۱۳۹۷ فروردین ۱۰, جمعه

بخش دوم: گریبایدف و پیمان ترکمانچای




فهرست بخش ها

بخش سوم : پادشاهی محمد شاه
بخش چهارم: انقلاب مشروطیت
بخش   پنجم : تقسیم ایران در پیمان ۱۹۰۷







قائم مقام فراهانی

تلاش عباس میرزا برای دست‌یابی به  فن‌آوری اروپا
 

 هنگامی که  فتحعلی‌شاه در سال ۱۷۹۸  میلادی  عباس‌میرزا  را به جانشینی  برگزید، وی را به همراه  میرزاعیسی، آقا بزرگ، در جایگاه نخست‌وزیری و پیشکاری او  به  استان آذربایجان فرستاد. در سال ۱۸۰۴  هنگامی که  عباس میرزا  به سنی رسید که  توانست فرمان‌روایی آذربایجان  را خود بر دوش  بگیرد،  به میرزا عیسی آوند قائم‌مقام را داد. قائم‌مقام فراهانی دولت‌مردی کاردان و فرهیخته بود و  از پیشرفت‌های فن‌آوری و دانش در اروپا  آگاهی داشت.  جیمز فریزر  در باره‌ی قائم‌مقام  می‌نویسد:   "دفاع او از منافع  و حقوق مردم ایران،  چهره‌ی مرد میهن‌دوستی را پدیدار می‌سازد  که در برابر زدوبندهای  سیاسی  همسایگان  سخت ایستادگی می‌نمود و به  رویارویی بر می‌خاست." عباس‌میرزا و قائم‌مقام  نخستین گام‌های درست را برای دست‌یابی به دانش و فن‌آوری‌ را در آن روزگار برداشتند.

 این دو دولت‌مرد فرزانه و فرهیخته برآن شدند که برای دست‌یابی به فن‌آوری و دانش اروپایی شماری دانشجو را به انگلستان  بفرستند، بدون آن‌که بخواهند، "ایرانی را از فرق سر تا نوک پا اروپائی" کنند، که آرمان تقی‌زاده بود یا که الفبای فارسی را به لاتین برگردانند و پیوند مردم را با فرهنگ و باورها‌ی‌شان از هم بگسل‌اَند که پیشنهاد آخوندزاده بود ، یا که آنها را به در برکردن پوشاک‌های اروپائیان برانگیزانند یا وادار نمایند، که خواسته‌ی کسانی مانند یحیی‌دولت‌‌آبادی و احمد کسروی بود.  

به گزارش سر هارفورد جونز  سفیر انگلیس  در پیمانی که میان ژنرال گاردان فرستاده‌ی ناپلئون  و دولت ایران بسته شده بود   برای استوارنمود پیوندهای میان ایران و فرانسه، روی‌کرد عباس‌میرزا بر این شده بود، که شماری از دانشجویان ایرانی  به پاریس فرستاده شوند.  پس از  دشواری‌هائی که برای گمارش ژنرال  گاردان پیش‌آمد،   هارفورد جونز که با نزدیکی ایران و فرانسه روی  خوش نداشت؛ در دیدارش با عباس  میرزا  به ناگزیر پذیرفت، که  در نخست، دو دانش‌جوی  ایرانی  به انگلستان فرستاده شوند  و  عباس‌میرزا  به دوراندیشی وی را به پذیرفتن این بروند وادار بنمود که: " آنها  می‌باید به آموختن رشته‌هائی بپردازند  که برای من و خودشان و کشورشان  بهره‌آور باشد."  یکی از آن دوتن دانش‌جو به نام محمدکاظم که پدرش نقاش‌باشی عباس‌میرزا بود  پس از یک‌سال ونیم به بیماری سل درگذشت و  آن دیگری بنام   ميرزا حاجی‌بابا افشار، فرزند يكی از  افسران عباس‌ميرزا  پس از آموختن  پزشکی و شیمی (داروسازی) در لندن  پس از شش‌سال به ایران بازگشت، و با آوند حکیم‌باشی پزشک‌ عباس‌میرزا شد.  باید دانست که هارت‌فورد جونز که‌ آنها را با خود به لندن برده بود، هردو تن را در زیر سرپرستی افسری به نام سادرلند نهاد. و وزارت‌خارجه‌ انگلیس که در برنامه‌ریزی برای آموزش آنها درنگ بسیار نمود، در برابرشان چه بسیار سختی‌ها و بهانه‌ها که برپا نداشت‌. بهانه‌هائی ریاکارانه که چون این دو دانش‌جو به زبان و نوشتن فارسی برازائی ندارند آموختن به زبان انگلیسی برای‌شان دشوار خواهد‌بود!

عباس ميرزا که برای پرورش کارآیی ایرانیان پافشاری می‌کرد با‌همه‌ی سردی و بی‌انگیزگی انگلیس‌ها چهارسال پس‌از آن  در سال ۱۱۹۴ (۱۸۱۵  میلادی) پنج دانش‌جوی ديگر را  به آن کشور فرستاد  تا به فراگیری  دانش‌ها و فن‌آوری‌های نو  بپردارند  و آنان در رشته‌های  مهندسی،  پزشکی،  ریاضی،  زبان  و فلسفه‌ی طبیعی به‌آموختن  پرداختند. باید دانست که "فلسفه طبیعی" در آن روزگار به دانش‌های آزمودنی  خوانده‌می‌شد که به پژوهشِ ساختارهای طبیعت می‌پرداخت، و دربرگیر باره‌هایی بود که درسده‌های پسین به زیست‌شناسی و فیزیک و شیمی و اخترشناسی  رشته‌بندی شد. این گروه از دانش‌جویان در سال ۱۱۹۸ خورشیدی (۱۸۱۹) به ایران بازگشتند.  در میان آنان  "ميرزاجعفر طبيب"  به آموختن پزشکی پرداخته بود. و میرزارضا صوبه‌دارِ توپخانه،  به فراگیری شگردهای توپ‌خانه پرداخت  ، میرزا محمدعلی چخماق ساز ،  برای یاد گرفتن قفل و کلید سازی و "میرزا  سیدجعفرحسینی مهندس"  پس از بازگشت به ایران، به کار آموزش رشته‌های ریاضی و مهندسی گماشته شد و آوند مهندس‌باشی گرفت  و سپس در سال ۱۲۱۵ خورشیدی (۱۸۳۶‌) به آوند سفیر ایران  به عثمانی فرستاده شد و پس از برکناری میرزا آقاخان نوری و برچیده‌شدن جای‌گاه نخست‌وزیری (صدارت‌عظمی) و برپائی شورای دولت، به دستور ناصرالدین‌شاه به ریاست شورای دولت گمارده شد.  و میرزامحمدصالح  شیرازی به آموختن زبان انگلیسی برای کار مترجمی پرداخت.

در میان این دانش‌جویان میرزامحمدصالح  جوانی تیزهوش و با پشتکار  و دوستدار دانش و فن بود که نه‌تنها به فراگرفتن  زبان‌های انگلیسی و فرانسه و لاتین  پرداخت که بل همچنین  فلسفه‌ی طبیعی و  تاریخ و فن چاپ را بی‌آموخت  و در  انگلیس به فراماسونری پیوست . پس از بازگشت به ایران مترجم رسمی دولت شد و سپس به جایگاه وزارت رسید.  نخستین چاپ‌خانه  را در ایران او برپاساخت و نخستین روزنامه‌ی ایران را او چاپ و پخش نمود.   به گزارش مجتبی مینوی : 
میرزا صالح می گوید "یک روز میرزا جعفر طبیب  و بنده به دیدن سرجان ملکلم رفتیم. معزی‌الیه در عالم صحبت رو به میرزاجعفر کرده گفت: "چون من خود را نمک‌خوار و نوکر پادشاه ایران می‌دانم،  شما را نصیحت پدرانه  می‌کنم: مردمان ولایت ما،  مردمانی عیاش و مایل به دیدن عجایبات هستند و هر شب شمارا به مهمانی می‌طلبند . یک دفعه اطلاع به هم می‌رسانید  که چهار پنج سال از عمر شما گذشته  و آنچه باید تحصیل کنید مقدور نشده و به علاوه ، نزد دولت خود منفعل خواهید شد. میرزا صالح می‌گوید: "اگرچه این نصایح  به میرزا جعفر بود لیکن بنده هم پند اورا به گوش جان شنودم ...تا به حال از دو شخص بزرگ، دو نصیحت  شنیده‌ام که در دلم نقش بسته یکی همین نصیحت سر جان ملکلم بود.  دیگری این‌که در تبریز گاهی شعر می‌گفتم، روزی در خدمت قائم‌مقام بودم. شخصی از نجبای اهل تبریز از اشعار خود را به نظر قائم‌مقام گذرانید. فرمودند: "کلامی است موزون ولی حیف و افسوس است که طلاب  سعی در ازدیاد و افزونی ماده و استعداد خود نمی‌نمایند و به همین هرزه‌درائی،  خودرا مشغول شعرنویسی و شعرخوانی می‌دارند. من از آن روز، لب از شعرگویی بستم."
با همه‌ی این‌که او  در پیش‌ترها پیشنهاد کلنل دارسی را برای پوشیدن  جامه‌ی انگلیس نمی‌پذیرفت ، اما پس از هجده‌ماه زندگی در لندن  جامه‌ی ایرانی خود را  از تن بدر کرده و به گفته‌ی خودش:  "اینک ریش را تراشیده و لباس انگریزی در بر کرده  و ملاحظه‌ی عادت قدیم را نکرده‌ام. اگر ریش است قطع نظر از قاعده و عادت ،   مشتی پشم است، چهارماه نتراشی، باز بلند خواهد شد. می‌فراز گردن به دستار و ریش / که دستار پنبه است و سبلت خشیش . مقید به لباس ایران بودن را نیز از عقل دور دانستم. "

 میرزاصالح  به‌راستی نخستین "روشن‌اندیش" و نه "منورالفکر" ایرانی است که پس از سفری  به روسیه   در گزارشی کوتاه از تاریخ  آن کشور به‌ روشنی از بهینه‌کاری‌های پتر بزرگ امپراتور روسیه و  بنیادهایی که وی در مسکو  و پترزبورگ  برپاساخته به‌آوند نشانه‌های پیشرفت سخن‌ می‌گوید  و همچنین از آموزشگاه‌های باهم‌باش زنانه مردانه و بیمارستان‌ها  و کشتی‌سازی  و  فروشگاه‌های لباس و پادگان‌ها و تماشاخانه‌های  آن کشور  ویدائی می‌دهد. او همچنین گزارشی از تاریخ پادشاهان انگلیس را نوشته  و می‌گوید:
  غرض بنده  از نگارش تاریخ سلاطین انگلستان طریق ترقی این ولایت بوده نه تاریخ پادشاهان. به این جهت آنچه در این عصر روی داده مفصل می‌نویسم.   
 همان‌گونه که آدمیت می‌نویسد؛ میرزا صالح  در باره‌ی حکومت پارلمانی انگلیس  و قوانین دولتی و دستگاه دادگستری  و  ساختارهای  اقتصادی و بازرگانی  وصنعت  وکشاورزی  و  بنیادهای آموزشی و فرهنگی و هنری انگلیس؛  مانند دانشگاه‌های کمبریج  و آکسفورد، کتاب‌خانه‌ و موزه‌ی لندن، و دست‌آوردهای بهداری و بهداشت    مانند آبله‌کوبی  و بیمارستان  سخن می‌گوید. او در بیزش و بررسی خود با تیزبینی و هشیاری در می‌یابد که راز پیشرفت کشور انگلیس در پیروی همگانی از قانون و بسامانی بارآمده از آن ست. او همچنین به روشنی  درمی‌یابد  که دست‌یابی  به چنین بسامانی و پیشرفت کاری یک‌شبه نبوده است و سده‌ها پی‌گیری و بهبودی گام‌به‌گام  را در پی داشته است. و این بروندی است که بسیار از منورالفکران پساتر و حتی روشن‌اندیشان روزگار ما  هنوز در نیافته‌اند.   میرزا صالح می‌نویسد:
 که می‌تواند تصور کند که پرنس ریجنت  که پادشاه  این شهر، بالفعل است؛ یعنی تاج پادشاهی که بر سر اوست همه افعال  و احکام او به طریق پادشاه جاری است،  کوچه‌یی در اکسفرد استریت بنیاد کرده به نام نامی  خود، یک نفر استاد صنعت‌کار ، مرد فقیری  دکانی دارد، در  میانه‌ی کوچه واقع است،  مدت شش‌ماه است که هرچه سعی می‌کنند که دکان اورا داخل کوچه اندازند قبول نمی‌کند . اگر فرضاً بالفعل همه‌ی  سپاه بر سر او جمع شوند نمی‌توانند  بجز از دست او گیرد، و طرفه این‌که پرنس خود نمی‌تواند ذره‌یی  به او ضرر مالی و جانی رساند. 
ولایتی به این امنیت و آزادی که اورا ولایت آزادی می‌نامند و در عین آزادی به نوعی انتظام  پذیرفته که از پادشاه الی گدای کوچه، کلاً موافق نظام ولایتی مقید هستند، و هرکدام  اندک اختلاف  و انحراف از طریقه و نظام  ولایتی نموده مورد تنبیه  می‌شوند. نه احدی را یارای انحراف است و در عین آزادی به نوعی  صغیراٌ  و کبیراٌ  مقید به نظام ولایتی هستند که احدی  را یارای مخالفت نیست ، مگر اینکه مورد تنبیه نشود.   
و چون تاریخ انگلند را مفصلاٌ  خوانده  و طریقه  شرح و آئین ولایت‌داری  این ولایت را خوانده‌ام  و آنچه استنباط نمودم این ولایت  هم مثل سایر ولایات عربستان و غیره مردمان شریر  و مفسد وخون‌ریز بوده . از  چهارصد سال قبل الی‌حال  مردم رو به طریقی نموده‌اند،  و بالفعل این شهر را بهتر از همه‌ی ممالک ساخته‌اند و هریک از پادشاهان،  به وسیله‌یی  از وسایل، در صدد تربیت و ترقی مردم بر آمده‌اند و دیگری بعد از آن  در انجام  و اتمام بنیادی  که پادشاه سابق گذارده بود. 

همانگون که گفتیم، بیزش و پژوهش میرزاصالح بیزشی بسیار فرهیخته وهوشمندانه است، او به ریزبینی و نکته‌سنجی،  بدون پیش‌داوری و هیچ‌گونه شعاردادن احساساتی،  ساختار کشورداری انگلیس را در چارچوب تاریخی آن  بررسی می‌نماید. و  می‌نویسد:  
قواعد دولت‌داری و قوانین انگلند  مخصوص است  به خود انگلند،  به این معنی  که هیچ‌کدام از ممالک دنیا  نه به این نحو منتظم است و نه به این قسم مرتب. سال‌ها جان‌هاکنده و خون‌هاخورده و خون‌ها ریخته‌اند تا این که  به این پایه رسیده است.
به راستی این نوشته‌ی صالح می‌باید با یاوه‌نویسی‌های نویسندگان روزگار ما همچون داریوش آشوری و ماشاالله آجودانی و آرامش دوستدار و عبدالکریم‌سروش و پیشی‌نیان‌ آنها مانند آخوندزاده و ناظم‌السلام کرمانی به سنجه شود، تا دیده‌شود که تفاوت ره از کجا تا به کجاست.  که این منورالفکران   همواره  هرگونه جنبش پیش‌رو را از آنجا که با دمکراسی ایده‌آل  فاصله دارد نفی می‌نمایند و چنان  نوشته‌اند و می‌نویسند که گویی مردم‌سالاری ایده‌آل را می‌توان یک‌شبه ساخته و پرداخته و بی نقص و بسته‌بندی شده از یک فروشگاه خریداری نمود. برای نمون آخوندزاده   در نامه‌یی به میرزایوسف  همه‌ی بسامانی‌ها و نوآوری‌ها را با جاروئی پهن  به کنار می‌روبید زیرا  بر پای بست دانش استوار  نیستند!  او در آن نامه می‌نویسد:   
جمیع تنظیمات  و تجدیدات  خوب است. ولی بناست و پای‌بست ندارد و بی‌دوام ست، امر موقتی است. بعد از چند روز  نسیاً منسی خواهدشد... حالا با پاره‌ئی بازی‌چه دل خودتان را خوش بدارید، عیب ندارد مسلم است که راه آهن وطن شمارا آباد و ایمن خواهد کرد، اما سعادت  کامله‌ی ملت شما منوط به شروط و اوضاع دیگرست  که مبداء کل آنها انتشار علوم و ترویج  مطالب کمال‌الدوله  است و این هردو موقوف به تغییر  الفباست!!

 و یا داریوش آشوری در نوشته‌اش 'ظاهر و باطن تجربه تاریخی ما در رویارویی با غرب'،  دست‌آوردهایی مانند "ساختن چندتا کارخانه،  یک مدرسه بزرگ (دارالفنون ) برای تدریس علوم جدید" و حتی "مشروطیت را با بذر حکومت قانون و دمکراسی"  را به  خرده می‌گیرد؛ "که این بذرها  در خاک ناسازگار ما رشد نمی‌کرد و بر نمی‌داد"  زیرا که  به باور او:

 درعالم نظر، پیوستگی ذاتی و بنیانی  این عوامل را، که جداجدا در تمدن  غربی می‌دیدیم، در نمی‌یافتیم.  مانمی‌توانستیم بفهمیم، و هنوز هم نمی‌توانیم ، که چه پیوندی است  میان  روی‌آوردن به علم، تا حد علم‌پرستی، و نظم اجتماعی و سیاسی  بر پایه قانون، واین هردو از کجا سرچشمه می‌گیرند.  ما این نکته را در نمی‌یافتیم ، و هنوز هم در نمی‌یابیم ، که اگر برای آنها این اصل به کرسی نشسته و به خاطر آن خون‌ها ریخته‌اند و انقلاب‌ها کرده‌اند  که نظم سیاسی و اجتماعی باید بر پایه قانون باشد. از آن جهت است  که از چند قرن پیش از آن  برای آنان یقین حاصل شده بود و ارسطو از دوهزار سال پیش به آنان آموخته بود که جهان  بر پایه قانون می‌گردد. 

 منورالفکران ما  هیچ دریافتی از این که دانش (یا علم) چیست ندارند. برای آنها دانش‌ دنباله‌ئی از دانستن‌های استوار و خلل‌ناپذیر و همیشه پابرجاست. برای آنها هرگز این نگرش کوانتم‌فیزیک که به‌دان می‌ماند که "گیتی برون از ما زائیده‌ی انگار تماشاگر ست" دریافتنی نیست. آنها نمی‌توانند در‌یابندکه  زنده‌بودن یا مرگ گربه‌ی فیزیک‌دان اتریشی شرودینگر بستگی به پیش‌انگاره‌ی پژوهش‌گر دارد که‌ آیا ذره (پارتیکل) موج است و از معادلات موج پیروی می‌کند یا یک سنگینی است که معادلات ترمو‌دینامیک نیوتون رفتار آنرا نمایندگی می‌نماید. و البته این‌گونه دریافت اگر بر نویسندگان و اندیش‌وران ما در ریخت‌های عرفان پدیدار می‌شد برای نویسندگانی مانند‌ آرامش دوستدار خنده‌آور بود و او هرگز  نمی‌توانست دریابد که  هنگامی‌که امانوئل کانت در پایان سده‌ی هیجدهم ‌ دریافتن این‌که "خودی‌در‌خود‌چیزها" Ding an sich چیست را زائیده انگار می‌دانست و پیش‌گزاره‌ی "انقلاب کوپرنیکی" خودرا چنین می‌انگاشت که؛ نیروی وندیدادگذاری (قانون گذاری‌) خرد بر گیتی وندیداد می‌نهد و گیتی از آن وندیداد پیروی می‌کند زیرا به نوشته‌ی او: 

daß wir nämlich von den Dingen nur das  a   erkennen, was wir selbst in sie legen.

 ما تنها از پیش در باره‌ی آن‌چه ازچیزها می‌دانیم هما‌ن است که خود بر آنها نهاده‌ایم.

 به باور کانت که خود به شیوه‌ی دانش دست‌رسی داشت:

 Wenn die Anschauung sich nach der Beschaffenheit der Gegenstände richten müßte, so sehe ich nicht ein, wie man  a priori  von ihr etwas wissen kann; richtet sich aber der Gegenstand (als Objekt der Sinne) nach der Beschaffenheit des Anschauungsvermögens, so kann ich mir diese Möglichkeit ganz wohl vorstellen. 

 اگر اندریافت intuition می‌باید با نهاد چیزها هم‌سان باشد من نمی‌دانم چگونه می توان از پیش در باره‌ی آنها چیزی را دانست. اما اگر یک پدیده (به‌آوند یک چیز در برابر نودش‌ها {حس‌ها}) با سرشت توان بینائی سازگار باشد، آنگاه من می‌توانم چنین ازپیش‌‌دانستنی را بپذیرم.

 در شیوه‌ی دانش این همان انگار نمودن پیش‌گزاره‌ئی Hypothesis در باره‌ی یک پدیده است که می‌بایست راستی‌آزمائی بشود. هرچند راستی در دانش همیشه با پدیداری آزمودها و داته‌های نو می‌تواند ناراست شود.

 این روندار دانش که در سده‌ی بیستم در پذیرائی همه‌ی بنیادهای دانش و دانشگاه‌ها بود برای نویسندگانی مانند آرامش دوستدار  در آغاز سده‌ی بیست و یکم هنوز دور از دسترس مانده بود،  تا آنجا که در نامه‌یی به سراسر یاوه در پرخاش به هابرماس  می‌نوشت‌:

 عیب کار در این است که ما اصلا علم نداریم، نه علوم طبیعی و نه علوم انسانی. تمام کتاب‌های دانشگاهی ما عملا ترجمه از منابع غربی‌اند، یا بازنویس آن‌ها هستند. ما، تا آنجا که از عهده‌مان برمی‌آید، جز این نمی‌کنیم که آنچه از منابع غربی به دستمان می‌رسد، به فارسی برگردانیم، چون خودمان سازنده نیستیم. اما اگر این کار را هم نمی‌کردیم، طبعا «وضع علم» نزد ما بدتر از این می‌شد که هست. علم ما در واقع رونوشتی بیش نیست.

 یا دریافت‌های ابلهانه عبدالکریم سروش که برای نمون می‌گوید "حقیقت غایت است" بدون‌ آنکه به‌داند یا دریابد که در دانش حقیقت دست‌نیافتنی‌ست و آنچه به جای حقیقت به کار برده می‌شود "پیش‌گزاره‌ئی برای کار در اکنون" working hypothesis است که راستی‌آزمائی آن  به ما این پروا را داده است که تا یافتن پیش‌گزاره‌ئی بهتر آنرا برای چندگاهی به کارگیریم. و یا او که داوش به شناختن کارل پاپر دارد  می‌گوید دین برای بهبود زندگی در این جهان نیست! و تنها برای گردآوری توشه برای آخرت است!

برای این نویسندگان درک این روندار ساده؛ که هرگونه پیش‌رفت و فن‌آوری بر نیروی اندیشه و خردورزی انسان  هنایش می‌نهد و به او یاری می‌دهد که وندیداد بهتری  را خواستار شود و قانون بهتری را بنویسد، و سرانجام در کشوری بهتر بزیود، به دور از دسترس ست. و حال آنکه میرزا صالح و قائم‌مقام و عباس‌میرزا در آغاز  روزگار نووایی ایران این گدار را در گذار پیشرفت یافته بودند.  میرزاصالح  به پیمان مگناکارتا   که میان شاه جان و  مهینان انگلیس در ۱۲۱۵ میلادی بسته شده بود اشاره می‌کند و می‌نویسد یکی از احکامی که در آن مندرج است "آزادی مردم است."  وی در باره‌ی مجلس عوام انگلیس  که آنرا "هوس کامن"  House of Commons   می‌خواند چنین  می‌نویسد:

اهالی  هوس کامن  را رعایای شهر و هر ده خود اختیار  نموده چنانکه خود بنده حاضر بودم . در هر شهر و  بعضی دهات  دونفر،  و محال آن نواحی دو نفر اختیار نموده، که برای اینکه وکیل محل مزبور بوده،  اموراتی  که به جهت  ولایت رودهد، به هرقسم  صلاح محل خود را دانسته ، حمایت آن محل را نماید، و نگذارد تعدی  به ولایت  متعلقه   به خود روی‌دهد.
وی سپس درباره‌ی چگونگی  برگزیدن نمایندگان  مجلس و پیوند آنها با امور دینی  چنین می‌نویسد:
 (رأی دهندگان) منتهای  سعی می‌کنند که اشخاصی را که  به مشورت‌خانه فرستاده وکیل رعایا کنند عاقل و فرزانه و مرد درست باشد (...)  و اشخاصی نباشند که تقصیری کرده و تنبیه شده،  به سبب این‌که  هرکس تقصیری کرده‌است که واجب تنبیه بوده ایضاٌ  مورد خطاکردن خواهد بود.  و اشخاصی باشند  که علی‌الظاهر  افعال آنها خلاف شرع نباشد...
 میرزاصالح درمی‌یابد که مردم‌سالاری و ابزار به‌کاربرد آن‌را می‌باید و می‌توان آموخت. و چنین آموزش نیاز به‌زیرساخت و سازمان‌دهی دارد. و یادگیری به‌کاربرد این سازمان‌ها وقت‌گیرست. او به آئین و باور مردمان کاری ندارد و آمیزه‌هایی مانند  "دین‌خوئی" آرامش دوستدار را دست‌آویز نمی‌کند تا همه‌ی تلاش برای یادگیری روندار مردم‌سالاری را ناشدنی بخواند. او به روشنی می‌نویسد در سازمان‌ها و ساختارهای‌ مردم‌سالاری هیچ پیشنهادی را نمی‌توان زیر نیش‌خند نهاد. او با ریزبینی می‌کوشد  تا به خواننده‌ی خویش  به  ریزاریز  از این‌که  می‌باید آزادی   انتخابات  را   با پیش‌گیری از دست‌‌کاری نیروهایی ارتشی و   زرسالاران درپناه داشت  هشدار می‌دهد و می‌نویسد:
 چون مطلقاً اختیار اجزای مشورت‌خانه به عهده‌ی رعایاست،‌ و احدی نباید به جز آنها را راضی‌کرده که فلان شخص را اختیار و فلان را رد‌کنند، لهذا در هنگامی‌که رعایای شهر مشغول انتخاب ارباب مشورت هستند، یک روز قبل از گفتگوی،  سرباز نظام و سپاه سلطانی باید از محل مزبور الی دو میل فاصله دور شده، الی یک‌روز بعد از اینکه ارباب مشورت را انتخاب کرده‌اند. (...)   در صورتی‌که  معلوم شود که شخصی از اهالی مشورت‌خانه به ساکنین اهالی مزبور رشوه داده است، که اورا اختیار کنند، فوراً او را خارج از مشورت‌خانه می‌کنند، چنان‌که دو ماه قبل  دو نفر از اشخاصی را که تازه به مشورت‌خانه آمده بودند  متهم نمودند که رشوه داده است، و  فوراٌ  آنها را از مشورت‌خانه بیرون کردند. لکن بعد از اینکه تهمت مزبور را ثابت کرده و تقصیر را به‌گردن  او گذاردند که رشوه  داده است آن وقت او را  بیرون از مشورت‌خانه کردند. (...) هرکدام از اجزای مشورت‌خانه رخصت دارند که در مشورت‌خانه هرچه به‌‌ذهن آنها رسید در امور ملکی و سایر موارد  بیان نموده و احدی را یارای ممانعت  آنها  از گفتگوی مزبور نیست، و هیچ‌کس را نباید تمسخر کنند. چناچه اول حرف پادشاه در دفعه اولی که پارلمنت را باز می کند این‌ست که احدی نباید استهزا به دیگری  کند، و هیچ‌کس  از طلب‌کاران  اجزای پارلمنت  را نباید  خفت‌داده  و یا به‌زندان فرستاد .  ولیکن اگر اجزای مشورت‌خانه  هرکدام  انکار در دادن وجه طلب‌کاری داشته و یا مسامحه  در دادن  نموده مشارالیه می‌تواند شکایت به مشورت‌خانه  نماید.  (...)  فرضاً اگر پادشاه حکمی  جاری کند که موافق مصلحت  ولایتی  نباشد، وکیل رعایا  مقاومت و ممانعت در جریان حکم  مزبور نموده، مطلقاً تأثیری نمی‌بخشد و جاری نخواهد شد. وهمچنین اگر خوانین و پادشاه متفق شوند و وکیل رعایا راضی نبوده  ایضاً حکم آنها  اگرچه مقرون  به مصلحت  بوده جاری نخواهد شد (...)  مختصراً وکیل رعایا مطلقاً  در حواله کردن وجوه دیوانی پادشاه و خوانین را مدخلیت به وجه نمی‌دهند، و هر امری از جزئی و کلی که در جزیره‌ی مزبور روی‌دهد و یا اموری که تازه رودهد که باید فیصل دهند مراتب را به مشورت‌خانه رسانیده می‌نمایند. 
 میرزا صالح  همچنین  درباره ی ساختار  دادگستری و دادستانی انگلیس به  ویدایش می‌پردازد، و پس از  اینکه نشان می‌دهد که  دوازده  داور  در دادگستری انگلیس چگونه برگزیده می‌شوند؛  در باره ی ناوابستگی داوران  و  برکناری ناپذیری آنان  می‌نویسد: " از برای آن‌که  امور شرع انگلند استدامت  و استقامتی" داشته باشد  داوران برای همه‌ی عمر به داوری می‌پردازند و پادشاه "قادر به آن نیست که بدون عُذر شرعی و گناه کبیر آنها را معزول سازد."   و در باره‌ی درستی و دادوری داوران می‌نویسد؛ آنها  سوگند یاد نموده‌اند  که   بدون این‌که  از کسی هواداری  نمایند "از روی راستی ودرستی  به حقیقت" باره‌های پی‌گرد و اتهام‌ها رسیدگی نمایند.  به گزارش او در انگلستان  هیچ‌کس از مردمان  را  کیفر نمی‌دهند "مگر این که به قاعده و قانون ولایت" تخطی نموده باشد.  و  "امتحان مقصرین  نوعی  است  که هرگز هیچ‌کدام از مقصرین و یا متهمین بدون تقصیر و ناحق تنبیه نمی‌شوند."

میرزاصالح سپس به ساختار مالیاتی انگلیس  می‌پردازد  و نشان می‌دهد که  چگونه این ساختار مالیاتی پیش‌رو بار مالیاتی را با افزایش درآمد و دارائی مالیات‌دهندگان سنگین‌تر می‌نماید. او می‌نویسد:
در گرفتن مالیات اعظم مطلب  و عمده‌ی  مقصد اینکه فقرا و مساکین و ضعفای انگریز  خراج کمتر دهند که آنها از دست نروند، و  به‌خلاف  آن متمولین آن طایفه  که در هر حال از اقسام مختلفه  وجوه دیوانی  از آنها وصول نموده؛  مثلا هرچیز که مورد خوش‌گذرانی  و جلال آنها باشد و اضافه از ضروری‌گذران  باشد، خراج دارد. مثلاً هرکه نوکر نگاه دارد یک نفر آنرا سه تومان به دیوان داده، و اگر دو نفر دارد  ده تومان. و اگر  هرکه یک اسب نگاه دارد  فلان مبلغ  دهد و هر که دواسب دارد زیاده می‌دهد،  و هرکه یک‌گاری نگاه دارد ربع آن‌کسی که دوگاری نگاه دارد  زیاد  به دیوان می‌دهد (...)  بر نمک و تنباکو و باغ  و چوماق و عرق و فقاع  و سایر اجناسی  که موجب  خوش‌گذرانی مردم می‌شود  خراج می‌گذارند. اگر کسی شکایت کند جواب می‌دهند  که اگر  وجه‌داری که خوش‌گذرانی کنی باید وجه‌دیوانی را نیز بدهی   و اگر وجه‌نداری چرا  طالب خوش‌گذرانی هستی؟ 
به هر روی، گزارش میرزا صالح به روشنی نشان می‌دهد که اندیشارهای آزادی و مردم‌سالاری و برابری در برابر قانون اندیشارهایی پیچیده  ودور از دریافت نبودند و اگر ساختارهای آموزش و فرهنگ در ایران  بنیان  می‌گرفت و اگر دولت‌های استعماری انگلیس و روسیه تزاری  از هرگونه گسترش آموزش و آزادی‌خواهی  در ایران پیش‌گیری نمی‌نمودند برپایی مردم‌سالاری در ایران به‌رویدادی شگرف و دست‌نیافتنی نمی‌ماند.  


چگونگی ایران  پس از پیمان گلستان

  کوشش‌های عباس میرزا برای برپاسازی یک ارتش نووا  نخست به کمک ژنرال گاردان فرانسوی و سپس  بر پایه‌ی پیمان دوستی  و هموندی ۱۱۸۸ خورشیدی (۱۸۰۹ میلادی) با انگلیس  تا  سال  ۱۱۹۱ (۱۸۱۲ میلادی)  توانسته بود  سپاهی با سامانه‌ی نو، به شمار سیزده هرار تن، برای ایران فراهم آورد که در برگیر سپاهیان  پیاده و سواره  و توپ‌خانه  بود.  اگرچه این لشگرهای نوپا  در ۱۱۸۹ (۱۸۱۰) به پیروزی‌های کوچکی در برابر روس‌ها  دست‌یافته بودند، ولی از بخت‌نا‌همراه‌، امیدهای عباس‌میرزا برای  بهره‌وری از دشواری‌های  روسیه در هنگام پیشروی ناپلئون به‌سوی مسکو در ۱۱۹۲ (۱۸۱۲) نقش برآب شد.

در انگلیس جرج سوم پادشاه به بیماری دیوانگی دچار شده بود،  و شاهزاده‌جانشین، جرج‌ چهارم،‌ به جای‌شاهی (نائب‌السلطنه) نشست، بدون آنکه هنوز بر تخت پادشاهی نشسته باشد. او  با نخست‌وزیر، اسپنسر پرسیوال Spencer Perceval سر سازگاری نداشت، با این‌همه همچنان اورا درنخست‌وزیری نگاه‌داشت زیرا بنابر‌ آگهداد دربار او‌نمی خواست با برکناری او بر بیماری پدرش بی‌افزاید و درمان او را به واپس اندازد. روز پنجشنبه ۲۵ دی‌ماه ۱۱۹۰ ، وزیرخارجه‌ی انگلیس ریچارد کولی ولزلی  Richard Colley Wellesley که با نخست‌وزیر پیوندی ناخرسند داشت کناره‌گیری خودرا به شاهزاده‌جانشین آگهداد نمود و لرد کسلرای به جای او وزیرخارجه شد.

نزدیک به چهارماه پس از آن، روز دوشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۱۹۱ (۱۱ می ۱۸۱۲) نخست‌وزیر انگلیس اسپنسر پرسیوال با گلوله‌ی یک بازرگان از اهالی لیورپول کشته شد. و دولت‌انگلیس برای چندگاهی در نگرانی که شاید این کشتن از ترپندی برای سرنگونی ساخت‌وست آن دولت برخاسته دچار سردرگمی بود، به ویژه در این هنگام که "لادیت‌ها"، کارگرانی که نگران از دست دادن کار بودند، به‌پاخاسته بودند و ماشین‌های کارخانه‌ها را که بیکاری‌زا می‌دانستند شکسته و از کار می‌انداختند.  به هر روی در این‌گونه ناآرامی پیداست که انگلیس آمادگی وفاداری به پیمان و رساندن یاری به عباس‌میرزا را نداشت.  و افزون‌ بر‌آن پس‌از شکست ناپلئون در واترلو در ۱۱۹۴ (۱۸۱۵) امپراتوری‌های انگلیس و اتریش که نمی‌خواستند، "تراز اروپا" را با گسترش روسیه در لهستان یا در بالکان به‌ هم بزنند دست آن کشور را در ایران باز گذاشتند، و چنین بود که انگلیس‌ها به پیمان‌شان با ایران  وفادار نماندند،  و پیوندهای‌ راه‌بردی‌شان با روسیه  که تا سال  ۱۱۹۲ خورشیدی (۱۹۱۳ میلادی)دنباله‌ داشت، نه‌تنها به شکست‌‌های عباس‌میرزا انجامید، که از آن‌ پس‌ کارنده‌ی بنیانی دشواری‌های ایران بود.
   
پس از  امضای پیمان گلستان در سوم آبان ۱۱۹۲ (۱۸۱۳میلادی)، که به همان‌گونه که در بخش گذشته دیدیم،  در نوشتن آن کاردار سفارت انگلیس در ایران، سِر گور اوسلی، نقشی کلیدی داشت، برای روزگاری ده‌ساله آرامشی شکننده، ناآسوده و پرتنش در مرزهای ایران و روس برپا شد. چرا که برای ایران پذیرفتن از دست دادن پاره‌هایی گران‌ارج و باستانی از میهن بس دشوار و دردناک بود. از سوئی دیگر مرزهای تازه‌ی میان دو کشور هنوز نشانه‌گذاری و پذیرفته نشده بودند و این نانمایانی مرزی  به برپایی تنش می‌افزود.  پس از گذشت یک دهه، نخستین  نشست  کمیسیون  دو سویه‌ی مرزی  در ۱۲۰۲  (۱۸۲۳ میلادی) برای نشانه‌گذاری فرجامین  به سازش نرسید.
{"Материалы к истории персидской войны, 1826-1828г.," Кавказский сборник 21 (1900): ИХ.}

در فروردین ۱۲۰۴ (۱۸۲۵ میلادی) عباس‌میرزا پیش‌کار خود فتحعلی‌خان را  برای گفتگو برای  رسیدن به‌ هم‌سازشی کوتاه‌‌گذر در باره‌ی نشانه‌بندی مرزهای چالش‌شده  به تفلیس فرستاد، فتحعلی‌خان در گفتگو با ارملوف  سازش‌نامه‌ئی را امضا نمود  که سرزمین‌های پیرامون دریاچه‌ی گوچکا (سیوان) راکه در چنگ‌ ارملوف افتاده بود با سرزمین‌های قاپان-مغری در جنوب‌غربی قره‌باغ و هم‌اینک در دست ایران بود اما روسیه به‌آن چشم‌داشت پایاپا نمود.  اما شاه و  شاه‌زاده‌ی جانشین  این همسازگاری‌ را نپذیرفتند و آن‌ را رد نمودند. چنین بود که ژنرال اِرِملوف، فرمانده کل نیروهای روس در قفقاز، نیروهائی به کرانه‌های شمالی دریاچه‌ی گوچکا را که بر پایه‌ی پیمان گلستان هنوز از آنِ ایران بود فرستاد،  و به وزارت خارجه آگهداد فرستاد که سازش‌نامه‌ی او با فتحعلی‌خان سازش‌نامه‌ئی فرجامین‌ست، زیرا فتحعلی‌خان با داشتن توانائی‌آکنده از سوی دولت‌ایران آن سازش‌نامه را امضا‌نموده و بنابر‌این نیازی به رواداد شاه ندارد و تنها اگر ایران سرزمین‌های زیر چالش در قاپان-مغری را به  روسیه وانهد او نیروهایش را  از گوکچا بیرون خواهد کشید.

در این هنگام سراسر ایران از شنیدن داستان‌های  ستمگری‌ها و خون‌ریزی‌های ارملوف با مردم قفقاز در آتش خشم و آذردگی می‌سوخت. اینک ارملوفِ،  نبرد قفقاز را به ستیزه‌ئی دینی دگرگون  نموده بود و سر به آن داشت تا همه‌ی سرزمین‌های درچنگال‌شده را از مسلمانان قفقاز تهی سازد و مسیحیت را بر آن‌سرزمین چیره‌سازد. او زمین‌های خان‌های ایرانی را به زور به چنگ گرفته بود  و راندن کشت‌زارها و چراگاه‌های آنان را به کارگزاران نادرست و ناکارآمدی سپرده بود که بی‌دادگری را بر مردم ستم‌دیده  دو چندان می‌نمودند.  خان‌های ایرانی‌ئی که به درون مرزهای  ایران گریخته بودند اینک  می‌کوشیدند تا برای بازگشت زمین‌های خود ایستادگی در برابر روس‌ها را سازمان دهند.  در گزارش دکتر مک‌نیل MacNeill  در باره‌ی برآئی‌های (علل) جنگ ایران و روس  در سال‌های ۰۷-۱۲۰۵ (۲۸-۱۸۲۶م) به تنش‌های دینی و نقش دین‌مردان اسلام در رهبری آن تاکید  شده است. 

در دربار فتحعلی‌شاه، دولت‌مردانی مانند میرزا ابوالحسن‌خان شیرازی وزیرخارجه  که در دیدارش از روسیه با توانائی مالی و جنگی روسیه آشنا شده بود  و   میرزا عبدالوهاب معتمدالدوله (نشاط اصفهانی) رئیس دیوان رسائل شاه، که  او نیز به اروپا سفر نموده و با ناپلئون بناپارت دیدار نموده بود و منوچهرخان، شمس‌الوزراء گرجی،  ايچک‌آقاسي (خواجه‌باشی) خزانه‌دار  که پس از مرگ میرزاعبدالوهاب لقب معتمدالدوله گرفت، با دریافت دستور کار از انگلیس،‌ با آغاز جنگی تازه همراه بودند. به گزارش ویلکوک او به میرزاعبدوالوهاب معتمدالدوله گفته‌بود که بر پایه‌ی پیمان گلستان شیوه‌ی رفتار روسیه با مسلمانان قفقاز نمی‌تواند باره‌ی نگرانی و پرخاش دولت ایران‌باشد.



 در میان هواداران جنگ برای رهایی قفقار در دربار، الهیارخان آصف‌الدوله داماد شاه که وزیراعظم  و از دشمنان سرسخت روس بود،  و میرزاابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی رای‌زن بزرگ  شاهزاده عباس‌میرزا که نقشی کلیدی در پدیداری سیاست خارجی ایران داشت، را می‌توان نام‌برد. (نگاه کنید به:)

 Great Britain, India Office Library: L/P&S/9/85, John Macdonald, British envoy to Persia, to the Secret Committee of the East India Company's Court of Directors, October 28 (N.S.), 1826.

به گزارش ویلکوک در روز شنبه ۲۴ تیر ۱۲۰۵ (۱۵ جولای ۱۸۲۶) به وزیر خارجه، کانینگ، صدای عباس میرزا برای برانگیختن شاه و سران‌امپراتوری برای یک گسیختگی بی‌درنگ به‌سوی جنگ از همگان بلندتر شده بود.

روسیه که پس از شکست ناپلئون در۱۱۹۳ ( ۱۸۱۴ میلادی)  از توانمندی  بیشتری در اروپا برخوردار شده بود، اینک  امید آن را داشت که بتواند لهستان را  در اروپا به آوند پاداش به دست آورد. تزار الکساندر  اما در زیر فشار کلمنس فون مترنیخ  Klemens von Metternich ، نخست‌وزیرِ اتریش  و رابرت کسلرای  Robert Castlereagh  وزیرخارجه‌ی انگلیس  پیمان  شومون ‌Treaty of Chaumont را امضا نموده بود که در آن هیچ  سخنی از  دادن لهستان به روسیه به آوند پاداش نی‌آمده بود، و چنین بود که درکنگره‌ی وین نیز پس از شکست ناپلئون، تنها سرزمین‌های فنلاند  و قفقاز به روسیه واگذار شد. اما روسیه بس آذرده و سرخورده بود زیرا که برآن بود که این سرزمین‌ها تاوانی  کافی برای هزینه‌ها و خون‌بهای فداکاری‌های‌اَش در جنگ‌های ناپلئون نیست، و از این رو بود که کسلرای می‌کوشید تا از هزینه‌ی‌ روسیه برای به دست‌‌آوردن قفقاز بکاهد تا تزار و وزیر خارجه او نسلرود را با ‌"تراز نو" در اروپا همراه سازد  

داستان این بود که؛ پس از شکست ناپلئون، رابرت کاسلرای وزیرخارجه‌ی انگلیس می‌خواست تا آنجا که می‌تواند از دست‌درازی ارتش
 روسیه در اروپای باختری جلوگیری نماید. او به ویژه به پیشنهاد تزار الکساندر برای برپائی هموندی آشاوان (اتحاد مقدس)  نیروهای مسیحی با اتریش  و پروس روی‌‌خوش نشان نمی‌داد . اما  همان‌گون که گفتیم می‌کوشید تا روسیه را با ساختار  "تراز اروپا"  سازش دهد و ازاین‌رو تا اندازه‌ئی که برای هندوستان  بیمی پدید نمی‌آورد آمادگی داشت   تا از سرزمین‌های ایران در قفقاز مایه بگذارد. از سوئی دیگر، مترنیخ تزار الکساندر را در سال ۱۱۹۹ خورشیدی (۱۸۲۰ میلادی)‌ برآن داشته‌بود که به‌جای پیش‌نهادش برای برپائی هموندی فرمان‌روایان مسیحی  و  گرد‌آوری لشگری یک‌میلیون تنه که بتواند در هر کجای اروپا به نبرد برای پاسداری پادشاهی‌های خودکامه درگیر شود، روی‌کردنامه  ُتراپو Troppau Protocol را امضا نماید، که برپایه‌ی‌‌آن دولت‌هایی که برپایه‌ی انقلاب برپا می‌شدند، قانونی شناخته نمی‌شدند و می‌توانستند از "هم‌آهنگین اروپا" بیرون انداخته شوند وبه زیر بستش (تحریم) نهاده شوند. این روی‌کردنامه  از دید دولت‌مردان روس بیش‌تر به‌سود  پاس‌داشت (امنیت)  امپراتوری اتریش بود  و چندان بهره‌یی برای روسیه نداشت. از این‌روست که گفته‌شده‌ ست: که "روسیه جنگ را برد اما صلح را باخت!" و چنین بود که اینک می‌خواست با چنگ و دندان دست‌آوردهای‌اَش در قفقاز را  نگاه بدارد و آن سرزمین را  به همگی روسی‌شده بگرداند. اما همان‌گون که دیده‌ایم ‌آن سرزمین‌ها حتی پس از دهه‌ها سال ماندن در زیر چنگال بلشویک‌ها و کمونیست‌ها همچنان به باورها و فرهنگ خود وفادار ماندند. با این همه نویسندگان دین‌ستیز مانند آرامش دوستدار، که از پدیده‌ی دین به گونه‌ئی بیمارگونه بی‌زارند، این‌گونه گواهه‌های تاریخ و فرهنگ را نادیده می‌گیرند، برای نمون او در نامه‌ئی ابلهانه  به هابرماس فیلسوف آلمانی  در باره‌ی جوانه‌زدن‌های  به‌دیگر بار رفتارهای دینی بر او خرده می‌گیرد، که چرا بسیاری از پدیده‌های دوران نووائی را بر پايه‌ی پیشینه دینی استوار دیده‌ست! او می‌نویسد:
 در بسی هنگام که شما در موارد دیگر از کارل اشمیت  سخن می‌گوئید ،  بر سر خرده‌گیری از اوست، و از او در کنار کسانی چون هایدگر، لئو‌‌ اشتراوس، آرنولد گهلن نام می‌برید و نیز در  پیوند با نیچه و مارکی‌دوساد، که آنان را شما "نویسندگان سیه‌بین" می‌نامید.  در این سخنرانی اگرچه شما به ناهمانند با همیشه از گزاره‌ی (تز) کارل اشمیت بهره می‌گیرید،  از گزاره‌ئی که برآن است که همه‌ی اندیشارهای این‌جهانی (سکولار) در دولت نووا (مدرن) و جامعه‌ی آن میراثی‌ست از  بنیان‌های خداشناسی( تئولوژی) مسیحی، و تنها این میراث را مایه‌ی نوزادگی دین در روزگار کنونی  شناسائی می‌نمائید. بدین‌سان این انگار برای خواننده‌ی آلمانی پدیدار می‌شود که به ناگزیر گزاره‌ی کارل اشمیت درست است و نوشکفتگی تازه‌ی دین را از دیدی تاریخی روشن می‌کند، یا از  سوئی دیگر که بگیریم، این پدیده‌ی نو گواهه‌ئی بر درستی گزاره‌ی کارل اشمیت می‌‌باشد. اما اگر شما چنین نگرشی نداشته‌اید، چرا گواه‌آورد از کارل اشمیت در پیوند با نوزادگی پدیده‌ی دین؟ شما به ‌آوند گواهه‌‌ئ از این پدیده در روزگار ما، از جورج دبلیو بوش نام می‌برید که توانمندی سیاسی خود را ارمغانی خدائی می‌پنداشته. اما چندتن جورج بوش را  می‌توان‌، از هنگام استقلال امریکا در میان رئیس‌جمهورهای آن کشور می‌توان‌یافت  که بشود  همانندی چون جورج  بوش را در آنان دید؟ شما به غرب هشدار می‌دهید که "به‌یک‌‌تنه‌ در جامعه‌ی جهانی برای پاسداری از روندار مردم‌سالاری آزادیخواهانه‌" بکوشد، و این جامعه را به زیر سرزنش می‌گیرید که از برای کج‌روی‌هایش،‌ هم‌زیستی در باره‌های دینی و سیاسی را برای دگردینان دشوار و حتی ناشدنی ساخته است.

پدیده‌ی نوپیدائی که شما از آن سخن می‌گوئید، به گشته‌ئیک (به واقع)،  پدیده‌ئی است درونی، بدون آماجی برون‌مرزی. و این همان چیزی نیست که آن را به  نام دهنادی "دین" می‌شناسیم، که بل تنها دین‌های یکتاپرست که آماج‌های برونی و سازمانی دارند. از این‌گونه دین، در اندازه‌ئی که بودن‌شان در همه جا دریافتنی است، دو تا بیشتر نداریم، یکی مسیحیت و دیگری اسلام. در سنجیدن آن‌ها با هم،  مسیحیت به  برایه‌های (دلایلی) بسیار تا اندازه‌ئی بی‌زیان است و از نگاهی و در باره‌هائی به فرجام سودمند؛ هوده‌هائی که به اسلام نمی‌توان داد. البته بسیار کم‌یابند غربی‌هایی که از برای  یافتن "کسائی‌ئی برجسته‌تر‌" در سنجه با دیگران به اسلام می‌گروند! اما این نباید مایه‌ی آن شود که ما خطر اسلام را نادیده بگیریم. از سوی دیگر همه در غرب و به‌ویژه در آلمان می‌دانیم که هزاران نفر در سال از کاربری در کلیسا کناره‌گیری می‌کنند و کاهش داوخواهان برای پرستگاری  (خدمت) در کلیسا مایه‌ی نگرانی سران کلیسایی شده است. همه‌ی این گشته‌ئیک‌ها (واقعیات) را شما نمی‌بینید، شاید چون با دید شما در مورد نوشکوفایی یا  نوزادگی دین دگرسانی دارند. شما حنی از چه‌رائی رونق بازار دین نمی‌پرسید، بلکه پیش‌باوری را بر هست‌داشت آن می‌گذارید، همین و بس. من می‌خواهم در اینجا نگاهی به گذشته‌ئی نه چندان دور بیندازم و بلکه بتوانم برایی (علت) این پدیده را به گونه‌ئی که شما نمی‌بینید روشن سازم. هنگامی‌که روسیه‌ی شوروی پیشین در برخی از کشورهای اروپای شرقی سپاه پیاده کرد یا به گونه‌ئی نابه‌سر‌راست (نا مستقیم) مایه‌ی روی کارآمدن ارتشی‌ها در آن‌ها شد، توانمندی کلیسا فروریخت. دیری نپایید که غرب به پشتیبانی از این کشورها بپرداخت و به این آماج از هر اپزاری بهره‌گرفت. باره‌ی مهین در همه‌ی این نمونه‌ها دین بود. به این سان با به‌کارگرفت چنین روی‌کردی از سوی غرب، دین از نو خواستارانه شد و رفته‌رفته، اما به گونه‌ئی بی‌بروبرگرد، راه برای  باشیدنِ جهانی‌اَش گشوده می‌گردد. اروپای غربی و آلمان در  رده‌ی بالای آن، از نگاهی اقتصادی نیرومند بود و در به‌زیستی‌ئی بی‌‌پیشینه (بی‌سابقه) می‌زیست. برخی از کارشناسان آزموده که آینده‌يی خوش برای این چگونگی نمی‌دیدند و به پایداری‌اَش باور نداشتند،به آن اندازه در این باره هشدار دادند تا رفته‌رفته این هشدارها پاره‌ئی از زندگی روزمره و در برآمد (در نتیجه) فراموش شدند. هنگامی که پایه‌های به‌زیستی‌ و اقتصاد تَرَک برداشتند و بیم فروریزش‌شان دریافتنی شد،‌ مردم بیش از آن با هشدارهای چنین بیمی خو گرفته بودند که رخ‌داد آن را جدی بگیرند. اما این رخ‌داد  به فرجام بروز کرد. نخست رده‌ی کارگر از آن آسیب دید، سپس ردیف‌به‌ردیف  رده‌ی میانه، تا سرانجام هنگامی که آشکار شد که سه میلیون کودک در آلمان زیر راستای بی‌نوائي زندگی می‌کنند. بر ورایه‌های (ابعاد) این بدآمد روز به روز افزوده می‌شد و پی‌آمدهای گریبان‌گیر آن بر مردم  افزایش می‌یافت، تا از چند سال پیش به این‌سو بخشی از  هستنی خوی‌شده در زندگی روزانه‌ی مردم گشت. باید پذیرفت که روزنه‌ی امیدی نمی‌توان در افق آینده دید و در هم اینک این چگونگی  همچنان پرآسیب‌تر می‌شود.

گمان نمی‌کنم با دردیدداشت به این روی‌داد و پی‌آمدهای‌ آن برای مردم و روی‌گردانی‌شان از کلیسا و آنچه این گواه، دین می‌نامد، پی بردن به برائی آنچه مایه‌ی پدیداری دین درونی در دل مردم می‌شود نیاز به ویدایش (توضیح ) بیشتری داشته باشد. اما چنین زمینه‌ئی تهی از آن چیزی به دید می‌آید که در دیدگاه شماست و آن را دین می‌نامید. 

این نوشته آنچنان آکنده از یاوه و بررسی‌ئی ناپخته بود که هابرماس ارزش پاسخ‌گوئی به آن ندید. و تنها در نامه‌ئی کوتاه پریشان‌گویی نویسنده را برآمده از "تلخ‌کامی سرنوشت یک مهاجر" خواند. و نوشت که می‌کوشد که خودرا به جای او بگذارد تا  بتواندآنرا دریابد!

 

تزار نیکلای اول


مرگ تزار الکساندر و ناآرامی‌های روسیه


 تزار الکساندر  در ۴۸ سالگی در پنج‌شنبه ۱۰ آذر ۱۲۰۴ (۱۸۲۵م) در تاگانروگ ، شهری در دوردست دریای آزوف  دیده بر جهان فرو بست -- و یا که از فرمانروائی، چنان‌که در پیش‌تر دیده‌ایم، کناره‌گرفت و زندگی‌ئی رهبانی را از برای پریشانی از دست‌داشتن در کشتن‌پدر - در پیش‌گرفت.  و به‌هر روی، چون فرزندی نداشت 
برپایه‌ی پذیرشی پنهانی میان او،  و برادر بزرگ‌تر، کنستانتین، و نیکلا، برادرکوچک‌ترش، نیکلای یکم به جانشینی تزار برگزیده شد. 

  مردم و روشن‌وایان روس که ازین روند و سازش پنهانی آگاه نبودند،  هنوز بر این انگار بودند که برادر بزرگ‌تر و آزادی‌خواه او، کنستانتین، به امپراتوری خواهدرسید، و اینک از این دگرگشت و بر تخت‌نشستن نیکلای بس به خشم آمده بودند. در این هنگام ارتش روس سوگند وفاداری خودرا به کنستانتین داد. و نیکلای که اینک دیگر برای خود پشتیبانی نمی‌دید،  برآن شد که از تخت امپراتوری کناره‌گیرد. اما کنستانتین که به آوند بزرگ‌ارتشتارانِ ارتش روس، در ورشو، پایتخت لهستان، به‌سر می‌برد؛ از پذیرفتن پادشاهی خودداری نمود. چنین بود که برای روزهائی‌چند، گونه‌ئی سردرگمی بر پا بود که تا هنگامی‌که پیام کنستانتین به مسکو برسد دنباله داشت. در مسکو  فرماسونرها و انجمن‌های پنهانی که هوادار کنستانتین بودند این وانمود‌پراکنی را پخش  کرده‌بودند که ارتش به‌زودی به‌پا خواهد خاست و در این چگونه بود که نیکلا خویشتن را امپراتور آگه‌داد نمود و نوشت:"در بامداد پس از فردا یا من تزار خواهم بود و یاکه کالبدی بی‌جان".

 اینک گروهی از افسران روس که  با انجمن‌های پنهانی در پیوند و خواستار بر افتادن خودکامگی بودند به شورش برخاستند. زیرا آوازه‌ی خوی زور‌گوی نیکلای  و شیفتگی او به ارتش و توپ و پادگان در همه‌ی روسیه پیچیده بود و چنین بود که در روز ۲۳ آذر ۱۲۰۴ (۱۸۲۵میلادی) سه‌هزار افسر ارتش از دادن سوگند به پادشاهی او سر باز زدند و به جای آن به‌سوی میدان سنا رژه رفتند،  و درخواست برپائی 
 قانون اساسی و تراداد تخت امپراتوری به کنستانتین را در میان نهادند.

واکنش نیکلا به آن درخواست‌ها  ستیزه‌خویانه‌ و  پر شتاب بود. او فرمان داد که گارد سواره به شورشیان آفندآورد و با آتش‌بار توپ‌های‌شان هم‌آیش‌گران را پراکنده گردانند. چنین بود که صدتن از شورشیان کشته شدند و  بسیار از ماندگان را گردآورده و دستگیر نمودند. و در سراسر روسیه بسیاری به گناه همبازی در ترپند برای سرنگونی ساختار امپراتوری زندانی شدند که در میان آنها گریبایدوف دستیار کاردار سفارت روس در ایران بود که پس از آزادی وزیرمختار روسیه در ایران شد. او در گفتگوهای پیمان صلح ترکمن‌چای از بازیگران مهین بود. 

اگرچه شورش "دسامبریست" ها به جایی نرسید، اما نیکلای یکم، که در روزهای نخست امپراتوری‌اَش با نا‌آرامی و نابسامانی روبرو شده بود،  از برائی آن در  سخت‌گیری و خودکامگی و واپس‌گرایی  سرآمد همگنان‌اَش شد. چنان که او بازجوئی و کیفر شورشیان را خود رهبری می‌نمود و فرمان داد که می‌باید با آنان بدون‌گذشت و بی‌بخشش رفتار شود و می‌باید به‌سخت‌ترین کیفرها پادافره گیرند. چنین بود که پنج‌تن از سردمداران دسامبریست‌ها به دار آویخته شدند  و بسیاری از آنان برای  همیشه به سیبری دورفرست شدند.     

تزارنیکلای یکم، امپراتوری خودکامه و دشمن با روشن‌وایی و انقلاب بود که می‌خواست نهادِ فرمانروایی تزاری را با رژه‌‌های ارتش و نمایش نیرو نمادین سازد. گفته شده است که امپراتوری او روسیه را برای ده‌ها سال به  واپس‌راند. او برای نگاه‌داری سامانه‌ی پادشاهی و سرکوبی به‌پاخیزی‌های آزادی‌خواهی در کشورهای دیگر نیز به آنها نیرو می‌فرستاد و ازاین‌رو به "ژاندارم اروپا" پر آوازه شده بود.

  
سفر  صلح منشیکوف به ایران 



الکساندر سرگیه‌ویچ منشیکوف



در این هنگام بود که عباس‌میرزا به اندیشه‌ی بهره‌گیری از آشفتگی‌های برآمده از مرگ الکساندر و شورش دسامبریست‌ها در روسیه، افتاد. نیکلای‌یکم که به خاطر چاره‌یابی برای دشواری‌ها و نآرامی‌های کشورش نیاز به وقت داشت  در تیرماه ۱۲۰۵ (۱۸۲۶ میلادی) فرستاده‌ی ویژه‌ی خود، پرنس الکساندر منشیکف Алекса́ндр Ме́ншиков - Alexander  Menshikov   را  برای برپایی پیوندی دوستانه به کاخ تابستانی فتحعلی‌شاه در سلطانیه گسیل داشت.  در این هنگام  تنش میان روسیه و ترکیه‌ی عثمانی  از برای هواداری روس‌ها از به‌پاخیزی یونان، برای رهایی از چنگال ترکیه، جوشان بود، و نسلرود بر آن بود که می‌باید با انگلیس رفتاری دوستانه‌ داشته‌باشد تا در تنش با عثمانی بتواند از همراهی کسلرای بهرمندشود. و از سوئی دیگر نیکلای‌یکم، نگران پیوند میان ژنرال ارملوف با دسامبریست‌ها بود، چرا که ارملوف به بسیار دم از روشن‌گری می‌زد.  و از این‌رو بود که از پشت‌گرمی‌ تزار به نیروهای روس در گرجستان بس‌کاسته شده بود و او با فرستادن منشیکوف  به‌راستی درگمانی خودرا به وفاداری ارملوف نشان می‌داد. 

منشیکوف در گفتگوهای‌اَش با شاه بر این گمارده شده بود تا صلح با ایران را، حتی به بهای از دست دادن برخی از سرزمین‌های در چنگ شده،  برپا سازد. ایران در گفتگو با منیشیکوف،  به پشت‌گرمی از پیمان تهران، که انگلیس بر پایه‌ی آن گفته‌داد کرده بود که به ایران جنگ‌اپزار و سازوبرگ توپ‌خانه فراهم خواهدنمود، از روسیه برون‌رفت نیروهای‌اَش از گوچکا را، بر پایه‌ی پیمان گلستان، به استواری بخواست. اما پاسخ منشیکوف این بود که گفتگو در این باره بیرون از دستورکار اوست. می‌باید در دید داشت که او در گذارش به سوی ایران با ارملوف در گرجستان دیدار نموده بود. به باور ژنرال پاسکه‌ویچ،  این ارملوف بود که منشیکوف را برانگیخته بود تا که  فرمان تزار را  نادیده بگیرد،  زیرا که به باور او، تزار جوان  با خوی ناآرام و خام‌اندیش ایرانی‌‌ها آشنا نبود؛ و همانگونه که دیده‌ایم،  به باور ارملوف، ایرانی‌ها  گرفتن هرگونه پذیرش  از روسیه را به نشانه‌ی ناتوانی و کاستی آن کشور می‌گیرند و افزون بر آن، او می‌گفت که پذیرش هرگونه بازگردانی خاک‌های به چنگ‌آمده به ایران مایه‌ی آبروریزی روسیه در قفقاز خواهد بود.    
 В. Потто, Кавказская война в отдельных очерках, эпизодах, легендах и биографисах, 5 волс. цт. Петерсбург, 1885-91), 3 пт. 1: 20-21.
به افسردگی  می‌باید گفت که بسیاری از تاریخ‌نویسان ما بازی‌های پلید و نژاد پرستانه‌ی ارملوف و دورویی‌ها و نیرنگ‌بازی‌های انگلیس را در برپایی جنگ ایران و روس در این هنگام نادیده گرفته‌اند،  وشگفت این‌که بسیاری از این منورالفکرانِ نووا هرگز به آن نودشِ (احساس)  همبستگی و پیوند نزدیک تبارهای ایرانی  باهم، که پس از سده‌ها جدایی باز آنها را به‌سوی هم می‌کشانید، پی‌نبرده‌اند. برای نمون هما ناطق  با همه‌ی اینکه وانمود می‌کند که با انگلیس‌ها روی‌خوش ندارد، در گزارش خود از این نبرد چنان می‌نویسد که گویی ایران به‌راستی دست‌درازی روسیه و  به چنگ‌گرفتن گوگچای را فراموش کرده‌بود،  به دیگر سخن، او همان نگاه کسلرای را  بازتاب می‌دهد، که گویی روسیه سزاوار داشتن این سرزمین‌ها بود.   ناطق نه روی‌کَرد‌های "تراز اروپا" را در دیده می‌گیرد، و نه به تنش میان عثمانی و یونان نگاه‌می‌کند، و نه به‌خون‌ریزی‌ها و ستم‌گری‌های ژنرال ارملوف بهائی می‌دهد. در چشم‌انداز او همه‌ی جنگ ایران و روس از نادانی و کودنی فتحعلی شاه و پسرش عباس‌میرزا برخاسته بود که باورهای دینی ایرانیان برآسیب آنها می‌افزود!  هرچند در روزگار پس از قاجار دشنام گویی به آنان در پسند بازی‌های‌ روز بود.

به باور بسیاری از تاریخ نگاران و پژوهش‌گران روس،  انگلیس در برانگیختن نبرد دوم ایران و روس   نقشی کلیدی داشت.  برای نمون ژنرال واسیلی پوتو Василий  Потто- Vasily Potto  در تاریخ پنج جلدیش به نام "جنگ‌های قفقاز در نوشته‌ها،  چرخه‌ها، نشان‌ها و زندگی‌نامه‌ها (۹۱-۱۸۸۵)" - Кавказская война. В очерках, эпизодах, легендах и биография می‌نویسد: "انگلیس برای جنگ با روسیه  ایران را زیرفشار گذاشت و هراس‌ده داد که با گزینش روی‌کردی دیگر ایران از دریافت یارانه‌ی نزدیک به یک میلیون روبل،  که کمپانی هند شرقی به شاه می‌پرداخت، بی‌بهره خواهد ماند." به نوشته‌ی  آناتولی فادیو Анатолий  Персия -Anatolii V. Fadeev جرج کانینگ، وزیرخارجه‌ی انگلیس،  نبرد روس و ایران را برنامه ریخت: "تا روسیه را از پرداختن به دشواری‌های خاورنزدیک بازدارد و بنابراین از شدائیِ‌ گام‌برداشت یک‌سویه‌یِ روسیه  در رویاروئی با عثمانی پیش‌گیری نماید." برای انگلیس همان‌گونه‌که دیده‌ایم پشتی‌بانی  از عثمانی در این‌هنگام در برابر روسیه روی‌کردی  راه‌بردی بود. زیرا اگر روسیه از میانرودان به دریابار (خلیج) فارس‌  راه می‌یافت. آفند دریائی به هندوستان روی‌دادی ویران‌گر برای سروری دریائی انگلیس می‌بود. 

 میرزا ابوالحسن‌خان‌ شیرازی که برای رواگذاشت پیمان گلستان در‌ سال‌های ۱۱۹۳ تا ۱۱۹۵ (۱۴-۱۸۱۰ میلادی) به آوند فرستاده‌ی ایران به دربار روسیه رفته بود، برپایه گفته‌داد‌های سر گور اورسلی، امید به آن داشت که روسیه‌بخشی از سر‌زمین‌های به چنگ‌گرفته را به ایران بازخواهد‌ گردانید. اما به‌زودی همه‌ی امیدهای او برباد رفت، زیرا به گفته‌ی میرزا‌بزرگ، قائم‌مقام یکم:  "ایران نه تنها هیچ چشم‌داشتی از بخشندگی و شکیبائی روسیه در قفقاز را نداشت که  بل نگران از دست‌درازی‌‌های بیشتری در آن سرزمین بود".   ارملوف  در  ۱۱۹۶ (۱۸۱۷ میلادی) برای پی‌گیری گفتگوهای تنش‌زدائی به تبریز و تهران آمد. اما دیدار او با عباس میرزا دیداری پرتنش بود، او می‌نویسد; "شاه در ستودن‌اَش بسیار بزرگوار بود و هیچ‌کس گستاخی آن‌را نداشت که به ناسازگاری با او سخن گوید.   اگرچه شاهزاده‌‌ی‌تاج (ولیعهد) عباس‌میرزا مرا خوش نداشت؛  زیرا من  از پذیرفتن جانشینی او، هرچند‌ در دستورکار من بود، سر باز زده بودم، چون برای ما هیچ بهره‌مندی نداشت،"

از آنجا که در نوشتن  پیمان‌نامه‌ی گلستان  سر گور اوسلی نماینده‌ی دولت انگلیس دستی گشوده داشت، انگلیسی‌ها  به خوبی می‌دانستند که  ایران از آن پیمان ناخرسندست و به‌دنبال بهانه‌ئی ست تا استان‌های درچنگال‌شده‌اش را رهایی بخشد. رابرت کسلرای  Robert Castlereagh وزیرخارجه‌ی انگلیس در دیداری به تاریخ ۲۹ خرداد ۱۱۹۸ (۱۸۱۹ میلادی) با میرزا ابوالحسن‌خان شیرازی، هنگامی‌که او  برای دریافت یارانه‌ی به‌پیمان‌شده به انگلیس رفته‌بود، به او در باره‌ی نیروی سهمگین و هیولایی روسیه هشدار داده بود و به او اندرز داده بود که ایران نمی‌باید به دیگر بار با روسیه به کارزارشود.


رابرت کسلرای
این اندرزی شگفت‌آور بود، زیرا  همه‌ی  برایه‌ (دلیل‌) ایران برای درشدن به پیمان هم‌وندی با انگلیس بیرون‌راندن روس‌ها از استان‌های به‌چنگ‌افتاده بود. به راستی، کسلرای از آن اندرز هم فراتر رفته‌بود و  به گوشه‌زدن از ایران می‌خواست که سروری روسیه را بربتابد، چراکه به‌گفته‌ی او  روسیه از برای جای‌داشت‌اَش در ایران می‌باید همیشه بر باره‌های ایران هنش داشته باشد! اگر چه به باور او هنایش و رخنه‌ی روسیه دربرگیر گسترش بیشتر آن کشور به درون خاک ایران نمی‌شد! و البته این نیرنگ‌بازی ازآن روی بود  که انگلیس برآن بود که  روسیه با داشتن قفقاز خرسند خواهد شد . و این‌ راه‌کار از نزدیک شدن نیروهای روس به مرزهای هندوستان، که در آن روزگار هم‌مرز با ایران بود، پیش‌گیری خواهد نمود. کسلرای به میرزا ابوالحسن‌خان گفته بود؛ که تزار الکساندر خودش به او این گفته‌داد را داده است! و مهیناترین آماج   انگلیس  آشتی میان ایران و روسیه است و  می‌خواهد که آنها در کنار هم به بهترین دوستانگی هم‌زیستی داشته‌باشند  [که البته  این به روشنی به این میانا بود که بهترست ایران سرزمین‌های از دست داده قفقاز  به روسیه  را فراموش نماید.]  
لرد کسلرای گفت که ایران یا می‌باید راه جنگ را برگزیند و یا راه صلح را، و او راه دوم را با پافشاری پیشنهاد می‌کند.  در آن‌روی خواهد بود که انگلیس می‌تواند کمک بزرگی برای ایران باشد  اما اگر ایران راه جنگ را برگزیند یاری‌ئی که انگلیس می‌تواند فراهم آورد چندان  بزرگ نخواهد بود. همچنین نمی‌توان پشتیبانی  مردم انگلیس را،  برای جنگی میان روسیه و انگلیس از برای پاس‌داری و یا گسترش مرزهای دوستانه‌يی در آسیا،  به‌سوی‌خود کشید.  
 در گفتگویی دیگر میان کسلرای و میرزا ابوالحسن در تاریخ  دوشنبه ۳ مرداد ۱۱۹۸ (۱۸۱۹ میلادی) در گزارش‌ گفتگو چنین می‌خوانیم: 
در باره‌ی پیوندهای سیاسی انگلیس و ایران، لرد کسلرای ویدائی (توضیح) داد که  پیمان ما بر پایه‌ی نیازهای پاس‌داری از امپراتوری بزرگ‌مان در هندوستان پرداخته شده ست . ایران نیز از پاسداری هندوستان سود خواهد برد،  زیرا که برای آفند  به هندوستان نخست باید بر ایران چیره شد....  عالی‌جناب لرد سپس سخن را چنین دنبال دادند که: "بر این پایه است که پیوندهای ما استوارشده است، اما ما نمی‌توانیم  در هر درگیری کوچکی میان  ایران و کشورهای هم‌مرزش  میان‌آیی نمائیم. شاید در پیش‌آمدی بزرگ انگلیس بتواند به پیش آید، اما نمی‌تواند در هر روی‌داد کوچک‌تری میان‌آیی نماید ..." در اینجا سفیر گفت، "آیا انگلیس می‌خواهد که ایران به‌زیر چنگال نیروی روسیه بی‌اُفتد؟" لرد کسلرای پاسخ داد:   "به‌هیچ‌روی نه،  و او باور ندارد که روسیه چنین چیزی را برسر دارد. اما اگر که  باره‌ی آفندی به‌کوشائی پیش بیاید، ایران می تواند چشم‌داشت به یارانه‌ی ما  داشته باشد." آنچه او می‌خواست در دریافت سفیر جای‌گذارد این بود که، این بسیار از راه‌کارمان به‌دور ست که ایرانی‌ها برما فشار بی‌آورند که ما می‌باید‌ ساختوستی دنباله‌دار  برای اندرآئی  در باره‌های میان آنها و روسیه داشته باشیم. 
کسلرای  دولت‌مرد و راه‌بردمداری کارکشته و در میان کارآمدترین وزرای‌خارجه‌ی انگلیس به‌شمار می‌آید که در آن هنگام، نماد سیاست‌ خارجی انگلیس بود، این او بود که  هموندی نیروهای اروپایی را برای شکست ناپلئون سازمان داده بود و در همان هنگام دیدار با میرزا ابولحسن‌خان درگیر برنامه‌ریزی برای  همایش وین بود،  که بر پایه‌ی  اندیشار "هماهنگانه‌ی اروپا"  Concert of Europe  می‌باید ریخت‌ می‌گرفت.  " هماهنگانه‌ی اروپا" برپایه‌ی برپایی راهکارِ "ترازمندیی دادورانه" در اروپا بنیاد گرفته بود، که کسلرای در آفرینش اندیشار آن نقشی آفریننده داشت. پس از خودکشی کسلرای در ۲۱ مرداد ۱۲۰۱ (۱۸۲۲ میلادی)، از برای نگرانی او از پی‌گرد در دادگاه به بذه هم‌جنس‌گرایی، جرج کنینگ George Canning، هم‌آورد او،  که  در  ۳۰ شهریور ۱۱۸۸ (۱۸۰۹ میلادی) بر سر چالشی سیاسی با کسلرای  دوئل  نموده  و زخمی شده بود، به جایگاه وزیرخارجه  برگزیده شد.

جرج کانینک

کانینگ بیش از کسلرای  خواستار آن بود که از آن بند پرهزینه‌ی پیمان فرجامین ایران و انگلیس ۱۱۹۳ (۱۸۱۴) رهائی یابد. همان گون که دیده‌ایم؛ برپایه‌ی آن بند اگر نیروئی اروپائی  به ایران آفند می‌آورد و پاره‌ئی از سرزمین کشور را به چنگ‌می‌گرفت،  انگلیس ناگزیر به دادن یاری و یارانه به ایران می‌بود، -- این بند از دید ایران مهین‌ترین انگیزه برای پیوستن به آن پیمان بود. اینک،  نخستین گام کانینگ برای از میان بردن آن بند، ترافرست (انتقال) باره‌های در پیوند با ایران از لندن به ‌"دولت انگلیس در هندوستان  یا کمپانی هند شرقی" بود. به گفته‌ی کانینگ  این  ترافرست  از آن روی بود که: 
بندهای سخت پذیرفت‌نامه‌ئی  بسیار دشوار را سست نماید،   و درهمان نگاه، اگر شوم‌بختانه روزی بردوش‌گرفت‌های آن پذیرفت‌نامه می‌بایست انجام داده می‌شد، بار آن  بردوش‌گرفت را بر شانه‌ی  آنهایی بگذاریم که می‌باید آن را بردوش بگیرند،  و این‌ همان دولت [انگلیس در] هندوستان بود. 
البته این ترافرست ناروا و ناسزائی به ایران بود، زیرا ایران به جای گفتگو با انگلیس اینک می‌بایست با کمپانی (یا دولت کهتر انگلیس در هند) گفتگو نماید و از این‌روی بود که برای چند سال فتحعلی‌شاه از پذیرفتن سرگرد جان مکدونالدکینیر Sir John Macdonald Kinneir نماینده‌ی دولت انگلیسِ هندوستان خودداری می‌ورزید و در این  چندسال  کارهای سفارت انگلیس را  هنری ویلوک  همچنان بر گمار داشت.


فتحعلی‌شاه در نامه‌یی در تاریخ  ۱۹ دی‌ماه ۱۲۰۴ به عباس‌میرزا نوشت. 
در هر مورد من قصد و نظر شما را انجام داده‌‏ام. شما مصلحت دانستید آقا سیدمحمد با رؤسای مذهبی به اینجا آورده شوند. بسم‌الله، آنها آمده‌اند. شما به من گفتید به سلطانیه بیایم. بسم‌الله، من اینجا هستم. شما پول می‌خواستید [...] اگر پول بیشتری می‌خواهید، من آورده‌‏ام. شما وضع سرحد و احوال امور را می‌دانید. اگر فکر می‌کنید صلح مصلحت می‌باشد، صلح نمایید. اگر خواهان جنگ هستید، آن را شروع کنید و مسئولیت آن را به گردن بگیرید؛ چون مرا تا اینجا کشانده‌ئی، دیگر بهانه نیاور که من همراهی نکرده‌‏ام.
به گزارش ویلوک: "عباس‌میرزا فتحعلی‌ شاه را برانگیخت تا ۴۵ هزار تومان در میان  مردم گرجستان پخش‌کند و با برآشفتن  ناخشنودی آنان گرجستان را به  نبرد با روسیه برخیزاند." و این البته راهکاری خردمندانه برای واکنش به بیدادگری‌های ارملوف بود.

یک ماه پیش از آغاز کارزار ایران و روس، فتحعلی شاه  هنری ویلوک را  در تاریخ سه شنبه ۶ تیر ۱۲۰۵ (۱۸۲۶ میلادی) برای گفتگویی دربسته به دربار فراخواند. در گزارش ویلوک  از این دیدار  در باره‌ی‌ دشوری انگلیس با جنگ عباس میرزا، برای بازگرفتن سرزمین‌های قفقاز ، چنین می‌خوانیم:
من به اعلیحضرت گفتم که حتما ایشان  به دید داشته‌اند  که پیوندهای میان بریتانیای بزرگ و ایران از هنگامی که روسیه جای‌پایی در آسیا پیدا نموده است به کوشائی پاسداری شده است. و ایشان می‌باید بدانندکه ما گسترش سرزمین‌های آنها را دراین بخش از کره‌خاک هواداری نمی‌نمائیم، بنابراین، اگر ما می‌توانستیم شدائی واپس‌نشینی آنها را به پشت قفقاز به  آوند پی‌آمد احتمالی جنگی تازه میان ایران و روسیه ببینیم، شاید بگونه‌یی پنهانی از چنین پیش‌آمدی ناخوشنود نمی‌بودیم. البته آماج بریتانیای بزرگ نیروبخشی به ایران ست، اما در بروندهای (شرایط) کنونی جهان ما، از درگیری درچنین چالشی،   برای اعلیحضرت، که به به‌باش ایشان بسیار دل‌بسته‌ایم، هیچ چیز بجز از زیان پیش‌بینی نمی‌کنیم، و بنابراین با آن در‌واژیم (مخالف‌یم).
من به اعلیحضرت پیش‌نهاد نمودم که به هر روی، پذیرفتی بی‌بروبرگرد را در باره‌ی مرزها بپذیرند حتی اگر  ناگزیر باشند تا برخی از سرزمین‌ها را فدا نمایند.  
ویلکوک همچنین به شاه گفت که این‌ باره که روس‌ها با مسلمانان قفقاز چگونه رفتار می‌کنند نمی‌باید بهانه‌ئی برای جنگ‌باشد و بهترست که شاه از آمد‌ن دین‌مردان به دربار برای شکوه در این‌باره جلوگیری نماید.  تلاش ویلوک برای  بازداری ایران از نبرد برای رهایی سرزمین‌های در چنگال گرفته‌شده قفقاز، اگرچه نابارور و بی‌هوده‌ بود،  به گرمی ازسوی کانینگ، وزیر خارجه انگلیس خوش‌آمد گفته شد:
برای من  بسیار مایه‌ی خشنودی‌ ست که به آگاهی‌تان برسانم که راه‌کاری که شما به دربار ایران نشان دادید،  و پاک‌دلی‌ئی که شما با آن کوشیدید تا از آغاز درگیری دشمنانه‌یی، که چنین شتاب‌زده  به کارگرفته خواهد شد، پیش‌گیری نمائید به آکندگی در پذیرفت دربار کشورتان می‌باشد.   این مایه‌ی برانگیختن افسوسی بزرگ می‌شد اگر که هر کس از کارگزاران اعلیحضرت [فتحعلی شاه] این‌چنین سیاست  ددمنشانه  را در باره‌ی منافع ایران برانگیزانده و یا به ساخت‌وپاخت می‌گذاشتند.


 

آفند ایران به سرزمین‌های در‌چنگال‌‌شده قفقاز

عباس‌میرزا در سان‌دیدن از رژه‌ی سپاه ایران

کمتر از سه هفته پس از دیدار ویلوک با فتحعلی‌شاه، در روز یکشنبه ۲۵ تیرماه  ۱۲۰۵ (۱۸۲۶ میلادی)، هنگامی‌که منشیکوف و همراهان‌اَش در راه بازگشت به‌سوی مرز بودند،  نیروهای ایران به‌سوی سرزمین‌های در چنگال‌شده‌ی روس در قفقاز پیش‌روی نمودند. منشیکوف وهمراهان‌اَش در نزدیکی‌های ایروان دستگیر و برای مدت بیست و سه روز در بازداشت به‌سر بردند. بنا به  گزارش مک‌دونالد، فرستاده‌ی انگلیس در ایران، به منشیکوف، به تاریخ پنج‌شنبه ۱۶ شهریور ۱۲۰۵ (۱۸۲۶ میلادی)  آزادی  او  و همراهان‌اَش با پافشاری و پادر‌میانی‌ سفارت انگلیس انجام پذیرفت.   به گزارش  ژنرال  ویلیام مونتیث William Monteith  انگلیسی، که در جنگ‌های ایران و روس با توپ‌های خود در سپاه عباس میرزا  به کمک وانمود می‌نمود، هنگامی‌که منشیکوف هنوز در تبریز بود:
از من خواست که تا او را تا مرز همراهی کنم‌، اما درخواست او پذیرفته نشد و دستور دادند که او را  به  در زیر نگهبانی  به ایروان برسانند و همه ی همراهان او را در خانه‌ی سردار منزل دادند. سپس مکدونالد  به من فرمان داد تا سفیر روس را با آزرم‌داشت  به مرز برسانم . اما هنگامی‌که در مرز به آنها رسیدم دیگر دیر شده بود و آنها  او را آزاد کرده بودند.  
آفند نیروهای ایران به قققاز آنچنان باریک‌بینانه و شمار شده بود که سفارت انگلیس،  و نیروهای روس در قفقاز را به همگی  درکمین‌شده و دهشت‌زده نمود. ارملوف که از سوی انگلیس‌ها پشت‌گرمی  یافته بود که به دست‌کم تا چندگاهی که منشیکوف در ایران ست، عباس‌میرزا دست به‌آفند نخواهد زد به‌راستی دهشت‌زده شده بود، او بیش از هرکس دیگر از جنایات خود در سرزمین‌های قفقاز و حتی در گرجستان آگاه بود و می‌دانست که برای او در روی پیروزی ایران هیچ کنجی برای پنهان شدن  یافته نخواهد شد. نیروهای ایران در درازای کوتاه تنها سه‌هفته همه‌ی سرزمین‌های خاوری ماورای قفقاز را در نوردیدند و نیروهای روسیه را در بسیاری از پایگاه‌هایشان، در گذرگاه‌های کوهستانی دشوار از گذر و گردنه‌هایی باریک و باروهایی سخت‌ساخته  به همگی نابود کردند. مردمان قفقاز که با فرارسیدن نیروهای ایران به شور آمده بودند خود اینک  به‌پا خاستند و نیروهای هراسان روسیه را پراکنده و گریزان نمودند.  سیلابه‌ی خروشان نیروهای ایران سرانجام به دروازه‌های تفلیس رسید . آبادی آلمانی کاترینفلد Katerinenfeld, در نزدیکی پایتخت گرجستان ویران شد و سرنشینان آن به بند گرفته شدند.




‌ارملوف که حتی پیش از آن که به قفقاز بیاید  نوشته بود؛ "ما  در اروپا حتی  نمی‌توانیم یک‌گام را بدون نبرد به پیش برداریم  اما در آسیا همه‌ی پادشاهی‌ها سربه‌فرمان ماست" ، و  به ویژه کسی بود که از  نهادن مردم بی‌‌پدافند قفقاز در زیر آماج آتشبارهای بیم‌ناک توپ‌هایش روان‌پریشانه دل‌شاد و خو‌ش‌نود می‌نمود  و می‌گفت:" دیدن نخستین هنشِ این ابزارهای بی‌گناه [توپ‌ها] بر دلِ انسان خیلی گوارا ست و من یاد‌گرفته‌ام که داشتن یکی از آنها چه‌اندازه  باهوده ست؛ هنگامی‌که همه را یک‌باره خشک‌زده برجا درشگفت نگاه‌می‌دارد تا بر دشمنی دیگر هم چیره شد."  اوکه به ویژه نبردهای‌خود را با دشمنانی برمی‌گزید که هیچ‌گونه امیدی به پیروزی‌ خویش  در برابر رگ‌بار آتش گلوله‌های او نداشتند،  تا که بتواند بر شمار نشان‌های ارتشی خود بی‌فزاید،  اینک می‌دید که نیروهای عباس میرزا از هرسو به‌سوی او در پیش‌رَوی‌اَند.  چنین بود که ارملوف هراس‌زده به فرماندهان‌اَش دستور داد که بدرون تفلیس به واپس بنشینند  و در پس دیوارها تا  فرارسیدن نیروهای کمکی پناه بگیرند. 

به نوشته‌ی  جان بیدلی John Baddeley  در چیرگی روسیِ قفقاز The Russian  Conquest of the Caucasus  به‌هنگام بیم‌آیی بزرگ، فرمانده‌ی کل نیروهای روس "گوئی که افسون شده در پایتخت پناه گرفت، او که رجز می‌خواند که‌ تنها بردن نام او در دل دشمن هراس می‌افکند."  اینک در نابودی نیروهای روس تنها دو جداگونه را می‌دید؛  یکی پیروزی در بندر باکو  و دیگری  در باروی شوشا در قره باغ.  در گرداگردبستن شوشا،  که شش هفته به درازا کشید، روسیه تا به 
 آن  اندازه وقت یافت داد که از کمک‌های هوادارانه‌ی انگلیس‌ها بهره‌گیرد تا نیروهای کمکی و آتش‌بارهای خود را به جبهه‌ی قفقاز برساند.

اینک در هنگام تاج‌گذاری نیکلای یکم بود که خبر آفند نیروهای ایران  به او رسید. تزار از ناکارآیی ارملوف بس به‌خشم شد و به او فرمان فرستاد که تا رسیدن نیروهای کمکی، به جای پناه گرفتن در تفلیس، به آفند آغاز نماید و برای نشان دادن ناخرسندی خود ژنرال ایوان پاسکه‌ویچ   Ива́н  Паске́вич - Ivan Paskevich را برای فرماندهی میدان جنگ به قفقاز گسیل داشت.  به نوشته‌ی کنستانتین دو گرونوالد Constantin de Grunwald  در کتاب‌اَش زندگی نیکلای  یکم La vie de Nicolas Ier ؛  تزار در نامه‌یی به پاسکه‌ویچ، که  به او بس دل‌بستگی داشت، تا آنجا که وی را  پدر می‌خواندش، نوشت:  
  به‌راستی که از من بی‌چاره‌تر کسی را نمی‌توان یافت،  هنوز تاج‌گذاری من به پایان نرسیده که می‌شنوم ایرانی‌ها به استان‌های ما درتازیده‌اند.  یعنی ما نمی‌توانیم سربازان و از جان‌گذشته‌گانی راستین برای کشورمان  بیابیم؟
این  در گشته‌گی‌ خرده‌گیری و سرزنشی بود به ارملوف و افسران او. اگرچه  تزار، برای پاس‌داری  آب‌روی ارتش روس، ارملوف را از فرماندهی کل قوای گرجستان و قفقاز  برکنار ننمود.  اما پاسکه‌ویچ را در زیر فرمان او نگذاشت.

با دررسیدن پاسکه‌ویچ و آتش‌بار برتر توپ‌های سنگین او  به‌ویژه با نابکاری افسران انگلیسی توپ‌خانه، چگونگی میدان نبرد دگرگون شد. نیروهای روس  در روز چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۲۰۵ (۱۸۲۶ میلادی)  توانستند نیروهای پرشمار  عباس‌میرزا در گنجه را با آتش‌بار سنگین  ۲۴ توپ خود شکست دهند. چنین بود که نیروهای عباس‌میرزا به‌سوی تبریز به واپس نشست و پاسکه‌ویچ بر آن شد که با توپ‌های خود در پی او به تبریز بتازد. اما ارملوف از او خواست که به جای‌آن در قفقاز بماند و شهرهای شورشی را سرکوب نماید. تا پایان مهر ماه پاسکه‌ویچ و آتش‌بار توپ‌های سهم‌گین‌اَش توانستند همه‌ی جنبش‌های آزادی‌خواهی قفقاز را سرکوب نمایند.

در این هنگام بود که تنشی پررنگ میان ارملوف و پاسکه‌ویچ پدیدار شده بود  و  گریبایدوف که تازه از زندان آزاد شده‌بود  به آوند دست‌یار سیاسی ارملوف به تفلیس بازگشت.  پاسکه‌ویچ در گزارشی بلند به تزار ارملوف را  بذه‌داد (متهم) نمود که وی را از پیش‌رَوی به‌سوی تبریز بازداشته است. به‌گزارش او روی‌کردهای  نابخردانه‌ی ارملوف بو که ایران را به آفند و پاتک برانگیخته بود. به نوشته‌ی او:
همه‌ی آنها که دراینجایند این را می‌پذیرند که ژنرال ارملوف با کارهای‌اَش جنگ را مایه شده است؛
گریبایدوف که با پاسکه‌ویچ پیوندی خانوادگی داشت (پاسکه‌ویچ شوهر دختردائی او بود،) در نامه‌یی  به تاریخ ۱۸ آذر ۱۲۰۵ به دوست‌‌خود، بگیچف، می‌نوشت: 
دوست  نازنین من،  زندگی‌من در اینجا بدجوری‌ست. من به جنگ نرسیدم، زیرا ارملوف خودش هم به میدان نرفت. اما در اینجا جنگی از گونه‌یی دیگر بر پاشده. دو ژنرال رده‌بالا باهم درستیزه‌اند و پرهای زیردستان‌شان به همه‌سو پراکنده شده‌اند. دوستی پیشین من با ارملوف سرد شده است. 
 گریبایدوف که در کنار کارداری سفارت، به سروده‌سرائی و نمایش‌نامه نویسی می‌پرداخت، اینک در سروده‌هایی مانند "راهزنان چِجِم" Хищники на Чегеме به بیدادگری‌های ارملوف به بهانه‌یِ برپایی روشن‌وایی Enlightenment  و شهرگاری  Civilization در قفقاز؛  بی باوری نشان می‌داد. او به روشنی می‌دید که به‌دارآویختن‌ها، تازیانه‌زدن‌ها، خرمن‌سوزی‌ها ها، و کشتارهای گروهی مردمان آزاده‌ی قفقاز را سربه‌زیر و از پاافتاده نمی‌تواند کرد و همه این ستم‌ها برآیندی به واژیک (برعکس) داشته است.  چند روز پیش از سرودن "راهزنان چِجِم" سواران چچن و کاباردین به  دهکده‌یی روسی با سرنشینان تازه‌ی قزاق اندرتاخته ده تن راکشته و صدها تن را به اسارت گرفته و پس از سوزاندن آبادی‌ها همه‌ی چارپایان و ستوران آنهارا باخود به باروهای‌شان در چجم در دامنه‌ی کوه‌های البرز برده‌بودند. گربیایدوف به‌همراه ولیامینوف  در پی آنان  به آن روستای سوخته رفته‌بود و اینک در بندهای بریده‌ی کوتاه سروده‌ی پر شوراَش، از میدان جنگ به شگفتی گزارشی می‌داد، که   آغازش چنین بود:
سنگرها و خاک‌ریزها را  بکن / به مرگ و به در بند شدن بی‌اندیش /  تفنگ‌ها را جلا بده ، دیواره‌ها را سختگین کن /  باهمه‌ی نیرومندی‌تان  در پس دیوارها / ما بر فراز  شمائیم، ما بر فراز شمائیم/ بالا بر فراز تیغه‌ی صخره‌یی پر شیب 
  او از شب‌های تیره‌ی بی‌مهتاب، کوره‌راه‌های مه‌آلود و پرت‌گاه‌ها که در گذار بس‌دشوارشان تخته‌سنگ‌ها را به‌پائین به‌سوی رود خروشان  در ژرفای دره می‌غلتانید می‌گوید و سپس غریو ایستادگی سواران قفقاز را به‌گوش می‌رساند که:
آیین پدران‌مان در ما زنده است /  باخونی جوشان / همان‌گونه که آسمان آبی مانده‌ست/ همان‌گون  که تخته‌های یخ/ همان‌گون که غرش آب‌شارها/ همان‌گون که زیبایی توسن/ گودی پهنه‌های لب‌ریز از آب
 این آوا، آوایی نومیدانه و سرکوب‌شده نیست، و از هوای سروده چنین برمی‌آید که گریبایدوف به این برآیند رسیده است که همان‌سان که پس از فروپاشی شوروی دیدیم، روسیه نمی‌تواند بر این مردمان فایق‌آید که می‌خوانند:
این سنگ‌ها و صخره‌ها از آن ماست/ هان، روس‌ها! / از چه رو  به تکاپوئید  تا این بلندی‌های کهن را به چنگال آرید؟
در پهنه‌ی پایانی این سروده، پس از بازگشتی پر از بیم و دشوار بسوی باروهای‌شان در بلنداهای کوهستان ،  در جشنی بزرگ  برای پیروزی، سواران را می‌بینیم که به بخش‌‌نمودن تاراج‌های‌شان‌ درکارند.
ما گردن‌بندها را به همسران‌مان می‌دهیم/ این‌ها از تکه‌های بلورند! /  بوزو بنوشیم! با چاشنی سنگ و خاک/ جهان ناپایدارست، شادباش/ یک‌بار دیگر من آن چشم‌انداز را دیدم /   زادگاه کوهستانی آزادمان را
 اما با این همه، این نشان آن نبود که گریبایدوف اینک همه ی نژادپرستی خود را به‌کنار نهاده بود،  چرا که هنوز از دید او ارملوف در گام‌های آغازین نبرد با ایران بزدلانه رفتار نموده بود و به دشمن زیاده از اندازه آزرم نهاده بود،  آزرمی که ایرانیان سزاوارش نبودند! 

تنش میان ارملوف و پاسکه‌ویچ  بیش از هفت‌ماه  دنباله داشت. به نوشته‌ی ژنرال دنیس داویدف، یکی از هواداران ارملوف، گریبایدوف اینک از سر بلندپروازی و به پاسکه‌ویچ نزدیک شده بود و پیش‌نویس نامه‌های خصوصی و اداری اورا برایش فراهم می‌نمود، زیرا که پاسکه‌ویچ در سخنگویی و نوشتن بس ناتوان بودتا بدان‌جا که  به‌گفته‌‌ی ارملوف؛ او با ویرگول سخن می‌گفت و بی ویرگول می‌نوشت! 


ژنرال پاسکه‌ویچ و عباس‌میرزا در نشست امضای پیمان ترکمن‌چای در ۱۲.۷  خورشیدی (۱۸۲۸ میلادی)

به هر روی ستیزه‌ی میان دو ژنرال تا به‌آنجا بالا گرفت که به‌فرجام  تزار در هفتم فروردین ۱۲۰۶ (۱۸۲۷ میلادی)  ارملوف را برکنار و  پاسکه‌ویچ را به فرمانداری کل قفقاز برگزید. پاسکه‌ویچ بی‌درنگ افسران تازه‌ئی را از سینت‌پترزبورگ،  به جانشینی افسران ناکارآمدی که در کنار ارملوف گرد‌آمده بودند  فرستاد. پاسکه‌ویچ در ۱۴ فروردین ۱۲۰۶ (۱۸۲۷ میلادی) گریبایدوف را به ریاست روابط با ایران و عثمانی برگمارد. گریبایدوف اینک از برای دیدارها و گفتگوهای پیشین‌اَش با عباس میرزا و شناسایی دولت‌مردان و چگونگی‌‌های ایران توانائی‌های گسترده‌ئی پیداکرده بود. 

پاسکه‌ویچ که در این هنگام  سرگرم برنامه‌ریزی برای آفند به ایران بود، از شورش قفقازیان  بر علیه ارملوف  دریافته بود که روسیه مانند سال‌های ۹۲-۱۱۸۳ (۱۳-۱۸۰۴ میلادی) نیاز به پشتیبانی خان‌های قفقاز  برای به دست‌آوردن دوستی مردم  دارد. ولی برنامه‌های ارملوف، برای روسی‌کردن خان‌نشین‌ها، دشمنی مردم را برانگیخته بود و بسیاری از روستاها را تهی از سرنشین ساخته بود. بنابر پیشنهاد گریبایدوف آگاهی‌گردآوران روسیه اینک  می‌باید به‌درون ایران و به ویژه تبریز می‌آمدند و خان‌های ارمنی و آذری را به روسیه فرا‌می‌خواندند، و در برابر دریافت پیمان وفاداری از آنها، روسیه گفته‌‌دهش می‌داد که به مالکیت، نهادها و دهنادهای فرهنگی و تباری آنان آزرم خواهد گذاشت. گریبایدوف شماری از  آگهدادنامه‌ها  را در این باره به برخی  از خان‌ها فرستاد. انگلیس اما از پخش این آگهدادنامه‌ها نگران شد،  چون نمی‌خواست روسیه میدان‌هنایش خود را درایران گسترش دهد. بنابراین وزارت‌خارجه روسیه، برای نگاه‌داری پشتی‌بانی انگلیس از روی‌کردهای آن‌کشور دردریای سیاه‌، بستن هرگونه پیمان با خان‌های ایرانی در جنوب ارس را نابه‌پروا (ممنوع) ساخت. با این‌همه پاسکه‌ویچ گاه‌‌به‌گاه از این دستور سرپیچی می‌نمود.


الکساندر سرگه‌ویچ گریبایدف

از سوی دیگر، با همه این‌که روسیه در پیمان گلستان بردوش‌گرفته بود که عباس میرزا را به آوند شاهزاده‌ی‌جانشین ایران شناسایی نماید؛ ارملوف که او را از هواداران انگلیس در شمر می‌آورد، هرگز شناسایی وی را آگه‌داد نداده بود؛ و به راستی، او از جانشینی پسر دیگر شاه بنام محمدعلی پشتیبانی می‌نمود. ارملوف در گزارشی به  نسلرود، وزیر خارجه روسیه،  می‌نوشت: "من به محمدعلی میرزا گفته‌داد داده‌ام که او را  از هرگونه کمکی که برای نشستن وی بر تخت پادشاهی  فراهم  خواهم آورد آگاه خواهم ساخت.  ما در میان خود نشانه‌ئی پنهان برگزیده‌ایم ، زیرا به‌کارگیری نام‌های‌ خودمان بسیار بیم‌ناک بود و می‌توانست که جان محمدعلی و بسی دیگر را به‌بازی بگیرد." از سوئی دیگر، پاسکه‌ویچ در نامه‌یی به‌تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۲۰۶ (۱۸۲۷م) به نسلرود نوشت:
من اینک  پس از بررسی نامه‌های رسمی کارکنان‌مان [در ایران] در ۱۱۹۶ (۱۸۱۷ میلادی)، بارآمدهای باهوده‌ی اندکی را می‌بینم، ما این را که انگلیس‌ها  بدنبال دوستی با یکی از پسران شاه هستند؛ پسری که همواره نسبت به اروپایی‌ها دل‌بستگی نشان‌داده‌ست، را بذه‌کاری درشمرده‌ایم، و این بیزاری ما را برانگیخته‌ست، تا آنجا که ما حتی آوند جانشینی عباس ‌میرزا به جای پدرش را نپذیرفته‌ایم (با این‌که  این دهناد در پیمان به او پشتوانه شده است)  اما  نیاشنی (ملتی) که از او با پول و نبرداپزار، و افسرانی که سپاه وی‌ را آموزش می‌دهند، پشتیبانی نموده است چنین نکرده؛ ولی چه کشوری بیشتر  از روسیه  می‌باید خواهان به سخت‌سازی بنیان‌های پادشاهی برای کشوری باشد، که از برای سرزمین‌های تازه به‌دست آورده‌مان،  این همه از نزدیک  به ما پیوسته است... آگاهی‌هائی که من در دید گرفته‌ام و از سوی کارگزاران ما در هیئت ایران فراهم شده، از مترجمین ما  و بسیاری از  کسان دیگر که از پیوندهای پیشین ما  با تبریز و تهران آگاه هستند. مرا به این رهنمود می‌دارد که اگر ما پشتیبانی دوستانه خودرا به‌سوی عباس میرزا گردانیده بودیم کارمان به چنین بن‌بست کنونی نمی‌انجامید و اگر که در آینده  (...) ما در فراسوی ارس آذرم‌داشتی را برای  فرمانروای بزرگمان بر پا سازیم، نیک‌خواهی‌ ما  به عباس میرزا و پشتیبانی کنش‌گرانه  دولت ما  از او، از دیدمن، بهترین روی‌کرد برای آن‌ست که  دشمنان ما  را به جستجوی  هموندی و دوستی با امپراتوری روسیه وادارنماید.

گفتگوی عباس میرزا و گریبایدف و میانجی‌گری انگلیس 


پاسکه‌ویچ

در اردیبهشت ۱۲۰۶ (۱۸۲۷ میلادی) کنش‌های ارتشی روسیه به‌سوی ایران از سر گرفته شد. پیش‌آهنگان لشگر قفقاز از گرجستان به‌سوی خان‌نشین ایروان پیش‌روی و پس از به چنگ‌گرفتن کانون کلیسای ارمنی اچمیادزین  به‌سوی ایروان به‌راه افتادند. 
پاسکه‌ویچ  برای  چیرگی بر ایروان در چهارم تیرماه ۱۲۰۶ بسوی نخجوان درشتافت، و در آگه‌دادنامه‌یی به مردم و خان‌ها آگاهی داد که به مالکیت و نهادهای آنان آذرم می‌نهد و از آنها خواست که به نیروهای وی ساز و توشه برسانند. وی در گزارشی در پنجم تیرماه ۱۲۰۶ به نسلرود نوشت که دشواری سازوبرگ برای سپاهش چاره شده است و خان‌نشین‌ها روزانه گوسفند و گاو وسبزیجات و کره و پنیر و مرغ به اردوگاهش می‌فرستند. 
از سرنشینانی که به‌جا مانده‌اند؛ کسی از ما دوری نمی‌گزیند. کیفری سخت برای کوچکترین نابه‌فرمانی در آنان آذرمی بسیار برای دادوری ما در دل آنها جاداده که در هیچ کجا مگر در شرق به آن ارزش داده نمی‌شود. زیرا در اینجا بیش از هرکجای دیگر زیرکی بکار می‌آید. 
 در این اوان بود که مهدیقلی‌خان که در زمان ارملوف به ایران گریخته بود با سه هزار خانوار به قفقاز بازگشت، و احسان‌خان کنگرلو، که پدرش به فرمان آقامحمدخان قاجار کورشده بود،  باروی سخت‌استوار عباس‌آباد را به او وانهاد. به نوشته‌ی ژنرال موراویف کاراسکی: 
احسان‌خان با ما در رسانه بود و خواستاری خود را به سربه‌فرمانی‌ نشان داده بود. و بنابر این، این پیروزی را نمی‌توان از کارآییِ فرمانده‌ی ما دانست. 
جان مک‌دونالد  در گزارش خود از سرنگونی‌ پدافند باروی عباس‌آباد می‌نویسد:
همه به یاری بخت و بزدلی فرمانده و خیانت افسران،  و ناخرسندی تبار کنگرلو، سراسر بارو را با نبرداپزارها و توپ‌ها و انبارهای آن وانهادند، حتی پیش از آنکه سنگری گشوده شود یا به گردان کشته‌هائی یا آسیبی اندرشود. 
با سقوط عباس آباد، نیروهای روسیه به دیگربار همه‌ی سرزمین‌های ایرانی شمال رود ارس، به جز شهر ایروان و باروی سردارآباد،  را در چنگ‌گرفته‌ بودند. در این هنگام گرمای شدید تابستان و بیماری مالاریا  در اردوگاه روس آشفتگی به‌بار آورده بود. از اینرو پاسکه‌ویچ به‌ناچار با به‌جانهادن گردانی در عباس آباد بسوی قره‌باغ  در شمال  به‌ واپس‌‌نشست. در این هنگام پاسکه‌ویچ با پروای سینت‌پترزبورگ که نگران روی‌دادها در غثمانی بود به ایران پیشنهاد صلح داد.


میرزا ابوالحسن‌خان شیرازی در نامه یی به ارملوف کوشید تا درباره ی پایان نبرد  وشدائی برپایی صلح پرس‌وجو نماید. ارملوف در پاسخ خود، به‌تاریخ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۲۰۵، که بی‌گمان گریبایدوف آنرا به فارسی برگردانده است، نوشت:
مراسله سرورافزای آن‌عالیجاه در خصوص برهم‌زدگی ربط دوستی و یک‌جهتی ، حیف و دل‌سوزی ندارم. بل افسوس می‌کشم از آنکه ثمره  تمامی جهدی که از این‌طرف  در باب استحکام دوستی و اتحادی‌که موجب صلاح و خیریت جانبین بود، قبیحانه و ناهنجار با دخول قشون به سرحدات ما در جائی‌که [سفیرِ] حضرت ایمپراطور اعظم ما  در ایران بود ظاهر و حاصل شد. (...) آن عالی‌جاه خواهش اهتمام و عمل من در باب وقوع متارکه نموده بودند. در این مواد با احترام‌گذاری  اظهار جواب می‌نمایم  که بدون رأی  علیه حضرت امپراطور اعظم عالم‌پناهی   نه جسارت  به ارتکاب متارکه و نه اختیاری در آن مواد دارم . بل در خصوص تکلیفی  که آن عالی‌جاه کرده بودند فی‌الفور به جناب ناظم  وزارت امور خارجه  کونت نسلرود  اظهار نمودم اما من به آن عالی‌جاه مثل  دوست نیک خود محض خیال خودم را شرح و بیان می‌سازم  که به من تکلیف  بعضی تسلّی هم داده باشیدکه البته وقت ترک جنگ  بی‌فایده  نمی‌ماند. و این را نیز بدانید که تکلیف مصالحه  درهنگام جنگ و دشمنی  هم بلاقطع  طریق جدال می‌توان کرد و من حاضر و موجودم که در همه این مواد خواهش آن عالی‌جاه را با رضای درون بمقام و جای خود برسانم.  
 می توان انگار نمود که با  دریافت این نامه‌ی  شگفت انگیز، با زبان پارسی شکسته بسته‌ی آن،‌ بی‌چاره میرزا ابوالحسن‌خان برای دریافتن این‌که ارملوف چه می‌خواسته‌ بگوید تا چه‌اندازه  گیج و سردرگم مانده بود . به هر روی،  چنین بود که عباس‌میرزا،  برای گفتگو میرزاصالح شیرازی را که‌ آموزش دیده‌ی انگلستان بود در بهار ۱۲۰۶ (۱۸۲۷ میلادی) به اردوگاه روس‌ها روانه نمود، تا ببیند روس‌ها چه می‌خواهند.    میرزا صالح در یاداشت‌های خود  گزارش ریزبینانه‌ئی از این گفتگوها فراهم  آورده ست.  هنگامی‌که او به پاسکه‌ویچ گفت که شاه   آماده است تا بر پایه‌ی پیمان گلستان  به جنگ پایان دهد ، پاسکه‌ویج  سخن او را برید و گفت  "خب، خب،  بهترست این دسته ورق  را بی‌خودی بُر نزنیم ،  شما به ما بگوئید چه غرامتی را حاضرید بپردازید،    این پیشنهاد باید از سوی شما باشد  نه از من، چون الان منم که کلید آذربایجان را دردست دارم."  در دید پاسکه‌ویچ از به‌کاربردن کلید آذربایجان  'بارویِ عباس آباد' بودکه به چنگ‌شان افتاده بود. او سپس چنین خواست که ایران  استان‌های ایروان و نخجوان را  به روسیه واگذار نماید و  هزینه‌ی جنگ روس را بپردازد و گرنه او پیمان صلح را در کنار دروازه‌های تبریز و تهران دیکته خواهد کرد. به گزارش میرزا صالح:
اولاٌ سردار [پاسکه‌ویچ] گفت : در کاغذ نایب‌السلطنه چیزی که به کاره آید مرقوم نفرموده‌اند و ایلچی دولت انگلیس هم نوشته‌اند  که شما طالب صلح هستید اما هیچ‌کدام مطلبی که می‌خواهیم دستگیر نمی‌شود. گفتم:  "چون شما به محمد امین‌خان اظهار کرده خواهش نموده‌بودید که یک نفر آدم معتمدی به‌نزد شما فرستند بنده را مأمور فرمودند که بنزد شما آمده و از شما سؤال کنم ببینم از شما چه خواهش می‌شود و  مراتبِ گفت و خواهش شما را به کارگزاران دولت علّیه عرض کنم . اگر آنچه شما بگوئید مقرون به خیرخواهی  و مصلحت دولتین باشد،  بعد از آن وکیلی مطلق از آنطرف مأمور و بنای مصالحه گذارند، و اگر آنچه گفته و خواهند گفت مقرون بصرفه طرفین نباشد، امر بهمان نحو که بود باشد." گفت: "بالفعل به من بگو  تا ببینم قصد نایب‌السلطنه در این خصوص چه‌چیز ست؟ "
گفتم : "ما اولاٌ می‌خواهیم قصد شما را دانسته باشیم." گفت:  "من ابتدا نخواهم کرد شما هرچه دارید بمن بگوئید" . گفتگو طولی نکشید. عاقبت بنده گفتم ، "خواهش ما اینست که اگر کارگذاران  و سرحدداران شما بهتر از پیش با ما رفتار کنند. عهدنامه که در گلستان بسته شده بود و بواسطه بی‌عدالتی  و بدرفتاری سرحدداران شما فتوری در آن بهم رسیده ، عهدنامه مزبور بهمان کیفیت بسته شود."    
جواب داد:" آن عهدنامه را شما خود شکستید. با وجود اینکه بعد از فوت امپراطور سابق ما (الکساندر اول) بر شما لازم بود که آدمی از بزرگان یا شاهزادگان خود، به نحوی که سایر دول اروپا معمول داشتند، برسم تسلیت این امپراطور فرستاده باشند که کوتاهی کردید. تا اینکه امپراطور خود کنیاز منچیکف را با تحفه و هدیه دوستانه و مراسله مشفقانه هم نوشته او را،  هم حکم فرموده، که بهمه ارکان دولت ایران حالی کند که قصد دولت روسیه این است  که روز بروز در دوستی و موافقت با دولت ایران افزاید. ایلچی مزبور نیز مأمور بود که اگر جزئی  حرفی یا ثغاری  در این میانه روی‌داده یا خود رفع کند یا مراتب را بدولت خود حالی کند تا اینکه بکلی رفع نفاق  شده، پیشتر از پیش میانه این دو دولت موافقت پیدا شود. اما بعد از اینکه ایلچی مزبور به ایران آمد و به سلطانیه رسید مشارالیه را چندان حرمتی نکردید و هرچه از راه خیرخواهی نصیحت نمود بی‌فایده گشت  . گوش به حرف او ندادید و او را بی‌نیل‌مرام به دارالسلطنه  تبریز فرستادید و از آنجا به ایروان روانه کرده  و بطور خفیف، خلاف قاعده دنیاداران اورا نگاه داشتید، و بلاغایت با او بدرفتاری کردید. بدون اینکه بسرحدداران و کارگذاران دولت روسیه اخطاری کنید سپاهی  را برداشته و داخل ملک ما شده و بهر کجا قراول ما بوده یا آنها را کشتید یا غارت کرده اسیر نمودید، و بهر ملک گذشتید حاصل آنرا  چرانیده  ولایت مزبور را خراب کردید و رعایای آن را مستأصل و پریشان کردید و خسارت کلی به ما رسانیدید. امپراطور از  این مقدمه خبردار شدند. وقتی که تاج برسر و همه وکلا و اغره ممالک فرنگستان به مبارک باد حاضر بودند این خبر رسید. گمان کردند که شاید این خلاف رویه از سرداران و خوانین شما که از رسوم و آداب‌دانی مبری می‌باشند سرزده باشد و روزی نگذشت که چاپار دیگر رسید و خبر آورد که سالار سپاه مزبور عباس میرزا بوده که بهر یک از ولایات ما می‌رسید به جز خرابی و نهب و غارت کاری نمی‌کرد. و جمع کثیری از از صالدات ما را اسیر کرده دیار بدیار بردند این خبر مورث حیرت و تعجب کامل کل خلق دنیا  گشت و به خصوص امپراطور از این رفتار متغیّر گردید و اینگونه خلاف قاعده امپراطور را خجل ساخت که دولت ایران او را باین نحو عاجز و بی‌کاره و بی‌حال گمان کرده بودند و از آنروز موافق  کاغذ اخبار پطرزبورغ ، که البته دیده‌اید، عهدنامه گلستان را شکسته و مصمم گشت که از برای رفع خفت و بی‌حرمتی که از شما نسبت بدولت روسیه به ظهور رسید تنبیه معقولی بشما داده شود که هم شما و هم دیگران بفهمند که هرآنکه با دولت روسیه بد عهدی می‌نماید و آن دولت را ضعیف می‌شمارد به جزای خود خواهد رسید و بالفعل عهدنامه گلستان را شکسته‌اید."  
به هر روی پس از آنکه پاسکه‌ویچ   بروندهای (شرایط) سنگین صلح روسیه را هویدا داشت. میرزا صالح با دلیری گفت :
"اگرچه من اذن ندارم که بنا و قرار کار را بشما بگویم ولی اینقدر می‌دانم که دولت ایران سوای آنچه در عهدنامه گلستان ذکر رفته است زیاده از آن یک وجب از زمین هیچ ولایتی نخواهند بشما واگذاشت، شاید قدری وجه از برای ضرر امساله بشما دهند، مضایقه نیست که جمعی از نمک‌ناشناسان  و بی‌غیرتان بدولت خود خیانتی کرده و قلعه عباسیه را بشما واگذاشتند، لیکن پادشاه ایران دوازده هزار سوار ترکمان با شش عراده توپ جلو مأمور فرموده‌اند که از اول پائیز الی بهار آینده  در نخجوان و حول آن ولایت گردش کرده رعایای نخجوان را کوچانیده، هرکه اطاعت  نکند آنها را جبراٌ  آورده و کل محال نخجوان را خراب و یکنفر آدم در آنجا نگذارد، و از طرف قلعه عباسیه بیابان بی‌آدم سازند و راه آمدورفت را به قلعه‌گیان مزبور مسدود کنند، و همچنین به هر طرف حرکت کنید اطراف شما را بیابان و خراب می‌کنند، و از هر سو بشما تاخت خواهندآورد تا ببینیم کدام طرف به تنگ می‌آید. نه ما را از شما هراسی است و از آمدن شما هم کسی را ترسی نیست بلکه خشنود می شوند که شما به جایی بیایید که بهیچ‌وجه بلدیتی نداشته باشید آنوقت بشما ثابت خواهد شد که گرفتن ولایات ما خالی از اشکال نیست بلکه از برای شما مورث ضرر فاحش خواهد بود ... 

 چون میرزا صالح دستورکار  گفتگو در باره‌ی‌ برآورد غرامت را نداشت، پاسکه‌ویچ  گریبایدوف را  به همراه او   برای گفتگوهای صلح به نزد عباس‌میرزا در اردوگاه کاراضیاالدین  رهسپار نمود. گریبایدف برای پنج روز از ۲۹ تیر تا ۳ مرداد ۱۲۰۶ (۱۸۲۷ میلادی) با عباس میرزا گفتگو نمود.  او درگزارش این گفتگوها به پاسکه‌ویچ شکایت از شیوه‌ی "گفتگوی قرن سیزدهمی" ایرانی‌ها می‌نمود.  گفتگو با عباس‌میر ۱۲۰۶ زا حتی هنگامی‌که گریبایدوف تب کرده و بیمار بود دنباله داشت. او در یادداشت‌های‌اَش می‌نویسد:
من در کاراضیاالدین بسیار ناخوش شده بودم و مأموران والاحضرت گرداگرد بسترم با من به گفتگو می‌پرداختند.

گفتگوها هر روزه از پگاه تا دیرگاه شب ادامه داشت، تا جائی‌که گریبایدف صدای‌اَش گرفته شده بود. بی‌گمان گریبایدوف به‌یاد می‌آورد که عباس‌میرزا به هنگام دیدارش با وی در گفتگو برای بازگرداندن سپاهیان فراری روس چه‌گونه وی‌ را کوچک و خوار نموده بود و اینک او گاه را برای گرفتن کین بهنگام می‌دید. به هر روی، در نخستین دیدارِدر روز ۲۹ تیرماه عباس میرزا، که از سوی انگلیس‌ها به دامن‌زدن جنگی بی‌هوده بذه‌داد (متهم) شده بود، گفتگو را به‌خشم و آذردگی‌ئی تلخ با یادآوری از ستمگری‌های ارملوف آغاز نمود که به باور او برپا کننده‌ی این جنگ  بوده است. گریبایدوف پاسخ داد که:

هردوسو درین چالش مرزی دلایلی برای گلایه دارند، اما روسیه هرگز دست به نبرداپزار نمی‌برد اگر که این خود شاهزاده نبود که به سرزمین روسیه دست‌درازی‌ نموده‌بود! 
بیش از یک‌ساعت از گفتگو در باره‌ی این‌که آغاز جنگ به چه برای‌ بود گذشت. زیرا عباس میرزا امید آن داشت که اگر گریبایدف بپذیرد که گناه جنگ بردوش ارملوف است، انگلیس‌ها دیگر بهانه‌ئی برای نپرداختن یارانه‌یی که در پیمان تهران بردوش گرفته بودند نخواهند داشت. او نیاز به پرداختن هزینه‌های هنگفت نبرد را داشت و ناچار شده بود که بخشی از سپاهیانش را از برای کمبود پول به خانه‌های‌شان بازگرداند. 


سرانجام گریبایدوف گفتگو در این باره را ببُرید و گفت که او کارشناسی بررسی برائی‌های آغاز جنگ را ندارد، و این بررسی در دستور کار گمارش او نیست. عباس میرزا به تلخی پاسخ داد:  
 این شیوه‌ی گفتگوی همه‌ی شماهاست که بگوئید: " این به کار من نیست"- آیا در این جهان به‌راستی هیچ دادوری نیست؟
گریبایدوف پاسخ داد:
 والاحضرتا شما به خودتان در این باره نقش دادور را دادید و بهتر آن دیدید که بی‌داد را با نبرداپزار چاره کنید. بدون آنکه  بخواهم به فرزانگی، دلاوری و نیرومندی شما  گمان کنم، تنها می‌خواهم به یک چیز اشاره کنم: هرآنکه در نخست جنگ را آغاز می‌کند هرگز نمی‌تواند بگوید که فرجام آن چه خواهد بود.
 ع: درست است.
گ: یک‌سال پیش نیروهای ایران به خاک ما اندر شدند... و امسال این مائیم  که از ایروان و نخجوان  گذشتیم  و به کرانه‌ی ارس رسیدیم  و بر باروی عباس‌آباد چیره شدیم  و به من در آنجا چنین گمارده شد ...    
ع: برعباس‌آباد چیره شدید! گرفتید ! عباس‌آباد را شوهر خواهر بزدل من به شما تسلیم نمود . او زن‌ست، از زن هم کمترست ... 
بروندهای پیشنهادی گریبایدف برا ی صلح بسیار سنگین بود: 
۱. واگذاری ایروان و نخجوان به روسیه
۲. پرداخت ده کرور تومان غرامتِ جنگ  (برابر با بیست میلیون روبل سیمین یا پانصد هزار تومان در آن روزها) 
 روسیه که دراین هنگام در چگونگی مالی دشواری گرفتار شده بود، امید داشت که با دریافت غرامت  از ایران خزانه‌ی تهی خود را برای جنگ با امپراتوری عثمانی آماده سازد. عباس میرزا با شنیدن این بروندها از خشم از جا بدر شد و گفت:
پس این بروندهای  شماست. شما به شاهنشاه ایران چنان فرمان می‌دهید که گویی او به زیر فرمان  شماست. واگذاری دو استان، پرداخت غرامت، ولی از کی تا به کنون شما شنیده‌اید، که، پادشاه ایران زیردست فرمانروایی دیگر باشد؟ او خود پادشاهی تاج‌بخش ست. ایران هنوز ویران نشده ست.
گریبایدوف پاسخ داد:
ایران نیز روزهای شکوهمندی و شادکامی خود را داشته است اما شاید بشود که من چنین به بیم پای نهم  و به والاحضرت به یاد بیاورم که حسین شاه صفوی،  تخت پادشاهی خود را با چیرگی افغان ها از دست داد،  من به انگار روشن‌گرای خود شما وامی‌نهم که  داوری نمائید تا چه اندازه روس‌ها از افغان‌ها نیرومندترند.
شاهزاده گفت:
چه کسی در اینجا از شاه سلطان حسین  ستایش می کند؟ او به ناشایستگی رفتار نمود ـ آیا ما می‌باید از او پیروی کنیم؟ 
  گریبایدوف  پاسخ داد :
من برای والاحضرت از مردی بزرگ و فرمانروایی پر آوازه مثال می‌آورم، از ناپلئون که نبرد را بدرون مرزهای روسیه کشید و به کیفر آن تخت امپراتوری خود را ازدست داد.
 شاهزاده گفت:
و او براستی قهرمانی راستین بود: او تا آخرین توان از کشور خود پدآفند نمود. اما شما، مانند کشورگشایان جهان، می‌خواهید همه چیز را به چنگ بگیرید، هم استان را می‌خواهید و هم پول را، و هیچ‌گونه برایه‌دادی (استدلالی) را نمی پذیرید. 
  گریبایدوف  پاسخ داد :
در پایان هر نبرد بیدادگرانه‌یی که بر رویاروئی با ما آغاز شده باشد، ما مرزهای‌مان را با دشمنی که گستاخی آن داشته که پا برآن نهاده باشد جابه‌جا می کنیم. در چگونگی‌های کنونی، جدایی استان‌های ایروان و نخجوان خواسته شده است. پول نیزگونه‌ئی نبرد‌اپزار ست که بدون آن آغازیدن جنگ شدنی نیست. والاحضرتا،  این یک دادوستد نیست، این حتی  تاوانی برای هزینه‌های جنگی ما نیست، ما پول را برای این می‌گیریم  که بتوانیم دشمن را به مدتی دراز از توان اینکه بتواند به ما آسیبی برساند بازبداریم.
 این نخستین گفتگو برای شش ساعت به درازا کشید. نه در آن هنگام و نه در گفتگوهای بلند روزهای دیگر، گریبایدوف توانست عباس میرزا را به پذیرفتن بروندهای صلح وادار نماید. در این گفتگوها گریبایدوف می‌کوشید تا عباس میرزا را به هراس آورد که اگر به نبرد پی‌گیری نماید روسیه همه‌ی آذربایجان را به چنگ خواهد گرفت. در برابر عباس میرزا برای برپایی آتش‌بسی ده ماهه پافشاری می‌نمود و پیاپی از گریبایدوف می‌خواست که برنامه‌ئی فراهم آورد تا او بتواند به پترزبورگ رفته و خود با تزار نیکلای در باره‌ی صلح گفتگو نماید. اما گریبایدوف هربار این پیشنهاد را پس می‌زد و می‌گفت  پاسکه‌ویچ در بهنگامی رسیده نیست که بتواند با این پیشنهاد سازگاری نماید ، زیرا که هنگام درخور برای این دیدار یک‌سال پیش، در همان روزهای تاج‌گذاری نیکلای  یکم بود، که عباس میرزا  به جای آن‌که به نشان سربه‌فرمانی  برای گفتن شادباش به دربار نیکلای برود بر سر نبرد شد. البته  گریبایدوف نمی‌خواست بگوید که "هماهنگانه‌ی اروپا" برای دادن تاوان به فداکاری‌ها و هزینه‌های روسیه در نبرد با ناپلئون، سرزمین قفقاز را  به آن کشور وانهاده است!

عباس میرزا در گفتگوی پایانی خود در چهارشنبه دوم مرداد ۱۲۰۶ با گریبایدف بسیار افسرده بود. بازگشت مهدیقلی‌خان به قفقاز نشانه‌ی آن بود که قفقازی‌ها به سیاست‌های مداراگرانه‌ی پاسکه‌ویچ روی‌خوش نشان داده‌اند و عباس میرزا می‌دانست که بدون پشتیبانی و یاری مردم در فراهم آوردن  سازوبرگ، پیش‌روی او در قفقاز ناشدنی است. به گزارش گریبایدوف  عباس میرزا به او گفت:
از دید من دهشت‌بارترین رزم‌اپزار پاسکیه‌ویچ  آزرم او به جان انسان‌ها و دادگاریی ست که او به مسلمان‌ها و به مردم ما از خود نشان می‌دهد. ما همه در باره‌ی شیوه‌ی رفتار او با تبارهای کوچنده از ایروان تا نخجوان آگاهیم، سربازان او به هیچ‌کس آزار نمی‌رسانند و او باهمه‌گان خوش‌برخورد ست. من خود این شیوه‌ی رفتار با مردم را بکاربرده‌ام. تیره‌بختانه در همه‌ی ایران، این تنها منم که این را درمی‌یابم. ژنرال ارملوف، مانند یک چنگیزخان نورسیده، کین‌جوئی‌اَش را از من  با  سوزاندن زمین‌ کشت‌زارها در استان‌های بی‌نوا می‌گرفت و فرمان کشتار همه‌ی آنها که به‌دست‌اَش می‌افتادند را می‌داد - و  در پی‌آمد- پس از آن بودکه دوسوم مردم آذربایجان رزم‌اپزار به‌دست گرفتند و بدون آنکه مزدی را درخواست کنند و یا هزینه‌یی بر خزانه‌ی کشور بربار کنند، به شورش برخاستند.
 سرانجام گفتگوهایِ کاراضیاالدین با شکست روبرو شد، زیرا نه گربایدوف با آتش‌بس درازهنگام  سازش می‌نمود و نه عباس میرزا پرداخت غرامت سنگین و جدایی استان‌ها را پذیرابود. گریبایدف از آن دیدار به این برآیند رسید که نیروهای روس می‌باید بس بر فشار خود بر عباس میرزا بی‌افزایند.  و چنین بود که او در گزارش‌اَش به ژنرال پاسکه‌ویچ نوشت:
 من اردوگاه ایران را با این برداشت خوش‌بین‌انه ترک کردم که دشمن خواستار جنگ نیست... آنها با شکست‌های پیاپی همه دلیری خود را از دست داده‌اند، همه ناخرسنداَند ... اگرچه این چشم‌داشتی نا شدائی‌پذیر ست که آنها صلح را به بهای بروندهای پیشنهاد شده خریداری نمایند. و از اینرو برای ما  بایسته ست که در فشار بر آنها پایداری نشان دهیم.  خواسته‌ی طبیعی آنان این‌ست که با گفتگو وقت‌گذرانی نمایند.
در میان رایزنان فتحعلی شاه  اللهیارخان  و حسین‌خان سردار ایروانی و برادرش حسن‌خان  هواخواهان از سر گرفتن جنگ بودند. اما فتحعلی شاه هنوز امیدوار بود که انگلیس‌ها به‌پیمان تهران وفا خواهند نهاد. این دور از فرزانگی می‌نمود که  ناگهان آنان نگاهداری امنیت هندوستان را فراموش کرده و به روس ها پروا بدهند که جای‌پای‌شان را در ایران استوارتر سازند.  اما به گزارش گریبایدوف، برای روسیه دیگر چاره‌یی نبود مگر آنکه نیروهای خود را به‌سوی تبریز به پیش‌براند. او به درستی دریافته بود که انگلیس چیرگی روسیه را بر تبریز ، به آوند راه‌کاری برای وادارساختن فتحعلی شاه به پذیرفتن پیمان صلح بر خواهد تابید. او می‌نوشت: 
تنها اگر ایروان سرنگون شود و ایرانی‌ها خود را در پایتخت آذربایجان زیر  هراس ببینند...  چنین نمایان می‌آید، که می‌توان چنین به چشم‌داشت که صلح بر پایه‌ی پیشنهادهای ما بر پا شود .
همان‌گون که در پیش دیده‌ایم؛ بر پایه‌ی "پیمان فرجامین تهران" انگلیس می‌باید در رویداد آفند یک نیروی برون‌مرزی به ایران  سالانه یارانه‌یی برابر با دویست‌هزارتومان برای درازای جنگ به ایران بپردازد، البته بروند بر آنکه؛  این ایران نباشد که جنگ را آغاز نموده باشد . این‌چنین بود که  پس از آغاز جنگ،  ایران از دولت انگلیس در هند، می‌خواست که در چنگال‌گرفت بی‌دادگرانه  و خشونت‌بار سرزمین کرانه‌های گوکچا را به نشان آغاز جنگ از سوی روسیه  بگیرد، وچنین بود که بر پایه‌ی "پیمان تهران" از انگلیس درخواست یاری نمود. اما دولت انگلیس در هندوستان از پرداخت یارانه تا هنگامی‌که دولت انگلیس در لندن نمایان نماید که چه کشوری آغازگر جنگ بوده است سر باز می‌زد.

چنین بود که در روز ۶ فروردین ۱۲۰۶ (۱۸۲۷ میلادی) دولت انگلیس درهند به سفیر خود در ایران آگه‌داد نمود که اگر لندن داوش ایران را  در باره‌ی اندرتازی روسیه رد نماید "هیچگونه درخواست...  برای یارانه در این هنگام به رسیدگی نهاده نخواهدشد."  در لندن چارلز ویلیام وین Charles William Wynn رئیس "دفتر بازرسی"، Board of Control  که باره‌های در پیوند به کمپانی هند شرقی را در زیر دید داشت، بر این باور بود که روسیه به ایران اندرتاخت نموده وایران سزاوار دریافت یارانه است. اما وزیرخارجه، جرج کانینگ، که در اردیبهشت ۱۲۰۶( ۱۸۲۷ میلادی) به نخست وزیری رسید و پنج ماه پس از آن زندگی را بدرود گفت، در نامه‌یی به او به گوش‌زد دستورداد که "درست کار کند"! زیرا او نمی‌خواست که انگلیس با روسیه در تنشی بلندهنگام درگیر شود، به ویژه  در این بزنگاه که کانینگ بر سر آن بود تا از تنش میان عثمانی و یونان با گرفتن یاری از روسیه بکاهد.  به هر روی  او گفته‌داد پرداخت یارانه به ایران در "پیمان فرجامین تهران"  را "به‌گونه‌یی باورنکردنی ابلهانه" درمی‌شمرد. کانینگ ناسازگاری خود را  با پرداخت رایانه درنامه‌ئی به وین به تاریخ ۱۷ مهر ۱۲۰۵ (۱۸۲۶ میلادی) چنین توجیه نموده‌بود:
وین عزیزم، من بسیار اندوهگین‌اَم (یا شاید من خوشحال‌اَم) که بگویم که نمی‌توانم  با شما در باره‌ی درگیری‌هایی که در زیر پایانه (یعنی "پیمان فرجامین")  روی داده هم‌اندیشه باشم، پیمانی که بگونه‌یی باورنکردنی ابلهانه است و من نسخه‌هایی از آن را به این نامه پیوست کرده‌ام.   برای نمون،  اندرتازی از سوی روسیه شدنی است که شاید هم رخ داده شده باشد -  یا شاید رخ داده است - و این بدون تردید درآن همسایگی‌های قفقاز همیشه رخ دادنی است . اما دست‌درازی همیشه  باره‌ئی برای  گفتگو است.  آفندی جنگی، به‌گونه‌یی که ازسوی ایرانی‌ها رخ داده است،  پاسخی سزاوار به آن نبوده است، تا هنگامیکه تاوان خسارت [به روسیه] رد بشود: با وجود آنچه که از  پیش تا کنون رخ داده ست، تاوان خسارت  را نمی‌توان اینک رد نمود، زیرا پرنس منزیکوف [منشیکوف] برای گفتگو در همین باره به ایران فرستاده شده بود. راستی این‌ست (بر‌پایه‌ی گزارش‌های ویلوک) که روس‌ها در چگون‌هست شرم‌آوری هستند، تا اندازه‌یی از برای چگون‌هست شرم‌آور درونی [از برای  به‌پاخیزی دسامبریست‌ها]، تا اندازه‌یی از برای "نبرد ترکیه"، که به آنها [ایرانی ها]  بهنگامی‌ئی  برای زدن کوبشی را  فراهم کرد - و آنها از این یهنگامی بهره‌گرفتند.
برای آنکه آنها این کوبندگی را شکننده‌تر نمایند، آنها مردم را به دیوانگی‌ئی کهنه‌پرستانه برانگیزاندند - هنگامیکه شاه به راستی پی برد - (یعنی اینکه بهترست  در جنگ پادرمیانی نکند) او دریافت که برای بازگرفتن ازدست داده‌هایش بس دیر شده‌ست.  دین‌مردان به زیاده پیش‌رفته بودند و چهل‌شیلینگی‌ها [مزدبگیران انگلیس در ایران] به‌گونه‌یی درمان‌ناپذیر جنگ  می‌خواستند. 
ویلوک به بیهودگی کوشید تا آنها را به هوش آورد: و هنگامی‌که شاهزاده‌ی جانشین اورا سرزنش نمود تا بتواند " تومان‌هایش را نگه‌بانی" کند، او پاسخ داد (اگر اشتباه نکنم)  که "  در  رویدادی که اندرتازی از سوی ایران باشد ما هیچ تومانی  بدهکار نیستیم".  من هم به روشنی به همین روی‌کردم. من این را می‌پذیرم که شما این کار درست را با فرستادن دستورکاری به مک‌دونالد انجام خواهید داد.
آن دستورکار، من انگار می‌کنم، تنها  "در باره‌ی تومان‌ها" می‌تواند باشد، اما پیشنهادهای بسیاری  برای پادرمیانی ما،  بر پایه‌ی بند ۶ پیمان، را می‌تواند دربر داشته باشد.
پیدا ست که انگلیس برای آنکه از پرداخت یارانه بر پایه‌ی پیمان‌اَش با ایران شانه‌خالی نماید،   بهانه می‌آورد که این ایران بوده ست که جنگ را آغاز  نموده، و چنین بود که راه‌کار کانینگ در باره‌ی رد درخواست ایران به جای گزارده شد و به وزارت خارجه ایران چنین پاسخ داده شد:
 در باره ی اینکه  آغاز تنش را چه چیز برانگیخته است، اعلیحضرت [جرج چهارم] نودش نمی‌کنند که از ایشان خواسته شده باشد که دیدشان را نمایان فرمایند؛ اما چنین می‌نماید که این راستی زدودنی نیست که آغاز کارزار، از ناپذیرش   اندرز و نمایندگی نماینده انگلیس در تهران، از سوی ایران بوده است. اعلیحضرت پادشاه انگلیس  بنابراین  ازین برآیند خرسند هستند که  گمارش انگلیس،  بر پایه‌ی پیمان تهران برای کمک به ایران با لشگر و یا پول،  در رویدادی جنگی اندرتازانه به آن کشور،  به چگون‌هست کنونی  پیوندی ندارد.
در تابستان ۱۲۰۶  " دفتر بازرسی" بر پایه‌ی بند پانزدهم پیمان در باره‌ی یارانه به این برآیند رسیده بود که این بند "آنچنان گران‌بار و دشواری‌افزاست که بسیار خواستنی خواهد بود که اگر بتوان در بهنگامی درخور، حتی با فدا کردن مبلغ هنگفتی از سوی ما، سازگاری ایران را  برای زدودن آن بدست آورد."  دفتر بازرسی آماده بود تا برای از میان بردن بند یارانه در پیمان، دویست هزار تومان بپردازد و خود را از گمارشی بلندمدت رهائی دهد.

بند ۶ پیمان فرجامین که کانینک به وین دستور می‌داد در دستورکار مک‌دونالد نوشته‌آید، در باره‌ی پادرمیانی میانجی‌گرانه‌ی انگلیس میان روسیه و ایران بود. کانینگ که به‌دنبال دوستی با روسیه بود می‌خواست خود را ازبستگی به این بند رها سازد اما سرانجام، دوک ولینگتون و چارلز‌ وین  مهینائی این بند را برای  پاس‌باش هندوستان  به او پذیراندند.

در ۱۹ آذر ۱۲۰۵ (۱۸۲۶م) جان ملکلم  در نامه‌ئی از حیدرآباد به دوک ولینگتون در باره‌ی از میان‌برداشتن یارانه  نوشت:
دوک عزیز من؛ نامه‌هائی که از تبریز  به تاریخ ۲۲ مهر به‌دستم رسیده، هیچ چیز تازه‌یی دربر نداشتند، مگر همه‌ی آنچه را که چشم‌داشتش را داشتم: شکست و به واپس‌نشینی ایرانی‌ها.  شما گزارش‌های سرهنگ مک‌دونالد را، که روشن و خردمندانه‌اند، خواهید دید.  او در نامه‌یی خصوصی به من می‌نویسد که اگر گامی برداشته نشود، و یا کمکی داده نشود، دربار ایران همه‌ی امیدش را به دریافت کمک از ما از دست خواهد داد، و باید،  بنابراین، خودش را به پای میانجی‌گری نیروئی بی‌اندازد که در برابرش نمی‌تواند ایستادگی نماید.  شما بهتر از هرکس دیگر می‌دانید که اگر روسیه ترس از کیفرداد ما نداشته باشد میانجی‌گری‌اَش احتمالا چگونه خواهد بود . ما پیش‌گیری از این بحران را مهم ندانستیم، و من از به دورانداختن این باره:  از پشتیبانی‌ئی، که به انگارمن، هیچ مهینائی ندارد مگر در مغز داغ برخی از سیاستمداران آسیایی، به جز از دل‌واپسی هیچ چیز دیگر نمی‌بینم،
....
دوک ولینگتون در پاسخ به او، رونویس برخی از نامه‌هایی را که به کانینگ فرستاده بود را برای او فرستاد . او در یکی از این نامه‌ها به‌تاریخ ۳۰ آبان ۱۲۰۵ نوشت: 
کانینگ عزیز من-  من روزنامه‌ها را در باره‌ی تنش میان امپراتور روسیه و پادشاه ایران دنبال می‌کنم، بر من چنین می‌نماید که اگرچه نخستین برانگیزاندن، از سوی امپراتور بوده ست، که در زمان صلح به مناطق گوکچا و بالکلو دست‌اندازی شد، که  به  آشکاری از آن  پادشاه ایران‌اَند، اما ستیزه‌های کنونی  از سوی شاه بوده ست. با رنج‌های برجسته‌ی آقای ویلوک، راه پیش‌گیری از این ستیزه‌ها یافت شده است و پادشاه و سفیر روسیه پرنس منشیکوف با آن سازش کرده‌اند. اما در همان هنگام خبر از شاهزاده جانشین می‌آید که او در مرزها به کام‌یابی به‌درون سرزمین‌های  روسیه شده تا به کمک شورشیان رود. (...)
من می‌باید بگویم که ما در چگون‌هست ناخوشایندی هستیم.  امپراتور پیشین از میانجی‌گری ما  به سود ایران پس از آنکه ما برایش پیمان گلستان را به سامان رساندیم ابا کرد؛  و پادشاه ایران این راستی را دریافت،  و هزینه‌یِ هنگفتی برای آن پرداخت. 
ما سپس از او خواستیم که آفندگر نباشد، با همه ‌ اینکه سرزمین‌هایش در هنگام صلح  به چنگ رفته و گرفته شده‌اند.  او چنین نودش می‌کند که پادرمیانی اعلیحضرت [دولت انگلیس] به هیچ دردی نمی‌خورد، و امپراتور روسیه به آن گوش نمی‌دهد؛ و ما نمی‌باید از این که او نخواستن خود را از سرفرودآوردن به بی‌داد نشان می‌دهد؛ درشگفت باشیم ، به ویژه در هنگامی‌که  شور ارتش و مردمان‌اَش در به‌بارآمد تنش میان فرماندهان روسیه  و مردمان مسلمان‌شان را در دید بگیریم و بی‌دادگری‌های گفته‌شده در بالا را در شمار آریم. 
ما بهره‌وری‌هائی به راستین (منافعی واقعی) درنگاهداری به‌خودایستی (استقلال) و یک‌پارچگی پادشاهی ایران داریم، و روسیه، همانند سرتاسر اروپا، از بودن این بهره‌وری‌ بخوبی آگاه ست. بنابراین پاسخ او این نخواهد بود، که اجازه داده شود پادشاهی ایران نابود شود، به ویژه هنگامی‌که به‌چنگ‌گیری و بی‌داد بدون گمان از سوی روس‌ها بوده ست.
بهره‌وری به‌خوبی درخورِ دریافت‌ امپراتور روس نیز  در این‌ست که به‌خودایستائی و آزرم به پادشاه ایران را پاس بدارد، اگر که نه‌همچنین به آوند دیواری میان آن کشور و هندوستان که بل  به دست‌کم به آوند پدافندی  برای سرزمین‌های روس  در برابر تبارهای چموش مسلمانان در آن پاره از خاک آسیا.  بنابراین من‌چنین می‌‌اندیشم که امپراتور به  رایزنی شما  در این باره گوش خواهد داد.

از این‌نامه به روشنی پیداست که انگلیس در بستن پیمان گلستان باز‌ی‌ئی‌ کلیدی داشت. به هر روی  در شهریور ماه کانینگ به ویلکوک  آگهی داد که ؛
اگر در گذشت زمان اعلیحضرت خواستار به پایان بخشیدن به نبردی که بدین سان نا‌به‌دوراندیشانه آغاز کرده‌اند باشند... دولت انگلیس آماده است که نقش خود را  که در بند ششم پیمان ۴ آذر ۱۱۹۳ نمایان شده به هوده‌گیری نهد و پیوندهای خوب خود را با روسیه از دید فراآوردن صلح به ایران، برای ایشان به کار اندازد.
فتحعلی شاه با فرستادن سفیری به انگلیس پذیرش خود را با میانجی‌گری انگلیس آگهداد نمود. کانینگ در این پیوند با پرنس کریستوفر لیوِن Христофор  Ливен - Christopher Lieven سفیر روسیه در لندن  در دی‌ماه ۱۲۰۵  در رسانه شد. اما لیوِن به این پیشنهاد روی‌خوش نشان نداد. کانینگ سپس از سفیر انگلیس در سینت‌پترزبورگ خواست که به دهناد (رسماٌ) از تزار درخواست میانجی‌گری نماید. به دیگر بار روس‌ها پاسخ دادند که یک روی‌کرد 'بنیانی'  روسیه،  ناپذیرفتن هرگونه پادرمیانی نیروهای اروپایی در پیوند‌های روسیه با دولت‌های آسیایی است.

پس از آن‌که گریبایدوف  از گفتگوهای کاراضیاالدین  بازگشت،  عباس میرزا از واپس‌نشینی نیروهای پاسکه‌ویچ به کارابابا بهره برد و با سی‌هزار سپاهی به خاور ارمنستان درتازید تا  دیر اچمیادزین را به ایران بازگرداند و سپس از آنجا به‌سوی تفلیس دربتازد. در روز ۱۲ مرداد ۱۲۰۶ (۱۸۲۷ میلادی)   نیروهای ایران با نیروهای  ژنرال افاناسی کراسووِسکی   Афанасий Красовский, Afanasii  Krasovskii،  رو برو شدند. دلاوری‌های سپاهیان ایرانی و سرداران‌شان یوسف‌خان گرجی ، سهراب‌خان گرجی و حسین‌خان سردار ایروانی، به زخمی شدن ژنرال روس و کشته‌های پر‌شمار سربازان روس انجامید
.
  
آفند پاسکه‌ویچ به تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان

پاسکه‌ویچ  بی‌درنگ برای یاری به کراسووِسکی نیروهایش را در زیر فرماندهی  شاه­زاده‌ئی گرجی به نام  "اریستوف" ؛ و دستیارش ژنرال موراویف بنهاد و خود از نخجوان بسوی ایروان  درتازید.

عباس  ­میرزا که  نتوانسته بود به باروی سخت‌ساز اچمیادزین رخنه کند به دستور شاه به‌سوی آذربایجان بازگشت ،  اما  همین‌که از دوری پاسکه‌ویچ از نخجوان آگاه شد به‌سوی آن شهر دربتازید تا با دیسه‌ئی زیرکانه سایش (تماس) نیروهای اریستوف را با پاسکه‌ویچ  گسیخته نماید و به این دیسه نیروهای پاسکه‌ویچ را برای باری دیگر در تنگنا بنهد. اما آتشبار نیروهای او توان رویارویی با ۲۶ توپ سنگین و چهار هزار سپاهی اریستوف را نداشت. چنین بود که او به ناگزیر به جنوب رود ارس بازگشت و بر آن شد  تا در آن کرانه‌ها ایستادگی نماید. نیروهای روس  با روحیه‌ئی بازتوان‌یافته شتاب‌زده از ارس گذشتند. و او را تا "چورس" دنبال نمودند   اما عباس میرزا  با هشیاری  به باروی سخت‌ساز شهر خوی اندر شد  و  اریستف به ناچار به نخجوان بازگشت.

در این هنگام اریستوف و موراویف  از نرسیدن پول به سپاهیان ایران و ناخرسندی آنان آگاهی یافته بودند، آنها  درنهم مهرماه ۱۲۰۵ با شگردی نو به مرند در‌تازیدند .  پاسکه‌ویچ  در دیروز آن روز ایروان  را به چنگ آورده بود. عباس ­میرزا  به دیگربار با چابکی و شتاب نیروهایش را در پشت‌سر آنها به پیش‌رَوی درآورد و راه‌های سایش میان نیروهای  پاسکه‌ویچ  و رودخانه­‌ی ارس را از‌هم گسیخت.  چنین بود که از برای شگرد نو اما ناشیانه‌ی اریستوف در  بیرون‌شدن از نخجوان اینک نیروهای پاسکه‌ویچ  به چگون‌هستی بیمناک دچار آمدند.

در این هنگام موراویفِ بلند‌پرواز یکبار دیگر شگرد‌تازه‌ئی به کارگرفت  و نیروهایش  را به‌سوی تبریز  به پیش راند.  او در  نامه‌یی به پدرش می‌نویسد: 
هنگامی که اریستوف از روی‌کرد من  در به چنگال‌آورد تبریز آگاه شد، نخست ازین درشگفت  شد که  تبریز تا به این اندازه نزدیک‌ست و می‌خواست که  به واپس‌نشینی بپردازیم، اما فردای آن‌ روز من پیش­روی خود را دنبال کردم و اردوگاه خود را در هیجده کیلومتری آن شهر  برپا نمودم. اریستوف هم­چنان  دل‌نگران بود، اما  از این نقطه  دیگر نمی‌توانستیم به واپس بنشینیم . من خود نیز اینک دیگر نمی‌توانستم بدون چیره‌شدن بر تبریز با فرماندهان خود روب­رو شوم. البته می‌توانم ناخشنودی پاسکه‌ویچ، از اینکه  برشهر تبریز چیره شده‌ام، را گمانه بزنم، اما به هر روی، این روی‌کردی بود که گرفته بودم و  سرفرازی و آبروی من خواستار آن بود.
 در بیستم مهر ۱۲۰۶، پیشاهنگان  نیروی موراویف به چند کیلومتری کناره‌های تبریز رسیدند. سربازان پایگاه تبریز دهشت‌زده  به‌سوی تهران درگریز شدند.  و این آگهی شگفت‌انگیز در روز ۲۳ مهر در مرند به پاسکه‌ویچ رسید. سه روز پس از آن نیروهای او  به همراه مک­‌دونالد و دیگر کارکنان سفارت انگلیس به همراه پانزده‌هزار نیرو و ۵۲ توپ به تبریز اندرشدند.  این نخستین بار بود که نیروهای روس پا به پایتخت آذربایجان می‌نهادند و شوم‌بختانه گروهی از مردمان فرومایه‌  اندرآیی نیروهای بیگانه را خوش‌آمد گفتند. 

در این هنگام  ۶۰ هزار تن  از مردمان آذربایجان از ارامنه بودند که در صنعت و بازرگانی دست داشتند و خود را از دید دینی با روس‌ها نزدیک‌تر در نودِخوش می‌داشتند.  از بازمانده‌ی مردمان نزدیک به یک میلیون نفر از تبارهای تاتار بودند که بیشتر هزینه‌ی نبرد بر دوش آنان بود و در درازهنگام  نبردهایی  پیاپی  رفته‌رفته بر آنها فرسودگی  و دل‌سردی فرا آمده بود. از سوئی دیگر در دامنه‌های کوهستانی کردها می‌زیستند که برخی از سواران‌شان در نیروهای عباس میرزا در رزم بودند. اما از این‌که  در زیر فرمان ترک‌زبان‌ها باشند  خرسند نبودند. 


 ایوان پاسکه‌ویچ در دیدار با عباس میرزا. گریبایدوف (با شلوار سفید) نفرچهارم در پشت سر پاسکه‌ویچ است


به نوشته‌ی مک‌دونالد فرستاده‌ی انگلیس پس از سرنگونی دژ عباس‌آباد "فرمان‌روائی شاه هر روز ناکاراتر می‌شود. او اینک در چند کیلومتری تبریز اردو زده ست، پس از گردشی در آذربایجان با ارتش هفتاد تا هشتاد هزار سپاهیانش با سربازانی نابه‌سامان‌کردار که آزمندانه به تاراج و غارت  همه‌ی سرزمین‌های رفته‌شده پرداخته بودند."

سرنگونی تبریز با کارگاه‌ها و انبار بزرگ نبرداپزار و تنها کارخانه‌ی توپ‌ریزی ، ژرف‌ترین گودال را برای فروریزش نیروهای عباس میرزا پدید آورد. اندکی پیش، او در گفتگویی با سروان جان‌کمپبل انگلیسی، به تلخی گفته بود:
در این آشوب تاریخی من خود را با دشمنی پرتوان و کهنه‌کار روبرو می‌بینم و بدون داشتن اپزارهائی‌بایسته در دست، تا بتوانم با تلاش‌هایش رویارویی کنم  و یاکه به پیروزی‌ئی فرجامین  دست‌یابم. یکپارچگی و به‌خودایستائی این شاهنشاهی همه با دارائی ناچیز من پشتیبانی می‌شود. همه‌ی بار جنگ بر دوش این استانِ تنها ست که در زیر فرمان من ست. شاه از فرستادن پول برای نگهداری و ساختن ساز و برگ سپاهِ من و پرداخت به سپاهیانم خودداری می‌کند. انگلیس مرا تنها گذاشته و آن یاری‌هایی، که پیش از این  به من توانایی می‌داد تا دربرابر دشمنانم پایداری کنم، را از من دریغ داشته است ... به سفیر [مک دونالد] بگو من نیاز شدیدی به پول دارم و این‌که من امیدوارم که او پیمان صلح را برایم  به برآمد برساند.
اینک این انگلیس بود که توانسته بود عباس میرزا را به زانو در آورد. برخی از تاریخ‌نویسان انگلیس  دور‌اندیشی مالی فتحعلی شاه را به نشان از خساست وی گرفته و آن‌را  همچون زنجیری  بر پای عباس‌میرزا برای پی‌گیری نبرد نشان‌داده‌اند. این که همه‌ی هزینه‌های نبرد با روسیه بر دوش آذربایجان بود که در آمد سالیانه‌اش  تنها هفتصد‌هزار تومان بود راستی‌ئی پنهان‌ناپذیر بود، که در برابر بودجه‌ی جنگی روسیه بس ناچیز بود.    از دیدی دیگر این از فرزانگی شاه بود که همه‌ی دارائی کشور را  نمی‌خواست برای جنگ با روسیه به کار گیرد زیرا می‌دانست که انگلیس‌تنها چشم به استان‌های‌ایران در‌افغانستان ندوخته که بل همه‌ی استان‌های جنوبی‌ایران را در چشم‌انداز دارد.  و تا هنگامی‌که خزانه ایران پر بود همانگونه که گریبایدوف گفته بود،  این "نبرداپزار"ی بود که به او توانِ گردآوری سپاه و ایستادگی می‌داد، توانی که دشمن را بس نگران می‌ساخت. ولی پیمان ترکمن‌چای همه فریبی بود که این نبردافزار پایانی را نیز از ایران بگیرند. 

عباس میرزا برای پیمان صلح میرزا ابوالقاسم‌خان فراهانی (قائم‌مقام دوم) را روز یکشنبه ۲۸ مهر به اردوگاه پاسکه‌ویچ  گسیل داشت. آ. م. اُبرِزکف А. М. Обрезков,   از سوی وزارت‌خارجه روسیه از سنت‌پترز بورگ که به  دست‌یاری، پاسکه‌ویچ فرستاده شده بود تا با ایران گفتگو نماید در کارامالک به‌ او خوش‌آمد گفت. اُبِرزکف  به میرزا ابولقاسم گفت که بروندهای روسیه برای پیمان صلح از آنچه که گریبایدف در کاراضیاالدین خواسته بود سنگین‌تر شده ست.

اینک بر پایه‌ی این پیمان در ۱۶ بند، افزون بر استان‌های ایروان و نخجوان ، ایران می‌باید همه‌ی استان تالش را نیز به روسیه بدهد و به اندازه‌ئی کهکشانی تاوان جنگی‌ئی برابر به پانزده کرور یا برابر با ۷ میلیون و پانصدهزارتومان (برابربا سی میلیون روبل سیمین- که بیش از ده سال در آمد آذربایجان بود) بپردارد که نخستین بخش  پرداخت برابر با پنج کرور می‌باید در به گاهی به دیری یک‌ماه پرداخت می‌شد.و به‌جامانده‌ی ده کرور آن می‌باید در به گاهه‌ی سه ماه پرداخت می‌شد.  و تا هنگامی‌که  همه‌ی تاوان پرداخت نشده باشد، سراسر خاک آذربایجان  در چنگال روسیه  ماندگار می‌ماند. و اگر ایران بخش دومتناوان  را  در گاهه‌ی سه‌ماه نمی‌پرداخت، آذربایجان به زیر سرپرستی روسیه در می‌آمد،  و روسیه نخستین بخش تاوان را که دریافت کرده بود به ایران بازنمی‌گردانید. هیچ پیمان صلحی تا هنگام پرداخت بخش نخست تاوان امضا نمی شد. و روسیه‌ درسراسر دریای کاسپ (مازندران) پروای کشتیرانی می‌داشت.  عباس میرزا تنها  ۶ روز وقت داشت که این بروندها را  به آوند پیش‌درآمد برای هم‌آیش صلح در دهخوارقان، روستایی در نزدیکی تبریز، بپذیرد.

اینک سرجان ملکلم از نیاز بسیار ایران به پول بهره‌گرفت و با پرداخت بهای ناچیز بیست هزارتومان (برابر با ۱۸۰۰۰ پوند) بندهای ناخوش ۳و ۴ پیمان ایران و انگلیس را که مایه‌ی ناخشنودی کانینگ بود ازمیان برد.

 در گفتگوها و نوشتن  پیمان‌نامه ترکمان‌چای،  همان‌سان که نویسندگانی مانند آویک آیزاکیان ، بوریس بالایان، سمنوف  و ینیکولاپوف نشان داده‌اند، گریبایدوف هنایشی بسیار پررنگ داشت و برخی از بروندهای‌ آن را به ویژه درباره‌ی مسیحی‌سازی‌ قفقاز، بر پایه‌ی راهکارهای پتر بزرگ و کاترین بزرگ  به زیرکی سخت‌سازی نمود.  نگاه‌کنید به:
Avik Isaakian, “A.S. Griboyedov i Armeniya,” in A.S. Griboyedov i Armeniya, ed. by V.G. Tunian, (Yerevan: Obshchestvo “Rossiya”, 1995); Boris Balayan, Krov’ na almaze Shakh: Tragediya A.S. Griboyedova, (Yerevan: Ayastan, 1983); Semenov, “K voprosu o znacheniyi Turkmanchayskogo dogovora”, 105-12؛  I. Yenikolapov, Griboyedov na Vostoke, (Yerevan: Hayastan, 1974), 129.

گریبایدوف که در جنگ‌های  روسیه و ایران به مهینائی پشتیبانی ارمنی‌ها پی‌برده بود، خود به دیدار نرسه، اسقف‌بزرگ ارمنی‌ها رفته و در باره‌ی آینده  مردم ارمن و فرستادن‌ آنها به قفقاز گفتگو نموده بود. افسران ارمنی‌نژاد‌ روسیه مانند کریستوفر لازارف، الکساندر هوداباشف و مووسس آرگوتینسکی-دولگوروکی   برنامه‌ئی برای برپائی شاهزاده‌نشین به‌خودپای  ارمن در زیر سرپرستی روسیه را در خان‌نشین‌های ایروان و نخجوان فراهم نمودند.   در روز نوروز ۱۲۰۷  ( ۲۱ مارچ ۱۸۲۸ ) تزار نیکلای یکم    فرمان پدیداری استان (اوبلاست)  ارمنستان را در  ایروان . نخجوان  آگهداد نمود و  چندگاهی پس از آن در همان‌سال  انجمنی در تفلیس  برای بازنشاندن  مسیحیان ایران درآنجا برپاشد.  با همه این که سران کلیسا  کوچ ارمن‌های ایران به قفقاز  را بر پایه‌ی روی‌کرد روسیه   به سختی پشتیبانی می‌نمودند، تا‌ آنجا که ارمن‌هائی که نمی‌خواستند خانه و آشیانه خود را رها کنند بیم به برون‌راندن از دین و کلیسا می‌دادند، شماری بزرگ از آنها خویشتن را ایرانی در می‌شمردند و به کوچ تن در ندادند.  فتحعلی‌شاه برای پشتیبانی از ارمن‌هائی که نمی‌خواستند خانه‌ها و کشت‌زارهای خود را رها کنند خرید زمین‌های آنها را نابه‌وندیداد (ممنوع) آگه‌داد نمود تا به آنها بهانه‌ئی برای سرپیچی  از کوچ به‌زور را فراهم کرده باشد.    پس از برپائی پیمان ترکمن‌چای او در نامه‌ئی به لازارف نوشت  که وادار نمودن ارمن‌ها به کوچ با بندهای آن پیمان ناسازگار است . به گزارش پوتو  شاه به لازارف نوشت:
اگر که ما وجدان را به داوری  بگیریم،  چگونه می‌تواند این شدنی‌باشد  که هزار خانواده  به داوخواهانه و دل‌خواه  بخواهند که  خانه و  ملک‌ها  و باغ‌ها و کشت‌زارهای هزار ساله‌ی خویش را  رها کنند ازبرای آن‌که بی‌خانمان شوند و همه‌چیز خودرا از دست بدهند
به هر روی، قائم‌مقام به ناگزیر بروندهای بار‌شده‌ی روسیه را بپذیرفت ، اما به روس‌ها گفت که عباس میرزا ورشکست شده ست، و  این شاه است که میلیون ها تومان پول درخواستی را می‌باید بپردازد. و هشدار داد که بدون یاری انگلیس نمی‌توان شاه سالخورده را وادار به پرداخت تاوان جنگ نمود.

مک‌دونالد، از هنگام سرنگونی دژ عباس‌آباد، بر آن بود تا بر پایه‌ی دستور کانینگ، در گفتگوهای صلح پادرمیانی کند. پاسکه‌ویچ پس از به چنگ‌گرفتن تبریز برای جلوگیری از بازی انگلیس‌ها برای دریافت بخشی از تاوان‌ها گریبایدوف را  به دیدار مک‌دونالد در کنسول‌گری آن شهر فرستاد.

گریبایدوف به مک‌دونالد گفت که اگرچه روسیه کمک‌های پیشین او را برای برپائی پیوندی دوستانه میان ایران و روسیه ارج‌ می‌نهد، با این همه،  تزارنیکلای یکم به پافشارئی سخت پروای هیچ‌گونه میانجی‌گری در تنش‌های میان روسیه و نیروهای آسیائی را نمی‌دهد. به گفته‌ی گریبایدف  این روی‌کرد امپراتور  از برای دست‌کاری‌های‌ سِر گُر اوسلی در نوشتن پیمان  گلستان ۱۰۹۲  (۱۸۱۳ میلادی) می‌باشد. مک‌دونالد پاسخ داد که او به هیچ روی بر سر میانجی‌گری به هر سان را ندارد؛ زیرا از سوی دولت خود برای این‌کار به او گمارشی داده نشده ست!  آماج  او در همه‌ی این گاه‌ها آن بوده که دو سوی این تنش را به هم نزدیک نماید، زیرا هیچ یک از وزیران ایرانی آماده نیست که بروندهای سنگین پیشنهادی روسیه برای صلح را بپذیرد و هنگامی‌که گفتگوها آغاز شود به پادرمیانی اودیگر نیازی نخواهد بود.  با این همه، او به گریبایدوف یادآوری نمود که درخواست‌های روسیه بسیار سنگین است و برای پشت‌گرمی و سرآسودگی  به رسیدنی تند به باردهی گفتگوها، بروندهای روسیه می‌باید به مدارا گردد.  گریبایدوف که در‌می‌یافت نگرانی انگلیس از کجا آب می‌خورد و که آنها دل‌واپس آنند که بدهی‌های‌ایران به روسیه‌، به زودی خاستگاهی برای خواسته‌های روسیه از ایران برای گشودن راهی از افغانستان به سوی هندوستان بشود، که چنان که خواهیم دید  چنان نیز شد، به او پ
اسخ داد: 
با در دیدداشت شیوه‌ی رفتار ایران در برابر ما، هنگامی‌که سرزمین‌های بی‌پناه کشور ما آزمندانه  نه‌تنها بدون هیچ‌گونه برانگیختنی از سوی ما که بل حتی بدون آگهداد جنگ به زیر اندرتاخت درآمد، من چنین نمی‌پندارم  که بروندهای ما نابخردانه باشد.  ما آمده‌ایم تا کین خود را از برای آسیب‌های گذشته بستانیم،  تا نژادی چموش را کیفر دهیم و با  این اندازه‌ از پادآفره‌  به آنها نشان دهیم که  مردمی مانند ایرانیان نمی‌توانند به اعلیحضرت‌مان ناسزا آورند
پاسکه‌ویچ به زودی دریافت، که انگلیس‌ها به آسانی از آنچه که می‌خواهند دست‌برنمی‌کشند، زیرا اینک عباس میرزا به آنها آگهی‌ داد که وی در نشست‌های گفتگو برای صلح نخواهد آمد مگر اینکه نماینده‌ي انگلیس نیز در آنجا جای داشته باشد. چنین بود که به‌گزارش مک‌دونالد؛ چندروز پس از دیدار گریبایدوف، پاسکه‌ویچ خود به دیدار او آمد و گفت: "او اینک به دشواری گفتگو با ایرانیان بدون پادرمیانی سوی سوم پی برده است، آنها مردمی غریب هستند، که نه می‌توانند جنگ کنند، و نه صلح. و او آمده است تا  برای پادرمیانی از من خواهش کند..." 

روز سه‌شنبه ۱۴ آبان ۱۲۰۶ ( ۱۸۲۷ میلادی) وزیران مختار ایران و روسیه در دهخوارقان  برای بستن پیمان صلح دیدار نمودند . این گردهم‌آیی که چند ماه به درازا کشید  و به بارآمدی نرسید روس‌ها را بسیار خشمگین نمود، زیرا  در ۱۵ مهر ماه، هنگامی‌که هموندی دریایی انگلیس، فرانسه و روسیه کشتی‌های ترکیه‌عثمانی  را در دماغه‌ی ناورینو نابود کرده بودند، "پرسش خاور"  در اروپا به اوج تنش رسیده بود و اینک روس‌ها نگران جنگ با ترکیه بودند. 
     
انگلیس اگرچه  در تنش میان ترکیه و یونان هوادار یونان بود  اما به هر روی  از افزایش هنش روسیه در آسیا درهراس بود و از این‌روی بود که پس از آفند به کشتی‌های ترکیه  برسر دل‌جویی از آن کشور بر آمد، زیرا اگر روسیه به‌دریای مدیترانه دسترسی می‌‌یافت از آن پس می‌توانست برای بازرگانی دریایی انگلیس بیمی پرهراس بی‌آفریند. اینک عثمانی برای کین‌جویی تنها روسیه را در برابر خود داشت و می‌توانست به قفقاز دربتازد. از این‌روی بود که روس‌ها نمی‌خواستند نیروهای پاسکه‌ویچ در آذربایجان درگیر بماند.

چون هیچ تن از کسان در گروه گفتگوکننده‌ی ایران به سرپرستی عباس میرزا، قائم مقام و فتحعلی‌خان به زبان روسی آشنایی  نداشتند، بنا بر این شد که گفتگوها به زبان‌های فرانسه و فارسی انجام گیرد. سرپرستی هیئت روسی  در دهخوارگان  بر شانه‌ی پاسکه‌ویچ، اُبِرزکف و گریبایدوف بود. نشست‌ها در دو گستره سازمان یافته بود. نشست‌های به دهناد (رسمی) که گاه‌به‌گاه با بودن  وزیران مختار بر پا می‌شد و بیشتر در باره‌ی درخواست‌های مالی و سرزمینی روسیه بود. در گاهه‌های میانه نشست‌های دهناد، دو سوی گفتگو در نشست‌های خودمانی باهم می‌کوشیدند تا ناسازگاری‌ها و دشواری‌ها را در بندهایِ پیمان چاره نمایند.

خواسته‌های سرزمینی روسیه در آغاز گفتگوها به باردهی رسید. در نخست عباس میرزا با واگذاری ایروان و نخجوان به روس‌ها سازش نمود و پس از اینکه روس‌ها بیم‌داد به برون‌رفتن  از نشست‌ها دادند آنچه از استان تالش  مانده بود را  نیز در زیر فشار مک‌دونالد از دست داد. در همگی  هم‌آیش دهخوارقان در بر گیر شش نشست بود که نشست ششم به دادوفریاد انجامید و برهم خورد.  این نشست  در باره ی تاوان هنگفت درخواستی روسیه   به  اندازه‌ی  سی میلیون روبل سیمین بود.


توپ های روس در گذر از روز پل کالبد کشته‌شدگان در نبرد قفقاز


فرستادگان ایرانی امیدوار بودند که به دست‌کم این تاوان جنگ را بگونه‌ی بخش‌بخش با درنگ‌داشتی بلند  بپردازند. اما روسیه نگران آن بود که پیش‌آمدهای سیاسی و اقتصادی در درازای زمان به از میان رفتن مانده‌ی تاوان بی‌انجامد. پس از این نشست عباس میرزا از نماینده‌ی انگلیس خواست به "میانجی‌گری" در گفتگوها یاری نماید تا از پدیداری "اینگونه بگومگوهای بی‌هوده و پر سر و صدا"  دوری بشود. مک‌دونالد پاسخ داد که او مانند همیشه آماده‌ست که در این باره یاری دهد. چنین بود که مک‌دونالد به داوری برای نمایان ساختن اندازه‌ی تاوان از سوی هردو روی گفتگو برگزیده شد.

مک‌دونالد از یک سو به پیاپی  به نمایندگان ایران فشار می‌آورد که باید این راستی را بپذیرند که آنها خودشان بوده‌اند که به آغاز جنگ گناه‌ ورزیده‌اند. و از سوی دیگر از روس‌ها می‌خواست که اندازه‌ی تاوان را تا به آن‌  هنگفت
 نخواهند. پاسکه‌ویچ  اندازه‌ی تاوان را به ۱۲  کرور  کاهش داد (و در پساتر به ۱۰ کرور  پائین آمد). و همانگون که دیده‌ایم،  ایران می بایست  ۵ کرور را بی درنگ می‌پرداخت و گرنه پیمان صلح امضا نمی‌شد. همچنین پاسکه‌ویچ پذیرفت که بلندی درنگ برای پرداخت مانده تاوان را  به اندکی افزایش دهد، هرچند تا پایان آن درنگ آذربایجان را در زیر سرپرستی روسیه می‌داشت.

در روز چهارشنبه ۶ آذر ۱۲۰۶ (۱۸۲۷ میلادی) از تهران به مک‌دونالد آگهی داده‌شد که فتحعلی شاه پنج کرور تومان را به دکتر جان مک‌نیل کاردار سفارت انگلیس  پرداخت نموده ست. پاسکه‌ویچ  سروان ولخووسکی را برای گرفتن آن پیش‌پرداخت به تهران فرستاد. اینک چنین می‌نمود که صلح برپاشده است. عباس میرزا همه‌ی بندهای پیمان را روز یک‌شنبه ۱۷ آذر ۱۲۰۶ امضا نمود. اما روز دوشنبه ۲۵ آذر به پاسکه‌ویچ پیام آمد که شاه، میرزاابوالحسن‌خان شیرازی را برای گفتگو به دهخوارقان خواهد فرستاد.  چندی نگذشته بود که آشکار شد که شاه پیمان صلح را نپذیرفته و بخش یکم‌تاوان را هنوز نپرداخته است و به جای آن وزیرخارجه‌ی خود را برای گفتگو  فرستاده است.

در این هنگام دولت عثمانی به شاه گفته
 داده بود که اگر از پرداخت تاوان خودداری کند، جنگِ روسیه و عثمانی او را از پرداخت تاوان واخواهدرهانید. از سوئی دیگر، به گزارش دکتر مک‌نیل، حسنعلی‌میرزا، پسر فتحعلی‌شاه و حاکم خراسان،  روز سوم دی ۱۲۰۶ به تهران آمد و مردم شهر از او به آوند قهرمان آزادی بخش خوش‌آمد گفتند: "مردمان از هر رده خود را  به پای او انداختند،  و بر دامن او و حتی جای پای اسب او بوسه زدند". حسنعلی‌میرزا آگهداد نمود که به‌زودی روس‌ها را از آذربایجان بیرون خواهد راند.

شاه حسنعلی‌میرزا را به فرماندهی بزرگ‌ارتشتاران برگزید و به‌گزارش دکتر مک‌نیل او را به آشکار به آوند شاه‌زاده‌ی‌جانشین خواند. در این هنگام پاسکه‌ویچ و دیگر نمایندگان روس  در گفتگوها در رایزنی بودند که اینک چه می‌بایدشان کرد. گریبایدوف برآن بود که می‌باید فشار را بر ایرانیان بی‌افزود. اُبرزکوف پیشنهاد می‌نمود که یا روسیه می‌باید بی‌درنگ پیمان صلح را امضا نماید و بدون شکیبائی برای دریافت تاوان
 چشم به راه آمدن میرزاابوالحسن‌خان بماند و یا این‌که  خود روسیه پیمان فرجامین را بنویسد ولی  آن را امضا ننماید تا وزیرخارجه ایران به ده‌خوارقان  برسد. در این هردو روی ابرزکوف برآن بود که بهترست با ایران گفتگو نمود تا بتوان بخشی از تاوان را برای خزانه‌ی تهی روسیه دریافت نمود تا برای نبرد با عثمانی به کارآید.

گریبایدوف  اما پرخاش می‌نمود که تنها زورمندی نبرداپزار ست که میرزاابوالحسن‌خان را وادار به پذیرفتن بروندهای روسیه خواهد نمود.  به باور او  گفتگو با میرزا:
تنها از‌دست‌دادن وقت خواهد بود، و به نداشتن روی‌کرد خواهد انجامید، و به دیگربار ما را به آن گفتگوهای بی‌بر، یاوه و کودنانه خواهد کشید، که ایرانی‌ها برای خوش‌گذران خودشان پنجاه روز دیگر ما را به باد خواهند سپرد.
او گلایه ازین داشت که روسیه "مایه‌ی نیش‌خند" دشمن شکست‌خورده شده است و بر این پا می‌فشرد که پایان دادن بی‌درنگ به گفتگوها "به واپس‌افتادن  پرداخت تاوان نخواهد انجامید که بل پرداخت آن را شتاب خواهد داد."  او در پیش‌تر به پاسکه‌ویچ چنین اندرز به راه‌کار داده‌بود:
تا هنگامی‌که شاه پذیرش نوشته‌شده‌ی همه‌ی بروندهای ما را، که هم اکنون از آنها آگاهی دارد، نفرستاده باشد؛ نمی‌باید هیچ یک از فرستادگان او را  بپذیرید. تا هنگامی‌که پشتوانه نگرفته‌اید که لشگرکشی‌های تازه‌ئی  برپا نخواهدشد آنها را  با آزرم‌داشت بسیار نپذیرید . آنها را به همان‌سان  به برپائی شورش و نابسامانی بیم‌داد دهید،  که آنها در سرزمین‌های ما برانگیختند. آنها تا  هنگامی‌که  هنوز اصفهان و شیراز و دیگرشهرها را دارندکه به آنها بگریزند از هیچ نمی‌ترسند. این بس نیست که ما به شیوه‌های برپائی ناآرامی دست نمی‌زنیم، و ، پس از به انجام رسیدن صلح، ما به آنها خواهیم گفت که ما هنوز این ابزار درخور برای سرآسودگی‌مان را به‌دست داریم ولی آن را به دشمنی‌ با شما به کار نمی‌بریم.  در گفتگو ودر نوشتارها گویشی میانه‌رو در پیش نگیرید،  زیرا ایرانی‌ها آنرا یا به نشانه  سستی  می‌گیرند، یا به اینکه خزانه‌مان به ته کشیده شده و یا اینکه  دیگر توانائی گسترش کشور‌گشائی‌هامان را نداریم....  
 و اندرزهائی دیگر از این‌چنین را  در این نوشته‌ هم‌چنان پی‌می‌گیرد. و این همه در هنگامی بود که نماینده انگلیس در یادداشت‌های روزانه‌اش می‌نوشت که بیشتر افسران روس از جنگ خسته شده‌اند و آرزوی بازگشت به خوش‌گذرانی‌های دل‌پذیر مسکو و سنت پترزبورگ را دارند.

به هرروی، میرزاابوالحسن‌خان شیرازی، وزیر خارجه‌ی فتحعلی‌شاه، روز یک‌شنبه ۱۵ دی‌ماه ۱۲۰۶ (۱۸۲۸ میلادی) به دهخوارقان رسید، و در فردای آن روز، دوشنبه ۱۶ دی‌ماه،  ژنرال پاسکه‌ویچ  به دیدار وی آمد و با خشم‌ به اوگفت که حتی یک واژه از پیش‌نویس پیمان را که عباس میرزا امضا کرده بود دگرگون نخواهد نمود. افزون بر آن، وی دنباله‌داد که تا آنجا که  در  گمارش اوست، این گفتگوها پایان یافته‌اند و چون شاه پیمان را نپذیرفته او می‌باید جنگ را  از سرگیرد و به سوی تهران پیش‌روی نماید، مگر این‌که نخستین بخش تاوان آسیب‌های نبرد به روسیه بی‌درنگ پرداخت شود.

چنین بود که ارتش روس به دیگر بار به‌سوی تهران به پیش‌روی درآمد و چون نیرویی در برابر خود نمی‌دید شهرهای ارومیه، اردبیل  و میانه را  به چنگ گرفت.  با رسیدن آگه‌ها از شکست گفتگوها و پیش‌روی نیروهای روس به‌سوی تهران، ابرهای تیره‌ی نگرانی بر دربار سایه‌افکند و  فتحعلی‌شاه به ناگزیر به جست‌وجوی روی‌کردهایی تازه برای یافتن چاره افتاد.  در همانک  مک‌دونالد، که از ایستادگی‌شاه به تنگ‌آمده بود،  بر فشار خود به او می‌افزود که وی نمی‌باید که پادشاهی در دودمان قاجار را به بیم اندازد، و چاره‌ئی نیست مگر آن که به پرداخت ۵ کرور تاوان جنگ تن در دهد. به فرجام، شاه سال‌خورده، که دریافت انگلیس به پیمان خود وفادار نمانده‌ست، از ایستادگی دست کشید و فرمان داد که پول تاوان به نمایندگان انگلیس در تبریز ترابر شود تا آنها به آوند میانجی، آنرا به روسیه بپردازند.  

ترارسان آن‌همه پول به گونه‌ی فلزهای زر و سیم چندان آسان نبود. سه کرور از بخش نخست تاوان به زر پرداخت شد و دو کرور دیگر به سیم. بر پایه‌ی یادداشت‌های دکتر مک‌نیل، کارگران ساعت‌های بسیاری را به بار کردن این گنجینه بر هزار و شش‌‌صد قاطر گذران نمودند. او در یادداشت‌هایش می‌نویسد:
من باور نمی‌کنم که این‌ شدنی بود که اعلیحضرت شاه در شهر می‌ماندند. زیرا شهر درخور پدافند نبود؛ و اگر اعلیحضرت شهر را رها می‌نمودند، نه‌تنها چه بسیار از دارائی‌ها نابود می‌شدند که بل گنجینه‌ی شاهنشاهی را که اعلیحضرت نمی‌توانستند با خود ترابر کنند به دست دشمن می‌افتاد. آن‌گاه دگرگونی فرمان‌روائی ایران پیآمدی دوری‌ناپذیر می‌شد. یک جانور روسی  بر تخت پادشاهی بی‌سرنشین‌شده می‌نشست و دودمان کنونی برای همیشه به‌کنار نهاده می‌شد.  
 هنگامی که مک‌دونالد از این آگاهی یافت که کاروان تاوان به‌سوی تبریز در راه است، از پاسکه‌ویچ خواست که هم‌آیش صلح را از سرگیرد. اما پاسکیه‌ویچ پاسخ داد که او دیگر نمی‌خواهد به گفتگویی بیشتر تن دردهد. او پیمان صلح را امضا خواهد نمود و آنرا به عباس میرزا خواهد فرستاد. ولی با پافشاری مک‌دونالد پاسکه‌ویچ  نمایندگان ایرانی را به دهکده ترکمن‌چای در نزدیکی تبریز فراخواند و پیمان صلح سرانجام در آنجا امضا شد.

روی‌کرد لردکانینگ، وزیر خارجه‌ی انگلیس، در بارگذاری این پیمان بر ایران ازسوی دوک ولینگتون  و لرد اِلِنبرو Lord Ellenborough  به خرده‌گیری و سرزنش بسیار گ
رفته شد. لرد اِلِنبرو به دولت هشدار می‌داد که این پیمان مایه‌ی افزایش هنش روسیه در ایران خواهد شد. چارلز متکالف  Charles Metcalfe می‌گفت:
اگر ما به هنگام نیازداشت خودمان  چشم‌به‌راه  یاری‌هائی مَهین  باشیم، بی‌بروبرگرد خود را به‌گونه‌ئی بی‌چاره‌وار و  فریب‌خورده و دل‌سرد خواهیم یافت . اگر روسیه هرگز به بروندهائی دست‌یابد که بتواند سپاهی را به‌سوی هندوستان بفرستد ایران به شایدی بزرگ در زیر پرچم آن کشور خواهد جنگید.
دوک ولینگتون  به درستی توانست هنایش پیمان ترکمن‌چای را بر امپراتوری عثمانی پیش‌بینی نماید:
همه در سراسر  اروپا باید به این پیمان  در همان روشنایی که ما به آن می‌نگریم نگاه کنند. آنها شاید برایه‌هائی (دلایلی) همانند ما نداشته باشند که با رشک و نگرانی به پی‌آمدهای آن بنگرند، اما همه باید در آن روشنایی ببینند که این کوبه‌ئی مرگ‌آسا  به خودپائی دربار عثمانی است و نشانه‌ئی  برای پیش‌بینی  پاره‌پارگی و ازمیان رفتن توانمندی آن امپراتوری ست.
برای ایران اما این  نخستین برخورد با مدرنیته و نووایی بود. نووایی که از "خرد بخود وا" سرچشمه نگرفته بود، و به هیچ‌روی با آزادی‌خواهی و مردم‌سالاری پیوندنداشت، که بل از دست‌درازی‌ها و تاخت‌و تازهای خودکامگانی مانند ژنرال تسیتسیانوف و ژنرال ارملوف و ژنرال‌پاسکه‌ویچ  و تزار الکساندر یکم  و تزارنیکلای‌یکم  و  دغل‌بازی‌ها و نابه‌کاری‌های دولت‌مردانی مانند کسلرای و کانینگ و کارکنان‌شان مانند سرجان ملکلم و هارتفورد جونز  و دکتر مک‌نیل و سر‌گور اوزلی و هم‌دستان آنها برای افزایش بهره‌وری‌ها و دست‌بردهای استعماری سر چشمه می‌گرفت.


نا‌آرامی‌های تهران و کشته‌شدن گریبایدف


فریدون آدمیت درباره‌ی کشته شدن گریبایدوف  در نوشته‌اش   "آشفتگی در فکر تاریخی" می‌نویسد: 
کشتن گریبایدف  به هیچ‌وجه بر اثر "شورش مردمی"  نبود، توطئه‌یی بود که درون دربار از جانب  الهیار‌خان آصف‌الدوله و دست‌یارانش  بر علیه  دست‌گاه عباس میرزا  نایب‌السلطنه  چیده شد. "به وسیله بی‌سروپایان  شهری که همواره آماده بودند که در خدمت  مردمان قدرت‌مند به کار گرفته‌شوند انجام گرفت ." منوچهرخان  گرجی معتمدالدوله از اسباب‌چینی خبر یافت اما اقدام  او مؤثر نیفتاد. 'جستین شیل' مأمور سیاسی انگلیس از آن نقشه آگاه شد ،  اما شب حادثه  از شهر بیرون رفت. گزارش‌ها واسناد رسمی چنین حکم می‌کنند.

 اگرچه آدمیت  در کتاب‌اَش "امیر کبیر و ایران" پدیده‌ی ترپندی درباره‌ی کشته‌شدن سفیر روس را ردمی‌کند، اما به هر روی، کشته‌شدن وی را ناشی از "فتنه‌یی" می‌داند  که از "ترش‌خویی و بی‌تدبیری" وی برخاسته بود، به‌سخنی دیگر، این گونه‌ئی "شورش مردمی" بود ، هرچند شورش  "بی‌سروپایان شهری" خشمگین نادان! و البته هیچ  شورشی  را تنها دانایان شهر برپانساخته‌اند. آدمیت می‌نویسد 

 یک‌سال پس از امضای عهدنامه‌ی ترکمانچای، نویسنده‌ی روسی  گریبایدوف  به سفارت فوق‌العاده  و برای مبادله‌ی آن پیمان به ایران آمد. این نویسنده‌ی نامور که از مأموریت خود هیچ خرسندی نداشت،  سفیری ترش‌خوی و بی‌تدبیر بود. روش ناپسند و تحریک‌آمیزش، مردم شهر و برخی از روحانیون را برانگیخت - فتنه برخاست، و در سوم شعبان ۱۲۴۴ به دست مردم خشمگین نادان در تهران کشته شد.  
 به راستی اما پیوندهای پیچیده‌ی سیاسی در آغاز سده‌ی نوزدهم، بسیاری از رویدادهای آن سده را از چشم اندازهایی گوناگون پدیداری‌هایی ناسازگار باهم می‌سازد. و از اینروست که به باورمن  رویداد کشته شدن گریبایدوف  را می‌باید  در چارچوب همه‌ی  گواهه‌های تاریخ که در پیش‌تر دیده‌ایم  و در برآیندی  از همه‌ی آن  چشم اندازها ویدایی داد و به نمایانی کشید.  



داستان چنین بود که؛ گریبایدوف پس از امضای پذیرفت‌نامه‌ی ترکمن‌چای از سوی ایران، از سوی  پاسکه‌ویچ گماردگی یافت که آن پیمان را برای امضای تزار  نیکلای یکم باخود  به سن پترزبورگ  ببرد. اگرچه گزارش‌هایی که به نیکلای دوم  در باره‌ی پیمان ترکمن‌چای رسیده بود  از  آزردگی و خشم  و بی‌زاری ایرانیان از  روسیه داستان داشت،  تزار در دیدارش با  گریبایدوف ، برپایه‌ی پیشنهاد پاسکه‌ویچ ، او را بستود  و  پاداشی درخوراَش داد. ورا که به‌خوبی می‌دانست که نه‌تنها ایران را توان برتابیدن بروندهای سخت و دشوار آن پیمان نیست، که همچنین اینک دولت انگلیس، همچون کرکسی چشم‌ به دریدن و اوباریدن پیکر زخم‌خورده و ناتوان ایران دوخته ست.

  چنین بود که تزار  به پیشنهاد کارل نسلرود، وزیرخارجه روسیه،   کوشید تا به‌نشانه‌ی دوستی و نیک‌خواهی به‌گونه‌یی از  خویشتن مدارا و  گذشت نشان‌دهد، تا از افتادن ایران به چنگال آزمند انگلیس  جلوگیری نماید .  اینک نسلرود، گریبایدوف را به  آوند وزیر مختار resident minister plenipotentiary،‌ که تنها یک رده از جای‌گاه سفیر پائین‌تر ست،   با  پیشکش‌هایی  گران‌بها  برای شاه و شاهزاده‌جانشین روانه‌ی ایران نمود.

در تیرماه ۱۲۰۷ (جولای ۱۸۲۸) گریبایدوف به تفلیس  اندرآمد و یک‌ماه پس از آن با شاهدخت  گرجی نوجوانی ، به نام نینا چاوچاوادزه، به همسری درآمد.  و در پايیز آن سال به همراه گروه همراهان‌اَش، دبیرهای یکم و دوم سفارت و همسر باردارش، به تبریز دررسید . در تبریز  وی نخستین پرداخت تاوان جنگ را بر پایه‌ی پیمان از عباس میرزا دریافت داشت و  به فرجام  همسرش  را به کنسول انگلیس و همسرش  بسپرد و خود در هوای سخت زمستانی بسوی تهران رهسپار شد.  

 گریبایدوف،  بر این  باور که چون نماینده‌ی کشوری پیروزمند  در جنگ ست و ایرانی‌ها را تنها با نشان‌دادن  زورمندی می‌توان به زیر لگام آورد؛  از همان آغاز رهسپاری‌اَ
ش به‌سوی  تهران رفتاری ناپسند، تندخوی و  خشونت‌آمیز  در پیش گرفت.  و  با ایرانیان به ترش‌روئی و دشنام  سخن می‌گفت و  کردار همراهان او نیز  در زنندگی دست کم از اونداشت. به گزارش دارمستتر  در 'نگاهی به تاریخ ایران' گریبایدوف  "سفیر تزار در تهران  به مانند یک  سرکرده‌ی انگلیسی  دربرابر یک راجه‌ی هندی  می‌باشد."

نخستین نشانه‌ی تنش او با دولت ایران  هنگامی پدیدار  شد که   گریبایدوف در آغاز رهسپاری به‌سوی تهران، بدون درخواست‌پذیرش از دولت میزبان،  یکی از  همراهان‌اَش را به  آوند سر کنسول روسیه  در رشت  برگمارد.  وی سپس در دنباله‌گیری گذار خود به تهران در قزوین  بایستاد تا بر پایه‌ی پیمان ترکمن‌چای  گروهی از زندانیان گرجی و ارمن را  به دیگر‌بار بدون آگهداد و هماهنگی با دولت ایران  به کشورهای‌شان  بازگرداند. هرچند، در این باره با ایستادگی ایرانیان مهین دوست روبرو شد  ورا که  میزبانان ایرانی، از برای آنکه آسیبی به او  نرسد، هرچه زودتر او را به تهران  رساندند. گریبایدوف در  روز جمعه ۲۶ دی ماه ۱۲۰۷ (
۱۶ ژانویه ۱۸۲۹)   به تهران رسید.  در تهران میرزامحمدعلی کلبانی، پیش‌کار ظل‌السلطان (پسر فتحعلی شاه) و محمدولی‌خان قاسملوی افشار از  سوی دربار  به  دهناد خوش‌آمد از وی گمارده شدند و محمدخان، فرمانده سواران افشار، به  آوند میهماندار وی  برگزیده شد.  فردای آمدن او به تهران، میرزا ابوالحسن‌خان تیرانداز، وزیر امورخارجه، و علی‌خان دولو ایلخانی قاجار و میرزا فضل‌الله مازندرانی مستوفی و رئیس تشریفات دربار  به  مانشگاه  او رفته  و به وی خوش‌آمد گفتند. گریبایدوف در  دیدار با شاه  ارمغان‌های تزار روسیه را  که در بر گیر چهلچراغ‌های بزرگ و ظرف‌هایی  ازسنگ‌یشم و سنگ سماک بود به فتحعلی شاه  پیش‌کش‌ نمود. 

گریبایدوف پس از اندرشدن  به ایران به تندی به انجام دو گمارش خویش  بپرداخت . در دیدار  یکم باشاه او پشتوان‌نامه‌های  خویش را به فتحعلی‌شاه فراداد و در دیدار دوم  با وی پیمان پذیرفت‌شده‌ی ترکمن‌چای را به شاه فراهم نمود.  اگرچه هردوسوی این  دیدار کوشیدند که رفتارشان  پدیداری‌ئی به‌گواهیک (دیپلماتیک) داشته‌باشد، وراکه گونه‌یی  تیرگی و ناخرسندی بر هوای دیدار سنگینی می‌نمود و خشم ایرانیان با دراندیشی به آسیب‌های ننگین آن پیمان دم‌به‌دم رو به افزایش بود.  گریبایدوف چنانکه گویی از جوشش این آزردگی ناآگاه ست  از بازی‌گری خودپسندانه‌ی خویش به آوند نماینده‌ی کشور پیروز هیچ نکاست و به تنها چیزی که می‌اندیشید برنامه‌ی بازگشت‌اَش از تهران در روزشنبه ۱۱ بهمن ۱۲۰۷  (۳۱ ژانویه ۱۸۲۹)، و پیوستن به همسرش  و  رفتن  به کاخ روستائی‌شان در نزدیکی تفلیس بود.

در میانه‌ی بهمن‌ماه، گریبایدوف،  فرستاده‌ی نابخرد روسیه، از رویدادی ناچیز در باره‌ی ارمن‌ها که به تنشی آتشین دامن‌زد درشگفت آمد.     در آن هنگام وی  سرگرم باره‌یی برای‌ بازگرداندن  فراریان و زندانیان ارمنی و گرجی،   به روسیه بود،  که می‌باید بر  پایه‌ی بند سیزدهم پیمان  ترکمن‌چای، درگاهه‌ئی به درازای چهارماه به کشورشان  بازگردانده شوند. این گرجی‌ها و ارمن‌ها  در نبردهای روزگار کریم‌خان زند و آغامحمدخان قاجار به ایران آورده شده بودند.  در میان آنان خواجه‌یی ارمنی در دربار شاه، به نام میزا یعقوب بود،  که به زور به اسلام  آورده شده بود و اینک با ربودن  چهل‌‌هزار تومان پول و جواهر  به سفارت روسیه پناه آورده بود. پیدا بود که گریختن وی، که از بسیاری از رازهای اندرونی دربارفتحعلی شاه آگاه بود، مایه‌ی نگرانی و شرم دولت بود.   از سوی دیگر گریبایدوف بر گماردش خویش به آوند پاسدار و پشتیبان  ارمن‌های ایران پافشاری می‌نمود، و این درنمی‌یافت که برای دربار ایران گریز یک رازدار با آن همه پول نمی‌توانست پذیرفتنی باشد. و اینک  خواجه یعقوب پهرستی از نام‌های زنان گرجی و ارمنی که به هم‌سری با شاهزادگان و مهینان ایران درآمده‌بودند برای  وی فراهم نمود تا او آنها را به سرزمین‌های‌شان بازبگرداند. 

 چنین بود که  یکی از پیش‌کاران گرجی گریبایدوف، به‌نام رستم‌بیک، شمار بسیاری از ارمن‌ها و گرجی‌هایی که به اسلام گرویده بودند را بیاغالید تا از سفارت روس درخواست پناهندگی نمایند.  در آن  روزگار بسیاری از  ایرانی‌ها با چنین  زنان گرجی و ارمنی   زناشوئی نموده   و  آنها را به دین اسلام در آورده بودند.   گریبایدوف، به گونه‌یی تندخویانه و سبک‌سرانه از دولت ایران می‌خواست که همه‌ی این زنان را به سفارت روسیه بفرستد تا او از آنها بازجوئی نماید، تا  که ببیند که کدامین آنها می‌خواهند به کشور خویش بازگردند.  از سوی دیگر بسیاری ازین زنان  که اینک سالها بود در ایران خانه و زندگی  برپا نموده بودند به هیچ روی نمی‌خواستند که همسر و فرزندان خود را رها کنند و برای بازجوئی در برابر مردی درشت‌گوی و بدخو به سفارت‌بیگانه بروند. به گزارش یکی از کارشناسان در وزارت‌خارجه‌ی آمریکا در این باره، چنین می نمود که  رستم بیک و   میرزا یعقوب "دلخواه‌شان بر آن بود  که ایرانی‌ها را به‌‌خواری وادارند و  بر زخم شکستی که در اینک‌ها خورده بودند نمک بپاشند (چهره های آنها را درشکستی که در اینک‌ها خورده بودند بمالند. a desire to continue humiliating the Persians and rubbing their faces in the recent defeat )". 

کار هنگامی به جایی باریک کشیده شد که  آن دوتن در خانه‌ی الهیارخان آصف‌الدوله، یکی از مهینان  ایران ،  دو تن از زنان وی را برای این بازجوئی برگزیدند. الهیارخان، که  چندی خوان‌سالار  فتحعلی شاه و  همچنین داماد  او بود، از مزدوران دولت انگلیس بود.  وزیر مختار انگلیس  و فرستاده‌ی فراویژه  به در بار ایران، سرگرد جاستین شیل Lieutenant-Colonel Justin Sheil , Plenipotentiary and Envoy Extraordinary at the Court of Persia  در باره‌ی وی  به لندن چنین گزارش داده ست: 
  آصف‌الدوله  خود و همه‌ی خانواده‌اش  همیشه  به  شایانی  از آن دولت انگلیس بوده‌اند . چشم براه یک بهنگامی  هستم که در دیداری به‌تنهائی با شاه ، و ی را وادار نمایم  تا به او جایگاه  نخست‌وزیری را  فراهم دهد.
 پالمرستون نیز در گزارشی وی را  "دارای دلبستگی‌های  انگلیسی‌وار"   می‌خواند زیرا که  "از گروه رویاروگران (مخالفین امیرکبیر)  و کهنه‌پرست است و هیچ گامی در راه پیشرفت  ایران بر نخواهد داشت."   
   
  ازین روست که داستان درگیری آصف‌الدوله با سفارت روس و گریبایدوف تا اندازه‌یی زیاد اندیشه‌برانگیز ست. چراکه پس از این که رستم بیک   دستور گریبایدوف را به آگهی آصف‌الدوله، در باره‌ی  بازجویی از همسران‌‌اَش  رسانید، وی بی‌درنگ ماجرا  را به  سفارت  انگلیس گزارش داد. سفارت انگلیس بی‌درنگ از این ماجرا بوی بهره‌برداری برد و در گزارشی به وزارت خارجه‌ی انگلیس نوشت:  
 گریبایدوف  خود‌پسندی  و خودبزرگ‌بینی‌ئی بیش از اندازه دارد . او  می‌کوشد تا برای باری دیگر، بازمانده‌ی  کوچ کنندگان  و فراریان و بندیان  را به روسیه بازگرداند.   فرستاده‌ی تازه‌ی روسیه  حتی از گسیل کارگزاران روسی به خانه‌ها  و اندرونی‌های درباریان قاجار  نیز هراس ندارد .  فشار بیش از اندازه‌ئی که وی  برای بازگردانیدن  دو کنیز  گرجی از خانه‌ی آصف‌الدوله می‌آورد ، مایه آن شده که وی دست به‌دامان ما شود ... آصف‌الدوله  خود و همه‌ی خانواده‌اش  همیشه و به آکندگی از آن دولت انگلیس بوده‌اند. 
آصف‌الدوله سپس این باره را  به فتحعلی  شاه  گزارش داد و شاه فرمان داد که  آن دو زن را  به همراه  یکی از کارگزاران‌اَش به نزد گریبایدوف بفرستد تا آنها خودشان  به وی بگویند که از  بندیان استان‌های روسیه نیستند تا وی دست از سر آنها بردارد. آصف‌الدوله بدان‌سان که شاه به او گفته بود کنش بنمود. وراکه گریبایدوف، با آنکه گفته شده‌است که از خودسری رستم بیک  ناخرسند بود، با این همه،  با همه خودبزرگ‌بینی خویش،  از برای به‌انجام آوردن بند سیزدهم پیمان آشتی ترکمن‌چای،   آن دوزن را بازداشت نمود و کارگزارِ آصف‌الدوله را  با دستی تهی بازبگردانید. 

 روز پنجشنبه ۹ بهمن ۱۲۰۷ (۲۹ ژانویه ی ۱۸۲۹)، رستم بیک ،  با فرستادن آن دوزن  به گرمابه‌یی در نزدیک سفارت آتش خشم و شورش را برپا نمود.  برخی گفته‌اند که شورش به این برایه‌ بود که مردمان  گمان داشتند که آنها را برای آوردن به دین مسیح  آماده می‌کنند، و برخی دیگر از ترپند انگلیس و آخوندها سخن گفته‌اند. به هر روی، مردمانی که ، همان‌گونه که گزارش وزارت خارجه‌ی آمریکا نشان می‌دهد، از پیمان ترکمن‌چای خشمگین بودند و رفتار تندخوی و زورگویانه‌ی گریبایدوف بر آتش خشم آنها دامن می‌زد، واکنشی سخت نشان‌دادند. 

آصف‌الدوله  در این میانه به نزد میرزا مسیح استرآبادی از دین‌مردان تهران رفت  و او  برای چندین  بار به گریبایدوف پیام  فرستاد، ورا که از او پاسخی نرسید .  فردای آنروز، روز  جمعه  ۱۰ بهمن، مردمان در مسجد گردهم آمدند و به اندرز  دین‌مردان  برآن شدند که خواجه‌یعقوب را دست‌گیر و آن دوزن را آزاد نمایند. در درگیری دربرابر سفارت خواجه‌یعقوب و یک نگهبان قزاق و چند تن از کارگران سفارت و گروهی از  شورش‌یان کشته شدند .  آگهی درگیری مردم به فتحعلی شاه رسید و او علی‌شاه ظل‌السلطان فرزند خود را که  فرماندار تهران بود  به آرام نمودن و سرکوبی شورش فرستاد.   

اگرچه نیروهای قزاق  توانستند مردمان را پراکنده سازند اما پیش از شامگاه  مردم به دیگر بار دکان‌ها و بازارها را بستند و  به سوی   سفارت روس  به راه افتادند تا زنان نگهداشته شده را  آزاد نمایند.  در زدوخوردی که بین مردم و قزاقانِ نگهبان سفارت روی‌داد،  یکی ازنگهبانان بسوی مردم تیراندازی نمود  و یکی دوسه نفر از شورش‌یان به خاک افتادند . چنین بود که آتش کین‌جوئی مردمان زبانه کشید و  بدرون  سفارت  ریختند و گریبایدوف و همه‌ی کارکنان روسی سفارت را کشتند. تنها کس از روس‌ها که از این کشتار  به تندرستی  جان بدر برد مالسوف، دبیر سفارت بود  که پنهان شده بود.

پس از این روی‌داد فتحعلی شاه  برای چهار روز از کاخ خویش بیرون نشد و  همه‌ی دربار  از واکنش روس‌ها  و کین‌جویی آنها بسیار هراسان و آسیمه  بودند. تزار نیکلا ژنرال دالگورکی را به آوند سفیر تازه روسیه برای ریشه‌یابی این ماجرا به ایران گسیل داشت.  وی  پس از  بازجوئی خود  در این  باره  به دولت ایران انجام سه بروند را پیشنهاد داد:  نخست؛  یکی از کسانی که در این باره پررنگ‌ترین بازی را داشته کیفر مرگ گیرد .  دوم؛  دین‌مردی که بیش از همه مردم را به آشوب بی‌‌آغالیده بود، حاجی‌میرزا مسیح استرآبادی  از ایران  بدور فرستاده‌شود. سوم، یک تن از شاهزادگان ایرانی برای درخواست پوزش به سینت‌پترزبورگ برود. چنین بود که به فرمان فتحعلی شاه، رضاقلی‌بیگ، یکی  از سردمداران  آشوب در میدان ارگ  به کیفر مرگ رسید. حاجی میرزا مسیح   به عتبات فرستاده شد و سرانجام،  عباس میرزا،  وزیر امورخارجه  میرزامسعود مستوفی انصاری ، را به همراه  دبیرش، میرزامصطفی‌خان افشار با دو نامه، یکی  برای تزار و دیگری برای ژنرال پاسکه‌ویچ، فرمانده‌ی  نیروهای  روسیه در قفقاز،  به روسیه فرستاد.  به  گزارش سفرنامه‌ی خسرومیرزا به نوشته‌ی مصطفی‌خان افشار:  
میرزا مسعود از جانب نایب‌السلطنه  مأمور پطرزبورغ  گردید که اولاٌ حقیقت این حادثه را در تفلیس به گراف پاسکویچ حالی‌کرده  و آمدن نواب  شاهزاد‌ه‌اعظم محمدمیرزا  را با جناب میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام  به تفلیس  برای عذرخواهی وعده بدهد،  و بعداٌ به استصواب و استرضای او و با تعجیل تمام خود را به دربار امپراطور روس رساند، و تأسف و تحسر دولت علٌیه را از وقوع این غایله اتفاقیه  به امنای روسیه واضح و آشکارنماید .  
 نامه‌ی عباس میرزا به امپراتور پس از چندین گفته‌های شادباش به‌گزاف و سرشار از ستایش و نیایش به شیوه‌ی نامه‌های درباری آن روزگار می‌نویسد: 
مکشوف و معروض می‌داریم  که  هرچند از حوادث زمانی و قضایای آسمانی شرمندگی و خجلت  دولت ایران زیاده از شرح و بیان است  ولیکن  رأفت پادشاهانه و عاطفت ملوکانه‌ی آن اعلیحضرت   را زیاده‌تر از آن دانسته،‌ به  آن استظهار و اطمینان  عرض و اظهار می‌کنیم  که در سال‌گذشته  دولت  ایران  دوستی دولت بهیه روسیه  را به جان و دل خریدار شد و در راه تحصیل آن از رنج تن و بذل مال دریغ نکرده،‌  چندان کوشید، که به فضل خدا و لطف امپراطور کشورگشا  آن مقصود عمده و مطلوب  کلی را دریافت  نمود. امسال نیز  برای استحکام همین دوستی  و انتظام  بعضی  از مهام  این مملکت،  این اخلاص کیش خود عازم بود  که به دیدار فرخنده‌ی  آثار آن اَعلیحضرت فایض شود.
 در این بین از عجایب روزگار قضیه‌ی ایلچی آن دولت به وضعی  واقع شد، که نه این‌گونه  واقعه  تا امروز در این مملکت دیده و شنیده  شده بود،  و نه صورت این احوال  به وهم و خیال می‌گنجید؛  که قبل از وقوع آن چاره و تدبیری  توان کرد.  بلی امری بی‌خبر و ناگاه  حادث شد  که  به رفع آن بلا  و دفع  آن فتنه و درمان آن درد  توان پرداخت.
سپس نامه با گویشی پر از خواهش و درخواست گذشت، به فرجام می‌نویسد:
 پارسال که ازصدمات عساکر روسیه  مجال پرداختن  به امور دیگر محال بود، و در بعضی از شهرهای ایران نیز این گونه  شورش و بی‌نظمی اتفاق  افتاد، و وقت اقتضا نمی‌کرد  که دولت به تنبیه آنها اقدام کند، تا امسال بدارالخلافه سرایت نمود.  اما دولت علیّه‌ی ایران بالفعل در صدد تنبیه  و سیاست جهال  و مفسدین  و انتقام  این حادثه‌ی  اتفاقیه  می‌باشد . و این اخلاص‌مند  که آن همه اصرار  و کوشش  برای دریافت  دیدار آن اعلیحضرت داشت و دارد  و محض همین بود و هست  که انشاءالله تعالی یک نوع بستگی قلبی و پیوستگی  باطنی در میان دو دولت  به‌هم رسد، که هرچه  به خصومت آن دولت خرابی‌یافته  از خصوصیت آن‌ اعلیحضرت آبادی پذیرد .  بعد از فضل‌خدا،  به توجّه آن عّم اکرم  تاجدار،  همه‌ی  بی‌نظامی‌های  این مملکت بانظام  شود. دیگر امر و اختیار  با آن اعلیحضرت  است،  و برای چاره‌ی این کار که بالفعل حادث،  بهتر آن‌ست  که حواله به‌اقتضای  رأی والای امپراطوری شود. توقع  ودرخواست این مخلص صداقت‌مند  از آن حضرت ارجمند این‌ست  که هر نوع فرمایشی در این باب دارند، به این اخلاص‌کیش فرمایند. که تا دولت ایران انشاءالله  از زیر بار  این خجلت برآید  و این صداقت‌مند  با کمال امیدواری و استظهار  به  خدمت آن پادشاه ذیجاه  شتابد و العاقبة  بالعافیة. 


نامه‌‌ی عباس میرزا به پاسکه‌ویچ  نیز  سرشار از پوزش بود. وی نوشته بود: 
 که از بس حیرت و پریشانی از اوضاع زمانه داریم و شرمندگی و خجلت از این واقعه‌ی هایله‌ی  اتفاقیه  به هم رسانده‌ایم،  چطور شرح‌حال  بدهیم؟  و چگونه فتح‌الباب گفتگو با آن جناب نمائیم ؟ عالی‌جاه انبورگر (Anbourger، کاردار سفارت روس که در نیمه‌ی دوم دی‌ماه ۱۲۰۱- ژانویه ۱۸۲۳ به ایران آمده بود.) اوضاع و احوال ما را مشاهده نموده ، البته به‌آن جناب  اظهار خواهدکرد که تا چه‌حد افسرده  و غم‌ناک هستیم   و راضی بودیم که خودمان با هرچه برادر و پسر که داریم بالتمام  عرضه‌ی هلاک شویم و همچنین بدنامی  در این دولت باقی نماند. (...)  امروز که یک‌شنبه هفدهم شعبان است ، فرمانی همایون از دارالخلافه  به افتخار ما واصل شد. حکم  محکم  شاهنشاهی صادر شده بود که در باب این قضیه  از آن جناب دستورالعملی  بخواهیم و بر وفق آن  در صدد حالی نمودن حقیقت این امر  به دولت  بهّیه  روسیه برآئیم .  
ما نیز برحسب‌الامر اشرف‌اعلی به اظهار این مطلب پرداخته، عالیجاه مقرب‌الحضرت‌العلیه ، میرزامسعود، را روانه نمودیم،  که در این باب ازجانب ما با آن جناب گفتگو نماید. اگر آن‌جناب  مصلحت داند، عالیجاه مشارالیه خود با یک طغرا ذریعه که نوشته‌ایم، به چاپاری روانه‌ی دربار شوکت‌مدار  اعلیحضرت امپراطوراعظم‌اکرم تاج‌دار گردد، و معذرت‌نامه‌ی شاهنشاه  روحنافداء، با آدمی که می‌فرستد، علی‌التعاقب  به‌اتفاق میرزامالسوف  (Melsoff یکی از کارکنان سفارت که از کشتار جان بدر برده بود) نایب برسد و باز به‌صواب‌دید  آن جناب انفاذ دربار  شوکت‌مدار امپراطوری شود . 
خلاصه‌ی فرمایشی که از جانب همایون شاهنشاه رسید ، این‌ست که  دولت ایران دوستی بهیه روسیه  را به جان و دل خریده‌اند، و از علاقه‌ی  یگانگی دست‌بردار نیست و طهران و پطرزبوغ  را در  حکم واحد می‌داند،  اگر مثل این قضیه  در پطرزبوغ  اتفاق  می‌افتاد، البته اولیای دولت  بهیه روسیه حکمی و قراری در این باب می‌کردند، توقع داریم که همان را بی‌ملاحظه‌ی مغایرت به ما معلوم سازند تا ما نیز بی‌شائبه‌ی مخالفت بر وفق همان دستورالعمل  در صدد انتقام این واقعه و عذرخواهی این مطلب برآئیم  و این دولت را انشاءالله  در زیر بار این خجلت نگذاریم العاقبة بالعافیة 

 

محمد خان امیر نظام

به هر روی،
 میرزامسعود و همراهان‌اَش با شتاب و با دشواری‌های فراوان به‌سوی تفلیس ره‌سپار شدند.  هنگامی که به نخجوان  رسیدند  برای دریافت پروانه‌ی گذار،  از فرمانده‌ی روسی، ژنرال  جفجوازوف Jefjovazoff  آگاه شدند که وی  از برای پخشار  بیماری طاعون و قرنطینه از پادگان خویش در ایروان بیرون شده است . پس از آنکه  توانستند  باوی به سایش‌رسند از او  پروانه‌ی گذار از سوی آباران خواستند ولی او  از برای ریزش برف فراوان از فرستادن آنها بدان‌سو خودداری نمود. و  فرستادگان ایران  را از راهی بسیار دشوار  باتوشه‌یی به اندازه‌یی  بسیار اندک   بسوی کمری  فرستاد که در آنجا آنها را برای چهارده‌روز  در بروندهایی سخت  در قرنطینه نگاه‌داشتند و با همه‌ی این‌که میرزامسعود کوشید که در نامه‌یی به میرزاصالح شیرازی، که برای دادن نشانی ارتشی از سوی دولت ایران به ژنرال پاسکه‌ویچ در تفلیس به‌سر می‌برد،  چگونگی دشوار خودرا گزارش کند، افسران روس از فرستادن نامه‌ی وی خودداری نمودند.  سرانجام  هنگامی که آنها از قرنطینه بیرون شدند  گروهی به خوش‌آمد آنان آمدند   و نامه‌ی زیر از ژنرال پاسکه‌ویچ را  به آنها  دادند.  
 شاهزاده خسرو میرزا
دوست نیک مهربان من! در همین ساعت از عالیجاه میرزاصالح خبر به من رسید که آن عالیجاه   در قرنطینه‌ی کمری میباشید.  به تعجیل عالیجاه  شهردار  شاهمیرخان بیگلروف  را به خوش‌آمد فرستادم  که آن علیجاه را  تا تفلیس  همراهی کند و خیلی افسوس می‌خورم  که در خصوص تشریف‌آوردن شما  به قرنطینه‌ی کمری خیلی دیر خبر به من رسیده‌است  و به‌این سبب نتوانستم  که زودتر کسی را از صاحب‌منصبان  روس به استقبال آن عالیجاه فرستاده، احترام‌گذاری  خودرا  به‌جا رسانیده باشم،  و  نمی‌توانم که تا زمان ملاقات نیز به آن عالیجاه  اظهار ندارم  که نظر به‌اوضاع کنونی دولت  ایران  نسبت  به دولت روس در تردد هستم و به این سبب خیلی  انتظار آمدن آن عالیجاه را می‌کشم  تا تحقق  این مطلب شود و توقع دارم  که اطمینانی  در لوازم احترام‌گذاری  و اختصاص من نسبت به خود حاصل فرموده باشید . در دوم ماه مارس سال  یک هزار و هشتصد و بیست و نه‌میلادی.



میرزا مسعودخان - وزیر امورخارجه 


 به هرروی، پس از آنکه میرزا مسعود به تفلیس  رسید، پس از شستشو به نزد پاسکه‌ویچ رفت و چون  بارهای سفرش، که  دربرگیر نامه‌ی عباس میرزا  بود، هنوز نرسیده بود. پس از دهنادهای خوش‌آمد، وی گزارشی به سخن، از آنچه که روی‌داده بود و این که یکی از شاهزادگان به همراه قائم‌مقام  برای پیش‌آورد آذرم بزودی به  دیدار وی خواهند آمد و همچنین از سفر پوزش‌خواهی خود به سنت پترزبورگ به نزد تزار  آگاهی داد.   پاسکه‌ویچ  به این انگار که  شاید وی می‌خواسته باره‌یی دیگر را با وی به تنهایی  درمیان‌نهد، و نخواسته آنرا  با بودن دیگران آشکاری دهد،  فردای آنروز وی را به نزد خویش فراخواند. میرزامسعودخان در این دیدار به او گفت: "چنین مقدمه، بی استحضار دولت اتفاق افتاد. توقع  من این است که  گراف (عالی جناب)   باز سعی کرده ، نگذارد  رشته‌ی  این الفت که خود پیوندکرده منقطع شود."  پاسکه‌ویچ  پاسخ داد که:  "دولت شما را ملاحظه باید کرد . گمان من این‌ست  که اگر رفتار درست کنند، دولت ما از این مقدمه گذشت نماید."


میرزا صالح شیرازی منشی عباس میرزا از نخستین فراماسونرهای ایران و نخستین روزنامه‌نگار  ایران

پس از این که نامه‌های عباس میرزا به زبان روسی برگردان شد  و به پاسکه‌ویچ  داده شد، برای دو ماه از ایران هیچ خبری نمی‌رسید  و  سرانجام در یک شب‌نشینی  ژنرال پاسکه‌ویچ  به مسعودخان  گفت که او باید پیام‌رسانی به تبریز   بفرستد  و پیام وی را به عباس میرزا برساند. چنین بود که  میرزامصطفی افشار، دبیر میرزامسعود،   به‌سوی تبریز رهسپارشد،  اما در نزدیکی گنجه  وی  با یکی از کارگزاران میرزاصالح که  از تبریز می‌آمد برخورد نمود  و آگهی یافت که شاهزاده خسرومیرزا  به همراه   محمدخان زنگنه امیر نظام   و محمدحسین‌خان ایشیک‌آغاسی و تنی‌چند دیگر  در راه‌اَند  و چنین بود که سه‌روز پس از آن  شاهزاده خسرومیرزا  را   در قرقرچائی قراباغ دیدار نمود و گزارش  آنچه را که دیده و شنیده بود  به وی داد.    


پس از این که شاهزاده خسرومیرزا  و همراهانش به تفلیس رسیدند ژنرال پاسکه‌ویچ در پذیرایی از او سنگ تمام گذاشت و برای خوش‌آمد به او دهناد آتش‌بازی برپانمود و شاهزاده را به   بازدید  از یک کارگاه ابریشم‌بافی  که یک فرانسوی برپانموده بود و همچنین یک دبستان  چهار کلاسه  بردند   و همچنین رزم‌اپزارخانه‌ و تالارهای دیوانی و بایگانی خویش را به او نشان دادند. و سرانجام  روز پنج‌شنبه ۱۴ خرداد ۱۲۴۴ (۴ جون ۱۸۲۹)    گروه  ایرانی  دربرگیر  شاهزاده خسرومیرزا،  محمدخان‌زنگنه  امیر نظام  آذربایجان، میرزامسعود انصاری وزیر خارجه، میرزاصالح،  میرزابابای  حکیم ،  محمدحسین‌خان  ایشک‌آقاسی ،‌میرزاتقی‌خان  فراهانی  (امیر کبیر آینده )، کلنل‌سمینو Semineau  (افسر توپخانه‌ی فرانسوی)  و میرزامصطفی افشار  ره‌سپار سنت پترزبورگ شد . 

 در این ره‌سپاری دراز به‌سوی سینت پترزبورگ؛ گروه ایرانی،  به ویژه میرزاتقی‌خان فراهانی، درگذار خود با بسیاری از آسودسازی‌ها و پیشرفت‌های دنیای نو آشنا شد به ویژه در بازدیدی از یک کارخانه‌ی تفنگ‌سازی که یک انگلیسی کارآفرین آن‌را برپانموده و سالانه ۶۰ هزار تفنگ برای ارتش تزار می‌ساخت، برای نخستین بار با پدیده‌ی صنعت کارخانه‌ئی نووا آشنا‌شدند.   میرزامصطفی، مانند دیگر نمایندگان ایرانی بی‌درنگ به مهینائی این فناوری نو پی‌برد و در این باره  نوشت:
 تحریر تفصیل  این کارخانه  کسی را ممکن تواند بود  که خود اهل صنعت و اهل‌قلم باشد و اقلاٌ هفته‌ئی در آنجا به سر بَرَد.  کاشکی دولت علیه ایران چند نفر از جوانان کاردیده را برای تعلیم به‌این کارخانه می‌فرستاد  که به خرج کم  در زمان اندک ، تحصیل انواع  صنایع  می‌کردند. 
آنها  همچنین در مسکو و پترزبورگ  از نمایشگاهی  در  دانشکده‌ی دانش که درآنجا گونه‌های گوناگون جانوران و گیاهان  را نگاهداری می‌نمودند. کتابخانه و  موزه‌ی تاج‌گذاری تزارها در کرملین، و به ویژه یک کارخانه‌ی چوب‌بری، و  همچنین یک کارخانه کاغذسازی،  که هردو با نیروی بخار کار‌می‌کردند، دیدن نمودند.   میرزا مصطفی در گزارش بازدید خود از  آموزشکده‌ی افسری،  یکی از فرهیخته‌ترین بیزش‌ها و بررسی‌های خویش را در چند سطر به روشنی و رسائی ویدائی داده ست و به راستی باره‌هایی مهین  مانند مدیریت  و نقش آن  را در آنچه که امروزه به آن  اندازه‌پیمائی scaling می‌گویند نمایانی داده، و این به راستی در سنجه با نوشته‌های  منورالفکران روزگار ما مانند آشوری و آجودانی و دوستدار  و اندیشارهای پوچ و "من درآوردی" آنها  مانند "هبوط" و "کین توزی" و "تقلیل" و "دین‌خویی" مایه‌ی افسردگی می‌شود . میرزا‌مصطفی می‌نویسد:  
باوصف این همه اهتمام، باز اعتقاد اهل اروپا بر این‌ست که  صاحب‌منصبان روس چون صاحب‌منصبان  فرانسه و انگلیس  تربیت شده نیست. تا در حق سرکردگان ما که هیچ نوع تربیتی ندارند و اکثری  صاحب سواد هم نیستند چه اعتقاد داشته‌باشند .  و همچنین سرکرده‌ئی چگونه صد نفر و هزارنفر  و سه‌هزارنفر و شش‌هزارنفر و دوازده‌هزارنفر و صدهزارنفر  را به‌راه تواند برد ؟ و در برابر دشمن  به جنگ  تواند انداخت؟ سود و زیان اماکن جنگ را آگاه می‌تواند شد؟ حرکات مختلف دشمن را دریافت تواند کرد؟  بعد از دریافت آن،‌ حرکات عساکر خود را  به نظامی که مقتضی  مصلحت باشد، تغییر تواند داد؟  راست است که عساکر ما مدتی است  در زیر تربیت صاحب‌منصبان انگلیس هستند، لیکن در این مدت متمادی غیراحکام و اطوار مشق چه یاد گرفته‌اند؟ !   پاسکه‌ویچ روزی  در تفلیس می‌گفت:   "صالدات از آن بهتر نمی‌تواند شد که شما دارید ،‌ چرا که در جنگ گنجه  تا دهن توپ ساچمه‌زن آمدند و ایستادگی کردند و علی‌التعاقب روزی پنج‌فرسخ پیاده راه می‌روند، و اگر در سفر گوشت نداشته باشند طاقت می‌آورند،‌ اما سرکرده ندارید  که آنها را   به راه تواند برد و موافق مصلحت وقت و مکان  به‌جنگ تواندانداخت." حیف باشد  که ما ترقی و نظام همسایه‌ی  خودرا که در این مدت اندک تحصیل کرده است ، به رأی‌العین به‌بینیم و هیچ به‌فکر این نباشیم  که از برای ما  همچین  نعمتی  دست‌دهد تا همیشه مغلوب همسایه نباشیم  و در ولایت‌های غربت سرافکنده نگردیم.    

 بی‌گمان در گروه ایرانی این گونه ویدائی‌ها به گفتگو درمی‌آمد و بر میرزاتقی‌خان جوان هنایشی بسیار می‌نهاد. فرستادگان ایران در روز یک‌شنبه ۷ تیرماه ۱۲۰۸ ( ۲۸ جون  ۱۸۲۹)  به مسکو رسیده بودند و در روز دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۲۰۸  (۱۷ اگوست ۱۸۲۹)  مسکو را به سوی پترزبورگ ره‌سپار شدند.  نیکلای دوم  از برای خسرومیرزا و گروه ایرانی پذیرائی با شکوه شاهانه برپانمود. پیش از دیدار رسمی گروه ایرانی با تزار، گفتگوهای آمادگی  برای چگونگی  برپایی دهناد و تشریفات  روی‌داد .  نماینده‌ی تزار، گراف سوختلین، از گروه ایرانی درخواست نمود  که نسخه‌ئی از سخنرانی‌ خسرومیرزا را از پیش در دست‌رس آنها بنهند، تا تزار بتواند پاسخی درخور برای آن در سخنرانی  خود فراهم آورد. گروه ایرانی برآن بود، که تزار  و دولت  روسیه می‌باید آذرم به شاهنشاهی ایران را در پاس بدارد و از این‌رو، درخواست امیرنظام این بود که نخست نسلرود به نشان از بلندی جایگاه ایران به دیدار خسرومیرزا بیاید  و دو دیگر این‌که پاسخ  سخنرانی خسرومیرزا را خود تزار با دهان خود بدهد و نه از دهان  نسلرود. پس از گفتگوی بسیار  "قرار به این شد که از جانب  گراف نسلرود در  راه دعوتی بشود، نواب والا دعوت اورا قبول بفرمایند."   امیرنظام همچنین  درخواست نمود که شاهزاده را در روز باریابی "در اطاق‌های  امپراطوری انتظار ندهند"، زیرا او نمی‌خواست که‌نماینده ایران در میان دیگر کسانی‌که برای باریابی به پیش‌گاه تزار آمده بودند چشم‌به‌راه بماند.  ژنرال پاول پترویچ سوختلین  Павел Петрович Сухтелен، که بر اردبیل چیره‌شده بود و در گفتگوهای ترکمن‌چای‌ گارش (شرکت) نموده بود، درپاسخ به‌گوشه گفت:  "یا باید شاهزاده چشم‌به راه امپراتور باشد و یا امپراتور چشم‌به‌راه شاهزاده!" هرچند بی‌درنگ  برای آنکه از تلخی گوشه‌زدن‌ خود بکاهد گفت: "تالار ویژه امپراتور از تالار باریابی  کمی‌ دور‌ست.  اما شما بی‌گمان بدانید که شاهزاده برای هنگامی‌بلند چشم‌به‌راه نخواهند ماند ، و این چشم‌به‌راهی کوتاه را  در میان همگان نخواهند بود، بلکه  در تالاری ویژه‌ی خودشان با دوسه‌تن از بزرگان به‌سر‌خواهند‌برد."     پس از این‌که این گفتگوها به انجام رسید. سوی روسی گفتگوها از گروه ایرانی درخواست نمود تا آنچه را که در گفتگوها پذیرفته شده است  به‌نوشته درآورند و چنین بود که متن زیر نوشته شد: 
    دوست مشفق مهربان! تشریفاتی که برای سلام عام ورود نواب مستطاب شاهزاده خسرو میرزا به عمارت سارقسلو و پترهاف Петерго́ф  آورده بودند  ترجمه‌شده به نظر ایشان رسید. فرمودند که من فرزندی از دولت علیه ایران هستم که به دربار اعلیحضرت  امپراطور اعظم کل ممالک روسیه مأمور شده‌ام.  همان‌طوری‌که  در آن دولت اوامر اعلیحضرت شاهنشاه را به طوع و رغبت قبول می‌کردم،  در این حضرت نیز  اطاعت احکام علیه اعلیحضرت امپراطوری را به‌رضا و خشنودی بر خود لازم می‌شمارم و اگر اجازت تمنا در حضرت امپراطوری به من ارزانی شود، به مقام استدعا برمی‌آیم که در روز سلام عام برای مزید افتخار و امتیاز من، جواب عرایض مختصر مرا اعلیحضرت امپراطوری به لفظ مبارک خود ادا فرمایند. و السلام.   
روز یک‌شنبه  یکم شهریور  ۱۲۰۸  (۲۳ اگوست ۱۸۲۹)   گراف سوختلین  در ساعت ده صبح  با کالسکه‌های درباری  به کاخ‌میهمان‌سرا برای همراهی خسرو میرزا درآمد، و میرزامسعود، وزیر خارجه، و میرزا‌صالح در تالار آستانه او را پذیرفتند و پس از خوش‌آمد به‌او، وی‌را با خود به تالار پذیرائی، نزد امیر انتظام که پیش‌وائی گروه‌نمایندگان ایران را بر عهده داشت بردند و سپس همگی باهم به اتاق شاهزاده رفتند. پیام روشن بود، شاهزاده‌ مسعودمیرزا با همه‌ی این‌که برای پوزش‌خواهی به در‌بار‌تزار‌ آمده‌بود، به‌هیچ‌روی، نمی‌پذیرفت که از نماد جایگاه بلند ایران به‌هیچ‌اندازه کاسته‌شود. به هر روی پس از باریابی سوختلین به نزد شاهزاده، همگی از کاخ‌میهمان‌سرا بیرون آمده و سوار کالسکه‌ها شدند.  کالسکه ژنرال  میزبان در پیشاپیش و سپس کالسکه‌های  فرستادگان  ایران  و به انجام‌ کالسکه‌ی خسرو میرزا در پس همه به‌سوی کاخ امپراتوری به راه افتادند . در برابر کاخ دهناد آذرم‌داشت‌ارتشی  و سرودهای‌ نیاشنی (ملی) نواخته‌شد  سپس  نخست امیرنظام  و سپس دیگر همراهان از کالسکه‌ها پیاده شدند  و  در برابر پله‌های کاخ ایستادند تا کالسکه‌ی خسرو میرزا به آنجا رسید   . نامه‌های عباس میرزا  در شال‌ترمه پیچیده و   در سینی‌ئی سیمین به میرزاصالح داده شد و او آنرا با دودست به‌آشاوانی در کنار شاهزاده به پیش برد. 

 پس از این‌که امپراتور و همسرش  به تالار باریابی اندرآمد. شاهزاده به نشان آذرم‌داشت  سر خم نمود و امپراتور و همسرش به همان‌سان  پاسخ  دادند. خسرو میرزا در پنج یا شش‌گام نزدیک به امپراتور، در برابر او سخن‌رانی کوتاه خود را که متن آنرا از پیش به دربار فرستاده بود "به آواز بلند، در کمال فصاحت ، به نوعی که موجب تحسین عموم شنوندگان شد تقریر کرد."  آغاز متن گفتار او چنین بود:
   
      آسایش و خوشوقتی که در ایران قرارگرفته بود و اتحاد صادق که به واسطه‌ی  صلح مابین اعلیحضرت  شاهنشاه ایران،‌ ولی‌نعمت  و جد مکرم من و اعلیحضرت  امپراطوری حاصل‌ شده‌بود، طالع ناخوش را  برانگیخته کردند ، که همان طالع، به سبب غلبه‌ی ضررآمیز خود، گروهی خشمناک  را به ضلالت  انداخته  که در طهران  باعث حادثه‌ی  غیر منتظر شدند  و در آن حادثه مأمورین روسیه هلاک گشتند.  این حادثه‌ی غم‌اندوز  لباس عزا و اندوه عظیم  به خاندان  سلطنت  و همه چاکران با ارادت او پوشید.
 دولت باانصاف و باحشمت اعلیحضرت شاهنشاه ایران ، به خیال این‌که یک مشت بداندیش به دست فساد و فتنه تواند روابط به صلح و اتحاد را که تازه  با پادشاه روسیه مستحکم شده بود، برهم زند از تغیر مرتعش شد .   لهذا مرا مابین شاهزادگان خانواده‌ی سلطنت اختیار کرده، حکم نمود که بدون فوت فرصت به‌پایتخت این مملکت بیایم و امیدوار باشم  به‌این‌که صدای من ، که گردیده‌ی صداقت است،  به‌التفات حسنه‌ی اعلیحضرت امپراطوری شما، مسموع خواهد شد، و  حرف‌های من  برای حفظ کامل مودتی که دو پادشاه اعظم و اقوای عالم را متحد می‌کند  به‌کار خواهد آمد .... 
پس از این‌که او سخنرانی خویش را به انجام رسانید .  رودو فینکین  سخنان وی را به زبان روسی برگردان نمود . متن برگردان  همه‌ی سخنرانی خسرو  میرزا به روسی چنین بود: 
  
آسایش و شادهنگامی‌ئی که  در ایران  برپا بود و یگانگی راستین که  از آشتی میان اعلیحضرت شاهنشاه، خدایگان و نیای ارجمند من،  و اعلیحضرت امپراتوری به بار آمده بود،‌ بخت نافرخنده‌یی  را برانگیزانید، که همان بخت،   از برای  چیرگی  زیان بخش خود، گروهی خشمگین  را به تیره‌راهی رهنمون گشت، که در تهران به برپایی رویدادی نا به چشم‌داشت  کشانده‌شد، که در آن رخ‌داد کارکنان سفارت روسیه  جان‌سپردند.   این   رویداد اندوهناک  جامه‌ی سوگ‌واری  و  افسردگی‌ئی بزرگ را بر پیکر خاندان پادشاهی  و همه‌ی بندگان دل‌بسته به او پوشانید.  
دولت دادگر و بزرگ  اعلیحضرت شاهنشاه ایران، از انگار این‌که مشتی بدخواه با  تبه‌کاری و آشوب بتوانند پیوندهای  آشتی و یگانگی را که به تازگی  با  امپراتور روسیه استوار شده بود از هم بگسلانند  از خشم به لرزه افتاد.  از این‌روی مرا در میان شاهزادگان دودمان پادشاهی برگزیدند، و فرمان دادند که بدون از دست‌دادن هنگام به پایتخت این کشور بیایم، و به این امید که صدای من، که گردیده از راستی است، را  نیک‌دلی  اعلیحضرت امپراتوری شما، پروای شنیدن خواهد داد، و سخنان من، برای پاسداریِ همه سویه‌ی  دوستی‌ئی که دو  بزرگ‌ترین پادشاهان  و نیرومندترین‌های  جهان را یگانه می‌نماید، به کار خواهد افتاد.  درخواست‌هایی که برمن گمارده‌شده تا از خدایگان  نیرومند خواهش نمایم چنین‌اند:   
اَیا ای  امپراتور گران‌ارج!  این درخواست‌ها را بپذیرید و رویدادی، که در ایران به همان اندازه  مایه‌ی نکوهش بوده است، را در روسیه فراموش نمائید. تا که همه‌ی  جهان‌یان بدانند  که در  پیچیدگی های چنین رخدادی بی‌مانند، دانش و هوشمندی  دو پادشاه و باور و پشت‌گرمیِ  به‌هم‌وابسته‌ی ایشان  توانستند، بدون هیچ میانجی همه‌ی  بیم‌ها را  بزدایند.  و همه‌ی  بدبینی‌ها و نگرانی‌ها را  از میان بردارند.   و به فرجام  گونه‌یی  پیوستگی سازگار  با همه‌ی خواسته‌های خویش  را، به‌آسوده‌سری،  به‌دست‌آرند.  
در باره‌ی خود من، چون از برای انجام این درخواست مهین برگزیده شده‌ام، چنین انگار می‌کنم  که همین که به دیدار  اعلیحضرت امپراتوری رسیده‌ام و گمارشی، که بر دوش  داشته‌ام، که از سوی خدایگان و نیای پر شکوه من به من داده شده بود،  را به پیش‌گاه رسانیده‌ام ، به  خجستگی و فرخندگی‌ئی  شایان رسیده باشم، اگر چنان‌که همه‌ی تلاش‌های  خود را به دوستی و آسودگی  استوارگونه میان دو نیاشن بزرگ که برای دوستی و آزرم  به یکدگر آفریده شده‌اند، ویژگی دهم.  به آشتی! 

  پس از آنکه رودوفینکین  خواندن برگردان سخنرانی به زبان روسی را به پایان رسانید،  خسرو میرزا متن نامه را به تزار داد  و تزار آنرا به نخست‌وزیرش نسلرود بازگرداند.  اینک از سوی  روس‌ها، برای خوارداشت ایرانی‌ها و با آن‌که از آنها درخواست شده‌بود که خود تزار پاسخ خسرو میرزا را بدهد،  نسلرود در پاسخ چنین گفت:
 اعلیحضرت امپراتور، خدایگان بزرگ،  برمن چنین گمارده‌اَند که شاهزاده‌ی ارجمند را سرآسودگی دهم  که  بر پایه‌ی گفته‌ها و  ویدایش‌ها ،  افسوسی را که شما از سوی پادشاه خود بازگو داشتید، با باوری که در برگیر آن‌ست  با خرسندیی شایان  می‌پذیرند و   سرآسودگی همایون ایشان، از برای  روی‌دادی که  برپایه‌ی این  خواسته تبه‌کارانه بود که  از نو در میان دو دولت همسایه ناسازگاری پدید‌آورد  و آنرا از تیرگی آکنده نماید، با سفارتی که به دیگر بار  به دولت شما فرستاده است ،  بر راستی  این باره، گواهه‌یی تازه خواهد بود.    و همان سفارت ، همه‌ی غبار تیرگی را که از این  ماجرای هراسناک  به پیوندهای دولت‌های  روس و ایران فرا‌می‌توانست شد ،‌ می‌باید پراکنده سازد.
  شاهزاده‌ی ارجمند  این سرآسودگی را  به اعلیحضرت شاه خواهند برد و به او از خواسته‌ی استوار اعلیحضرت امپراتوری  در پاس‌داری از آشتی  و فزونی پیوندهای دوستی  و همسایگی‌ئی نیکو  که درشایانی خوشبختی ، با پیمان‌نامه‌ی  ترکمن‌چای برپاشده، در پناه خواهند گرفت.  اعلیحضرت امپراتور به من فرمان می‌دهند  که به شاهزاده‌ی ارجمند ویدایی دهم  که در  وانهاد این  درخواست،  اعلیحضرت  شاه  هیچ گزینه‌ئی  بهتر از این نمی‌توانست داشت  که  به امپراتور خوشایندتر باشد و امیدوارم  که شما درستی این باره را از آزرم‌هایی  که به شما  می‌شود  دریافت خواهید نمود و همچنین  از این  سخنان که من به نام خدایگان بزرگ خود به شما   گفته می‌دارم.

 پس از این که شانبورگ  این سخنرانی  را به زبان پارسی شکسته‌بسته‌یی  برگردان نمود . تزار  برای آنکه دل شاهزاده را، که از ناسزایی که به او شده بود چرکین بود، به دست آورد ، دست شاهزاده را گرفت  و اورا  با شانبورگِ مترجم به اطاق دیگری برد،  و در آنجا آنچنان با او به  مهربانی و دوستی  رفتار نمود  که خسرومیرزا  می‌خواست  بر دست او بوسه زند، اما تزار دست خویش را به واپس کشید و گفت:  "این دست بدون دوستی‌ئی شایان  به هیچ دستی داده نمی‌شود و من با کردارم ، از آنچه که گذشته،  گذشت کردم ، چون نمی‌خواهم هیچ تیرگی‌ئی در دل  از دولت شما  داشته‌باشم، اما این را هم بگویم  که دولت شما  از دوستی با دولت ما اینک آن‌چنان در پناه نشده  که بخواهد  پیوندی تنگاتنگ با دولت  عثمانی   داشته‌باشد.  سفیری  که به آن دولت فرستاده‌اید  را در راه بازگشت کردهای عثمانی به آسیب رسانده‌اَند  و دارائی‌اَش  را  بچاپیده‌اَند  تا که به شهری پناه برد و سرانجام  گراف پاسکه‌ویچ  وی را رهایی داد و به ایران روانه نمود.  از این داستان نیز گذشت نمودم .

اما خسرو میرزا این را، که پدرش عباس میرزا سفیری به دولت عثمانی فرستاده باشد، انکار نمود. ولی تزار که این داستان را از گزارش پاسکه‌ویچ می‌دانست از انکار او ناخرسندشد.  دولت روسیه در این هنگام بر سر چگونگی  کشورداری سرزمین‌های به‌چنگ‌آورده‌ از عثمانی در بالکان و حقوق مسیحیان یونان با آن‌کشور در نبرد بود و در کناره‌های دانوب از  نیروهای عثمانی شکست خورده‌بود و  چنین بود که از گزارش پاسکه‌ویچ  دریافته بود که عباس‌ میرزا فرستاده‌ئی به دربار استانبول فرستاده و به ترک‌ها پیشنهاد  هموندی داده است، از اینرو بود که درست ندانست  که بر گروه ایرانی بروندهایی سخت‌گیرانه بار نماید و بذر درگیرهای تازه‌ئی  را بپاشد.  

 چنین بود که تزار از پی‌گیری این باره با شاهزاده  دست کشید و برای نشان‌دادن  نیک‌خواهی  خود از  یک کرور (نیم میلیون) تومان از دوکرور مانده‌ی بدهی ‌دولت ایران،  از تاوان جنگ را ببخشود و بازپرداخت مانده‌ی آن را  برای پنج سال به واپس انداخت . خسرو میرزا و گروه ایرانی، در روز یک‌شنبه ۲۶ مهر ۱۲۰۸ (۱۸ اکتبر ۱۸۲۹)  برای خداحافظی به دربار نیکلا رفتند   و تزار به آنها گفت:  "امیدوارم  که با یادمان‌های نیک از روسیه بروید و آنچه را که از دوستی ما به‌چشم‌خویش دیدید  و دریافتید  به پادشاه و  جانشین  پادشاه برسانید."  آنها  سپس به‌سوی ایران رهسپار شدند و در نزدیکی‌های ۱۹ اسفند ۱۲۰۸ (۱۰ مارچ ۱۸۳۰)  به تبریز رسیدند.



نبرد هرات و در گذشت عباس میرزا

عباس میرزا  خشمگین  از  ناوفاداری‌ها به پیمان و ریاکاری‌های  انگلیس‌ها به سرانجام به این برآیند رسیده بود که برای چاره‌ی دشواری‌های ایران او پیش از به‌کارگیری هر گونه روی‌کرد دیگر ، می‌باید در نخست دست انگلیس‌ها را از باره‌های ایران کوتاه نماید. در گفتگوهای امیرنظام با نسلرود در سینت‌پترزبورگ، روسیه پیمان کرده بود که به ایران یاری خواهد داد تا هرات را  از چنگ انگلیس‌ها به‌در آورد.   روسیه که در اینک سرگرم کشورگشائی در ترکستان بود، نگران پیش‌روی نیروهای انگلیس از افغانستان بسوی ترکستان بود . از سویی دیگر چیرگی ایران بر هرات می‌توانست گام نخست  در چالش روسیه برای به دست آوردن  هندوستان باشد .   همانگون که لرد کلیرندون   Lord 
Clarendon، وزیرخارجه انگلیس،  چندسال در پساتر  نوشته است:   
هرات  در ، نگرشی همه‌سویه ،مهین‌ترین  میدان برای کنش‌گری‌های ارتشی است، و هنگامی که  دشمن آن‌را در چنگال بگیرد  او به آکندگی  فرمان‌روای  پیش‌آمدها خواهد بود . همه دولت‌های انگلیس برآن بوده‌اند که  افغانستان می‌باید پاس‌داری شود  و  به روشنی آشکارست که  اگر  هرات در زیر فرمان ایران باشد افغانستان  نمی‌تواند پاس‌داری شود.  (...)  دولت روسیه و همه‌ی مردمان روسیه بر این باورند که   سرنوشت آن کشور  پیش‌رفتن ، چیره شدن،  و به دست آوردن سرزمین‌های تازه است    
 چنین بود که در ۱۸۳۳ عباس میرزا به خراسان آمد و فرمان‌داران  خیره‌سرِ سرخس و نسا و آرش‌آک‌آباد (عشق آباد) را  گوش‌مالی داد و به کامران‌میرزا، فرمان‌دار هرات، پیام فرستاد  که دروازه‌های شهر  را بر نیروهای وی باز بگشاید . 

 در این هنگام انگلیس که از پیشروی عباس میرزا به دهشت افتاده بود به شتاب برآن شد که به نشانه‌ی دوستی و پشیمانی از پیمان‌شکنی خود در فراهم نمودن  افسران برای آموزش سپاه ایران به کنش بپردازد.  چنین بود که در ۱۸۳۳  دومین گروه ارتشی انگلیس؛ در بر گیر هشت افسر، چهارده  استوار ،  و یک داروساز به فرماندهی  سرهنگ پاسمور   Colonel Passmore  از  هنگ پیاده‌‌ی بومی بنگال وابسته به کمپانی هند شرقی  East India Company Bengal Native Infantry   را به ایران فرستاد.  اگرچه  هم کلکته و هم لندن می‌کوشیدند که در انجام این گمارش راهبردهای  دوریک انگلیس را در دید داشته باشند .  در میان افسران انگلیسی چندتن بودند که در پسین‌تر‌ها در باره‌ی پیوندهای‌دیپلماتیک‌ به بازی‌هایی بزرگ و پرآسیب دست‌زدند؛ که از میان آن‌ها می‌توان از جاستین شیل Justin Sheil که در ۱۸۵۱-۱۸۴۴ وزیرمختار انگلیس در ایران شد و هنری راولینسون Henry Rowlinson که در ۱۸۶۰-۱۸۵۹ وزیر مختار شد، و به ویژه دکتر جان مک‌نیل  Dr John McNeill، فرستاده انگلیس در ۴۴-۱۸۳۶، نام برد. 

اینک از سویی دیگر،  کارگزاران انگلیس  کامران میرزا  را، که در پیش خودرا  باج‌دهنده‌ئی  به ایران می‌دانست،  برانگیزاندند که  از هموندی با ایران کناره گرفته و دست یاری به سوی آنها دراز نماید.  اگرچه  یارمحمدخان  وزیر هرات  برآن بود که بهتر ست که کامران میرزا  با عباس میرزا از در آشتی درآید . ورا از آنجا که  کامران میرزا در فرستادن پیام سر‌به‌فرمانی خود درنگ نمود،  عباس‌میرزا  پسران خود  محمدمیرزا و خسرومیرزا را به همراهی میرزاابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی  به آفند  هرات فرستاد و آنها باروی شهر را گرداگرد گرفتند.   اما با آگهداد ناگهانی  درگذشت عباس‌میرزا   در  روز جمعه  ۳ آبان ۱۲۱۲ (۲۵ اکتبر۱۸۳۳)   محمدمیرزا   وادار  شد تا باهرات  از در آشتی درآید، و کامران‌میرزا  بپذیرفت که باج‌دهندگی خویش را به ایران  از سر گیرد. پس محمدمیرزا  دست از  گرداگردگیری ‌شهر برداشت  و به پایتخت بازگشت تا به جای پدر شاهزاده‌ی جانشین شود . 





فهرست بخش ها


بخش یکم: بحران گرجستان
بخش دوم: گریبایدف و پیمان ترکمانچای 
بخش سوم : تقسیم ایران در پیمان ۱۹۰۷
بخش چهارم: ملی شدن شرکت نفت ایران و انگلیس در انگلیس و جنگ جهانی نخست 
  بخش پنجم : بپاخیزی میرزا کوچک خان و شیخ محمد خیایانی و کودتای سید ضیا الدین طباطیائی
بخش ششم: نخست وزیری قوام السلطنه پس از کودتای سیدضیاء
بخش هفتم : قوام السلطنه و مسئله ی نفت
بخش هشتم : کابینه ی مشیرالدوله ، تبعید قوام ونخست وزیری رضا خان 
بخش نهم : از دولت مستوفی الممالک تا داوش به پادشاهی رضاخان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بخش سوم - پادشاهی محمد شاه قاجار (۱۸۴۸-۱۸۳۴) و سرزدن جوانه های مشروطیت

        ا یک سال  پس از درگذشت عباس میرزا، پدرش فتحعلی‌شاه قاجار، پس از سی وهفت سال پادشاهی، در روز پنج‌شنبه یکم آبان ۱۲۱۳ (۲...