۱۳۹۷ فروردین ۱۰, جمعه

بخش یکم: فتحعلی‌شاه قاجار و بحران گرجستان


فهرست بخش ها

بخش سوم : پادشاهی محمد شاه
بخش چهارم: انقلاب مشروطیت
بخش   پنجم : تقسیم ایران در پیمان ۱۹۰۷







شاهزاده عباس میرزا

پس از به اجرا نهادن  پیمان۱۱۹۳ تهران  (۱۸۱۴ م) دوران دخالت‌ها و نفوذ  انگلیس در ایران آغاز گردید. انگلیس‌ از بستن این پیمان دوهدف داشت  نخست  استفاده از قدرت دفاعی ایران  برای پاسداری از مرزهای هندوستان و به این منظور  افسرانی به ایران اعزام داشته 
بود تا  با آموزش انضباط و شیوه‌های نوین نبرد ارتش ایران  را برای این مقصود ‌آماده دارند. دو دیگر این که‌ انگلیس برآن بود که نفوذ خود را در ایران برتر از همه‌ی قدرت‌های اروپایی و تا سرحد استثمار ایران پیش برد. و البته این امر موجب برهم خوردن تراز قدرت در اروپا و بیش از همه  آزردگی و چالش  ازسوی روسیه تزاری‌ بود.

فتحعلی شاه که در ۲۶ سالگی برتخت نشسته بود، پادشاهی بود که می‌خواست اندیشار شاهنشاهی آغا‌محمدخان را بر پایه‌ی مرزها و نهادهای دودمان صفوی بازسازی نماید.  وی  خویشتن را از نوادگان قزلباش‌هایی می‌دید که با همه‌ی این که ازبایندری‌های  آقوقویونلو  بودند که در به پادشاهی رسانیدن صفوی‌ها یاری‌ئی‌ بنیانی نموده بودند، ‌پیشینه‌شان به سلجوقیانِ  ترکمنِ  اُغوز،  می‌رسید، که خویشتن را از نوادگان شاهان افسانه‌یی ایران مانند جمشید  و فریدون می‌دانستند.  کنده‌کاری‌های سنگی قاجارها به شیوه‌ی  شاهان ساسانی در ری و تاق‌بستان  پیام  از   دنبال‌داشت نهاد شاهنشاهی ایران ‌باستان داشتند. جان‌ملکلم در تاریخ خویش می‌نویسد:
مگر در هنگام‌هائی در فراسوی-ویژگی هیچ‌چیز نمی‌تواند از شکوه دربار ایران فراتر بشود. این شکوه‌مندی چشم‌اندازی را با بزرگترین خیره‌کنندگی پدیداری می‌دهد، که با  برترین چیدشی به سامان‌یافته برپا شده‌ست . هیچ بخشی  از دولت  نیست که  این‌چنین  در نگاهداشت دهنادها و نهادهای آن، که برای نیرومندی و شکوهمندی پادشاه بایسته گرفته می‌شود ، زیر باره‌ی پاسداری باشد .
دین‌مردان ایران  که  در آموزشگاه‌های خود درس‌های دینی را به همراه  دروسی هم‌چون منطق و فلسفه می‌خواندند   در این روزگار  به آوند علما  (دانایان) شناخته می‌شدند و همانگونه که ملکلم در تاریخ  خود می‌نویسد: :  
رده ی دین‌مردان ،  که دربرگیر مجتهد‌هائی می‌باشد که   نهادهای دینی را می‌گردانند و هم‌چنین  آنها که  وندیدادها  (قانون ها)  را، بدان‌سان که  در قرآن و کتاب‌های نهادین پی‌افکند شده است، ویدایش می‌دهند،  از سوی مردم بی‌پناه به آوند سپری نهادین  میان خودشان   و فرمانرواییِ همه خودکامه‌یِ پادشاه‌شان  انگاشته می‌شوند.   مهتران این رده از  ارجی  برخوردارند که آنها را ازنگرانی‌هایی  به تن‌به‌تن بر همه‌ی‌ دیگران  چیره است، در پناه می‌دارد  . مردمان   می‌توانند  به آنان  در باره‌ی همه باره‌های  هرروزه‌شان، که چنان می‌نماید که  ستمی بر واژ با وندیداد (قانون) و دادگری رخ داده ست ، دست به دامان شوند ، مگر اینکه چگونگی آشوب کشور نیاز به‌کارگرفت  نیروی سپاه  را داشته باشد.   
جان ملکلم که به ویژه در باره‌ی ساختار فرمانروایی ایران کنجکاو بود بخش‌هایی از گزارش‌ها را در کتاب تاریخ خود به بررسی و پژوهش دین‌مردان ایران ویژه می‌دارد. او می‌نویسد:
این ویدایش ‌(توصیف)‌ آسانی نیست که  کسانی را که هیچ جایگاه دولتی ندارند، و هیچ‌کس  آنها  را به کاری  وانداشته، و هیچ‌گونه گمارشی ويژه ندارند، اما از آنها خواسته شده، که از برای فراگیری برترشان، پرهیزگاری‌شان و ارجمندی‌شان، با رأی خاموش ولی همگانی مردمان کشوری که در آن می‌زیوند، به رهنمونی در دین‌شان بپردازند.  وآنها را  در برابر ستم‌ها و خشونت فرمانروایان‌شان در پناه بدارند و از سوی احساس  آنان که  به  آزرم  و گمارش‌شان تا بدان‌جا فرازمندی دریافت کرده‌اند که خودپسندترین پادشاهان را وامی‌دارند که هم آوا بامردمان شوند، و به مردانی که به چنین جایگاه آشاوان  رسیده‌اند ، اگر هم که به‌ آنها احساس آزرم‌ نمی‌کنند، به وانمود ستایش کنند.  در ایران به ندرت  بیش از سه یا چهار دین‌مرد به جایگاه  ارجمند  مجتهد  می‌رسند، که از آنان  رفتاری نمونه به‌چشم‌داشت ست،  و نمی‌باید هیچ‌گونه دل‌بستگی این‌جهانی داشته باشند. و هم‌چنین نمی‌باید خویشتن را به پادشاه و یا دستگاه دولت  پیوند دهند. آنها به ندرت از مَنِشی  که آنها را به چنین رده‌یی رسانیده  دور می‌شوند ... هنگامی که یک مجتهد جان می‌سپارد، جانشین او همواره کسی ست که در رده‌ی دین‌مردان برفرازترین است ، وگرچه ممکن است که او را  همترازان وی به مردم بشناسانند تا به رده‌ی آنان به پیوندد، به ندرت    شنیده می‌شود که در پس پرده ترپندی برای به‌دست‌آوردن چنین جایگاه ارجمند رخ داده باشد.
 در این روزگار مرزهای ایران و عثمانی  و ایران روس مرزهایی بی‌نشانه بودند.  ایل‌های  کرد و لر ایرانی در باخترسوی کوه‌های زاگرس در کوچ‌های سردسیری و گرم‌سیری خود  به آزادی در میان سرزمین‌های ایران و عثمانی زندگی می‌نمودند، و محمدعلی میرزا پسر بزرگ فتحعلی‌شاه به آوند بیگلربیگی کرمانشاه و لرستان و خوزستان  هرازگاه  در  ولایت بغداد عثمانی  در میان‌رودان به تاخت و تاز می‌پرداخت  و به همان‌سان برادرش  عباس‌میرزا  ، بیگلربیگی  آذربایجان  به ولایت‌های وان  و ارز روم  آفند می‌آورد .  

 در این آفندها هر دو شاهزاده  بر  این باورداشت بودند  که سرزمین‌های صفویه‌ی میان‌رودان  و ارمنستان از آن ایران‌ست . در خاور ایران نیز  نگرش راه‌بردی فتحعلی شاه و دولت‌مردان ایران درباره‌ی سرزمین‌ به همین‌سان بود،   و چون هرات و قندهار  از استان‌های مهین  ایران صفوی بودند و نادرشاه آن سرزمین‌ها را به افزون بلخ  و بخارا به ایران باز گردانده بود،   فتحعلی شاه نیز  آن  سرزمین‌ها را پاره‌یی جدایی ناپذیر از ایران می‌دانست. پس، همان‌گونه که ایوری Avery  گزارش می‌دهد؛ هنگامی که  روس‌ها از شاه درخواست نمودند که راهزنان خیوه را، که کالاهای  بازرگانان روس را به تاراج می‌کشیدند کیفر دهد ، او پاسخ داد که  همانند نادر شاه افشار نخست بازگرفت  و فرمانروایی بر هرات و بلخ و بخارا  در برنامه‌ی اوست.  


و چنین بود که روسیه نیز مانند انگلیس با ایران رفتاری ناشایست وبی آزرم درپی‌گرفت و در همان حال برآن شد تا فتحعلی‌شاه را به نبرد با  افغانستان و بازگرفتن هرات ‌برانگیزاند و هنگامی‌که شاه در این بازی درگیر نشد و   آشکار داشت که نمی‌خواهد دشمنی  انگلیس را برانگیزاند روسیه مایه‌ی تنشی گردید که به فرجام به جنگ انجامید.

 پس از شکست اندوهناک ایران از روسیه،  نبردهای عباس میرزا در سال‌های  ۱۲۱۱ تا  ۱۲۳۶ (۱۸۳۲ تا ۱۸۵۳ )در خراسان برای باز گرفتن هرات شاید پیش‌درآمدی برای رویدادهای مشروطه بود. هرات در این هنگام در زیر فرمان‌روایی کامران میرزا  پسر محمود شاه دُرّانی از دست‌نشاندگان ایران بود.  

پیشرفت‌ها و پیروزی‌های درخشان عباس‌میرزا در خواباندن شورش یزد  و سپس کوشان و به ویژه آزادی سه هزار برده‌ی شیعه  در پس دیوارهای  سرخس،  که به نوشته‌ی سرپرسی سایکس؛ میدانی بود برای خرید و فروش برده،  تا اندازه‌ئی اعتماد به نفس ایرانیان را باز گردانده بود. این پیروزی موجب شد که خان خیوه  پنج هزار زندانی سالور، به بهای سری ده تومان،  به آوند باج  بپردازد؛ که عباس‌میرزا آنان را به پاس‌داری کاروان‌های بازرگانی بر‌گمارد. او همچنین خان خیوه را از درگیری در تجارت برده باز داشت و بر  او باج سالیانه‌ئی  بربار نمود و برنامه بر این شد که هرگاه که نیاز باشد  وی گردان سواره نظامی را برای یاری  به سپاهیان ایران گسیل دارد.  

روسیه‌ی تزاری پس از پیروزی‌های عباس‌میرزا  برآن بود که اگر  ایران بر هرات چیره شود، به دنبال آن کابل و قندهار را نیز به تصرف درخواهد آورد و آنگاه هنایش روسیه  برای رخنه به افغانستان افزوده خواهد شد و  این به زیان انگلیس خواهد بود که می‌باید بخش بزرگی از نیروهای  خود را درگیر پدافند از مرزهای هندوستان نماید. از سوی دیگر اگر انگلیس برای رهایی هرات  نیرو می‌فرستاد آنگاه ایران ناچار می‌شد که از روسیه کمک بخواهد که باز بر هنایش روس در ایران می‌افزود.
  
ناپلئون در دوران رانشوران پنج نفره Le Directoire  که بر فرانسه فرمان می‌راندند،  در ۱۰۷۷ (۱۷۹۸ م.)  بر مصر چیره شد.  سِر ریچارد ولزلی  Richard  Wellesley   فرماندارِ کل انگلیسی هندوستان، برادر دوک ولینگتون بود، کسی که به فرجام ناپلئون را در نبرد واترلو شکست داد. ولزلی نگران آن بود که زمان‌شاه  دُرّانی پادشاه افغانستان  به تحریک فرانسوی‌ها  ممکن ست به هندوستان  اندرتازد،  چنین بود که او گروهی از  کارشناسان  خود را در زیر فرماندهی  سروان جان ملکلمِ  John Malcolm  بلندپرواز و فریب‌کار   برای درخواست یاری از ایران  به در بار فتحعلی شاه قاجار فرستاد.  

نگرانی ولزلی بی پایه نبود، زیرا  سلطان فتح‌علی‌خان تیپو، پادشاه میسور، که از پشتیبانی  فرانسوی‌ها در زمان  لوئی شانزدهم  برای چالش با انگلیس‌ها  برخوردار بود،  اینک که با پیروزی انقلاب فرانسه و سرنگونی بوربون‌ها  پشتیبانی فرانسه را از دست داده بود، در ۱۱۶۶ خورشیدی(۱۷۸۷ م) فرستادگانی به  نزد سلطان  عبدالحمید اول، امپراطور عثمانی، گسیل داشته بود و از او برای  نبرد با  "کمپانی هند شرقی"، که در گشته‌ئیک(واقعیت) به جای شناسه‌ی
 "دولت انگلیس در هندوستان"  به کار برده می‌شد، درخواست یاری نموده بود. اما ترکیه عثمانی که هنوز از شکست خود از امپراطوری اتریش  نفسی تازه نکرده بود و از سوی دیگر به کمک انگلیس در تئاتر اروپا برای پیش‌گیری از دست‌درازی روسیه نیاز داشت از کمک به سلطان تیپو سرباز زد.

سلطان فتح‌علی خان تیپو

ناپلئون در نامه‌ئی  از مصر  به سلطان تیپو فرمانروای سرزمین  میسور درهند، که در مسقط یک  بنگاه بازرگانی و یک کارخانه برپا ساخته بود و کشتی‌های بازرگانی خود را در  موسم‌های بیکاری و خاموشی در آنجا به لنگر می‌انداخت، اطمینان می‌داد که بزودی فرانسه برای کمک به او نیرو خواهد فرستاد.  اما در مسقط بود که جاسوسان انگلیس  نامه‌ی ناپلئون را درربودند. و سلطان تیپو هرگز از متن آن  نامه آگهی نیافت.  با این همه تیپو از زمانشاهِ افغان  خواسته بود که با یاری یکدگر  به نبرد با انگلیس برخیزند.
   
با همه‌ی این‌که سلطان تیپو  در پائیز  ۱۱۷۷ (۱۷۹۸م) در سریگاپاتام کشته شده بود،  ولزلی می‌دانست که وزیرعلی  و دیگر سردَم‌داران هندیِ‌ نیرومند و حتی راجاهای هندو  با زمانشاه در تماس‌ می‌باشند  و از این‌رو بود که او به مهدی‌علی‌خان  پیشکار هندی کمپانی در بوشهر، که اینک وانمود به شهروندی ایران می‌نمود، دستور داد که "کاری کند تا دربار ایران زمانشاه را بدان‌سان در زیر فشاری پیاپی بنهد تا که اورا از بازگشت به هندوستان باز بدارد، اگرچه بدون هیچ کنش قطعی رزم‌جویانه". پیروزی  این راهکار از همان نخست بی‌بروبرگرد‌ به دید می‌آمد ، زیرا زمانشاه با بلاهت  به وزیرش دستورداده بود که فرستاده‌یی نزد حاجی ابراهیم کلانتر وزیر بزرگ  فتحعلی شاه  گسیل  دارد تا از او بخواهد که  شاه می‌باید خراسان را به افغانستان واگذارد! 

 طبیعی بود که فتحعلی شاه‌جوان از این پیام گستاخانه  بربی‌آشوبد و  چنین بود که در پاسخ به او نوشت که سر آن دارد که مرزهای غربی ایران را به دوران شاهنشاهی صفویه بازبگرداند. و این بدان معنی بود که افغانستان به همراه کابل و قندهار و هرات می‌باید به دامان مام میهن باز  گردانده شوند.  فتحعلی شاه می‌اندیشید که در دست‌هایش کارت‌هایی برنده  را دارد. زیرا دو برادر زمانشاه محمود و فیروز  در دربار او پناهنده بودند. در ۱۱۷۷ (۱۷۹۸ م) او این دو برادر را به افغانستان باز گردانید تا بر علیه زمانشاه به‌پاخیزند، اما اینان نتوانستند کاری از پیش ببرند.


زمانشاه درانی


چنین بود که فتحعلی شاه  خود به میدان نبرد درشتافت. او نخست به خراسان رفت  و فرمان‌داران شورشی در آن استان را گوش‌مالیی‌ئی سخت داد . در این هنگام بود که فرستاده‌ی زمانشاه هراسان به پوزش‌خواهی  نزد  او آمد و به سرسپردگی به این فرمان فتحعلی شاه  تن در داد که می‌باید  برادران‌اَش را با آذرمی درخوردشان به افغانستان بپذیرد. 

از سوی دیگر  انگلیس که از آشتی میان افغانستان و ایران بیم‌ناک بود، مهدی‌علی‌خان پیشکار کمپانی انگلیس در بوشهر را برای دوبهم زنی به ایران گسیل داشت.  او با نامه‌هایی به دربار بر سر  برانگیختن تنشی مذهبی  میان شیعه و سنی بود  و  در نامه‌های‌ ساختگیِ‌خود به ریاکاری داوش می‌نمود  که زمانشاه هزاران  نفر از هم‌دینان شاه را به سرزمین‌هایِ زیر فرمانِ کمپانی فراری داده ست. او  همچنین وانمود می‌نمود که فرماندار کل انگلیس لرد ولزلی از زمانشاه هراسی ندارد؛ زیرا همگان از توان سهمگین  آتش‌بار توپخانه‌ی انگلیس آگاهند و می‌دانندکه چگونه فقط هفت‌صد تن سرباز "دلیر" انگلیسی توانسته‌اند بیش از سیصد هزار سرباز سراج‌الدوله را تارومار  نمایند!

در پائیز  ۱۱۷۸ (۱۷۹۹ م) مهدی‌علی‌خان با هدایایی گران‌بها به دیدار شاه آمد و توانست شاه را به پی‌گیری چالش با زمانشاه برانگیزاند. پس از  کامیابی مهدی‌علی‌خان در برانگیختن شاه  لرد ولزلی سروان جان ملکلم را به‌سفارت ایران درفرستاد.  این سروان جوان که همان‌گونه که خواهیم دید در روندار تاریخ سیاسی ایران نقشی پلید  بازی نمود، گروهی از نیروهای فرانسه را در حیدرآباد خلع سلاح نموده بود  و با لرد ولزلی به سرینگاپاتام در تازیده بود. 

 بر پایه‌ی دستورکار ولزلی ملکلم نخست می‌باید فتحعلی‌شاه را ترغیب نماید که از فشار خود بر زمانشاه نکاهد  و دو دیگر  آنکه  از نفوذ فرانسه در ایران پیش‌گیری نماید.  و  چنین بود که او   در ۱۱۷۹ (۱۸۰۰م) با  صرف هزینه‌های هنگفت و ارمغان هدایائی گران‌بها (از جمله دو تکه الماس بزرگ برای شاه ) با حاج ابراهیم‌خان کلانتر وارد گفتگو شد و به انجام فتحعلی‌شاه بپذیرفت  که با زمانشاه از در آشتی درنیاید مگر آنکه او از سرکشی در برابر انگلیس باز ایستد،   و  انگلیس در برابر پیمان نمود  که  در صورت  آفند افغانستان یا فرانسه به ایران، مهمات و اسلحه به شاه  فراهم رساند.  اهمیت این پیمان تا بدان‌جا بود که کارل مارکس در یاداشت‌های‌ خویش نوشت:
ناپلئون در شرق  نیز  در توطئه بود: "پسرهایِ ادارِه‌جاتی"  کلکته از   اتحاد فرانسه، ایران و افغانستان به لرزه درافتادند. از اینرو بود هیئتی را زیر فرمان سروان ملکلم به ایران فرستادند! هزینه‌ی این کار زرادخانه‌يی از پول بود؛ او از " شاه تا شتربان" ؛ باخود  همه چیز را "آورد". و پیمان زیر، را در تهران  امضا نمود، پادشاه ایران می‌باید همه‌ی فرانسوی‌ها را از ایران بیرون اندازد، هرگونه آفند به هندوستان را کاهش دهد، و با اسلحه با آن رویارویی نماید، اگر لازم باشد، همه‌ی اداره‌ی داد‌ و ستد خارجی را به انگلیس واگذار نماید.   
در  بهمن ماه ۱۱۸۰ (۱۸۰۱م)  نخستین پیمان بازرگانی و سیاسی میان دولت فتحعلی‌شاه و ملکلم  به امضا رسید. سده‌ی نوزدهم با این پیمان رخنه‌ی دوران نووایی را به ایران آغاز نمود. 



آفند روسیه به باروی باکو

بحران گرجستان


همانگونه که دیدیم فتحعلی‌شاه جوان در آستانه‌ی  سده ی نوزدهم ۱۱۷۶ (۱۷۹۷م) به پادشاهی ایران رسید و  خویشتن را با دو بحران روبرو دید‌ که ناهمانند با نا‌آرامی‌های تاریخی گذشته اینک بخشی از تنش‌ها در معادلات پیچیده‌ی موازنه قدرت در اروپا شده بودند . این دو بحران یکی بحران افغانستان بود و دیگری بحران  گرجستان . 

در آستانه‌ی سده‌ی نوزدهم هرسه پادشاهان ایران، روسیه و گرجستان به تازگی برتخت پادشاهی نشسته بودند؛   کاترین بزرگ، تزارینای روسیه،  در۱۱۷۵  (۱۷۹۶م) دیده بر جهان فروبست و پسرش تزار پاول علیرغم خواسته‌ی مادرش که نوه‌اش الکساندر را به جانشینی خود برگزیده بود بر تخت امپراطوری روسیه بنشست.  یک سال پس از آن، پس از کشته‌شدن نابهنگام شاه آغامحمدخان قاجار، فتحعلی‌شاه  به یاری حاج ابراهیم کلانتر، بزرگ وزیر، در ایران پادشاه شد و  باز یک سال پس از آن، ارکل دوم (هراکلیوس)  پادشاه گرجستان در ۱۱۷۷ (۱۷۹۸م) ، که تاج پادشاهی خویش را از نادرشاه گرفته بود درگذشت  و پسرش گرگین (گیورگی دوم) به پادشاهی رسید .  مسیر سرنوشت بلند مدت ایران  در دوران نووایی، چنانکه خواهیم دید، با راهبردهای این سه پادشاه تازه کار در شرایط بحرانی دوران ناپلئون پدیدار شد.  


خان‌نشین‌های قفقاز در بحران گرجستان


قفقازِ مادها  و هخامنشیان و آرش آکیان و ساسانیان  در آغاز سده‌ی شانزدهم به دیگر بار در زمان شاهنشاهی صفویه به ایران بازگشته بود.   صفوی‌ها سرزمین قفقاز را به  چهار بیگلربیگی ( استان)  بخش نموده بودند - تبریز، چخارسادا - شیروان  و قره باغ. اما  آفند محمود افغان و آشفتگی‌های پس از آن این سرزمین را صحنه‌ی تاخت و تاز امپراتوری‌های روسیه و ترکیه عثمانی‌ نموده بودند.   نادرشاه در سال ۱۱۱۴ خورشیدی (۱۷۳۵ م)  پیمان گنجه  را با  روسیه  امضا نمود که به برای آن نیروهای روسیه از خاک ایران  بیرون می‌شدند.  و  امپراطوری ترکیه عثمانی در ۱۱۱۵ (۱۷۳۶ م)  فرمانروایی ایران را بر  تفلیس، گنجه  ایروان ، نخجوان  و  سزمین‌های قره باغ از جمله شیروان پذیرفته بود.

 با این همه، خان‌ها و بزرگانِ  گنجه و قره‌باغ که به شاهنشاهی  صفویه وفادار مانده بودند پس از  باز گشت‌شان  از گردِهم‌آیی بزرگان و مهینان ایران در دشت مغان، به دعوت نادر ناخشنود بودند.  و پس از آنکه در دی‌ماه ۱۱۱۴ (۱۷۳۶ م) ،  آن گردهمایی پیشنهاد نادر را برای نشستن بر تخت شاهنشاهی ایران  بپذیرفت خان‌های قفقاز در  سایند (تماس) با یکدگر بر آن شدند که در برابر شاهنشاهی  او ایستادگی نمایند و پادشاهی را به دودمان صفوی باز گردانند. 

همین‌که نادر از این توافق آگاهی یافت   فرمان داد که همه‌ی زمین‌داران مسلمان  و خانواده‌هاشان  به خراسان تبعید شوند در میان این تبعیدشدگان از همه پرآوازه تر  پناه‌علی‌خان از  تبارجوانشیر  بود  که نیاکانش  در تلاش برای به‌دست آوردن فرمان‌روایی  قره‌باغ و گنجه  از دست زیاداغلوهای قاجار  همواره با آنان در ستیز بودند. به سرانجام پناه‌علی‌خان از خراسان بگریخت و در کوهستان‌های قر‌ه‌باغ با یاری دیگرِ خان‌های هوادار صفویه پرچم شورش بر دُش با نادر شاه را برافراشت. 

  چنین شد که نادر شاه بر آن شد تا ساختارِ قدرتِ خان‌نشین‌هایِ صفویِ قفقاز را دگرگون سازد.  او  در سال ۱۱۱۸ (۱۷۳۹م)  تهمورث نیای گرگین‌شاه  را که در  نبرد هندوستان از خود بس دلیری و جان‌فشانی نشان داده بود به آوندِ خان گرجستان برگمارید. اما هنگامی‌که در ۱۱۲۲ (۱۷۴۳م) او را به دربار فراخواند، تهمورث در هراس از ین‌که شاید شاه براو خشم آورده باشد همسرش را بجای خود به گفتگو با او  بفرستاد. نادرشاه با همسر او  به مهربانی و خوش‌برخوردیِ بسیار رفتار نمود و نه‌تنها هدیه‌های بسیار به او ارمغان داشت، که بل خان‌نشین‌های تبریز و گنجه و ایروان را  در زیر فرمان تهمورث  نهاد. نادر که به ارکل پسر تهمورث بسیار  دلبسته بود  در ۱۱۲۳ (۱۷۴۴م) او را به پادشاهی کاخِتی  برگزید و  پدرش تهمورث را به پادشاهی کارتلی بر گمارد.


  پس از  کشته شدن نادر در۱۱۲۶ (۱۷۴۷م) ایران را آشفتگی فرا گرفت و تبار جوانشیر به سرکردگی  ابراهیم‌خلیل‌خان پسر پناه‌علی‌خان از خراسان به قره‌باغ باز گشتند.     در این هنگام خان‌نشین‌های قفقاز  به ستیزه با یکدگر برخاسته بودند . تهمورث  و پسرش،  که با اندر‌تاختِ  لزگی‌های داغستان و دیگر  خان‌نشین‌ها  روبرو شده بودند توانستند آفندهای ‌آنان به گرجستان را  واپس زدند. پناه‌علی‌خان و پسرش بر خان‌های مقری، تاتِو،  قره قلیز ِ ،قره‌باغ،  کفان در  زنگه زور و نخجوان چیره آمدند.  مرزهای قره‌باغ اینک در شمال  رود کور و  خان‌نشین گنجه  بود، و در جنوب به رود ارس،  و در خاور  در راستای برخورد رودخانه‌های کورا و ارس، و  در باختر به خان‌نشین نخجوان بسته می‌شد.    

در ۱۱۳۹ (۱۷۶۰م) ارکل پدرش تهمورث را از پادشاهی برانداخت و او را به روسیه  تبعید  نمود و پادشاهی  گرجستان خاوری را با هموندی کارتلی و کاختی  برپا ساخت. پنج فرمانروای ارمنی قره‌باغ   که مِلیک خوانده می‌شدند  در نیمه‌ی‌ نخست سده‌ی هیجدهم  هموندگانه‌ی
  ملیک‌های خمسه را برپا نمودند که در بر گیر ملیک‌های زیرین بود؛ 

  • حسن-جلالیان‌ها که ملیک‌های کاتولیکوی گندزاسر بودند،
  •  آوانیان‌ها یا اِگانیان‌ها که ملیک‌های دیزک در جنوب بودند،
  •  دوپیان‌ها که در دوشاخه‌ی بگلریان‌ها یا ابُویان‌ها، ملیک‌های گلستان در شمال بودند.
  •  شاه‌نظریان‌ها که که ملیک‌های واراندا در جنوب بودند و سر انجام 
  • جبرائیل‌ها که ملیک‌های جرابرت بودند   

 ایران سرزمین چوخور-سادا را به دوبخش ایروان و نخجوان بخش نمود در  نیمه‌ی دوم سده‌ی هیجدهم   ارمنستان خاوری به نام خان‌نشین‌های‌ ایروان ، نخجوان و گنجه خوانده می‌شد . در شمال آذربایجانِ صفوی،  خان‌نشین‌های شکی،  قره‌باغ و کوبا بسیار توانمند شده بودند. 

اما آشفتگی‌های پس از کشته‌شدن نادر شاه  به افزایش نفوذ دولت ترکیه عثمانی منجر شده بود. در  ۱۱۴۴ (۱۷۶۵ م)  پناه‌علی‌خان جوانشیر،  خویشتن  را خان  شوشا-قره باغ خواند و عادل شاه  برادر زاده و جانشین نادر با صدور فرمانی   او را به آوند خانِ  قره‌باغ  شناسایی نمود  . اگرچه تلاش‌های آغازین پناه‌علی‌خان،  برای گسترش فرمانروایی خود در قره‌باغ، با  ایستادگیِ خان‌هایِ  شیروان و شکی و ملیک‌های ارمنی روبرو شد،  و آنها حتی توانستند  باروهای او را ویران سازند ؛  اما سرانجام  پناه‌علی‌خان و پسرش ابراهیم‌خان از تنش میان مِلیک‌های خمسه بهره گرفتند، برخی از آنها را کشتند و برخی دیگر  را به ایران  و گنجه و گرجستان  گریزان نمودند. در ۱۱۳۶ (۱۷۵۷م)  پناه‌علی‌خان جوانشیر ‌ بارویِ  پر آوازه‌یِ شوشی بنام "پناه آباد"  را ساخت.  

پناه‌علی‌خان در ۱۱۴۲ (۱۷۶۳م) پسرش، ابراهیم‌خلیل‌خان، را به جانشینی برگزید و خود  به شیراز رفت و دوسال بعد در آن شهر درگذشت و پیکرش را به قره‌باغ باز گردانیدند.  ابراهیم‌خلیل‌خان توانست  قره‌باغ را  به جایگاه نیرومندترین خان نشین قفقاز  برساند. او ماندگاران ملیک‌های ارمن را فرمانبردار خود ساخت و با  ارکل پادشاه گرجستان  پیوندهای دوستی و خویشاوندی بر قرار نمود و نفوذ قره باغ را به نخجوان ، زنگه زور و گنجه گسترده ساخت. 

 کاترین بزرگ، روشنوایی و مدرنیته در قفقاز

کاترین بزرگ امپراطور روسیه  که  می‌خواست خویشتن را در اروپا به آوند خودکامه‌ئی "روشنوا"    Enlightened autocrat  بشناساند  و  با دیدرو و ولتر "فیلوزوف"‌های فرانسوی دوست بود، بر سر آن بود که امپراتوری خود را گسترش داده  و به آن چهره‌یی از اروپای پیشرفته بدهد.  از اینرو بود  که  در ۱۱۵۳  (۱۷۷۴ م)  نیروهای روس به خان‌نشینِ تاتارهای کریمه اندرتاختند و در ۱۱۴۱ (۱۷۶۲ م)  آن  سرزمین را به روسیه اندر پیوستند. در ۱۱۶۲ (۱۷۹۳م) ارکل دوم پادشاه گرجستان در پیمانی در گئرگفسک  Georgefsk با ژنرال پاتومکین خویشتن را دست نشانده‌ی امپراتور روسیه، کاترین، خواند. بنا به نوشته‌ی اوهانس جوکجیان  Ohannes Geukjian در این هنگام برنامه‌ئی برای ایجاد یک دولت خود مختار ارمن از پیوند خان‌نشین‌های ایروان، نخجوان، گنجه، و قره باغ به کاترین بزرگ عرضه شده بود  ولی نه روس‌ها و نه ارمن‌ها هیچ گامی برای پیوستن  قره‌باغ و گنجه برنداشتند!  بی‌گمان هردو کشور نمی‌خواستندخشم آغا محمد‌خان را بر انگیزانند.

در این هنگام بود که شاه آقا محمدخان قاجار  بنیان‌گذار دودمان پادشاهی قاجار  برای بسامانی‌دادنِ گرجستان  در ۱۱۷۴ (۱۷۹۵م) چنان که شیوه‌ی او بود  همچون‌صاعقه‌  به قفقاز اندرتاخت.  و در سر راهِ  خود به تفلیس، شهر  شوشا را محاصره نمود و گرچه نتوانست  ابراهیم‌خلیل‌خان جوانشیر  را به‌زانو درآورد در قره‌باغ ویرانی بسیار به‌بار آورد. شاه آغا‌محمدخان سپس  تفلیس  را تاراج و  ویران نمود. 

 آفند ۱۱۷۵ (۱۷۹۶م) روسیه به قفقاز در پی نقشه‌یی بود که کاترین در سر می‌پروراند تا ایران و ترکیه‌ی عثمانی را تسخیر نماید. در۱۱۵۹ (۱۷۸۰ م)  کاترین، ژنرال الکساندر سوروف     Алекса́ндр  Суво́ров  را به اشترخان فرستاده بود تا نقشه‌یی  برای نبرد و تسخیر خان‌شین‌های ایرانی قفقاز طرح نماید.   و چنین بود که حمله‌ی  ۱۱۷۴ (۱۷۹۵م) شاه آغامحمدخان قاجار به تفلیس، و ویران نمودن ‌ آن شهر و  درخواست‌هایِ پیاپی مِلیک‌های ارمن  از کاترین برای دریافت کمک، او را برآن داشت تا نقشه‌یی را که از سوی یکی از ژنرال‌های روس برای تسخیر  تمامی ایران و چین به  او عرضه شده‌بود  به اجرا نهد. 

بر پایه‌ی آن نقشه روسیه با گردآوری توشه و مهمات در تزاریتسین و اشترخان با آفند همزمان دریایی و زمینی  نخست شهرهای در بند، باکو  و رشت را تسخیر و سپس  از سوی رشت نیروهای زمینی روس بسوی تهران پیشروی می‌نمودند. در این هنگام مشاوران کاترین بر آن بودند  که دریای مازندران (کاسپ) می‌باید پهنه‌ی نخستین  برنامه‌ی گسترش امپراتوری روس باشد.


کاترین فرماندهی سپاه روس را به سوروف پیشنهاد نمود اما او از پذیرفتن این فرمان شانه خالی کرد و چنین بود که کاترین در بهمن ۱۱۷۴ (۱۷۹۶ م) کنت والرین زوبوف    Валериан  Зубов را به فرماندهی نیروهای روسیه در قفقاز برگزید.  زوبوف دستورداشت که به جای پیشروی از راه های کوهستانی  حمله‌ی خویش را  از کرانه‌های هموار دریای مازندران به‌سوی باکو آغاز نماید.  او می‌باید اِرکِل  را بر تخت پادشاهی گرجستان باز می‌نشانید و با به‌زیر فرمان آوردن گرجستان از‌ آن سرزمین به آوند پایگاهی برای آوردنِ فشار به ایران و ترکیه‌ی عثمانی بهره می‌گرفت. سپس او می‌باید با  حمله‌ی همزمان دریایی و زمینی به بندر انزلی  و بندر استرآباد (بندر ترکمن)، سه استانی را که امپراتور پِترِ بزرگ در   ۱۱۰۱ (۱۷۲۳م)  به روسیه پیوست کرده بود ،  به دیگر بار به آن کشور باز می‌گردانید.  برپایه‌ی این نقشه  روسیه سپس به یاری ترکمن‌ها  پادشاهی قاجار را  سرنگون می‌نمود  و از استرآباد به سوی خیوه در شمال خراسان درمی‌تاخت . 


ارکل دوم پادشاه گرجستان



زوبوف پس از ورود به تفلیس برای آنکه از  وفاداری  گرجی‌ها  مطمئن  شود،   از ارکل خواست که شاهزاده‌یِ جانشین خود گرگین، و پسرهای محبوبش یولان و اسکندر را از همسر دومش شهبانو دارجان،  به گروگان گیرد.  آنگاه او باسی هزار سپاهی در اردیبهشت ۱۱۷۵ (۱۷۹۶م) از کیزلیار  پیشروی خود را  بسوی دربند آغاز نمود.  خان دربند، شیخ‌علی‌خان، نوجوانی هیجده ساله، در برابر آتش‌بار توپ‌های او  چاره‌ئی به‌جز  تسلیم نداشت. در پترزبورگ پیروزی زوبوف به خوشبینی جشن گرفته شد.  اما به‌زودی دشواری‌های ناشی از برنامه‌ریزیی خام و ساده‌انگارانه وی با آشکارگشتنِ کمبود توشه و مهمات  و کشتی در اشترخان،  پدیدار شد . گرجی‌ها که قرار بود به نیروهای  زوبوف  آذوقه برسانند  بسیار کند و آهسته در کار بودند. و ایرانی‌ها با نبردهای چریکی خود از کوهستان‌ها  راه‌های آذوقه‌رسانی را بر نیروهای او بریده‌بودند  تا بدانجا که زوبوف  برای پاس‌داری راه‌های ارتباطی در گردنه‌های کوهستانی ناچار به‌درخواست افزایش سپاه از پایتخت شد .  

 با اینکه زوبوف توانست باکو را در تیرماه و گنجه را در دی‌ماه تسخیر نماید  اما اینک با درازشدن پیاپی و رو به افزایش  راه‌های ارتباطی رسانیدن آذوقه و مهمات آکنده‌تر از بیم و سخت دشوارتر شده بود.  از سوئی دیگر برنامه‌ی بلندپروازانه‌ی او نه تنها چیرگی  بر کناره‌های دریای مازندران بود که بل می‌باید به اصفهان می‌رسید، و باهمه این‌که امروزه این نقشه خنده‌آور و باورنکردنی می‌نماید،  اسکندرِ کبیر روسی!! می‌بایست که در درازای پنج‌سال پس از چیرگی بر اصفهان کنستانتینوپل (استانبول) را تسخیر نماید و امپراتوری روس را از دامنه‌های کوه‌های تاروس در ترکیه تا کوه‌سارهای زاگروس گسترش‌دهد!  

کاترینِ بزرگ که  با همه‌ی تن‌شیدایان بسیارش مانند اورلوف که به او یاری داد تا همسرش پیتر را بکشد و بر  تخت امپراتوری بنشیند و یا گریگوری پاتومکین که به او در گسترش امپراتوری یاری داد، و دیگران،  هنوز شیفته‌ی روشن‌وایی Enlightenment بود  و  به دیدرو "فیلوزوف" فرانسوی گلایه می‌آورد که: 
 شما در همه‌ی برنامه‌های اصلاحی‌تان،   تفاوت میان جایگاه‌های ما را فراموش می‌کنید: شما روی کاغذ کار می‌کنید، که همه چیز را به نرمش و سازگاری می‌پذیرد، و هیچ‌گونه دیواره‌یی، چه دربرابر انگار شما، و چه دربرابر قلمتان به وجود نمی‌آورد، در حالی‌که منِ امپراتریس بیچاره‌یی هستم که می‌باید روی‌پوست مردمان ، که بس بیشتر حساس است و بس حساسیت دارد کارکنم
  هنگامی‌که کاترین در۱۱۴۶ (۱۷۶۷م) در سفری بر روی رودخانه‌ی ولگا به شهر سیمبیرسک (اولیانوسک امروزی) در آسیای مرکزی رسیده  بود .   درباره‌ی وندیدادهای بهبوددادش (قوانین اصلاحاتش) که بر پایه‌ی باور به  «عقلانیت» و «خردِ- بخود-وا»  باید دربرگیر همه‌ی مردم  می‌شد  به ولتر"فیلوزوفِ" دوستِ دیدرو  می‌نوشت که: 
" این وندیدادها‌(قوانین) که در باره‌شان بسیار گفته می‌شود، هنوز برازین (کامل) نیستند... خواهش می‌کنم که  در دید داشته باشید که آنها هم برای آسیا و هم اروپایند: و چه اندازه میان آنها دگرسانگی هست: در آب وهوا، مردم، آداب ورسوم و حتی اندیشه‌ها. من سرانجام اینجا در آسیا هستم؛  که چه بسیار شورمند بودم که با چشمان خودم اینجا را ببینم. در این شهر بیست گونه مردم گوناگون درکنارهم زندگی می‌کنند که  کمترین هم‌وَشی (شباهت) به هم ندارند. ما برای‌شان، به  هرروی، جامه‌یی خواهیم دوخت که درخورد همه‌شان باشد،
 کاترین اما هرگز  در برنامه‌های پاتومکین و زوبوف برای گسترش امپراتوری روسیه  به بخردانگی و شدایی‌پذیری آنها نیندیشیده بود و در دوران امپراتوری او بود که  سِرف‌داری به نهادی درریخت شد که براستی  هیچ دگرسانگی با بردگی  نداشت و وندیدادهای  او بود که به  اربابان  پروا می‌داد تا  بتوانند سرف‌ها‌ی‌شان را  به کیفرهایی سخت‌ پادآفره بدهند. و برپایی دهناد سرف‌داری روسیه، در قفقاز بر رنج و سختی کشاورزان خان‌نشین‌ها به بسیار بی‌افزود.

کاترین بزرگ در ۲۷ آبان ۱۱۷۵ (۱۷۹۶م) درگذشت و جانشین او تزار پاوِل که با همه‌ی سیاست‌ها و تن‌بارگی‌های مادرش ناسازگار بود. او والرین زوبوف،  را که برادر پلاتون زوبوف آخرین معشوق کاترین بود، از قفقاز  به روسیه فراخواند. تزار پاول  اندکی پس از برفراز شدن بر تخت پادشاهی پیام ویژه‌ئی را با گودوویچ Gudovich   فرستاده‌ی خود برای شاه آغا‌محمدخان قاجار گسیل داشت که تا هنگامی که  او دیده‌ئی آزمندانه  بر  سرزمین‌های شمالی دو رودخانه‌ی کورا  و ارس دوخته باشد و با روسیه  رفتاری دشمنانه  در پیش بگیرد  در امنیت و آسایش نخواهد بود .  اما  پاول پادشاهی آغامحمدخان  بر ایران را، در جنوب آن دو رود، می‌پذیرفت و آذرم می‌نهاد و امید به پیوند دوستی با او داشت.  اما آغا‌محمدخان مردی نبود که به  نامه‌ئی‌‌  بیم‌‌ده پاسخ بنویسد  ، او یک‌سال  در پساتر در پاسخ به آن نامه، به‌آذرخش‌آسا به قفقاز دربتازید واین بار ابراهيم‌خليل‌خانِ جوانشیر که هرگونه  ایستادگی در برابر او را ناشدنی می‌دید به داغستان بگریخت. پس آقا محمدخان بر شوشا چیره شد، اما سه شب پس از پیروزی‌اَش در چادرش به‌دست خدمت‌گذاری گرجی و دو تن از همدستان او کشته شد.


تزار پاول و  بحران گرجستان

تزار پاول پس از نشستن بر تخت امپراتوری روس بر سر آن بود که از  گسترش اندیشارهای انقلاب فرانسه پیش‌گیری نماید و از اینرو با پخش فرمان‌هایی ورود کتاب‌های خارجی   و مسافرت به  بیرون از روسیه را بستوده (ممنوع) نمود. او همچنین  نیروها‌ی روسی را، که مادرش کاترین به گرجستان فرستاده بود، فرا خواند.  

اما در سوم  آبان ۱۱۷۷ (۱۷۹۸) کنسول روسیه  در بندر انزلی  میخایلو  اِسکیبینِوسکی  (Михайло Скибиневский (Mikhaylo Skibinevsky در گزارش‌اَش به شورای دولت  در زیر آوند "بررسی کوتاهی از بازرگانی روسیه با ایران  با  ریزبینی بسیار در پاسخ به این‌که چرا  بازرگانی روسیه به ایران رو به کندی و ایستایی نهاده است:  دست‌درازی‌های ایران  را به شهرهای  ماورای قفقاز و ناآرامی‌های شهری درون ایران را از  کنگارهای (عوامل) بازدارنده‌ی تجارت خوانده بود.  اسیکیبینِوسکی   درگزارش خود به این برآیند رسیده بود که  بهترین  هوده برای  روسیه برپاسازی آرامش و پاسیک (امنیت) در سرزمین قفقاز  و دریای مازندران ست زیرا بخش بزرگی از صادرات روسیه  از این  گذار به بازارهای خرید فرستاده می‌‌شود .      

از سوی دیگر تزار پاول که به‌کردداشت (تصمیم) مادرش کاترین را در رویارویی با ناپلئون  بی ارز (ملغی) نموده بود  اینک می‌دید  که ناپلئون نیروهای خود را در خاور مدیترانه با گرفتن جزیره‌های یونان  و پیوست نمودن جمهوری ونیز  به آوند سرزمین زیر فرمان فرانسه بس افزایش داده است  و اینک توانمندی فرانسه تا مرزهای امپراتوری ترکیه  گسترش یافته است . 

پاول نگران از اینکه ناپلئون ممکن است اینک مستقیماٌ به بالکان آفند آورد، در سوم خرداد ۱۱۷۷ (۱۷۹۸ م) به  دریادار اوشاکف  فرمان داد که از ورود هرگونه ناو فرانسوی به دریا‌ی سیاه جلوگیری نماید.  و سپس در  ۱۴ شهریور ۱۱۷۷ با  امپراتوری ترکیه پیمانی بست که بر پایه‌ی آن ترکیه به روسیه پروا می‌داد تا ناوگان دریای سیاه خودرا به دریای مدیترانه  اندرآورد، و از سوی دیگر  پیمان می‌داد که از ورود ناوگان هر نیروی اروپایی دیگر به دریای سیاه از راه تنگه‌ی داردانل  پیش‌گیری خواهد نمود. این پیمان بر مهینائی راه‌بردی (استراتژیک) قفقاز  بس بی‌افزود.    

پس از اینکه ناپلئون به مصر، که  سرزمین زیر هنایش ترکیه عثمانی بود، اندرتاخت روسیه و ترکیه به هم نزدیکتر شدند  و با یک پیمان پنهانی، در ۱۲ اسفند ۱۱۷۷ (۱۷۹۹)  برآن شدند که با کنشگاری (عملیات) هماهنگ خود جزایر یونان را از چنگال ناپلئون به درآورند.  در این هنگام بود که ناپلئون چنانکه خواهیم دید فرستادگانی به دربار فتحعلی شاه فرستاد با این برنامه که از راه ایران  به  هندوستان مستعمره‌ی انگلیس آفند نماید.  ازسوی دیگر فتحعلی شاه قاجار  یکی دو یادداشت آزرمانه برای تزار پاول گسیل داشته بود که  دربر گیر از آن بود که آغاز دو پادشاهی نو در روسیه و ایران  هنگامی برازا را برای بهبود پیوندها و سایش میان دوکشور فراهم آورده ست.

روس‌ها باورشان این بود که فتحعلی شاه چه از نگاهی سیاسی و چه از نگرشی ارتشی توان آن‌را ندارد که  بهرمندی‌های روسیه را در آسیا به بیم‌اندازد.   آزمودن‌های ناآرامی‌های ایران در هشتاد سال گذشته نشان می‌داد که شاه جوان ایران می‌باید با چالش‌گران  پرشماری  برای دنبال‌داشت پادشاهی خود درگیر شود،  تا  بتواند اورنگ‌پادشاهی  خود را برپا نگاه‌دارد.  و  افزون بر آن اینکه ایران دل‌واپس  چالشی جدی از سوی  زمانشاه دُرانی، فرمان‌روای افغان بود که  بر خراسان چشم‌دوخته بود .

 تزار در دستورهای خود به کارگزاران‌اَش   از فتحعلی شاه به آوند "سردار" و نه شاه، و  با نام  پیش از تاج‌گذاری‌‌ وی، "بابا خان"، یاد می‌کرد، و از آنها می‌خواست که با   "فرمانروایان  دیگر ایران مانند سردار باباخان" رفتار کنند،  زیرا  برای او فتحعلی شاه تنها یک تن از میان چند تنی بود که بر بخش‌های سرزمین ایران فرمان می‌راندند. بر پایه گزارشی  از ژنرال کوالِنسکی در گرجستان، ارتش فتحعلی شاه  دشوار‌ی‌زده و به سنگینی کُند است و در نخستین فرصت ممکن‌می‌توان سپاه او را  سرنگون نمود . گزارش‌های دیگر می‌نوشتند که توانمندی شاه کمتر از آنچه که داوش  می‌دارد شاهانه ست و به‌زودی  ممکن ست سرزمین‌خویش را از دست بدهد.   و باز دیگر از گزارش‌‌ها می‌گفتند که ارتش قاجار ، جدا از اینکه می تواند بگونه‌يی نهادین خاستگاه 
به‌هم‌ریزی سیاسی در منطقه باشد،  از بینوایانی تمرین نکرده، بی سلاح، و بی انضباط  تشکیل شده است که به آسانی با آتش شماری اندک از سپاهیان روس نابود  خواهند شد. آگرچه این برآوردها تا انداز‌ه‌ئی درست بود، اما ارتش روسیه، چنان‌که خواهیم دید، خود چندان کاراتر و نیرومند‌تر نبود و اگر دوز وکلک انگلیس‌ها نبود، ماجرا داستان دیگری می‌داشت. 

اینک تزار پاول مانند کاترین  بر آن شده  بود که گرجستان  سنگ زیربنایی  سیاست قفقازیِ روسیه است ؛ بنابر این می‌خواست که خان‌های قفقاز  را  به زیر فرمان گزجستان روس در‌آورد،  و  بر آن بود که خان‌های همسایه‌ی قفقاز می‌باید در هزینه‌های پدافندی گرجستان هم‌باز (سهیم) شوند.  او همانند ژنرال پاتومکین، ارمنی‌ها را هم‌وندانی با ارزش برای رسیدن به آرمان‌های روسیه می‌دانست و به ویژه می‌خواست با دادن زمین و اعتبار و پاداش‌های پولی و  خودمختاری محلی آنها را از خان‌نشین‌ها همسایه به‌گرجستان جذب نماید تا  از آنها برای سخت‌سازی پدافند و اقتصاد  آن پادشاهی  دست‌نشانده بهره‌گیری نماید .

پاول  با پیشنهاد پیتر سیمونف  رئیس دانشکده‌ی تجارت روسیه موافق بود که روسیه هم  می‌باید همانند  برخی از کشورهای اروپایی در جنوب‌خاوری آسیا، که دارای ایستگاه‌های پرسود بازرگانی هستند، ایستگاه‌هایی  همیشگی  در بندر انزلی  برپا نماید و از آنجا با ایران به دادوستد بپردازد، به همان‌سان  که دیگر کشورهای اروپایی با هندوستان دادوستد می‌کنند! تزار به ژنرال نیروی‌سواره‌اَش ولادمیر اورلف نوشت: 
انگلیس‌ها در هندوستان بنیادهای بازرگانی‌ئی دارند ، که یا با پول و یا با اسلحه بدست آورده‌اند، هدف این‌ست که همه‌ی آنها را نابود کنیم و فرمان‌داران سرکوب شده‌ی  هند را آزادی بخشیم و آنها را به خود جذب نمائیم تا به همان اندازه به روسیه وابسته باشند  که به انگلیس هستند و بازرگانی‌شان را به‌سوی ما بچرخانیم ....    

چنین بود که تزار پاول برآن شد که به آکندگی گرجستان را  به روسیه  پیوست کند تا  که تمامی پهنه‌ی دریای سیاه را در زیر نگهبانی داشته باشد و به ایران اجازه ندهد که از ماورای قفقاز برای یاری دادن به ناپلئون بهره برد.

همانگونه که  دیده‌ایم ارکل  پادشاه گرجستان که تاج پادشاهی خودرا از نادرشاه افشار گرفته بود در ۱۱۷۷ (۱۷۹۸م) در گذشت .وگرگین پسرش به جانشینی او بر تخت پادشاهی نشست ، اما از همان آغاز پادشاهی با چالش زن‌پدر خود شهبانو دارجان و پسرانش یولان و اسکندر  که برادران ناتنی او بودند روبرو شد. شاه ارکل زیر هنایش شهبانو دارجان وصیت نموده بود که پس از مرگش پادشاهی به پسر بزرگش گرگین برسد و پس از مرگ گرگین، به یکی  از  برادران ناتنی او،  از فرزندان شهبانو، که هنوز زنده بود باید برسد. گرگین بر آن بود که این وصیت‌نامه به‌زور بر پدرش بربار شده  و بنابر این بی‌ارزش است.

شهبانو دارجان و پسرانش یولان و اسکندر روس‌ها را بس دشمن می‌داشتند و به  باور شهبانو دوستی با روسیه برای گرجی‌ها به‌جز رنج و ستم چیزی به همراه نداشته است. در این  هنگام بود که کوالنسکی در نامه‌ئی توهین‌آمیز به فتحعلی‌شاه، در ۱۱۷۹(۱۸۰۰ م) ، از او خواست که یک، از هرگونه ادعا بر گرجستان دست بردارد. دو، اسیرانی را که شاه آغا‌محمدخان  در ۱۱۷۴(۱۷۹۵ م) در آفندش  به  تفلیس  به بند کشیده بود بازگرداند و سه‌، از برای آسیب‌هائی ویرانی‌های او به روسیه تاوان بپردازد.

  در این هنگام، خان‌نشین‌های قفقاز  هنوز از سرزمین‌های ایرانی شناخته می‌شدند و به ویژه خان‌نشین‌های نزدیک‌تر به  آذربایجان مانند  ایروان و نخجوان و قره باغ در آن‌سوی  رود اَرَس و  خان‌نشین تالش، با کانون‌شهرش در لنکران  که پدافند  از آن هم از سوی تبریز  و هم از  رشت ممکن بود،    همواره  در پناه و پاسداری ایران بودند . اگرچه برای ایران پدافند از  خان‌نشین‌های ماورای  قره‌باغ؛  مانند خان‌نشین‌های گنجه و استان گرجستان (که در  زیر فرمان شاه کارتلی-کاختی بود)  و خان‌نشین‌های  شکی و  شیروان در شمال رود کورا ، از برای  سختی راه‌های کوهستانی،   تا اندازه زیادی دشوار  و پر هزینه بود .  از سویی دیگر، پیوندهای  فرهنگی و آیینی و بازرگانی میان خان‌نشین‌های  باکو  و کوبا  به ویژه با انزلی ورشت بسیار نزدیک بودند. 

بزرگ‌وزیر  فتحعلی‌شاه، حاج ابراهیم کلانتر، هرگونه گام‌برداری روسیه را برای دست‌نشانده‌ساختن گرجستان بر واژسو با وندیدادهای بین‌المللی  می‌دانست. زیرا بر پایه پیمان‌های پیشین، مرزهای میان دوکشور شناسائی شده بودند و سرزمین‌های  گرجستان  تفلیس  و کاختیا  از آن  ایران  شناخته‌ و پذیرفته شده بودند. او  در پاسخ  به نامه‌ی کوالنسکی نوشت ؛
 از زمانی که که کره‌ی خاکی به چهارپاره بخش شد گرجستانِ کاختی و تفلیس از آن ایران بوده است  و در زمان شاهان پیشین  سرنشینان آنها همواره در خدمت‌گذاری فرمانبردار شاهان ایران بوده‌اند، و هرگز از آنِ فرمان‌روایی روسیه  نبوده‌اَند، مگر در هنگام  شاه ارکل ... که در زمان آغا‌محمد‌خان به این انگار افتاد که  از فرمانبرداری از فرمانروای همیشگی‌اَش سر باز زند و بر سر دشمنی با ایران بشد. اما پیمان‌نامه‌ی   شاه ارکل را چه ارزشی  سزاوار است؟ برای نمون اگر کسی از مردمی که در مرز روسیه به سر می‌برند خود را از سر هوی و هوس تابع ایران بخواند و با این کشور پیمان امضا کند، آیا چنین پیمان  هیچ ارزشی دارد؟  او به هیچ روی نمی‌تواند خودرا در زیر دست‌نشاندگی ایران بنهد ... اینک، سپاس خدای راست ، که فرمان  تاج‌وَر شاهنشاهی کاملاٌ استوار گشته است  و همه خان‌ها و حاکمان  و فرماندهان به آن  گردن  نهاده‌اند .
و همانگونه که دیدیم فتحعلی شاه با امضای پیمانی با سروان جان ملکلم (که بعدها ژنرال شد)  توانست انگلیس‌ها را وادار به پرداخت ۲ میلیون روبل  و ۱۲ هزار قبضه تفنگ برای چالش با نفوذ فرانسه در ایران نماید . انگلیس که بر سر‌ آن بود که از ایران به آوند اهرمی برای فشار بر  روسیه و ترکیه عثمانی بهره برد و از یک‌سو از خطر تجاوز روسیه به هندوستان پیش‌گیری نماید و از سویی دیگر بازاری برای کالاهای خود در ایران داشته باشد در کوتاه‌هنگام می‌خواست که ایران بر پایه‌ی این پیمان  انگلیس را از بیم دردسرها و بلندپروازی‌های  زمان‌شاه دُرّانی در افغانستان  رهائی دهد.

فتحعلی‌شاه و حاج‌ابراهیم‌خان کلانتر بی‌درنگ بر پایه‌ی پیمان خود با  سروان ملکلم انگلیس ، ایستگاه بازرگانی روسیه را در جزیره ی آشوراده در کناره دریای مازندران در استرآباد، در دماغه‌ی گرگان، بستند و با این راه‌کار  ناخشنودی خود را ازسیاست تزار پاول در گرجستان نشان دادند. 

 گرگین که  بیمار و ناتوان بود از روس‌ها  درخواست کمک نمود . وی با تهدید به این‌که  از  ایران  پناه خواهدخواست بکوشید  تا  تزار  پاول را  به برپایی یک  پایگاه  دائمی  روسیه در گرجستان برانگیزاند. با این همه،  او در نامه‌یی در ۱۱۷۷ (۱۷۹۸م)   به فتحعلی‌شاه پس از نشان‌داد پشیمانی از شورش ارکل بر دُش‌وری با شاه آغا‌محمدخان قاجار نوشت:
از راستیِ پدیدار در گاه-نوشت‌های کهن و گواهه‌هایِ  دولتِ صفوی، من می‌دانم که  تفلیس از آن ایران  و دست‌نشانده‌ی کشورگشایان قزل‌باش است. من خویشتن را یکی از خدمت‌گزاران و وابستگانِ  دولت والاجاه عِلّیه شاه ایران  می‌دانم . 
 چنین بود که تزار پاول نیروهایی برای کمک  به ارکل گسیل داشت.   او همچنین  سفیری به ایران فرستاد تا از فتحعلی‌شاه  بخواهد  که "از دست‌کاری در باره‌های پادشاه  کارتلی"  خودداری نماید. روس‌ها همچنین سفیر خود  پتر کوالِنسکی را  به نزد گرگین فرستادند. گرگین از تزار پاول خواست که وصیت پدرش را ناپذیرا بشمارد  و برپایه بند سوم پیمان  گئورگیِوسک از جانشینی  پسرش  داویت   که در ارتش روسیه  با درجه‌ی  سرلشگری  خدمت می‌کرد پشتیبانی نماید. 

 اینک هنایش کوالِنسکی سفیر روس  در گرجستان به بسیار افزایش یافته بود تا‌انجا که از بیماری و ناتوانی گرگین بهره ‌می‌گرفت 
و همه‌ی نامه‌های او را بازبینی می‌نمود. به راستی، گرگین او را به سمت دست‌یار نخست‌وزیر برگزیده بود و این بسیار غریب بود که سفیر کشوری بیگانه در کنار گمارش‌های خود برای کشورش در گرداندن باره‌های دولت میزبان نقشی دهنادین(رسمی) داشته باشد.  سرانجام  ژنرال لازارف  که  به فرماندهی نیروهای رزمی روسیه در گرجستان  گمارده شده بود اندکی پس از ورودش دریافت که کوالنسکی فرمانروای راستین گرجستان است. چنین بود که لازارف با نوشتن نامه‌يی به سن‌پترزبورگ برکناری اورا درخواست نمود. اگرچه کوالنسکی برای هنگامی کوتاه برکنار شد، اما نفوذ روسیه  همچنان برجای بماند .

در این هنگام دولت‌مردان روسیه  برآن بودندکه روسیه می‌باید در سیاست خارجی خود در برابر فرانسه  بازنگری نماید.  از دید آنان امپراتوری‌های انگلیس و اتریش  با برانگیختن  دشمنی میان روسیه و فرانسه به بهره‌ی خود زیان‌های بسیار بر روسیه بربار نموده بودند.  و حال آنکه  روسیه می‌توانست با کمک ناپلئون به گنجینه‌های‌ کانی و کشاورزی  ه
ندوستان دست‌‌اندازی نماید. از این روی بود که سیاست تزار پاول رفته‌رفته به دوستی با ناپلئون  گرائیده شد. 

 برپایه‌ی برنامه‌ی سیاست‌مدار روسی فئودور روستوپچین Фёдор  Ростопчи́н قفقاز به آوند سرزمینی‌ راه‌بردیک (استراتژیک) برای آغاز ‌آفند هموندانه‌‌ی فرانسه و روسیه به مستعمرات  انگلیس در هندوستان   بسیار سودمند و در نیاز بود . گزارش‌های دیگر کارشناسان روس  بر اهمیت راه‌بردیک قفقاز  برای ترابری میان دریای سیاه  ودریای مازندران پافشاری داشتند و بنابرین روسیه  می‌بایست با تمام نیرو در برابر خواسته‌های ایران در باره‌ی برگرداندن گرجستان ایستادگی نماید. 

تزار پاول برای دریافت اطلاعات بیشتر در ماه مهر ۱۱۷۸ (۱۷۹۹)  کنت آپولوس موسین - پوشکین Граф Аполло́с Му́син-Пу́шкин را  برای بررسی  دارائی‌های کانی  کارتلی  و کاختیا به گرجستان گسیل داشت. پوشکین در گزارش خود نه تنها همبستگی‌های اقتصادی و نظامی میان دو کشور را بستود  که بل از پیوستنِ بارز گرجستان به‌روسیه پشتیبانی نمود ، زیرا در این‌صورت روسیه می‌توانست کان‌های زر و سیم گرجستان را کاوش و بهره‌برداری 
نماید و از قفقاز به آوند ایستگاهی بازرگانی برای داد و ستد با هند سود گیرد.

 ناخرسندان گرجی که هنوز خودرا ایرانی در‌می‌شمردند؛ گواهه‌های دست‌درازی‌ها و چشم‌داشت‌های روس را به دربار ایران گزارش می‌نمودند و چنین شد که فتحعلی‌شاه در نامه‌یی به گرگین به او دستور داد که پسر بزرگ‌اَش داویت را به آوند گروگان به دربار ایران بفرستد. پیمان گئورگِوسک Treaty of Georgievsk را پاره کند  و روس‌ها  را از گرجستان بیرون کند . فتحعلی‌شاه برای نشان‌‌دادن اراده‌ی استوار خود ده هزار سرباز را به آذربایجان گسیل داشت  تا برای درتاخت به گرجستان آماده باشند. در این هنگام  اسکندر برادر گرگین  به اردوی  ایرانیان پیوست . فتحعلی‌شاه  به وی ‌آوند خان  داد و پیمان‌داد که از پادشاهی او پشتیبانی خواهد نمود. اسکندر  خود به گردآوری سپاه پرداخت  و  با مادرش  و برادران‌اَش وختانگ ، میریان و کاتولیکوس آنتونی  برای برپاخیزی شورشی در گرجستان در سایند (تماس) بود.    

در این هنگام بود که گرگین با فرستادن نامه‌ئی به تزار از اوخواست که گرجستان را به روسیه پیوند دهد و پادشاهی‌ئی دست‌نشانده  را در خانواده او پاس بدارد. تزار پیشنهاد او ر ا بپذیرفت و گرگین در ۱۶ آذر ۱۱۷۹ (۱۸۰۰م) پیامی پر آوازه‌ آگه‌داد نمود که "سرزمین ما  از آن  اعلیحضرت  امپراطور ست و ما تا  آخرین قطره‌ی خون‌مان به  آن سوگند  خورده‌ایم" 


کاترین بزرگ، تزار پاول و تزار الکساندر


چنین بود که روستوپچین  نخست‌وزیر تزار به شورای دولتی روسیه آگهداد داشت که تزار پاول هم اینک برسرداشت  (تصمیم)خود را درباره‌ی پیوست گرجستان به روسیه گرفته است و شورا را گزیری نیست مگر که از این برسرداشت پشتیبانی کند. شورا روز ۲۶ آذر ۱۱۷۹  (۱۸۰۰م) گزارش پوشکین زیر آوند "فرصت‌ها و بهرمندی‌های یکی‌شدن گرجستان و دولت روسیه را شنود" و آگهداد نمود:
... با توجه به انکه پادشاه فرمانروا ... بسیار  بیمار است، و  اینکه برادرانش شاهزاده داویت را به جانشینی او نپذیرفته‌اند و نمی‌خواهند اورا بپذیرند. و گرجی‌ها در زیر فشار و نداشتن امنیت از سوی همسایگان‌شان هستند ... در چنین چگونگی این سرزمین در بیم‌ست . از اینرو،  برای آنکه با مرگ شاه گرگین  آشفتگی و شورش برنخیزد که به ایرانیان و ترک‌ها و دیگر تباه‌های کوه‌نشین همسایه  بهانه‌ی دست‌درازی دهد و برای پیش‌گیری  از زیان نبود امنیت در مرزهای روسیه .... بایسته‌ست که گام‌های نخستین و  راه‌کارهایی درست برگزیده شود زیرا که  اعلیحضرت  امپراتور، به آوند پاسدار این سرزمین‌ها، ...  از برای‌شان ازسزاوری سرشار برخوردارند.     
گرگین در ۷ دی‌ماه ۱۱۷۹ (۱۸۰۰میلادی)  جان‌سپرد.  یولان برادر ناتنی او که بر پایه‌ی وصیت‌نامه‌ی پدرش ارکل می‌بایست پس از گرگین به پادشاهی می‌رسید  از سوی فتحعلی‌شاه پشتیبانی می‌شد. او از شاهزادگان و مهینان گرجی هوادار خود خواست که  برج و باروهای گرجستان را  به گرفت خود درآورند. از سوی دیگر داویت پسر گرگین، که نامه‌های پشتیبانی از ۲۲ شاهزده‌ی گرجی  و اسقف شهر نکرسی  را  داشت،  از تزار درخواست یاری نمودهنگامی که آگهی مرگ گرگین به سن‌پترزبورگ رسید ، تزار "پیوستن پادشاهی گرجستان  با روسیه "  را  آگهداد نمود.  بر پایه‌ی این  اعلامیه  روسیه سرزمین کارتلی- کاخِتی را به همگی به
امپراتوری روس پیوسته  می‌کرد تا که  به مردمان  سرآسودگی  دهد  که آرامش و پناه‌داشت و پابرجائی در آن سرزمین آسیبی نخواهد دید  و  گرجستان را از دست‌درازی  دشمنانه‌ی همسایگان‌اَش پاس خواهد داشت؛ زیرا که "رده های رهبران و همگی مردم گرجستان برای پناه‌‌داشت به سوی ما شتافته‌اند" . پاول به شهروندان تازه‌ی خود دلگرمی می‌داد که  دولت روسیه  "همه‌ی حقوق ،  امتیازها، و دارائی‌هایی که قانوناٌ از آن هر ردیف از مردمان است" را ارجمند خواهد  شمرد.  با این فرمان، تزار پاول  اینک خویشتن را به فرمانروای بی‌نیاز از دست‌نشاندگان در گرجستان شناسانده بود .  روس‌ها به داویت  وانمود کرده بودند که  پس از برپایی آرامش در گرجستان  پادشاهی را به او باز خواهند گرداند. 

در ۲۸ دی ۱۱۷۹ (۱۸۰۱میلادی) تزار پاول  به ژنرال کارل  فدورُویچ  کنورینگ    Карл Фёдорович Кнорринг دستورداد که هشدار دهد که بدون پروانه‌ي روسیه   هیچ‌کس نمی‌تواند نامزد جانشینی یا  شه‌یاری (نائب السلطنه) باشد. ژنرال کنورینگ همه‌ی شاهزادگان و مهینانِ گرجستان را در ۲۳ فروردین ۱۱۸۱ (۱۸۰۲م)  برای به جای‌آورد سوگند وفاداری به تفلیس فراخواند و البته نمایشِ سنگین نیروهای روسی در گرداگرد تالار سوگند در کاتدرالِ سیونی Sioni Cathedral و در همه‌ی پیرامون شهر این نکته را آشکار می‌داشت که آزادی گزینشی در کار نیست،  چنانکه یکی دو تن از گرجی‌ها که چالش و سرکش‌ئی دلیرانه نشان دادند بی‌درنگ  دستگیر شدند.
  
شاهزاده یولان و برادرش پرنواز  به نزد نیروهای اسکندر  در ایمرتیا گریختند و یولان فرستادگانی برای درخواست کمک به  خان‌های سرزمین‌های ایرانی قفقاز،  مانند جوادخان‌زیاداوغلی قاجار فرماندار گنجه ، ابراهيم‌خليل‌خان‌ جوانشير قره‌باغ و دیگران گسیل داشت. چنین بود که  ابراهیم‌خلیل‌خان‌ جوانشیر به پشتیبانی از یولان بر دُش‌وری با روس‌ها به‌پا‌خاست.

 تزار پاوِل  در۳ فروردین ۱۱۸۰ (۱۸۰۱ م)  به‌دست درباریان و فرماندهان‌اَش خفه شد و فردای آنروز پسرش الکساندرِ اول که در ترپند (توطئه) برای سرنگونی پدرش  دست داشت بر تخت امپراتوری روس بنشست. او بی‌درنگ یکی پس از دیگری فرمان‌های سخت‌گیرانه پدرش را زدوده نمود ،‌ و در درازای یک ماه با پخش فرمان‌های امپراتوری   (указы) افسران و کارمندان برکنار‌شده را به کارشان بازگردانید،  صادرات را آزاد کرد،  زندانیان سیاسی را ببخشود، انجمن‌ها  و نهادهای  بسته‌شده را پروای کنش‌گری داد و  از  زیاده‌روی‌ نیروهای شهربانی  و پاسدار بکاست. 


حاج ابراهیم کلانتر، اعتمادالدوله

 در انگلیس، مخارج هنگفت جان ملکلم در گفتگوهای بستن پینان با ایران مایه‌ی ناخشنودی دولت‌مردان شده‌بود. او گناه هزینه‌های گزاف گفتگوها را 
به گردن سخت‌گیری‌های حاج ابراهیم کلانتر، اعتمادالدوله ،  در گفتگوها می‌انداخت و ازین‌رو دولت‌مردان انگلیس از بودن او در کنار شاه خشنود نبودند،  با این همه، به او چنین وانمود می‌کردند که در برابر شاه از او پشتیبانی   می‌نمایند.  از سوی دیگر حاج ابراهیم که جایگاه و بلندی ارج و توانمندی‌اَش از او وزیری خودپسند و خودبزرگ‌بین ساخته بود، تا به آن اندازه  گستاخی یافته بود تا از شاهِ‌جوان در برابر  جان ملکلم  و  دست‌یاران او خرده‌گیری نماید .  هنگامی‌که کارگزاران فارس گواهه‌های ناوفاداری او  را به  فتحعلی‌شاه گزارش دادند، شاه  در ۱۱۸۰ (۱۸۰۱م)  کشتن او را به همراه همگی خانواده اش از کوچک و بزرگ  فرمان داد.   به نوشته‌ی صدرالتواریخ:

غرور و کفران نعمت بر او افزود. در مجالس غیاب و حضور و نزدیکی و دور  به سخنان درشت آغاز نهاد وتقبیح شخص سلطنت نمود. در این اوان   شاهزاده حسینقلی میرزا در فارس  به فرمانروایی رفته  اسم ایالت به او و رسم ایالت با میرزامحمدخان بیگلربیگی  شیراز پسر بزرگ حاج ابراهیم‌خان صدر اعظم بود...  جمعی از هواخواهان  و دبیران مازندرانی بواسطه‌ی ارادت با جناب میرزا محمد شفیع  از اطراف و اکناف  در کار حاجی ابراهیم اعتمادالدوله  سعایت کردند و در حضور خاقان مغفور از سخنان درشت او روایت کردند.   

تزار الکساندر و بحران گرجستان 

پس از کشته‌شدن  تزار پاول ‌ داویت  درنامه‌ئی  به تاریخ ۱۹ فروردین ۱۱۸۰  به تزار الکساندر اول   از او درخواست نمود که  بر پایه‌ی پیمان  پدرش تزار پاول  رفتار نماید و پادشاهی او را بپذیرد. چند روز  پس از آن شهبانو دارجان نیز نامه‌ئی به تزار نو نوشت  و از او خواست که او و خاندان‌اَش را از کینه‌جویی‌های داویت پاسدار باشد. شهبانو از تزار الکساندر می‌خواست که  وصیت‌نامه‌ی ارکل را پاس بدارد و پسرش یولان را  به پادشاهی برگزیند و به او یادآوری می‌کرد که  تزار پاول داویت را سزاوار پادشاهی ندیده بود. از سوئی دیگر  سه فرستاده‌ی گرجستان به‌دربار الکساندر از او خواستند که شاهزاده‌ئی گرجی را به  شه‌یاری امپراتوری در قفقاز برگمارد.    

  سر انجام تزار الکساندر در آگاهنامه‌‌ی (مانیفستو) ۲۱ شهریور ۱۱۸۰ خود  پادشاهی های کارتلی و کاخِتی در گرجستان شرقی را  از آن  روسیه شناخت و در برنامه‌یی برای پیوستن آن سرزمین  به روسیه،   آن سرزمین را به پنج استان روسی ( ئوئِزدی уезды)  بخش نمود و همگی آنها را به زیر فرمان ژنرال کارل کنورینگ  سرفرمانده‌ی روسی جبهه‌ی قفقاز  در تفلیس نهاد. 
  
به گزارش موریل اتکین Muriel Atkin در کتاب‌اَش روسیه و ایران ۱۸۲۸-۱۷۸۰:
 الکساندر ارزش بیشتری بر اطلاعات  ارامنه  می‌نهاد تا گرجی‌ها به‌ویژه از آن‌رو که  بسیاری از گرجی‌ها  از  فرمان‌روایی نادرست روس‌ها شاکی بودند.  دانیل، نامزد جایگاه‌کلیسایی "کاتولیکوسِ اچمیادزین" که از سوی روس‌ها پشتیبانی می‌شد  و دیگر ارامنه ، به ویژه آنانی که بستگانی در ایران داشتند و یا با ایرانیان در داد و ستد بودند پیاپی به کارگزاران روس  آگاهی‌رسانی می‌نمودند . در ۱۸۰۸ تزار الکساندر  مدال "سنت آن"  درجه یک را به دانیل دهش نمود.

 فتحعلی شاه فرماندهی نیروهای ایران را به پسرش عباس میرزا داده بود که شه‌یار (نائب‌السلطنه) و فرماندار کل آذربایجان  بود.  او تمرین‌های  نظامی و سامان‌دهی ارتش به‌شیوه‌ی اروپایی را آغاز نموده بود  و به نوشته‌ی سرپرسی سایکس؛ "شاهزاده برای آنکه بر خشک‌باوری هم‌میهنان‌اَش چیره شود    یونیفرم ارتش  اروپایی  می‌پوشید  و خود هر روزه در تمرین‌های ارتشی شرکت می‌نمود." 


باریابی ژنرال پاسکه‌ویچ و افسران ستادش به‌همراه گریبایدوف (با شلوار سفید) در بارگاه عباس‌میرزا

عباس میرزا پس از  آنکه  ناپلئون  چنان وانمود داشت که در چالش با روسیه و انگلیس به یاری ایران خواهد آمد، سربازان خود را زیر  آموزش فرانسوی‌ها بنهاد، اما پس از آنکه ناپلئون ازبه انجام‌رساندن گفته‌هایش ناتوان ماند، عباس میرزا ارتش خود را زیر آموزش انگلیس‌ها نهاد.   با این همه، به نوشته‌ی سر پرسی سایکس:
این کوشش که ایرانی‌ها را  به شیوه‌های اروپایی  تمرین دهند ، اگرچه در خور ستایش بود ولی در ویرانی کشورشان بهر داشت. چراکه نیرومندی نظامی ایران  همواره  بر پایه‌ی توانائی سواره‌نظام‌های ایل‌های‌اَش بود که  با چالاکی خویش  می‌توانستند گرداگردبستی بر پیرامون یک نیروی  نظامیِ صحرایی  برپا سازند و  بر شمار کمتر  نیروهای سواره‌ی دشمن آفند آورند و همیشه دور از دسترس  پیاده نظام کندرو باشند . این چنین بود نیرویی  که نادر شاه  را  پس از آفندهای درخشان‌اَش و شکست ترک‌ها به دهلی رساند و هیچ چیز، مگر این شیوه، نمی‌توانست امید آن داشته باشد که  یک ارتش اروپایی را به شگفت آرد.      
تزار الکساندر، مانند پدرش پاول، ایران را کشوری نا‌استوار  و  درگیر  در جنگ‌های داخلیِ پی‌‌درپی‌ئی می‌یافت،  که همواره  برای زمانی کوتاه کسی را که از همه‌ی هماوردان‌ نیرومندتر بود به فرمانروایی برفراز می‌نمود،  و بنابراین او فتحعلی‌شاه را همانند یکی از خان‌های خودکامه‌ی خان‌نشین‌ها در شُمُر می‌آورد و اگر فتحعلی‌شاه می‌خواست به گرجستان در‌بتازد، الکساندر امیدوار بود که با کمک دیگر خان‌های قفقاز  خواهد توانست او را سرکوب  نماید. به‌باور او فتحعلی‌شاه یک  " دشواری‌ساز"  بود که می‌باید بر سرجایش نشانده شود. 

 چنین بود که تزار الکساندر به ژنرال کنورینگ فرمان داد که بی‌درنگ پس از  ‌
آگاهی یافتن از نخستین نشانه از برسرداشت نیروهای شاه، به‌آفند، او می‌باید ایروان را به‌گرفت‌ آورد. کنورینگ می‌بایست  حتی اگر آماج  آفند شاه چیرگی بر گرجستان نبود،  ایروان را می‌گرفت،  زیرا  به باور الکساندر این روی‌کرد پشتوانه‌ئی می‌شد برای این که  فتحعلی‌شاه  دیگر در پی هیچ‌گونه پیروزی در قفقاز نباشد که بتواند او را گستاخ‌تر نماید.
   
تزار الکساندر همچنین  بر آن بود که با نمایش  نیروی سهمگین روسیه در قفقاز، خان‌های آن سرزمین درخواهند یافت که دل‌گرمی به پشتیبانی ایران برای آنان اشتباه بزرگی خواهد بود. او  به ژنرال پاول تسیتسیانف   Павел Цицианов  Pavel Tsitsianov فرمان داد که  در گرجستان چنان  به‌سامانی و  دادوری  برپا بدارد که مردم خان‌نشین‌های‌ همسایه نیز همان‌گونه خوش‌کامی را درخواست نمایند 
  ... می باید طبیعتاً ساخت‌وست  نهادهای آنجا (گرجستان) را که دریافت نشدنی‌ می‌باشند روشن کنید  و با رفتاری ملایم  اما دادورانه  و همچنین کاملاٌ  سخت بکوشید که باور‌داشت‌شان را به دولت روسیه،  نه‌تنها  در گرجستان که بل در همه‌ی دولت‌های همسایه‌اش؛ که تنها به دیدن زورنمائی بی‌رحمانه‌ی ایران خو کرده‌اند، به‌دست آورید. زیرا آنها هر گونه گام‌‌برداری دولت، که بر پایه دادگری  و توانمندی باشد، را به آوندِ ، به اصطلاح، باره‌ئی فرازمینی می‌گیرند.
تزار الکساندر همچنین سیاست پدرش پاول را در برتابیدن کنش‌گاری کشتی‌های مسلح ایرانی در دریای مازندران را تا زمانی‌که با کشتیرانی روسیه  دردسری فراهم نیاورند زدوده نمود . آرمان او افزودن بر گنجایش ناوگان بازرگانی روسیه تا به اندازه‌ئی بود که دیگر نیازی به هیچ کشتی بازرگانی ایرانی در آن دریا نباشد.  او در پاسخ به بسته‌شدن ایستگاه بازرگانی روس در جزیره آشوراده از سوی ایران  به سرلشگر تسیتسیانف در روز یک‌شنبه ۲۸ آذر ۱۱۸۱ (۱۸۰۲ میلادی)  فرمان داد که کشتیرانی در دریای مازندران را تنها به روس‌ها  پروا دهد.  بر پایه‌ی این فرمان خان‌نشین‌های قفقاز  هنوز می‌توانستند از کشتی‌های ماهی‌گیری خود  استفاده نمایند ولی نه از این‌رو "که این حق را دارند که بل  به این‌ برایه که  به "کِرژیم‌های" این خان‌نشین‌ها (قایق‌های بزرگ  دریانورد با کفی هموار)، که بیشتر به قایق می‌مانند تا به کشتی، توان نان‌ به‌کف‌آوردن داد ".

راستی این بود که تزار  الکساندر می‌خواست که همه‌ی خان‌نشین‌های قفقاز سیاست‌های هوادار روس را در پیش بگیرند.  به ویژه او به فرماندهان‌اَش دستور داد که خان‌نشین‌های شکی، شیروان و باکو می‌باید به زیر دست‌نشاندگی روسیه درآیند  تا روسیه از نگاه رساندن مهمات به گرجستان از درنوردیدن  "راه‌های دشوار در میان کوه‌های قفقاز  بی‌نیاز باشد" .  الکساندر همچنین دستورداد که در گنجه و ایروان پادگان‌هایی  برپا شود تا  به آوند سپر پدافندی قفقاز در برابر نیروهای  فتحعلی‌شاه بکار آیند زیرا در مرزهای قفقاز به باور او هیچ مانع طبیعی وجود نداشت که بتواند  از شتاب پیش‌روی نیروهای ایران  بکاهد.

 تزاربر پایه‌یِ گزارش‌های تسیتسیانف، چنین باور داشت که به دربند کشیدن قفقاز به زیر مهمیز روس آسان و بی‌آسیب خواهد بود. و قفقازیان  که  با رنگ ولعاب  فرهنگ  اروپایی  آشنا شده‌اند با آغوش باز نیروهای روس را خواهند پذیرفت  و از ایرانِ مادر که اینک پیر و فرتوت و درمانده ست دست خواهند کشید ، اما به‌زودی دریافت که پیوندهای این سرزمین‌ها ناگسستنی است و باهمه خشونت‌ها وخونریزی‌ها و بیش از ده سال نبرد در چهار جبهه نتوانست  پیوندهای این سرزمین را با فزهنگ مادر بگسلد.

ژنرال تسیتسیانف و نبردهای قفقاز


ژنرال پاول تسیتسیانف


 زنرال پاول  تسیتسیانوف که در خانواده‌ئي از  اشراف پناهنده‌ی گرجستان به دنیا آماده بود، به زودی نام گرجی «تسيتسی‌شويلی» Tsitsishvili را به   تسيتسيانوف دگرگونی داد و چنانکه خواهیم دید همانند  بسیاری از مهاجران کشورهای بی‌نوا به اروپا،  به گونه‌ئی بیمارگون می‌خواست که  وانمود کند که اروپایی شده است.  او از هر چیز "آسیایی" و یا "ایرانی"  بیزاری نشان می‌داد و برای‌اَش این دو  واژه  یکی بودند و  از آنها برای ناسزاگوئی و پرخاش بهره می‌گرفت. وی همواره چنان سخن می‌گفت که گویی   سخن‌گوئی برای تمدن اروپایی در آسیای منحرف و فاسد می‌باشد، به کوتاه سخن او از نخستین پیش‌گامان غرب‌زدگی و نووایی در سرزمین‌های ایرانی بود. و هنایش او بر نویسندگانی مانند فتحعلی‌آخوندزاده، که زندگی‌ نوجوانی‌اش را در خان‌نشین‌های شکی وگنجه  سپری نموده بود، به آشکار پدیدارست. از این هنایش بود که آخوندزاده تنها راه پیشرفت ایران را در دگرگونی الفبای فارسی به لاتین  و به‌دورافکندن  همه‌ی باورها می‌دانست.

نخستین گمارش تسیتسیانوف در قفقاز در روزگار امپراتوری کاترین بزرگ بود که او به همراه ژنرال والرین زوبوف در ۱۱۷۵ (۱۷۹۶م) به گرجستان اندرشد تا از  آفند شاه آقا محمدخان قاجار به کین‌خواهی به پردازد. در خور توجه است که تسیتسیانوف تنها ژنرال بیدادگر و ستمکار روس نبود. همراهان دیگر او مانند پتر بوتکف و الکسیس اِرمِلوف که بعدها سفیر روسیه در ایران شد و کوتلیاروسکی که در نبرد اسلاندوز در ۱۱۹۱(۱۸۱۲م) بر نیروهای ایران پیروز گشت و ایوان گودوویچ که جانشین تسیتسیانف بود نیز دست‌کمی از وحشی‌گری‌ها و خشونت‌ها   و بیزاری‌های او از ایرانیان نداشتند. کنت آلکساندر تورماسف Алекса́ндр Торма́сов -Aleksander Tormasov باور داشت که قفقازی‌ها نمی‌توانند بخردانه بی‌اندیشند " نیرو و دهشت، تنها نیرو و دهشت  می‌تواند تأثیر‌گذار باشد، زیرا مردم اینجا نمی‌توانند خوش‌قلبی را درک کنند. "

  یکی از آوندهای رسمی تسیتسیانف در ارتشِ روس، بازرسِ Испохдор جبهه‌ی قفقاز بود.  قفقازی‌ها "اینسپاخدور"  را که همان inspector است را "ایش پوخ دور"  می‌خواندند که‌ معنای آن در ترکی " این  پخ است " بود. و این پاسخی به ناسزاگویی‌های همیشگی او به هرچه که شیوه‌ئی آسیایی داشت بود، که وی همواره یا برای متقاعد نمودن مافوق‌هایش  و یا برای ترساندن و خوارنمودن  و کوبیدن کسانی که با دیدگاه او موافق نبودند، به کار‌می‌گرفت.   در نامه‌های به‌جامانده از او  به فراوانی از  ناسزاهایی  مانند "منجلاب ایرانی" و  یا "وحشی‌گری آسیایی"  دیده می‌شود.  او مَنـِشی دورو  و پلید داشت و ایرانیان را  فریب‌کاری و دغل‌باز می‌خواند و با این همه  خود از فریب و نیرنگ و ریا هیچ ابایی نداشت. او در نقشه‌ی دغل‌کارانه و نابکارانه‌ییِ  برای سرنگونیِ شیخ علی،  خانِ دربند و قبه،  از  یکی از کارکنان آگاهی روسیه در سنت‌پترزبورگ خواست که با نماینده‌ی شیخ علی دیدار  و برای کاهش بدگمانی او به دروغ قول برکناری رقیب‌اَش مصطفی‌خان شیروان  داده شود. تسیتسیانوف در بهانه برای این دغل‌بازی به تزار الکساندر  می‌گفت که: "به خان‌های ایرانی هرگز نمی‌توان پشت‌گرمی‌ داشت زیرا هیچ ملتی از ایرانی‌ها در دغل‌بازی و بی‌دینی سر تر نیست !"   

در آن هنگام برخی از شاهزادگان گرجستان در سنت‌پترزبورگ، پایتخت تزار  بودند و از سخت‌گیری‌های  تسیتسیانوف به تزار  شاکی بودند و این موجب نگرانی بسیار او شده بود. تزار الکساندر که به برتری تمدن روس  به تمدن ایران اطمینان داشت  به تسیتسیانوف پیشنهاد نمود که خان‌های  دست‌نشانده‌ی قفقاز را باید واداشت که باج‌های خان‌نشین‌های خود را  شخصاٌ به  سنت پطرزبورگ  بیاورند، تا با دیدن شُکوهِ  پایتخت به ارزش تمدن روس پی ببرند. تسیتسیانف  که از  آمدن خان‌های ایرانی به پایتخت دهشت داشت و از آن می‌ترسید که   خان‌ها با  رفتار پسندیده‌ی خویش هنایشی خوشایند درتزار را  برانگیزانند و از  ستم‌های او شکایت  نمایند، به  اعتراض  گفت، که  از این راهکار هیچ بهره‌یی  به‌بار نخواهد آمد،  زیرا شکاف  میان مَنش مسلمانان و منش روس‌ها  بسیار ژرف و گسترده ست .

تسیتسیانف می‌خواست به  تزار بفهماند که ایرانی‌ها مردمی  فاسدند و بنابراین  سزاوار  رفتار وحشیانه‌ی او می‌باشند. و از اینرو بود که  به تزار می‌گفت؛ ایرانیان وحشیانی بیش نیستند و تنها راه رفتار با ایشان آن‌ست که  آنها را ازسهمگینی نیروهای روس به دهشت‌انداخت. بنابراین برای سی سال آینده،  تا هنگامی‌که ایرانی ها آغاز به فهمیدن ارزش‌های فرهنگ روسیه نمایند،  چاره‌ئی نیست مگر آنکه مسلمانان قفقاز، که شهروندان تازه‌ی روسیه شده‌اند، را  با سیاست‌هایی خشن روبرو نمود  تا درآنان بیمی پر دهشت در باره‌ی جان و مال‌شان  برانگیزانده شود، زیرا "در میان آسیایی‌ها هیچ‌چیز  مانندِ هراس، که از پی‌آمدهای طبیعیِ  قدرت‌نمایی است،  هنایش‌گذار نیست."  چنان که خواهیم دید  پژواک اندیشه‌های غرب‌زده‌ی تسیتسیانوف در  "منورالفکران" نووای ایران از آخوندزاده تا تقی‌زاده تا آشوری و دیگران هنوز برجا مانده‌ست.  

پس از ورود ژنرال تسیتسیانف به قفقاز در  ۱۱۸۲ ( ۱۸۰۳م)  روسیه بر شمار نیروهای  خود و خشونت وحشیانه‌اش افزود. فتحعلی‌شاه که  پادشاهی خویش را پابرجایی داده بود اینک با داشتن دوازده  هزار قبضه تفنگ بر پایه‌ی  پیمان‌ ایران و انگلیس خود را آماده برای نبردبا روسیه می‌یافت.

 روسیه در زمانی کوتاه درفاصله‌یِ میان  روی‌کرد تزار پاول برای  پیوستن گرجستان  به روسیه و فرستادن تسیتسیانف به قفقاز،  ناکام‌یابانه کوشیده بود تا با گفتگو سه خان‌نشین ایرانی گنجه ، نخجوان و ایروان را به  زیر سرپرستی خود درآورد.  ژنرال کنورینگ  که از سوی روسیه در این گفتگوها شرکت داشت نمی‌توانست دلیل  سرباززدن از همکاری خان‌ها را دریابد و ناسازگاری آنان‌را  از بدنهادی‌شان انگار می‌نمود  و از سوئی دیگر خان‌‌نشین‌ها که به نیت‌های  شوم روسیه پی برده بودند هیچ‌گونه نرمشی از خود نشان نمی‌دادند.   بر آیند این گفتگوها افزایش تنش و نا‌خشنودی روسیه بود.

 خواسته‌یِ  سه خان، ایروان (محمدخان قوانلو ایروانی) و گنجه  (جوادخان زیاده اوغلو) و نخجوان (کلبعلی‌خان کنگرلوی دُنبلی نخجوانی)،  این بود که روسیه بدون آوردن فشار، برای گسیختگی فرهنگی آنان از ایران، آنها را در برابر فشار خودکامگی دل‌بخواهانه‌ی ایران، ترکیه یا خان‌نشین‌های همسایه پاسداری نماید .   تنشِ میانِ خان‌نشین‌های نخجوان و ایروان با پاشای کارس (قارس) در ترکیه‌یِ عثمانی آنان‌را نیازمند به یاری روسیه  نگاه‌داشته بود اما از یک‌سو بر پایه‌ی آزموده‌های پیشین‌شان،  محمدخان قوانلو و کلبعلی‌خان دُنبلی می‌دانستند که به روسیه نمی‌توان دل‌گرمی داشت، و از سوی دیگر نیز روسیه‌  نمی‌توانست معادلات تراز نیروهای اروپایی را  برهم زند و از برای این دو سرزمینِ‌خان‌نشین با امپراتوری  عثمانی درگیر شود. چرا که چنین درگیری برای اتریش و دیگر نیروها نشانه‌‌ی آن بود که روسیه در پی پاره پاره‌ کردن عثمانی  برپایه‌ی برنامه کاترین است. چنین بود که ژنرال کنورینگ همواره از پاشای عثمانیِ کارس پشتیبانی می‌نمود و حتی هنگامی‌که نبرد میان نخجوان و کارس درگرفت او نیروهای خود را به یاری پاشای عثمانی فرستاد و در نتیجه نخجوانی‌ها  صدها تن  کشته دادند. 

جوادخان زیاد اوغلی، خانِ گنجه، که در هنگام  آفند آقا‌محمدخان قاجار به تفلیس به او یاری رسانده بود، با دوراندیشی می‌کوشید تا در میان فرازونشیب‌هایِ دشوار قفقاز آرامش خان‌نشین  خود را پاس بدارد. ولی روس‌ها به خاطر دلبستگی‌های او به ایران از وی  سرآسوده نبودند. 

پس از كشته‌شدن آقامحمدخان و پیوستن گرجستان به روسیه،  جوادخان زیاداوغلی برای دل‌جویی از روس‌ها با فرستادن پيام‌هايی به تفليس  امیدواری به برپایی پیوند دوستی کرده بود. اما تسیتسیانف برآن بود که چون گنجه در زمانی  زیر فرمانروایی گرجستان بوده است، اینک که گرجستان به روسیه پیوسته است گنجه نیز می‌باید به روسیه بپیوندد. و این زیر بافت داوش او بر گنجه بود.   

تسیتسیانوف  هنگامی‌که نیروهای عباس ميرزا در آذر ماه ۱۱۸۲ (۱۸۰۳میلادی) به  سوی قفقاز در پیش‌روی بودند با فرستادن پیامی از جوادخان زياداوغلی خواست تا مانند ديگر  خان‌های قفقاز به  زیر فرمان نیروهای روسيه در آید.  وی در پیامی به جوادخان چنین داوش داشت که  گرجستان سرزمین نیاکان اوست  که از زمان ملکه تامارا  در۱۲۱۳ - ۱۱۸۵ میلادی دربر گیر  گنجه بوده ست. و از سوئی دیگر چون جوادخان در  ۱۱۷۵(۱۷۹۶میلادی)  پیمان  سر به فرمانی به روسیه  داده است گنجه بخشی از گرجستان است و جوادخان  می‌باید  باج سالانه‌یی برابر با ۲۰ هزار روبل به روسیه  بپردازد. واین در  حالی بود که  بنا به پذیرش خود تسیتسیانوف در آمد گنجه در سال پایانی فرمان‌روائی جوادخان  تنها   ۱۶۴۳۰ روبل بود. درپاسخ جوادخان دلیرانه نوشت، که نیاکان‌اَش از جمله عباسقلی‌خان،  از فرمان‌روایان گرجستان بوده‌اند.  و پیمانی که او در ۱۷۹۶ در برابر نیروهای کاترین امضا نموده بود با زور بر او  بارشده بود چون نیروهای ایران در دوردست بودند او چاره‌ئی مگر امضا نداشت و با این همه کاترین او را رسما به آوند خان گنجه شناخته بود ولی سپاس خدای را که اینک  نیروهای ایران آماده‌اند تا به کمک او بی‌آیند.  


 تسخیر باروی گنجه


در دی ماه ۱۱۸۲ (۱۸۰۳م)  نيروهای  ژنرال تسيتسيانوف گنجه را  به گراداگرد‌بست کشیدند . تسیتسیانوف، به دیگر بار به آوند سخن‌گوی پاسخ‌گوی پاس‌داری فرهنگ  "روشنوای اروپایی"، در پیامی به جوادخان  نوشت: " بر پایه‌ی  دهناد اروپایی و دینی که من به آن باور داشته‌ام " به شما پیشنهاد می‌کنم  که  با تسلیم شدن خود می‌توانید از خون‌ریزی پیش‌گیری نمایید. جوادخان پاسخ داد که برای پیش‌گیری از خون‌ریزی بهترست که او به ‌پیرامون‌بست‌ گنجه پایان دهد، در این هنگام تسیتسیانوفِ غرب‌زده، به  گفتگو پایان داد، زیرا که به گفته‌ی او ؛ "در هیچ یک از نوشته‌ها در باره‌یِ رفتارِ پسندیده‌یِ اروپایی، ‌دنباله‌دادن‌ به چنین گفتگو  در  خور پذیرش نیست!"   بی‌گمان بازگوئی پیاپی اصطلاحاتی مانند "روش اروپایی"، "منش اروپایی"، "شیوه‌ی اروپایی"  در پیام‌های این مهاجر گرجی از یک گره‌ی روانی خودکوچک‌بینی داستان می‌کرد.  

جوادخان بی‌درنگ فرستاده‌یی با درخواست کمک به دربار فتحعلی‌شاه  گسیل داشت. شاه نيرو‌هايی را به فرماندهیِ سعيد‌‌خان دامغانی و پهلوان صحاف‌سمنانی‌ روانه‌ی گنجه نمود .  اما پیش از رسیدن نیروهای ایران روس‌ها که آب را بر شهر بسته بودند  با توپ‌های‌شان گنجه  را تا سپيده‌دم زير آتش گرفتند و بر آن آفندی مرگ‌بار آوردند.  مردمان گنجه دلیرانه جنگیدند. جوادخان در پدافند از برج‌های شهر زخمی شد و سرانجام  خود و پسرش حسينقلی و همسرش سروناز خانم ،  و بنا به گزارش‌های ایرانی سه هزار تن از مردم گنجه کشته شدند،  شمار‌  کشته‌شدگان روس‌ها میان ۱۵۰۰ تا ۱۷۵۰  تن گزارش شده‌ست. تسیتسیانوف به بزرگ‌داشت الیزاوت، همسرِ تزار الکساندر ، نام گنجه را به الیزاوت‌پُل دگرگون نمود. 

تسیتسیانوف در گزارشی برای نخست‌وزیر تزار الکساندر، ورونتسو Алекса́ндр Воронцо́в، کوشید تا بخردانگی  کنش‌گار خونین خودرا در گنجه توجیه نماید. او از این‌که توانسته بود با درتاخت خود افسانه‌ی رخنه‌ناپذیری برج و باروی گنجه را درهم‌بشکند احساس سرافرازی می‌نمود؛ به گزارشِ وی اگر که او پیش از آفند بر برج و باروی شهر  به گرداگردبست گنجه پایان می‌داد  "این به باور من کاری نابجا می‌بود زیرا که از شُکوه توانایی روسیه در چشمان همسایگان  می‌کاست، زیرا که آنها تنها  بر پایه‌ی هراس از نیرومندی رفتار می‌کنند." این کشتار خونین نخستین نشانِ  از "عقلانیت" مدرنیته درایران بود! تسیتسیانوف در گزارشِ خود چنین ادامه می‌داد؛ " این آفند 
خوشبختانه، نمونه‌ئی از برتری اخلاقی روس‌ها بر ایرانی‌ها و  روحیه‌ی  باورداشت  به پیروزی ست که من به آوندِ نخستین‌ آرمانِ خود  درمی‌شمرم که می‌باید در میان سربازان‌مان پرورش دهم و برافروزانم ."

نمونه‌ی دیگری از این خرد و مَنش اروپاییِ نیمه‌یِ نخستِ سده‌یِ نوزدهم  از رفتار تسیتسیانوف  با جعفرقلی‌خان دُنبلی خویسکی،    خانِ  خوی،  در جنوب رود ارس، آشکار می‌شود.  او  که به خاطر مخالفت‌اَش با فتحعلی‌شاه  از کار بر کنار شده بود از تسیتسیانوف درخواست یاری نمود تا  بر آن خان‌نشین  همچنان فرمانروا بماند .   تسیتسیانوف که می‌خواست بر ایروان حمله آورد  به جعفرقلی‌خان پیشنهاد داد   که با نیروهای‌اَش از رود ارس بگذرد و به دیدار وی بیاید. اما جعفرقلی‌خان در هنگام تعیین شده  نتوانست در  میعادگاه حاضر شود، زیرا که پای‌گاهش در مرز عثمانی به زیر پیرامون‌بست ترک‌های عثمانی گرفتار شده بود. همسر جعفرقلی‌خان،  که خواهرِ  محمد‌خان قوانلو بود و نزد او در ایروان پناه‌گرفته بود،  نامه‌‌ئی به پوزش به تسیتسیانوف نوشت و دشواری شوهرش را در نیامدن آشکاری داد . ژنرال با همه‌یِ‌ اینکه می‌دانست او راست می‌گوید، و خود در گزارش‌اَش به تزار به آن گواهی داد، در پاسخ نوشت؛ که  خانم شما دروغ می‌گویید و شوهرتان خائن است، و با  ناسزائی در باره‌ی "خیانتکاریِ ایرانیِ" برادرش، نامه‌اش را با این  نشانه  از درخور باور نبودن او پایان داد که؛ "افزون بر این ، بر پایه‌ی دهنادهای اروپایی، زنان را در کار مردان نمی‌توان پا در میان کردن. و اگر چنین رفتاری در آسیا هست، بر من بس ناپسندیده و زننده می‌نماید! " با این همه جعفرخان فرومایه به سر‌سپردگی روس‌ها تن درداد. 

به هر روی، تسیتسیانف برای یک‌سال با محمد‌خان ایروان نامه‌نگاری داشت و از او می‌خواست  که  به زیرسرپرستی روسیه درآید، و اجازه دهد یک پادگان روس در ایروان برپا شود، و باج سالانه‌یی به روسیه پرداخت نماید.  محمد‌خان به امید فرارسیدنِ نیروهای عباس میرزا این دست و آن دست می‌کرد، و ژنرال روس برای این درنگ در پاسخ‌گویی باج سالانه‌یِ پیشنهادی را  به صد هزار روبل در سال، که به پول آن روز مالیاتی هنگفت بود،  افزایش داد. سرانجام تسیتسیانف برآن  شد که نبرد با او را آغاز نماید. پس از چند روز نبرد در  پیرامون اچمیادزن که نیروهای ایروان با دلیری جنگیدند. هر دو نیرو به سوی شهر ایروان روی آوردند  روس‌ها ایروان را  به گرداگردبست کشیدند.   و در این هنگام  بود که نیروهای عباس‌میرزا فرارسیدند و روس‌ها را به زیر پیرامون‌بست درکشیدند.

سربازان ایرانی  توانستند راه‌های مهمات‌رسانی را بر روس‌ها ببندند  و نیروهای برجامانده در باروی شهر آفندهای تسیتسیانوف را به واپس زدند. در همین هنگام  هواداران یولان که از سوی فتحعلی‌شاه  پشتیبانی می‌شدند  در گرجستان شورشی را بر دش‌وری با روس‌ها برپا نمودند.    پنج تن از شش ژنرال همراه تسیتسیانوف که چگونگیِ نبرد را ناگوار دیدند پیشنهاد نمودند که نبرد ایروان به جایی نخواهد رسید و می‌باید به واپس نشست روس‌ها به ناچار  با  دشواری بسیار به سوی گرجستان بازگشتند.

تسیتسیانوف  در گزارش خود به تزار گناه به واپس‌نشینی را به‌گردن ژنرال‌هایی که نمی‌خواستند بجنگند و همچنین برشانه‌ی محمدخان قوانلوی ایروانی نهاد. به گزارش او "نابودی این  خان خیانت کار"  برای  سربلندی
 روسیه و روی‌کرد راه‌بردی  (استراتژیک)  روسیه در قفقاز   اهمیتی بنیانی  دارد. به گزارش او  کوتاهی اصلی این  "بی آبرویی"  پرنس ولکونسکی بود  که نتوانسته بود در به‌هنگام مهمات  و زادوتوشه را به نیروهای روسی در  ایروان برساند.  اما او در گزارش خود  در باره‌ی این‌که  این  نیروهای ایرانی بودند که راه های رسانگی را  بسته بودند و به  پرنس ولکونسکی  پروا ندادند که مهمات و آذوقه را به نیروهای روسی در  ایروان برساند خاموش بود و به  همین‌سان، در باره‌ی اینکه این ایستادگی نیروهای محمدخان قوانلو در ایروان بود که اورا  از فرستادن نیروی کمکی برای خواباندن شورش در گرجستان  بازداشت ‌هیچ نمی‌گفت.

روسیه  اینک  آبروی خود را در قفقاز از دست داده می‌دید و  ایران اینک به دیگر بار به آوند پشتیبانی نیرومند  برای خان‌نشین‌ها شناخته می‌شد و افزون برآن  خون‌ریزی‌ها و ستم‌گری‌های تسیتسیانوف انگاره‌ی ناخوشایندی از منش اروپایی را بر پاساخته بود. چنین بود که تسیتسیانوف  برای  بازیابی  آذرم  بربادرفته‌ی نیروهای روسی سر آن داشت که  می‌باید به  گامی شگفت‌آور بپردازد ،  و بر آن شد تا باگشودن جبهه‌ییِ  دور از چشم‌داشت در درون ایران از فشار نیروهای عباس میرزا در  تئاتر قفقاز بکاهد، تا برای نیروهای خود این امکان فراهم آید که به خان‌نشین‌های قره‌باغ،  شکی و شیروان  آفند آورد.

از این‌روی بود که تسیتسیانوف،  سرلشگر زاوالیشین  را با بیش از هزار و سیصد تن سپاهی  با کشتی‌ها‌ی ناوگان  کاسپین  روس از بندر اشترخان  برای تسخیر گیلان به بندر انزلی فرستاد. او به همزمان  نامه‌ئی ناسزاآمیز و سرشار از هراس‌دهی به فتحعلی‌شاه نوشت،  که اگر شاه با بروندهائی که  به پیش او می‌نهد مخالفت نماید گیلان را از ایران جدا خواهد نمود  و به روسیه پیوست خواهد داد. او  برای آنکه شاه را به بیم درافکند بر آن شد  که نقشه‌ی پیشین  زوبوف را در پیشروی بسوی تهران دو باره به‌کار اندازد چراکه به‌باور او اگر تزار پاول نیروهای زوبوف را به روسیه باز نمی‌خواند  او می‌توانست تهران را در گرفت  آورد! بنا بر فرمان او  پس از آنکه زاوالیشین بر  رشت چیره می‌شد  می‌باید از دامنه‌های البرز به‌سوی قزوین پیش‌روی نماید و پس از  آنکه شاه  وادار می‌شد که به بروندهای روس گردن  نهد، زاوالیشین می‌باید دو پادگان روسیه را در کرانه‌های لنکران و تالش برپا نماید و سپس  به درگرفت‌باکو بشتابد. 

عباس میرزا،  بی‌درنگ  گردانی را به همراه توپخانه  در زیر فرماندهی یکی از پسران‌اَش جهانگیرمیرزا راهی گیلان نمود. نیروهای جهانگیرمیرزا در  کرانه‌های خزر با سپاه  زاوالیشین  درگیر شده و آنان را وادار به واپس‌نشینی نمودند. نیروهای دریایی روس  در این درگیری در گیلان  بس بی‌گدار به آب زده بودند و هزینه‌ی سنگینی برای برنامه‌ریزی ناشیانه‌ی خود پرداختند. برای نمون ، حتی کشتی‌های آنان از لنگرگیری در  بندر انزلی ناتوان ماند و از سوی دیگر  ایستادگیِ دلیرانه‌یِ  مردم گیلان  و نرسیدن آ‌ذوقه آنان‌را به گریزی خفت‌بار واداشت.

پیروزی عباس میرزا برتیستسیانوف نشان می‌دهد که‌نیروهای ایران هنوز از توانائی و کارآئی بالائی برخوردار بودند. برای انگلیس این پیروزی نگران کننده بود.  در این هنگام دسیسه‌های انگلیس در افغانستان خاطر فتحعلی‌شاه و عباس‌میرزا را به‌خود نگران داشته بود،   از این‌رو بود  که عباس‌میرزا  که دل‌وا‌پس‌مرزهای خراسان بود  از شکست مفتضحانه‌ی تسیتسیانوف بهره نگرفت تا کار قفقاز را تمام کند.  انگلیس که می‌خواست از پیروزی ناپلئون  در روسیه پیش‌گیری نماید با روسیه واردگفتگوهای ‌آشتی و هم‌وندی شده بود و فتحعلی‌شاه با رویکردی هوشمندانه برآن شد که می باید نیروهای‌اَش را برای نبرد در خراسان و افغانستان آماده نگاه دارد. انگلیس به ویژه از اینکه ایران سلاح‌هایی را  که برای نبرد با افغانستان دریافت نموده بود در کارزار با روسیه به‌کار گرفت  بس ناخشنود بود و از اینرو دیگر بر آن نبود که به ایران رزم‌اپزار بدهد.  از سوئی دیگر با مرگ زمانشاه در ۱۱۷۳ (۱۸۰۰میلادی) انگلیس  دیگر نیازی به یاری ایران نداشت .

در این هنگام یکی از افسران تسیتسیانف  در سرزمین سلطان الیسو (یکی از خان نشین های کوچک در دامنه کوه قفقاز) کشته شد. او در نامه‌ئی  آکنده از ناسزا  و بس شگفت‌آور به آن سلطان، از کینه‌ی بیمارگونه‌اش به ایران   پرده برمی‌داشت. او در نامه‌اش نوشت:  
سلطان بی‌شرم با روحی ایرانی -  پس تو هنوز  گستاخی  می‌کنی که به من نامه بنویسی !    روحت سگ،   خرِنفهم،    فکر می‌کنی می‌توانی مرا  با تعارف‌های پرطمطراقت فریب بدهی  بدان که تا هنگامی‌که رعیت وفادار امپراتور من نشده‌ئی  من فقط آرزودارم  چکمه‌هایم را با خون تو بشویم.  
  او همچنین در نامه‌ئی هراس‌داد به  خان قره‌باغ در ۱۱۸۳ (۱۸۰۴ م)  از او می‌خواست که سر به فرمان‌برداری در برابر تزار فرود آورد اگرچه این نامه  تا به اندازه‌ی نامه او به سلطان الیسو  به ناسزاگویی آلوده نبود، ولی با این همه دربرگیر این بیم‌داد بود که نشان‌دادن "دلیری"  خانِ گنجه، جوادخان، به بهای خون‌اَش انجام شد و سپس با گویش کوچک‌کننده‌ی خود نوشت:  "امیدوارم عالی‌جناب  نخواهید که از او پیروی کنید و بل‌که باید از این قانون کلی  پیروی کنید که ضعیف باید  تسلیمِ قوی بشود  و در برابر او خیال گستاخی  به سر نزند  .... آیا هرگز شنیده‌اید که در هیچ کجای دنیا  عقاب با یک مگس گفتگو کند؟ " 

 به هر روی، در بهار   ۱۱۸۴ ( ۱۸۰۵ م) تسیتسیانف توانسته بود از دلواپسی عباس‌میرزا  و فتحعلی‌شاه در باره‌ی خراسان و افغانستان بهره گیرد و خان‌های قره‌باغ (ابراهیم‌خان جوانشیر) ،  شکی  (سلیم‌خان شکی) و شیروان (مصطفی‌خان شیروانی) را وادار  نماید تا به پذیرفتن دست‌نشاندگی  در زیر فرمان تزار روسیه  تن درنهند. 

 او متن این تسلیم نامه‌ها را خود دیکته می‌کرد و خان‌های قفقاز را وادار به امضای آنها می‌نمود، و سپس در گزارش‌های دروغین و فریب‌کارانه‌اَش به تزار الکساندر چنین وانمود می‌داشت  که خان‌ها با خرسندی و خوشنودی خواستار آنند که برای برخورداری از پشتیبانی روسیه  سرزمین‌های‌شان  را به  زیر سرپرستی آن کشور پیوسته گردانند.  و حال آنکه رفتار او چه با خان‌ها و چه با خان‌نشین ها آنچنان وحشیانه و بیدادگرانه بود که  هرکدام از خان‌ها اگر که توانش را داشتند با او درگیر می‌شدند. در این هنگام بود که فتحعلی‌شاه، ابراهیم بیگِ باکویی  برادرزاده‌ی خان باکو را با نقشه‌ئی ریزکارانه  برای پایان بخشیدن به بیدادگری‌های تسیتسیانف به  باکو فرستاد.

  جهانگيرميرزا در "تاريخ نو" درباره‌ی  کارکردهای فرمانداران ایرانی  درسرزمین‌های اران و شروان در  برابر دولت روسيه  می‌نویسد
بعضی از اعيان را كه طاقت مهاجرت بود مثل سلطان احمدخان قبه، ولد شيخعلي‌خان و مصطفی‌خان شيروانی و حسينقلی‌خان بادكوبه و مهدی‌خان، ولد ابراهيم‌خليل‌خان قراباغی و اقرلوخان گنجه، ولد جوادخان قاجار حاكم گنجه، و سليم‌خان، حاكم شكی، كه سابق بر اين در ايام جنگ و نزاع به توهمات بی‌جا كه از اين دولتِ ابد‌مدت كرده بودند پشت به دولت . . . نموده و يك فوجی از لشكر روسی را به ولايت خود برده بر رعايای اسلام و بر جان و مال خود مسلط نموده پريشان و پشيمان شده مهاجرت اختيار نموده در سنوات سابقه روی به‌اين دولت عليه آورده بودند و حضرت نايب‌السلطنه به اذن و اجازه‌ی پادشاه جهان هر يك از ايشان را با كسان و توابع خود در ولايات قريه به ولايت ايشان جای‌گير و ساوری و سيورغال مرحمت فرموده بودند.
 باید در دید داشت که در این هنگام گروهی از دولت‌مردان پرهنایش روس پیوسته کردنِ به‌زور سرزمین‌های قفقاز را به امپراتوری خود به هوده‌ی کشور نمی‌دانستند زیرا که این باره مایه‌ی افزایش هزینه‌های گزاف پدافندی بود و  در  چگونگی تنش‌آمیز اروپایِ روزگار ناپلئون، درگرفت قفقاز  روی‌کرد راه‌بردی (استراتژیک)  روسیه را در برابر امپراتوری‌های ترکیه‌ی عثمانی و اتریش به  بیم می‌افکند. هنگامی‌که تسیتسیانف از سرزنش‌های این دولت‌مردان آگاه شد به همکاران خود می‌گفت: 
من سه سال است که  در اینجا در یک جنگ پنهانی درگیر  شده‌ام  و در آگهداد اعلیحضرت هیچ دستورکار آشکاری برای من داده نشده است و من به سرشاری سرگردانم که چه روی‌کردی را باید برای به‌دست آوردن این سرزمین‌ها‌ی تازه  به امپراتوری روسیه نشان دهم.
تزار الکساندر،  که روی‌کردپردازی بس دوراندیش بود، و فرزانگی  او از کارکردها و واکنش‌های‌اَش  در برابر ناپلئون به‌ آشکاری  پدیدارست،   به تسیتسیانف فرمان داده بود تا بکوشد تا دوستی و  باورمندی خان‌های  قفقاز را به روسیه درکشاند، اما تسیتسیانف که چنین می‌‌اندیشید که تزار در باره‌ی قفقاز و مردمان‌اَش  از آگاهی‌ئی بسنده برخوردار نیست و بس در این باره ساده‌اندیش است، در گزارش‌های خود به ریاکاری می‌نوشت که: "این خان‌ها  به ما  پشت‌گرم‌اَند  و از ما هیچ  هراسی به دل ندارند و نمی‌پندارند که  ما در پی کین‌جویی از آنها هستیم."  و تزار که به ژنرال کارکشته‌ی خود باورداشت خشنود از پیروی و خدمت‌گذاری خان‌ها بود به آنها درجه‌ی سرلشگری روسیه را می‌فرستاد  و برای‌شان‌ مزدی سالانه  دستور می‌داد. هرچند هنگامی‌که برخی از ندانم‌کاری‌ها و ستم‌ورزی‌های ژنرال بر تزار آشکارشد، تسیتسیانف در پدافند از خود در باره‌ی  سخت‌گیری‌های‌اَش بهانه آورد که : به کارگرفت این‌گونه روش‌ها در‌آسیا  بایسته‌ ست و او نمی‌خواسته است که پندار پرمهر اعلیحضرت  را با گزارش چگون‌گشت‌هایِ چیرگی بر قفقاز آذرده سازد.

به هر روی پس از آن‌که  فرستاده‌ی پادشاه ایران، ابراهیم‌بیگ، به باکو آمد.  خان‌باکو، حسینقلی‌خان باکوئی  با ارسال پیامی به تسیتسیانف،  او را برای امضای پیمان  تسلیم و پیوستن خان‌نشین خود به امپراتوری روسیه به باکو فراخواند.   ژنرالِ زودباور  روس به سرمستی و گردن‌فرازی از این پیروزی در روز یکم اسفند ۱۱۸۴ (۱۸۰۶ م) به سوی باکو درشتافت و برای این‌که  به تزار نشان دهد که  تسلیم  این خان‌نشین به
خرسندی و داوخواهانه بوده است باخود  کسی را به جز دوسه تن به همراه نی‌آورد. هنگامی‌که وی برای امضای  پیمان به کناره‌ی دیوار  باروی باکو رسید  ابراهیم‌بیگ و سپاهیان‌اَش، تسیتسیانف و همراهان‌اَش را به گلوله بستند.  ابراهیم‌بیگ سپس  بی‌درنگ سر او را از بدن جدا و با خود به دربار فتحعلی‌شاه در تهران برد. سعید ‌نفیسی از "منورالفکران"غرب‌زده‌ی دوران دیکتاتوری رضاخان در گزارش این روی‌داد، با بی‌شرمی و بدون هیچ‌ یادآوری از خونریزی‌های ددمنشانه تیستسیانوف رفتار حسین‌قلی‌خان را "خائنانه" خوانده و نوشته است:
"حسینقلی‌خان نقشۀ خائنانه‌ئی کشید و چون قرار گذاشته بودند که تنها و با دو سه تن از همراهان خود بروند وی ابراهیم‌خان عم‌زادۀ خود را همراه برداشت و چون از شهر بیرون آمدند و به ژنرال سیسیانوف رسید و بنای گفتگو را گذاشتند ژنرال روسی با اطمینان تمام گرم گفتگو بود و متوجه خطری نبود و همین که حسینقلی‌خان اشاره کرد ابراهیم‌خان با تفنگی که در دست داشت تیری از پشت سر به او زد و گلوله از سینه‌اش بیرون رفت و به روی درافتاد و سر او را فوراً بریدند و با کمال عجله به تهران به دربار فتحعلی‌شاه فرستادند و با کمال شتاب به تهران آوردند و فتحعلی شاه در موقع ورود آن سر بریده به سلام نشست و شهر تهران را چراغان کردند و چون به منتهای شتاب آن را به تهران آوردند از آن روز در زبان فارسی مثل شد که مگر سر اشپختر می‌آوری؟" 

ابراهيم‌خليل‌خان جوانشیر،  خان قره‌باغ،  که پس از آفندِ شاه آغامحمدخان قاجار  و چیرگی‌اَش  بر شوشی، در۱۵ خرداد   ۱۱۷۶ (۱۷۹۷میلادی) هراسان  به داغستان  گریخته بود، و پس از  کشته‌شدن آقامحمدخان و  پادشاهی فتحعلی‌شاه قاجار،  به شوشی بازگشته بود، و از سویی، برای بهبود رسانگی با شاه جوان قاجار،  پسر خود را به دربار  او فرستاده و دخترش را  به همسری فتحعلی‌شاه داده  بود، و از  سویی دیگر   چون از توانمندی دولت روسیه‌ی تزاری در هراس بود به لشگرکشی ایران به قفقاز روی خوش نشان نمی‌داد؛ یک‌سال پیش از کشته‌شدن تسیتسیانف  در ۱۱۸۴ (۱۸۰۵میلادی) با امضای پیمان‌نامه‌ئی  با روس‌ها خان‌نشین خود را در زیر سرپرستی آن کشور نهاده و نیروهای قره‌باغ  را برای کمک به روسیه به  پل خداآفرين فرستاده بود تا از پیشروی  نیروهای عباس ميرزا به شمال رودخانه ارس پیش‌گیری نماید. 

  در نبردی شش شبانه روزه‌ئی كه در نزديك  باروی شوشی  میان  نیروی عباس ميرزا و روس‌ها رخ داد نیروی ابراهيم‌خليل‌خان  نقشی مهم ایفا نمود. اما پس از کشته شدن تسیتسیانف  و واپس‌نشینی نیروهای روس او با نوشتن نامه‌يی در ۱۲ خرداد ۱۱۸۵ (۲ جون ۱۸۰۶) به عباس‌میرزا ، درخواست کمک برای بیرون راندن گردان روسی قفقاز را نمود. 

اما جعفرقلي‌خان نوه‌ی  بلند پرواز ابراهيم‌خليل‌خان  كه از نقشه‌ی نیای خود برای اخراج گردان روس آگاه شده بود، اين ماجرا را به   فرمانده گردان  ليسانويچ آگاهی داد  و  گردان روس که نگران جان خود بود در ۱۰ خرداد ۱۱۸۶  با راهنمايي جعفرقلی‌خان بر سر ابراهيم‌خليل‌خان  ریختند  و او را با یکی از همسران‌‌اَش، یکی از دختران‌اَش و پسر کوچک‌اَش کشتند. و مهدی‌قلی پسرش را به جانشینی او برگزیدند و  هرچند اندکی بعد او را وادار  به فرار به ایران نمودند. به هر روی این پیروزی به‌راستی از دور‌اندیشی راهبردی فتحعلی‌شاه نشان‌داشت که با هزینه‌ئی اندک توانست به ماجراجوئی‌های تسیتسیانف پایان نهد. 


کشمکش‌های  نخستین نبرد ایران و روس۱۱۹۲- ۱۱۸۳(۱۸۱۳-۱۸۰۴) برای هفت سال ادامه داشت وسرانجام به پیمان گلستان منجر شد. ارتش روسیهِ،  ارتشی ناکارآمد بود و افسران‌اَش  به ویژه در تئاتر قفقاز از کیفیتی پائین برخوردار بودند . برای برخی از آنان  مأموریت   قفقاز جنبه‌ی کیفر برای بی‌انظباطی‌ها‌شان را داشت. همه‌ی خان‌ها می‌دانستند که پیروزی‌های روسیه زود‌گذر ست و پس از آنکه چندگاهی از پیروزیی گذشت یکی از خان‌نشین‌ها به‌پا خواهد خاست و آن پیروزی  را به وارون خواهد گردانید. اما دلبستگی خان‌نشین‌ها به ایران باور نکردنی و دائمی بود  و روس‌ها در گزارش‌هاشان می‌نوشتند "به کم و بیش همه‌ی سرنشینان باکو جاسوسان ایران‌اَند. "   هنگامی‌که ژنرال گودوویچ  به عباس‌میرزا  گفت: "رودخانه‌های کورا و ارس و ارپا یک راستا  را پدید می‌آورند که خداوند آفریده ست  تا مرز میان دو کشور نیرومند را تعیین کند." عباس میرزا بود که  پاسخ داد :  "برای هرکس با هوشی سالم ... و اندک بهره از خرد" پیداست که این گفته  یاوه ست،  زیرا روسیه  به‌زور براین سرزمین‌ها چیره شده است.


پس از کشته شدن ژنرال تسیتسیانف فرمانده‌ی نیروهای روسیه سرلشگر گریگوری ایوانوویچ گلازناک Григорий Иванович Глазенап را به‌سرفرماندهی نیروهای روسیه در گرجستان و قفقاز برگمارد. در‌این هنگام میان ژنرال‌های روس گونه‌ئی تنش برپاشد؛ زیرا تسیتسیانف پیش از در‌گذشت‌اَش ژنرال سیمون آندرویچ پورتنیاگین  Семён Андреевич Портнягин را به فرماندهی نیروهای روسیه در گرجستان برگزیده بود و اینک ژنرال گلازناک ژنرالی دیگر به نام پیتر دانیلوویچ نسفتایف Пётр Данилович Несветаев را به آن جایگاه فراخوانده بود. پورتنیاگین فرمان تسیتسیانف را به گلازناک فرستاد ولی او بر گزینش خود پایدار ماند و به او نوشت که با این‌که ژنرال نسفتایف فرماندهی نیروهای گرحستان را بردوش خواهد داشت ولی خود گلازناک برسر آن ست  که  نبردها را  رهبری و فرماندهی‌ نماید و این مایه‌ی آزردگی نه تنها پورتنیاگین شد که بل ژنرال نسفتایف نیز از این‌که آزادی‌کنش نخواهد داشت خرسند نبود. 


از سوی دیگر کشته شدن تسیتسیانف به خان‌های قفقاز  دل‌داده یود و  خان‌هائی که در برابر تسیتسیانف زانوزده بودند اینک دلیرانه در برابر روسیه  برپاخاسته بودند. و اینک دربار روسیه که فریب گزارش‌های پر‌گزافه‌ی تسیتسیانف را خورده بود درمی‌یافت که به جز خان‌نشین گنجه و  چند‌ سلطان‌نشین   و چند پاسگاه کوچک در خان‌نشین‌های  قره‌باغ، شکی و شیروان،  روسیه  در دیگر سرزمین‌های قفقاز هیچ‌گونه توانائی ندارد. و افزون بر‌ آن،‌  خان‌های قره‌باغ، شکی و شیروان  که با تسیتسیانف پیمان بسته بودند  که روسیه از آنان  در رویاروئی با ایران و یا خان‌نشین‌های همسایه هواداری نماید  و از فرمانروائی خاندان‌آنها بر خان‌نشین‌شان، پاس بدارد؛ به راستی بر سر آن پیمان‌ها، که در زیر فشار بسته شده بود، نبودند، زیرا وادار شده بودند که گروگان‌ها  وباج‌های سالیانه‌ئی برای  هزینه‌های نگاهداری نیروهای روسیه به تفلیس بفرستند و اینک امیدوار بودند که نیروهای ایران به فرماندهی عباس میرزا این ناروائی‌ها را چاره خواهند کرد.


 روز دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۱۸۵ (  ۳۱ مارچ ۱۸۰۶) ژنرال نسفتایف در گزارشی به  وزیر‌خارجه روسیه  آدام  آداموویچ   کرارتروریسکی Ада́м Ада́мович Чарторы́йский  آگاهداد فرستاد که  پاسگاه های شوشی،  گنجه و آرش با کمبود  نیازمندی‌های خوراک در گیرند و اگرچه نیروهای ایران توانائی چیرگی  به این باروها را ندارند ولی می‌توانند با از میان بردن کشت‌زار‌ها در روستاهای پیرامونی باروها بر دشواری کمبود خوراک بی‌افزایند. نسفتایف در گزارش خود افزوده بود که با این‌که  خان‌های قره‌باغ، شکی و شیروان که  به روسیه سوگند وفاداری یاد کرده‌اند  پیمان داده‌اند که  به نیروهای ما آذوقه فراهم‌ خواهند آورند  اما این آسیائی‌های  زبان‌باز  در همان‌دم که نیروهای ایران از مرز بگذرند  به رویاروئی باما برخواهندخاست و هم‌اکنون شاه‌ایران به آنها پیمان‌ها داده ست. 

‌در این هنگام بود که خان‌های قفقاز  و مهینان گرجستان در رویاروئی با روس‌ها به‌پا خاستند و در خردادماه  ۱۱۸۵ فتحعلی‌شاه لشگری بزرگ فراهم نموده بود. روز دوشنبه ۹ تیرماه ۱۱۸۵ (۳۰ جون ۱۸۰۶) تزار الکساندر  ژنرال ایوان  واسیلویچ  گودوویچ   Ива́н Васи́льевич Гудо́вич کهنه سربازی پیر و خود‌پسند را به سرفرماندهی نیروهای قفقاز برگمارید.  نیروهای روسیه در زیر فرماندهی ژنرال  ایرینارخ ایوانوویچ زاوالیشین  Иринарху Ивановичу Завалишину  در این هنگام در آفند به باکو با کمبود آذوقه و بالاپوش گرم و نداشتن هیزم و علوفه برای اسب روبرو بودند . ژنرال زاوالیشین  فرمانده هنگ  قزاقان اشتر‌خان و ناوگان روسیه در دریای کاسپ (خزر) بود که در ۱۱۸۴ خورشیدی (۱۸۰۵ میلادی)  تسیتسیانوف  اورا به لشکرکشی به گیلان برگمارده بود و برنامه  این بود که ناوگان وی از اشترخان به انزلی رفته و پس از پهلوگیری در بندر سربازان روس به رشت آفند آورند  تسیتسیانوف در نامه‌ئی پر گزافه به فتحعلی‌شاه نوشته بود.

 سپاهیان شهریار من همچون گردبادی آشوبگر ، درخت‌های یک‌صدساله‌ی بلوط را که نمی‌خواهند در برابرش سر فرود آرند ریشه‌کن می‌کنند و نی‌زارهای بی‌آزار را  که در گذارش چهره برخاک می‌سایند را به جای‌شان رها  می‌نهند. چنین است امپراتورِ شهریار من ، چنین‌اَند سپاهیان او ، که اگر که بخواهم تنها  یک ‌سخن به  بگویم! من با آنها بدون ایستادنی،  به سوی هندوستان خواهم رفت،

 «Войска моего Государя, как буйный вихрь, выворачивающий столетние дубы, не желающие преклоняться перед ним, оставляют безвредно камыш, нагибающийся до лица земли при его проходе. Таков мой Государь Император, таковы и войска его, с коими, не останавливаясь, пройду и в Индию, буде единое слово изрещи изволит»

 اگر که شاه بروندهای او را نمی‌پذیرفت زاوالیشین می‌‌باید فرمانداری برای رشت بر‌می‌گزید   و باجی‌سالانه  بر شهر بار می‌نمود و سپس به سوی‌انزلی بازمی‌گشت تا میدان بازرگانی روسیه را در آنجا برپا بدارد و اگر شاه بروندهای اورا می‌پذیرفت   او می‌باید ناوی را در انزلی برجا‌می‌نهاد و  کنسول‌گری و پادگانی را در رشت برپامی‌داشت. روز  جمعه ۱۴ تیرماه  ۱۱۸۴ (۵ جولای ۱۸۰۵)  زاوالیشین  با  ۸۰۰ تفنگ‌دار  و سه توپ به رشت آفند آورد. در این هنگام بود که آگهی از پیروزی نیروهای عباس میرزا در قره‌باغ به پدافندیان رشت دلگرمی داده بود و آنان با دلاوری به فرماندهی میرزا موسی‌منجم‌باشی لاهیجی، فرماندار رشت ، نیروهای زاوالیشین را درهم شکستند  و به گریز ناچارشان نمودند. زاوالیشین برای پاس از آبرو برآن شد به باکو آفند آورد. اما باکوئی‌ها که این آفند را پیش‌بینی کرده بودند بندر را سخت‌سازی‌کرده و خانواده و دارائی‌های‌شان را به کوه‌ها فرستاده بودند. حسین‌قلی‌خان باکو برآن بود که تا آخرین دم از آن شهر پدافند نماید.  پس از گفتگوهایی کوتاه که از باکو خواسته شد سر به فرمان‌آورد  روز شنبه  ۱۴ مردادماه ۱۱۸۴ (۱۵ اگوست ۱۸۰۵) روس‌ها بندر را به توپ‌بستند. حسین‌قلی‌خان نیز به توپ‌هایش فرمان آتش داد که با کامیابی بیشتری همراه بود زیرا نشانه‌گیری توپ‌های روس از روی ناوها با جنبش موج‌های دریا آسان نبود. 


 زاوالیشین که توپ‌باران شهر را بی‌هوده دید برآن شد که نیروهای خودرا پیاده کند و بندر را گرداگردبست نماید پس روزپنج‌شنبه  ۳۱ مردادماه  ۱۱۸۴ (۲۲ اگوست ۱۸۰۵) به سرگرد آسیف که افسری بی‌باک بود فرمان پیاده‌شدن و گرداگرد بست بندر را داد. آسیف با همه‌این که اسب‌هایی برای کشیدن توپ‌ها نداشت توانست  برخی از بلندی‌های باکو را بگیرد . اما پدافند باکوئیان جانانه بود و به زودی آگهی رسید که شیخ‌علی‌خان  در بند برای یاری به باکو در راه‌ست. زاوالیشین که دیگر امیدی به پیروزی نداشت،  به میاناب (جزیره) سری در نزدیکی لنکران به واپس نشست. تسیتسیانف که از شکست‌های او بسیار خشمگین شده بود  در نامه‌‌ئی بس سرزنش‌آمیز به او پرخاش نمود، و برای این‌که خان‌های قفقاز از این پیروزی گستاخ نشوند به او دستور داد که به باکو بازگردد  و بتدر را به زور به زیر فرمان آورد . ‌زاوالیشین به آن فرمان گردن نهاد،   ولی از تسیتسیانف درخواست یاری نمود  . تستسیانوف به او پیمان داد  که با ۱۸۰۰ تفنگدار به یاری‌اَش خواهد آمد،  اما روز  شنبه ۱۹ بهمن ماه ۱۱۸۴ (۸ فوریه ۱۸۰۶‌)  هنگامی‌که بنابود تا دروازه‌های باکو را به روی او بگشایند، همان سان که دیدیم ، به دست ابراهیم بیگ از بستگان حسین‌قلی‌خان  با شلیک گلوله از پای در‌آمد و سر و دست‌هایش بریده و به نزد فتحعلی‌‌شاه فرستاده شد. اینک زاوالیشین که سپاهیانش گرسنه و از سرما در رنج بودند  توانست همه‌ی سپاه خودرا باکشتی فراری دهد و در گزارشی به تزار نوشت:

به یک سخن  ای بخشنده‌ترین شهریار، ما را به چنان دامی کشانیده بودند که تنها دست راستین پروردگار  تواننست ما را از آن  رهائی دهد.

«Одним словом, Всемилостивейший Государь, мы заведены в такую западню, из которой разве единая только десница Божья вывести нас может».

 

در قره‌باغ ابراهیم خان نخستین  از فرمانداران فرومایه‌ی قفقاز  که با تسیتسیانف پیمان  هموندی  بسته بود اینک پس از کشته شدن او درخواست جانشین او ژنرال گلازناپ را  برای فراهم نمودن زاد و توشه  نمی‌توانست بپذیرد زیرا که به گفته‌ی او نیروهای ایران همه کشت‌زارها را سوزانده‌بودند و قره‌باغی‌‌ها خود گرسنه‌ مانده بودند. او که اینک از کیفر ایران در هراس بود، بزدلانه  به زاری از سرگرد لیسانه‌ویج ، فرمانده پادگان  روس در شوشی، درخواست می‌نمود که از فرمانده گنجه  نبوسلین  بخواهد که نیروهای کمکی به شوشی گسیل دارد. اما نبوسلین که خود نگران آفند لزگی‌ها بود  و شنیده بود که نیروهای ایران به سوی دریاچه غکچه در مرز گنجه به پیشروی‌اَند درخواست اورا نپذیرفت. 

 ابراهیم‌خان که از‌فشارهای پی‌درپی روس‌ها برای دریافت زادوتوشه به‌جان‌آمده بود پس از شنیدن این که  فتحعلی‌شاه  میرمصطفی‌خان تالش را بخشیده ست،  دلگرمی گرفت و در پیامی‌ به شاه از او درخواست بخشش نمود .  فتحعلی‌شاه برای برانگیختن دیگر خان‌های قفقاز به هموندی با کشور مادر  نه‌تنها او را ببخشود  که بل به او پیمان فرستادن پولی به اندازه‌ئی هنگفت را داد و پسر او ابوالفتح‌آقا را، که در ایران به سر می‌برد، به فرمانداری قره‌باغ برگمارد.  ابراهیم خان سپس داماد خودرا به اردبیل نزد عباس میرزا فرستاد  و از او خواست که با نیروهای خود به قره‌باغ بیاید. او همچنین درپیامی به برادرزن خود  سلیم‌خان شکی  هموندی خودرا با شاه آگهی‌داد و از او خواست  که وی نیز سر‌به‌فرمانی از شاه را بپذیرد.

عباس میرزا به همراه ابولفتح‌آقا با نیروهای خود از رود ارس گذشت ،‌و پس از رسیدن به شوشی   برآن بود که گنجه را گرفته و سپس به سوی گرجستان در‌تازد .  دراین‌هنگام آگهی‌گردآوران روس که در میان آنها ملیک جمشید ارمنی و  جعفرقلی‌آقا نوه‌ی ابراهیم‌خان  و پسر دوم او  مهدی‌قلی‌خان، که می‌خواست به جای پدر پیر خود بنشیند، بودند، از نقشه‌های  ابراهیم‌خان  به لیسانویچ  آگهی رساندند و هنگامی‌که ابراهیم‌خان با گروهی از هم‌تباران‌اَش در بلندی‌های نزدیک به باروی شوشی چشم‌به‌راه نیروهای عباس‌میرزا بود در شب شنبه ۲۴خرداد ۱۱۸۵  (۱۴  جون ۱۸۰۶)  لیسانویچ  با ۳۰۰ تن سپاهی  به اردوی کوچک او درتازیدند و او را  به همراه ۳۰ تن از هنراهان‌اَش کشتند، که در میان‌ کشته‌ها یکی از همسران‌ ابراهیم‌خان ، خواهر  سلیم‌خان شکی  بود . در آن هنگام نیروهای پیش‌آهنگ عباس میرزا  به نزدیک سی‌کیلومتری شوشی رسیده بودند.


ژنرال گودوویچ که از  هنایش کشته‌شدن ابراهیم‌خان بر خان‌های دیگر قفقاز نگران بود از ژنرال نسفتایف بازجویی خواست . لیسانویچ در گزارش خود به او  در روز سه‌شنبه ۲۵ شهریور ۱۱۸۵ ‌(۱۶ سپتامبر ۱۸۰۶)  نوشت که پس از آگاهی از نقشه‌های ابراهیم خان  او جعفرقلی و مهدی قلی را به نزد وی فرستاده بود تا از او بخواهند به باروی شوشی بازگردد. اما همین‌که خان پیر به آنها تیراندازی نمود، سپاهیان  روس در تاریکی  شب برای پدافند از خود او و همراهانش را ندانسته به گلوله نشانه گرفتند.

نسفتایف پس از آگهی از اینکه نیروهای عباس میرزا به نزدیک  شوشی رسیده‌اند به نبولسین فرمان داد که از گنجه به سوی شوشی آمده و درکنار رود کوراک اردو زند. نبولسین  روز جمعه ۳۰ خرداد ۱۱۸۵ ( ۲۰  جون  ۱۸۰۶ )  به باروی  شاه‌بولاغ رسید  که نیروهای عباس‌میرزا به دست گرفته بودند،  در این هنگام زادو توش نیروهای عباس میرزا به ته کشیده بود و کشت گندم بهاره تازه به پایان رسیده بود و تاهنگامی که باروهای عسکران  و شوشی در دست روس‌ها بود زادوتوشی از گنجه نمی‌‌توانست به او برسد. ‌عباس میرزا اینک به سوی باروی عسکران  که در دست نیروهای  لیسانویچ بود در تازید.  در این هنگام نیروهای داوخواه ارمنی و نبولسین  در کنار رودچه خاناشین   به نیروهای او آفند آوردند  و اورا وادار به واپس نشینی نمودند. 

در این هنگام  مهدی‌قلی‌آقا پسر ابراهیم‌خان  و جعفر‌قلی‌آقا نوه‌ی او برای‌ رسیدن به جایگاه  خانی ابراهیم خان در خوش‌خدمتی‌به روس‌ها باهم در رقابت بودند . مهدی قلی‌خان  از جعفرفلی‌خان‌خوی که از سرسپردگان روسیه بود  و در پساتر خان شکی شد خواست که سفارش اورا به ژنرال گودوویچ بنماید و در برابر  خواهر زیبای خود گوهر را به آن خان  ۶۰ ساله داد. گودوویچ سفارش جعفرقلی‌خان‌خوی (شکی) را بپذیرفت و مهدی‌قلی‌آقا را برای جایگاه خان قره‌باغ برگزید. و تزار الکساندر در۳۱ شهریورماه ۱۱۸۵ (۲۲ سپتامبر ۱۸۰۶) فرمان خانی او را امضا نمود و او پیمان داد که بر پایه پیمان  ۱۱۸۴ (۱۸۰۵) همچنان سرسپرده به روسیه بماند.

چندی نگذشت که نیروهای ژنرال گودوویچ‌،  نستایف و گلازناپ توانستند بر دربند و قبه  و باکو و شیروان چیره شوند. حسین‌قلی‌خان باکو به ایران گریخت  اگرجه شیخ علی دربند و قُبه  به همراه سورخای‌خان لزگی، غازی قموق در داغستان،   برای هنگامی دراز  به ایستادگی در برابر روس‌ها جنگیدند و پیشنهادهای بستن پیمان با آنها را نپذیرفتند و سرانجام پس از پیمان ترکمان جای به ایران گریختند. نیروهای ژنرال پیوتر فدروویچ نبولسین Пётр Фёдорович Небольсин در نوخا با سلیم‌خان‌شکی در گیر نبرد شد و پس از شکست او در روز چهارشنبه ۳۰ مهرماه ۱۱۸۵ (۲۲ اکتبر ۱۸۰۶) و گرفتن نوخا، سلیم‌خان به ایران گریخت. ژنرال گودوویچ در روز دوشنبه ۲۲ دی‌ماه ۱۱۸۵ (۱۲ ژانویه ۱۸۰۷) جعفرقلی‌خان‌خوی را به جایگاه خان‌شکی  برگزید. جعفر‌قلی‌خان شکی اینک در پیمانی جاودانه که با ژنرال گوودویچ بست  سرسپردگی همیشگی خود‌را به تزار روسیه با پرداخت باج‌سالیانه هفت‌هزار روبل زر  و دادن سالیانه یک چتورت (۲۱۰ لیتر) گندم به هر سرباز روسی در نوخا و فراهم کردن مسکن و علوفه برای اسب‌های سربازان  در هر سه ماه و همچنین آگاهی دادن به نیروهای روس از هرگونه ناوفاداری خان‌های همسایه آگهداد نمود.  دربرابر ‌ژنرال روس پیمان داد که جایگاه خانی در خاندان جعفرقلی‌خان ماندگار بماند. با‌همه ابن‌که مردمان شکی از جعفرقلی‌خان ناخرسند بودند و از گودووریچ خواستند که سلیم‌خان را به فرماداری شکی بازگرداند او در گزینش خود پابرجاماند. 



نخستین سایش‌های ناپلئون با فتحعلی‌شاه 

میرزا ابوالحسن خان شیرازی 

 در  بهمن   ۱۱۷۹ ( ۱۸۰۱  م) فتحعلی شاه با  سروان جان ملکلم انگلیس  پیمان سیاسی و بازرگانی را امضا نموده بود که او را سرآسوده می‌داشت‌ که در برابر آفند روس در قفقاز  از کمک انگلیس بر خوردار خواهد شد،  اما  هنگامی‌که  ریاکاری انگلیس بر او آشکار شد  که با روسیه بر ضد ناپلئون پیمان  بسته بود ،  به‌سوی ناپلئون روی‌آورد. 

در دیماه ۱۱۸۳، (۱۸۰۵ م) هنگامی‌که نیروهای ایران در دروازه‌های‌ ایروان  درگیر جنگ بودند. شاه  سفیری را  به همزاه پیامی برای ناپلئون که اینک بر تخت امپراتوری نشسته بود به سفارت فرانسه در استانبول روانه نمود. دراین نامه شاه از او می‌خواست که  باهم به جنگ در برابر روسیه بپردازند و امیدوار بود که به نمایندگان امپراتور فرانسه  در ایران خوش‌آمد گوید. وی همچنین  از ناپلئون درخواست می‌کرد افسرانی برای آموزش فناوری آتش‌بار  توپ‌خانه  به ارتش او گسیل دارد.  در بهار ۱۱۸۴ ناپلئون با فرستادن دو فرستاده یکی پس از دیگری نامه‌هایی برای شاه فرستاد . در نامه‌ی نخست  که با آمِده ژوبر Amédée Jaubert، که به  زبان فارسی سخن می‌توانست گفت او به شاه اندرز می‌داد که به انگلیس‌ها اعتماد نکند  زیرا آنها "ملتی سوداگرند، که درهندوستان جان و تخت  فرمانروایان را به دادوستد نهاده‌اَند. "  دومین نامه که با افسری ارتشی بنام الکساندر رومیو  Alexandre Romieu فرستاده شد  او در باره‌ی امکان کمک نظامی قول می‌داد. هرچند در اینک تنها هدف هردو فرستاده این بود. که  "در باره چندو چون توانایی ایران،  شخصیت و قدرت پادشاه و کارآمدی وزرایشگزارش  دهند. رومیو همچنین  می‌باید  از چگونگیِ و  توانایی  افسران ایرانی و اینکه  آنها تاچه اندازه گوش به فرمانند برآورد و سنجش می‌نمود.. 


میرزا  محمد رضا قزوینی و آمِده ژوبر در دیدار با ناپلئون در فینکنشتاین


پیمان دوستی ایران و فرانسه و آغاز پیوند فراماسونری و نووایی در ایران 

 همانگون که در پیش دیده‌ایم، در آغاز سده ی نوزدهم انگلیس نگران دست‌درازی‌های روسیه تزاری و امپراتوری ناپلئون به راه‌های داد و ستد و بازرگانی در دریابار(خلیج) پارس بود و برآن بود که با بهره‌گیری از برتری نیروی دریائی‌اَش در برابر این بیم‌ها پاسداری نماید. از سوئی دیگر فتحعلی‌شاه نگران  گسترش‌جویی روسیه‌ی تزاری به سوی جنوب و بویژه به سوی استان‌های قفقاز بود.  و چنین بود که  با  ملکلم   پذیرفت‌نامه‌ی هموندی را بست که در آن ایران برابن گفته‌داد(تعهد) بود که  فرانسه را از  دادوستدهای بازرگانی  در ایران به‌دور  خواهدداشت و در برابر  انگلیس  پیمان می‌داد که از ایران  در برابر آفندهای بیگانگان  پشتیبانی خواهد نمود. اما همین که فتحعلی‌شاه  به نیرنگ‌کاری انگلیس‌ها در وفاداری به پیمان پی‌برد به پیشنهاد فرانسه برای بستن پیمان دوستی با آنها تن در داد.

      
در اردیبهشت ۱۱۸۶ (۱۸۰۷ م) میرزا محمد رضا قزوینی  سفیر فتحعلی‌شاه  برای بستن پیمان فینکنشتاین The Treaty of Finckenstein  با ناپلئون   رهسپار فرانسه شد.  بر پایه‌ی این پیمان، ناپلئون گرجستان را از آن ایران می‌دانست و به ایران  گفت‌داد می‌نمود که از هر گونه کوشش برای وادار نمودن روسیه تزاری به خروج نیروهایش از گرجستان باز نخواهد ایستاد، و در برابر ایران پیمان می‌کرد که  به انگلیس  آگهداد جنگ  خواهد داد و  به بازرگانی خویش با آن کشور  پایان  داده و به سپاه فرانسه پروای  گذار به‌سوی هندوستان را از خاک ایران خواهد داد.  همچنین بر پایه‌ی آن پیمان   گروهی از افسران ارتش فرانسه برای سامان دادن به ارتش ایران و بر پایی پیوندهای  بازرگانی  میان  دوکشور به ایران خواهند آمد .

  از آنجا که  در آن هنگام ناپلئون  با روسیه در  جنگ بود، اردوی‌ خویش را در  برزنی به نام  اوسترود  Osterode،  در پروس‌خاوری  (که امروزه بنام استرودا  Ostróda  در لهستان   است) برپانموده بود  و از این‌رو  میرزامحمدرضا قزوینی پس از دیدار با تالیران، وزیر امور خارجه‌ی فرانسه در ورشو راهی اردوگاه ناپلئون شد و امپراتور فرانسه را  در ۲۶ آوریل ۱۸۰۷ در کاخ فینکنشتاین،  در شمال لهستان کنونی،  دیدار نمود.   ناپلئون  در چند روز آینده می‌کوشید که  فرستاده‌ی ایران را با نشان‌دادن نیرومندی، کارآیی و آمادگی ارتش فرانسه به‌شگفتی آرد.  در این  باریابی میرزای قزوینی  ارمغان‌هایی مانند شال و مروارید را به امپراتور پیش‌کش نمود و از  وی بخواست که این ران‌ِملخ را از  او تا آمدن پیشکش‌های پادشاه ایران  بپذیرد.

  اگرچه تالیران  در نامه‌ئی به ناپلئون،  فرستاده‌ی ایران را   شایسته و فرزانه خوانده بود، ولی  او با گزافه‌گویی‌های پررنگ و لعاب خویش امپراتور  را آزرده ساخت، تا آنجا که او در پیامی به وزیر امورخارجه خود  نوشت: 
 صبح امروز  با فرستاده‌ی ایران دیدار  داشتم. چرب‌زبانی‌های شرقی او را بریدم و از او خواستم که   به سرراست به باره‌ئی بنیانی  بپردازد. به وی رساندم که به اندازه‌یی بسنده با  چگونگی کشورش آشنایی دارم و بایسته است که او با پیچیدگی‌ها به همان شیوه‌یی که به‌سزا ست برخورد  نماید… ما  امید بسیار به دیدن  فرستاده‌ی ایران در پاریس داریم، اما شاید بهتر است که چشم به‌راه  فرستاده‌ی دومی  که در راه‌ست باشیم . بنابراین روی‌کرد من چنین خواهد بود که این  فرستاده را به کشورش بازگردانم، با بازگشت او به  بهره‌وری و سودی  دست نخواهیم یافت .

یک هفته پس از آن که ناپلئون  پیمان   تیلسیت  The Treaties of Tilsit،  را   در پی‌آمد  پیروزی‌اَش  در نبرد فریدلند Friedland  با تزار روسیه و پادشاه پروس در هفتم و نهم جولای ۱۸۰۸  بست  عسکر‌خان افشار ارومی، فرستاده‌ی دوم ایران،  که گواهه‌های پیمان  فینکنشتاین را به امضای فتحعلی‌شاه به همراه داشت، به همراه نزدیک به شصت‌تن  از نزدیکان و کارگزارانش؛ که در برگیر  دو تن از برادرزاده‌های‌اَش. یک  دین‌مرد (روحانی)، یک  دبیر، یک پیشکار و چند نوازنده بود، از شهرک فالسبورگ وارد فرانسه شد و پس از چهار روز به  پاریس دررسید و در  ساختمان شماره‌ی ۱۲ کوچه فرژوس Frejus   (کوچه‌ی  موسیو monsieur کنونی)  در  برزن ۷ پاریس خانه    نمود. اما اینک، پس از پیمان‌های تیلسیت دیگر  ناپلئون  نیازی به دوستی با ایران نداشت و چنین بود که باریابی او به دربار فرانسه نزدیک به هفت هفته درنگ داشت. 

سر انجام  میرزا عسکرخان و همراهان‌اَش روز ۴ سپتامبر ۱۸۰۸ میلادی، با  آئینی دهنادین  در شش کالسکه‌ی امپراتوری که پنجاه سوار آنها را همراهی می‌‌نمودند، برای دیدار ناپلئون روانه کاخ سن کلو Le château de Saint-Cloud در پنج کیلومتری باختر پاریس شده و در تالار ونوس le salon de Vénus که ناپلئون آنرا به تالار تاجگذاری  ویژگی داده بود  با  امپراتور دیدار نمود و پس از سه بار  کرنش در برابر وی  پیام شاه ایران و عباس میرزا را به همراه ارمغان‌های فتحعلی‌شاه  که دربرگیر، شمشیر  امیر تیمور گورکانی ، که مروارید نشان و  آراسته  به  گهرهای  پربها بود، با   ۲۳ اسب که  نزدیک  به یک‌ماه پس از دیدار وی به پاریس رسید، را به او پیش‌کش نمود. اگرچه،  وی از فراداد  شمشیر ساده‌ی نادر شاه افشار به امپراتور خودداری کرد. 

شگفت آورست که یک ماه پس از دیدار  با ناپلئون،  میرزا عسکرخان افشار   به لژ فراماسونری" آئین‌باستانی  و درپذیرفت اسکاتلند" Le Rite écossais ancien et accepté می‌پیوندد و پیشینه پیوستن دولت‌مردان و منورالفکران ایران را به فراماسونری پایه می‌نهد.  در  فرروند (تشریفات)‌‌ آغازیدِش  پیوند او ،  در سخنرانیی که  از آن پس در همایش‌های ماسون‌ها برای پذیرفتن  آغازیده‌ی ایرانی  نهادینه شد،  "رنو دو  سن ژان  دآنجلی"  Regnault de Saint-Jean d'Angely  وزیر کشور ناپلئون  از خاستگاه 'ساختگی' فراماسونری  در خاور   و این‌که  در روزگار نو   فراماسونری  با کوشش فراماسون‌های  ایرانی  به زادگاه‌‌اَش باز خواهد گشت سخن‌گفت. به گفته‌ی وی:
 این روشنایی  ناب، با او (میرزاعسکر خان)‌،  به گهواره‌ی باستانی خویش  بازخواهد گشت:  آسیا بنیاد  پرهیزگارانه و  پرهوده‌ی خود را،‌ که  با آن سرزمین ما را پربار نموده است،  بازخواهد یافت .    
 عسکرخان افشار ، در پاسخ ، شمشیر  نادرشاه افشار  را  به استاد لژ به آوند "شمشیری دمشقی  که در بیست و هفت نبرد به کار رفته است"  پیش‌کش نمود.  گفته شده است که او با  مهینان فراماسون در باره‌ی بر پایی لژی در اصفهان  گفتگو نمود. هرچند در باره‌ی برپایی چنین لژی آگهدادی در دست نیست. در باره ی  عسکرخان نوشته‌اند که  وی در آن هنگام  نزدیک به پنجاه و پنج سال داشت و مردی باریک و بلند بالا،  و خوش‌چهره بود که جامه‌یی  ساده و برازنده در بر می‌نمود و  ریشی بلند و پرپشت داشت. 

 دو هفته پس از ورود عسکر‌خان  به پاریس روزنامه‌ی امپایر  journal de I’Empire  در باره‌ی وی نوشت: 
 کسانی که به او شناسانده می‌شوند از تیزبینی او  درشگفت‌ می‌شوند. این مهین‌ارج، اروپاییان را  بر روی صندلی راحت می‌نشاند. نام‌شان را می‌پرسد، از حال‌شان جویا می‌شود، به زیورهاشان با  دل‌بستگی می‌نگرد و خنجر جواهرنشانش را برای آزمودن به دست آنها می‌دهد، به آنها گلاب تعارف می‌کند و کوتاه سخن آنکه با رفتار آزادمنش  خویش نشان می‌دهد که  آوند "فرانسویان آسیا" به راستی در خور ایرانیان است .
عسکر خان افشار ارومی

 عسکرخان در دوران ماندگاری خود در پاریس با چراغانی و آتش‌بازی و اجرای مارش‌های جنگی توسط نوازندگان همراه خود، هرساله‌ زاد روز ناپلئون را جشن می‌گرفته و مردم پاریس را به تحسین می‌انداخته‌ است. او یک روز هم به دیدار تالارهای موزه لوور که در آن زمان موزه ناپلئون نامیده می‌شد، رفت. در آنجا دیدن تصویری از فتحعلیشاه او را شگفت‌زده می‌کند و در همانجا درخواست می‌کند برایش چپقی چاق کنند و زنانی را که برای تماشا، حیرت‌زده دور او جمع شده بودند، دعوت به نشستن می‌کند و توسط مترجم،"این بانوان را با تعارف‌هایی بسیار ستایش‌آمیز می‌نوازد". هنگام بازدید از باغ تویلری هم جمعیت در پشت سر او موج می‌زد. پیشخدمت خاص ناپلئون درباره‌اش می‌نویسد که رفتارش در برابر بانوان سرشار از نزاکت و آرامش و به آداب‌دانی فرانسوی نزدیک بود. سرشتی بسیار ملایم داشت و سخت مهربان و گشاده‌رو بود… به زنان عطر گل سرخ و به مردان تنباکو، عطر و چپق‌ هدیه می‌داد و در مقایسه با سفیر عثمانی اثر بیشتری برجامعه پاریس گذاشت. سخاوتمندی بیشتری داشت، طرز رفتار با زنان را بهتر می‌دانست و در دل‌ربایی از آنان مهارت داشت. و از همه مهمتر اینکه به راحتی خود را با آداب و عادات فرانسوی وفق می‌داد. می‌دانیم که او یک نسخه از کتاب دره نادری نوشته میرزامهدی‌خان استرآبادی را به کتابخانه امپراتوری پاریس اهداء کرده است و نوشته‌اند که در یکی از موزه‌های پاریس با دیدن تابلوی تسلیم شهر وین، به یاد تسلیم دهلی به نادرشاه می‌افتد و آرزو می‌کند که ای کاش تسلیم دهلی نیز بر تابلوی نقاشی ثبت شود تا افتخار این مرد بزرگ را جاودانی کند.   


ژنرال کلود-ماتیو گاردان

فتحعلی‌شاه  امیدوار بود که با پیمان  فینکنشتاین  می‌تواند گرجستان را به ایران بازگرداند؛ اما تنها سه ماه بیش از امضای آن پیمان نگذشته بود که ناپلئون با تزار الکساندر پیمان صلح تیلسیت را امضانمود، و این هنگامی بود که ژنرال کلود-ماتیو دو گاردان Claude-Matthieu de Gardane  فرانسوی به‌سوی ایران حرکت کرده بود. ژنرال گاردان با هیئت سی تا هفتاد تن ارتشی خود در آذر ماه ۱۱۸۶ (۱۸۰۷ م) میلادی به تهران وارد شد و پیمان فینکنشتاین را به اجرا نهاد.  ناپلئون در این هنگام می‌کوشید تا میان فتحعلی‌شاه و تزار پاول میانجی‌گری نماید، اما شاه  به این میانجی‌گری روی خوش نشان نداد. 
نامه ی عباس میرزا به ناپلئون بناپارت

پیمان دوستی و یگانگی با انگلیس- پیمان  هارتفورد جونز


دولت انگلیس و کمپانی هند شرقی در کلکته که از پیمان فینکنشتاین بسیار  آسیمه و نگران  شده بودند، هر دو  فرستادگانی به ایران گسیل داشتند، که این ناشی‌گری دیپلماسی بس خنده‌آور می‌نمود.  دولت انگلیس در لندن  سر هارتفورد جونز Sir Hartford Jones را به سفارت فرستاد.  و کمپانی هند شرقی، یا دولت انگلیس در هند، جان ملکلم را که اینک به درجه‌ی سرتیپی فرازمندی یافته بود به سفارت در ایران فرستاد.   به  نوشته‌ی سر دنیس رایت (سفیر انگلیس در زمان محمد رضا  پهلوی): هارتفورد جونز، که برای بیست سال کارمند کمپانی  هند شرقی در بغداد و بصره  بود دوبار به ایران سفر نموده و زبان فارسی را فراگرفته بود، بسیار امید داشت که به آوند  فرستاده‌ی  انگلیس به ایران بیاید.

فتحعلی‌شاه نخستین در خواست کمک از انگلیس را به او  در هنگامی‌که  هنوزنماینده‌ی کمپانی  در بغداد بود فرستاده بود.  برخی از مدیران کمپانی، که از ول‌خرجی‌های گزاف  جان ملکلم  در مأموریت  نخست‌اَش به ایران ناخشنود بودند، هنگامیکه   هارتفورد جونز در  ۱۱۸۵(۱۸۰۶ م)   به هندوستان   سفر کرد  از مأمویت او پشتیبانی می‌نمودند.  جونز توانست به دولت‌مردان  انگلیس بپذیراند؛ که نمی‌توان از شاه توقع داشت  که با نماینده‌یِ "کمپانی" مذاکره نماید  و چنین بود که او را به مقام سفیر "پادشاه" ارتقا  دادند وبه او لقب بارون  دادند--  هرچند بارونی کوچک. 

 درهمان هنگام جان ملکلم  نیز که بسیار خواستار بازگشت به ایران بود در کلکته به ساخت و پاخت پرداخته بود و به این  برتری خود  پا می‌فشرد که او در ایران بس شناخته شده است و ازسوی دیگر آرتور ولزلی فرماندار کل پیشین انگلیس در هندوستان که اینک به لندن بازگشته بود، و  لرد مینتو فرماندار جدید انگلیس، در کلکته، از او پشتیبانی می‌نمودند.

رقابت میان دولت‌مردان انگلیس در لندن و در کلکته موجب شد که این هر دو تن  به سفارت برگزیده شوند. اگرچه فرمایندگان در لندن و کلکته ، این را درمی‌یافتند که چنین  دوتاییِ آشپز  آبستن دشواری و سرگردانی بسیار خواهد بود. اما شاید در هراس از آنکه تارسیدن هارتفورد جونز به ایران کار از کار گذشته باشد و  ناپلئون به آنچه که می‌خواهد دست‌یافته باشد،  مینتو، ملکلم را زودتر از جونز به ایران فرستاد، و این بلافاصله موجب تنش و برخورد میان فرماندار کل و ملکلم از یک‌سو و هارتفورد جونز و  پشتیبانان‌اَش از سوی دیگر شد.

چنین بود نووایی و مدرنیته‌ی اروپایی عصر روشنوایی!   به ویژه آنکه ملکلم و مینتو  بهترین کوشش‌های  خود را برای از میان بردن اعتبار جونز  در چشم ایرانیان به کار می‌گرفتند! در نامه‌ئی که لرد مینتو به ملکلم نوشت؛ از این‌که  لندن هارتفورد جونز را به سفارت فرستاده است،  ابراز ناخوشایندی نمود، اما از ملکلم خواست که باتوجه به حس میهن‌پرستی‌اَش  این مأموریت نابهنجار را از سوی دولت انگلیس در هندوستان بپذیرد، زیرا به نوشته‌ی او "سفرای فرانسه در ایران پیش‌آهنگان ارتش فرانسه در آن کشورند "  و به‌زودی نیروهای فرانسه به سوی ایران سرازیر خواهند شد. با این همه این هارتفورد جونز بود که با همه‌ی این‌که از ملکلم ناکارآمدتر گرفته می‌شد در گفتگو با ایران کامیاب‌تر از کار در آمد و این ملکلم  بود که کارش به جایی نرسید. 

در هنگامی‌که  هارتفورد جونز با کشتی از پُرت‌ماوث انگلیس  بسوی دماغه‌ی امیدنیک در حرکت بود، ملکم با کشتی دیگری  با گروهی کوچک از افسران اروپایی و به همراه  هنگی مرکب از پانصد ملوان هندی  از بمبئی  به بوشهر  وارد شد.  به نوشته‌ی جان ویلیام کی نویسنده زندگی‌نامه‌ی جان ملکلم، انگلیس با فرستادن او توپ‌های جنگی خود را در زیر پرده‌ی هیئتی دیپلماتیک پنهان کرده بود. خود ملکلم هم در نامه‌اش به لرد ولزلی می‌نوشت که بر سر آن‌ست که از همان آغاز ورودش به ایران برخوردی خشن با فتحعلی‌شاه داشته باشد زیرا هرگونه تعظیم و تکریم به شاه موجب آن خواهدشد که فرستادگان ناپلئون به او بگویند که انگلیس از هموندی فرانسه و ایران دچار دهشت‌زدگی شده است و این موجب بر بادرفتن آبروی نیروهای انگلیس خواهد شد.



ملکلم در روز یک‌شنبه ۲۸ فروردین ۱۱۸۷  (۱۸۰۸م)  به بوشهر رسید و به بی‌درنگ پیزلی، یکی از افسران‌اَش را با پیامی هراس‌آمیز؛ بر این‌ پایه که اگر شاه  ژنرال  گاردان  و همه‌ی فرانسوی‌ها را از ایران  اخراج ننماید با پی‌آمدی شوم  روبرو خواهد شد، بسوی تهران روانه نمود. ملکلم همچنین اعلام نمود که  تا هنگامی‌که  شاه به این مهم نپرداخته باشد او خود از سفر به تهران و گفتگو در باره‌ی هر پیمان تازه سر باز خواهد زد. و البته فتحعلی‌شاه هم که بیدی نبود که به چنین بادها بلرزد، بی درنگ پیشنهاد اورا رد نمود. 

به دستور شاه از  ورود پیزلی به تهران جلوگیری شد و به ملکلم فرمان فرستاده  که اگر پیامی دارد نخست با استاندار فارس در باره‌ی آن مذاکره نماید.  ملکم خشمگین و سرخورده از اینکه  سفرای فرانسه می‌توانند با دربار شاه در رابطه باشند و او تنها اجازه دارد از سوی استاندار با ایران وارد گفتگو شود روی‌کردی به کین‌جویی گرفت . اما دولت انگلیس  پیشنهاد کینه‌توزانه‌ی  او را  برای گرفتن جزیره‌ی خارک  با شش هزار سرباز هندی، که لرد مینتو به او  گفت‌داد فرستادن‌شان را داده بود، مخالفت نمود. ملکلم  بدون آنکه پای‌اَش را از بوشهر فراتر نهاده باشد، دست از پا درازتر در تیرماه به هندوستان بازگشت . 

هارتفورد جونز با گروهی یازده‌تنه از اروپائیان که برخی از آنان در بمبئی به او پیوسته بودند و برخی دیگر مانند مُنشی‌اَش جیمز موریه، نویسنده‌ی حاج‌بابای اصفهانی ،  دو پیشخدمت سويسی  و دیگران از انگلیس با او آمده بودند،  با ارمغان‌هائی، که در گرانبهایی دست کم از پیش‌کش‌های ملکلم در سفر نخست‌اَش
 به تهران نداشت،  به ایران اندرشد و از بختِ همراه، آمدن‌اَش  هم‌زمان بود با امضای پیمان تیلسیت  در تیرماه ۱۱۸۶ (۱۸۰۷ میلادی)  میان ناپلئون و تزار الکساندر و  دشواری نیروهای فرانسه در اسپانیا که به ناپلئون اجازه‌ی  کارزار به پشتیبانی ایران در قفقاز را نمی‌داد. 

اگرچه ژنرال  گاردان افسری بسیار منش‌مند و کاردان بود اما ناتوانی فرانسوی‌ها در یاری رساندن به ‌آفند روس‌ها در ایروان در  آبان ۱۱۸۷ فتحعلی شاه را بسیار ناخشنود داشته بود.  و دیگر هارتفورد جونز را نیازی چندان  به برانگیزاندن شاه برای بیرون‌راندن فرانسوی‌ها نبود زیرا شاه اینک خود از یاری آنها  سرخورده بود  و اینک  جونز با اختیارات کامل  از سوی پادشاه انگلیس با فراهم آوردن پول و اسلحه به یاری آمده بود.


سر هارتفورد جونز


جونز در نزدیکی‌های پایان تیرماه ۱۱۸۸ (۱۸۰۹ م) به تهران اندر
شد   و در سبدی از چند روز گفتگوهای‌اَش، که در شیراز آغاز نموده‌بود، با پیش‌نویس پیمان دوستی و یگانگی Preliminary Treaty of Freindship and Alliance که با وزیر بزرگ تازه‌ی فتحعلی شاه، میرزامحمد  شفیع بندپی مازندرانی، آصف‌الدوله، امضا نمود به کام‌یابی رسید. 

انگلیس‌ها، که در برخوردهای‌شان با هندی‌ها به رفتار سربه‌زیر و فرمان‌‌برانه‌ی آنها خو نموده بودند، گستاخی و گردن‌فرازی  ایرانیان  را خوشایند نمی‌داشتند. هارتفورد جونز از همان آغاز آمدن‌اَش به ایران  از بزرگ‌منشی و سرفرازی‌ایرانی ها درشگفت شده بود و بنابر گزارش جان ویلیام کی  John William Kaye   رفتار او که با پرخاش
 و ناسزا و قلدربازی خود را  به تهران رسانیده بود، می‌باید برای ایرانیان مبادی آداب و تعارف به‌ راستی سرگشته‌انگیز می‌بود. 
جان کی در باره‌ی گفتگوهای جونز با میرزا شفیع در تاریخ افغانستان  می‌نویسد، هنگامی‌که  میرزا شفیع وی را بذه‌داد (متهم) به دغل‌بازی نمود:
جونزدیگر تاب بردباری نداشت... او به آن وزیر که بس شگفت‌زده شده بود گفت که او پیرمردی کودن و کله پوک است که  گستاخی آن دارد که چنین واژه‌هایی را در برابر نماینده‌ی  پادشاه انگلیس به‌کار گیرد و هیچ‌چیز مگر آذرم  به پادشاه ایران جلوی او را نمی‌گیرد که مغز او را به دیوار بکوبد.  جونز  در گزارش کار  گمارش خود می‌نویسد:" من برای  هماهنگی  گفتار و کردار با اندکی خشونت  او را به دیواری که در پشت او بود هل دادم و شمع‌ها را با لگد به زمین انداختم و در تاریکی از اتاق بیرون رفتم و سواره به خانه برگشتم  بدون آنکه هیچ‌کدام از ایرانی‌ها دل آن داشته باشند که جلوی رفتن مرا بگیرند "

 بر پایه‌ی بند نخستِ پیش‌نویس پیمان دوستی و یگانگی،  هدف این پیش‌نویس آن بود که  "بنیانی بشود  برای برپاییِ پیمانِ  نهایی   Definitive  خالصانه و ابدیِ دوستی و اتحادی  بی‌شائبه"  در میان دو کشور! 
  
 بر پایه‌ی این پیش‌نویس شاه همه‌ی پیمان‌های پیشین با هر "نیروی اروپایی"  را  "صفر و تهی" قلمداد می‌نمود، و بر دوش می‌گرفت که از خاک ایران به  هیچ نیروی اروپایی اجازه‌ی روند به سوی هندوستان را ندهد.  و همچنین "از اندرشدن به هرگونه درگیری دشمنانه با اعلیحضرت  پادشاه بریتانیا و یا رفتاری آبستن از آسیب و زیان  به  سرزمین هندوستان"  دوری گزیند. و  اگر  افغانستان و یا هر نیروی دیگر به هندوستان آفند نمود یاری ارتشی فراهم آورد. در برابر دولت انگلیس پیمان  یاری نیروهای انگلیس را،  به گونه‌ی، "یارانه‌ی مهمات جنگی، مانند توپ، تفنگ و غیره  و افسران" لازم برای برون‌اقکندن هر نیروی اروپایی متجاوز فراهم آورد حتی اگر خود  انگلیس با کشور متجاوز پیمان صلح  داشته باشد. و افزون برآن انگلیس پیمان می‌داد که در تنش و درگیری میان ایران و افغانستان  پادرمیانی ننماید مگر  آنکه هر دوسو از انگلیس درخواست میانجیگری نمایند. انگلیس بنا بود ۱۲۰ هزار لیره  استرلینگ (برابر با ۱۶۰ هزار تومان) سالانه به ایران، تا زمانی‌که جنگ با ناپلئون ادامه می‌داشت، بپردازد، که البته هیچ از آن مبلغ را به بهانه‌های گوناگون هرگز نپرداخت.
     
جونز پیش‌نویس پیمان  را برای تصویب به لندن فرستاد تا به صورت پیمان نهایی در آید. موریه  با میرزا ابوالحسن‌خان شیرازی، نخستین سفیر قاجار به لندن فرستاده شد تا  پرداخت آن مبلغ را ادعا نماید. در لندن سِر گُر اوسلی Sir Gore Ouseley،  سفیر آینده انگلیس در ایران، میرزا  ابوالحسن‌خان شیرازی را برای عضویت در فراماسونری به لژ لندن پیشنهاد نمود و  در ۱۵ جون ۱۸۱۰ لرد مویرا   Lord Moira وی را در دهناد فراماسونری بی‌آغازید.   اوسلی   نه تنها در همایش فراماسونر‌ها نقش "میهمان‌دار" را بازی نمود و سپس به همراه میرزا ابوالحسن‌خان به ایران بازگشت تا جایگاه سفارت را به دست‌گیرد  که بل به او پروانه  جایگاه استادی بزرگ  برای لژ ایران داده شد.  میرزا ابوالحسن‌خان چندی در پساتر وزیر امورخارجه‌ی ایران شد.  دفتر سیاسی  بنیادهند خاوری the East Indian Company از سال آغازیدن وی در فراماسونری تا به هنگام درگذشت‌اَش در سال  ۱۸۴۶   سالانه  یک هزار روپیه ، به میانگری سر گرُ اوسلی،   به این بروند که از رفتار وی خرسند می‌باشد،‌ می‌پرداخت. او پیش از درگذشت‌اَش  از  انگلیس درخواست کرد که پس از مرگ‌اَش پرداخت  دستمزد وی به بازماندگان‌اَش  دنبال شود  و البته وزارت خارجه‌ی انگلیس این درخواست را ردنمود. -- این در خور توجه است که موریه در نوشتن داستان حاجی بابای اصفهانی از کسائی میرزا ابوالحسن‌خان  الهام گرفته بود . 

به هر روی در هنگامی‌که  گفتگوهای  ابوالحسن‌خان  در لندن ادامه داشت دولت انگلیس در هندوستان، و نه دولت انگلیس در لندن،  که از شکست  گفتگوهای هارتفورد جونز  آذرده بود  برآن شد که با وجود آنکه فرستادن دوباره‌ی  ملکلم به ایران بر اعتبار هارتفورد جونز لطمه می‌زد او  را  به دیگر بار به ایران روانه کند.  

به گزارش سر دنیس رایت قصد دولت انگلیس در هندوستان آن بود که ملکلم را به جای جونز بگمارند و به این ترتیب  کلکته را به دیگر بار مسئول امور ایران بشناسانند  و آبروی  از دست رفته‌ی کمپانی هند شرقی را باز بگرداند. و دو دیگر آنکه  ملکلم مأموریت داشت که تا می‌تواند  آگاهی‌های جاسوسی در باره‌ی ایران فراهم آورد زیرا رویدادهای اخیر به آنها نشان داده بود که چه کم در باره‌ی ایران می‌دانند. 

کمپانی هند شرقی (یا دولت انگلیس در هندوستان) تا به آن حد با سفارت هارتفورد جونز مخالف بود که دکتر اندرو جوک را به   محل اقامت  ملکلم در بوشهر فرستاد  تا  آنجا را برای ورود او آماده سازد  و تاهنگام  ورود ملکلم از منافع انگلیس پاسداری نماید اما هارتفورد جونز در برابر این عملیات ایستادگی نمود و حاضر نشد که سزاواری فرماندارکل هندوستان را برای کنار گذاشتن‌اَش  بپذیرد.  

ملکلم با گروهی از افسران کارکشته در کمپانی هند برای سومین بار  در  ماه بهمن ۱۱۸۸ (۱۸۱۰ م) به بوشهر وارد شد و بسوی تهران  روانه شد.  اما دولت انگلیس با فرستادن  سِر گور اوسلی Sir Gore  Ouseley  از تنش میان ملکم و جونز پیش‌گیری نمود. ملکلم که دریافت  امیدی برای سفارت او در ایران نیست پیش از بازگشت به هندوستان  به بغداد سفر نمود. او به درخواست جونز شماری از افسران خود را برای آموزش سپاه  ایران بر جای گذاشت، و پس از بازگشت به بمبئی آغاز به نوشتن تاریخ بزرگ ایران در دوجلد  نمود. 




جان ملکلم


وزیر خارجه‌ی انگلیس در نامه‌ئی به هارتفورد جونز پس از بازگشتش به انگایس تقدیر نمود و نوشت  که پادشاه انگلیس خدمات او را در  برانگیختن: "پادشاه ایران  به ردکردن  پیشنهاد موذیانه‌ی فرانسوی‌ها ... و تحمل و میانه‌روی شما را در موقعیت خفت‌آوری که دولت هندوستان برای‌تان پیش آورد"  تقدیر می‌کند، ولی  با این همه نه به جونز پاداشی   داده شد و نه او به مسئولیتی دیگر برگمارده شد. جونز که امیدوار بود که به فرمانداری بمبئی، که در پساتر در ۱۲.۹- ۱۲۰۶ ( ۱۸۳۰-۱۸۲۷ م) به ملکم داده شد، برگزیده  خواهدشد، پس از  چندی به  تلخی و افسردگی بازنشسته شد.   

در ۱۲۱۲ (۱۸۳۳ م)  هارتفورد جونز با نام جونز بریدجز Jones Brydges کتاب فارسی  "دودمان قاجار" را به انگلیس برگردان نمود و یک سال پس از آن یاداشت‌های  مأموریت  خود را در ایران  به چاپ رسانید که در آن به تلخی  از رفتار ملکلم و فرماندار کل گلایه داشت.  به نوشته‌ی  سرپرسی سایکس:
 آنچه که  در آینده  در زمره‌ی بهرداشت  interest ماندگارِ  در سیاست انگلیس  گردید   از سوی ملکم در ۱۱۸۵ ( ۱۸۰۶ م)   چنین تعریف شده بود "انگلستان با نگاهداری و افرایش قدرت  ایران به گونه‌ی مانعی به‌سوی هندوستان از منفعت  آشکارا و بزرگی  برخوردار خواهد بود."  بیش از سی سال پس از آن، دولت انگلیس  به دولت روسیه یادآوری  می‌نمود که "بریتانیای بزرگ ایران را  برای امنیتِ  هندوستانِ انگلیس به آوند مانعی در برابر  حمله‌ی  هر قدرت اروپایی می‌بیند. با این دید دفاعی،  بریتانیای بزرگ  پیمان اتحاد با ایران را بسته است  و آرمان این  اتحاد این بوده است که ایران می‌باید، ناوابسته به فرمان خارجی  و در حال صلح با همه‌ی همسایگان‌اَش با بریتانیای بزرگ دوستانه رفتار نماید."
 والبته سر دنیس رایت در باره‌ی اینکه بریتانیای بزرگ همواره از هر موقعیت به زیان ایران و به نفع خود سوء‌استفاده می‌کرد خاموش است. حتی چنین می‌نماید که در دعوای زرگری میان هارتفرد جونز و ملکلم انگلیس برای تصویب پیمان نهائی‌اَش تا سال۱۱۹۹ (۱۸۱۴م)    به آن اندازه‌ این‌دست‌و‌آن‌دست نمود، تا ایران  پیمان گلستان را با  روس‌‌ها سال ۱۱۹۸ (۱۸۱۳ م) میلادی امضا نماید تاکه انگلیس  وادار نباشد که به کمک ایران بیاید. 

 "هماهنگین اروپا" پس از شکست ناپلئون و  "پرسش خاوری"   ترکیه‌عثمانی و ایران



 از همان هنگام که در  سده‌ی چهاردهم میلادی دودمان "عثمان بِی "   بر سرزمین‌های جنوب‌خاوری اروپا چیره شد  آن  سرزمین‌ها، که  پس از چندی امپراتوری عثمانی خوانده شدند، خاستگاه نگرانی و بی‌زاری و بیم برای همسایگان باختری خود در اروپا تا به دریای شمال گشت، تا بدانجاکه مارتین‌لوتر و اراسموس ترک‌ها را نشان "خشم خداوند بر مسیحیان" می‌خواندند. عثمانی‌ها با نیروی رزم‌آورخود و توانائی‌های بخردانه‌شان در بهره‌برداری  از توده‌های کار و انباشته‌های اقتصادی در سرزمین پهناورشان  توانستند برای سه سده  بر پهنه‌‌ی خاکی که از مجارستان و میاناب‌سان کریمه (شبه جزیره کریمه) در شمال تا یمن درجنوب و از الجزایر  و تونس در باختر تا عراق در خاور گسترده بود فرمانروایی نمایند.


 در درازای سالیان امپراتوری عثمانی  آن‌چنان وزنه‌یی در  "تراز اروپا‌" شد   که می‌بایست باهمه "دیگری" بودن‌اَش در راهبردها و پیوندهای دوریک (استراتژیک) اروپا به‌شمار گرفته می‌شد، تا  آنجا که به باور فرانسیس یکم فرانسه  آن امپراتوری "تنها نیروئی بود که کشورهای نوپدیدار اروپا  را از کشیده‌شدن به درون  امپراتوری چارلز پنجم در پناه می‌داشت."  و ملکه الیزابت یکم  برآن بود که "سلطان می‌تواند ترازی برای هابسبورگ‌ها در خاور باشد  و در پی‌آمد از فشار اسپانیا بر انگلیس بکاهد‌."


در سده‌ی‌هیجدهم با دست‌یابی اروپا به فناوری و دارائی‌های استعماری و توانمندشدن روسیه‌ی رومانف‌ها امپراتوری عثمانی رو به کاستی و نزاری‌ نهاده بود و توان‌نگاهداری نیاشن‌های گوناگون سرزمین‌اَش را ازدست داده بود. امپراتوری اتریش از این سستی و ناتوانی همسایه‌ی خاوری خود خشنود بود، اما از پدیداری امپراتوری نیرومند روسیه‌ی رومانف‌ها  هراسی بزرگتر داشت. و چنین بود که از یک‌سو دربار هابسیورگ نمی‌خواست بر سر به‌دست آوردن سرزمین‌های عثمانی با روسیه درگیر نبرد شود و از سوئی دیگر اگر با روسیه برسر پاره‌پاره کردن عثمانی  هموند می‌شد، افزایش توانائی راهبردی‌اَش برای همسایگان نیرومند آلمانی به‌ویژه پروس درشمال بیمناک می‌شد و آنها را به نبرد با اتریش برمی‌انگیخت. و این دشواریی بود که از آن پس"پرسش خاوری"خوانده می‌شد. و این پرسش خاوری چنان‌که خواهیم دید رفته‌رفته عثمانی و ایران و هندوستان را دربر گرفت.

پس از شکست  و تبعید ناپلئون در روز دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۱۹۳ (۱۱ آوریل ۱۹۱۴) گونه‌ئی نوگشتگی سیاسی در اروپا پدیدار شده بود که برآمد آن  در دیدارهای رایزنی هموندان Allied Council Meetings در پاریس  (۱۸-۱۸۱۵) و هم‌آیش‌های آیکس-لا-شاپل  Aix-laChapelle  در ۱۸۱۸  و در تروپو در ۱۸۲۰ Troppau و لیباخ Laibach در ۱۸۲۱ و ورونا  Verona در ۱۸۲۲، دیده شد که سامانه‌ و پیوندهای نوئی را برای برپائی صلح اروپا بنیان نهادند. این سامانه نو ، که برسرنوشت ایران و نووایی آن هنایشی بزرگ داشت برپایه‌‌های دست‌کشی کشورهای اروپائی از باره‌های یک‌دگر،‌ خودنگاه‌داری به جای سرکشی و دست‌اندازی به سرزمین‌های یک‌دگر،  رایزنی باهم به جای رفتارهای یک‌سویه و نشان‌دادن پیوسته‌ی آشتی‌جوئی و آرامش‌خواهی به جای کج‌دیسگی راهکارها و هواداری از خشونت استوار بود. چنین بود که "سامانه وین" Vienna Order که در زیر سرپرستی "هماهنگین اروپا" Concert of Europe که در برگیر پنج‌کشور نیرومند اروپا (انگلیس، فرانسه، روسیه، اتریش و پروس) بود برپاشد. در ۱۸۱۴ انگلیس و اتریش به آماج‌های خود برای بخش‌نمودن سرزمین‌های اروپائی دست یافته بودند؛  بلژیک  همان‌گونه که خواست انگلیس بود به پادشاهی هلند پیوسته شده بود، و  اتریش  توانسته بود شمال ایتالیا را به زیر فرمان داشته باشد. و هموندی آلمان  the German Federation برپایه‌ی خواسته اتریش  در کانون اروپا از یک هسته‌‌ی آلمانی استوار برخوردار شده بود. با این همه، پروس، روسیه و فرانسه از بهرهای خود در این سامانه چندان خرسند نبودند.  روسیه برآن بود که فرمانروائی خودرا بر پهنه‌ی فلات اروپا با به دست‌آوردن بخش بزرگی از لهستان درباختر و برپانمودن یک  "پیرامون هنایش" sphere of influence در بخش‌هائی از امپراتوری عثمانی در بالکان و قفقاز و میانرودان گسترش دهد. فرانسه و پروس نیز به این سرزمین‌ها چشم‌دوخته بودند. در چنین چارچوبی بود که راهبردهای برآمده از "پرسش خاور‌" در اروپای پسا ناپلئون  پررنگ‌تر شده بود.


 پس از آفند ناپلئون به روسیه، انگلیس برای پاسداری از بهرمندی‌های خود در هندوستان سلطان محمود دوم امپراتوری عثمانی را در اردیبهشت   ۱۱۹۱ (می۱۸۱۲) وادار ساخت تا به درخواست آشتی تزار الکساندر یکم تن دردهد و پیمان صلح بخارست  را  امضانماید.  عموی او سلطان‌سلیم سوم که به خاطر ناخرسندی مردمان از برنامه‌های نو‌آوری او برکنار شده بود، در پیشتر از ناپلئون پشتیبانی نموده  و در سال‌های ۱۲- ۱۸۰۶ با روسیه درگیرجنگ بود. چنین بود که پس از آن که ناپلئون با هموندی با پروس و اتریش به روسیه آفند آورد الکساندر یکم که خودرا در انزوا می‌یافت از عثمانی درخواست آشتی نمودو انگلیس با بهره‌گیری از سفیر خود در عثمانی استراتفورد کانینگ Stratford Canning برآن کشور فشار‌آورد که پیشنهاد صلح الکساندر را بپذیرد. انگلیس همچنین از فتحعلی‌شاه قاجار خواست تا با عثمانی به هموندی در‌آید تا دربرابر گسترش‌خواهی‌های روسیه به سوی هندوستان خودرا بیمه کرده باشد.


فشار انگلیس بر عثمانی برای امضای پیمان آشتی بخارست بر  پایه‌ی زورنمائی‌دریائی‌اَش  در تنگه داردانل بود که به "پیمان داردانل" با عثمانی انجامید.  داستان این بود  که از سده‌های میانی تا پایان سده‌ی هفدهم  دریای سیاه تنها از آن فرمانروایان کنستانتینوپل (اسلامبول کنونی) بود  چه به هنگامی که آن کشور هنوز بیزانتیوم (رم خاوری) بود و چه هنگامی که، پس از پیروزی ترکان، امپراتوری عثمانی شد. در  ۱۰۷۵ خورشیدی (۱۶۹۶ میلادی)  پتر بزرگ امپراتور روسیه با چیرگی بر آزوف به فرمانروایی تنهای  امپراتوری عثمانی به دریای سیاه پایان داد . نبردهای روسیه برای گسترش توانائی‌اَش در دریای سیاه و تلاش ترک‌ها  برای پایداری در برابرشان بخش بزرگی از تاریخ سده‌ی هیجدهم را ریخت داده بود.  این چالش سرانجام با پیروزی‌های بزرگ کاترین دوم که بر آن بود که به امپراتوری ترک‌ها پایان دهد و به یاری اتریش امپراتوری عثمانی را  میان آن کشور و روسیه بخش نماید و در آناتولی امپراتوری بیزانس یونان را بر پا نماید، ، سرانجام یافت  و برپایه‌ی بندی از پیمان کوتسچوک-کیناردسکی ‌Kutschuk-Kainardschi در ۱۱۵۲ خورشیدی (۱۷۷۴ میلادی) ناوگان بازرگانی روس توانست در دریای سیاه به‌نورد باشد.  هیجده سال در پساتر کاترین بزرگ  با همه پیروزی در جنگ باعثمانی از برای کناره‌گیری اتریش از نبرد تنها توانست  در روز ۱۹ دی‌ماه ۱۱۷۰ ( ۹ ژانویه ۱۷۹۲) در پیمان صلح جاسی ‌the Peace of Jassy کریمه را از آن روسیه نماید و بر دریای سیاه فرمانروا باشد.  


به هنگام جنگ‌های ناپلئون در اروپا انگلیس که از کم‌داشت نیروهای زمینی در سختی بود به نیروی دریائی خویش دلگرم بود و می‌کوشید تا در گوشه و کنار امپراتوری پهناور ناپلئون تا می‌تواند با هموندی و همدستی با گروه‌های ناخرسند دردسر و آشوب برپاکند. هرچند بسیاری از این  نیرنگ‌ها هیچ بخت‌پیروزی نداشت و بیشتر آنها پس از چندی همچون شمشیر دولبه به دشمنی با انگلیس می‌انجامید.  برای نمون  هلندی‌ها که  در ۱۱۹۷ خورشیدی (۱۷۹۴ میلادی ) از انگلیس درخواست یاری نموده بودند به زودی دیدند که نیروهای انگلیس  از خاک‌شان بیرون انداخته شد و  در ۱۲۰۰خورشیدی ( ۱۷۹۷)  در نبردی دریائی خود با انگلیس درگیر شدند.  و یا هنگامی‌که هواداران پادشاهی فرانسه  در تولون به امید یاری انگلیس به پاخاستند با واپس‌نشینی ناوهای انگلیس که هیچ نیرویی برای پیاده‌شدن نداشت نومیدانه سرکوب شدند. و یا اسپانیا  که به  سرانجام  به دست ولینگتون رهائی یافت ناوگان‌اَش رابرای نبرد با انگلیس به کیپ‌سینت‌وینسنت فرستاده بود. و اتریش و روسیه پس از یک هموندی کوتاه با انگلیس به دست نیروهای ناپلئون در نبرد استرلیتز  Austerlitz a شکستی سخت خوردند و ناچار شدند با انگلیس از در دشمنی درآیند.  از این‌ رو در اروپا دوستی با انگلیس  به سان بوسه‌ی مرگ شناخته می‌شد. تنها در ایران و عثمانی بود که انگلیس برای برپاداری فرمانروائی‌اش بر هندوستان سخت‌کوشانه درتلاش جلوگیری از هرگونه دگرگونی بود. 


با این همه، پیوندهای سه‌سویه میان روسیه و عثمانی و انگلیس فراز و فرودهای بسیار داشت.  در نزدیکی‌های پایان سال  ۱۱۸۶ خورشیدی  (۱۸۰۷ میلادی)  روسیه که تا آن هنگام بهترین هموند انگلیس در رویاروئی با ناپلئون بود  با پیمان آشتی تیلسیت  the Peace of Tilsit به هموندی با فرانسه در‌شد . انگلیس  اندکی پیش به درخواست روسیه   ناوگانی برای یاری به نیروهای تزار الکساندر یکم برای نبرد با نیروهای سلطان‌سلیم سوم  به شاهزاده‌نشین‌های عثمانیِ مولداویا  Moldavia و والاچیا  Wallachia  در دانوب فرستاده بود. داستان این بود که اگرچه این سرزمین‌ها سر‌به‌فرمان عثمانی بودند تزار روسیه برپایه یک پیمان پیشین در آنها از برتری‌هائی برخوردار بود . در ۱۱۸۵ خورشیدی (۱۸۰۶ میلادی)  ناپلئون در گفتگوهای هم‌وندی با سلطان سلیم  به او  سرآسودگی داده بود که اگر وی به برتری‌های روسیه در آن شاهزاده‌نشین‌ها پایان دهد فرانسه از او پشتیبانی خواهد نمود.  چنین بود که  نیروهای الکساندر یکم آن سرزمین‌ها را گرفتند و انگلیس که می‌خواست از  روسیه‌ی هموند خود پشتیبانی کند ناوگان مدیترانه‌ی خودرا  به زور به داردانل  فرستاد. ترک‌ها در هموندی خود با ناپلئون اما پایدار ماندند و از بیم‌دادهای انگلیس نهراسیدند. چنین بود که پیوند میان انگلیس و عثمانی گسست و سفیر انگلیس  در ۱۱۸۶ خورشیدی (۱۸۰۷ میلادی) به لندن بازگشت. اما پس از پیمان تیلسیت انگلیس خودرا در چگونگی‌ئی دشوار یافت که در برابر دو دشمن خود عثمانی و روس می باید از یکی در رویاروئی بادیگری پشتیبانی کند.

چنین بود که انگلیس پس از زور‌آزمائی‌اَش در داردانل به اندیشه‌ی بازسازی دوستی با عثمانی افتاد. جرج‌کانینگ  George Canning وزیرخارجه انگلیس، دیپلماتی کارکشته به نام رابرت آدیر Robert Adair, را به همراه پسر‌عموی جوان خود استراتفورد کانینگ، Stratford Canning در جایگاه منشی او (که در پساتر وزیر مختار انگلیس در عثمانی شد) به اسلامبول فرستاد. آدیر می‌باید به سلطان می‌آموخت که   ناپلئون با بستن پیمان‌تیلسیت با روسیه نشان‌ داده‌ست که  با خواسته‌ی‌ روسیه برای ازمیان بردن عثمانی  سرسازگاری دارد. همانگون که گفتیم آماج‌ روسیه از هنگام کاترین بزرگ از میان برداشتن عثمانی و جایگزین نمودن امپراتوری مسیحی یونانی  بیزانتیوم به‌جای آن بود.   پس انگلیس  پیمانی پدافندی داردانل ،در دُش‌وری با فرانسه را با سلطان محمود؛ جانشین سلطان سلیم، که به تازگی از فرمان‌روائی  برکنار شده بود،  در  روز پنج‌شنبه ۱۵ دی‌ماه ۱۱۸۷ (۵ ژانویه ۱۸۰۹) امضا نمود. در این پیمان  انگلیس  بپذیرفت  که دیگر هرگز ناوگان‌ نیروی دریائی‌اَش را به زور به تنگه‌ی داردانل درنخواهد آورد.  اینک راهکارگزینانِ امپراتوری انگلیس به خود پروا می‌دادند  که راهکارهای عثمانی را از برای آنها برگزینند . چنین بود که از برای برخی از کالاهای خود نرخ‌های‌گمرکی  را پائین آوردند و  عثمانی را وادار نمودند که به هیچ‌ ناوِجنگی نیروهای دیگر اروپا پروا ندهد که به آب‌های داردانل‌ اندرشوند. 


استراتفورد کانینگ که به زودی به جایگاه وزیر مختاری رسیده بود دولت عثمانی را زیر فشار نهاد تا با روسیه از در آشتی درآید. زیرا انگلیس نگران آن بود که با بازگذاشتن دست روسیه در آفند به عثمانی و دست‌یابی روسیه به میان‌رودان و آب‌های گرم دریابار پارس الکساندر یکم به هندوستان راه خواهد یافت. پرنس مترنیخ نخست‌وزیر اتریش نیز که نگران بهره‌برداری روسیه  از ناآرامی‌های یونان و سرب در بالکان بود، که می‌توانست مرزهای امپراتوری اتریش را به بیم اندازد، با چنین برنامه آشتی سازگاری داشت. چنین  بود که پیمان بخارست  بافشار انگلیس بر عثمانی بار شد. بر پایه‌ی این پیمان نیروهای روسیه می‌باید‌ از  همه‌ی  سرزمین‌های بالکان و قفقاز که در درازای جنگ با عثمانی به دست آورده بودند بیرون می‌شد. روسیه که در سه‌جبهه با ناپلئون  و عثمانی و سوئد درجنگ بود از این‌که ایران و عثمانی به هموندی در آیند، بس در هراس بود و از اینرو به پیمان بخارست تن در داد. انگلیس دولت عثمانی را به هموندی با ایران که از خواسته‌های فتحعلی‌شاه بود برانگیخته نمود.  اگرچه فتحعلی‌شاه از این‌که عثمانی ایران را  در باره‌ی  پیمان بخارست نا‌آگاه گذاشته بود ناخرسند بود و هنگامی که از این پیمان‌‌‌آگاهی یافت یادداشتی از ناخرسندی خود به دولت عثمانی فرستاد. (Câbî Ömer Efendi, Câbî Târihi (Târîh-i Sultân Selîm-i Sâlis ve Mahmûd-ı Sânî Tahlîl ve Tenkidli Metin), ed. Mehmet Ali Beyhan, II vols., vol. II (Ankara: Türk Tarih Kurumu, 2003), pp. 925-26) با این همه فتحعلی‌شاه بر‌آن بود که برای ایستادگی در برابر گسترش‌جویی‌های الکساندر‌یکم در قفقاز هموندی با عثمانی به سود ایران‌ست.


 هموندی ایران و عثمانی در رویارويی با روسیه در قفقاز


 داستان چنین بود که پس از شکست ژنرال گودوویچ  سرفرمانده‌ی نیروهای روسیه در قفقاز از  نیروهای سواره  ایران در ایروان و برکناری  (یا کناره‌گیری‌او)، جانشین او  ژنرال الکساندر پترویچ تورماسف Алекса́ндр Петро́вич Торма́сов در هراس بود که پیمان تیلسیت روسیه با فرانسه ممکن است چندان به درازا نپاید و ایران و عثمانی ممکن‌ست به هموندی باهم برقفقاز و گرجستان آفند آورند و بنابر این به جای آفند بهترست او به پدافند گرجستان  بپردازد. از سوئی دیگر،  فتحعلی‌شاه که درخواست‌های هموندی‌اَش با عثمانی برای آفند به قفقاز بی‌پاسخ مانده بود پس‌از پیمان تیلسیت به ناگزیر در اندیشه آشتی با روس‌ها بود (BOA, HH, dosya: 795, gömlek: 36877, 14/R/1224 [29 May 1809]). ولی هنوز امید‌وار بود که عثمانی‌ها دیر یا زود به هوده‌ی هم‌وندی با ایران پی‌خواهندبرد، و از اینرو خودرا برای آفند به گرجستان آماده‌ می‌نمود.  در عثمانی اما ناآرامی‌های بالکان و کشمکش‌های میان پاشاها  نیروهای آن کشور را ناتوان وفرسوده ساخته بود.  چنین بود که شکست گفتگوهای آشتی با روسیه ایران را   در ۱۱ مرداد ۱۱۸۸ خورشیدی ( ۲ اگوست ۱۸۰۹) به آفندی بزرگ به گرجستان واداشت،  اینک دولت عثمانی در اسلامبول   آماده‌ی هموندی با ایران شده بود و به پاشاهای قفقاز دستور داده‌شد که به نیروهای ایران در آفند به گرجستان یاری دهند، اما پاشاهای قفقاز در چالش با یکدیگر، و به ویژه سرعسکر ارزروم، این دستور را نادیده گرفتند.  تنها شریف مِحمِد پاشای ترابزوان   در این هنگام  به پایگاه‌های روسیه در دریای سیاه  آفند آورد، آفندی که به ناکامی انجامید. 

    

در گفتگوهای هجده روزه آشتی میان ایران وروسیه در اردیبهشت  ۱۱۹۹ خورشیدی( ۱۸۱۰ میلادی)به درخواست تورماسوف، ایران از روسیه خواست که نیروهای خود را از خان‌نشین تالش به بیرون درکشد.  ژنرال تورماسوف این پیشنهادرا نپذیرفت و جنگ از سر گرفته شد.  از این هنگام سرنوشت جنگ به زیان ایران دگرگون شد. ژنرال  پیتور استپانویچ  کوتلیارِوسکی  نیروهای ایران را در مقری شکست داد و عباس میرزا  به نخجوان واپس نشست و به سخت‌سازی نخجوان و تبریز پرداخت. اینک او به دیگر بار به سرعسکر عثمانی پیام  هموندی در برابر روس‌ها فرستاد. BOA, HH, dosya: 795, gömlek: 36897, 29/Z/1225 [25 January 1811].  در مردادماه حسین خان قاجار  فرماندار ایروان با ده هزار سپاهی  به سوی آخیسکا   رهسپار شد, و در نزدیکی پایان شهریورماه به آن شهر رسید. شریف مِحمدپاشای عثمانی، پاشای آخیسکا، با دوهزار سپاهی به سپاهیان ایران پیوست و  به سوی آخیل‌کلک (آخال‌کالاکی در گرجستان)  روانه شدند تا با غافل‌گیری‌به گرجستان آفند آورند.  اما ژنرال تورماسف که از این‌لشگرکشی‌ها آگاهی‌یافته بود  ژنرال دیمیتری تیخانویچ  لیسانویچ را به رویاروئی آنان فرستاد و او در شبیخونی در ۲۵‌شهریور ۱۱۸۹ (۱۶ سپتامبر ۱۸۱۰) نیروهای ایران و عثمانی را در سرزمینی گسترده در آخیسکا، بایزید و قارس پراکنده نمودند. سلیم‌پاشای عثمانی که با روس‌ها همکاری می‌نمود اینک به یاری تورماسف برای آفند به آخیسکا آمد. اما پدیداری بیماری طاعون تورماسف را وادار به بازگشت به تفلیس نمود. 


در زمستان ۱۱۸۹ خورشیدی (۱۸۱۱) سلطان محمود عثمانی فرستادگانی را برای گفتگوهای هموندی نیروهای ایران و عثمانی در قفقاز به تبریز و تهران به نزد عباس‌میرزا و فتحعلی‌شاه فرستاد.  عباس میرزا  به یاسینچی‌زاده عبدالوهاب افندی اکه نامه‌ و پیشکش سلطان را برای او به همراه آورده بود خوش‌آمد گفت و به او درباره‌ی ایستادگی شریف‌مِحمِد پاشا  در آخیسکا  و عبدالله پاشا محافظ قارس  دربرابر  نیروهای تورماسف خجستیک (تبریک) گفت  و برای آنها ردای پاداش (خلعت) فرستاد.  

چنین بود که با پذیرش ایران، شهسوار بِی، یکی از فرستاده‌های عثمانی برای گردآوری  آگاهی و با فرمان خطبه‌ئی برای جهاد به سوی خان‌نشین داغستان رهسپار شد . ولی در بهمن ماه ۱۱۸۹  جعفرقلی‌خان شکی (از خاندان دُنبلی)، که از سوی تزار روس در سرزمین شکیِ قفقاز به جانشینی سلیم‌پاشا، خان پیشین شکی، برگمارده شده بود، مردی بلند‌پرواز بود که برای فرمانروایی از هیچ‌گونه پتیارگی شرم نداشت؛ آن فرستاده را در کرانه‌ی رودخانه کارو  دستگیر  و او را به همراه دستور جهاد سطان عثمانی  و هموندی ایران و عثمانی به نزد  تورماسف آورد. ژنرال کوتلیارِوسکی در گزارشی در باره‌ی او می‌نویسد:

 جعفرقلی‌خان بر همه‌ی سرزمین‌های مرزهای ایران و عثمانی چیره ست و با برزن بایزید عثمانی هم‌مرز است. او پس از شکست از قاجارها ( در ۱۱۷۸ خورشیدی یا ۱۷۹۹ میلادی)، در نخست به‌آماج گرفتن یاری، با برخی از مردمان خود به گرجستان پناهنده شد؛ ولی چون کمکی دریافت نداشت، از گرجستان بیرون شد. او سرانجام با پیوند‌ زناشوئی‌سیاسی‌ئی،  به هموندی با پاشای بایزید درآمد و با یاری او سپاهی از ایل‌های سرزمین‌های مرزی ایران و عثمانی گردآوری نمود و باروی ماکو را به‌دست آورد (Russia and Armenians of Transcaucasia,1998: 50-51).


 به هر روی، هموندی ایران و عثمانی ژنرال تورماسف را به هراس انداخته بود  تا آنجا که او برای پاس‌داری از  دربند، باکو، گنجه ،پوتی  و سوخوم‌قلعه، از سینت‌پترزبورگ   درخواست نیروهای کمکی  نمود. ولی وزیر جنگ روسیه  ژنرال بارکلی دو تولی  Барклай-де-Толли  که در جبهه‌ی باختر درگیر  نبرد با ناپلئون بود درخواست اورا رد نمود و نه‌تنها برای او نیروهائی نفرستاد، که بل به او دستور داد که دوتیپ پیاده را به  جبهه‌ی مسکو بفرستد، دستوری که تورماسف توان به انجام آنرا نداشت.نیروهای ایران‌ و عثمانی اینک با هماهنگ بیشتری  هم‌وندی خود را در نبرد پی‌گیری می‌نمودند. سرعسکر عثمانی یا سپاهی ۲۴‌هزارتنه برپایه‌ی برنامه‌ئی که با نیروهای ایران ریخته‌شده بود از قارس به‌سوی آرپاچی به‌راه‌افتاد تا در آنجا به سپاه ایران بپیوندد . تورماسف  بار دیگر از برنامه‌آنان آگاهی یافت و از تفلیس  به سوی قارس (کارس) رهسپار شد تا پیش از آنکه نیروهای عثمانی به سپاهیان ایران بپیوندند آنها را نابودکند.  سرعسکر نیروهای عثمانی امین‌پاشا  و سردار ایروان در روز چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۱۹۰ (۱۱ سپتامبر ۱۸۱۱) در نزدیک  باروی "مغازبرد" با یک‌دگر دیدار نمودند تا  ریزه‌کاری‌های پایانی برنامه‌ی آفند را  بررسی‌نمایند. در همین هنگام بود که یک سپاهی کرد ایرانی به جمجمه‌ی سرعسکر عثمانی شلیک نمود.  پیکر خونین امین‌پاشا به قارس برگردانده شد،  و برنامه نبرد نیروها به کنار گذارده شد   و هزینه‌دارزاد سلیمان آقا، فرمانده‌عثمانی ترابوزان  ۱۶ هزار سپاهی خود را در شهر باتوم گذاشت و میدان جنگ را رها کرد.

 در مهرماه‌   ژنرال فیلیپ اوسپیویچ پائولوچی Филипп Осипович Паулуччи به جانشینی زنرال تورماسف در جبهه‌ی قفقاز برگزیده شد . او که آگاهی یافته بود که سپاه عثمانی قارس اینک در گوشه‌وکنار پراکنده شده‌اند به ژنرال پیتور استپانوویچ کوتلیارِوسکی  Пётр Степа́нович Котляре́вский فرمان داد تا  آخیل‌کلک  را  با آفندی  تند و به دور از چشم‌داشت به دست آورد.  کوتلیاروسکی با شبیخونی در روز شنبه ۳۰ شهریور ۱۱۹۰  (۲۲ سپتامبر ۱۸۱۱) نیروی ایرانی و عثمانی را در آن شهر را شکست داد  و تلاش عثمانی را برای باز گرفتن شهر در  ماه آبان باز پس زد. 


در بهمن ماه ۱۱۹۰ (فوریه ۱۸۱۲) ژنرال پائولوچی برای نبرد با ناپلئون که به مسکو درتاخته بود فرا‌خوانده شد و ژنرال نیکولای  فیودورویچ رِتیشچف  Николай Федорович Ртищев به جانشینی او برگمارده شد. ژنرال رتیشچف  برآن بود که از‌ آفندهای پیاپی نیروهای عباس میرزا به شهرهای قفقاز جلوگیری نماید. زیرا با آفند ناپلئون به مسکو نیروهای او برای آفند به پایگاه‌های  ایران بسنده نبودند. با این همه ژنرال کوتلیاروسکی از فرمان او سرپیچی نمود  و در ۲۶‌بهمن‌ماه ۱۱۹۰ (۱ نوامبر ۱۸۱۲) در شبیخونی با دوهزار سپاهی  در اصلاندوز  به  اردوی سی‌هزار سپاهی عباس میرزا،   آن اردو را  با کشتن ۲۰۰۰  سپاهی آموزش‌دیده‌  به‌شیوه‌ی اروپائی  که "سامانه‌ی نو" (نظم‌جدید) خوانده می‌شد،  به دست آورد. کوتلیاروسکی  سپس به باروی لنکران  در  خان‌شین  تالش آفند آورد.  با همه‌ی پدافند جانانه‌ئی که صادق‌خان،  فرمانده‌ی بارو، و چهارهزار سپاهی او برای پنج روز،  دربرابر او نشان دادند؛ کوتلیاروسکی  توانست، با این که خود زخمی شده بود، آن بارو را در روز چهارشنبه ۲۳ دی‌ماه ۱۱۹۱ (۱۳ ژانویه ۱۸۱۳)  به‌دست‌آورد.

سلطان محمود دوم که می‌دید روسیه نه تنها هنوز نیروهای خودر را  بر واژ با پیمان بخارست‌در قفقاز نگاه‌داشته است، که بل به پیشروی و گسترش پرداخته ست، بیم‌داد (اولتیماتوم) فرستاد که اگر الکساندر نیروهایش را از قفقاز به‌بیرون نکشد جنگ را از سر خواهدگرفت. تزار این بیم‌داد را نادیده‌گرفت. سلطان محمود که از پیمان بخارست ناخرسند بود، استراتفورد کانینگ را سرزنش می‌نمود که وزیرمختار عثمانی محمدغالب افندی را وادار به بستن پیمانی نموده است که  هوده‌ئی برای عثمانی نداشته ست. چنین بود که انگلیس کانینگ جوان را از عثمانی فراخواند و رابرت لیستون   Robert Liston را  که در پیش‌تر   نیز در عثمانی وزیرمختار بود  در  ۱۱۹۱ خورشیدی (۱۸۱۲ میلادی) به جانشین  او برگزید و به‌او برگمارد که صلح ناپایدار میان عثمانی و روسیه را استواری دهد.


پرنس مترنیخ و لرد کسلرای وریرخارجه‌ی‌ تازه انگلیس و تالیراند فرانسه  در  دی ماه ۱۱۹۳ ( ژانویه ۱۸۱۵) می‌کوشیدند که تزار الکساندر یکم  را وادار به  دادن پشتوانه‌ئی  برای  سرآسودگی عثمانی بنمایند.  کسلرای در سفری به وین  به تزار پیشنهاد نمود که او با با پذیرفتن از پاسداری و یک‌پارچگی امپراتوری ترکیه به دربار عثمانی انگیزه‌ئی خواهد داد که آن کشور  آزادی دادوستد برای کشورهای اروپائی را در  سرزمین‌های پیرامونی‌دریای سیاه  بپذیرد.  چنین بود که الکساندر  پیشنهاد آشتی با عثمانی را بپذیرفت.


در این هنگام لیستون  سفیر انگلیس در عثمانی در نامه‌یی  به کابینه‌ی عثمانی نوشت؛ اینک‌ که ساخت‌وست‌ نویی در هموندی و ‌آرامش اروپا پدیدار شده ست، و ساخت‌وست نو برآن ست که یک‌پارچگی فرمانروائی عثمانی را پاس بدارد، و فرمانروایان اروپا  به ویژه تزار الکساندر  آماده‌اند که یک‌پارچگی امپراتوری سلطان را پشتوانه )تضمین) نمایند، و از سوئی دیگر هرگونه  تنش و ناسازگاری   روسیه  با عثمانی را   سه نیروی دوست  اتریش ، فرانسه، و انگلیس به میانجی‌گری  چاره نمایند، عثمانی می‌باید آزادی بازرگانی در همه‌ی کرانه‌های عثمانی و نه‌تنها در دریای سیاه را پذیرا باشد. ‌آشکارست که آزادی بازرگانی مایه‌ی‌از میان رفتن همه‌ی وایندگی‌های (تولیدات) بومی عثمانی می‌شد، و پس از آنکه آن کشور به همگی وابسته به اروپا می‌شد پاره‌پاره‌کردن آن دیگر کاری انجام شده می‌بود.


محمد سعید حالت افندی نخست‌وزیر توانا و فرزانه و میهن‌دوست عثمانی  که با بازی‌ها و فریب‌های اروپائیان آشنائی داشت کسی نبود که به این آسانی فریب بخورد (اگرچه او  از برای میهن‌دوستی خود در پساتر بهائی گران بپرداخت و تبلیغات استعمار از او  چهره‌ئی کریه  ساخت) . چنین بود که روز پنج‌شنبه ۹ فروردین ۱۱۹۴ (۳۰ مارچ ۱۸۱۵) کابینه‌ی‌ عثمانی پیشنهاد کسلرای را رد نمود.  این تنها پیمان‌شکنی‌ها و آسیب‌های کشورهای اروپائی به عثمانی نبود که مایه‌ی رد پیشنهاد اروپائی‌ها شد، آسیب‌های پیمان شکنی اروپائی‌ها، مانند  نبردهای با روسیه  در سال‌های ۹۲-۱۷۹۸ و ۱۲-۱۸۰۶  و اندرتازی فرانسه به مصر در سال‌های ۱۸۰۱-۱۷۹۸ و بیرون‌کشیدن به بسیارکند نیروهای انگلیس از اسکندریه در ۳-۱۸۰۲  و گرداگردبست اسلامبول با ناوگان انگلیس در ۱۸۰۷  و گفتگوهای  پنهانی فرانسه و روسیه   در تیلسیت  برای پاره‌پاره کردن عثمانی در ۱۸۰۷،   حالت افندی را به پیمان‌داری آنها بدگمان می‌داشت. او به خوبی می‌دانست که دادوستد آزاد بازرگانی با کشورهای اروپائی که با به کارگیری نیروهای کارگر بَرده‌های سیاهپوست و هندی‌ها در مستعمرات‌شان، که هزینه وایش (تولید) کالارا بسیار پائین می‌آورد، کالاهای کشورهای نیرومند اروپا در رقابت با کالاهای عثمانی می‌توانند اقتصاد آن کشور را به نابودی و بی‌نوائی بکشند و سپس به آسانی برای از میان بردن عثمانی دیگر به بیش از  تلنگری  نیاز نداشته باشند. 


چنین بود که کابینه‌ی عثمانی در پاسخ به نامه‌ی لیستون نوشت که تنش میان عثمانی و روسیه تنها پس از به‌بیرون‌کشیدن نیروهای روسیه  از قفقاز می‌تواند پایان بگیرد.  نیروهای اروپا  در برابر این ایستادگی وسرسختی اسلامبول واکنشی نشان ندادند ، زیرا درست در همین هنگام، در نیمه‌ی دوم فروردین ۱۱۹۴ ( روزهای نخست ماه‌ آوریل ۱۸۱۵)، بود که آگاه شده بودند که ناپلئون بناپارت از اِلبا Elba گریخته و جنگ‌های اروپایی در بیم از سرگرفته شدن است.


پیمان گلستان
     
انگلیس که از پیش‌روی نیروهای ناپلئون به‌سوی روسیه نگران بود در روز شنبه ۱۰ مرداد ۱۱۹۱ (۱۸۱۲ م) در اورِبروی Orebro سوئد پیمان  آشتی و هموندی Treaty of Peace and Union  را با امپراطور الکساندر روسیه امضا نمود، که بر پایه‌ی آن هرگونه تنش و ناسازگاری میان دوکشور پایان یافته تلقی می‌شد و ‌افتد هر کشور سوم به  هرکدام از آن دو به همانند آفند به دیگری دریافته می‌شد.   روز دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۱۹۱ (۱۸۱۲ م)  نیروهای ناپلئون وارد مسکو شدند.  


سِر گور اوسلی

در این هنگام سِر گور اوسلی که با میرزا ابوالحسن‌خان شیرازی در بهار ۱۱۹۱ (۱۸۱۲م) به ایران آمده بود تا جایگاه سفارت را از هارتفورد جونز  به دست‌گیرد  به عباس‌میرزا فشار می‌آورد که به جنگ با روسیه پایان دهد.  او بند دوم پیمان نهایی با ابران را بدین‌سان بازنوشت که اگر ایران از سوی یک نیروی اروپایی  به زیرآفند درآید و از انگلیس یاری بخواهد،  دولت هندوستان  یا لشگری به‌یاری گسیل خواهدداشت و یا که  یارانه‌ئی دویست‌هزار تومان خواهد پرداخت، به این بروند که  این یارانه برای هزینه‌های ارتشی در زیر بازرسی سفیر انگلیس به‌کار رود. همچنین انگلیس می‌پذیرفت که ششصد هزار تومان یارانه‌ئی را، که  بر پایه‌ی پیش‌نویس پیمان می‌باید تا آن هنگام می‌پرداخت، اینک می‌باید بر پایه‌ی این پیمان‌فرجامین آن یارانه را به افزون بیست  اَرّاده توپ و سی هزار تفنگ بپردازد. 

اما همین‌که آگهی‌ گرفتن و آتش‌سوزی مسکو، در مهرماه ۱۱۹۱ (۱۸۱۲ م)  به  عباس‌میرزا رسید او بی‌درنگ با آفند به  لنکران و ارگوان  آن دو شهر را باز پس گرفت  اما در آذر ماه  نیروهای روس در زیر فرماندهی ژنرال پیتور کوتلیارِوسکی Пётр  Котляревский - Pyotr Kotlyarevsky   در اسلاندوز به پیروزیی بزرگ دست یافتند. در این پیروز البته کمک‌های اطلاعاتی سر گور اوسلی،  که از پیمان هموندی روس و انگلیس آگهی یافته بود، نقشی پررنگ داشت. او   افسران انگلیسی را از نیروهای ایران بیرون کشیده بود و در برآیند از توان آتش‌بار توپ‌های ایران به بسیار کاسته بود.  

 سِر گور اوسلی که  پیش از سفارت‌اَش به ایران مترجم میرزا‌ابوالحسن‌خان شیرازی نخستین سفیر ایران در انگلیس  بود فارسی را بسیار خوب  سخن می‌گفت . او در گفتگوهای آشتی میان روسیه و ایران،  میان فرمانده‌ی‌کل نیروهای روس در قفقاز نیکلای ریتشچِف  Николай Ртищев - Nikolay  Rtishchev و  نماینده ی ایران میرزا‌ ابوالقاسم  قائم‌مقام  شرکت داشت.  اوسلی در سفری به تفلیس  از بروندهائی (شرایطی) که می‌باید به ایران بربار شود آگاهی یافت.  و آنها را در پیمان گلستان بگنجانید.
روسیه در ۱۱۹۱ (۱۸۱۲ م) پیمان بخارست را با ترکیه عثمانی امضا نمود و سرزمین‌های قفقاز عثمانی را به آن کشور بازگردانید و در ۸ مهرماه ۱۱۹۲ (۱۸۱۳ م) پیمان گلستان را به میانجی‌گری انگلیس با ایران امضا نمود و مرزهای ایران بر پایه‌ی "در همین‌باش و در هم‌اکنون که هست" status quo ad presentum تعیین شد. ایران از هرگونه ادعا بر داغستان و گرجستان دست کشید و استان‌های ابخازیا، ایمریتیا ، مینگرلیا و گروسیا را ازدست داد و خان نشین های قره‌باغ، گنجه، شکی، شیوان، دربند، کوبا، باکو، و برخی از بخش‌های تالش و لنکران رسماً به روسیه پیوسته شد و  روس‌ها حق دریانوردی تکتایانه را در دریای مازندران به‌دست آوردند. این پیمان چه از دید سیاسی و چه از دید اقتصادی به نغع روسیه بود . مرزهای آن کشور تا کرانه‌های باختری دریای مازندران گسترش یافت ، بازارهای ایران بر روی واردات کالاهای روسی گشوده شد و به روسیه پرواداده شد تا در امور سیاسی ایران مداخله نماید.

چنین بود که برای دومین بار در طول دوازه سال یعنی از هنگام نخستین پیمان آفند و پدافند با انگلیس یاری آن کشور به ایران در برابر تجاوز روسیه پوچ و بیهوده پدیدار گردید. فتحعلی شاه پیمان گلستان را پیمانی فرجامین و همیشگی نمی‌دانست و باور نمی‌داشت که آن همه سرزمین را به این آسانی از دست داده باشد. از سوی دیگر سر گور اورسلی برای فریب ایران نیکلای ریتشچِف نماینده‌ی همه‌دراختیار روسیه را ترغیب نموده بود تا در قرارداد الحاقی جداگانه  بردوش بگیرد که شاه می‌تواند از تزار روسیه درخواست بازپس‌گیری برخی از سرزمین‌های‌اَش را بنماید. این قرارداد الحاقی با همه پوچی‌اَش بس موجب خشم دولت‌مردان روس بر ریتشچف شد.

و چنین بود که پس از تصویب پیمان گلستان شاه پیمان نهایی دوستی و هموندی با انگلیس را در تهران در ۴ آذر ۱۱۹۳ (۱۸۱۴ م) امضا نمود از سوی دولت انگلیس هنری الیس Henry Ellis آن پیمان را امضا نمود که بر پایه‌ی آن ایران اجازه نمی داد هیچ نیروی اروپایی از خاکش به‌سوی هندوستان لشگرکشی نماید. همچنین ایران از نفوذ خود بر خان‌های بخارا و خیوه و کوهکند بهره باید می‌گرفت تا آنها نیز از پیش‌روی نیروهای اروپایی به‌سوی هندوستان پیش‌گیری نمایند. این پیمان می‌باید تا ۱۲۳۵ خورشیدی (۱۸۵۶م) بر پا می‌ماند و 
از این هنگام بود، که بر پایه‌ی پیمان تهران، مرزهای میان روسیه و ایران می‌باید "با پذیرش انگلیس و روسیه و ایران تعیین می‌گردید" .   در صورت بروز جنگ ایران و انگلیس می‌باید به یاری یکدگر می‌شتافتند. انگلیس به‌جای فراهم آوردن سپاه هرساله ۲۰۰ هزار تومان برابر  با ۸۳ هزار لیره استرلینگ به ایران یارانه می‌پرداخت، هرچند به این بروند که  ایران آغاز به جنگ نکرده باشد .  در صورت بروز جنگ میان انگلیس و افغانستان شاه  ارتش ایران را در اختیار انگلیس می‌نهاد  اما در صورت نبرد میان ایران و افغان  انگلیس از مداخله  خودداری می‌نمود و تنها در صورت تقاضای دو طرف به میانجی‌گری می‌پرداخت. پس از این پیمان بود که انگلیس هیئت دیپلماتیک دائمی در ایران نگاه می‌داشت.

پس از ۱۱۹۴ (۱۸۱۵ میلادی)  انگلیس که می‌خواست رابطه‌ی خود را با روسیه بهبود بخشد پیمان تهران را مایه‌ی دردسر می‌یافت. و البته هیچ‌گونه فشاری بر روسیه برای بازگرداندن استان‌های قفقاز نمی‌آورد. از سوی دیگر با پیمان تهران، ایران را از آغاز جنگ با روسیه بازمی‌داشت و چنین بود که، چنان که خواهیم دید،  برای خود این بهانه را دست و پا کرده بود که بتواند در هر جنگ آینده میان ایران و روس  با ادعای این‌که آغاز کننده‌ی جنگ ایران بوده است از پرداخت هرگونه یارانه خودداری نماید و از سوی دیگر رفته‌رفته  بسیاری از  افسران توپ‌خانه خود را  که  برای یاری به ارتش ایران  گمارده بود به واپس کشید. به نوشته‌ی هنری ویلوک Henry Willock،  کاردار سفارت انگلیس در ایران، در سال‌های  ۱۲۰۵ -۱۱۹۴(۱۸۲۶-۱۸۱۵م) درسیاست انگلیس:
... هیچگونه تلاشی  برای  نگاه‌داری هنایش فزاینده‌ی  انگلیس در دربار تهران به کار گرفته‌ نشد و هرگونه  ناهماهنگی با  دیدگاه‌های همیشگی روسیه به شدت زدوده می‌شد. از ۱۸۱۸ چنین به دید می‌آید  که مهین‌ترین آماج دولت انگلیس  جلوگیری از هرگونه باره‌ی گفتگوی شدنین بود  که از کنش‌های کارگزاران روسیه در این کشور  برمی‌خاست .

 فتحعلی شاه  میرزا ابوالحسن‌خان را در  زمستان ۱۱۹۴ (۱۸۱۵ میلادی)  به همراه ارمغان‌هایی گران‌بها؛  که دربرگیر از چندین اسب عربی و بردگان حبشی  و دو فیل، بود به سفارت به نزد تزار الکساندر در  سنت پترزبورگ  فرستاد. ابوالحسن‌خان در گفتگوهای‌اَش با نسلرود  Nesselrode درخواست نمود، که بر پایه‌ی  پیمان‌الحاقی، روسیه به دست‌کم بخشی از سرزمین‌های به‌زور گرفته‌شده را بازپس‌دهد.  در پاسخ  به او گفته شد که تا  بررسی ریزبینانه‌ئی از راستا‌های مرزی هیچ روی‌کردی در این باره گرفته نخواهدشد. و پس از چنین بررسی، روی‌کرد آن کشور  با فرستادن سفیر ویژه‌یی از روسیه به دربار شاه آگهدادخواهد شد. 


روسیه سپس  ژنرال  الکسی  ارملوف Алексе́й Ермо́лов - Aleksey Yermolov  فرمانده‌ی دهشت‌برانگیز  نیروهای روس در گرجستان و قفقاز را به سفارت  فوق‌العاده  به ایران  گسیل داشت. چنین به دید می‌آید که تزار الکساندر با فرستادن ارملوف براستی می‌خواست با به‌کارگرفت کمترین هزینه پیوند آشتی‌ئی با فتحعلی‌شاه ببندد. او به  ارملوف دستورداده بود تا با بررسی ریزبینانه راستاهای مرزی ببیند که آیا می‌توان دگرگونی‌های اندکی را به سود ایران پذیرفت یانه؟ اما بازپس‌دادن سرزمینی دراندازه‌ئی بزرگ برای تزار بیرون از این پرسش بود. در دستور کار ۳۵۰۰ واژه‌یی ارملوف همچنین چهار آماج دیگر برای گفتگو‌ها آشکاری داده شده بود:

  •  برگشودن ایستگاه‌های بازرگانی در گیلان و استرآباد  
  •   آگهداد ناسوگیری هر کدام از  دو کشور درشدائی درگیری سوی دیگر در هر جنگ 
  • کاهش، و به سرانجام، از میان‌بردن هنایش انگلیس در ایران 
  •  برپاداشت گروه دیپلماتیکِ همیشه‌برجای‌ روسیه در تهران 

ارملوف در پائیز ۱۱۹۵ (۱۸۱۶میلاد) به تفلیس اندر شد  و پیش از  اندرآیی به تهران از راستاهای مرزی بازدید نمود  و از گزارش  ۱۹ دی‌ماه ۱۱۹۵ (۱۸۱۷ میلادی)  او به تزار آشکارست که او حاضر نبود حتی به اندازه‌ی کف‌دستی از خاک‌گرفته شده را بازپس‌دهد. او می‌نویسد:
چهره‌ی خشم آلود من همیشه به  آشکاری نشان می‌داد که من چگونه نودی دارم، و هنگامی‌که من از جنگ سخن می‌گفتم،  خود‌را همانند مردی وانمود می‌کردم  که آماده است تا با دندان‌های‌اَش گلوی  آنها را بخاید. شوم‌بختانه برای آنان   من دریافتم که چه اندک این رفتار برای‌شان ناخوش‌آیند است، و در برآیند  هرگاه که بهان‌دهی (استدلالی) خردورزانه برایم دشوار بود، من به پوزه‌بندِ  درنده‌ی وحشی‌ام، پیکر غول‌آسا و هراس‌ناک، و حنجره‌ی پر زورم تکیه می‌کردم - زیرا آنان باور داشتند که کسی‌که می‌تواند چنین فریادی غرش‌آسا بکشد  می‌باید که بهان‌های خوب و بایسته‌ئی داشته  باشد.    
ژنرال الکسیس ارملوف
 اگرچه  ارملوف  در گفتگوی خود با شاه بس فروتن‌انه و چاپلوس‌انه رفتار می‌نمود  و او را از نوادگان چنگیز جهان‌گشا می‌خواند. به هر روی رفتار خشن و نرمش‌ناپذیر او  مایه‌ی آن شد که گفتگوها به‌جایی نرسد . ایرانی‌ها بازگشت خاک میهن را بروندی بی برو برگرد  sine qua non می‌دانستند  و چنین بود که گفتگوها به شکست انجامید.  ارملوف  در یادگزارهای‌ خود به تلخی می‌نویسد:
به تو، ایرانی، که دل آن ندارد تا زنجیرهای شرم‌آور بردگی  را که فرمایندگان تشنگی‌ناپذیر و آزمند براو بسته‌اند بگسلد؛ جائی‌که دون‌مایگی مردم‌اَش مهینائی انسانی را نابود می‌کند و اندیشار حق را از او می‌گیرد،  جائی‌که گماردگی هر انسان  چنین شناسائی شده که می باید سرِ بندگی‌ئی برده‌وار در برابر سالاراَش فرود آورد؛  جائی‌که  ‌آئین‌اَش  آموزش کارهای اهرمنی می‌دهد و  کارنیک را پاداشی نیست -  به تو من بی‌زاری خودم را آشاوانی (تقدس) می‌دهم و  فریه (لعنت)  خودم را بر تو می‌فرستم  و سرنگونی تو را پیش‌بینی می‌کنم.
 تنها کام‌یابی ارملوف در گفتگوهای‌‌اَش برپايی گروه همیشه‌برجای دیپلماتیک در ایران بود که برای آن  سیمون مازاروویچ  Семён Мазарович, Simon Mazarovich  را برگزید. مازاروویچ  و منشی ودست‌یارش الکساندر گریبادوف  Алекса́ндр Грибое́дов, Alexander Griboyedov در فروردین ۱۱۹۸ (۱۸۱۹میلادی)  به تهران آمدند.  

 هنری ویلوک کاردار سفارت انگلیس در باره‌ی مازاروویچِ ونیزی‌‌نژاد در نامه‌یی به جیمز موریه می‌نویسد:
مازاروویچ در گفتگوی تنهابامن‌اَش با عالی‌جنابان انگلیسی  بسیار رجز می‌خواند؛  او می‌گوید ما باید در این کشور هنایشی رهبرانه داشته باشیم به همان‌گونه که شما در هندوستان چنان هنایشی را دارید. ایران می‌باید از این پس پادشاه‌اَش  را از ما بگیرد... او بسیار  خواستار آن‌ست که دردل‌‌ بزرگان جا بگیرد، و بس هم به زیادی؛  برای کام‌یابی در ایران این رفتار به‌درد نمی‌خورد،  رفتاری بسیار فروتن‌انه در اینجا  خواری‌برانگیز ست و نه آذرم‌‌افزا. او مردی بسیار خوش‌برخورد و خوش‌خو ست و رسانگی ما باهم بسیار خوب‌ست.  پادشاه  زیاد خوش‌اَش نمی‌آید که از خیلی نزدیک زیر دید روس‌ها باشد و خواسته است که آقای مازاروویچ در تبریز سرنشینی گزیند و من بسیار  درشگفتم که او این را پذیرفته است.
در این هنگام بسیاری از سربازان روس که چگونگی زندگی سخت در قفقاز  را بر نمی‌تابیدند به ایران می‌گریختند، و عباس‌میرزا که به  توانایی رزم‌آوری آنان ارزش می‌نهاد، از آنان برای آموزش رزمی سپاهیان خود بره می‌گرفت و هنگی نزدیک به هزار تن سپاهی جنگ‌آزموده را در  لشگر خود از فراریان روس، به نام هنگ بهادران،  به فرماندهی سراستواری روسی  از اهالی نیژینی نووگراد بنام  سامسون ایکوولف  مکینتسف     Самсо́н Я́ковлевич Маки́нцев  که در ایران بنام سامسون‌خان شناخته می‌شد،  برپا ساخته بود. 

ارزش تبلیغاتی این هنگ روسی و رزم‌آوری آنان از آبروی  ارتش روس می‌کاست و در کاستن روحیه‌ی آنان نقشی پررنگ داشت، تا آنجا که فرماندهان  روس در گرجستان بارها به بی‌هودگی تلاش می‌ورزیدند تا با آوردِفشار بر دولت ایران، برپایه‌ی بندی در پیمان گلستان،  در باره‌ی بازگشت اسیرهای جنگی،  این هنگ را از هم‌پاشیده و سپاهیان‌اَش را  به روسیه بازگردانند.  روس‌ها می‌کوشیدند تا برخی از این سپاهیان را  با دادن پول  و گفته‌داد  به بخشودگی از کیفر، آماده به بازگشت نمایند. الکساندر گریبایدوف، دستیارِ کاردارِ روس مازاروویج، که  میهن‌پرستی دو آتشه بود و ازاین‌که مازاروویچ ایتالیایی نژاد، در این باره بردباری نشان می‌دهد، بس ناخشنود بود. 

گریبایدوف گفتگوی‌اَش با عباس میرزا را در باره‌ی سربازان فراری روس چنین گزارش داده است:

گریبایدف (گ): والاحضرت، به فروتنی درخواست می‌کنم که پروا دهید من سربازان را ببینم تا از آنها بشنوم  کارگزاران شما چگونه از آنان بازجوئی می‌کنند.
عباس میرزا (ع): کارگزاران من آنچه را که باید بکنند می‌کنند، نیازی به این نیست که شما پیش‌شان بروید.
گ: من به‌راستی چنین می‌پندارم که هر آنچه که آنها می‌کنند به‌گونه‌ئی درست نیست. هنگامی‌که کارگزاران شما آنها را در سفارت دیدند، با پیشنهاد پیاپی خوش‌گذرانی، زن‌بارگی و می‌گساری به آنها آغاز نمودند؛ هنگامی‌که ما پیداشدیم آنها شرم‌زده  خود را از ما پنهان کردند.  به هر حال ما می‌توانیم به پادگان برویم و با آنها در باره‌ی بازگشت به سرزمین پدری‌شان گفتگو کنیم. سپس شما فرمان  دادید که ... برخی سربازان هنگ که پایگاه  مرا ترک می‌کردند و دستگیر شده بودند را  می‌باید به نزد شما بیاورند. من پهرستی از نام‌های‌شان را دارم، اما آنها هرگز به دیگر بار پدیدار نشدند حتی اگر شما دستور می‌دادید...  چهار تن از کارگزاران شما بهترین تلاش خودشان را می‌کنند که خدا می‌داند که چه کار و من حتی پروا ندارم که به آنها نزدیک شوم.
ع : آن استخر را می‌بینی؟ پر از آب‌ست و اگرچند قطره از آن بگریزد چندان از آن کم نخواهد شد . همین راهم می‌توان درباره‌ی روس‌های من گفت.
گ:  اما اگر آن چند قطره بخواهند که به آب‌گیر بازگردند - چرا باید جلوی‌شان را گرفت؟
ع: من جلوی روس‌هایی را که می‌خواهند به میهن‌شان بازگردند نمی‌گیرم.
گ: من به آشکاری این را می‌بینم؛ با این همه، آنها در بندند، آشفته‌اند و به‌شان پروا داده نمی‌شود که نزد ما بیایند.
ع: به روسیه بیایند که چه بکنند؟ به من بگویند و من آنهایی را که می‌خواهند بروند به شما باز می‌گردانم.
گ: شاید این خواست والاحضرت  باشد ولی نزدیکان شما رفتاری دگرگونه دارند ؛ آنها  به دیگر بار دارند با گفته‌داد دهش  زر و نامه‌های بی‌امضا آنها را که هم اکنون در دست شمایند به ماندن برانگیخته می‌نمایند.
ع: این برواژ با گشته‌ها ست؛  شمائید که مردم مرا به شورش برمی‌انگیزانید درحالیکه همه‌ی شهروندان من به درستی رفتار می‌کنند.
گ: آیا والاحضرت مایلند که ببینند؟ من با خودم چند نامه‌ی بی امضا از کارگزاران شما دارم
ع: من از آنها آگاهی دارم؛ این کار به‌دستور من انجام شده است. 
 گ: این به‌راستی مایه‌ی افسوس است. من می‌پنداشت‌اَم که این بدون آگاهی شما بوده ست. شما می‌فرمائید که از ما ناخرسند هستید زیرا ما به نادرست رفتار می‌کنیم. کجا؟ ما چه کاری را نادرست انجام داده‌ایم؟ مهربانی بفرمائید و به ما بگوئید.
 ع: شما به‌شان پول می‌دهید و همه‌گونه داستان‌ها را  درون گوش‌ها‌شان نجوا می‌کنید
گ: خودتان از آنها بپرسید که اگر ما حتی یک سکه‌ی زر به آنها داده باشیم. ما نمی‌توانیم در گوش‌شان نجوا کنیم در همه کوچه‌هایی که به پایگاه ما پیوسته‌اند نگهبان گمارده‌شده که ما  را در گرداگردبست  نگاه‌دارند تا نه‌تنها نتوانیم که نجوا کنیم که بلکه حتی با هیچ‌کس دیگر هم نمی‌توانیم به صدای بلند سخن بگوئیم.
ع: چرا شما مانند انگلیسی‌ها رفتار نمی‌کنید؟  آنها  آرام و ملایم‌اَند. من از آنها بسیار خرسندم.
گ:  ما نه از انگلیسی‌ها و نه از هیچ‌کس دیگر پی‌روی نمی‌کنیم.
این گفتگو برای هنگامی‌چند دنباله داشت و سپس در پایان عباس میرزا با بازگرداندن هفتاد سپاهی روس  به گریبایدوف هم‌سازگاری می‌کند. گریبایدوف از او می‌خواهد که عده‌ئی دیگر از سپاهیان را که در بند هستند نیز آزاد کند. در این هنگام عباس میرزا سامسون‌خان روسی یا همان سامسون ماکینتسف Samson Makintsev فرمانده‌ی "هنگ بهادران" را احضار می‌نماید تا پهرستی از نام‌های این سپاهیان را، که گریبایدف به او داده ست، بررسی نماید. گریبایدف با دیدن چهره‌ی این سپاهی روس که از دید او یک خائن است  از مرز خشم  فرا می‌شود.
من... آگهداد نمودم که نه تنها این شرم‌آورست که این  خوک نابکار  دستیار کسی باشد که بل شرم‌آورتر این ست  که اورا در برابر یک افسر و عالی‌جناب روس بی‌آورند.  والاحضرت چه  خواهند گفت  اگر که فرمان‌روای ما یک ارمنی فراری از ایران را برای گفتگو با ایشان گسیل‌دارند؟ 
شاهزاده: او در پرست (خدمت) من ست. 
گریبایدوف:  اگرکه او سردار شما هم که باشد برای من مهین نیست؛  از دید من او یک خوک پست و بدنهادی‌ست که می‌باید از چشم من دور بماند. 
به نوشته‌ی گریبایدوف عباس‌میرزا در این هنگام بسیار خشمگین شد، "و آغاز به گفتن هر چیز یاوه به‌من نمود و من نیز به او به همانگون پاسخ  گفتم و او برآن شد که دیگر  هیچ نمی‌خواهد بامن کاری داشته باشد و ما از هم جدا شدیم".

 به گزارش ویلوک کاردار سفارت انگلیس به کسلرای وزیر خارجه انگلیس، عباس میرزا به مازاروویچ از گریبایدوف شکایت نمود  و از او خواست که دیگر گریبایدوف را به دیدار او و وزیران‌اَش
 نفرستد . 

با این همه عباس‌میرزا  به گریبایدف  پروا داد تا با ۷۰ نفر از روس‌های  هنگ بهادران  به تفلیس بازگردد و برای آنها  شش اسب  فرستاد و دو افسرسوار را برای راهنمایی همراه‌شان نمود. او پیش از رهسپاری روس‌ها  به شیوایی و مهربانی با آنها سخن گفت  و از آنها خواست که به تزار به همان‌گونه  با دلبستگی خدمت کنند که به او می‌کردند، و از گریبایدوف خواست که سرآسودگی یابد که در روسیه با آنان به نیکی رفتار شود. یک از سپاهیان روس از بزرگواری عباس میرزا چنان بی‌تاب شد که در آخرین دم به گریه خود  را به پای او انداخت وگفت که نمی‌داند چگونه شد که به او ناوفاداری نموده است و به‌ پادگان هنگ بازگشت. گریبایدف نوشت "دلم می‌خواست او را تکه تکه کنم".   

ارملوف از کامیابی گریبایدوف  در پس‌گرفتن شماری از سپاهیان فراری روس بسیار خشنود شد  و از سنت‌پترزبورگ برای  او درخواست مدال نمود. اما وزارت خارجه‌ی روسیه به‌درستی پاسخ داد که "یک فرستاده‌ی دهنادین (رسمی)  نمی‌باید رفتاری بدان‌سان داشته می‌بود".  به هر روی، سرنوشت سپاهیان بازگشته‌ی روس چندان خوش نبود. مازاروویچ در نامه‌یی پوزش‌خواهانه به او نوشت:
گریبایدوف نازنین من،  می‌بینم  که هیچ  آسیبی  برنخاست مگر این‌که نتوانستم برای سپاهیان‌اَت همه‌ی آسودگی‌ئی‌ را که می‌خواستم برای‌شان درخواست کنم، به‌دست آورم... در این کره‌ی خاکی هرگز نمی‌توان شاد بود.
 به نوشته ی مورخ روس  میلیتسا نچکینا Militsa Nechkina  در باره‌ی گریبایدوف؛  "برای ناتوانی‌اَش  در نگاهداری گفته‌دادی که به سپاهیان داده بود آشکارست که سرنوشت  آنان در روسیه بسیار ناگوارتر  از آن بود  که در نخست پذیرفته شده بود." خود گریبایدوف در دفتر یادداشت‌های‌اَش می‌نویسد: "بازگشت زندانیان:  گفتگو در باره‌ی زندانیان: دیوانگی  و اندوه ". 

در مرداد ۱۱۹۹ (۱۸۲۰م)  گریبایدوف آگهی یافت که سروان ادوارد ویلوک، برادر هنری ویلوک کاردار سفارت انگلیس، پس از سفری به گرجستان  دو سرباز فراری روسیه را برای خدمت در هنگ بهادران با خود به تبریز آورده ست. گریبایدوف بی درنگ نامه‌‌ئی پرخاش‌آمیز به کاردار سفارت انگلیس نوشت و سروان ویلوک و گماشته‌اش را بذه‌داد(متهم) نمود که سربازان روسیه را به گریز برانگیخته‌اند . هنری ویلوک در دنباله‌یی از نامه‌پراکنی‌ها به این بذه‌دادی (اتهام) را به همگی  رد نمود.

گزارش ویلوک به لندن در باره‌ی این ماجرا از  "رفتار شتاب‌زده و سهستی (عصبی)" و" نودش (احساسات) بی‌تابانه‌ی" گریبایدف و "واکنش خشونت‌بار و ناسنجیده" و "خوی زودآذرده‌‌شویِ" او سخن‌رفته ست و این البته با گواهه‌های دیگر روسی در باره خوی او سازگارست . 


پیر اَمِده ژوبر، Pierre Amédée Jaubert فرستاده‌ی ناپلئون  در کتاب‌اَش سفر به ارمنستان و ایران   Voyage en Arménie et en Perse در باره‌ی دیدارش با عباس‌میرزا می‌نویسد:
Je voulus d'abord le féliciter au sujet des succès qu'il venait d'obtenir sous les murs d'Érivan; mais il baissa les yeux, porta la main à son front comme un homme affecté par un triste souvenir, puis il m'adressa la parole à peu près en ces termes : « Étranger, tu vois cette armée,  cour et tout cet appareil de puissance. Ne crois pas cependant que je sois heureux. Eh! comment pourrais-je l'être ? Semblables aux flots irrités de la mer qui se brisent contre des roches immobiles, tous les efforts de mon courage ont échoué contre les phalanges des Russes. Le peuple vante mes exploits ; moi seul je connais ma faiblesse. a Qu'ai-je fait pour mériter l'estime des guerriers de l'Occident ? Quelles villes ai-je conquises ?  Quelle vengeance ai-je tirée de l'invasion de nos provinces? Je ne puis sans rougir jeter les yeux a sur l'armée qui m'environne. Que sera-ce lorsque j'aurai à me présenter devant mon père? La renommée m'a appris les victoires des armées françaises. J'ai su que le courage des Russes ne leur, a opposé qu'une résistance vaine. Cependant une poignée d'Européens, tenant toutes  mes troupes en échec, nous menace sans cesse de nouveaux progrès; et l'Araxcs, ce fleuve qui jadis coulait tout entier au sein des provinces persanes, prend aujourd'hui sa source dans une terre étrangère, et va se perdre dans une mer couverte des vaisseaux de nos ennemis. (...)
Durant le peu de jours que je passai dans le camp d’Abbas Mirza, j’eus des occasions fréquentes de m’entretenir avec ce prince et d’apprécier la justesse de son esprit. Loin de se diriger vers des objets frivoles, ses questions avaient toutes des choses importantes pour but. Quelle est me disait il, un jour, la puissance qui vous donne une si grande supériorité sur nous ? Quelle est la cause de vos progrès et de notre constante faiblesse ? Vous connaissez l’art de gouverner, l’art de vaincre, l’art de mettre en action toutes les facultés humaines, tandis que nous semblons condamnés à végéter dans une honteuse ignorance et qu’à peine nous songeons à l’avenir. L’Orient serait il donc moins habitable moins fertile moins riche que votre Europe ? Les rayons du soleil qui nous éclairent avant d’arriver jusqu’a vous seraient ils moins bienfaisants ici que sur vos têtes et le Créateur qui dans sa bonté diversifia tous ses dons aurait il voulu vous favoriser plus que nous ? Je ne le pense pas. Parle étranger, dis moi ce qu’il faut faire pour régénérer les Persans. Dois je, comme ce tzar moscovite qui naguère descendit de son trône pour visiter vos villes, dois je abandonner la Perse et tout ce vain étalage de richesses ou plutôt faut il en m’attachant aux pas d’un sage aller m’instruire de tout ce qu’un prince doit savoir ? …
  من می‌خواستم در نخست برای پیروزی اخیرش در زیر دیوارهای ایروان به او خجست‌داد (تبریک) بگویم: اما او نگاه به زیر انداخت، دست به پیشانی  کشید همانند مردی که یادی اندوهناک  را به‌پندار آورده ست دستی به پیشانی کشید. او سپس به من  چیزی  نزدیک به این گفت که: "بیگانه، تو این سپاه، این دربار، و همه این دیوان‌سالاری نیرومندی را می‌نگری. اما چنین گمان مدار که من مردی خوش‌نودم. آه! چگونه می‌توانم شاد باشم؟  که همانند موج‌های خشمگین دریا که در  برخورد با صخره‌هائی استوار درهم می‌شکنند، همه‌ی تکاپوی دلیرانه‌ی من در برابر گردان‌های روسیه شکست خورده‌اند. مردمان به دستاوردهای من آفرین می‌گویند، اما تنها این منم که به ناتوانیم آگاهم. من چه کرده‌ام که سزاوارستایش رزم‌آوران باخترزمین باشم. به‌کدامین شهرها چیره شده‌ام؟  برای کیفر به اندرتازی به استان‌های‌مان‌ چه کینی را ‌توزیده‌ام؟ من نمی‌توانم نگاهی بدون‌شرم به سپاهیانی که در پیرامون من‌اَند بی‌افکنم.  هنگامی‌که می‌باید به پیش‌گاه پدر پدیدار شوم چه خواهدشد؟ من از آوازه‌ی پیروزی‌های فرانسه آگاهم. می‌دانم که همه دلیری روس‌ها در برابر آنها  به‌جز ایستادگی‌ئی بی‌هوده نبوده ست. با این همه مشتی از اروپائی‌ها، همه‌ی سپاهیان مرا  در کیش نگاه داشته‌اند و بدون آنکه  سر آن داشته باشند که بس کنند  ما را به پیشرویی فراتر بیم‌داد می‌کنند . و اَرَس آن رودخانه که در دل استان‌های ایران بود اینک از زمین‌های دشمن سرچشمه می‌گیرد و به‌دریایی می‌ریزد که  با کشتی‌های دشمن پوشیده شده ست " (...) 
 در چند روزی که در اردوگاه عباس میرزا به سربردم بخت‌هایی پر شمار برای گفتگو با این شاهزاده و ارزیابی سرشت دادور او را داشتم.  او از گفتگوهای بیهوده دوری می‌جست و پرسش‌های‌اَش همه  مهین از برای آرمان‌اَش بودند . روزی از من پرسید:   این توان چیست که این‌چنین شما را بر ما برتری داده است؟ و این چه انگیزه‌‌ئی ست که پیش‌رفت شما و ناتوانی همیشگی ما را به‌بار می‌آورد؟ شما هنر فرمان‌روایی را، هنر چیره‌شدن را و هنر  آن‌که همه‌ی فرنودهای انسانی را به کارگیرید می دانید، و  حال آن‌که چنین به دید می‌آید که ما گیاه‌وارانه به ناآگاهی‌ئی شرم‌آور نفرین شده‌ایم و تنها گاه‌به‌گاه  ما را به سر آینده‌اندیشی می‌اُفتد. آیا خاورزمین کم‌آبادتر، کم‌بارورتر و کم‌نواتر از اروپای شما خواهد گردید؟ آیا پرتو  خورشید که پیش از رسیدن به شما  برما  برمی‌فروزد، بهره‌ی کمتری برما خواهد داشت تا برفراز سر شما؟ و آفریدگار که از  روی نکویی  ارمغان‌هایش را پخشار  می‌نماید برشما بیش از ما  مهر می‌ورزد؟ نه من چنین  انگار نمی‌کنم. به من بگو،  بیگانه! به من بگو، برای باز زیوی ایرانیان چه می‌باید کرد؟ آیا  می‌باید مانند آن تزار مسکو که برای دیدار شهرهای شما اریکه‌ی پادشاهی‌اَش را رها کرد من نیز  ایران را و  همه‌ی این نمایش پوچ دارائی را رها کنم  و یا که خود را به گام‌های پیر فرزانه‌يی وابسته کنم که به من بی‌آموزد همه‌ی آنچه را که یک شاهزاده باید بداند؟... 
نبرد  با روسیه عباس میرزا را به اهمیت فناوری‌ نووا  (تکنولوژی مدرن) آگاه ساخته بود و چنین بود که او برای نووایی ارتش خود به سوی انگلیس و فرانسه  دست‌یاری دراز نموده بود او همچنین در ۱۱۹۰  (۱۸۱۱ میلادی) دانش‌جویانی برای  آموختن پزشکی،  شیمی، علوم، توپ سازی و نقاشی به انگلیس گسیل داشته بود . در میان آنها میرزاصالح بود  که در یادنوشته‌هایش چگونگی کارکردهای دولت انگلیس  را به ریز‌بینی کاوش نموده و درباره‌ی آزادی مردم انگلیس سخن‌رانده ست. میرزاصالح   در انگلیس در رشته‌ی زبان درس خواند   و پس از بازگشت به مترجمی بپرداخت .  او همچنین فناوری چاپ را بی‌آموخت و با خود یک دستگاه فشاری چاپ را به همراه آورد  و نخستین روزنامه‌ی ایران را  در  ۱۱۹۸(۱۸۱۹میلادی) پخشار داد اگرچه زیست این روزنامه به درازا نکشید . در این هنگام شماری کتاب در باره‌هایی ارتشی و سپاهی‌گری  برگردان و پخشار شد. پس از به جای نهادن  پیمان۱۱۹۳ تهران  (۱۸۱۴ میلادی) چرخه‌ی دست‌اندازی‌ها و دست‌درازی‌های  انگلیس در ایران آغاز گردید.  و این همچنین  سر آغاز دوران نوایی و غرب‌زدگی در ایران  بود. 



پیروزی ایران در افغانستان و جنگ ایران و عثمانی

پس از آن‌که یونانی‌ها در اسفندماه  ۱۱۹۹ (۱۸۲۱میلادی) بر دش‌وری با امپراتوری عثمانی به‌پاخاستند، روس‌ها در نخست  رفتاری بی‌سوی‌گرانه را در پیش گرفتند، اما هنگامی‌که  ترک‌ها ناگذاردگی (تحریم) کشتی‌رانی بر دش‌وری با یونان را 
برپا ساختند ، بهره‌داشت‌های اقتصادی روسیه به بیم درافتاد، چنان‌که در مرداد ۱۲۰۰ (۱۸۲۱ میلادی) روسیه سفیر خودرا از  دربار عثمانی فرابخواند. 

عباس‌‌میرزا که از راهکارهای ترکیه‌ی عثمانی در قفقاز خشمگین بود به تزار الکساندر پیشنهاد یاری در جنگ با عثمانی را داد با این امید که بتواند روسیه را به به روی‌کردی سودمند برای ایران در تنش‌های درپیوند به پیمان گلستان وادار نماید. اما تزار در نخست به این پیشنهاد روی‌خوش نشان نداد. زیرا الکساندر و نسلرود نمی‌خواستند که تراز نیروهای اروپایی را در این هنگام با نبرد با عثمانی به بیم درافکنند و چنین به دید می‌رسید، که فراخواندن سفیر از استانبول هنایشی به دلخواه داشت. زیرا ترکیه از  برپاسازی دردسر  برای کشتی‌رانی  روس‌ها دست برداشت.

اما ارملوف فرماندار ارتشی روسیه در گرجستان از هراس این‌که ترکیه عثمانی و ایران بر پایه‌ی هم‌دینی در هموندی‌ئی بر دش‌وری با روس اندرآیند در پیامی  در روز یک‌شنبه ۱۰ تیرماه  ۱۲۰۰ (۱۸۲۱م)  به مازاروویچ دستور داد:" می‌باید راهکارهایی را برای پیش‌گیری از یک‌چنین  پی‌آمدی در پیش بگیرید". او پیشنهاد نمود که به عباس‌میرزا گفته شود که او با به دست‌آوردن سرزمین‌های قفقازِ عثمانی می‌تواند آبروی ازدست‌رفته‌ی خود را بازخرید نماید. به گزارش هنری ویلوک در  ۱۲۰۴ خورشیدی (۱۸۲۵ میلادی):
 شاهزاده‌ی , جانشین [عباس میرزا] ، در این زمان (...)، ازسوی آقای مازارویتز [مازاروویچ] در زیر فشار برای برپایی جنگ  نهاده شد. اگرچه روسیه کارکرد پیشکار خود را در  آنجا انکار نموده است، اما در باره‌ی چنین گشت‌شد (واقعیت) هیچ دودیدگی نیست. نامه‌ی او  در این باره به من رسانیده شده  که مُهر او بر آن خورده است. من آنرا ترجمه و به وزارت‌خارجه فرستاده‌‌ام.  


گریبایدوف پس از این‌که توانست خویشتن را از پی‌گرد وابستگی به شورش دسامبریست ها رهایی دهد   به جایگاه وزیرمختار تام‌الاختیار  روسیه در تهران فرازمندی یافت . و  اینک جنگ میان روسیه و ترکیه در گرفته بود.  تزار الکساندر در آغاز نبرد با ترک‌ها  برآن شد تا با ایران از در آشتی در‌آید و عباس‌میرزا را  از هموندی با عثمانی‌ها برکنار دارد. برپایه‌ی گواهه‌های تاریخی انگلیس، تزار اینک آماده بود تا   بخشی بزرگ از استان‌های از دست‌رفته  را به ایران  بازگرداند، هرچند  به این بروند که عباس میرزا  به ترکان  نپیوندد  و با روس ها  از در دوستی درآید   وراکه  مک‌دونالد فرستاده‌ی دولت انگلیس به دیگر بار نارو زد و از پدیداری این دوستی پیش‌گیری نمود و به گفته‌ی خودش در گزارشی پنهانی در پنج‌شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۲۰۷ ( ۸ می  ۱۸۲۸) از تبریز   به  وزارت‌خارجه‌ی انگلیس:
  من امیدوارم  که از چنین هموندی  پیش‌گیری نمایم  و نگذارم که در برابر بازپس گرفتن استان‌ها،  عباس‌میرزا با روس‌ها همراه شود .  
 به گزارش سارتیژ در سفارت فرانسه به گیزو در ۱۹دسامبر ۱۸۴۴ حاج میرزا آقاسی نیز در این باره به سفیر فرانسه گفت: "این انگلیس‌ها بودند که در ۱۸۲۶ جنگ ۱۸۲۸ با روسیه را  آفریدند . اما هرگاه که به آنها نیاز داشتیم  هرگز به یاری‌مان نیامدند"


گریبایدوف در چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۲۰۷ (۱۸۲۸م) در نامه‌یی به ژنرال ایوان پاسکه‌ویچ،   Ivan Paskevich - Ива́н  Паске́вич می‌نویسد:
وزارت  امور فوق‌العاده‌ی خارجه‌ی خواب‌آلوده را به هم بزن. مستقیماٌ به خود امپراطور بنویس، و نگرش‌اَت را در باره‌ی عباس‌میرزا به او بده- به این معنی که این اندیشه‌ی‌خوبی ست که او را بر  دش‌وری با ترک‌ها رزم افزاردار نمود، من بدون گرفتن اختیار از  سرکرده‌هایم نمی‌توانم این کار را بکنم. من در ۱۸۲۱  درست مانند این کار را با کام‌یابی انجام دادم  و برای‌ آن از سوی نسلرود سرزنش شدم، اگرچه امرلوف  به آکندگی از من پشتیبانی نمود. این شاید است این بارهم همانگون بشود. تو به من آفرین می‌گویی ولی شیطان مرا تکه‌تکه خواهد کرد .
 در یادنوشت‌های   ژنرال  موراویف  که  پس از چیرگی بر کارس در ترکیه عثمانی نام او به  نیکلای موراویف- کارسکی Николай Муравьёв-Карсский - Nikolay Muravyov-Karsky دگرگونی یافت  در  گزارش گفتگویی در ۱۳ بهمن ۱۲۰۰(۱۸۲۱م) با گریبایدوف در تفلیس  می‌نویسد که این مازاروویچ ونیزی،  که دست عباس‌میزرا را به نشانه‌ی سپاس می‌بوسید، نبود که عباس میرزا را با  به جنگ با عثمانی‌ها بر انگیخت که بل گریبایدوف بود که با نادیده‌گیری وانمود می‌کرد روسیه به یاری ایران بی‌نیازست. موراویف می‌نویسد: گریبایدوف:
...  در میان  گفتگوی‌مان  در باره‌ی رفتار مازاروویچ و این‌که چگونه شیوه‌ی کارکرد او از آزرم به جایگاه‌اَش، و  در پی‌آمد از آزرم به امپراتور، می‌کاست با من  سخن گفت. هنگامی‌که پیام‌هایی از پترزبورگ دریافت شد که به دربار ایران آگهی می‌داد که ترک‌ها  با رفتارشان موجب ناخشنودی امپراتور  گشته‌اند و مارا به جنگ برانگیخته‌اند، باید به عباس‌میرزا آگهی داده می‌شد که امپراتور خواهان‌ ست که همه‌ی دولت ها بدانند که اونه از برای گسترش امپراتوری، که بل از برای‌ کنش‌کاری‌های ناروای ترک‌ها   به اوست که می خواهد واکنش نشان دهد.  گریبایدوف به نزد عباس‌میرزا رفت  و به او گفت که امپراتور به دنبال پیدا کردن هموندی نیست که بل می‌خواهد اورا از یک‌گشت‌گذشت بی‌آگاهاند.  عباس‌میرزا از این  چنین بهنگامی به  شورمندی درآمد و پیمان داد که پنجاه‌هزار سپاهی  را به میدان کارزار با ترک‌ها خواهد فرستاد، که چنین نیز کرد.  فردای آن روز  مازاروویچ، او را در باغ دیدار نمود و در همان باره  با او به گفتگو پرداخت، اما به جای آنکه از هنجارهای‌دهناد پیروی کند، از عباس‌میرزا خواست که با ما هموند بشود و هنگامی‌که عباس‌میرزا پذیرش خود را آگه‌داد داشت، او از سر سپاس‌گزاری  دست او را گرفت و بوسید. این‌ست سزای به کارگرفتن یک بیگانه در پرست‌کاری (خدمت) کشورمان!  
پژوهش‌گران تاریخ برآنند که به راستی این ارملوف  بود که عباس میرزا را به جنگ با ترکیه عثمانی فریب داد. هرچند شاید ایران برای بازسازی روحیه‌ی سپاه  نیاز به این جنگ داشت. 


درگیری‌های هرات


از سویی دیگر در این هنگام،  حسنعلی میرزا شجاع-السلطنه یکی از پنجاه پسر فتحعلی شاه که از محمدعلی میرزا و عباس میرزا کوچک‌تربود،  و به‌تازگی   به جای برادرش  محمدولی میرزا ، به بیگلربیگی  خراسان گماره شده بود، پس از کیفرداد به  خوان‌های قرايی و آزادخان هزاره، به سوی هرات  پیش‌روی نمود و اين شهر را به گرادگرد بست.  فرماندارهرات  به ناچار با پرداخت پنجاه‌هزار تومان تاوان و  پیمان‌داد  به سربه‌فرمانی و زدن  سکه به نام پادشاه ايران  کليد دژ غوريان را به شجاع السلطنه  واگذاشت . 

چندی پس از این پیروزی وزیر فتح‌خانِ شاهدو ست به آغالش برخی از خان‌های سرکش خراسان و به ويژه محمد خان قرايی،  برای بازگرفتن دژ غوریان به سوی مشهد  لشگرکشید، محمد خان قرايی نيز با سواران خود به او پيوست. وزیر فتح‌خان  همچنین رحيم‌خان ازبک-  فرماندار خوارزم را به  هموندی فراخواند، و او را برای  آفند به  سرزمین‌های  سرخس و درگز و پيوستن به سپاهيان افغان  برانگیخت . فتح‌خان پیش از رويارويی با شجاع السلطنه، از او درخواست  نمود تا دژ غوريان را بازپس داده  و  فرمانداری تربت‌حيدريه و باخزر  را به محمد‌خان قرايی و بخش ديگری از  سرزمین  خراسان را به ابراهيم‌خان هزاره  بدهد. وراکه با پاسخ تند شجاع‌السلطنه روبرو شد . 

 در پی  رويارويی دو سپاه در کوسويه، در ۱۸۱۸،  سپاه ایران  به فرماندهی ذوالفقارخان دامغانی، افغانان و هموندان آن‌ها را به شدت درهم‌کوبيدند. در اين درگيری‌ها گلوله‌يی نيز به دهان فتح‌خان خورد. افغانان که تاب   نبرد با  نيروهای ايرانی را در خود نمی‌ديدند، با به جای‌گذاشتن دوازده‌هزار اسير و غنايم فراوان روی به  فرار نهادند. رحيم‌خان ازبک نيز با آگاهی از  اینکه فتحعلی شاه  بر سر آمدن به‌سوی خراسان است با واپس نشستن به‌سوی خوارزم، از ايرانيان پوزش خواست و درخواست بخشودگی نمود.  

محمدعلی میرزا، بیگلربگی  کرمانشاه، از پیروزی برادر برانگیخته شد و به بخشی از سرزمین کردستان ایران که در زیر فرمان عثمانی ها بود درتاخت. در ۱۸۲۰  نبرد میان ایران و عثمانی به دهنادین آگهداد شد و محمدعلی میرزا از کرمانشاه و عباس میرزا از تبریز به سرزمین عثمانی درتاختند.  محمدعلی میرزا در آفند خویش بسوی بغداد بسیار کام‌یاب بود، اما با پدیداری بیماری وبا که خود نیز به آن دچار آمد، ناچار به واپس نشینی شد و  در روز پنج شنبه یکم آذر ماه ۱۲۰۰ ( ۲۲ نوامبر ۱۸۲۱) در ۳۴ سالگی درگذشت. پیر آمدی ژوبر ،  سفیر ناپلئون، در باره او چنین می‌نویسد: 
آزرم و مهربانی بیش از اندازه‌یی که به عباس میرزا  پرداخته می‌شد،  مایه‌ی کینه و  رشک  محمدعلی میرزا به برادرش بود، وی بر پایه‌ی نهاد برتری بزرگسال‌تر بودن ، جانشینی پادشاه را  سزاوار  راستین خود می‌دانست، وهمواره چنین می‌گفت: "آیا این گناه از من است که از شکم زنی از خاندانی مهین و یا از کنیزکی سوگلی به دنیا آمده‌ام؟ این منی که پدافند از مرزهای ایران را در برابر چندهزار سرباز روس بر دوش می‌گیرم، این عباس میرزا که هر دم نام ناخوشش به گوش می‌خورد، به کدام  پیروزی‌هایی دست‌یافته است؟  لشگرهایی را که شکست داده کدامین‌اَند؟ و استان‌هایی  را که به چیره گرفته کدام؟ همه‌ساله، در بهاران به  کناره‌های رود کورا رفته و داوش می‌کند که دشمن را شکست خواهد داد و حتى آنان را تا شهرها و خانه‌های یخ‌زده و تیره‌شان  درپی خواهد بود، ولی هنگامی‌که پاییز فرامی‌رسد، بدون آن که کاری انجام داده باشد، از ارس  می‌گذرد و با نزدیک‌‌شدن زمستان، به تبریز بازگشته  و برای  از میان‌بردن خستگی خود از سختی‌های این پیروزی‌های درخشان، به  آسودگی می‌پردازد...

با این همه، عباس میرزا نیز در این هنگام توانسته بود بر بایزید در دامنه‌ی کوه آرارات  و توپراک‌قلعه  چیره شود و به‌سوی ارزروم پیش‌روی نماید.  همچنین ستون دوم نیروهای وی  بیتلیس  را گرفته  و بسوی  دیار بکر در پیش‌روی بود.  عثمانی به دژآفند دست زدند   اما عباس میرزا توانست آنرا در خوی، در اردیبهشت ۱۲۰۱ (می ۱۸۲۲) واپس زند. اما شوم‌بختانه بار دیگر بیماری وبا به ارتش او زد. و سرانجام بدون رسیدن به هیچ به‌بار‌آمد، جنگ با میانجی‌گری موذیانه‌ی انگلیس در تیرماه ۱۲۰۲ با امضای پیمان ارزروم به پایان رسید. وزیر دارایی روسیه ، گوریف،  باحواله‌ی یک میلیون روبل سیمین   با هم‌امضایی  نسلرود  به عباس میرزا  برای هزینه‌ی نبرد با  عثمانی خاست‌گاه آن شد که گریبایدوف  نشان شیر و خورشید  درجه‌ی دوم  را از ایران دریافت نماید.  

 در این هنگام دولت تزار می‌کوشید که  بازرگانی اروپا به‌سوی ایران را از راه‌های ترکیه عثمانی به‌سوی  دریای‌سیاه در قفقاز و از آنجا به تبریز بکشاند در برآیند  اندازه‌ی بازرگانی میان روسیه و ایران در سال‌های  ۱۱۹۴(۱۸۱۵میلادی)  تا ۱۱۹۹ (۱۸۲۰میلادی) با نرخ رشد سیصد در صد از  یک میلیون و هشتصد هزار روبل  به چهار میلیون و دویست و پنجاه هزار  روبل  افزایش یافت.  بر پایه‌ی فرمان ۱۶ مهر ۱۲۰۰ (۱۸۲۱میلادی) در همین راستا   تعرفه‌های گمرکی ترجیحی   ده ساله به نرخ اندک پنج درصد برای واردات هرگونه کالا به گرجستان، افزون بر سیاست‌های دیگر برای برانگیختن سرمایه‌گذاری  برپا شد .

 در این هنگام ارملوف خون‌ریز و دهشت‌انگیز با ویران‌گری و سوزاندن خرمن و برون‌راندن قفقازیان  از روستاهاشان ، کشتار گروهی مردان و آسیب‌های درنده‌‌خوی خود
 به زنان برسر آن بود که به قفقاز  سرشت و شناسه‌یی روسی بدهد. همانگونه که او خود نوشته ست: 
خواسته‌ی من این‌ست که دهشت نام من برتر از زنجیرها و باروها از مرزهای‌مان پاس‌داری نماید،  این‌ست که دستور من برای بومیان وندیدادی گزیرناپذیرتر از مرگ باشد. رفتاری پدرانه در دید آسیایی‌ها نشانه‌ی سستی گرفته می‌شود و از برای  انسانیت ست که من به ناشکیب‌انه سخت‌گیرم. یک کیفرکُشت  صدها تن روس را از نابودی  و هزاران مسلمان را از خیانت رهائی می‌دهد. 
هرچند گریبایدوف در پساتر از پی‌آمد کنش‌کاری‌های خون‌خوارانه  و بی‌دادگرانه‌ی ارملوف ‌ پشیمانی آموخت و کوشید تا در سرزمین‌های درچنگال روسیه .ندیداد و داد را برپا نماید، اما در این هنگام هنوز از کشتارهای ارملوف،  که داوش به روشن‌گری و روشن‌وایی داشت، پشتیبانی می‌نمود. برای نمون؛  این گریبایدوف بود که او را ۹ بهمن ۱۱۹۷ (۱۸۱۹ میلادی)  "مردی شگرف" می‌خواند و  می‌نوشت که ارملوف: "شورشیان را با جنگ‌اپزار سرکوب می‌نماید، به‌دار می‌آویزد، دهکده‌هاشان را به‌آتش می‌سوزاند. اما چه می‌توان کرد؟  من با برخی از کارهای خودسرانه‌ی او  بر پایه‌ی وندیداد (قانون) هم‌‌اندیش نیستم، اما باید به‌ یاد  داشت که او در آسیاست- در اینجا حتی کودکان نیز خنجر می‌ربایند..." . اما در ۱۶ آذر  ۱۲۰۴ (۱۸۲۵ میلادی)  هنگامی‌که  خونریزی‌های ارملوف  را در چچن می‌دید نوشت: "ستیزه‌یی با آوای طبلِ روشنوایی بر  دش‌وری با آزادی مردم کوهستان‌ها و جنگل‌ها" و درباره‌ی سرنوشت اندوهبار مَهینان و خان‌های دلیر آن دیار که  بی‌باکانه در برابر ارملوف ایستادگی می‌نمودند می‌نوشت: " دو تن در برابر من گلوله خوردند، مانده‌ها برای کیفر به بند شدند یا به  کوبش و آزار  شکنجه شدند؛  به پیکرهائی چند... به‌دار آویخته شده در آن سوی رودخانه برخوردکردم که به آرامی در باد تکان می‌خوردند؛..."   و چنین برآیند می‌گرفت که:" کنش‌کاری ها برپایهی  دهشت  و گروگان گیری تنها برای  هنگامی چند شدنی است: تنها دادوری بسیار موشکافانه مردم  سرکوب شده را در زیر پرچم پیروزمندان به در آشتی خواهد آورد. " این تنها ارملوف نبود که از قفقازی‌ها بی‌زاری داشت. امپراتور تازه‌ی روسیه نیکلای‌یکم نیز  قفقاز را "رازبونیِبی وِرتِپه " Разбойничьи вертепы یا "پناهگاه دزدها"  می‌خواند. و این‌گونه نگرش بود که بر نووایان ایرانی از آخوندزاده تا تقی‌زاده بازتاب نهاد.


درگذشت تزار الکساندر و امپراتوری تزار نیکلای یکم

چون همسر تزار الکساندر یکم  بسیار بیمار بود آنها در پائیز ۱۸۲۵   به جنوب روسیه رهسپارشدند و گفته شده است  که در این سفر تزار دچار سرماخوردگی شد که اندکی در پساتر بیماری‌اَش به تیفوس  گرائید و  در روز پنج‌شنبه ۱۰ آذر ۱۲۰۴ (۱ دسامبر، ۱۸۲۵) در شهر تاگانورگ درگذشت  و پیکرش در  کلیسای بزرگ سینت پیتر و پال  در سینت‌پترزبورگ به خاک سپرده شد . گفته‌شده است که تزار که به عرفان گرائیده بود براستی نمرده بود و پیکری که به خاک‌سپرده‌شده پیکرسربازی بوده‌ست که به جای او به گورشده ست .  و گروهی نیز چنین داوش کرده‌اند که وی به رهبانیت  روی‌آورد و برخی ازتاریخ‌دانان برآن‌انَد  که  راهبی به نام فئودُر کُزمیچ  Фёдор Кузьмич در سیبری براستی تزار الکساندر بوده‌ست

به هر روی، چون تزار الکساندر فرزندی نداشت برادر کوچکش نیکلای یکم برای چندی سرگشته بود که آیا سوگند وفاداری به برادر بزرگترش کنستانتین که در ورشو به سر می‌برد یاد نماید و یا که خود بر تخت امپراتوری بنشیند . و سرانجام پس از این که کنستانتین آگهداد نمود که خواستار نشستن بر تخت امپراتوری نیست، نیکلای در یکشنبه ۴ دی ماه ۱۲۰۴ (۲۵ دسامبر ۱۸۲۵) آگهداد امپراتوری خویش را پخش نمود.  در فردای آنروز نزدیک به سه‌هزار سرباز آزادی‌خواه  امپراتوری که بیشتر افسران‌شان به گروه‌های پنهانی فراماسونری وابسته بودند   در میدان سنای سینت‌پترزبورگ برای سرنگونی وی گردهم آمدند و سر به شورش برداشتند. آنها امید داشتند که  کنستانتین برادر آزادی‌خواه الکساندر   لگام   امپراتوری را به دست گیرد ولی او که  زنی لهستانی از رده‌ی مردم  نابرگزیده را به همسری گرفته بود این بپذیرفت که پادشاهی نیکلای  را بپذیرد. نیکلای توانست آن شورش را که شورش دسامبریست‌ها خوانده می‌شود با خشونت و بی‌مهری سرکوب نماید.      



فهرست بخش ها

بخش یکم: بحران گرجستان
بخش دوم: گریبایدف و پیمان ترکمانچای 
بخش سوم : تقسیم ایران در پیمان ۱۹۰۷
بخش چهارم: ملی شدن شرکت نفت ایران و انگلیس در انگلیس و جنگ جهانی نخست 
  بخش پنجم : بپاخیزی میرزا کوچک خان و شیخ محمد خیایانی و کودتای سید ضیا الدین طباطیائی
بخش ششم: نخست وزیری قوام السلطنه پس از کودتای سیدضیاء
بخش هفتم : قوام السلطنه و مسئله ی نفت
بخش هشتم : کابینه ی مشیرالدوله ، تبعید قوام ونخست وزیری رضا خان 
بخش نهم : از دولت مستوفی الممالک تا داوش به پادشاهی رضاخان



  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بخش سوم - پادشاهی محمد شاه قاجار (۱۸۴۸-۱۸۳۴) و سرزدن جوانه های مشروطیت

        ا یک سال  پس از درگذشت عباس میرزا، پدرش فتحعلی‌شاه قاجار، پس از سی وهفت سال پادشاهی، در روز پنج‌شنبه یکم آبان ۱۲۱۳ (۲...