اینکه رویه خصومت‌آمیز حکومت کنونی شوروی نسبت به ایران تشدید نشود، این موضوع فوق العاده مهم است که وی و اعضای کابینه‌اش طوری رفتار کنند که سیمای آنگلوفیلی دولت جدید حتی المقدور پوشیده بماند.
در پایان این مصاحبه رئیس الوزرای جدید به من گفت که اگر بریتانیا بخواهد نفوذ و قدرت سابق خود را کماکان در ایران داشته باشد، باید ظاهر را رها کند وباطن را بچسبد، به این معنی که نفوذ خود را در آتیه به عکس سابق‌، از پشت پرده اعمال و طوری رفتار کند که سیمای بریتانیای بزرگ تا آنجا که ممکن است به چشم ملت ایران نخورد. سیدضیاء کاملاً مطمئن بود که اگر ما اندرزها و پیشنهادهای او را بکار بندیم‌، چنین سیاستی  به فرجام به نفع کامل بریتانیا تمام خواهد شد واغلب آن مزایایی را که دولت ما زیر پذیرفتنامه ی ۱۹۱۹ به دست آورده بود، بعد از الغأ قرارداد نیز کماکان در پشت پرده حفظ خواهد کرد. رونوشت این تلگراف برای اطلاع سرپرسی کاکس به بغداد هم مخابره شد.  - نورمن‌ 
روز ۶ اسفند  (۲۶ فوریه ۱۹۲۱) ۱۲۹۹ ، تنها پنج روز پس از کودتا ، سید ضیاء پذیرفتنامه ی ۱۹۱۹  ایران و انگلیس را فسخ اعلام نمود و در همان روز به هیئت نمایندگی خود در مسکو دستورداد  تا پیمان نامه ی ایران و روس را امضا نماید.

 پیمان نامه ی ایران و روس در واقع جمع بندیی از یادداشتهای رژیم بلشویک بود. تنها دگرگونی آن این بود ک  از دارائی هایی روسیه ی تزاری که بلشویک ها به ایران پس می دادند (مانند بندر انزلی، راه آهن جلفا به تبریز که تقریبآ به کلی ویران شده بود جاده ها و تاسیسات تلگرافی و بانک استقراضی روس)  ابزارها و تأسیسات نظامی استثنا شده بود. روسها همچنین به ایران حقی  برابر  درکشتیرانی در دریای مازندران را  می دادند.  دولت ایران پیمان میداد که امتیازاتی را که دولت روسیه و شهروندانش در گذشته داشته اند به هیچ دولت دیگر عرضه نخواهد نمود.  همچنین کاپیتولاسیون   برای اتباع روسی  در ایران ملغی گردید . اما بندهای پنجم و ششم پیمان  از اهمیتی ویژه بر خوردار بودند.


 بند پنجم 
 دو سوی عالی پیمان بر عهده میگیرند که: 
(۱) برپایی یا حضور  هر سازمان یا گروه از افراد  را در درون سرزمین های  متقابل ، بدون توجه به نامی که آنها شناخته می شوند،  که هدف آن درگیری در عملیات  دشمنانه بر علیه ایران یا روسیه ، و یا بر علیه متحدان روسیه است را منع نمایند.  به همین سان آنها  برپایی لشگرها  یا ارتش ها را در درون سرزمین های متقابلشان با هدف مزبور منع خواهند نمود.
(۲) اجازه نخواهند داد که طرف سومی یا سازمانی ، به هرنامی که خوانده شود، که با طرف دیگر این پیمان دشمن است ، موادی را که میتواند برعلیه  طرف دیگر پیمان بکار گرفته شود  وارد نماید و یا آنها را از سویی بسوی دیگر  کشور ترابری نماید. 
(۳) باهمه ی وسایل موجود در نیروی شان  از حضور  همه ی ارتش ها یا نیروهای طرف سوم در سرزمین شان   ویا در سرزمین متحدانشان جلوگیری خواهند نمود در صورتی که  حضور چنین نیروهایی به آوند تهدیدی به مرزها، منافع  یا امنیتِ طرفِ دیگر  پیمان  به دید آید 
 بند ششم 
اگر طرف سومی  بکوشد تا  سیاست غاصبانه یی را به وسیله ی مداخله ی نظامی در ایران به کار گیرد، یا اگر چنین "قدرتی"  مایل باشد تا   سرزمین ایران را به آوند پایگاهی بر علیه روسیه به کار گیرد ، یا اگر "قدرتی خارجی" مرزهای فدرال روسیه   یا مرزهای متحدانش را تهدید نماید  و اگر دولت ایران قادر نباشد که چنین تهدیدی را  منتفی نماید ، پس از  این که از سوی دولت روسیه چنین واکنشی  درخواست شده باشد ، دولت روسیه حق آنرا خواهد داشت  که نیروهای خود را  به منظور عملیات نظامی  ضروری برای  دفاع از خود بدرون سرزمین ایران پیش براند. هر چند روسیه متعهد می شود که به مجرد آنکه خطر مذکور از میان رفت  سپاهیانش را از سرزمین ایران بیرون بکشد.
 در مقابل  هیئت مذاکره کننده ی ایرانی از روسها اطمینان  خواسته بود که کمکهای نظامی و اقتصادی خود را به  میرزا کوچک خان و جمهوری سوسیالیستی گیلانِ او خاتمه دهند.  سیدضیاء از دادن ویزا به روتثشتاین سفیر روسیه خودداری ورزید و از باقی مانده ی نیروهای انگلیسی خواست خروج خودرا از ایران به تعویق افکنند.
  
سید ضیاء  در این هنگام به این وهم دچار آمد که کودتا به راستی از اندیشه ی او برخاسته و نقش او نقشی مهمتر از یک آدمک خیمه شب بازی بوده است.  او از به کار بردن عنوان نخست وزیر سرباز زد و ترجیح میداد که  خویشتن را دیکتاتور بخواند و برنامه ی اصلاحات بلند پروازانه یی را اعلام نمود.

 سید ضیاء بر خلاف میل کرزن  هفتادنفر از سیاستمداران ونخبگان چه موافق و چه مخالف با انگلیس؛ مانند  فرمانفرما، نصرت‌الدوله، عین‌الدوله، سعدالدوله، سهام‌الدوله، حشمت‌الدوله، قوام‌الدوله، مجدالدوله، ممتازالدوله، محتشم‌السلطنه، نصیرالسلطنه، مشارالسلطنه، وثوق‌السلطنه، ممتازالملک، لسان‌الملک، یمین‌الملک، سردار رشید، سردار معتضد، سرهنگ گیگو، امیرنظام، کلهر، میرزا یانس، محمدقلی سهراب‌زاده، اسعد سهراب‌زاده، سیدمحمد اسلامبولچی، محمدولیخان سپهسالار، سالار لشکر، شیخ محمدحسین یزدی، عباسخان رأفت، یاور اکبر میرزاباشی، شیخ محمدحسین استرآبادی، آقاضیاء ، سیدمحمد تدین،  لسان‌السلطنه مؤدب همایون، میرزا قوام، میرزا هاشم آشتیانی، سیدغلامحسین خان، دکتر مشعوف، حاج محمدحسین معین‌الرعایا و به ویژه دکتر مصدق ، قوام السلطنه ، سیدحسن مدرس، علی دشتی، فرخی یزدی، ، رهنما مدیر روزنامه رهنما، ، ملک‌الشعرا بهار و سردار معظم خراسانی  را دستگیرنمود به این امید که با اخذ جرایم هنگفت  از آنان   برنامه های خود را تأمین مالی نماید. به بسیاری از این بازداشت شدگان پیشنهاد شده بود که در صورت پذیرش به پرداخت جریمه آزادی خود را باز خواهند یافت.   

با این همه ایرانی ها هوشیارتر از آن بودند که فریب نیرنگهای سید ضیاء را بخورند و همه میدانستند که  سر نخ کارهای او در دست لرد کرزن است.  اگرچه کرزن که خود از طبقه ی اشراف بریتانیا بود بیشتر مایل بود که زمام امور را به شخصی از طبقه ی اشراف، مانند فیروز میرزا  نصرت الدوله، واگذار نماید  و باهمه ی در خواستهای نورمن که از او می خواست تا از سید ضیاء پشتیبانی کند،  رغبتی چندان برای پشتیبانی از این شارلاتان سیاسی نشان نمیداد اگرچه او را به ناچار  بر می تابید زیرا شکست های پیاپی راهکارهایش در ایران موقعیت اورا در کابینه ی انگلیس تضعیف نموده بود و می باید مسئله ایران را هر چه زودتر به سر انجام می رسانید. 

 سیدضیاء  برای اینکه از خشم کرزن بکاهد شخصیتهایی را که زندانی نموده بود آزاد کرد و آنها پس از آزادی با پخش اعلامیه هایی بر علیه او از روابط او با انگلیس پرده برداشتند .او در نامه‌ای به ناصرالملک در لندن  با اشاره به الغای پذیرفتنامه ۱۹۱۹ نوشت‌: "…این تصمیم نباید موجب توهم برای اولیأ دولتی انگلستان شده و دلیل مخالفت تصور شود…"  او  از ناصرالملک  درخواست نمود که  به دیدار لرد کرزن رفته و به او آگاهی دهد که: "دوستی دولت علیّه با دولت انگلیس کاملاً برقرار و در لغو کردن قرارداد به هیچ وجه نظر مخالف در بین نیست‌. این قرارداد مانع نخواهد بود که مستشار انگلیسی استخدام شود… " 


گواهه ها نشان می دهند که کرزن از امضای پیمان ایران و روس خشنود نبود. هرچند  نورمن به او  گزارش می داد که کاینه ضیاء"  به آوند بیشترین یاری به منافع بریتانیا که  ممکن بوده است ...  در اینجا با بیشترین استقبال روبروشده است  "  او برآن بود که امضای پیمان با روسیه در عمل  هنایش روسیه را  با پدید آوردن یک دیوار حفاظتی در برابر گسترش روسیه بسوی عراق ، خلیج فارس و هندوستان   محدود ساخته است و می نوشت: "ایران اینک  آخرین بخت خود را می آزماید ...اگر این بخت را از دست بدهد هیچ چیز این کشور را از چنگال بلشویک ها  حفظ نخواهد کرد " .  با این همه، نورمن از شایعه های بس گسترده که انگلیس ها در پس کودتا بوده اند     احساس دلواپسی میکرد زیرا این شایعه ها دولت ضیاء را تضعیف می نمود و  از توانایی وکارآیی او می کاست.

از سوی دیگر جرج پ چرچیل George P. Churchill  مآمور مسئول ایران در  وزارت خارجه انگلیس در وایت هال بازی های سرخودانه ی سید ضیاء را به زیان منافع بلند مدت انگلیس در می یافت و می نوشت:" این همه بسیار عالی بود اگر  نشانی از ثبات در رژیم کنونی ایران به دیده می آمد.  با در دید داشتن نا اطمینانی در وضعیت کشور  عاقلانه تر خواهد بود که رویدادها  را فعلاٌ  زیر نظر داشته باشیم . "   کرزن  در تلگرافی به نورمن  در ۹ اسفند (۲۸ فوریه)  نوشت :"  این بیانیه  که هیچ دشمنی نسبت به بریتانیا منظور نشده است ... الغای رسمیِ [پذیرفتنامه] را پوشیده نمی دارد ."

 دوروز بعد چرچیل نوشت "این دستگیری های دستجمعی، که آقای نورمن آنهارا گزارش نکرده است؛  ادعای احساس دشمنی مردم،  و  این برداشت که دولت انگلیس مسئول کودتاست، به این باور می انجامد که رژیم کنونی احتمالاٌ  به توفیق دست نخواهد یافت ."

به هر روی، هربرت نورمن، رجینالد بریجمن و  ژنرال دیکسون وابسته ی نظامی سفارت انگلیس،  که مانند گرترود بل مخالف بانقشه های کرزن برای به قدرت رساندن رضاخان و برکناری سید ضیاء بودند،  به دستور کرزن در مدت زمان کوتاهی  برکنارشدند . ژنرال دیکسون، که به ویژه به آشکار  مخالفت خود را با دخالت انگلیس در کودتا بیان داشته بود، را چندی بعد از لحاظ روانی نامتعادل خواندند، زیرا  او در باره ی دخالت انگلیس در کودتا با وزیر مختار آمریکا  گفتگو نموده بود  و حتی پس از آنکه   سلامت عقلی آش به تأیید پزشکان   رسید به او اجازه ی ادامه ی خدمت در ارتش انگلیس را ندادند.


کابینه سیدضیاء


لغو قرار داد نفتی خوشتریا و سرنگونی سید ضیاء

 سید ضیاء تصمیم گرفت تا با بهره گیری از پیمان روس و انگلیس، که همه ی قراردادها و امتیازات داده شده به شهروندان روسی را ملغی می نمود،  امتیاز نفتیی را که انگلیس ها  از "خوشتریا" یکی از شهروندان  جمهوری گرجستان خریداری نموده بودند ملغی سازد. هنگامیکه دولت او این جریان را به شرکت نفت ایران و انگلیس APOC اطلاع داد دولت انگلیس اعلام نمود که خوشتریا شهروند روسیه نبوده است  و روسیه گرجستان را تا سال  ۱۹۲۱ هنوز به خود ضمیمه نکرده بوده است  و  چون  انگلیس آن امتیاز را پیش از ۱۹۲۱ خریداری نموده بود،  پیمان دوستی ایران وروس دربرگیر  قرارداد نفتی خوشتریا نمی تواند باشد.     سیدضیاء به بندهای ۲۲ و ۲۳ قانون اساسی استناد جست  که بر پایه ی آنها هیج  پیمان و یا امتیازی تا به تصویب مجلس نرسد  از اعتبار برخوردار نخواهد بود و چون مجلس در شش سال گذشته از ۱۲۹۴ تا ۱۲۹۹ نشستی نداشته است امتیاز مزبور کاغذ پاره یی بی ارزش بیش نیست. انگلیس برآن شد که   سید ضیاء  نیازمند فراگیری درسی  در باره ی شیوه ی رفتار مزدوران است ، درسی که  او بخوبی فرا گرفت و دیگر هرگز با انگلیس سر شاخ نشد.




در   ۴ خرداد   ۱۳۰۰   احمدشاه  سید ضیاء را به کاخ فرا خواند. رضا خان به پشتیبانی نورمن  وزیر مختار انگلیس مأموریت داشت تا به خدمت سید ضیاء خاتمه دهد. شاه به سید ضیاء خبر  برکناریش را داد سید ضیاء بر آشفت و به پرخاش برخاست . رضا خان  به افسران همراهش دستور داد "آقا را به خانقین ببرید" . به  گفته ی سید ضیاء:
وقتی نماینده سردار سپه بدون وقت قبلی وارد کاخ بادگیر شد فهمیدم خبری شده است. وقتی گفت به فرمان اعلیحضرت اتومبیل آماده است زیر لب فحشی دادم، خدایارخان دستش به اسلحه‌اش رفت، خیال کرد سردار سپه را می‌گویم در حالی که مقصودم کسی بود که نفهمید چه بر سر خود آورده، خودش تاج را دو دستی تحویل کسی داد که هرگز جلو من ننشست. از من می‌ترسید.
 سید را به زور به داخل اتومبیلی کشاندند و با چند نگهبان به مرز عراق که از مستعمرات انگلیس بود فرستادند. کرزن محل تبعید اورا در فلسطین تعیین کرده بود.  قوام السلطنه از بازداشت در آمد و به نخست وزیری رسید. 

علت برکناری سیدضیا را چنین وانمود نمودند که رضا خان با نگاه داشتن افسران انگلیسی مخالف بوده است. و داستان براستی این بود که از سه تن افسران انگلیسی  ژنرال دیکسون مدتها پیش به لندن بازگشته بود. و به گزارش کالدول دوافسر دیگر نیز دستور بازگشتشان به هندوستان در پیش از کودتا داده شده بود. اما چون لورن از احساسات ضد انگلیسی با خبر بود رفتن افسران انگلیسی را به حساب میهن پرستی رضا خان می نمایانید. 

 والاس موری Wallas Murray وابسته سفارت آمریکا به کنایه می نویسد: "یکی از نخستین اقدامات سردار سپه پس از اینکه عهده دار ارتش شد اخراج افسران انگلیسی بود که به هرحال وضعیتشان پس از شکست قرارداد نامعین بود" به گزارش موری  رضا خان علیرغم "امتنانش از پشتیبانی انگلیسی ها" می دانست که "احساسات عمومی آنچنان به خشونت بر علیه انگلیسها بود که هرگونه اقدام ضد انگلیسی از سوی او بر محبوبیتش  در میان مردم می افزاید". از گزارش موری پیداست که که او به وانمود پردازی انگلیسی ها کاملا آگاه بود و می دانست که رضا خان و وزیر مختار انگلیس وانمود می کنند که  رضا خان رابطه اش با انگلیس ها خوب نیست. برای نمون  اندکی پس از اینکه رضاخان  در فروردین ۱۳۰۴ (آوریل ۱۹۲۵) برتخت پادشاهی نشست،  و به هوفمان فیلیپ  وزیر مختار جدید آمریکا چند اظهار ضد انگلیسی  نمود که  او در گزارش ۱۶ اردیبهشت ۱۳۰۴(۶ می ۱۹۲۵) خود از آنها یادنمود. وزیر مختار انگلیس نیز  سرخوردگی دولت خود را نسبت به رضا  خان  با فیلیپ در میان گذاشت . موری که از ۱۹۲۱ شاهد به قدرت رسیدن رضا خان و نقش انگلیس ها بود  در باره ی ادعای ضد انگلیسی بودن رضا خان  نوشت"من نمی توانمادعای آقای فیلیپ را در باره ی ضد اتگلیسی بودن شاه  و دولت ایران  را تأیید کنم . ممکن است که کاردار سفارت انگلیس  از اینکه رضا شاه به انداز ه ی کافی به پشتیبانان خود اینک سپاسگذاری نشان نمی دهد صادقانه سر خوردگی دولتش  را ابراز نموده باشد. اما من بالشخصه  در آن تردید دارم. " موری همچنین در باره ی روابط رضا خان  و فروغی نوشت : "این که او در میان اعضای کابینه اش هیچکس را که مورد اعتمادش باشد ندارد ،  آیا از هنگامی که شاه شده است رابطه اش با ذکاء الملک کاملاٌ قطع شده است؟  زکاء پیش از این  صمیمانه ترین طرف اعتماد رئیسش بوده است"

گرترود بل Gertrude Bell که در زیر پوشش باستانشناسی، بر ای انگلیس جاسوسی می نمود .  و در کنفرانس قاهره با لارنس عربستان و ژنرال آیرون ساید شرکت داشت، دو هفته پیش از آنکه رضاخان سید ضیاء را به عراق و به نزد رئیسش سرپرسی کاکس بیرون کند از جریان با خبر بود. و آنرا یکی دیگر  از راهکارها و نمایش های  بس پرهزینه  کرزن که به دستاوردهایی   زود گذر می انجامید می دید .

گرترود که که در ۱۸۹۲ هنگامی عمویش سر فرانک لاسلز Sir Frank Lascelles  سفیر انگلیس در ایران بود  به  بسیاری  از شهرهای ایران سفرکرده بود و فارسی را به روانی صحبت می کرد و در کتاب "نگارهای ایرانی" Persian Pictures  می نویسد فارسی را به کمک آموزگاری با عمامه ی سپید که اندکی فرانسه می دانست فرا گرفته بود.  به باور او ایرانی ها با همه ی دشواری هایی که باشان روبرویند، "بی باوریشان به ارزش شهرگاری اروپا به همان اندازه استوارست " و  می نوشت: " شرق به خود می نگرد  ... و از شما و شهرگاری تان هیچ  درخواستی ندارد ".   دنیای شرق جهانی است که "هیچ اروپایی به آن رخنه نتواند کرد ... دنیایی که  قوانینی متفاوت، غیرواقعی،  غیرقابل فهم  و غیر قابل تصور بر آن حکم فرمایند. " 

بل در ۱۹۰۲ هنگامیکه لرد کرزن  نایب السلطنه Vice Roy هندوستان بود  به هند سفر کرده بود، از همان هنگام راهکارهای کرزن و هم اندیشان  اورا نمی پسندید. اینک او  بر کناری سید ضیاء را نیز اشتباه دیگری از دارو دسته ی کرزن می دید. 

کرزن که همواره به فکر نمایش شکوه و توانمندی  انگلیس بود جاه و جلالی خیره کننده تر از پادشاه انگلیس را در هندوستان به نمایش می گذاشت که به باور گرترود بل همه "خیال پردازی قشنگی" بود که نشان از "بیگانگیی شکوهمندانه،  نا آگاهیی سرشار از آفرینندگی، و نمایشی برداشتانه"  داشت . او به درستی در می یافت که سیاستهای نرمش ناپذیر کرزن  به دشمنی ونفرت از انگلیس  دامن میزند .  " رفتار برتری  خواهانه،  و خودپسندی استعماری  انگلیس مردم را به خواستن حکومتی  که خود آنرا پذیرفته باشند بر می انگیزاند ."   اندیشیدنی است که در بغداد  در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۰۰  گرترود بل در باره ی برکناری سید ضیاء نوشت: 
این هفته  بیشتر خبر ها از ایران بود. سرنگونی سید ضیاء الدین   ایران را درون دیگ ذوب کننده یی خواهد افکند که می ترسم که از آن  مایعی بس منفجره به بار خواهد آمد.    او به وسیله ی قزاق ها سرنگون شد و رضاخان  نظامیی نادان  که هیچ از مدیریت سرش نمی شود مشتاق برپا ساختن دیکتاتوری است . همینکه نیروهای  ما کشور را ترک گفتند همه ی نیروهای هنایش گذار به دست او افتاد.

سخنرانی سیدضیاءالدین طباطبائی در پاسخ به دکتر مصدق درنشست ۳  مجلس شورای ملی  در ۱۶ اسفند ۱۳۲۲  درباره ی اسرار کودتا 

پس از اشغال ایران از سوی نیروهای انگلیس و روسیه که در بخشهای بعدی به آن خواهیم پرداخت،‌ انتخابات دوره چهاردهم مجلس شورای ملی زیر نگاه نیروهای اشغالگر انجام شد.   در این گزینش یک صد و سی و سه تن نماینده از سراسر ایران برگزیده شدند.  دکتر محمد مصدق   رهبر گروه اقلیتی سی و سه نفره از ملی گرایان   بود. اکثریت نمایندگان مرکب از نودو دو  نفر نمایندگان دست چین شده انگلیس بودند . هشت تن بجامانده  از حزب توده بودند که با پشتیبانی شوروی برگزیده شده بودند. سیدضیا در میان گروه نمایندگان دست چین شده ی انگلیس بود و هنگام بررسی اعتبار نامه ی او دکتر مصدق در مخالفت سخنرانی مهمی ایراد نمود که در طی آن  به انگلیسی بودن کودتای سید ضیا اشاره نمود و گفت: "اگر فرمان شاه در اثر کودتا نبود چطور مدیر روزنامه رعد رئیس الوزراء می‌شد؟ دیگر آدم با سابقه و یا قبول عامه‌ای نبود که ایشان بیایند و رئیس الوزراء بشوند! در آن فرمان بایشان مأموریت انجام ریاست وزرائی دادند کدام سابقه حکم می‌کرد که رئیس الوزراء مردم را حبس بکند مردم را گرفتار بکند نیک و بد را با هم بسوزاند. آقا یک روزنامه نویس بودند و فرمانده قوا نبودند، با چه وسیله قشونی که در تحت سرپرستی کلنل ایمانس انگلیسی بوده در تحت اختیار آوردند. اگر قشونی که در تحت اختیار داشتند بامر آقا بوده که آقا قرار داد را ملغی فرمودند وقتی که تلگراف آقا به شیراز رسید قنسول انگلیس گفت که مرده گربه را کسی چوب نمی‌زند، قرارداد مرده بود محتاج بموت نبود، قرارداد را کی بسته بود؟ وثوق الدوله و سرپرسی کاکس که نظر استعمار داشت. (...) قرارداد وثوق الدوله در یک موقع بدی گذشت در چه وقت بود وقتی که جامه ملل درست شده بود نظر جامعه ملل آیا این بود که بیایند دول را تحت الحمایه قرار بدهند و با آنها قرارداد ببندند؟! نه. نظر جامعه ملل این بود که دول آزاد باشند مستقل باشند دول اختیارات خود را از دست ندهند و خودشان در هر کاری که می‌خواهند دخالت بکنند این نظر جامه ملل بود بود چه جهت داشت که قرارداد ملغی شد: یکی اینکه قرارداد راسرپرسی کاکس با نظر دولت انگلیس نبسته بود و البته خود دولت انگلیس هم بعد متوجه شد که این کار خوبی نیست و بعد عدم رضایت ملت ایران. ملت ایران راضی نبود پس از آن بیانیه‌ای که دولت آمریکا داد که ما باید همیشه مرهون آن بیانیه باشیم. (...) نمایندگان امریکا متعجب بودند که چرا مجاهدت آنها بیش از این به تقویت و مساعدت تلقی نمی‌شود لکن اکنون معاهده جدید (منظور معاهده ۱۹۱۹) معلوم داشت که به چه علت امریکائی‌ها قادر نبودند سخنان نمایندگان ایران را باصغا برسانند و نیز معلوم می‌گردد که دولت ایران در تهران با مساعی نمایندگان خود در پاریس مساعدت و تقویت کافی ننمود دولت امریکا معاهده جدید ایران و انگلستان را با تعجب تلقی می‌نماید.این هم بیانیه‌ای بود که در آن وقت دولت امریکا داده‌است پس وضع قرارداد این بود. آنوقت آقا در بیانیه خود اینطور مرقوم فرموده‌اند که قرارداد را من ملغی کردم بنده از آقا سوال می‌کنم اگر آقا قبل از الغاء با نمایندگان انگلیس داخل در مذاکره شده بودند و الغاء کردند پس البته در یک کلیاتی مذاکره کردند که کودتا جزء آن بوده‌است. اگر خیر با نمایندگان انگلیس داخل مذاکره نشده بودند به چه ترتیب قرارداد را ملغی کردند؟ (...) اگر آقا قرارداد را ملغی کرده بودند چرا بعد از اینکه رئیس الوزراء شدند قشون جنوب را به رسمیت شناخته و چرا اهمیت مستشار مالیه را که مرحوم مشیرالدوله پس از اینکه رئیس الوزراء شدند بعد از کابینه وثوق الدوله برای تفتیش نفت در کمیسیون انگلیس و ایران به لندن فرستادند ایشان به ایران رجعت دادند. همان قشونی که آقا در تلگراف خودشان مرقوم فرموده‌اند که در تحت امر ایشان بوده آقا را از این مملکت بیرون کرد و اگر در موقع تشریف بردن احتیاج بوجه نداشتند چرا از مالیه ایران وجه گرفته و اگر محتاج وجه بودند آقا بفرمایند در این بیست و دو سال با چه سرمایه تحصیل علوم کردند و با چه سرمایه املاکی جمع آوری کردند؟ "  

مصدق سپس برای نخستین بار محتوی تلگراف سید ضیا را به خود در باره ی کودتا و تلگراف  استعفای خودبه احمدشاه که در زیر فشار کلنل فریزر فرمانده کل قشون جنوب رویداده بود را  افشا نمود و گفت : "غرض از آثار پیش آمدهای محتمل الوقوع که در این تلگراف نوشته شده همان خلع سلطان احمد شاه از سلطنت ایران است که برای من مثل روز روشن بود زیرا موقعی که شاه در لندن حاضر نشد در دعوت رسمی دولت انگلیس از قرارداد اسمی ببرد و آن را بشناسد به اینکه ناصرالملک به او گفته بود اگر مقاومت کند از سلطنت خلع می‌شود شاه وطن پرست بر مقاومت خود افزود و از قرارداد اسمی نبرد برای شاه چه بالاتر از اینکه امروز نامش به نیکی برده شود حوادثی که موجب بلندی نام می‌شود کم است و شاید در عمر کسی به این حوادث تصادف نکند خوشبخت کسانی که از این حوادث استفاده کنند و بدبخت کسانی که خود را مطیع پیش آمد نموده و با هر ناملایمی بسازند در سلسله سلاطین قاجار هفت نفر سلطنت نموده که از آن‌ها فقط دو نفر پادشاه نامی شده‌اند اول مظفرالدین شاه است که در سلطنت او آزادی نصیب ملت شد و بعد احمد شاه است که تن به اسارت نداد و از سلطنت گذشت ایکاش که این پادشاه جوان بخت به کودتا تسلیم نمی‌شد و زودتر مقام سلطنت را ترک می‌کرد."  

مصدق گفت که پس از آنکه احمدشاه  استعفای اورا پذیرفت :  "چون شاه مرا بفوریت احضار نمود وظن قوی بود که آقای سید ضیاءالدین طباطبائی مرا توقیف کند متجاوز از چهل روز در قریه سیدان که تا شیراز دوازده فرسخ است ماندم و در این اثنا از آقای آرمتیاژ اسمیت کارتی رسید مشارالیه پس از انعقاد قرارداد وثوق الدوله بسمت مستشاری در مالیه ایران دخالت داشت،کابینه مشیرالدوله که بعد از کابینه وثوق الدوله تشکیل شد از نظر اینکه قرارداد اجرا نشود او را بلندن فرستاد، که شرکت نفت جنوب را تفتییش کند. و آقای سید ضیاءالدین طباطبائی با اینکه قرارداد را الغا نموده بود آقای ارمتیاژ را برای تصدی شغل سابق بطهران احضار نمود و باز در وزارت مالیه دخالت داد! مقصود آرمتیاژ از فرستادن کارت این بود که مرا ملاقات کند و منهم برای اینکه زمامداران وقت باین ملاقات محملی نبندند و آنرا پیراهن عثمان نکنند و بمن زحمت نرسانند امتناع نمودم. (...) چند روز بعد کابینه سیاه سقوط کرد در ۱۴ جوزای ۱۳۰۰ تلگرافی از قوام السلطنه رسید که مرا برای پست وزارت مالیه به شاه معرفی کرد پس از ورود بطهران آقای آرمتیاژ که خود را عضو وزارتخانه من می‌دانست بدیدن من آمد قیافه ایشان بقدری شریف و جذاب بود که می‌گفتم ایکاش منافع متعارضه بین ما نبود و می‌توانستم با ایشان همکاری کنم نه ایشان می‌خواستند که از مالیه ایران دور شوند و نه حب وطن بمن اجازه می‌داد که ورود ایشانرا در مالیه تصدیق کنم و قرارداد از بین رفته را تجدید نمایم. کابینه قوام السلطنه هم که خواست ما را دست بدست دهد، نتوانست. شرح قضیه این است که می‌خواست اوراقی بامضای آرمتیاژ و من منتشر شود، که سرمایه داران خارجی و داخلی بامضای ما دو نفر اعتماد کنند و آنها را خریداری نمایند و گره از کار وزارت جنگ که احتیاج مبرمی بوجه داشت بگشایند. مرا به هیئت دولت دعوت نمود و با اینکه سردار سپه مایل بود اینکار بشود و در هیئت دولت هم بود که من از ایشان ملاحظه کنم امتناع نمودم و مدتی بعد که با ایشان در امور مملکتی مذاکره می‌شد به من گفت که از جواب شما در آن جلسه طوری عصبانی شدم که می‌خواستم همانجا با شما گلاویز شوم. گفتم اگر می‌شدید در من اثری نمی کرد زیرا بهیچ قیمتی حاضر نمی‌شدم که مستشار انگلیسی در امور مالیه دخالت کند و قرارداد را تجدید نمایند."

دکتر مصدق درپایان سخنرانی خود چنین نتیجه گیری نمود که : "چند ماهی کار وزارت مالیه بدون وزیر می‌گذشت و آرمتیاژ هم برای اینکه میخش محکم شود کار جدی نمی‌کرد و امور بکام دوستان می‌گشت و بعد از آنکه آرمتیاژ مأیوس شد قصد حرکت نمود و روزیکه به بازدید او رفتم از من طوری پذیرائی کرد که هیچوقت فراموش نمی کنم و یقین دارم که اگر با او موافقت می‌کردم عشری از اعشار آن احترامات را به من نمی‌کرد.  اینجاست که باید به عظمت اخلاقی ملت انگلیس پی برد از آنچه گذشت معلوم شد که آقا در بیانیه خود قرارداد را الغا نمود و بعد آن را عمداً اجرا کرد آقا در تلگراف ۶ حوت می‌نویسد‌; 'با قشونی که تحت امر دارم هر مانع ومشکلی را به هیچ میشمارم' معلوم نیست این قشون به چه ترتیب تحت امر او در آمد؟ بسیار مشکل است که کسی صاحب منصب نظامی نباشد و مرکز اتکائی هم نداشته باشد و قشونی که تحت سرپرستی اسمایس انگلیسی است مطیع خود کند و موقعی که وارد تهران شد قشون مرکزی مقاومت نکند و ساکت بماند و شاه هم تسلیم شود! اگر این قشون تحت امر آقا بود چرا رئیس آن خود را در عرض آقا گذاشت و بیانیه‌ای مثل بیانیه خود آقا داد؟ آیا می‌شود گفت که به کمک دسته قزاقی که تحت امر خارجی است انقلاب کنند وملت را براه راست دلالت نمایند؟ آیا بوسیله یک بیانیه پوک می‌توان انقلابی شد و یا اینکه دعوی اصلاحات کرد؟  کدام آدم بی بصیرتی است که باین حرفها گول بخورد؟ اگر فرمایشات آقا اساس داشت و اگر نظریاتشان در خیر مملکت بود چرا رجال وطن پرست را توقیف و حبس نمود؟ اشخاص وطن پرست ملت را حقیر نمی‌کنند و به افکار عمومی احترام می‌گذارند تا در بروز حوادث آنها را پشتیبان خود کنند و هر کس که بملت خود احترام نکرد پشتیبان او جای دیگر است. باتکای قوای خارجی قیام نمودن و بروی هموطنان تیغ کشیدن و آنان را توهین کردن و حبس نمودن کار وطن پرستان و آزاد مردان نیست. آقا را چه واداشت که پیرامون این عملیات برود ؟ و چه باعث شده بود که صالح و طالح را حبس کند؟ در اصلاحات باید اشخاص بد را از کار خارج نمود و محاکمه و محکوم کرد. اگر مقصود انقلاب بود خوب است آقا توضیح دهد که درایران زمینه برای چه انقلابی حاضر بود و با چه اشخاصی می‌خواست هادی انقلاب شود؟ روزگار ثابت کرد که نه مصلح بود و نه انقلابی و مأمور بود کابینه محللی تشکیل دهد تا از ترس او مردم به سردار سپه ملتجی شوند و به او اهمیت بدهند تا او به مقصود خود برسد. هرگاه قانون مجازات عمومی در آن زمان بود آقا را من روانه دادگاه می‌نمودم چون قانون نبود و عقاب بلا بیان هم بی مورداست آقا مشمول فقره دهم از ماده ۱۲ قانون انتخابات است که – مقصرین سیاسی که بر ضد اساس حکومت ملی و استقلال قیام و اقدام کرده‌اند حق انتخاب شدن ندارند".

سید ضیا در پاسخ   عوام فریبانه  و سرشار از تناقض خود   گفت:
خدا را شکر که زنده ماندم تا در روزهای محنت وطن ندای هموطنان را شنیده جان بی مقدار خود را در طبق اخلاص نهاده تقدیم نمایم. پس از بیست و سه سال غربت از ایران، پس از بیست و سه سال غزلت و انزوا و آوارگی امروز افتخار دارم در این محوطه‌ای که خاطره‌های شیرین و تلخ و فراموش نشدنی از آن دارم حضور پیدا کنم. امروز اگر تیرهای تهمت، بدنامی، افترا، ناسزا به من پرتاب می‌شود افسرده نیستم زیرا سی و هفت سال پیش با پدر همین اسعد (اشاره برئیس مجلس) با برادر همین اسعد و با هزاران آزادیخواهان دیگر در همین محل از دهانه‌های توپ گلوله بر سر ما می‌بارید و ما تحمل کردیم و امید خود را از آتیه ایران سلب نکردیم بطوریکه آقایان می دانند بیست و سه سال بود از ایران دور بودم و خیال مراجعت را نداشتم پس از وقایع شهریور دوستانم از تهران وولایات بمن مراجعه کردند و تقاضا نمودند که بایران برگردم خودداری کردم شش ماه یکسال دو سال گذشت بالاخره چون که همیشه جوانمرد بودم و جوانمردی را صفت خود و آباء و اجداد خود می‌دانستم دیدم سرزمینی که مرا تربیت کرده، بزرگ کرده، من باو قرض داشتم و در حداقل دعوت دوستانم را باید بپذیرم این بود که به ایران مراجعت کردم پس از مراجعت به ایران در خیال این نبودم که وکیل شوم یا وزیر شوم یا رئیس الوزراء شوم یا رئیس مجلس شوم هیچکدام از اینها نبود در ۲۳ سال قبل که رئیس الوزراء و فعال مایشاء ایران بودم اگر می‌خواستم اگر مایل بودم این درجه فهم و ادراک در من بود که با این و آن بسازم و در همان مسند باقی باشم ولی من نخواستم به قیمت خرابی ایران به قیمت محو یک ملتی زمامدار شماها باشم. این بود که طالب نبودم و ترک کردم و رفتم.  پس از ورود من به ایران در تهران شنیدم اهالی یزد مرا بسمت وکالت مجلس شورای ملی انتخاب کرده‌اند، تعجب کردم زیرا چنانچه عرض کردم قصد اشغال مقامی را نداشتم. گفتم بعد از ۲۳ سال می‌روم ایران مملکت محنت زده خود را به بینم اگر توانستم خدمتی می‌کنم، اگر نتوانستم خدمتی بکنم یا در ایران می‌مانم یا چنانچه ۲۳ سال از این مملکت دور بودم باز هم مراجعت می‌کنم. خبر وکالت بنده از یزد مرا تکان داد و نمی‌خواستم قبول کنم، زیرا بکسی ننوشته بودم و از هیچیک از رفقا و دوستان خودم یا اهالی یزد تقاضا نکرده بودم. در همین حال دچار یک محظوری شدم و آن این بود که ۳۲ سال قبل اهالی یزد پدر مرا بسمت وکالت مجلس شورای ملی انتخاب کردند، ۲۴ سال پیش هم خود من وکیل شدم که وقایع کودتا پیش آمد، این مرتبه سوم بود. اخلاقا نمی‌توانستم باهالی یزد بگویم که من شانه خود را از زیر بار مسئولیت خالی می‌کنم اصرار اهالی یزد و تلگراف متوالی که بمن مخابره کردند و اصرار دوستانم باعث شد که من وکالت را قبول کردم. بعلاوه یک دلیل دیگری هم داشت؛ در ۲۴ سال پیش روزی که از خود گذشتم و وجود خود را مؤثر در نجات و استقلال ایران قرار دادم روز خطر بود. امروز هم روز خطر بود، چونکه خطر را دیدم، آمدم اینجا بایستم، برای اینکه اگر بتوانم بملت خودم، به وطن خودم، به ایران عزیز خدمت بکنم، و چنانچه عرض کردم، مدعی هستم وجود من مؤثر در سیاست و استقلال ایران بود و عنقریب بفاصله چند دقیقه آقایان خواهند شنید (خطاب به آقای دکتر مصدق) اگر صدای بنده یکقدری بلند است برای اینکه حضرتعالی بشنوید) از دو ماه به این طرف شنیده شد که با اعتبارنامه من مخالف هستند، دوستان من نگران بوده و من هم نگران بودم ولی نگرانی من از این بود که اعتبارنامه من با سکوت و خاموشی بگذرد و مجبور شدم از یکی از دوستانم خواهش کنم با اعتبارنامه من مخالفت کند. زیرا اگر مخالفت نمی‌شد یک حقایقی را نمی‌توانستم بگویم. ممنونم از صمیم قلب که این زحمت را حضرتعالی و بعضی از آقایان دیگر از من رفع فرمودید. 
سید ضیا سپس درباره ی سکوت خود در باره ی اسرار پشت پرده ی کودتا که بی گمان پشتیبانی ژنرال آیرونساید از رضا خان بود چنین گفت: 
چرا منتظر چنین روزی بودم؟ زیرا ۲۳ سال سکوت کردم هر دشنامی، هر ناسزائی هر تهمتی هر افترائی را قبول کردم و حاضر نشدم برای وجاهت خود برای تبرئه خود اسراری را فاش کنم، که مصالح عالیه ایران را بخطر اندازم ۲۴ سال تحمل، ۲۴ سال صبر ، کافی بود.  آقای دکتر مصدق السلطنه بزرگترین فداکاری من در دوره زندگانی من این بود که سکوت کردم و آنچه را می‌دانستم نگفتم و پرده حقایق را پاره نکردم و آقایان بعضی می‌گویند چرا در عرض مدت بیست سال که از ایران دور بودم سکوت کردم در روزهائیکه بدبختیهای ایران را دیدم چرا صدای خود را در نیاوردم اکنون دلیلش را به جنابعالی و آقایان عرض می‌کنم؛ تا چهار سال پنج سال بعد از کودتا تمام جراید، مجلس شورای ملی و جوانها، پیرها روشن فکرها تاریک فکرها همه از اوضاع راضی بودند، شکایتی نبود. پیش آمد کودتا سبب خوشبختی و اصلاحاتی که در مملکت شده بود مایه امیدواری آتیه بود.  من در مملکت خارجه بودم جز ایرانیانی که به اروپا برای تحصیل یا گردش می‌آمدند، کسی را نمی‌دیدم همه اظهار مسرت از پیش آمدها می‌کردند و بعضی هم یا راست یا دروغ اظهار تأسف می‌کردند، که دست شما از بازیگری در بازیهای ایران کوتاه شد، این احساسات مردم و ملت بود. این ترتیب باقی بود تا زمان رژیم تغییر سلطنت. تا آن تاریخ دلیل نداشت که من در ممالک خارجه بوده از وطن خودم و اوضاع خارجه حرفی بزنم،  از ۱۳۰۵ تا ۱۳۱۰ باز آثار ظاهریه خوب بود و اگر در معنی و باطن بعضیها ناراضی بودند، لکن بطور کلی طبقات هیئت اجتماعیه راضی بودند و مخصوصاً سالی در حدود دویست نفر محصل و جوانها باروپا می‌آمدند آمدن این جوانها نتیجه ثمره نخلی بود که من کاشته بودم می‌دیدم خیلی خوب هر سال جوانها می‌آیند تحصیل می‌کنند هر سال چند صد نفر جوان می‌آیند چه می‌کنند؟
پس دلیل نداشت تا سنه ۱۰ شکایتی بشود اما از سنه ۱۰ به بعد که دیکتاتوری در ایران تشکیل شد وضع مملکت بجائی رسیده بود که اگر در پاریس یک روزنامه فرانسوی در سطر بر ضد شهریار ایران می‌نوشت فردا دولت مناسبات خود را با ملت فرانسه قطع می‌کرد سفارت ایران را از پاریس احضار می‌کرد و سفارت فرانسه را از ایران بیرون می‌کرد آن رعبی که تهران را گرفته بود در نیتجه یک وضعیاتی که حالا نمی‌خواهم بگویم دیگران را هم فرا گرفته بود. در یک همچو موقع من کجا می‌توانستم چیزی بگویم، یا صدای خود را در بیاورم، یا بنویسم و وقتی که نوشتم به چه وسیله‌ای به ایران بفرستم، و یا وقتی که فرستادم چند صد نفر که کاغذهای من می‌رسد به آن‌ها بمحبس نیفتند؟  پس من اگر این کارها را نکردم خدمتی کرده‌ام به ایران.
سید ضیا سپس اینکه در جریان جنگ دوم از مردم خواسته بود که بی عدالتی‌های نیروهای بیگانه  را تحمل کند، و صبر کنند و منتظر روز بهتری شوند را به آوند گونه یی افتخار برای خود درشمرد و از مصدق انتقاد نمود که چرا از اشغال ایران مانند او سوگیری نکرده است! او گفت:  
اما راجع به آقای دکتر مصدق و اظهاراتی که فرمودند من انتظار نداشتم که ایشان در ضمن صحبت از یک حدودی که محاورات رجال سیاسی آنها را قبول کرده‌اند خارج شوند، و من منتظر نبودم که یک چیزهائی را بمن بگویند که من یک چیزهائی را بر خلاف میل خودم عرض کنم و بجناب آقای رئیس مجلس اطمینان می‌دهم که آنچه را عرض می‌کنم بقصد اسائه ادب نیست و اگر یک حقایقی بخودی خود وقیح است، تقصیر من نیست. آقای دکتر را بنده میدانم و سابقه هم دارم با من غرض شخصی داشتند. جز غرض شخصی چیز دیگری نبود. این غرض شخصی ایشان در جای خود باقی است ولی ایشان یک نکته را فراموش کردند فرمودند؛ وقتیکه اینجا تشریف آوردند، فرمودند که ۲۰ سال بود از ملت ایران دور بودند. این هم صحیح است به این معنی خیال می‌کنند که هنوز مردم ایران را با عوام فریبی می‌شود اغفال کرد. غافل بودند که در این مجلس شورای ملی عناصر مشخص و ممیزی هستند که اعمال فداکارانه را از اظهارات عوام فریبانه جدا می‌کنند، این یک حقیقتی است آقای دکتر مصدق السلطنه یک اختلاف اساسی است و آن این است که من از بدو زندگی خودم عوام فریب نبوده‌ام و عوام فریبی را بزرگترین خیانتی بهیئت اجتماعیه میدانم.  اگر آقای دکتر مصدق السلطنه و امثال ایشان عوام فریب نبودند و حقایق را بمردم می‌گفتند ایران سرنوشت دیگری پیدا می‌کرد. در جنگ بین المللی در سنه ۱۹۱۴ که مخاطراتی متوجه ایران شد، فقط سید ضیاءالدین بود که در روزنامه‌ها اعلام کرد نباید ایران با روس و انگلیس جنگ بکند و از در ستیزه درآید. بی عدالتی‌های آنها را تحمل کند، و صبر کنند و منتظر روز بهتری شوند، شما و امثال شما ای آقای دکتر مصدق السلطنه برای وجاهت خودتان، برای اموال خودتان، برای منفعت خودتان که از مستوفی گری و خرید خالصه و از کاغذ سازی و از چه و از چه جمع کردید و نتوانستید آنها را حفظ بکنید، صدای تان را در نیاورید، حقیقت را بمردم نگفتید، مردم را گمراه کردید وایران را به آن جنگ به آن ویرانی و فلاکت و ادبار انداختید. روزهائی که جنگ تمام شد، آقای مصدق السلطنه، ایران ویران، ایران سرگردان، ایران گرسنه، جز شما چند نفر وجهای نالایق چیز دیگری نداشت! بلی آقای مصدق السلطنه در دوره‌های پیش هیچکس جز من از همه چیز نگذشت در مقابل هوچیها و نادانان (ولی امروز دوره عوام فریبی دوره اغفال دوره سکوت گذشته‌است) آنروز در نتیجه نتوانستند مرا یاری بکنند. البته هر کس آزاد است تمام اهالی مملکت تمام برادران من از دوست و دشمن همه آزاد کسانیکه بی غرض هستند کسانیکه مدعی هدایت افکارند قبل از اتخاذ تصمیم از من توضیح بخواهند از من علت و موجبات اصول را بپرسند پس از آنکه شنیدند اگر قانع شدند واضح می‌شد اگر قانع نشدند آنوقت حق دارند که فحش بدهند ناسزا بگویند هر نسبتی که می‌خواهند بدهند.
اوسپس ادعا نمود که با پذیرفتن نخست وزیری اختلافات طبقاتی را در ایران از میان برداشته است؛
آقای دکتر مصدق السلطنه یکی از افتخارات من این بود که مقدماتی را فراهم آوردم که روزنامه نویس رئیس الوزرا  بشود و ایران را از دست شما سلطنه‌ها و دوله‌ها نجات پیدا کند، بلی آقای مصدق السلطنه، بلی قربان، این سید ضیاءالدین بود که شماها را بچنگ آورد. چند سال بود، از استبداد نمی‌گویم، در همین دوره مشروطه، همین مردم بدبخت، اسیر چند تا سلطنه‌ها و دوله‌ها بودند، دیگر سایر مردم وزن نداشتند، کوچک، روزنامه نویس بودند. این را من شکستم این خدمت را من به ایران کردم و شماها را لرزاندم که چطور یک روزنامه نویس رئیس الوزراء یا بعقیده شما صدر اعظم ایران می‌شود؟ای خاک بسر اشخاصیکه این فرصت را دادند و این بی قابلیتی خود را فراهم آوردند. 
اما راجع به محبوسین اولا کسی حبس نشد. آقای مصدق السلطنه، تحت نظر قرار گرفتن و حبس شدن دو مطلب است. کسی حبس نشد، تحت نظر قرار گرفت. حالا فرض کنیم حبس شد، (دکتر مصدق- استغفرالله) شما میفرمائید استغفرالله دعوا نداریم (یک نمکی هم در مجاورت باشد بد نیست) در مملکت ایران از قبل از مشروطه و پس از مشروطه حبس کردن مردم یکی از امور عادی بود. در دوره سابق حکام ولایات یا وزراء در تهران مردم بیچاره را حبس می‌کردند. خود حبس کردن بخودی خود با آنکه بر خلاف قانون بود و غلط بود امری بی سابقه نبود. چیزی که بی سابقه بود، این بود که سلطنه‌ها و دوله‌ها و ملک‌ها و ممالک‌ها را بگیرند. این را تصدیق می‌کنم. (خنده حضار) پیدایش این سابقه با بنده‌است، وتمام مسئولیت آنرا هم به عهده می‌گیرم. واگر چند صد نفر از من رنجیده شدند و افسرده شدند هزارها ایرانی بدبخت که قرون متوالیه در محبس این دوله‌ها، مله‌ها، سلطنه‌ها، ممالک‌ها، با هزار ذلت و بدبختی روزگار می گذرانیدند؛ فهمیدند که می‌شود دوله‌ها و ملک‌ها و سلطنه‌ها را هم گرفت. ملتفت شدید آقای دکتر مصدق السلطنه؟! و اما اینکه اینها چرا حبس شدند؟ رئیس الوزرای وقت چنین تشخیص داد که برای مصالح عالیه مملکت و یک مقتضیاتی که بعد خواهد شنید یک عده‌ای بدون اینکه به جان آن‌ها، به حیات آنها، به مال آنها تعرض شود؛ در یک نقاطی تحت نظر قرار گیرند. اگر جنابعالی می فرمائید بد و خوب را با هم گرفتند، مقصود دشمنی و عداوت نبود، نخواستم مال کسی را ببرم، چنانچه نبردم. جز یک عده از کسانیکه سیاست مملکت را فلج می‌کردند و کارها را اداره نمی‌کردند و جز منفی بافی و عوام فریبی کار دیگری نمی‌نمودند،  آنها را دستگیر کردم. در آنموقع دو موضوع مهم در پیش بود آقای مصدق السلطنه! (بنده متأسفانه حافظه‌ام خوب نیست از این جهت است شما را بهمان اسم سابق خطاب می‌کنم)، دو موضوع مهم بود که برای حیات ایران و برای استقلال مملکت ایران تأثیر مهمی داشت؛ یکی مسئله ارتباط با ممالک متحده شوروی و یکی مسئله قرارداد ایران وانگلیس . این دو موضوع، این دو مسئله، این دو نکته، آلت بازی دسائس رجال تهران از دوله و ملک و سلطنه شده بود. سه سال بود نمایندگان مجلس شورای ملی متعاقب عقد قرارداد انتخاب شده بودند غالبشان هم در طهران بودند این وکلاء جرأت نداشتند مجلس شورای ملی را باز کنند سیاسیون تهران هم جرأت نداشتند حرف بزنند. چرا؟ گفتند خوب اگر مجلس شورای ملی باز شد قرارداد، را قبول کنیم یا رد کنیم؟  کو آن مردی که قبول کند، کو آن مردی که رد کند؟ پس بهتر این است که مجلس شورای ملی نباشد. با دولت سویت شوروی که سه سال است بما پیشنهاد کرده‌است که ما همسایه هستیم، دوست هستیم، عهدنامه به بندیم؟ کو مردی که جرئت داشته باشد بگوید به بندیم، و کو آن مردی که بگوید ما نمی‌بندیم؟  پس بهتر این است که هیچ نشنویم و صدامان در نیاید این آقایانی که توقیف شدند حبس نشدند و تحت نظر بودند بطوریکه میدانند قبل از ریاست وزرائی من بود ولی مسئولیت آن واقعه را من به عهده می‌گیرم شانه خالی نمی‌کنم. 
چرا شانه خالی نمی‌کنم زیرا آنموقع آقای سردار سپه که بعد اعلیحضرت پهلوی شدند در کارها ما با هم مشاوره می‌کردیم و آنچه من می‌گفتم ایشان می‌کردند حالا که ایشان دور هستند من سزاوار اخلاقیم نیست که ایشان را مسئول بدانم نه! مسئولیت را خود من بعهده می‌گیرم وخودم را برای خاطر جنابعالی تبرئه نمی‌کنم حالا چرا؟ بعد صحبت می‌کنم واما اینکه می‌خواستم جنابعالی را بگیرم حبس کنم (دکتر مصدق- تحت نظر می‌خواستید بگذارید) نه جنابعالی را بواسطه خیانتی که کردید می‌بایستی حبس کنم برای اینکه شما مجرم هستید شما می‌خواستید تمام عشایر فارس را بشورانید و اشرار را به شورش تحریک کردید شما خواستید اردو کشی بکنید خواستید برادر کشی بکنید. شما مجرم بودید شما جانی بودید ولی چرا ترتیب اثر ندادم برای این که روحیه و قدرت فکری شما را می‌دانستم فکر شما فلج بود می‌دانستم با تمام فعالیت تان هیچ کاری نمی‌توانید بکنید و یک چیز دیگر هم بود که نخواستم این افتخار را بشما بدهم که بواسطه حبس شما شخصیتی برای شما قائل شوم (دکتر مصدق- پس تلگرافات برای چه بود) تلگرافات را برای این کردم آقای دکتر مصدق السلطنه من فعال ما یشاء بودم در آن موقع در ایران از شما بزرگترها- گردن کلفت ترها را گرفتم به حبس انداختم شما را نخواستم حبس بکنم شما را هم می‌توانستم. (دکتر مصدق- نتوانستید) نه اشتباه می‌کنید بشما تلگراف کردم که من برای ایران کار می‌کنم دست بدست هم بدهیم و این مملکت بدبخت را نجات بدهیم و منتظر بودم اول بجای اینکه شخصیت روزنامه رعد و کوچکی جسمی سیدضیاء را در نظر بیاورید عرایض او را تمنای او را التماس او را که بنام ایران است بشنوید و او را هدایت کنید راهنمائی کنید باین جهت آن تلگراف را کردم که اتفاقاً در عرض این ۲۲ سال این تلگراف برای جنابعالی یک سندی شد شما می‌خواستید کسب وجاهت بکنید این است که تلگراف سید ضیاءالدین پس از ۲۰ سال در این مملکت نشان داده‌اید (دکتر مصدق- تلگرافات دیگر هم هست) یکی اش را نشان بدهید(دکتر مصدق- بین خودمان باشد پس خلاصه پس از اینکه جنابعالی این تلگرافات را کردید آن اقدامات را کردید) چون من نمی‌خواستم برادرکشی بشود و این هم برای جنابعالی جای مسرت است که تمام اهل ایران هیچ جا با من مخالفت نکردند جز سرکار تمام اهل ایران هیچ جا مخالفت نکردند. سکنه این مملکت از ولایات دهات، ایلات، عشایر همه اقدام مرا و حکومت مرا تبریک گفتند. (دکتر رادمنش- بجز آذربایجان و گیلان) آنوقت گیلان در تحت تشکیلات مختلط اشغال شده بود آقای دکتر رادمنش قسمت گیلان در اظهار فکر خودش آزاد نبود آقای دکتر رادمنش. (دکتر رادمنش- اینجا مجلس روضه خوانی نیست زنگ رئیس ایشان حق ندارند به دکتر مصدق حمله بکنند یعنی چه)(زنگ رئیس). (رئیس- اینجا صحبت بین الاثنین نکنید هر کسی حرفی دارد بعد حرف بزند) اما مسئله کودتا آقای دکتر مصدق السلطنه قضایا را باید تفکیک کرد. یکی صورت ظاهر امر است یکی صورت باطن امر است صورت ظاهر امر این است که دسته‌ای از قوای قزاق بتهران وارد شدند در شب دوشنبه شهر تهران را اشغال کردند و سه روز بعد من رئیس الوزرای ایران شدم یعنی اعلیحضرت مرحوم احمدشاه معین الملک را فرستاد بمنزل من و مرا دعوت کرد و من رفتم بقصر فرح آباد و پس از دو ساعت مذاکره دستخط ریاست وزراء را با اختیارات نامه بمن تفویض کرد راجع بقضایای تا ساعت ریاست وزرائی من شما فرصت داشتند در عرض این ۲۰ سال سئوال کنید توضیح بخواهید از مرحوم احمدشاه از فرمانده قوای قزاق و از افراد صاحبمنصبان قزاق سئوال کنید و شما سئوال نکردید و در مجلس شورای ملی هم وکیل بودند از اعلیحضرت پهلوی که سردار سپه و وزیر جنگ بودند و شما هم در این پارلمان بودید و بدفعات هم نطق فرمودید و نطقتان را من خواندم می‌بایستی بپرسید چرا نپرسیدید؟ آنچه من مطلعم این است، صورت ظاهرش این است که میفرمائید من مسبب این اوضاع هستم و من این اوضاع را فراهم کرده‌ام و چنانچه اخیراً فرمودید یعنی در آخر مذاکرات خودتان فرمودید با تحریک و دست دیگران من این کار را کردم برخلاف اظهار شما و بسیاری با آنکه چند ماه بعد از کودتا وقتی که آقای سردار سپه وزیر جنگ ما بودند اعلامیه منتشر کردند و مسئولیت کودتا را بعهده خود گرفتند و چون در آنموقع شما آن اعلامیه را در تهران دیدید و خواندند نمی‌بایست دیگر از من سؤال بکنید ولی بعلت آن اظهاری که کردم آن مسئولیت را بعهده می‌گیرم برای اینکه بدانید چرا من مسئولیت را بعهده می‌گیرم وضعیات قبل از کودتا را باید درنظر بیاورید مملکت ایران در تحت اشغال قشون اجنبی بود در بعضی از ایالات ما یک تشکیلاتی بود که با حکومت مرکزی مشغول جنگ و ستیز بود و در همانموقع خزانه مملکت خالی بود در همانموقع عده افراد قشونی و ژاندارمری و امنیه و نظمیه در ایران چهل هزار نفر بود حقوق آنها هشت ماه و ده ماه عقب افتاده بود چندین صد نفر و چندین هزار نفر مهاجر از گیلان و مازندران آمده بودند که می‌بایست از خزانه دولت زندگانی کنند و چون در خزانة دولت پولی نبود همه ماهه وزراء و رئیس الوزراهای ایران باید سفارت انگلیس ملتجی شده برای دویست هزار تومان ماهیانه باسم موراتوریم گدائی بکنند و این دویست هزار تومان را بین این و آن تقسیم کنند عدلیه و نظمیه و امنیه و ژاندارمری هشت ماه مواجبشان عقب افتاده بود تمام تشکیلات هیئت اجتماعیه مختل شده بود شاه مملکت تازه از اروپا برگشته بود بواسطه این وضعیات و بواسطه خبر رفتن قشون انگلیس از ایران هراسان بود و مرحوم احمدشاه می‌خواست ایران را ترک کند و مراجعت کند و وقتی گفته شد که چرا مراجعت می‌کنید گفت من در امان نیستم اگر قشون انگلیس برود چگونه می‌توانم در پایتخت خودم که قشون و پلیس و ژاندارم ده ماه مواجب نگرفته زندگانی کنم و اگر متجاسرین بمن هجوم کنند چه کنم؟ احمدشاه مرحوم بسفارت انگلیس ملتجی شد، از وزیر مختار انگلیس تقاضا کرد که برای اینکه او بتواند در ایران بماند، قشون انگلیس حرکت خودش را از ایران به تعویق اندازد. مستر نرمان وزیر مختار انگلیس پس از مخابره با لندن بشهریار ایران جواب داد که چون مجلس مبعوثان انگلستان بودجه این قشون را تصویب نمی‌کند قشون نمی‌تواند در ایران بماند. احمدشاه گفت؛ حالا که قشون نمی‌تواند در ایران بماند  من می‌روم.  گفتند نباید بروی.  گفت حالا که نباید بروم پس در طهران گرسنه، طهران بیچاره، تهران خواب آلود، دوله‌ها و ملکها و سلطنه‌های غفلت کار و سیاسیون نادان همه خواب بودند و سرنوشت ایران در اوقیانوس تلاطم و بدبختی واژگون بود. آنوقت بود که سید ضیاءالدین، همان سیدضیاءالدینی که در بهار جوانی در ۱۸ سالگی خون خود را وقف ایران کرده بود، و اکنون ۳۸ سال زیادی زندگانی می‌کند آن سید ضیاءالدین آن روز بفکر شماها بود بفکر زن و بچه شماها به فکر شهر طهران به فکر مملکت بفکر ایران افتاد. از خودگذشت بالاخره رئیس الوزراء شد. تمام اسرار کودتا را نمی‌توانم بشماها بگویم، ادراک آقای دکتر بزرگتر از آنست که حقایق دیگری را بفهمد. هر روز محکمه علیای عدالت ملی تشکیل شد اول کسی که برای محاکمه حاضر شود سیدضیاءالدین است. آنچه می‌گویم مدرک دارم. خلاصه رئیس الوزراء شدم. 
اولین اقدام من تلگرافی بود به مرحوم مشاورالممالک سفیر کبیر ایران در مسکو که بدون تأمل عهدنامه شوروی را امضاء کند اولین اقدام من این بود. (دکترمصدق- آه آه) دومین اقدام من الغای قرارداد ایران و انگلیس بود می فرمائید این قرارداد ملغی بود؛ تصدیق می‌کنم، عملا ملغی بود ولی یک وضعیت بغرنجی ایجاد کرده بود که افراد را خسته و وضعیت را فلج کرده بود. ما ۶۰۰ هزار لیره پول داشتیم در بانک شاهنشاهی از بابت منافع عقب افتاده کمپانی نفت جنوب و این ششصد هزار لیره آنوقت شاید دو ملیون تومان می‌شد. در هر حالیکه دولت ایران برای صد هزار تومان باید از سفارت انگلیس گدائی بکند، بانک شاهی این پول را نمی‌داد. در خزانه هم پول نداشتیم . از گمرک نمی توانستیم چیزی بگیریم چونکه وسیله یی نبود. تا هم دولت حرف می‌زد، می‌گفتند آقا تکلیف قرارداد را معین کنید، یا بگیرید یا بدهید، قرارداد اگر عملی نشده بود ولی یک بغرنجی بود، یک مانعی بود، که اولا افکار عمومی را متزلزل داشت. هیچکس نمی‌دانست قرارداد هست یا نه؟ وکلا نمی‌دانستند به مجلس شورای ملی که می‌روند آقا قرارداد را قبول کنند یا رد کنند؟  من آمدم اینرا الغا کردم و اما اینکه فرمودید آیا از لرد کرزن مشاوره کردم و استیذان کردم؟ این نکته بین خود ما است این نکته را دوله‌ها و ملک‌ها و سلطنه‌ها نمی‌فهمند. این نکته را یک مدیر روزنامه می‌فهمد.

سید ضیا سپس گویی که فراموش کرده ست که در بخش پیشین پذیرفته است که قرارداد ملغی شده بود، ادعا می کند که او بود که قرار داد را  لغو نمود و ازاین رو کرزن از او رنجیده است .  در حالی  که حقیقت این بود که همانگون که در پیش گفته شد کرزن می خواست که او و رضا خان قرار داد ملغی شده را زیوشی دیگر باره بدهند و از اینرو بود که ضیا پس از کودتا بی درنگ آرمیتاژ اسمیت را به ایران فرا خواند. ضیا گفت: 
بدون مشاوره با دولت انگلیس بدون استیشار با سفیر انگلیس و لرد کرزن من با مسئولیت خودم این قرارداد را الغا کردم. یعنی من مدیر روزنامه ملغی کردم که معلوم شود؛ می‌شود کرد.  بهمین جهت لرد کرزن از من رنجید تا هفت حمل یعنی یک ماه و سه روز حکومت مرا نشناخت و خدا میداند چه اندازه همین رنجش لردکرزن تأثیری داشت در بودن و نبودن من در ایران. این را من نمیدانم، خدا میداند. اما اینکه این چه نوع کودتائی بود آقای دکتر! حکومت ملی یعنی چه؟ حکومت ملی مرکب است از قوة مقننه و قوة قضائیه و قوه مجریه.  قوة مقننه وجود نداشت، پارلمانی نبود، سیاست مشروطیتی نبود.
دکتر مصدق السلطنه- مستشارمالیه که آوردید نفرمودید.
 سید ضیاءالدین- صبر کنید جوابش را عرض می‌کنم. مجلس شورای ملی وجود نداشت پس از تعطیل دورة سوم وکلاء کرسی خودشانرا ول کردند و مملکت را به پیش آمد واگذار کردند تا آن روزی که من رئیس الوزرای ایران شدم. تمام رئیس الوزراءها و دولت‌های شما را سفارت روس و انگلیس تصویب و تشکیل می‌داد تنها رئیس الوزراء و دولتی که بشهادت خدای متعال بدون مداخلة سفارت اجنبی تشکیل شد دولت من بود بله دوله‌ها و ملک‌ها و سلطنه‌ها نمی‌فهمند این نکته را یکنفر مدیر روزنامه می‌فهمد هر کسی را بهر کاری ساختند میل آن را بر سرش انداختند اعلیحضرت مرحوم احمدشاه مرا احضار فرمود و دستخط هم بمن داد و اختیارات تام هم بمن داد حالا داخل این بحث نمی‌شوم که این مقدمه را من چیده بودم یا دیگران چیده بودند بعقیدة حضرتعالی صحیح بود یا غلط نتیجه اش را به بینیم چه بود؟ (دکتر مصدق- قرار بود) شما فارس را بر ضد من شوراندید قوم خویش‌های مرا فرار دادند شما و امثال شما در طهران دسائس کردید شما مسئولید در پیشگاه خدا در پیشگاه تاریخ در پیشگاه ملت ایران من جز اینکه جان بدهم چه می‌کردم نتیجة کودتا چه بود؟ چهل هزار نفر قشون پراکندة ایران از ژاندارمری و قزاق و پلیس و امنیه در تحت ادارة یک سرباز لایق که اسمش رضاخان میرپنج بود جمع شدند اداره شدند امنیت در مملکت فراهم شد طهران از خطر گذشت شاه راضی شد بماند خود شاه هم که مرعوب بود دید در طهران هم قوه هست در طهران هم کسانی هستند که جرأت دارند بگویند که ما زنده هستیم و می‌خواهیم زنده باشیم ما نمی‌خواهیم تسلیم شویم با این ارادة ما و از جان گذشتگی ما شاه ایران هم جرأت گرفت فقط وقتی که دستخط ریاست وزراء را بمن داد از من قول گرفت پس از اینکه امنیت در مملکت مستقر شد وسائل مسافرت او را باروپا فراهم کنم من هم وعده دادم و بعد نتوانستم و همانکه نتوانستم بین بنده و آن مرحوم بهم خورد بیچاره مرحوم احمدشاه در نتیجة بی قابلیتی و عدم لیاقت دوله‌ها و ملک‌ها و سلطنه‌ها قبل از تشکیل کابینة اینجانب و پس از آنکه از سفارت انگلیس مأیوس شد تلگرافی بدربار انگلستان و بمقامات عالیه مخابره نمود که اگر ممکن است احضار قشون انگلیس را از ایران به تعویق بیندازند جوابی نیامد کودتا بپا شد پس از آنکه امنیت برطرف شده تجدید شد پس از آنکه امضای عهدنامة شوروی شد یک مسئلة بغرنج و غامضی بین ما و همسایه یی که مناسبات تاریخی سیاسی اجتماعی اقتصادی ما را بیکدیگر مربوط ساخته و سه هزار کیلومتر با هم هم سرحد هستیم حل شده و روابط حسنه ایجاد گردید در تهران و مملکت یک آسایش فکری برای همه ایجاد شد یک کار دیگری هم کردم که آنرا فراموش کرده بودم و حالا در نتیجه تذکر آقای دکتر یادم آمد و از تذکر آقای دکتر خیلی خوشحال شدم زیرا من آنرا فراموش کرده بودم و آن مسئله پلیس جنوب بود بطوریکه میدانید پلیس جنوب را چند سال قبل از من داده بودند و پس از آنکه من رئیس الوزراء شدم یکی از اقداماتم این بود که بوزیر مختار انگلیس اظهار کردم من نمی‌توانم پلیس جنوب را در تحت ادارة افسران انگلیسی قبول کنم و باید متحمل بشود و منضم ژاندارمری ایران گردد ژنرال فریزر را به تهران احضار کردم (آنوقت ماژور فریزر بود) و جلسة در هیئت وزراء تشکیل دادیم و مذاکره کردیم و اصولی را با هم موافق شدیم که پلیس جنوب تسلیم ایران بشود و از بابت مخارج گذشته قبول کردند که دولت انگلستان از ایران فعلا ادعائی نکند ولی ژنرال فریزر گفتند کی این اردو را تحویل خواهد گرفت آیا افسرهای تهرانی شما که دیروز همدست آلمانها بودند؟ گفتم نه. من از دولت سوئد پنجاه نفر صاحبمنصب برای ایران احضار کرده‌ام که تشکیلات ژاندارمری ایرانرا منظم کنند و به آقای علاء که در همانموقع در لندن بودند در این بابت تلگرافاً دستور دادیم که برود باستکهلم و با دولت سوئد داخل مذاکره بشود. گفت خوب حالا تا وقتی که صاحبمنصب‌ها بیایند ما چه بکنیم بین بنده و ماژرفریزر موافقت حاصل شد عدة صاحبمنصبان انگلیسی که دویست نفر بودند به چهل نفر تنزل یابد و تا مدت یکسال درخدمت دولت ایران باشند و مطیع او امر وزیر کشور باشند و بمجرد اینکه صاحبمنصبان سوئدی به ایران آمدند صاحبمنصبان انگلیسی لوازم خودشانرا بگیرند و بروند زیرا اگر هم خود ژنرال فریزر آن تکلیف را بمن نمی‌کرد من نمی‌دانستم ولی چون تشکیلات آنها طرز مخصوصی بود من نمی‌توانستم ولی چون تشکیلات آنها طرز مخصوصی بود من نمی‌توانستم یک قوة که در آن موقع امنیت جنوب را عهده دار بود و اگر چه جنابعالی ملاقات رسمی با آنها نمی‌کردید ولی تشریف داشتن جنابعالی در فارس به تکیة آنها بود پس من پلیس جنوب را منحل کردم.
دکتر مصدق- احضار فرمودید.  
سیدضیاءالدین- منحل کردم و ثلث یا نصف آن را هم باصفهان احضار کردم ودر اصفهان ماندند.  
دکتر مصدق- به تهران احضار فرمودید.
سیدضیا- خیر باصفهان احضار کردم و چنانچه گفتم علاقه ی من در انحلال پلیس جنوب چه بود؟ گذشته از اینکه باستقلال و سلامت مملکت ما لطمه وارد میاورد. در بدو امر که ما با دولت همجوار شوروی دارای مناسبات حسنه شده بودیم نمی‌خواستیم در ایران دولت یک تشکیلاتی را داشته باشد که در تحت ادارة افسران یک مملکتی باشد که در آنموقع با دولت شوروی دارای مناسبات حسنه نبودند و همدیگر را نشاخته بودند. 
دکتر مصدق السلطنه- پس چرا به تهران احضار کرده بودید؟ 
سیدضیاء- عرض کردم کی آمدند به تهران عرض می‌کنم تازه هم به تهران احضار کرده باشم از وظایف من است وقتی که شما رئیس الوزراء شدید احضار نکنید من بودم کردم. بشما هم مجبور نیستم توضیح بدهم .بشما هم اجازه نمی‌دهم که در شئون رئیس الوزرائی من داخل بحث شوید و از من استیضاح کنید که چرا آنرا خوردید؟ چرا آن کار را کردید؟ میلم بود بجنابعالی هم توضیح نمی‌دهم. جنابعالی از اوامر شهریار ایران سرپیچی کردید. من بشما چیزی نگفتم حکم دولت مرکزی را دور انداختید (دکتر مصدق- پاره کردم) من چیزی نگفتم خلاصه موفقیت حکومت من در انحلال پلیس جنوب موفقیت شایانی بود و از ماژور فریزر که در آن قضیه با من کمک و مساعدت کرد امتنان دارم و از دولت انگلیس و حکومت هندوستان که در انحلال پلیس جنوب با من مساعدت کردند و حتی وعده دادند از بابت مصارف گذشته چیزی در آنموقع مطالبه نکنند امتنان دارم اقدام دیگر من در آنموقع شروع باصلاحات داخلی و جلوگیری از دزدی و افراط مالیه برای من نهایت مسرت است که ایرانیها می‌توانند بگویند که یک روزی یک دولتی داشتیم که دزد نبود و دزدی نکرد این افتخار مال شماها است مال ملت است زیرا من فرزند این مملکتم چونکه فرمودید دیگران محرک من بودند باید این را بگویم روزی نمایندة کمپانی نفت جنوب آمد پیش من و از من تقاضا کرد که امتیاز نفت شمال خشتاریا را باو بدهم گفتم من نمی‌توانم گفت چرا؟ گفتم بدو دلیل دلیل اول اینکه مطابق عهدنامة ایران با حکومت شوروی امتیازاتی را که حکومت شوروی بایران مسترد داشته ما حق نداریم بهیچ دولت اجنبی دیگری بدهیم دیگر اینکه دادن امتیاز از حقوق من نیست و از مختصات مجلس شورای ملی است صحبت هائی شد حرفهائی زد پس از آنکه دید نمی‌تواند مرا قانع کند زبانی گشود که بمذاق من خوش نیامد جواب دادم آقای مسترفلان من حاضر هستم برای مصالح عالیه ایران و انگلیس منافع کمپانی‌های انگلیسی را فدا کنم و چنین هم کردم و اینجا هم خدا میداند تا چه اندازه این اظهار من در بودن و نبودن من در ایران تأثیر کرد امتیاز راه شوسه تهران به قم را که یک کمپانی انگلیسی سالها بود اشغال کرده بود الغاء کردم و ژنرال‌های انگلیسی و کلنل‌های انگلیسی که برای قرارداد بطهران آمده بودند از تهران بیرون کردم.  
دکتر مصدق- شما انگلیسی‌ها را عاجز کردید. 
سیدضیاء- اگر عاجز نکرده بودم آقای دکتر مصدق السلطنه مستر نرمان شریفترین وزیر مختار انگلیس در ایران از خدمت وزارت خارجة انگلیس خارج نمی‌شد بله کردم خلاصه تا بوده‌ام خیلی کارها کرده‌ام حالا که نمی‌خواهم تمام آنها را اینجا عرض کنم با اینکه هر چه عرض می‌کنم خارج از موضوع منست ولی هر چه تاکنون عرض کرده‌ام بس است کوتاه کنیم من این کارها را کردم و تا بودم به آقای سردار سپه وزیر جنگ وقت با کمال وداد با هم کار می‌کردیم و من شخصاً از ایشان گله‌های شخصی ندارم اگر اختلافاتی هست در نظریات سیاسی است من پس از آنکه از ایران حرکت کردم… یک مقتضیاتی پیش آمد که آنهم از اسرار کودتا است که من بودن خود را در ایران برای مصالح ایران مقتضی ندیدم با طیب خاطر ایران را ترک کردم کسی مرا بیرون نکرد اگر اطلاعی ندارید بشما می‌گویم روزی که من از طهران حرکت کردم شش هزار ژاندارم در تحت امر من بود در طهران قوة قزاق نبود قزاقها را به قزوین و منجیل مراجعت داده بودیم در تحت امر سردارسپه هزار و هشتصد یا دو هزار نفر افراد مرکزی بودند در همان موقع من قادر بودم هر چه می‌خواستم بکنم کسی مرا بیرون نکرد و طرد نکرد و این هم یک اسراری است که من فقط میدانم و مجبور هم نیستم بشما توضیح بدهم من از ایران رفتم ولی اقدامات سه ماهة من روحی در ایران دمید که تا ده سال بعد از من ایران در عداد ملل زندة دنیا بشمار آمد هر چه در ایران امروزه دیده می‌شود مولود کودتا است اگر در طرح اساسی کودتا من بانی بودم اما در وقایع ناگوار نه حاضر و نه شرکت داشتم، در انتخابات دورة پنجم اهالی طهران مرا بوکالت انتخاب کردند رأی دادند پس از اینکه دیدند من وکیل می‌شوم همین آراء حومة که امروز جنابعالی را باینجا آورد آوردند در آراء انتخابیه و نگذاشت من اکثریتی حاصل کنم پس جنابعالی آقای دکتر فعلا موضوع را بمیان آوردید موضوع سلطنت را بمیان آوردید شما بعد از ۲۳ سال از مرحوم احمدشاه مدافعه می‌کنیددر صورتیکه شما همان کسی بودید که در همین تریبون آنچه فحش و ناسزا و بی احترامی بود باحمدشاه کردید در نطقتان کردید (دکتر مصدق- کی؟) دیشب در نطقتان دیدم و بعد اینجا آنچه توانستید مدح و تملق و چاپلوسی از والاحضرت پهلوی کردید (دکتر مصدق- کی؟) در صورتی که علاء و تقی زاده مخالفت خودشان را اظهار کردند بدون اینکه تملقی بگویند (پس از مجلس شما رفتید چکمه پوشیدید و نتیجة همین چکمه پوشی شما این بود که داماد شما برادر زادة شما که مجرم ترین رئیس الوزراءهای این مملکت بود (دکتر مصدق- بمن چه؟) شما می‌خواستید دختر خودتانرا بفرستید بوسیلة دخترتان باو نصیحت کنید.
بلی همان داماد شما که جوانهای این مملکت را به محبس کشید قوة قضائیة این مملکت را محو کرد (دکتر مصدق- هوچی گیری نکنید) قوة قضائیه را در اجرائیه مداخله داد) اینها یک حقایقی است که باید گفته شود اینها را کسی فراموش نمی‌کند باقی می‌ماند بگذارید باقی بماند شالوده سعادت ایران ته ریزی شده بود ولی من سردار سپه را رئیس الوزراء نکردم من ریاست وزراء را بایشان ندادم من ایشان را بپادشاهی برنگزیدم. تمام ملت تمام مملکت خدمات او را تا پنجسال بعد از حرکت من تقدیر می‌کرد و امروز هم مقتضیات مملکت را مناسب نمیدانم که یک قضیة که چند سال پیش در غیبت من پیش آمده و امروز شما برای دشمنی من وعوام فریبی خودتان تجدید می‌کنید امروز ما در مملکت مواجه با یک بدبختیهائی هستیم با یک بیچارگی هائی هستیم با یک مصائبی هستیم و فقط سزاوار است از قضایائی بحث کنیم که مجریت مرا ثابت کند نه اینکه کی شاه بود و چطور بود و چطور رفت اینکه مصائب بیست ساله را ذکر می‌کنید و مرا مسبب بدبختی‌های ایران میدانید مثل این است که مسئول شهادت حسین ابن علی در صحرای کربلا حضرت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله باشد زیرا اگر پیغمبر اسلام را نیاورده بود بنی امیه هم پیدا نمی‌شد معاویه هم پیدا نمی‌شد. حسین ابن علی هم کشته نمی‌شد به همان اندازه که جد اکرمم پیغمبر مسئول فجایع کربلا است من هم مسئول فجایع بیست ساله هستم مطلبی را فرمودید ولی جرأت نداشتید و جرأت نکردید وقایع را روشن بگوئید و اشاره کردید ولی من جرأت دارم و با جرأت می‌گویم (دکتر مصدق- البته!) گفتید کودتای انگلیسی بود و این کودتا را انگلیسها کردند قضیه خیلی مضحک است انگلستان برای اجرای قرارداد کودتا نکرد برای الغای آن چرا کودتا می‌کند بشنوید مردم تعجب کنید سه سال قرارداد امضا شد آنچه من مطلعم آنچه من اطلاع دارم در هیچ تاریخی هیچ سفارت انگلیس بدولت ایران فشار نیاورد که این قرارداد را اجرا بکند می‌خواست اجرا بکند می‌خواست اجرا نکند وقتی که دولت انگلیس برای اجرای آن نمی‌خواهد کودتا کند برای الغایش چرا کودتا بکند؟ پس مطلب چیست؟ باید مدیر روزنامه بود تا این مسائل را فهمید باید از مردم بود تا این حقایق را دانست باید از طبقة اشراف ملک و دوله و سلطنه نبود باید کسی باشد که تمام دورة زندگانی خودش فکرش صرف جمع مال از طرق غیر مشروعة مستوفی گری و خالصه خوری نباشد تا بتواند بفهمد چگونه یک از جان گذشته می‌تواند بیک مملکت خدمت بکند و یک کاری بکند که عقول ناقصه ادراکات ناقصه از قوة درک آن عاجز است. خیر آقا! این کودتای انگلیسی نبود انگلیسی‌ها پیش بین هستند انگلیس‌ها سیاست سه ماهه ندارند اگر انگلستان می‌خواست سیاست سه ماهه داشته باشد کار انگلستان چند قرن پیش مثل کار امروز ما شده بود نخیر این یک کودتای انگلیسی نبود (دکتر مصدق- پس چه بود؟) فداکاری سیدضیاءالدین بود حالا این اظهارات من شما را قانع نکرد حقایق دیگری هست که من نگفتم و نمی‌گویم اگر می‌خواهید بدانید محکمة علیای عدالت ملی را تشکیل دهید من برای محاکمه حاضر هستم (دکتر مصدق- تعلیق بامر محال میفرمائید) من مسئولیت مسبب بودن وقایع سوم حوت را بعهده می‌گیرم در مقابل خدا در مقابل تاریخ در پیشگاه ملت ایران از این کودتا برای خودم بهرة نبردم جز یک مزاج علیل نه دزدی کردم نه کسی را کشتم دستم بخون کسی آلوده نشد مال کسی را نبردم خانة کسی را خراب نکردم فقط یک عده کسانیکه معتاد نبودند در تاریخ زندگانی خودشان حبش بشوند تحت نظر گرفتم در آن روزهای تاریک تنها من و فقط من بودم که از خود گذشتم و ایران را ازخرابی و تجزیه نجات دادم. از این اظهارات قصدم تحریک آقایان نمایندگان نیست برای تصویب اعتبارنامة من علاقة شخص من محرک بودن و نبودن در مجلس نیست و کسانیکه بمن محبت یا بی لطفی دارند فقط باید وجدان خود را حاکم عرایض من و وقایع تاریخی قرار بدهند من طالب مقام نیستم طالب شهرت نیستم طالب راحتی و جمع مال نیستم دو ماه پیش بمن تکلیف شد سفارت امریکا و ریاست هیئت اعزامیه را به ممالک خارجه قبول کنم من نکردم اگر پول می‌خواستم بواشنگتن می‌رفتم اگر شهرت می‌خواستم به واشنگتن می‌رفتم اگر مقام و عیش و راحتی و ذوق ملک و ملک و دوله و سلطنه داشتم بواشنگتن می‌رفتم من اینجا ماندم و اینجا هم می‌مانم برای ایران. 
خلاصه من چه باشم چه نباشم امیدوارم آقایان وکلای ملت وضعیات بدبخت مملکت خودمان را تشخیص بدهند کوشش من در افتتاح مجلس برای من یک حقیقتی بود فقط این بود که مجلس ناقص را از نبودنش بهتر می‌دانستم از لحظة اول مصمم شدم اتحاد و اتفاق خودم را نشان بدهم با هیچ اعتبارنامة مخالفت نکردم نه اینکه اعتبارنامه‌ها و انتخابات تمام مراحل قانونی و حقیقی خود را طی کرده بود نه برای این نبود! برای این بود که موقع مملکت را مناسب با تعویق افتتاح مجلس ندیدم این دو روزه در روزنامه برداشتند به آقایان وکلای ملت حمله کردند که چرا اعتبار نامه‌ها را اینطور تصویب کردید و یک نسبت‌های ناسزائی باکثریت دادند خواهش می‌کنم از فحش روزنامه‌ها افسرده نشوید شما یک وظیفة نمایندگی دارید من چه در مجلس باشم چه در مجلس نباشم خواهان مجلس هستم و کوشش خواهم کرد شماها را در مقابل دشمنان مجلس مدافعه کنم من عظمت و استقلال فکر مجلس را خواهان هستم زیرا تمام مظهر قدرت ملی با این مجلس است آقایان نمایندگان این ایام بدترین ایام تاریخ ایران است این ایام بهترین ایام تاریخ ایران است این دورة ایمان است این دوره دورة بی ایمانی است این عصر عصر دانش و خردمندی است این عصر عصر نادانی و بی خردی است این فصل فصل روشن است این فصل فصل تاریکی است بهار امید در پیش است زمستان ناامیدی در برابر عفریت بدبختی دامن نیستی را گسترده و فرشتة سعادت پرو بال خود را گشوده چرا؟ زیرا همه چیز داریم و هیچ نداریم هیچ نداریم و همه چیز داریم. از آنچه گفتم و شنیدید و گوش هم داده‌اید شاید تباین و تناقص تشخیص دهید بنظر من اگر تباینی باشد در عقول و افهام است اگر تناقضی باشد در سنجش و ادراک است و اگر اختلافی باشد در تشخیصات است همه میدانید جرا این ایام بدترین ایام تاریخی ایران است اکنون به بینید چگونه این ایام بهترین ایام تاریخی ایران است اگر ماها اگر ایرانیان اگر کسانی که سرنوشت این مردم بدبخت را در دست گرفته‌اند با فداکاریهای خود با از خودگذشتگی‌های خود با خداشناسی و مردم دوستی خود و اخلاص و چشم پوشی‌های خود قدم هائی بردارند آنوقت است که ما می‌توانیم بگوئیم این ایام بهترین ایام تاریخ ایران است اگر مفهوم اضمحلال را بدانیم اگر روزهای تاریکی که برای نسل آتیه در پیش است بنظر آوریم نسلی که هنوز از کتم عدم بعرصة وجود نیامده و جز ذلت و ادبار و فلاکت میراثی برای وی تهیه نشده با دیدة عبرت بنگریم و با یک تکان خود را از لعنت و سرزنش ابدی رهائی بدهیم اگر با اخلاص و ایمان به خدا قرض خود را بملتی که ما را پرورش داده ادا کنیم آنوقت است که با شیرینترین وجهی روشنی و بهار سعادت ایران را در پیش خود دیده با جلوه ترین صفحات تاریخ ایران را بوجود آورده‌ایم پس هر چه هست در ماست آقایان اگر شماها فداکاری بکنید بجای چشم‌های اشکبار در آتیة نزدیکی با لب‌های خندان پیشانی‌های گشوده سیمای متبسم ایرانیان را نگریسته همدیگر را یکدیگر را شادباش خواهید گفت آنوقت است که آثار اهتزازات فکر روشن ایرانی، شعشة الهامات الهی جلوة تجلیات معرفت انسانی، شعله عشق خدا پرستی، یعنی مردم دوستی نتیجة اخلاص خدمتگزاران با تقوای ملت و ارزش واقعی دوستان صمیمی ایران را ملاحظه و مشاهده خواهیم کرد آمین یا رب العالمین.










  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بخش سوم - پادشاهی محمد شاه قاجار (۱۸۴۸-۱۸۳۴) و سرزدن جوانه های مشروطیت

        ا یک سال  پس از درگذشت عباس میرزا، پدرش فتحعلی‌شاه قاجار، پس از سی وهفت سال پادشاهی، در روز پنج‌شنبه یکم آبان ۱۲۱۳ (۲...