ا
پرنس به درخواست من به دفترم آمد، من به وی گفته بودم، که میخواهم در بارهی چگونهست ایران به اندازهئی گفتوگو نمایم.پالمرستون پرسشهائی، که مایهی نگرانیاش در بارهی ایران بود، و میخواست که در بارهی آنها با سفیر روسیه گفتگو نماید، را در یادداشتاش چنین دستهبندی کرده بود:
به گفتهی پالمرستون از آنجا که "انگلیس و روسیه هردو به ژرفای بسیار خواهان نگاهداری آرامش درونی در ایران هستند،" نمیباید پروا دهند؛ که پیچیدگیهایی که "میتوانند به پرتاب آن کشور به گونهئی سردرگمی و جنگ درونی بیانجامد،" دنباله داشته باشند. و "یا این که هرکدام از این دو نیرو در برابر آن پیشآمدها بیسان (بیتفاوت) بمانند،" پالمرستون برآن بود که چون: هرکدام از دو دولت نامبرده "بهناگزیر با درخواست پشتیبانی از سوی گروههای همآورد روبرو خواهند شد، پس راهکار درست این خواهد بود، که خواستهها و توانایی دستگاههای دیوانی هردو کشور نیرومند باهم در پشتیبانی از یک نامزد برای پادشاهی به همسازگاری برسند." به گفتهی پالمرستون:
- اینکه، درگذشت عباسمیرزا، که شاه وی را به جایگاه شاهزادهجانشین برگزیده بود، و تا هنگامیکه او شاهزاده دیگری را به جای وی نمایان ننموده پرسش جانشینی را به نگرانی درافکنده است.
- اینکه نامزدهای گوناگونی به کنشگری آغاز کردهاند و بهرهجوهای گوناگون در پشتیبانی از داوهای (ادعاهای) گوناگون به کنش پرداختهاند.
آخرین گزارشهای رسیده از ایران مارا به این انگار کشانده که فرستاده روسیه به ایران خواستهی دولت خویش را به هواداری از داوش محمدمیرزا ، پسر عباسمیرزا آشکار داشته و دولت اعلیحضرت (ویلیام چهارم پادشاه انگلیس) نیز آماده است که از این نامزدی پشتیبانی نماید و به شاه پیشنهاد نماید که تخت و تاج را برای نوهاش به زیوماند (میراث) گذارد.پالمرستون در یادداشتاش به سفیر انگلیس یادآوری مینمود که: چندی پیش کنت نسلرود وزیر خارجهی روسیه این باره را با سفیر انگلیس در میان نهاده بود و خواستهی دولت روسیه را برای رسیدن به همآهنگیئی با دولت انگلیس "برای بهکارگرفت هنایش (نفوذ) دو نیرو در ایران به سود نامزدی درخور پذیرش برای هر دو سو" آشکار داشته بود. به گفتهی پالمرستون در آن هنگام دولت انگلیس "آگهیهای درنیاز را ، برای رسیدن به یک رویکرد بیبروبرگرد در این باره، نداشت"؛ اما اینک دولت انگلیس راهکار خود را برگزیده بود. و دولتمردان انگلیس؛
با برداشت دولت روسیه که محمد میرزا ، از چشماندازی گسترده باهودهترین نامزد میباشد همسویند. آنها برآناَند که دستورهای هماهنگ با این رویکرد را برای فرستادهی انگلیس در ایران گسیل بدارند.پالمرستون در یادداشتاش به سفیر خود افزوده بود که از سفیر روسیه پرنسلیون خواسته است که؛ " این رویکرد مارا به دولت خویش آگهی دهد، و خرسندی ما را از شدائی این که دو دولت در این باره به همآوا رفتار نمایند رسانهگی دهد."
کنت نسلرود در پیامی در مرداد ۱۲۱۳ ( اگوست ۱۸۳۴) به پالمرستون نوشت؛ که از اینکه دولت انگلیس با نگرش دولت روسیه همنوا است بسیار خرسندست و به سفیر روسیه در ایران دستورداده خواهد شد که با سفیر انگلیس در آن کشور در این باره همکاری نماید.
درگذشت فتحعلیشاه مایهی فروریزی هرگونه دیواره در برابر همآوردیها شد. و دیده شد که دوتن از پسران وی فرمانفرما و ظلالسلطان استانداران فارس و تهران برای نشستن برتخت پادشاهی بهپاخاستند. از بخت نیکِ شاهزادهیی که سزاوار جانشینی بود، فرستادهی انگلیس، سر جان کمپبل ، در این هنگام درتبریز بود، و به یاری وی ، چه بهگونهیی پولی و چه به اندرزگاری، و همچنین به یاری نمایندهی روس، شاهِ تازه توانست بر سر نیرویی درخورِدید، درزیر فرماندهی سِر هنری لیندسی بِثون Sir Henry Lindsay Bethune، بهسوی تهران پیشروی نماید.
همراهی شاهِ نو با وزرای مختار انگلیس و روسیه مایهی آن شد که هواداران ظلالسلطان وی را رها نمایند و آن داونده (مدعی) به پادشاهی به تندی سر بهفرمان شاه نهاد و در تاجگذاری برادرزادهاش بهباریابی شد. فرمانفرما اما همآوردی بیمناکتر بود. و ژنرال انگلیسی به زودی برای آفندآوردن به او به سوی جنوب رهسپار شد، و به توانمندی نیروهایاَش اصفهان را گرفت و سپس به رویاروئی سپاه شورشی در کرمانشاه شد.به نوشتهی سایکس نیروهای عشایری فرمانفرما در برابر نیروهای تفنگدار شاه توان ایستادگی نداشتند. چنین بود که فرمانفرما بگریخت، اما نیروهای شاه وی را دستگیر نمودند و او در گذار بهسوی زندانی در اردبیل جان بسپرد.
آشنایی با دکتر جان مکنیل وزیر مختار نابکار انگلیس
پس از نشستن محمدشاه بر تخت پادشاهی هنری الیس Henry Ellis به جانشینی سر جان کمپبل Sir John Campbell برگزیده شد و برای گفتن شادباش به پادشاه به ایران آمد. روز سهشنبه ۲۱ بهمن ۱۲۱۳ (۱۰ فوریه ۱۸۳۵) دوک ولینگتون، وزیر خارجه در کابینهی رابرت پیل، به دکترجان مکنیل John McNeill که پیش از آن پزشک گروه سربازان انگلیس در ایران بود، شخصیتی بس کینهجو و نیرنگباز که در بارهی وی بسیار خواهیم دید، پیشنهاد نمود که وی خود را از کمپانی هندشرقی بازنشسته نماید و به آوند دبیر سفارت با جان الیس به ایران برود. هنگامیکه مکنیل دربارهی پیشبینی پیشرفتاَش به آوند یک دیپلمات از دوک بپرسید، دوک ولینگتون پاسخ داد که "همانگون که میدانید من در این جایگاه تا هنگامیکه خواست اعلیحضرت است ماندگار خواهم بود، به شما اندرز میدهم که برای اکنون به ایران بروید ، اما از پَرَست (خدمت) در کمپانی هندشرقی هم کنارهگیری نکنید تا هنگامی که ببینید چگونه در ایران با شاه کنار میآئید و چگونهست در اینجا چگونه خواهد شد." که میانای آن این بود که پیشرفت او به پیآمد انتخابات انگلیس در آن سال بستهگی خواهد داشت. پس از آنکه دوک ملبورن در انتخابات ۱۸۳۵ به نخست وزیری رسید. لرد پالمرستون وزیرخارجه تازه به مکنیل پیشنهاد داد که به ایران برود نه به آوند دبیر سفارت که بل به آوند فرستادهی فرارَوال (فوقالعاده) و جانشین آتی هنری الیس! در این هنگام بود که مکنیل از کمپانیهندخاوری کنارهگیری نمود و در روز یکشنبه ۱۵ خرداد ۱۲۱۵ (۵ جون ۱۸۳۶) بهسوی ایران رهسپارشد. وی در سپتامبر ۱۸۳۶ در تهران آغاز به کار کرد. و این هنگامی بود که لشگر محمدشاه برای سرکوب نافرمانیها بهسوی هرات میرفت. دکتر مکنیل اما نمیتوانست برای تقدیم اعتبارنامههایش به شاه به دیدار وی در اردوگاه برود، زیرا شاه آمدن سفرا را به اردوگاه پادیک (ممنوع) نموده بود .
مکنیل در زیر چهرهی آرام و دوستانهی خود مردکی زیرک ، نیرنگباز، آشوببرانگیز و سنگدل بود. او در کنار کارهای پزشکی خود به گمارشهای سیاسی و گردآوریآگاهی نیز میپرداخت و برای نمون کسی بود که کوشیده بود عباس میرزا را از آفند به هرات باز دارد. وی کسی بود که نزدیک به پنج سال پیش از آن در برانگیختن مردم به کشتن گریبایدوف در روز چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۲۰۹ (۱۱ فوریه ۱۸۲۹) نقش داشت. از نوشتههای او پیداست که از ایرانیها بیزار بود چنانکه در نامهیی به اندرو رابینسون در روز سهشنبه ۲۸ فروردین ۱۲۰۰ ( ۱۷ آوریل ۱۸۲۱) نوشته بود:
ایرانیها هنوز خویشتن را "برترین نژاد بشر" درمیشمرند و چنین به دید میآید که میپندارند که برپایهی انگارشان، نیرومندی نهادیشان، به آنها این سزاوری را میدهد که هرگونه نابکاری و زیرکی فریبکارانه، و هرگونه دغلبازی، که نیروی انگار میتواند آنها را بیآفریند، را به کاربگیرند تا چیزی حتی ناچیز و بیارزش را برای یک دَم هم که شده به دست آورند!به هر روی، دستورکار مکنیل از وزارتخارجه انگلیس در برگیر بندهای زیر بود:
- رایزنی با سفیر انگلیس در دربار عثمانی در بارهی رویکرد با ناهمآهنگیهائی که میتوانند میان دولتهای انگلیس و ایران باشند.
- آغاز گفتوگو با دولت ایران در نزدیکترین بهنگامی بهکارآ (فرصت مناسب) در بارهی پیمان بازرگانی و دگرگون نمودن پیمان سیاسی درباش (موجود).
- پیشگیری از هرگونه برنامهی گسترشخواهانهی ایران برای کشورگشائیهای برونمرزی و چرخاندن دیدگاه شاه و وزیران او به نیاز به بهبود چگونهستهای درونی کشور .
- پافشاری در بازپرداخت بدهی ایران به روسیه .
- پیشنهاد میانجیگری میان ایران و افغانستان.
- پشتیبانی از لهستانیهایی که شاید به ایران فرار کنند.
- گفتگو با روسیه در بارهی این که انگلیس با آن کشور دربارهی پاسداری از بهخودپائی (استقلال) ایران همآوا ست.
- نامهنگاری با سفیرهای انگلیس در سینت پترزبورگ و کنستانتینوپل، و با فرماندار کل هندوستان و کمیتهی پنهانی دفتر مدیران the Secret Committee of the Court of Directors
از آنجا که به راستی، ایران در این هنگام گامهایی آغازین را برای اندرآیی به چرخهی نووایی (مدرن) برمیداشت، و چنانچه که خواهیم دید، به نخستین تلاشها برای دستیابی به صنعت و فناوری میپرداخت؛ نیاز به آن داریم که رویدادهای این روزگار را به باریکبینی بیشتری بررسی نمائیم. برای نمون کاوش و بهرهبرداری از نخستین کان آهن به شیوهی نو و برپائی کارخانهی ذوب آهن برای ساختن توپ و گلوله و پارچهبافی ابریشمی و همچنین نخستین آموزشگاههای فرانسوی و امریکائی و کوشش برای گسترش کشاورزی در روزگار پادشاهی محمدشاه قاجار پدیدار شد،
و شهريار تاجدار چون از جناب ميرزا ابوالقاسم قائممقام خاطری آزرده داشت، برای آنكه آن زمان كه جناب معزیاليه به وزارت آذربايجان برقرار گرديد، بر مراد حضرتش رتق و فتق امری را نمینمود و بعد از جلوس شاهنشاه بر اريكه سلطنت قلب شهرياری را با خود صافی نداشت و پيوسته خاطر مبارك را نارضامند میداشت تا آنكه آن اعلیحضرت در قيد و بند جناب قائممقام يكجهت گرديد، و در شب بيست و چهارم ماه صفر سال ۱۲۵۱ ( برابر با یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۲۱۴، یا ۲۱ جون ۱۸۳۵) جناب معزیاليه را در باغ نگارستان طهران احضار فرمود و بعد از ورود محبوساَش داشتند و در شب شنبه سلخ همين ماه صفر، او را خفهكرده، جنازهاش را در جوار حضرت شاهزاده عبدالعظيم دفن نمودند. پس، وزارت عظمی به جناب قطبالاقطاب حاجیميرزا عباس ايروانی، مشهور به حاجیميرزا آغاسی كه پادشاه جمجاه آن جناب را قطب فلك شريعت و مركز دايره طريقت میدانست برقرار گرديد و جناب حاجی، خلفالصدق مرحوم ميرزا مسلم ايروانی است، در سال ۱۱۹۸ (۱۱۶۳ خورشیدی ۱۷۸۴ میلادی) متولد شده و در سن جوانی با پدر خود كه در سلك علمای زمان منتظم بود، به عتباتعاليات رفته، در خدمت جناب آخوند ملاعبدالصمد همدانی كه از فحول علما و عرفا بود، متعلم گشته، اختصاصی حاصلنمود و بعد از وفات آخوند ملاعبدالصمد در خدمت فضلای ديگر تحصيل مراتب علميه نموده، سرآمد فضلا شده، مقبول عرفا گرديد، پس مدتها در لباس فقر و درويشی سياحتها كرده، به مكهمعظمه و مدينهطيبه مشرفشده، عود به آذربايجان نمود و در خدمت شاهزادگان و اعيان آذربايجان اعتباری تمام حاصلنمود و حضرت وليعهد دويم محمدميرزا، حسنعقيدتی درباره آن جناب اظهار فرمود و پارهای از علوم رسمی را نزد او آموخت و طريقه ورع و تقوی و عبادت و اذكار را از او دريافت فرمود و مشهور است كه وعده سلطنت و شاهنشاهی را از او شنيد و بعد از وصول به مدارج شاهنشاهی و واگذاشتن وزارت را به آن جناب، احتراماَش را بيش از پيش میفرمود و تكاليفی را كه از لوازم منصب وزارت است از آن جناب نخواست و مقالات او را بر كلمات هركس مقدم میداشت، هرچه را میگفت شاهنشاهاَش میپذيرفت.پیش از آنکه ما به بررسی چرائی کشتهشدن قائممقام فراهانی بپردازیم و با حاج میرزا آغاسی، بیشتر آشنا شویم باهوده خواهد بود که اندکی بیشتر در بارهی وزیر مختار روس، کنت سیمونیچ، که نقشی مهم در ریختگیری رویدادهای سیاسی ایران بازی مینمود، بدانیم.
کنت ایوان سیمونیچ وزیر مختار روسیه و هرات
کلنل ایوان اُپسویچ سیمونیچ Иван Осипович Симонич که چند ماه پس از کشتهشدن گریبایدوف در دیماه ۱۲۱۰ (ژانویهی ۱۸۳۲) به آوند وزیرمختار به ایران آمده بود، در دالماتی در کشور کروات کنونی به دنیا آمده بود. وی در جوانی به نیروهای ناپلئون بناپارت در فرانسه پیوسته بود و در نبرد مسکو به بند روسها افتاده و سپس در توپخانهی ارتش روس بهکارگرفتهشده و درآنجا به درجهی سرهنگی رسیده بود. وی سپس در جنگ گنجه در زیر تیرباران سپاهیان ایران زخمی شده و از اینروی بود که از یک پا میلنگید. او به هنگام سفارت خود در ایران بهتنها چیزی که نمیاندیشید پیوندهای بازرگانی و اقتصادی میان روسیه و ایران بود، و همانند ژنرال ارملوف، تنها به زورمندی باورداشت. به نوشتهی جانشین او الکساندر اپیسویچ دیوگامل Александр Осипович Дюгамель :
اینکه برپایهی هنش (نفوذ) چه کسی بود که وی به نمایندگی روسیه در ایران برگزیدهشد، را من نمیدانم ، ولی به بیبروبرگرد میتوان گفت که این ناشدنی بود که بتوان گزینهئی از او ناشایستهتر را پیدا نمود.ناشایستگی سیمونیچ، از دید دوگامل، در پیوند با نادیدهگیریهای وی به ریزهکاریهای دیپلماتیک بود. داستان این بود که سیمونیچ تنها یک نمایندهی دیپلماتیک نبود، او یک ارتشی بود که دستورکارهای خویش را تنها از وزارت خارجه روسیه دریافت نمینمود، که بل وی میباید به فرمانهای سه ستاد ارتش روسیه پاسخگوباشد. این سهستاد در برگیر فرماندهی ستاد ارتش روسیه، فرماندهی پایگاه ارتشی اُرنبورگ Оренбург در کرانهی رود اورال تا قزاقستان و وزارت امور آسیایروسیه بود. وی، به آوند یک افسر ارتش، که از انگلیس بیزار بود، در پیش از همهچیز، خویشتن را پاسخگو به ستادهای ارتش درمیشمرد . و به ویژه هوادار راهکارهای ستاد ارتش در آسیا بود، که ژنرال پاسکهویچ در ۲۷-۱۸۲۶ آن ستاد را بهپا ساخته بود. برپایهی برنامههای راهبردی ارتش روسیه دسترسی به اندوختههای زرخیز هندوستان و آبهای گرم اقیانوسهند تنها راه دستیابی روسیه بهبرتری در برابر همآوردهای اروپائیاَش بود.
سیمونیچ به این باور بود که پیروزی نادر شاه بر هندوستان نشان دادهست که اگر ایران به یاری روسیه بتواند استانهای افغانی خود را از زیر نفوذ انگلیس به درآورد، یکبار دیگر درهای هندوستان از سوی لاهور گشوده خواهد شد. و چنین بود که در برپاساختن این آماج تا به آن اندازه کامیابی داشت که مکنیل چند ماه پس از آمدنش به ایران در گزارشی نوشت:
از هنگام بازگشتم به ایران هیچچیز کوبهئی نیرومندتر ازین به من نزدهست مگر که افزایش هنایش روسیه بر دولت ایران! و این کم و بیش همراه با کاهش برآوردناپذیرِ هنایش ما، درسنجه با چندگاهی پیشین است که من بهگمارش در اینجا بودم، و این کاهش را در هرکجا میتوانم ببینم.مکنیل، ارزیابیهای سیمونیچ در بارهی افغانستان را به آکنده درست میدانست و پیوسته در گزارشهای خود به پالمرستون از مهینائی هرات به آوند باروی پدافندی برای پاسداری از سرزمین هندوستان هشدار میداد. به باور او دولت انگلیس میباید به هر بهائی که شده از جدایی هرات و قندهار از ایران پشتیبانی نماید.
کنت سیمونیچ، از برای بیزاریاَش از انگلیسها در پیروی از راهکارهای ارتش روسیه با یکدندگی و پافشاری بسیار رفتار مینمود، و با همهی اینکه دید او در بارهی ایرانیان از گونهیی کوچکانگاری آنان رنگ گرفته بود، ولی میکوشید که برای کاهش هنایش انگلیس تا آنجا که میتواند به دولتمردان ایران یاری دهد. او با همهی سادهگی و پیشداوریهای نژادی خود، مردی بسیار مردمدار بود و بسیار به خوددار بود که در رفتار خویش با شاه و درباریان و دیگر سردَمداران، به آئین و دهنادها و باورهای ایرانیان آزرم بگذارد، و این از خردهگیریهای او از رفتار گریبایدوف دربارهی ریشهیابی چهرائی (علل) کشتهشدن وی به روشنی آشکارست. رفتار سیمونیچ مایهیآن شده بود که اِلیس، وزیر مختار انگلیس، نیز با وی در این باره به همآوردی بپردازد، و به نوشتهی سیمونیچ ، وی حتی او را در دیداری با میرزا آغاسی دیده بود که بر روی زمین نشسته ست و این در چگونهگیئی بود که سفرای اروپا همواره در برابر نخست وزیر به روی صندلی مینشستند.
با همهی اینکه کنت سیمونیچ در کتاب خود ، "یادمانهای وزیرمختار" در بارهی نقش خود در پشتیبانی از حاج میرزا آغاسی خاموش است، اما گواهههای تاریخی نشان میدهند که او از اینکه، به انگار خود، میرزا آغاسی را مانند موم در دست خود داشت بهرهی بسیار میگرفت، و کوشش مینمود تا بر راهکارهای وی هنایش نهد. ولی شایدهم این حاجمیرزا آغاسی بود که به زیرکی، برای ایستادگی در برابر دشواریها و خواستههای نابجا و پردرخواست وزیران مختار انگلیس، مانند الیس و به ویژه جانشیناَش مکنیل، از سادگی سیمونیچ بهره میگرفت و به او چنین وانمود میداشت - و افزون برآن اینکه هواداری سیمونیچ از بازگرفتن سرزمینهای ایرانی افغانستان به حاجمیرزا آغاسی انگیزه میداد تا چنان بنمایاند که مانند موم در دستهای او نرمشپذیرست و بدینسان او را برمیانگیزاند تا در انجام باورهایاَش پابرجاتر شود.
از میان برداشتن قائممقام فراهانی و نخست وزیری حاجمیرزا آغاسی
میرزا ابوالقاسم خویشتن را آفرینندهی رویدادها میدانست و این که شاه با پشتیبانی وی به تندی برتخت نشسته و لگام فرمانروایی به دست گرفته بود، را برخاسته از کاردانی خویش و هنایش بسیار خود و خاندان پر آوازهی خویش میدانست.با این همه به باور سیمونیچ، قائممقام سرشتی تنآسان داشت و نزدیک به همیشه کار امروز را به فردا میافکند. از سویی دیگر، چون مردی درستکار بود و مردمان را برپایه شایستگیشان پاداش و جایگاه میداد از برای خود دشمنان بسیار خریده بود. به نوشتهی سیمونیچ :
آستان سفیر روس جایگاه گردهمایی همهی دستهها و حزبها و مردمان ناخرسند شده بود . شماری اندک هم از دوستداران راستین شاه جوان به اینجا آمده و از بیدادگری قائممقام به شاه گلایه مینمودند.و چنین بود که بدخواهان نخست وزیر، شاه جوان را ، که از سرزنشهای او خسته و بیتاب شده بود، به از میان برداشتن وی بیآغالیدند. و هنگامی که محمدشاه همهی زمینهها را برایفرودآوردن کوبشی فرجامین فراهم دید، در گفتگویی با دبیر یکم سفارت روس، از وی خواست که از کنت سیمونیچ، وزیر مختار روسیه، بپرسد که "چگونه میتواند از زیر خودسریهای قائم مقام بهدر آید؟"
سیمونیچ که از ناخرسندیهای محمدشاه و دیگر دولتمردان از نخستوزیر آگاه بود، میدانست، که شاه و دربارش نگران واکنش روسیه به برکناری قائممقام میباشند . وی براین باور بود که دشمنان او برای آنکه شاه را به دشمنی با وی برانگیزانند چنین پخش نمودهاند که سیمونیچ از قائممقام پشتیبانی مینماید. به هر روی، وی پس از رایزنی با امیرنظام در پاسخ به شاه نوشت: "بهترست که قائممقام همچنان در جایگاه نخستوزیری برجا بماند، ولی میتوان وزیران وی را از میان کسانی برگزید که او آنها را نابهدردخور دانسته و به سرخود از کار برکنار نموده است، تا بدینسان از نیرومندی و هنایش وی کاسته شود." پس از آنکه دربار از بیسانه (بیتفاوت) ماندن دولت روس به سرنوشت قائممقام آگاه و دلآسوده شد وی را برکنار و بازداشت نمود. چند روز پس از بازداشت و زندانی شدن او، جان کمپبل، وزیر مختار انگلیس در گزارشی به کلنل ربرت تیلور نماینده سیاسی انگلیس در بغداد نوشت:
شما میباید از گزارشهای من تا کنون به چگونگی غمانگیز دربار ایران پیبرده باشید. من پیشبینی میکردم که این چگونهست، به گونه و ریختی که برای پادشاه و کشورش سوگآور بود، میباید هرچه زودتر پایان میپذیرفت. و این برای خود آن وزیر (قائم مقام) که بر سر دولت جایداشت و انگیزههایاَش همه زیادهخواهی و آز و برتریجویی بود، نیز بیمناک بود. قائممقام درمیان آشفتگی و نابهسامانی و سرگردانی که از تنآسانی و سستی خودش و بدگمانی به دیگران برمیخاست درغرقه بود و همهی هشدارهای بیمداد و اندرزها را نادیده و ناشنوده میگرفت تا به فرجام گرفتار برآیندها و پیآمدی شد که به راستی سزاوارش بود. قائممقام و پسرش (میرزا محمد) و همه هواداران وی بازداشت شدهاند و به سختی زیر نگهبانی هستند و از راهکارهایی که بهجا نهادهشده میتوان گفت که اگر قائممقام کشته نشود، به فراسوی بینوایی و تنگدستی درخواهد افتاد و تمام توان و نیروی او از وی بازگرفته خواهدشد.
محمدحسین اعتمادالسلطنه در صدرالتواریخ خود در بارهی قائممقام مینویسد: " انصاف را نمیتوان از دست داد که او لساناً (به شاه) جسارت کرده ولی هیچوقت خیانت بهدولت نداشت. و از ابتدا تا انتها شاهنشاه غازی را در سلطنت سزاوار دید، دیگران را اعتنا نمیکرد. (...) مقصود ایناست که قائممقام خیلی زحمات کشید و تدبیرات نموده و خود را با اکثر مردم دشمن ساخت تا این راه را هموار نمود، و جسوران و داعیهجویان را به جای خود نشانید ... ؛" به نوشتهی سر پرسی سایکس:
پس از نشستن برتخت پادشاهی محمدشاه وزیر خویش ،که به نام قائممقام، یا دستیار فرمانروا شناخته میشد، را از تبریز با خود آورد. این چهره توانسته بود بر پادشاه خود به گونهیی شگفتانگیز سوار شود، اما از آنجا که پافشاری مینمود که همهی دستگاههای دولت را میباید خود رهبری نماید، حتی ساختار ناکارآمد دولت ایران نیز از کار باز ایستاد. هنگامی که محمدشاه این چگونگی را دریافت وزیر بختبرگشته را خفه نمودند. حاج میرزا آغاسی آموزگار شاه که هم نادان و هم واپسگرا بود جانشین وی شد. او نسبت به همهی بیگانگان رفتاری برآمده از بدگمانی بنیانی داشت.
دستهای آلوده در پس پردهی کشتن قائممقام
میرزا ابوالقاسم قائم مقام، که در هزاوه، فراهان زادهشده بود پس از آموختن بنیانهای دانش و خرد آن روزگار، که دانشآموز را با خرد و شناخت پیشینیان و شیوهی اندیشیدن آنها آشنایی میداد، از برای جایگاه پدرش میرزا عیسی، میرزا بزرگ قائم مقام، به دبیری در دیوان نخستوزیری حاج ابراهیمخان کلانتر برگماره شد تا بخشنامهها و فرمانهای دولتی را بنویسد. ابوالقاسم پس از درگذشت برادرش میرزاحسن که پیشکاری عباس میرزا، شاهزاده جانشین را در تبریز بر گمارش داشت، به جانشینی او برگزیده شد. و پس از درگذشت پدر آوند قائممقام ازآن اوشد.
چرائی کشته شدن قائممقام را میباید در میان دگرگونیهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و پیوندهای میان کشورها به کاوش و بیزش گرفت. چگونگشت پر تنش جهان پس از شکست ناپلئون در۱۱۹۳ خورشیدی ( ۱۸۱۴ میلادی) در سرنوشت او نقشی کلیدی به بازی داشت. قائممقام چون با رویکردها، راهکارها وراهبردهای دوریک کسلرای وزیر خارجه انگلیس و مترنیخ نخستوزیر امپراتوری دوخاکهی اتریش و مجارستان در همآهنگین اروپا (کنسرت اروپا) سر ناسازگاری داشت، باید از میان برداشته میشد.
همانگون که در پیشتر دیدهایم؛ پس از بستهشدِ پیمان گلستان در سوم آبان ۱۱۹۲ (۱۸۱۳میلادی)، که در نوشتن آن وزیرمختار سفارت انگلیس در ایران، سِر گور اوسلی، نقشی کلیدی داشت، برای روزگاری دهساله آرامشی شکننده، ناآسوده و پرتنش در مرزهای ایران و روس برپا شد. چرا که برای ایران پذیرفتن از دست دادن پارههایی گرانارج، بارآور و باستانی از خاک میهن بس دشوار و دردناک بود. از سوئی دیگر مرزهای تازهی میان دو کشور هنوز نشانهگذاری و پذیرفته نشده بودند. تزار الکساندر یکم که پس از شکست ناپلئون از توانمندی بیشتری در اروپا برخوردار شده بود، اینک چشم به لهستان دوخته بود که به تاوان کشتهها و آسیبهای بسیار در جنگهای ناپلئون آن سرزمین را به دست آورد. اما مترنیخ و کسلرای که پیمان شومون را امضا نموده بودند درکنگرهی وین تنها سرزمینهای فنلاند و قفقاز را به روسیه وانهادند. و از برای خرسند نمودن تزار بود که کسلرای میکوشید تا با دلسرد نمودن عباسمیرزا از نبرد برای نگاهداشتن قفقاز از هزینههای روسیه برای به دستآوردن آن سرزمین بکاهد وبدینسان تزار الکساندر را با "تراز پسا ناپلئون" در اروپا همراه سازد. در این دهسال بود کهقائممقام به بازسازی ارتش ایران آهنگ گماشت که نخستین برآمد آن شکست سخت نیروهای عثمانی از ایران و پیمان ارزروم در تیرماه ۱۲۰۲ (جولای ۱۸۲۳) بود.
همانگون که در پیش دیدهایم؛ بر پایهی "پیمان فرجامین تهران" انگلیس میباید در پیشآمد آفندی از یک نیروی برونمرزی به ایران سالانه یارانهیی برابر با دویستهزارتومان برای درازای نبرد به ایران میپرداخت، هرچند بروند بر این بود که ایران نمیباید که آغازگر جنگ بوده باشد. گنجانیدن این بروند پوچ برای انگلیس دستآویزی فراهم میآورد تا همیشه بتواند به بهانهئی ایران را آغازگر جنگ بخواند، و بدین سان از زیر بار پرداخت یارانه شانه تهیکند. اینچنین بود که کسلرای در دیدارش، در ۲۹ خرداد ۱۱۹۸ (۱۸۱۹ میلادی) با میرزا ابوالحسنخان شیرازی، فرستادهی ایران، که بر پایهی پیمان با انگلیس درخواست یارانهی جنگ با روسیه را داشت، از دادن یارانه سرباز زد و به او در بارهی نیروی سهمگین و هیولایی روسیه هشدار داد که ایران نمیباید به دیگر بار با روسیه به کارزار اندر شود و بهترست نیرومندی روسیه را بربتابد. چراکه بهگفتهی او روسیه از برای جایگاه همسایگیاَش میباید همیشه از آنچه که در ایران میگذرد آگاه باشد! او براین باور بودکه روسیه اینک با به چنگآوردن قفقاز دیگر با تراز اروپا سرنازسازگاری نخواهد داشت، و دیگر از آن بیم برای انگلیس کاسته شده بود که نیروهای تزار با پیشروی بیشتر به درون خاک ایران به مرزهای هندوستانِشان نزدیکتر شوند و تراز پساناپلئونی اروپارا بر هم بزنند! اما چالش انگلیس همه از سوی قائممقام بود که اینک عباسمیرزا را بهگرفتن هرات برمیانگیخت.
پس از خودکشی کسلرای، جانشین وی، جرج کانینگ، بیشتر از وی خواستار آن بود که از بندهای پرهزینهی پیمان فرجامین ۱۱۹۳ (۱۸۱۴) ایران و انگلیس رهائی یابد. چرا که به نوشته وی در یادداشتی به یکی از کارکناناَش در وزارتخارجه:" پیمانی که بگونهیی باورنکردنی ابلهانه است و من نسخههایی از آن را به این نامه پیوست کردهام. یک نمون آن اینستکه اندرتازی به ایران از سوی روسیه شدنی است که شاید رخ داده میشود - یا شاید رخ داده است - و این بیگمان درآن همسایگیهای قفقاز همیشه رخ دادنی است . اما اندرتازی، همیشه بارهئی برای گفتگو است." بهباور او برپایهی این پیمان اگر که نیروئی اروپائی به ایران آفند میآورد و با اَندرتاختی به زور پارهئی از سرزمین ایران را به چنگال میگرفت، انگلیس به ناگزیر میباید هزینهی هنگفت دادن یاری و یارانه به ایران را برمیتابید، واین به باور او ابلهانه بود.
پس از درگذشت الکساندر یکم، تزار روسیه و تاجگذاری جانشین او، نیکلای یکم، آفند زورمندانهی عباس میرزا مایهی دهشت بسیار ژنرال ارملوف فرمانده نیروهای روس در قفقاز شد، تزار نیکلا که از ناکارائی ژنرال به خشم آمده بود ژنرال پاسکهویچ را به قفقاز فرستاد. با این همه بیگمان این انگلیس بود که عباس میرزا را به نبرد با روس برانگیخت، تا با شکست و کاستن نیروی او از آفند ایران به هرات و بازگرداندن آن شهر به کشور، که قائممقام آن را شدنی میدانست، پیشگیری نماید. قائممقام که از نیرومندی سپاه روس آگاه بود به عباس میرزا هشدار داده بود که مالیات سالانه ایران ۶ کرور تومان است و مالیات روسها ۶۰۰ کرور تومان، وبنابراین شکست ایران در برابر نیروی زمینی پرشمار روس بیبروبرگرد خواهدبود و حالآنکه نبردهرات به آشکار به پیروزی خواهد انجامید، چراکه انگلیس نیروئی دریائی ست و نمیتواند مانند روسیه به آسانی به درون ایران لشگرکشی نماید. او در یادداشتی به آصفالدوله نوشته بود:
جناب (...) آصفالدوله العلیهعالیه بداند که اولا در باب کار افغان اگر رأی مبارک شاهنشاهی بهتسخیر هرات است باید چهاردسته شاهسون را با هزار نفر خمسه در اول بهار انشاءالله روانه فرمایند که چهلپنجاه روز بعد از نوروز بهما رسد. آن جناب هم قشون قلمرو را با چاردولی و گروسی برساند و خاطرجمع باشد که بهعنایت خدا بیتشکیک مسخر و مفتوح خواهد شد و بیستهزار تومان تعهدی نواب غفرانمآب که حسبالامر همایون بهسپاه ظفرپناه باید برسد انشاءالله تعالی خواهیم داد و اگر رأی مبارک همایون شاهنشاهی بهمصالحه باشد همینطور که حجت از کامران و کل روسای اویماقات و خوانین افغان گرفتهایم؛ کاغذی مشعر بر قبول خواهیم داد و یک پسر کامرانمیرزا را با پسر وزیر و پسر میرصدیق قلعهبیگی و برادر شیرمحمدخان هزاره و پسر عطامحمدخان درانی بهگرو خواهیم گرفت و سرحد را از این طرف تیر پل کوهسوی و از آن طرف پوزه کبوترخان قرار میدهم که قلعه غوریان در میانه خراب و بایر باشد هرگز آباد نشود و ایالات مروی و در جزینی و سایر هرساله دویست سوار رکابی بهعوض مالیات بدهند و اسیر و خانوار بسیاری که از خراسان بههرات رفته و در میان اویماقات هست هر جا سراغ کنیم اگر همه خوارزم و بخارا باشد باید حکما بیارند و رد نمایند و هر وقت ضرور شود از افغان قشون امداد بما بدهند که مواجب با خودشان و سیورسات با ما باشد.
جان کمپبل، فرستادهی انگلیس در تهران، آوازه داده بود که قائممقام هوادار روسهاست و هنگامیکه عباسمیرزا به نبرد دوم قفقاز رفت به گردان توپخانه انگلیس در سپاه ایران دستور لندن را رسانید که چون آن جنگ برواژ با پیمان ایران و انگلیس است نمیباید که آنها در میدان نبرد باشند، و چنین بود که پاسکهویچ در نبرد پیروز شده بود. پس از پیروزی پاسکهویج ، میرزاصالح شیرازی آمادگی عباس میرزا را برای آشتی بر پایهی پیمان گلستان به پاسکهویچ آگهیداد ولی اینک او به نیشخند به وی میگفت که: "این منم که کلید آذربایجان را در دست دارم!" گفتگوهای آشتی شکست خورد و نیروهای پاسکهویچ تبریز را به چنگال گرفتند.
عباس میرزا در ۲۸ مهرماه ۱۲۰۶ قائممقام را برای گفتگوهای آشتی به اردوگاه پاسکهویج فرستاد. نخستوزیر ایران که از بازیهای ریاکارانهی انگلیس آگاه بود، به ناگزیر و به ناچار بروندهای سنگینتر شدهی روسها را که گریبایدوف و مکدونالد، کنسول انگلیس در تبریز، در نوشتن آن دست داشتند را بپذیرفت. و چنین بود که آوازهی او به آوند مزدور روس ها بلندترشد. اما او توانست روسها را به پشتیبانی از جانشینی عباسمیرزا در بندهفتم از آن پیمان بگنجاند. بر پایهی آن بند:
چون اعليحضرت پادشاه ممالك ايران شايسته و لايق دانسته همان فرزند خود عباس ميرزا را وليعهد و وارث تخت فيروزیبخت خود تعيين نموده است، اعليحضرت امپراطور كل ممالك روسيه برای اين كه از ميلهای دوستانه و تمنای صادقانه خود كه در مزيد استحكام اين وليعهدی دارد به اعليحضرت پادشاهی شاهنشاه ممالك ايران برهانی واضح و شاهدی لايح بدهد، تعهد میكند كه از اين روز بهبعد شخص وجود نواب مستطاب والا شاهزاده عباس ميرزا را وليعهد و وارث برگزيده تاج و تخت ايران شناخته، از تاريخ جلوس به تخت شاهی، پادشاه بالاستحقاق اين مملكت میداند.
همانگونه که دیدهایم، هنگامیکه مکدونالد پافشاری نمود که میباید او نیز بر سر میز گفتگوهای آشتی میان ایران و روس جا داشته باشد. گریبایدوف با پادرمیانی وی، با همان شیوهی تندخویانهی خود برواژیده (مخالفت) کرده بود (وشاید همین برواژیدن کیفر مرگ وی را بر شُمُر زد) ولی پس از این که عباسمیرزا به پاسکهویچ هشدار داد که اگر نماینده انگلیس در گفتگوها نباشد نمایندگان ایران نیز در آنجا نخواهند بود، پاسکهویچ درجا زد و به ناچار مکدونالد را گفتگوها فراخواند.
عباسمیرزا امیدوار بود که انگلیسها بتوانند از سنگینی تاوان درخواستی روسیه بکاهند. اما آنها بیش از هرچیز در اندیشهی گشودن بازارهای ایران برای کالاهای خود بودند و برآن بودند که اگر روسها با گنجاندن بندهائی در پیمان، مانند بند دَهِ پیمان که میگفت:
اعليحضرت پادشاه ممالك ايران براي دولت روس كمافیالسابق اين اختيار را مرعی میدارد كه در هر جا كه مصلحت دولت اقتضا كند كونسولها و حاميان تجارت تعيين نمايند و تعهد میكند كه اين كونسولها و حاميان تجارت را كه هر يك زياده از ده نفر اتباع نخواهد داشت فراخور رتبه ايشان مشمول حمايت و احترامات و امتيازات سازد و اعليحضرت امپراطور كل ممالك روسيه از جانب خود وعده میكند كه درباره كونسولها و حاميان تجارت اعليحضرت پادشاه ممالك ايران به همين وجه مساوات كامله مرعی دارد.
بتوانند برای در چنگ گرفتن بازرگانی و اقتصادکشور کنسولگری برپاکنند. و بتوانند بازارهای ایران را به سوی کالاهای خود بگشایند، تا "اتباع خود را از جمله منافع و فوائدي كه از آزادي و رخصت تجارت حاصل ميشود، بهرهمند دارند". انگلیسها برآن بودند که با بودن این بند در پیمان آنها نیز بهانههائی خوب برای درخواست گشودهشدن درهای بازار به سوی کالاهای خود پیدا نمودهاند. به ویژه این که گشودن بازارها و بازرگانی آزاد برپایهی کاپیتولاسیون بود که در آن بند چنین شناسانده شده بود:
در حالتی كه از جانب دولت ايران نسبت به يكی از كونسولها و حاميان تجارت روسيه شكايتی محققه باشد، وكيل و يا كارگزار دولت روس كه در دربار اعليحضرت پادشاه ممالك ايران متوقف خواهد بود و اين حاميان و كونسولها بلاواسطه در تحت حكم او خواهد شد، او را از شغل خود بيدخل داشته به هر كه لايق داند اداره امور مزبور را بر سبيل عاديه رجوع خواهد كرد.
تنها بنبست در برابر این درخواست قائممقام بود که به روشنی درمییافت که کالاهای انگلیس با هزینهی اندک ساختشان، که بانیروی رایگان کار بردگان و کالاهای خام به غارتشده ازمستعمراتشان ساخته میشود، راه را برهرگونه تولید در ایران خواهدبست و از ایران مستعمرهئی دیگر خواهد ساخت. به گزارش کمپبل در ۲۱ اسفند ۱۲۱۳ ( ۱۲ مارچ ۱۸۳۵) سه ماه پیش از کشتهشدن قائممقام: "هیچ گونه خردورزی نبود که برای پذیراندن بهرههای پیمان بازرگانی به محمدشاه و وزیرش به کارگرفته نشده باشد." او در کوتاههئی از گفتگوهای خود از نشست با قائممقام در همان تاریخ مینویسد: "بینش شاهجوان با قائممقام یکی نیست و برداشت من اینست که اگر شاه در رویکرد و رای خود آزاد میبود پیشنهاد مارا میپذیرفت."
پس از بستهشدن پیمانگلستان هنگامی که هارتفوردجونز به جانشینی اوسلی رسید، انگلیسها رفتهرفته برآن شدند که میباید با پشتیبانی از جانشینی عباسمیرزا در برابر دیگر برادراناَش از او پادشاهی دستنشانده بیآفریناَند. اگرچه هارتفوردجونز برآن بود که محمدعلیمیرزا برادرعباسمیرزا و سپاهیان سوارهی نیرومند او که میتوانستند در برابر پیشروی روسها با پدافندی سخت ایستادگی نمایند، نامزد بهتری برایجانشینی فتحعلیشاه هستند، اما بهانجام هنگامیکه هارتفوردجونز در ۱۱۸۹ (۱۸۱۰) از ایران میرفت به جانشین خود ملکلم پیشنهاد نمود که چند افسر انگلیسی را به اردوی عباسمیرزا در آذربایجان برگمارد . پس از شکست عباسمیرزا در جنگهای ۹۲-۱۱۸۳ خورشیدی (۱۳-۱۸۰۴) و پیمان گلستان که روسها به کاپیتولاسیون و بازرگانی در بازارهای درگشودهی ایران دستیافتند. اِلیس که درآن هنگام از دولتمردان انگلیسی در هندوستان بود، که به آوند کمپانی هندخاوری شناخته میشد، در گزارشی در ۱۱۹۴ خورشیدی (۱۸۱۵ میلادی) نوشتهبود که روسها به زودی خواهند توانست با بهرهوری از پیمانگلستان به سوی تهران دربتازند، و به ویژه چون بندچهارم پیمانگلستان ، به پیشنهاد قائممقام، روسیه را وادار به پشتیبانی از جانشینی عباسمیرزا مینمود، الیس نگران از آن بود که روسیه عباسمیرزا را در چنگال خود بگیرد و بنابراین برآن بود انگلیس میباید بادادن توانائی به عباسمیرزا و هواداری از او، وی را از نیاز به پشتیبانی روسها رهائی بخشد.
و این رویکردی بود که دیگر کارگزاران انگلیس که به ایران میآمدند مانند ویلکوک و سرهنگ جان مک دونالد آن را به کوشائی پیگیری مینمودند. وزیرخارجه انگلیس ویکنت کسلرای و جانشین او جرج کانینگ نیز در بارهی بیم پشتیبانی روسها از جانشینی عباس میرزا با برداشت فرستادههای خود در ایران همراه شده بودند، تا آنجا که گزارش ها و گواهههای ورارت خارجهی انگلیس در دههی ۱۲۲۰ خورشیدی از نامهها و یادداشتهائی که به جانشینی عباس میرزا پیوند دارند انباشته است. به ویژه یادداشتهای ویلکوک و اِلیس در ۱۲۱۱ (۱۸۳۰) در بارهی راهکارهای انگلیس در خاور نزدیک و گزارشهای کمپبل در اینباره درخور بررسیست. پشتیبانی انگلیس از جانشینی عباس میرزا تا به آنجا بود که پادشاه انگلیس ویلیام چهارم در نامهی ۱۲۱۴ (۱۸۳۳) خود به فتحعلیشاه از وی به آوند "جانشین نمایان شاهزادهی درخشان" ناممیبرد.
در ۱۲۱۳ (۱۸۳۲) ویلکوک نگران آن بود که دوستی قائممقام با ژنرال پاسکهویچ و پرنس دالگورکی عباسمیرزا را به دامان روسها خواهد افکند. او در یادداشتی نوشت:
شاهزادهی جانشین، به این امید که پشتیبانی روسها را از جانشینی خود بر تخت پادشاهیبه دست آورد، و این که بتواند از پرداخت ماندهی تاوان رهائی یابد که وی را در بند آنها نگاهمیدارد هموارهآمادهی پذیرائی از آنهاست (...) میتوان پرسید که آیا عباس میرزا به بسیار از دسترفته نیست.(...) با این همه آیا ما نباید از او بخواهیم که پیش از آن که سرنوشت کشورش را بنویسد به درستی بیاندیشد.
در مهرماه ۱۲۱۱ (سپتامبر ۱۸۳۲) ، کمپل نیز بدبینیهای همانندی را دربارهی عباسمیرزا نشان میداد، زیرا نگران آن بود که "کودنی" عباس به افتادن استان آذربایجان به دست روسها انجام یابد، زیرا که این بهائی خواهد بود که آنها برای یاریدادن به او برای جانشینیاش خواهند خواست. واین قائممقام بود که در پیمانهای گلستان و ترکمانچای از روسها پشتیبانی از جانشینی عباسمیرزا را خواسته بود. با اینهمه کمپبل بر آن بود که هنوز میشود باور داشت که عباس میرزا "راه درست" را بر خواهد گزید. الیس نیز در یادداشت ۱۸۳۳ خود در باره ایران نوشت؛ عباسمیرزا میداند که یاری گرفتن از روسها جام زهری خواهد بود که به بردگی او خواهد انجامید. به باور وی عباسمیرزا تنها نیاز به ارتشی داشت که در زیر فرماندهی گروهی از افسران و گروهبانهای انگلیسی از تاج و تختاش پاسبدارند. به نوشتهی او:
هیچگونه بهگمانه نیست که برپائی هنایش ما در ایران بیدرنگ در پیوند با امپراتوری بریتانیا در هندوستان خواهد بود(...) این به بهرهوری انگلیس است که او (عباسمیرزا) میباید کامیاب شود.
درگذشت ناگهانی عباسمیرزا در روز جمعه۳ آبان ۱۲۱۲ (۲۵ اکتبر ۱۸۳۳) دولتمردان انگلیسرا بسیار غافلگیر و نگران ساخت. به ويژه اینکه اینک هنایش و توانمندی قائممقام میرفت که دوچندان شود و آنها در برنامهریزیهایخود این شدائی را در دید نگرفته بودند. کمپبل که با در دید داشت شمار شاهزادگانی که خودرا سزاوار جانشینی میدیدند، برپایی آشوب و هرج و مرجی درازهنگام را پیش بینی مینمود که به روسیه توانآن میداد که از آن بهره به بسیار بگیرد. چنین بود که او خواستار پشتیبانی بیدرنگ انگلیس از محمدمیرزا پسر عباسمیرزا شد که به انگار او با فراهم نمودن سربازان انگلیسی به وی، فتحعلیشاه کهنسال میپذیرفت که میباید محمدمیرزا را به جانشینی برگزیند. کمپبل بر این باور بود که چنین رویکردی، همانگونه که "خواست ماست" محمد را به " سختی درچنگ انگلیس" خواهد افکند. ویلکوک نیز با دید کمپبل همراه بود و در ۱۲۱۳ (۱۸۳۴) نوشت: بامرگ عباسمیرزا "سالها کار ما بیهوده شد." پالمرستون برای برآورد چگونهست ایران جیمز بیلی فریزر James Baillie Fraser را به ایران فرستاد، واز او خواست که از شاه و قائممقام پیمان بازرگانی نوئی را به همراه پروا برای بازکردن کنسولگریهای دیگری در ایران خواستار شود. اما کمپبل در گزارشی به پالمرستون در روزچهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۲۱۳ (۹ آوریل ۱۸۳۴) که به وی از آمدن فریزر و رسیدن دستورکار گفتگو با قائممقام دربارهی پیمان بازرگانی و بازکردن کنسولگریهای تازه آگاهی میداد، همچنین به وی هشدار میداد که در چگونهست آشفتگی و نگرانی در ایران ازبرای درگذشت عباس میرزا آغاز چنین گفتگوهائی به سود انگلیس نخواهدبود. این برداشت کمپبل مایهی خشم الیس شد. به ویژه آنکه پالمرستون و الیس برآن بودند که پیشنهادهای کمپبل برواژ با راهکار تازهی آنها در پساپیمان ترکمنچای است که انگلیس به جای همآوردی با روسیه تنها میباید رفتار آنها را از چشمانداز هندوستان به زیرنگاه داشته باشد.
از سوئی دیگر دربارهی چالش جانشینی، با همهاین که ویلکوک برآن بود که حسنمیرزا ، برادر عباس میرزا، از دید کارآئی رزمی شایستهترست. اما فریزر با دریافت توانائی، هنش و رسانگی دوستانهی قائممقام با روسها برآن شد که بهترین راهکار برای انگلیس پشتیبانی از جانشینی محمدمیرزا ست. فریزر در دیداری که به همراه کمپبل با قائممقامداشت درخواست پالمرستون را برای بازنمودن بازارهای ایران در پیمان بازرگانیئی نو، برپاداری کنسولگریهای تازه و گرفتن بهرهوریهائی همانند بهرههائی که روسیه در پیمان ترکمانچای به دستآورده بود را درمیان گذاشت. قائممقام پاسخ داد"تاکنون پیمان ترکمنچای را در برپاداشت کسولگری روس به انجام نرساندهایم و تا به پایان نیز به هرشیوه چه بهشایست یا به ناشایست آن را پوچ و زدوده خواهیم نمود و چنین حقی را به هیچ دولت دیگری هم نمیدهیم. زیرا برای ایران زیانآورست. انگلیس نمیباید دربارهئی که برای ما تا به این اندازه آسیبزاست پافشاری نماید، وگرنه چه ناهمانندی ست با روسها که پیمان ترکمانچای را به زور سر نیزه بر ما بار نمودهاند. برپائی کنسولگری روسیه در گیلان مایهی نابودی ایران بهآوند یک ملت خواهدشد، زیرا در هرکجا که کنسولهای انگلیس و روس گام نهند سروری ایران از میان خواهدرفت. بازرگانی درهای باز رفتهرفته به نابودی این کشور ورشکسته و ناتوان خواهد انجامید و به فرجام در میان دو شیر شرزه که چنگال در پیکر او فروبردهاند ازهم دریده خواهد شد (...) ایران در زیر پنجههای یک شیر نمیتواند جان به رهایی برد تاچه رسد به آن که دوشیر بر او جهیده باشند، که ایران را تاب ایستادگی نخواهد بود و بیگمان در زیر نیروی توانفرسای آنان از پای درخواهدافتاد"
فریزر در پاسخ گفت: که دادن پروا به روسیه برای برپاسازی کنسولگری در بروند پیمان ترکمانچای برای ایران زهرست و بنابراین دادن پروایی همانند به انگلیس همانند پادزهر خواهد بود. قائم مقام گفت: در تن بیمار ما به آن اندازه زهر ریخته شده که اگر پرستاری نشود بیگمان خواهد مرد، و اگر به او پادزهری تند داده شود نهتنها از درد او نخواهد کاست، که بل مرگ اورا شتاب خواهد داد. اگر انگلستان به راستی نیکخواه ماست چرا بندهای پیمان ایران وانگلیس ۱۱۹۳ (۱۸۱۴) را به انجام نمینهد که برپایهی آن میباید در برابر آفند یک نیروی بیگانه به ما یاری میرسانید. اگر چنین کنید خواهید دید که نه تنها ما بندهای پیمان ترکمانچای را به هر شگردی پوچ خواهیم نمود که بل آمادهایم تا سرنوشت ایران را به دست انگلیس بسپریم و افسران انگلیسی را به ادارهی ارتش کشور و حتی گارد شاهنشاهی برگماریم. ما از انگلیس پول نمیخواهیم که بل خواهان یافتن پشتگرمی به پشتیبانیئی راستین هستیم."
ناتوانی کمپبل در گفتگوهایاَش با قائممقام که بتواند پیمان تازهئی را با ایران به او بپذیراند مایهی ناخشنودی بیشتر الیس در دولت انگلیس در هندوستان شد، تا آنجا که اودر یادداشتی در ۱۶ خرداد ۱۲۱۳ (۶ جون ۱۸۳۴) به پالمرستون از اوخواست که به جای کمپبل فرستادهی "ویژه"ئی از پادشاه انگلیس را به گفتگو با ایران برگمارد، تا از فتحعلیشاه رویکردی روشن و بیچرده را در بارهی پیمان بازرگانی درخواست نماید، و اگر شاه کهنسال در این میان دیده بر جهان بربندد و درگذرد، گمارش فرستادهِ ویژه همچنین گفتن خجستهباش به پادشاه تازه خواهد بود. الیس که در ۱۱۹۷ (۱۸۰۸) هنگامیکه با ملکلم به ایرانآمده بود هوادار همآوردی ژرف انگلیس با روسیه در ایران بود، اما پس از پیمانترکمانچای با پالمرستون هماندیشه شده بود که اینک بهرهوریهای روسیه در ایران میتواند اندکی فراتر از انگلیس باشد و ازاین پس رفتار آن کشور میباید درزیر نگاه وزارتخارجهانگیس ارزیابی شود. چنین بود که پالمرستون بهاین اندیشه افتاد که خود الیس را به گمارشِ "فرستاده ویژهی پادشاهی" برگمارد. اما الیس بلندپرواز تنها به این بروند آماده پذیرفتن چنین گمارشی بود که جایگاه وی بلندتر از کمپبل که تنها سررایزن راهگزین (تامالاختیار) consul general and plenipotentiary بود باشد و به آوند سفیر پادشاه انگلیس به ایران بیاید.
فتحعلیشاه روز جمعه دوم آبان ۱۲۱۳ (۲۴ اکتبر ۱۸۳۴) هفت ماه پس از دیدار فریزر و کمپبل با قائممقام درگذشت . کمپبل که از ناخشنودی الیس و پالمرستون آذرده بود، گناه را از سرسختی قائممقام میدید. چنانکه دیدهایم نمایندگان روسو انگلیس محمدشاه را به یاری قائممقام برتخت پادشاهی نشاندند. و هشت ماه پس از درگذشت فتحعلیشاه قائممقام را روز یکشنبه ۷ تیرماه ۱۲۱۴ در باغ نگارستان به دستور محمدشاه خفه کردند. پالمرستون به درخواست الیس تن درداد واو را در جایگاه سفیر برای گفتن خجستهباش به بارگاه محمدشاه فرستاد.
دوسال پس از کشته شدن قائممقام کمپبل در گزارشی نوشت: "بدگمانی من در بارهی قائممقام ار سه سال پیش، به همان هنگام که محمدمیرزا شاهزادهی جانشین شد، آغاز شده بود. او پس از درگذشت شاه فراهم نمودن دستگاههای ترابری را، برای رفتن محمدمیرزا از تبریز بهسوی تهران، به واپس میافکند. او با وزیر مختار روس به پیاپیدیدار داشت، و به انگلیس کاری نداشت، و از برای خوشآمد روسها میخواست در کشور آشفتگی و نابهآرامی برپا نماید." (...) چنین بود که به فرجام "دست نیرومند دادآوری کیفر رفتار و یاوهپراکنیهای وی را داد."
نخست وزیری حاج میرزا آغاسی
حاج میرزا آغاسی، چهرهیی شگفتانگیز در تاریخ ایران ست. بسیاری از تاریخدانان ایران وی را چهرهیی کودن و ابله شناساندهاند که همهی پیشرفت و آبادانی کشور را در فراهمآوری آب و آبیاری میدید، و همهی برنامههای اقتصادی او در ساختن کاریز و کندن چاه و ساختن توپ گردآمده بود.
به افسردگی باید گفت که تاریخنویسان ایرانی به پیروی از یکدیگر، وشاید زیرهنایش گزارشهای اروپائیها، چهرهیی نابهسزا و ناشایست از این دولتمرد کارکشته و کاردان پرداختهاند و حال آنکه بررسی گزارشهای کشورهای اروپایی از دیدگاهی گستردهتر نشان میدهد که در سنجه با سیاستمداران اروپائی در گفتگوهای کنگرهی وین؛ مانند مترنیخ و تالیران و پالمرستون، نخستوزیر ایران از نگرشی تیزبین و کاردانیئی شایسته برخوردار بود و راهکارهایی دوراندیشانه را درپیش میگرفت.
براینمون، نامههای حاج میرزا آغاسی به وزارتخارجهی انگلیس و واکنشهای سیاسی وی به دستدرازیها و ریاکاریهای آنها نشان از سیاستمداری کارکشته، میهندوست و اندیشمند دارند که گاه، بهناگزیر در پسپردهی شنگنمائی(طنز) دیدگاههای خردهگیر و ناخرسند خود را نشان میداد. و چنین است که این پرسش برانگیخته میشود که آیا داوهای به صوفیگری، و وانمودهای وی به درنیافتن و کودنی، پوششی بر چهرهی راستیناَش نبود که در پس آن بتواند از بیمناکی و آفتهای بسیار ترپندهای آن روزگار در پناه باشد؟
حاج میرزا آغاسی دریافته بود که تنها راه ایستادگی در برابر استعمار رو بهگسترش، دستیابی به فناوریهای صنعتی و بیش از هرچیز دیگر به صنعت نبرداپزارسازی نووا و پیشرفتهست و چنین بود که توانسته بود به یاری سر هنری بثون Sir Henry Bethune شماری از کاوشگران کان آهن را از انگلیس استخدام نماید، و به کاوش و بهرهبرداری از کانهای آهن بپردازد. وی همچنین کارخانههای ریختهگری توپ و گلوله را در ایران برپا بساخت و از سوئی دیگر به گسترش کشاورزی برای بهخودبسائی و بهخودایستائی کشور میپرداخت -- تلاشهائی که بسیاری از تاریخنویسان در پساتر بر وی به نیشخند گرفتند، که چرا آن همه دلبستگی بهساختن توپ و کندن کاریزهای آبرسانی و پرورش کرم ابریشم نشان میداد . با این همه، چگونگی راهکارهای کشورداری وی بود که مردانی کارآمدی مانند امیرنظام زنگنه، میرزا تقیخان امیر کبیر، میرزا حسینخان آجودانباشی،را برانگیخت تا بتوانند از آزادی کنشگری که به آنها دادهشده بود بهره بگیرند و آن را در راه بهبود و آبادانی کشور به کارگیرند .
این از دوز و کلکهای سفارت انگلیس بود که میکوشید حاجمیرزا آغاسی را ابله و خرفت و نادان نشان دهد. همانسان که در پساترها با مصدق و برخی دیگر از سیاستمداران بزرگ ایران رفتار نمودند. به نوشتههای سر پرسی سایکس، و سر هنری راولینسون، وی در گفتگویی در بارهی پیمان ترکمنچای دربارهی حقوق ایران در دریای کاسپ (خزر) گفته بود، "این آب شور برای ما چه بهرهیی دارد؟" و بسیاری از منورالفکران این گفتهی اورا نشان از نادانی و ناشایستگی او گرفتهاند، و گرچه بدون داشتن زمینهی آن گفتگو این گفته، همانگون که ویتگنشتاین در بازیهایزبان نشان میدهد، میتوانست میاناهائی بسیار داشته باشد. ما نمیدانیم که این گفته را آیا او به زبان پوزخند گفت،یا از سر نومیدی و یا از سرخشم؟ آیا در پاسخ به نگرشی ابلهانه این سخن را به پرخاش گفت، تا یاوهبودن آن نگرش را بنمایاند و یا که به کنایهئی در بارهی فشار بیجای بیگانگان، تا که بگوید، باز به دغلبازی پرداختهاند. نامههای حاجمیرزا آغاسی که نمونههایی از آنها را در بارهی هرات خواهیم دید، نشان نمیدهند که وی سیاستمداری نااگاه و نادان بوده است. بههر روی، چنین بود که به نوشتهی سر هنری راولینسون Henry Rawlinson:
حاج میرزا آغاسی بکلی ناآگاه از شیوهی کشورداری و یا دانش ارتشی بود، و با این همه بسیار نادانتر از آن بود که آموزش بگیرد و بسیار رَشکورزتر از آن بود که کسی را به همکاری بپذیرد، زبانی درشتگو، رفتاری بیشرمانه و خویی تنآسان داشت. وی خزانهی کشور را به پرتگاه ورشکستگی و کشور را به آستانهی انقلاب کشانید. به واپس افتادن پرداخت مزد سپاهیان برای سه تا پنج سال پدیدهئی پیشپاافتاده گردیده و نیروی سوارهی عشایر کم وبیش نابود شده بود .اگرچه هنری راولینسون، که درجوانی از کارمندان مکنیل بود که خود در کرمانشاه علاوه بر جاسوسی در زیر پوشش کارهای باستانشناسی بسیاری از آثار باستانی را برای موزههای انگلیس میربود، نمیتوانست در بارهی حاج میرزا آغاسی به داوریی دادورانه بنشیند.
ادوارد دوسرسی Édouard de Sercey سفیر فرارَوال (فوقالعاده) ambassade extraordinaire لوئی فیلیپ، پادشاه فرانسه، در ایران، که در بارهاش بیشتر خواهیم نوشت ، دربارهٔ لحن شوخ و شنگپردازانهی حاجی میرزا آغاسی مینویسد:
در بیشتر گاههها انگارهای شگفت و نابخردانهیی در پندار حاجی سر میزند و این از شومبختی کشوری است که لگامِ بارههای خویش را به دستهای پرتوان! او سپرده است. این مرد که در روزگار پیری تازه به کارهای دولتی پرداخته، با این که زیرکی وی را نمیتوان پوشیده داشت، از کوچکترین و سادهترین شیوههای دیوانداری آگاهی ندارد. چون به بسا که بد و ناسزا میگوید، به یکرنگی او نیز نمیتوان باور داشت. هنگامی که به دیدارش رفتم او در اتاقی نشسته بود که کثیفی آن آدمی را به بیزاری میآورد. نگرشها و برنامههای این مرد، شگفت و ناآشنا به دید میآمد. به ويژه آنکه در بارهی برنامههایاَش هرآنچه از دهان وی برمیآمد به آسودگی میگفت. روزی میگفت از دست خواستههای بیجای انگلیس دلم خونشده؛ و چیزی نمانده که لشگری به کلکته بفرستم و ملکه ویکتوریا را دستگیر کنم! روزی دیگر از کشتیهایی که دردنیای انگار ساخته بود سخن میگفت؛ که بر پایهی نقشهیی که دارم میخواهم با این کشتیها به بازرگانی دریائی انگلیس پایان دهم.دشنامگویی و بدزبانی وی، که به ویژه در گزارشهای مکنیل به وزارت خارجه انگلیس از آن بارها شکوه شده است، را می توان به خشم او از دست درازیهای بیگانگان در بارههای درونی ایران برداشت نمود. و هر از گاه در چارچوب گوشه وکنایه و نیشخند به بیگانگان هشدار میداد که ترپندهای آنان به زیر نگاه دارد! و با در دیدداشت به کینهجویی انگلیسها، چنانکه نمونههای آنرا خواهیم دید، همواره به شوخگوئی راه گریزی برای خویش باز میگذاشت. و هر از گاه به یاوهپردازی از رفتار بیگانگان خردهگیری مینمود. برای نمون چنانکه خواهیم دید؛ فرانسویها و آمریکائیهایی که برای گسترش آیین مسیحیت به برپاساختن آموزشگاهها پرداخته بودند، در خواستههای خود بس زیادهروی مینمودند و آغاسی و محمدشاه که برای گسترش آموزش و سواد به آنها پروای بازکردن این دبستانها را داده بودند، دیگر از اینکه کشیشهای آنها به بهانههای سرکشی به آنها و یا نوشتن برنامههای آموزشی و غیره، ولی به راستی برای سنجش پیشرفتهای گسترش دینشان، پیاپی به ایران سر میزدند، کلافه شده بودند. به نوشتهی موسیو ریشارخان که در پساتر، به روزگار امیرکبیر، استاد دارالفنون شد:
امروز ۲۱ دسامبر ۱۸۴۴ (شنبه ۳۰ آذر ۱۲۲۳) و روز عید قربان است. و از این رو من به دیدار چند نفر از بزرگان و دولتمردان کشور رفتم. نخست به همراه ژنرال سمینو، که در کارمندی دولتایران ست، از حاج میرزا آغاسی که نخستوزیر ایران است دیدن نمودیم. مردم بسیاری در دفتر وی گردآمده بودند و ما به سختی توانستیم خود را به نزدیک وی برسانیم . همینکه حاجی چشماَش به من افتاد و اروپایی تازهآمدهئی را دید به ژنرال سمینو گفت : "ها؛ باز این هم یکی از کشیشهای خودتان است که برای دگرگون کردن کیش ما به ایران به رهآورد آوردهاید؟" ژنرال گفت: "خیر این آقا مسافر و فرانسوی هستند که امروز برای خحستهگوئی عید به باریابی عالیجناب رسیدهاند."
هنوز آن دادخواستها پایان نیافته نغمهی دیگری ساز کرده اند... اگر از برای آزرم به دولتهای ارجمند میانیجی نبود، میدانستیم چه بایدبکنیم. برپایهی آگاهیهای رسیده عارفپاشا از سوی دولت عثمانی به پورشخواهیآمده است... اما در پیوند به کیفرداد گناهکاران و پرذاخت تاوان برای آسیبهای زدهشده به دارائیهای آن گرانارج - گویا میخواهند از انجام آن شانهتهی کنند و تن در ندهند... وزیران دولتهای میانجی به آکندگی پشتگرمی داهاند که تاوان آسیبها را خواهندپرداخت و بر سر شانهتهیکردن از انجام آن هم نیستند. و گویا چشمبهراه رسیدن سپاه از سیواس میباشند..
فرزندا! برپایهی بروندهای نوشتهشده نشست گفتگوها را بیدرنگ برپاکنید و به گفتمان در بندهای پیماننامه آغاز نمائید و کار هر باره را پایان دهید و پروا ندهید که در بستن پیماننامه هیچگونه درنگی بهبار آید. اما پیماننامه را مُهر و دادوگرفت نکنید تا خرسندی آکنده به دستآید و آنگاه پیماننامه را مُهر و دادو گرفت تمائید. و به دربار دادگستر بازگردید. براین باور استوارم که دستورکار نوشتهشده را بدون کجروی به انجام خواهیدرساند.
سخن حاجی در اینکه اگر نمایندگان بیگانه پای به میان ننهاده بودند، چنین و چنان میکرد آمیخته با لاف و گزافاست. هرچه تدبیر و استقامتی بهکار رفت از جانب وزیرنظام بود - وگرنه روس و انگلیس هرچه میخواستند در تهران به آسانی برآورده میشد. و به همین جهت بود که هر زمان از میرزاتقیخان ناامید میگردیدند سراِ غ صدراغظم میرفتند او هم به دلخواه آنان دستور صادر میفرمود اما بارها اتفاق افتاد که میرزاتقیخان به آن اوامر گوش نمیداد. چکیدهی امر جاجی این بود که کنفرانس را بیدرنگ برپاکند، مواد عهدنامه را تنظیم نماید، و تنها امضای آن را موکول به ترضیهی کامل گرداند. ولی میرزاتقیخان که به فوتوفن آن گفت.وگوهای سیاسی بیتائی یافته بود، میدانست همینکه دور میز کنفرانس گرد آیند، دیگر میسر نبود نسبت به موضوعهای گوناگون از ترکان ترضیهی کامل گرفت. و آنها به سبک دیرینهی خودشان همهی آن مسائل را ماستمالی میکردند. پس به دستور جاجی اعتنایی نکرد.
در بهکارگرفت شگرد چندپهلوئی و ناآشکار دیپلماسی حاجمیرزا آغاسی شیوهی زیرکانهی دیگرش این بود که نسخهی دستورهای خودرا به دست نمایندگان روس و انگلیس به میرزاتقیخان میرسانید. و بهاینسان به آنها نشان میداد که به خواستههای آنان کنش نمودهست. هرچند آدمیت در این باره مینویسد:
ایراد دیگر، همان بیبندوباری حاجی نسبت به مسئولیت سیاسی و راز نگاه نداشتن بود. هرجه میرزاتقیخان فریادمیزد: عثمانیان"هیچ کاغذی را را به توسط آنها (نمایندگان روس و انگلیس) نمیفرستند و هیچ مصلحت باطنی خودشان را به آنها بروز نمیدهند،" تأثیر نمیکرد. هر دستوری که حاجی به وزیر نظام میفرستاد، سوادش را به دست نمایندگان بیگانه میسپرد. بدتر از آن اینکه هروقت میانهاش با سفیر خود بر هم میخورد و نامهی تند عتاب آمیز بهوی مینوشت، آن کاغذ را سرگشاده خدمت وزیر مختار روس و انگلیس تقدیم میداشت، تا به او برسانند!
آدمیت این را درمییابد که نخستوزیر این شگرد را آگاهانه به کار میگیرد، و با این که گفتگوهای ارزروم با کامیابی ایران پایان مییابد، با این همه مینویسد:
حاجی که آدم ناقلائی بود لابد غیب آن را میدانست، اما یک نوع کلک خاص آخوندی در کارش بود که ریشهی آن را باید در تخلیل روانی وی کاوش نمود!!
و تحلیل روانی ایشان اینست که: "او نمایندهی مکتب سیاسی خاصی در ایران است، و کمال عقل و تدبیر را در پیروی آن سبک مخصوص میپنداشت." هرچند نمایندهی انگلیس ویلیامز در گزارشی به وزیرخارجه انگلیس ناسازگاریهای زیرکانه ی نوشتههای حاجمیرزاآغاسی را از "چموشی وسرشت بد" او میدانست.
روزگار پادشاهی محمدشاه همهنگام با آغاز ''بازی بزرگ" میان امپراتوریهای روسیه و انگلیس بود. روسها از روزگار امپراتوری ایوان مخوف، با گرفتن بهجاماندهی امپراتوری امیرتیمور، در خاننشین کازان، داشتند رفتهرفته از یک دولتشهر کوچک، به کشوری بزرگ دگرگون و به سوی آسیا گسترده میشدند. پیتر بزرگ به امید آن بود که با گذشتن از دریای کاسپ (خزر)، از سوی هرات در مرز ایران، به غزنه درتاخته و پس از گذشتن از رود هیلمند و کابل به لاهور در هندوستان آنروزگار بر آن سرزمین چیره شود. پیتر نتوانست به این امید خود جامهی کنش بپوشاند، ولی تزارها و ارتش روس، چنانکه دیدیم، برنامهی گسترشخواهی وی را همچنان دنبال مینمودند.
پس از کشتهشدن ناگهانی نادرشاه افشار، در روز دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۱۲۶ (۱۹ جون ۱۷۴۷)، در فتحآباد قوچان، یکی از فرماندهان افغانی سپاه او به نام احمدخان ابدالی از هرج و مرج ایران بهرهگرفت و با ربودن خزانه در اردوگاه شاه از راه هرات به قندهار رفت و جرگهیی از سران تبارهای افغان را در "شیرسرخ" برپا نمود و آنها با گذاشتن شاخهی گندمی بر دستار وی، در پایان همان سال وی را به آوند "احمدشاه دُرٌانی" از تبار سدوزائی به پادشاهی افغانستان برگزیدند. وی توانست در دههی ۱۷۶۰، مرزهای افغانستان را، باگرفتن شهرهای شکرپور و لاهور در استان پنجاب و استانهای کشمیر و مولتان، تا بهدرون هندوستان گسترش دهد . پس از درگذشت او پسرش تیمور سدوزائی در ۱۷۷۳، به پادشاهی رسید و تا ۱۷۹۳ بر افغانستان فرمان براند.
پس از تیمور، سه پسر، از میان بیست پسر او، یکی پس از دیگری به پادشاهی رسیدند. نخستین آنها زمانشاه سدوزائی بود، که در۱۷۹۳ بر برادراناَش چیره شد و تا ۱۸۰۰ برتخت نشست. برادرش محمود سدوزائی که به دربار ایران پناهنده شده بود درآن سال بر او دربتاخت و زمانشاه را وادار به گریز به سوی پیشاور نمود، اما در میانهی راه وی را دستگیر نمودند و پس ازآنکه نابینایاَش نمودند، در کابل به زنداناَش درافکندند. در ۱۸۰۳ شاهشجاع سدوزائی، برادری دیگر، که خودرا پادشاه هرات میخواند، بر دُشوَری با محمودشاه بپاخاست و بر تخت پادشاهی افغان بنشست. وی با انگلیسها هموند شد و به سرسپردگی به آنان تن درداد.
محمودشاه سدوزائی بار دیگر در ۱۸۰۹ به کمک سردارش فتحخان، که از تبار بَرَکزائی بود، توانست شاهشجاع را سرنگون و وی را به گریز و پناهندگی به نزد انگلیسها وادار نمود. محمودشاه اما پس از چندی وزیر و سردارش فتحخان بَرَکزائی را در ۱۸۱۸ بکشت. فتحخان برادران ناتنیاَش را، که از سوی مادر تبار از غلزائیها داشتند، به فرمانداری سرزمینهای گوناگون افغانستان گمارده بود. پس از کشتهشدن فتحخان براداران وی کهندلخان و مهردلخان غلزایی فرمانداران قندهار، و شیردلخان غلزائی فرماندار غزنه و رحمدلخان غلزائی، فرماندار بلوچستان، سر بهشورش برداشتند و محمودشاه سدوزائی را پس از ۸ سال در ۱۸۱۸ از تخت پادشاهی به دیگربار سرنگون نمودند.
روزجمعه ۱۲ فروردین ۱۲۱۵ ( ۱ آوریل ۱۸۳۶) سر هنری الیس در گزارشی به ویکنت پالمرستون وزیرخارجهی انگلیس نوشت که؛ عزیزخان یکی از مهینان والاردهی افغان ، از سوی کهندلخان، رحمدلخان و شیردلخان، برادرانی که بر قندهار فرمان میراندند، به دربار محمدشاه قاجار آمده است و آماج وی از این گمارش بستن پیمان هموندیئی آفندی و پدافندی با دولت ایران برای رویاروئی با کامرانمیرزا ، فرماندار هرات است، زیرا که میان این برادران قندهاری و برادر دیگرشان ، دوستمحمدخان در کابل ، با فرماندار هرات کینهئی به خونخواهی برپاست.
برادران قندهاری از شاه خواستار بهخودپائی درونمرزیدارند ولی در بارههای برونمرزی خویشتن را سر به فرمان او مینهند. فرستادهی قندهار با خرسندی سرشار به دربار ایران خوشآمد داده شده و پیشنهاد هموندی با آنها پذیرفته گشته است.
نُه روز پس از آن الیس گزارشداد که عزیزخان با او دیدار نموده و به او گفته است که همهی افغانستان، به مگر هرات و سرزمینهای وابسته به آن، آمادهاَند تا به زیر فرمانروایی زمیندارانهی (فئودال) شاه درآیند، به این امید که وی، مانند نادرشاه افشار، با دادن یاری به افغانستان، بتواند کشورگشائیهای خویش را تا به هندوستان دنبال نماید. ولی آگاهیگردآورانِ الیس به وی آگهداد داده بودند که:
تنها آماج وی از پیوستن به شاه ، این است که قندهار را با پشتیبانی ایران، از نگرانی آفند کامران میرزا ، و توانائی روزافزون سیکها، رهایی دهد و سرداران زمیندار قندهار بهراستی خواستار آن نیستند که به زیر سرپرستی ایران در آیند، و آنها برتر این میبینند که آماج خویش را با پشتیبانی انگلیس به دست آورند.دوستمحمدخان بَرَکزائی که در کابل از سوی رانجیتسیک در زیر هراس بود و هماکنون پیشاور را به او از دست داده بود، اینک با انگلیسها از در هموندی در آمده، و در ۱۸۳۷ یکی از افسرانِ آگاهی انگلیس، به نام الکساندر بورنز Alexander Burnes برای یاری به نزد وی آمد. اما لرد اوکلند به بورنز فرمان داد تا به وی اندرز دهد که دست از پیشاور بشوید، و در این هنگام بود که سیمونیچ وزیر مختار روسیه در ایران در پیامی به رسانگی ویکهویچ، یکی از افسرانِ آگاهی روسیه، دوستمحمدخان را به هموندی با ایران و روسیه، و یاری به آفند محمد شاه قاجار به هرات، برمیانگیخت.
نقش سیمونیچ در جنگ هرات
در این هنگام، ژنرال پاسکهویچ، فرماندهی نیروهای روسیه در آسیا به این باور بود که نسلرود، وزیرخارجه روسیه، پس از کشتهشدن گریبایدوف، وزیرمختار روسیه در ایران، در زیر فشار انگلیسها، همهی بهرهوریهای روسیه در ایران را بهآنها باخته است . از سوی دیگر ژنرال واسیلی الکسیهویچ پروفسکی فرماندهی سرزمین ارتشی اُرنبورگ روسیه از سیمونیچ ، وزیر مختار، میخواست که راهکارهای خویش را در ایران با آماجهای برنامههای او، که بهدست آوردن خیوه، ترکستان و بخارا بود، هماهنگی دهد؛ و به همین سان کنستانتین کنستانتینوویچ رودوفینیکین، Константин Константинович Родофиникин وزیر امور آسیای روسیه، نیز پیش از آنکه رویکردهای خود را با نسلرود هماهنگ سازد، بارایزنی با ژنرالهای ارتش؛ مانند پاسکهویچ و ورونتسو، راهکارهای سیمونیچ را در ایران، برای پیشبرد هدفهای روسیه در افغانستان و هندوستان برنامهریزی مینمود. سیمونیچ خودش نیز، از برای بیزاریاَش از انگلیسها، بیشتر به پیروی از دستورهای فرماندهان ارتش دلبسته بود تا از به کارگیری راهکارهای وزارتخارجه. به نوشتهی دوگامل، وزیر مختارِ پسازاو:
سیمونیج یک بُناپارتیست (هوادار ناپلئون) بود که در دفترش در تهران عکسی از روح ناپلئون را آویخته بود که در زیر آن نوشته شدهبود که من جنایت مرگم را بهخاندان پادشاهی انگلیس از خویشتن به زیوماند (میراث) میگذارم "چنین بود که برای نسلرود، وزیر خارجهی تزار نیکلا، که میخواست پیوندهای اقتصادی با ایران را استواری دهد، بسیار دشوار بود که آرمانهای آسیایی روسیه، را نادیده بگیرد، به ویژه، پس از شکست ناپلئون، وی در واکنش به برنامهریزیهای مترنیخ، نخستوزیر اتریش، برای برپایی "تراز در اروپا" Das europäische Gleichgewicht که از کنگره وین آغاز شده بود، نمیتوانست سرزمینهای آسیایی همسایهی روسیه را با انگلیس و فرانسه و اتریش به داد و ستد بگذارد، به کوتاه سخن، وی در گزینش "راهکارهای جهانی" Weltpolitik برای روسیه میباید به پیوندهای ویژهی خود با آسیا نقشی پررنگ میداد.
به فرجام، در زمستان سال ۱۲۱۴ (۱۸۳۶)، هنگامی که کامرانمیرزا، پسر محمودشاه دُرٌانی، از پرداختن ده هزار تومان (برابر با ۵ هزار لیره استرلینگ) باج سالانه هرات به ایران خودداری نمود، محمدشاه قاجار به این برآیند رسید که آفند به هرات نه تنها کامرانمیرزا را گوشمالی خواهد داد که بل روسیه را برخواهدانگیخت، که به ایران یاریدهد. به کوتاه سخن، دولتوران ایران توانسته بودند به سیمونیچ بپذیرانند، که روسیه میباید بخشی از هزینههای نبرد با انگلیس در هرات را بر دوش بگیرد. چنین بود که حاجمیرزا آغاسی میرزامسعود را که پیوندی بسیار دوستانه با سیمونیچ داشت، به جای میرزاحسنخان شیرازی، که از مزدبگیران انگلیس بود، به وزارتخارجه برگماشت. هرچند، با همهی اینکه سیمونیچ میپنداشت که به همدستی میرزامسعود میتواند بر سیاستهای راهبردی ایران هنایش نهد، همانگون که خواهیم دید، این میرزاآغاسی بود که به دست وزیر خارجهاش سیمونیچ را به زیر انگشت داشت. و بدینسان بود که محمدشاه برای نبرد هرات به آماده شدن بپرداخت.
کاهش نفوذ انگلیس در ایران
در ایران هنوز نووایی پا نگرفته بود و میهندوستی مردمان هنوز بر پایهی داوریهای فرهنگی، نهادین و برآمده از آزمودهای سنتیشان بود و چنین بود که دولتوران و سپاهیان ایران با آگاهی از دورنگیها و نیرنگهای انگلیس، به ویژه در نبردهای قفقاز، اینک دیگر پادرمیانیهای افسران انگلیسی را، در زیر فرماندهی سرهنگ پاسمور Colonel Passmore ، برنمیتابیدند. اکنون انگلیسها نهتنها با ناخرسندی و ناخشنودی مردمان و سپاهیان روبرو شده بودند، که بل تنشها و درگیریهای کارگزاران ایرانی در چالش با دستاندازیهای بیجا و بیشرمانهی آنها دیگر به پنهان نبود. همانگونه که از یادداشتهای سرگرد استودارت Lt-Col Stodart پدیدارست؛ به ویژه، بیزاری سپاهیان ایران از آنان بسیار چشمگیر بود . و چنین مینماید که این بیزاری ، در پیآمدهایش، بر دولتوران ایران نیز هنایش مینهاد. اینک فرماندهان ایرانی بر این پایمیفشردند که افسران انگلیس تنها برای دادن آموزشدادن به سپاهیان به ایران آمدهاند و خواستههای آزمندانه و پادرمیانیهای بیپروای آنها مانند، حق تعیین دستمزد سپاهیان ایران، دادن یارانه و ترفیع درجههای ارتشی به افسران را چشمداشتهایی گستاخانه درمیشمردند، و چنین بود که بسیار از پیشنهادهای آنان به همگی نادیده گرفته میشد. و این بر افسران انگلیسی که به فرمانبری سربهزیرانهی سربازان هندی خو کرده بودند بس گران میآمد. به گزارش استفانی کرونین Stephanie Cronin :
انگلیسها میدیدند که آمیزهیی از چالش سیاسی با راهبردهای دوریک (استراتژیک) سیاسیشان، غرور زخم خوردهی ملی، و رشکورزیهای حرفهیی، که بودنشان در ایران برمیانگیخت، جلوی کارشان را در هر گستره گرفته است.چنانکه خواهیم دید، هنگامیکه ناوچههای رزمی انگلیس، از رزمناو ۷۴ توپه ولزلی، برای قدرتنمایی به بوشهر آمدند، سپاهیان ایران با گردنفرازی و تیراندازی بهسوی آنها و مردم با پرتاب سنگ به آنها خوشآمد گفتند!
تلاش انگلیس برای پیشگیری از آفند محمدشاه به هرات
بر واژ با نوشتههای "استادان" تاریخ که تنها یاد گرفتهاند طوطیوار پیشگزارههای پژوهشگران غربی را بازگو نمایند؛ که اندیشارهای ملت و میهن و دولت اندیشارهایی مدرن میباشند که در سدهی نوزدهم پدیدارشدهاند، نگاهی ریزبینانه به تاریخهای کشورهای باستانی مانند ایران و رم و یونان وچین نشان میدهد، که این پیشگزاره در بارهی این کشورها درست نمیباشد. برای نمون، در یونان باستان، همانگونه که من به ریزهکاوی درتاریخ ایران باستان خود نوشتهام، اندیشار پانهلنیزمِ ایزوکراتیس Ἰσοκράτης، که بر فیلیپ پدر اسکندر مقدونی هنایش بسیارنهاد، در رویارویی با اندیشارهای کشور، مردم و دولت در ایران پدید آمده بود.
در این پیوند، همانگونه که از گزارش وزیر مختار انگلیس هنری الیس Henry Ellis، برمیآید، محمدشاه و ایرانیان هرات را، به روشنی، از آن ایران میدانستند، و دولتمردان ایران نیز در نامههای دیپلماتیک خود به انگلیس، برایچهئی (دلیلی) که از برای داوش خویش میآوردند، این بود که از روزگار صفویه آن سرزمین از آن ایران بوده است. و این درست همان برایچهئی بود که پادشاهان ساسانی در پیوند با داوشهایشان در بارهی کرانههای خاوری دریای مدیترانه در برابر امپراتوری رم میآوردند، که آن سرزمینها درروزگار هخامنشیان از آن ایران بودهاَند. و این نشان میدهد، که دودمان قاجار خود را زیورسیدگان (وارثان) سزاوار دودمان صفویه درمیشمردند. و آنچه که چنین پیوندی را شدائی میداد اندیشارهای کشور، دولت و مردم ایران بود. الیس در گزارشی به لرد پالمرستون در روز جمعه ۲۲ آبان ۱۲۱۴ (۱۳ نوامبر ۱۸۳۵) نوشت:
این ناخرسندانه است که بدانیم ، که شاه برنامهی گستردهئی برای آفند به سوی افغانستان دارد، و، همانند همهی شهرونداناَش، حق فرمانروایی ایران بر هرات و قندهار به همان اندازه همه دربرگیرست که در روزگار شاهنشاهی دودمان صفویه، این داوشی است که پدرش عباسمیرزا در نبرد خراسان داشت و همچنین با گزارشهای کلنل بروسکی Borowski بس پاسداری شده است.
به ویژه، این که "همهی شهروندان ایران" به این مهینائی باور داشتند، برایچه دیگری برای بودن اندیشار "ملت" در میان ایرانیان است. و بودن چنین اندیشار، باهمهی نبودن رسانههایی مانند رادیو و تلویزیون و حتی روزنامه در روزگار محمدشاه ست، که توانسته در دیدگاه کلنل بروسکی لهستانی باور به "ایرانی بودن هرات" را همه دربر گیر برای"همهی شهروندان" ایران بنماید!
به هر روی، الیس بهبسیار میکوشید تا محمدشاه را از درگیری نبرد با افغانستان برکنار بدارد. کوششی که سرانجام بیاثر ماند. برپایهی بند نهم "پیمان تهران" که در ۱۱۹۳ (۱۸۱۴) ، میان دو کشور ایران و انگلیس بسته شده بود:
اگر نبردی میان ایران و افغانستان روی دهد، دولت انگلیس به هیچ روی در آن درگیر نخواهد شد و به هیچ یک از دو سوی نبرد یاری نخواهد داد ، مگر به آوند میانجی، بنا به درخواست هردو سو، برای فراهم آوردن آشتی.چنانکه خواهیم دید، دولت انگلیس، به گونهیی دغلبازانه از این بند بهره میگرفت. به سخنی دیگر؛ هنگامی که محمدشاه به هرات لشگر میکشید؛ دولت انگلیس بر پایهی این بند، افسران انگلیسیِ در کارمندیِ ایران را از همراهی با قشون ایران در نبرد بازمیداشت. و از دادن هرگونه یاری به ایران خودداری مینمود. ازسوی دیگر، برای اینکه آسودهسر شود که هرات و قندهار و سرزمینهای وابسته به آنها از ایران جدا خواهند شد، به هواداری از دولت شورشی هرات، برمیخاست. برای نمون میانآب (جزیرهی) خارک را به چنگ میگرفت و بیمداد مینمود که به بوشهر و استانهای شمالی ایران نیرو خواهد فرستاد! الیس در روز چهارشنبه ۹ دی ۱۲۱۴ (۳۰ دسامبر ۱۸۳۵ ) در گزارشاَش به پالمرستون نوشت:
من چنین پنداشتم که مایهی خرسندی خواهد بود که به دیگر بار دیدهای دولت اعلیحضرت انگلیس را در بارهی بهترین راهکار برونمرزیئی که برای ایران سزاوار میباشد به دهناد (رسما) به حاجی میرزا آغاسی و وزیر امورخارجه برسانم؛ اما هردوی آنها به این که افغانها را، به آوند یک دولت و یا یک کشور یکپارچه درشمرد، که بتوان با آن پیوندهای آشتیآمیز یا دوسویه را برپا نمود، پرخاش داشتند. آنها یادآور شدند که بخش بزرگی از افغانستان از آنِ پادشاه ایران میباشد، و او در رویکرد این که چگونه با افغانها که شهروندان خود او هستند رفتار نماید، آزادی دارد.
از آنجا که میخواستم ببینم داوش وزرای ایران به ریزبینی تا چه اندازه است ، گفتگو را به پرسش حق مالکیت کشاندم و پرسیدم آنها گستردگی خاک ایران را تا بهکجا میدانند؟ آنها پاسخ دادند تا غزنه؛ در یک بهنگامی دیداری پیشین، حاجیمیرزا آغاسی گفته بود که به چنگآری هرات گام نخستین است و پس از آن گرفتن قندهار چندان به درازا نخواهد کشید .
گفتگوهای الیس با حاجمیرزا آغاسی دربارهی هرات
باهمهی اینکه انگلیس در پیمان تهران گفته داده بود که در هرگونه تنش میان ایران و افغانستان بیسوگیر بماند، اینک به هرچه بیشتر میخواست سرزمینهای ایرانی افغانستان را ازایران جدا نماید، تا از افغانستان سپری پدافندی در برابر گسترش روسیه به سوی هندوستان انگلیس برپا نماید. برای دستیابی به این آماج الیس میخواست در نخستین گام محمد شاه را از آفند به هرات بازدارد. او در گزارشی در روز جمعه ۱۸ دی ۱۲۱۴ (۸ ژانویه ۱۸۳۶) به پالمرستون نوشت:
روز گذشته من از گزارشگری ، که میتوانم به پاسخگوئی وی پشتگرمیئی آکنده داشته باشم ، شنیدم که وزیر مختار روسیه در این دربار با بروندهایی (شرایطی) بسیار سختساز، چشمداشتاَش را به بهرهگیری شاه از بهنگامی، بدون از دست دادن گاههئی، برای لشگرکشی به هرات نمایان نموده و برایهئی (دلیلی) که برای بیدرنگی آنی این مهینائی آورده ، این ست که شایدی بهباشد ست که دولت انگلیس در پیگیری از آماج آشکارشان، که باززیوی پادشاهی افغانستان است، شاه را از این کوشش دلسردی دهد. (...)
من در بارهی پرسش افغانستان تا کنون خودرا به فراهم دادن پیشنهادهای سادهی آشتیجویانه به دولت اعلیحضرت دربند داشتهبودم، ولی هنگامی که دریافتم که وزیر مختار روسیه در گفتگوهایی که میکند، و یا کرده است، گویشی به همگی چالشگر را بهکار میبرد، من نیز برآن شدم که با وزیران ایرانی رک و بیپرده باشم، و در به کاربرد این راهکار از آگاهیهائی که از نگرشهای همهدربرگیر کارگزاران انگلیس در بارهی ایران و افغانستان داشتند بهره گرفتم. چنین بود که دیروز گفتگویی با حاج میرزا آغاسی و وزیر امورخارجه داشتم و با یادآوری آگهداد آنها که حقوق فرمانروایی شاه در افغانستان تا غزنه گسترده است ، به آنها ویدا داشتم که پیشینهی کاری من در در دفتر هندوستان به من پروا میدهد که به آنها، با پشتگرمی، بگویم که دولت انگلیس با ناخشنودی بسیار به انجام هرگونه برنامه برای به چنگگیری گستردهی افغانستان خواهد نگریست. و افزودم که من چنین میپندارم که بهترست با راستی و دوستی شدهگشته (واقعی) اینک به شما این آگهیرسانی را بیاورم تا این که بگذارم شاه لشگرکشی خود را بر دشوری با افغانها ، که پچپچهای آن بهگوش میرسد را ، با ناآگاهی از احساسات دولت انگلیس آغاز نماید.
وزیران دربار ایران ازاین آگهیرسانی بسیار تکان خوردند؛ و حاجمیرزا آغاسی در پاسخ پرسید: آیا رفتار تبهکارانهی افغانها در همکاری با ترکمنها برای بردهگیری شهروندان ایران و درگیریهای خشونتآمیزشان، میباید برتابیده شوند؟ میرزامسعود، به ویژه ، به شکستن پیمان وفاداری از سوی کامران میرزا پرخیدار (اشاره) نمود؛ و من بیدرنگ به بازگشائی آگهداد وزیران ایرانی پرداختم، و در همانک، افزودم که شاه بیشترین سزاواری آکنده را برای تاوانخواهی از امیر هرات دارد، ولی دولت انگلیس بسیار برتر میدارد که چنین آماج میباید با گفتگو بهدست آید و نه با زور نبرداپزار. و من همچنین این برداشت خودرا ویدا نمودم که اگر یک بزرگوار انگلیسی از سوی من به نزد امیر فرستاده شود وی به رفتاری که بهفرجام به نابودیاَش خواهد انجامید دنباله نخواهد داد.
حاج میرزا آغاسی با رادوری پیشنهاد مرا پذیرفت ، و گفت، وزیران ایران آماده هستند که هرگونه راهکاری را که از دید من از درگیری به جنگ جلوگیری خواهد نمود بپذیرند، زیرا که اندازهی آسیبهای انسانی که از چنین رخداد برمیآید همیشه مایهی افسردگی است. (...)با این همه، الیس، اینک به درستی به این برآیند رسیده بود، که محمدشاه و دولتمردان ایران به هیچروی به بهرهوریهای انگلیس ارج نمینهند وبهراستی نمیشود به آنها پشتگرمی داشت. زیرا به آنی پس از به دستآوردن نخستین بهنگامی آنها به اندیشهی بهرهوری کشور خود خواهند بود. او در روز جمعه ۲۵ دی ۱۲۱۴ (۱۵ ژانویه ی ۱۸۳۶) در گزارشاَش به پالمرستون نوشته بود.
... من به آکندگی آوید (اطمینان) یافتهام که دولت انگلیس، ، با در دید داشتن آرامش درونمرزی در هندوستان ، نمیتواند به لشگرکشی پادشاهی ایران بهسوی افغانستان پروا دهد چنین گسترشی، بیدرنگ هنایش (نفوذ) روسیه را تا به آستانهی امپراتوری ما خواهد آورد و از آنجا که ایران خویشتن را در چگونهست هموندیئی نزدیک با انگلیس درنخواهد آورد، و یا که گستاخی آنرا ندارد که بیاورد، رویکرد ما میباید این باشد که دیگر نمیباید آن کشور را دیوارهی برونمرزی پدافند از هندوستان درشمریم؛ که بل، به هنگامی که آفند و یا بیمداد به آن کشور آغاز شود ایران در نخستین راستای همسو با آن به آفند خواهد پرداخت.وی در یادداشتی، که به گزارش پیشین خود پیوست نمود، نوشتهبود که یارمحمدخان، وزیر کامرانمیرزا ، پیمانی را که با عباسمیرزا بسته بود شکسته است و بخشی از سیستان را به چنگگرفته است. او این را میپذیرفت که شاه به آکندگی سزاورست که دشمنی وی را به چالش بگیرد، ولی انگلیس نمیتوانست بهرهوریهای خویش را نادیدهبگیرد و به شاه پروا دهد که در این چالش کامیاب شود. اما به نوشتهی او بند نهم "پیمان تهران" برای انگلیس در هواداری از هرات دستوپاگیر بود. و بر واژ آنکه سیمونیچ در پشتیبانی از ایران با هیچ راهبستی روبرو نبود. به نوشتهی وی:
روسیه به دلواپسی به کامیابی شاه در تلاشی که بر دوش گرفته امیدوارست و وزیر مختارش بدون هیچایست برای بهروندشد هرچه زودتر آن تلاش فشار میآورد.
نمیتوان آهنگ وی را به اشتباه گرفت: همینکه هرات به ایران بهپیوندد ، برپایه پیمان بازرگانی ایران و روسیه، آن شهر سرایگاه یک کارگزار آگاهی کنسولی روسیه خواهد شد، که وی از آنجا میتواند آگهیکاوی و بررسیهای خود را ، به پنهان و آشکار در سراسر افغانستان به بسیار افزایش دهد .
بهراستی در چگونگی کنونی پیوندهای ایران و روسیه ، نمیتوان این باره را ناانگار نمود که هرگونه پیشرفت ایران به همانند پیشرفت روسیه خواهد بود ، و دولت انگلیس میباید، تا آنجا که گمارشهای پیمانیاش پروا میدهند، در برابر آن با همهگونه ایستادگی رویارویی نماید. و این در چگونی ست که دولت روسیه آزادست که به ایران برای برپاداشتن داوهای فرمانرواییاش بر افغانستان یاری دهد، ولی دولت انگلیس بر پایهی بند نهم پیمان درباش از دستداشت در بارههای میان ایران و افغانستان به کنار نهاده شده است ، مگر اینکه هردو کشور از وی درخواست پادرمیانی نمایند. و بنابراین تا هنگامی که این پیمان پابرجاست، دولت انگلیس میباید به هنایش روسیه ، و بهرهگیری آن کشور از چیرگی ایران به گونهی ابزاری برای بیمداد مرزهای امپراتوریِ هندمان، تن در دهد.
چنین بود که روز پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۲۱۴ (۴ فوریهی ۱۸۳۶) الیس در گزارشاش به لرد پالمرستون نوشت که، پس از اینکه حاجمیرزا آغاسی و میرزامسعود پیشنهاد برپایی آشتی وی را پذیرفتند، او از آنها خواست که فرستادهئی را به همراه نامهئی آشتیجویانه به کامرانمیرزا بفرستند و از او بخواهند که به گمارشهای خویش کنش نماید. ولی حاجمیرزا آغاسی به وی گفت که چنین رویکردی میتواند که کامرانمیرزا را به این انگار بیاندازد که شاه ایران از سر نزاری و ناچاری چنین نامهئی را نوشته است. چنین بود که الیس پیشنهاد نمود که نامه را خودش بنویسد و حاجمیرزا آغاسی و میرزامسعود با آن سازش نمودند. به نوشتهی الیس؛ در این گشتهگیها آگهیهای رسیده به وی نشان میدهند که کامرانمیرزا ، به گمان اینکه با آمدن محمدشاه ایرانیهای سرنشین هرات برای یاری به وی بهپا خواهندخاست، گروهی از آنها را کشتار نموده است . به نوشتهی الیس: محمدشاه دریکی از باریابیهای دهناد سلام به گلایه به وی گفت که:
دولت انگلیس که هیچ هنگام آماده نیست حتی از پشتیبانی بهرهوریهای یکی از بازرگاناناَش چشم بهپوشد، نمیتواند از وی اینرا بهچشمداشته باشد که پروا دهد که یکی از فرمانداراناَش با ترکمنها همدستی نماید تا شهرونداناَش را به بندکِشند و آنها را از خانههایشان بیرون برانند.
الیس درگزارشی دیگر، به پالمرستون، در روز شنبه ۴ تیر ۱۲۱۵ (۲۵ جون ۱۸۳۶) از اینکه انگلیس برای نگهبانی از هندوستان، به گونهئی تکتایانه، به پشتیبانی ایران چشمدوخته بود خردهگیری مینمود. او نوشت:
ما تا کنون به گونهیی تکتایانه همهی کشورهای میان دریای کاسپین و هندوستان، به جز ایران، را نادیده گرفتهایم و چنین به دید میآید که به دستآوردهای خودمان؛ که ایران در "پیمان تهران" بهدوش گرفته بود،که به آوند یک باروی بسنده دربرابر پیشروی یک ارتش گسترشخواه از کشورهای خوارزم، تاتارستان، بخارا و غیره بهسوی هندوستان، ایستادگی نماید، تکیه کردهایم .به نوشتهی الیس؛ شاه در بارهی دو لشگرکشی همزمان در اندیشه بود؛ یکی برای گوشمالیِ ترکمنها و ازبکها، که در اینکها در استرآباد و برزنهای همسایهی آن به غارتگری و تاراج پرداختهبودند، و لشگرکشی دیگر برای آفند به هرات بود . وزیرمختار روسیه در برابر دکتر جی. پی. ریاخ، J.P. Riach، پزشک سربازان انگیس (که پس از اینکه دکتر مکنیل، که در استخدام کمپانی هند شرقی بود به وزیرمختاری رسید به ایران آمده بود،) و در برابر شاه:
گفته است که این لشگرکشیها برسر آنست که دادوستد بَردهفروشی را؛ در میان ترکمنها، ازبکها ، هزارهها و افغانها سرکوب نماید و از آنجا که این وحشیها شهروندان ایران و روسیه را به بندکشیده و با خود میبرند، کامیابی در این لشگرکشی بهرهی بسیاری برای هر دو کشور خواهد داشت. کُنت سیمونیچ همچنین گفتهست که وی خودرا یکی از خدمتگذاران ارتشیِ شاه میداند و بنابراین آماده ست که به اعلیحضرت یاری و رایزنی پیشهگارانه (حرفهیی) بدهد.انگلیس، همانگونه که در پیشتر گفتیم، برآن بود که با هموند نمودن استانهای افغاننشینِ ایران کشور بهخودپائی به نام افغانستان را پدید آورد. اگرچه الیس چگونگیهای زمانه را بسیار بیمناک میدید و پیشنهاد مینمود که:
دولت انگلیس، با در دیدداشتن پاسداشت دارائیهایش در هندوستان، دیگر بیش از این نمیتواند از همپیوندیئی دوستانه با افغانها خودداری نماید ، چه آنها تنها از یک رهبر فرمانبردار باشند و چه در میان امیرنشینها پراکنده باشند.در چنین هنگام بودکه محمدشاه به افسران انگلیسی، که برای آموزش سپاه در کاروند (استخدام) ایران بودند، فرمان داده بود که باید وی را در لشگرکشی به هرات همراهی نمایند، ولی الیس، برای سرپیچی از این فرمان، در نامهیی به شاه نوشت؛ که چون در هنگام لشگرکشی عباسمیرزا سربازان انگلیس بنا بهفرمان دولت انگلیس در نبرد شرکت ننموده بودند، آن فرمان هنوز بهجای خود ماندگارست و سربازان انگلیس نمیتوانند او را در نبرد همراهی نمایند. او همچنین درنامهیی دیگر به شاه با پادرمیانیئی بیجا و خودسرانه نوشت:
برای یک ارتش دشوارست که در میانهی موسمی داغ در بیابانی بیآب که از آن بازگشتنی نخواهد بود پیشروی نماید. برای این نیکخواه چنین مینماید که برای آن اعلیحضرت درخور بهوری نیست که خود به خویشتن به این لشگرکشی بروند!او پیشنهاد مینمود که لشگر شاه از استرآباد فراتر نرود و خودشاه در تهران بماند!
بر پایه بیزشهای انگلیس روسیه از هردو شدائی شکست یا پیروزی ایران در نبرد هرات بهرهمند میگشت. اگر که ایران شکست میخورد از تواناَش کاسته و نیرویاَش به فرسودگی میکشید. و در اینروی نیازش به یاری روسیه افزایش مییافت . از سوی دیگر، اگر ایران پیروز میشد و هرات به ایران میپیوست؛ روسیه، برپایهی عهدنامه بازرگانیاَش با ایران، حق میداشت که در هرات کنسولگری برپانماید و جایپایی برای دستدرازی در افغانستان و هندوستان داشتهباشد. الیس بدون آنکه خواست شاه را، برای تاوانگرفتن از فرمانروای هرات، به چالش بکشد، به دولتمردان ایران ناخشنودی بسیارسخت انگلیس را ، از برنامهی گستردهی چیرگی ایران بر افغانستان، آگهداد مینمود. هرچند دولت انگلیس این راستی را، که هرات باجده به ایرانست، میپذیرفت، اما پیشنهاد مینمود که ایران این آماج را با گفتگو، و به میانجیگری انگلیس، بهدست آورد.
باید بهیاد داشت که در این هنگام بسیاری از راههای بازرگانی و مسافرتی باکشتیهای بخار از هندوستان به دریابار پارس (خلیج فارس) و از آنجا با پیگرفتن در جادههای خاکی بهسوی اروپا روانه میشد. پیشاور هنوز به هندوستان انگلیس پیوسته نشدهبود و میانِ دوستمحمدخان در کابل و رانجیتسینک در لاهور بر سر بهچنگآری آن شهر کشمکش و چالش بود.
رویکردهای مالی و فراهمنمود هزینههای نبردهرات
فراهمنمودِ هزینههای نبرد هرات در بروندهای مالی ایران پس از جنگهای قفقاز و تاوان جنگی سنگین پیماننامهی ترکمنچای بسیار دشوار بود. حاجمیرزا آغاسی که ناپذیرا با افزایش مالیات بر شهروندان بود، با آگاهی از بیزاری سیمونیچ از انگلیسها و خواهانی بسیار روسها به دستیابی به سرزمین هندوستان با بهکاربرد شگرد استادانهی راهکارهای رسانگی خویش توانست به سیمونیچ بپذیراند که روسها میباید بار هزینههای نبرد هرات را بربتابند.
سیمونیچ مینویسد، هنگامیکه خسرومیرزا برای پوزشخواهی از کشتهشدن گریبایدوف به دربار تزار نیکلا رفت ، تزار از یک کرور تومان از بدهی ایران، برای پرداخت تاوان جنگی در پیمان ترکمنچای، چشمبپوشید و همچنین پرداخت چهار کرور تومان دیگر را برای چهارسال به واپس انداخت . ولی با این همه عباس میرزا نسبت به نقشهها و چشمداشتهای روسیه بدگمان بود و چنین میپنداشت که چون خزانهی ایران تهیشده ست، روسیه بههنگام سررسید بدهی، شهر خوی را به تاوان از ایران جدا خواهد نمود .
سیمونیچ، با همهی، اینکه از بدگمانی عباسمیرزا به روسیه ناخرسند بود، برای آنکه به دولت مردان ایران نیکخواهی خویش را نشان بدهد، به دولت خود پیشنهاد نمودهبود که پرداخت بدهی ایران به روسیه را برای دوسال دیگر به واپس اندازد. پس از درگذشت عباسمیرزا فتحعلیشاه گمارش پرداخت بدهی به روسیه را به محمدمیرزا شاهزادهیجانشین تازهی خود که به فرمانروایی آذربایجان برگمارده بودش، سپرده بود. اینک پس از نشستن محمدشاه بر تختپادشاهی بار دیگر هنگام سررسید وام نزدیک شدهبود؛ و حاجمیرزا آغاسی بهخوبی میدانست، که انگلیسها از اینکه روسیه از این وام برای آوردن فشار به ایران برای گرفتن فرازداشتی (امتیازی) دیگر بهرهگیری نمایند بسیار نگرانند، زیرا میدانند که روسها هر فرازداشت از ایران را برای دشوری با بهرهوریهای انگلیس بهکار میگیرند و بنابراین الیس خواهد کوشید تا دولت خود را با پرداخت وامی به ایران همراهسازد، و پیمان بازرگانی تازهئی را بر دوش ایران بار نمایند. پس او میباید این بازی پیچیده را به کمک میرزامسعود، وزیر امورخارجه، بهگونهیی دنبال نماید، که از همآوردی آن دو کشور به بیشترین بهره برای ایران دست یابد.
چنین بود که، حاجمیرزا آغاسی، از نشاندادن نگرانی خویش به الیس در بارهی زمان سررسید پرداخت وام کوتاهی نمینمود. و الیس با سادهپنداری بسیار سررسید پرداخت وام را بهانه مینمود، تا شاه را به امضای پیمانِ بازرگانی نوئی با انگلیس برانگیزاند. از سوئی دیگر، حاجمیرزا آغاسی، میکوشید، تا سیمونیچ را از درخواستهای پافشارانهی الیس دراینباره آگاه نگاه دارد ، و چنین بود که سیمونیچ به سینتپترزبورگ فشار میآورد که به محمدشاه چندگاهی بیشتر برای پرداخت بدهی او فراهمآورد، به ویژه آنکه، اینک شاه برای آفند به هرات نیاز بسیار به پول داشت.
چنین بود که الیس به کودنی بسیار به محمدشاه گفت که "هنگام پرداخت بدهی ایران به روسیه رسیده است و او میباید در اندیشه پرداخت آن باشد." شاه که از این یادآوری رنجیدهدل شده بود به وی پاسخی نداد ، ولی الیس دستبردار نبود و در چند روز آینده پیوسته این باره را به پادشاه یادآوری مینمود، تا آنجا که سرانجام شاه با آزردگی به وی گفت:" تاکنون که سفیر روس در این باره بامن هیچ سخنی به زبان نرانده ، پس شما چرا در این باره پیاپی خود را به میان میاندازید؟"
الیس پاسخ داد که "خاموشی سیمونیچ نیرنگی بیش نیست و وی در هنگامی که اعلیحضرت به چشمداشت ندارند پرداخت بدهی به روسیه را بازخواست خواهد نمود و چون خزانهی ایران تهیست و توان پرداخت آن وام را ندارد، سپاهیان روس که با آمادگی بسیار در آن سوی مرز اردو زدهاند خوی را به چنگ خواهند گرفت و آنگاه دیگر کار از کار گذشته خواهد بود. و این همان نگرانی و نژندی ست که والاحضرت عباسمیرزا پدر شما را آزرده میداشت." به نوشتهی سیمونیچ این سخن الیس بر شاه هنایش نهاد و وی را بس نگران بساخت.
چنین بود که حاجمیرزا آغاسی، به زیرکی میرزامسعود وزیر خارجه تازهی خود را، که با سیمونیچ پیوندی بسیار دوستانه داشت، به نزد وی فرستاد تا در این باره پرسوجو نماید. میرزا مسعود به سیمونیچ جریان گفتوگوی شاه با الیس را بازگو نمود و گفت: " با همهی اینکه نه اعلیحضرت شاه و نه جناب نخستوزیر به گفتهی الیس باور دارند، جناب حاجی از من خواستهاَند که در این باره با شما دیدار و گفتگو کنم."
سیمونیچ به وی دلگرمی داد که روسیه اگر میخواست هم اکنون شهرهای خوی و تبریز و رشت را گرفته بود و دولت ایران نمیباید در این باره نگران باشد. میرزا مسعود که میدانست "تراز شکننده اروپا" به روسیه پروای چنین دستاندازی را نمیدهد، چنین نشان داد که از پاسخ سیمونیچ سرآسوده نشده ست، و به وی گفت که گستاخی بازگوئی این پاسخ را به حاجمیرزا آغاسی ندارد . پس سیمونیچ گفت که: "بسیارخوب من خود به حاجمیرزا آغاسی این را خواهم گفت،" پس با او به نزد نخست وزیر رفت و همان گفتههای خود به وزیرخارجه را بازگو نمود. حاجمیرزا آغاسی گفتهی وی را با خوشنودی بپذیرفت و پیشنهاد نمود که: "در فروردین سال۱۲۱۵ (آوریل ۱۸۳۶) یکصد وپنجاه هزارتومان خواهیم پرداخت. و از آن پس هر شش ماه، برابر با همین مبلغ را تا پاکشدن همهی بدهی پرداخت خواهیم نمود." هرچند او بهخوبی میدانست که روسیه بهزودی و به ناگزیر همهی هزینههای نبرد هرات را خواهد پرداخت.
سیمونیچ پیشنهاد نخستوزیر را بپذیرفت، و بهگفتهی خودش: "حاجی که چشمداشت این همه گذشت را از من نداشت بسیار خرسند شد و من نیز بسیار خشنودتر شدم ، زیرا بهخوبی میدانستم که خزانهی ما هیچ امیدی بهدریافت این بدهی را ندارد و در گشتهشدائی، هرگونه پولی که به صندوق ما واریز میشد هدیهئی از من به خزانهمان میبود." الیس که از این سازش بسیار خشمگین شدهبود از محمد شاه پرسید: "آیا اعلیحضرت پیش از رسیدن به چنین سازش مهین، از سفیر روسیه پرسیدهاند که آیا در این باره از دولت خویش پروا گرفته است؟" محمد شاه که از این پرسش درشگفت شده بود پرسید: "چه پروائی ؟ مگر او نمایندهی دولت خویش نیست ؟ مگر اعتبارنامه ندارد ؛ مگر او وزیر مختار نیست؟"
به نوشتهی سیمونیچ؛ الیس با شنیدن آوند "وزیرمختار" بس سرافکنده و درهم شد، زیرا که دربار ایران او را تنها به عنوان "ایلچی" میشناخت . "اما وزیر مختار، آوندی تازه بود و هیچ فرستادهئی پیش از من این آوند را نداشت." در این هنگام الیس به شاه پیشنهاد نمود که: "بهتراست در برابر وزیرخارجه ما را روبرو نمائید تا تماشا فرمائید که آیا وی میتواند درستی داوش خود را نمایان نماید؟" سیمونیچ مینویسد؛ با اینکه از این رفتار نابههنجار که از دیپلمات ارجمندی مانند آقای الیس سرزده بود درشگفت شدم به این آزمایش تن در دادم و این دیدار در برابر میرزامسعود وزیر امورخارجه و به همراه مترجمین ما رویداد. در این دیدار الیس کشور انگلیس را تنها دولت اروپایی خواند که از بهخودپائی و یکپارچگی ایران پاسداری مینماید و سپس افزود که: او میداند شاه توان مالی آنرا ندارد که بدهی روسیه را بپردازد و بنابراین نمیتواند به آسودگی دسترویدست بگذارد و چشمبه راه سررسید گاه پرداخت آن بنشیند و "گرچه اعلیحضرت مهردادی فرموده ومرا در جریان گاههداد افزایشیافته که دادهاید گذاشتهاند ولی خواهان آنم که بدانم که آیا شما دارای پروای بایسته برای دادن چنین فرازداشتی هستید؟" سیمونیچ پاسخ داد:
آقای سفیر، من در این باره دستورهای ویژهیی ندارم ، زیرا این باره از دید دولت من دارای آنچنان مهینائی و ارزشی نیست که نیاز به رویکردی ویژه داشته باشد. دولت کشور من به من این آزادی کنش را داده است که بنا بر داوری درست خودم رویکرد داشته باشم و من نیز مانند شما، آقای سفیر، گمارشهایم را بر پایهی راهکارهای دولت خویش به انجام میرسانم. من به خوبی آگاهم که دولت من برسر زیر فشار نهادن ایران نیست و بههمانسان که شما آگاه هستید یک کرور تومان بدهی ایران نه مارا دارا خواهد ساخت و نه بینوا . و بنابراین گفتگوی ما در بارهی اندازهی بدهی نیست و اگر ما در بارهی پرداخت آن پافشاری میورزیم، تنها از این رو ست که پرداخت این وام یکی از بندهای پیماننامه ئی است، که میباید به انجام گذاشته شود. و چون من سرآسودگی یافتهام که دولت ایران به این پیمان وفادارست و بر سر پیمانشکنی نیست و تنها دشواری ایران تهیبودن خزانهاش میباشد . بنابرین آیا اگر با درخواست ایران برای داشتن چندگاههئی بیشتر سازش نمایم، آیا این میانایاَش این ست که از گمارش خودم فراتر رفتهام ؟ من به روشنی به شما میگویم که رویکرد من در این باره در پذیرش و پرواداد دولتاَم خواهد بود .
هنگامی که الیس همه امید خود را از بازداشتن محمد شاه در آوردن آفند به هرات از دست داد، همانگونه که در گزارشی که در روز شنبه ۲۷ فروردین ۱۲۱۵ (۱۶ آوریل ۱۸۳۶) به لردپالمرستون فرستاد؛ به سیمونیچ گفته بود که:
افغانستان میباید مرز امپراتوری هندوستان ما به شمار آید؛ و هیچ ملت اروپایی پیوندی ، چه بازرگانی و چه سیاسی با آن کشور نداشته ست و براین بنیان، من نمیتوانم انگار نمایم که دولت انگلیس هر گونه دستاندازی در امور افغانستان را، بگونهئی سرراست یا نابهسرراست، به هیچبهانه دیگر مگر به رشکورزی ، آویدش (تعبیر) نماید.
پیشروی نیروهای محمدشاه به سوی هرات
برپایهی گواهههای آنان که پالمرستون را میشناختند، وی سیاستمداری موذی و ریاکار بود، که در گزینش رویکردهای برونمرزی به بازیهای پنهان با بهرهگیری از پرداختهای پشتپرده و بهکارگیری راهکارهای ماکیاولی باور فراوان داشت. نویسندگانی مانند ویکتور هوگو و تورگنیف وی را مردی چوبیندل، بینود، آزارگر و سختگیر میشناسانند. هنگامی که در ۱۸۳۰ او وزیرخارجه شد، همهی پیشنویس یادداشتهای وزارتخارجه را با همه ریزهکاریهای بایسته برای هر گوشه از جهان خودش ریخته و پرداخته مینمود. تالیران که در سالهای نخست وزارتخارجهی پالمرستون سفیر فرانسه در انگلیس بود وی را مردی بسیار توانا در بارههای بازرگانی و دارائی میشناخت اگرچه به باور وی:
در او ویژگیئی ست که بر روی همهی برتریهایاَش پرده میکشد، و به باورمن جلوگیر از این میشود که وی بتواند دولتمردی کاردان باشد . او دربارههای کشور بسیار نودناک (احساساتی) است. تا بدانجا که مهینترین بهرههای کشور را فدای کینهجوئیهایاَش مینماید. همهی پرسشهای راهکاری در دیدگان وی کمابیش پرسشهائی بهکَسپیوند میشوند . و نمایش اینکه او دارد از بهرهوریهای کشورش پدافند میکند، در گشتهشد نشاندهندهی گونهئی بیزاری و کینجوئی است که وی را خرسند مینماید.همانگونه که خواهیم دید، پالمرستون در گفتگوهایاَش با ایران، در بارهی رویدادهای جنگ هرات، نشان داد که تا چه اندازه برداشت تالیران در بارهی انگیزههای روانشناختی وی درست بوده ست. پالمرستون سالها پیش در سخنرانیئی در مجلس همگان (عوام) انگلیس در روز دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۲۰۸ (۱ جون ۱۸۲۹) گفته بود:
اگر از دستدرازی در دیده دستدرازی با نیروی ارتش باشد ، این که دولت میگوید؛ بروند فراگیر و پیشینهمان، مارا از دست زدن به آن بازمیدارد، درست است. اما اگر دیده از دستدرازی میانهبهمزنی intermeddling باشد، به این میانا که میانهبهمزنیئی به هر شیوه، و به هر اندازه، بدون بهرهگیری از نیروی ارتش؛ آنگاه من میباید این را درست بدانم که در برخی بارهها در چنین میانهبهمزنی هیچچیز نیست که با وندیدادهای (قوانین) نیاشنها ناسازگار باشد.پرسش اینجاست که "وندیداد نیاشنها" یا قانون ملتها، که در نامهها و گفتگوهای میان سفارت انگلیس و وزارتخارجه ایران نیز بارها به آن گواهه میشد، از کجا برگرفتهشده بود؟ چرا که هنوز سازمان مللی در کار نبود. همانگونه که کاسِلِک Kosellek در بخشیاز کتاباَش در بارهی "هابز" نشان میدهد، برپایی ساختار وندیداد نهادین میان نیاشنها به آوند یک ساختار، و یا آنچه که در اروپا به آوند "وندیداد همگانی اروپا" Jus Publicum Europaeum خوانده میشد؛ بر پایهی جدایی آکندهی حقوق درون مرزی از پیوندهای برونمرزی و سیاسی میان کشورها برخاسته بود . در این ساختار کشورها حق داشتند که مانند کسی آزاد، به کشورهای دیگر آگهداد جنگ بدهند، و فرمانروای کشور تنها در برابر وجدان خود پاسخگو بود و نه به هیچ نهاد دیگری. و به گفتهی کاسلک در این ساختوست دشواری منشوندی (اخلاقی) که تنها یکسوی چالش، که همان سوی پیروز بود، میتوانست برحق باشد با دستآویز به گشتهشدگرایی (واقعگرایی) درستنشان داده میشد، زیرا که وندیدادهای جنگ روشن بود و این وندیدادها بودند که بنیان "تراز اروپا" Europäisches Gleichgewicht را پدید میآوردند که بر پایهی آنها هر کشور میتوانست کشوری دیگر را به آوند دشمنی شایسته یا سزاور justus hostis بپذیرد. در یکچنین چارچوبی بود که پالمرستون از سفرای انگلیس، مانند الیس و مکنیل چشمداشت داشت که راهکارهای میانهبهمزنی را در پیوندهای ایران و افغانستان و روسیه دنبال نمایند.
هنگامی که محمدشاه، بر واژ با خواستهی پالمرستون، برای یک نبرد زمستانی در ۱۲۱۵ (۱۸۳۶) با سپاهاَش به سوی افغانستان به راه افتاد، کینه و بیزاری وی را برانگیخت. به گزارش سیمونیچ سپاهیان ایران در گذار خود بهسوی هرات توانستند سرزمینهای ترکمننشین را آرام نمایند و این بر آبرو و ارجمندی محمدشاه در میان خانهای خراسان بس افزود. به گزارش سیمونیچ:
سفیر انگلیس بر پایهی پچپچهای درگوشی نادرست که دولت روسیه شاه را به لشگرکشی برانگیخته و سپاهیان روس آمادهی پیادهشدن در استرآباد هستند برای درخواست ویدایش (توضیح) به نزد من آمد. پاسخ من به او سرراست و روشن بود، زیرا به جز راستی سخنی برای گفتن نداشتم. پاسخ من این بود که هیچگونه آگهدادی از دولت خود در این باره ندارم و با این همه اگر کابینهی سینتجیمز (انگلیس) به درستیِ این پچپچها باور دارد، بهتراست خودش بهسرراست از سینتپترزبورگ ویدایش بخواهد. در این پیوست میتوانم این را درستشناخت نمایم که شاه هرگز از من یاری نخواسته و من نیز هرگز چنین پیشنهادی به او ندادهام .
هر چند در بارهی لشگرکشی شاه، اگر این را در دید داشته باشیم که شاه برای واکنش به آسیبهایی که از کامرانمیرزا دیده به کینخواهی دستزده، در آن روی پروا میخواهم که از وجدان درونی آفای سفیر گواه بخواهم؛ که آیا کنش شاه جوان ایران به سزا و باهوده و حتی بهآکندگی بایسته نخواهد بود ؟ و سپس افزودم : آقای الیس ناآگاه نیستند که افغانان هرات، و تیرههائی که در زیر پشتیبانی آنها هستند، چه گرفتاریهایی برای ایران و همسایگاناَش پدید میآورند. آنان نهتنها پیوسته به خراسان درتاخته و سرنشینان بدبخت آنجا را به بردگی میگیرند که بل کامرانمیرزا که خود دستنشاندهی ایران ست در سال گذشته بلوچستان را به آسیب و ویرانی کشید و قاین را که بخش جداییناپذیر خراسان ست بستابست (محاصره) نمود، و همین امسال نیز شاه ایران را بیمداد داده است که اگر بهخودپائی (استقلال) وی را به دهناد (رسمیت) نشناسد، هرچه را که در سر راه خود ببیند به آتش و شمشیر خواهد کشید. چه کسی میتواند به شاه اندرز دهد که به اینچنین ناسزا گردن نهد؟پالمرستون که از پیشروی لشگر محمدشاه و کامیابیهای او در برابر ترکمنها نگران شده بود در نامهيی به تاریخ ۲۳ خرداد ۱۲۱۵ ( ۱۳ جون ۱۸۳۶) به دکتر مکنیل دستور داد که کوشش نماید تا شاه را از لشگرکشی به هرات رویگردان نماید و بهجای آن وی را به گفتگو با دولت هرات بیآغالاند. او نوشت:
آقای الیس در نامهی پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۲۱۴ (۴ فوریه ۱۸۳۶) گزارش داده بود که به شاه پیشنهاد نموده بود که این شدنیست که خواستهی اعلیحضرت شاهنشاه ایران را، برای پایان دادن به تاختوتاز تیرههای تاراجگر برزنهای شمال آسیای میانی برای بردهگیری، بتوان بهجای آفند بهسوی خیوه ، به شیوهی پرهنشتری با گفتگو در بخارا به انجام رسانید.
به آقای الیس این برداشت رسانیده شدهبود که شاه از پذیرفتن پیشنهاد وی روگردان نیست و من به شما دستور میدهم که به شاه، بهجای لشگرکشی ارتشی، آن راهکار را با نیرومندی پیشنهاد نمائید.
به هر روی مکنیل در گزارشی به پالمرستون در روز شنبه ۱۶ مهر ۱۲۱۵ (۸ اکتبر ۱۸۳۶) نوشت که بر پایهی گزارش کاپیتان استودارت ، که وی آنرا به نامهی خود پیوست کردهبود، محمدشاه اندیشهی آفند به هرات را برای اینک رها نموده و بر سر آنست که برای زمستان به تهران بازگردد. در اینباره کلنل استودارت در گزارش خود به دکتر ریاخ، پزشک انگلیسی، نوشتهبود:
دیگر حتی یک واژه هم در بارهی رفتن به هرات گفته نمیشود؛ و بهراستی اردویی که از مشهد به کوشان فرستاده شده بود در این باره به سرشار روشن است. از سویی دیگر فرستادهی روس به شاه از نرفتن وی به دهنادین (رسما) شکوه کرد، ولی شاه پیشنهادهای وی را به سردی شنیده است.
دکتر مکنیل بر آن بود که انگلیس میباید با روسیه به نیرومندی رویارو و به چالش شود. او در گزارشی در ۱۸۳۶ نوشته بود که راهکارهای برونمرزی روسیه برپایه برنامهیی پیشانگار شده، به آسیبکاری و چیرگی در آسیا و دیگر سرزمینها وابسته است و همهی کوششهای روسیه که برای گسترش هنایشاَش بر پایهی چنین برنامه استوار میباشند، میباید با نیرومندی پاسخ داده شوند.
لشگرکشی دوم محمد شاه به هرات و هموندی با خانهای قندهار و کابل
اینک وزارت خارجهی انگلیس از گزارشهای زهرآلود وزیرمختار تازهاش مکنیل به این برآیند رسیده بود که روسیه بر سر آنست که با هموندی با ایران و خانهای افغانی کابل و قندهار و شاید بخارا ، افزون برآنکه میخواهد از برای خود راههائی بازرگانی به کرانههای دریابار پارس (خلیج فارس) بازنماید، که بل همچنین برآنست که پایگاهی برای درتازی به خیوه و خاننشین هرات برپا بسازد و بدینسان گذرگاهی برای آفند به پنجاب و هندوستان انگلیس را در برابر نیروهای خود باز نماید. این برآیند انگلیس را بس به نگرانی افکند. زیرا چنین پیشنگری نه تنها با آماج پتر بزرگ، تزار روس، همآهنگ بود، که بل درست همان آرمان ناسیونالیستهای روس بود که آسیارا گاهوارهی شهرگاری (تمدن) خویش در میشمردند.
انگلیسها اینک میخواستند دوستمحمدخان را با وعدهی دستیابی وی به قندهار و هرات، از هموندی با ایران بازدارند . و در همانگاهان، او را با گرفتن یاری از رانجیتسینگ درگیر در ستیزهیی نگاه دارند که به ناچار سرسپرده به آنها باشد. به نوشتهی جان مکنیل وزیر مختار تازه:
با اندکی یاری از ما میتوان قندهار و هرات را از آن او (دوستمحمدخان) ساخت. من با نگرانی بسیار امیدوارم که از پرداخت کمک به او خودداری نشود . یک وام پولی شاید به وی توانایی دهد که آن شهرها را بگیرد و به ما امکان میدهد تا وی را زیر لگامی سخت نگاه داریم . اورا میباید تشویق نمود که از هرگونه پذیرفتن نمایندگان و یا مأمورین خارجی از هر رنگ در دربارش خودداری نماید. و میباید بپذیرد که هرگونه دادوستد با نیروهای خارجی را تنها به وسیلهی کارگزاران انگلیس انجام دهد. تا هنگامی که راهکاری بدینسان بهجا نشده باشد ما هرگز امن نخواهیم بود.روز یکشنبه ۱۱ تیر ۱۲۱۶ (۲ جولای ۱۸۳۷) لرد پالمرستون در نامهیی به مکنیل نوشت :
هیچچیز مایه خرسندی بیشتر ما از گزارشهای شما نیست، و ما بسیار خشنودیم که میبینیم هنایش انگلیس جایگاه سزاوارش را در دربار ایران آغاز به گرفتن نموده است . ما کاملا دشواریهایی که شما در چالش با روسیه برمیتابید را ارج مینهیم، اما ایستادگی شما و داوری شما بدون تردید پیروز خواهدشد.لرد اوکلند در نامهیی به مکنیل در روز جمعه ۲۴ شهریور ۱۲۱۶ (۱۵ سپتامبر ۱۸۳۷) نوشت که او به این اعتراضی ندارد که مکنیل بالحنی سخت به دولت ایران در بارهی لشگرکشی به هرات اخطار دهد. با اینهمه او نگران بود که هنوز جایگاه مکنیل به اندازهیی بسنده نیرومند نشده بود که بتواند واکنشهایی را آزمون نماید که یا میتوانند پیوندهای ایران و انگلیس را استحکام ببخشند و یا منجر به پارگی آنها بشوند . او به مکنیل نوشت:"شما ادامهی نفوذ انگلیس در ایران را ضعیف و غیرقابل اطمینان یافتهاید." و "اگرچه راهکارهای سیاسی ایران بیاندازه فریبکارانه و کم و بیش بیهوده است. من چنین میپندارم که جایگاه شما از هنگام ورودتان به تهران بسیار بهبود یافته است" اما به باور او این نادرست میبود که وی "بیدرنگ و بسیار سختگیرانه" با محمدشاه روبرو بشود، زیرا که ممکن بود بازی ایران "یک نیرنگ بزرگ" نباشد. اوکلند به مکنیل اندرز میداد که به مدارا رفتار کند و منافع انگلیس را به خطر نیافکند؛ "ممکن است بهتر باشد برای چندگاهی با رویدادها بازی کنید؛" اگر مکنیل احساس میکرد که این آخرین تیر در ترکش شاه برای نگاه داشتن ناوابستگیِ رو به نابودی اوست ، "بخشی از این رفتار هنوز از بلندپروازی نابجا و بخشی دیگر از سرسپردگی بزدلانهی او به نفوذ روسیه ،" سرزده است . بنابراین به باور اوکلند نشاندادن واکنشی بیدرنگ و سخت، از سوی مکنیل، بستگی به این داشت که تا چهاندازه وی آمادگی داشت که مستقیما مسئولیت آسیب به منافع انگلیس را پذیرا باشد. از سویی دیگر:
... همه نشانهها دلیلی برای ما هستند که نگران باشیم که دوستمحمدخان یکبار دیگر همهی میانهروی در نگرشهایاَش را به کنار نهاده و همهی بخت رسیدن به چارهیی آرام در این کشورها را به واپس انداخته و شاید نابودی خودش را هم به پیش آورده است. ما به کاپیتان بورنز دستور دادهایم که به او بیارزشی همهی قولهای ایران را در بارهی یاری نظامی و مالی و خطر وضعیت کنونی وی و ناممکنی ادامهی پیوندهای خوب مارا با کسی که ، چنین به دید میآید، که تنها آماجاَش برپاساختن آشوب است، را هشدار دهد . و اکیدا و بیدرنگ به او بگوید که ما برای ایرانیها هیچگونه حقی را برای دخالت در آن مرز قائل نیستیم .
هنگامی که کاپیتن بورنز به کابل رسید توانست دوستمحمدخان را راضی کند که، در صورت پشتیبانی صددرصد انگلیس از او دربرابر رانجیتسینگ، از هموندی با ایران چشم بپوشد. اما درست در همین هنگام دوستمحمدخان نامهیی از فرستادهاش حاجیابراهیم در تهران دریافت کرد که پیامی از کنت سیمونیچ را به پیوست داشت:
شاه به من فرمود که به شما آگهی بدهم که او بزودی فرستادهیی گسیل خواهد داشت که پس از دیدار با شما به سوی رانجیتسینگ خواهد رفت تا بر او، از سوی شاه ، آشکار سازد که اگر او کشورهای افغان را ( که دربرگیر پیشاورست) به شما بازنگرداند، باید خویشتن را برای رویارویی با سپاه ایران آماده سازد . هنگامی که شاه، هرات را بازپس گیرد ، او پیمان داده که برای شما پول و هر شمار سپاهی که درخواست داشته باشید خواهد فرستاد. سفیر روسیه که همیشه در کنار شاه ست برای شما نامهیی فرستاده که من به پیوست کردهام . چکیدهی پیام شفاهی او به شما اینست که اگر شاه هرآنچه را که شما میخواهید انجام دهد، چه بهتر . وگرنه ، دولت روسیه هرچه را که بخواهید به شما خواهد داد. آماج دولت روسیه داشتن راهی به سوی انگلیس (هندوستان) است و از اینرو آنها بسیار مشتاقاَند.این نامه در آبان ماه ۱۲۱۶ (نوامبر ۱۸۳۷) به کابل رسید و در آذرماه، برادر کهندلخان از قندهار آمد و درهمان هنگام ویکهویتچِ لهستانی با پیامی دیگر از سیمونیچ از راه در رسید که؛
روسیه بر ایران نفوذ کامل دارد و خانهای کابل و قندهار میباید از شاه کمک پولی بگیرند و به او یاری بدهند. و اگر سفتههای آنان پرداخت نشد ، دولت روسیه پاسخگوی پرداخت آنها خواهدبود . اما اگر آنها پیوند دوستی با امپراتور را خواستارند باید از خواستههای محمدشاه پیروی نمایند و به هیچ روی با ملت انگلیس به هموندی در نیایند.
ناکامیابی مکنیل در امضای قرارداد بازرگانی با ایران و پیشنهاد وی برای به زانوآوردن ایران
مکنیل که در گفتگوهایش برای بستن پیمان بازرگانی با ایران ناکامیاب ماندهبود و حتی نتوانسته بود محمدشاه را از آفند به هرات بازدارد، همانسان که از نامههایاَش به همسرش نمایان است، به آوند یک سفیر ناکارا در انگلیس با سرزنشهای روزنامهها و حزب رویارو روبروشده بود. او در نامهیی مهین به فرماندار کل انگلیس در هند کوشش کرده است تا برایچههای (دلایل) ناکامیابی خودرا در بستن پیمان بازرگانی و جلوگیری از لشگرکشی محمدشاه به هرات را ویدائی (توضیح) دهد. از نامهی وی چنین پیداست که حاج میرزا آغاسی به زیرکی به وی چنین وانمود داشته بود که او هوادار انگلیس است و اینکه سیمونیچ میپنداشت که میتواند نخست وزیر را به هر سو که بخواهد بکشاند نادرست است. پس مکنیل باور نموده بود که این اوست که نخهای رفتار حاج میرزا آغاسی را در دست دارد. به هر روی، از برای مهینائی گزارشی که مکنیل در این باره روز دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۲۱۶ ( ۵ مارچ ۱۸۳۸) به لرد آوکلند فرستاده ست، ما برگردان همهی آن گزارش را در اینجا میآوریم:
هنگامیکه شاه برتخت نشست، کشورهای پیرامون، که از پشتیبانی روسیه و انگلیس از وی ناآگاه بودند، اینکه چه آسان توانسته بود بر دشمنی خانوادهی پُرشمارِ نیای خود چیره شود را نشانه ئی از نیرو و توان خود شاه انگار نمودند. و سپس دستگیری و کشتن قائم مقام گواههیی دیگر بود که باور آنها را به توانمندی و قدرت تصمیم گیری وی استوارتر نمود. در همان هنگام ، باور همگانی که فتحعلی شاه گنجینهیی کلان برای جانشیناَش به ماندگار نهاده به همهی کسانی که به وی در پرست (خدمت) بودند و از مهر او برخودار میشدند، این امید را میداد که هنگام دِرویی زرین از کِشتهشان فرا رسیدهست. چنین بود که در زیر هنایش این برداشتها، همهی ملتهای آسیایی، یا از برای کاستن از کینهی او، و یا برای برخورداری از هموندی و یا پشتیبانی او به دربار وی فرستاده گسیل داشتند.
در میان اینان از همه تندتر و خیرهکنندهتر واکنش دوستمحمدخان و برادر قندهاری وی بود. شاه که به ناگهان از هیچکس بودن به نیرومندی رسیده بود، خویشتن را در چگونهستی مییافت که اینک میتواند به همهی آسیایمیانه فرمان براند. وپس از آنکه تلاش پیشین وی برای گرفتن هرات با شکست روبرو شد، هموندی یا سرسپردگی افغانها به او دورنمای چیرگیئی آسان بر کامران را برپاداشت. فرستادهی روسیه به زیرکی از خواستهی او برای آفند به هرات پشتیبانی مینمود و به او میباورانید که از این پشتگرمی هیچ چشمداشتی مگر دادن یاری به بهرهوریهای وی ندارد، و در همانک به وی هشدار میداد که انگلیس با خواستهی وی رویارو ست، و از ایران میخواست که به هستهی پوچ دوستی با آن کشور پی ببرد. و بهراستی این هیچچیز نبود مگر خود شیرینیوی به هزینهی شاه. پس از اینکه او پندار شاه را با امید دستیابی به پیروزی و آوازهئی سپهسالارانه، که بس به آنها شیفته بود، برانگیخت، رفتهرفته نگرشهای خودرا در جستجوی گستردهنمودن ایران از سوی افغانستان به وی بپذیرانید و هماهنگی بهرهوریهای ایران و روسیه را و همچنین ناسازگاری میان بهرهوریهای انگلیس و ایران را به او بنمایانید و از همانهنگام که شاه آن نگرشها را ارزشمند یافت، از آن پس برهمهی رفتارهای وی هنایش (تأثیر) نهادند.
هنگامی که من به ایران درآمدم شاه را از ناکامیابیئی که در پیشروی به گرگان برسرش آمده بود به اندکی سرخورده یافتم و دیدم که نخستوزیر در چالش با دستهئی ست، که هوادار روسیه است! و کنت سیمونیچ که در کوشش برای برکناری نخستوزیر ناکام مانده بود، از آن دسته که رهبری آن با میرزامسعود (وزیر خارجه) بود، پشتیبانی میکند. من خود را با نخستوزیر هموند نمودم، و از او بر دشوری با همآوردانش، که توانست در برکنار کردن آنها پیروز شود، پشتیبانی نمودم.
اگر من با این گفته ازخود ستایش نکرده باشم، که شاه، در زیر هنایشهای دوستیئی بود که از هنگام نوجوانیش میان من و او پدیدار شده بود، و همچنین از سهمی که من در نامزدنمودن او به پادشاهی داشتم، او میدانست که من نه تنها به خودش و خانوادهاش دلبستگی دارم، که بل همچنین به گرمی هوادار بهروریهای ایران هستم، و بیگمان این امید را در دل میپرورانید که شاید به من توانمندی و ترغیب دهد که رویکردهایی سازگار با خواستههای وی را دنبال نمایم که بیشتر از آنچه بود که آقای الیس در گمارش خود میدانست که میباید دنبال نماید.
این امیدهای شاه شاید ژرفتر هم شدهبود ؛ زیرا که من برای چندگاهی از چالش با پرسش هرات دستکشیده بودم و آسودهسریهای آشکاری از رفتار سازشگرانهی دولت انگلیس که به شاه داده بودم، که بهراستی بر پایهی توانداشتهائی بود که برای بهبود پیمان بازرگانی با ایران (که بیش از اندازه به بهرهی ایران بود) به من داده شده بود. بنابراین شاه با پشتگرمی به احساسات درونی من و نخستوزیر با در نگرشگرفتن پشتیبانیئی که از من دریافت نموده بود و هر دوی آنها، با دیدن این که من توانداشت دارم که بر برخی از بروندها (شرایط)، که به بهرهی آنان بود، هنایش بگذارم و دوری من از اینکه آنها را در بارهی برخی از بندهای پیمان زیر فشار بگذارم، که مایهی دگرگونی در برداشت شود و یا تنش پدید آورد، و به این امید، که من آمادهام که به آنها رشوه بدهم که راه هایی خرسندکنندهتر از خواستههای انگلیس را بپذیرند، و از آنها پیمان بازرگانیئی را با بروندهای خوشنودآور دیگری خریداری نمایم . اما بی درنگ پس از اینکه دریافت کردند که من بر سر چنین رفتاری نیستم، آغاز کردند به ایستادگی در برابر پیشنهادهای من و درخواستهای مرا ردنمودند. و بسیار نشانهها دادند، که برای نمون، تنها پیمان بازرگانیئی میتواند پذیرفته شود که به گونهیی برخی از تعهدات مالی دولت انگلیس که از سوی ایران پیشگذارده شده در آن گنجانیده شود.
بارهی گفتگوها در این چگونگی بود تا که پرسش هرات با فاتحمحمدخان (سفیر کامرانخان از هرات) به گفتگو آمد. من هنوز مورد اطمینان شاه و نخست وزیر بودم زیرا که هردو میخواستند که من در این گفتگوها شرکت نمایم. اما همینکه دریافتم که چشمداشت شاه از من چنانست که من نمیتوانم بدون فداکردن بهرهوریهای کشور خودم آنها را بپذیرم و با در دید داشتن این که تاکنون حتی انجام یک کنش را هم نتوانسته بودم از دولت ایران به دستآورم، که بتوانم آنرا به نشانهی پابندی پاکدلانه به انگلیس بگیرم. برآن شدم که هشداری در چالش با پیشنهاد شاه برای لشگرکشی به هرات، با آنچنان بروندهایی بدهم که میاندیشیدم، به بیشترین شدایی، او را از پیگیری نقشهاش بازخواهد داشت.
به همان دم که من احساسات خود را در این باره بروز دادم شاه و وزیرانش پنداشتند؛ که دیگر نمیتوانند مرا با سخنان آزرمگین بربتابند. و دریافتند که در برآوردهای خود به بیراهه رفتهاند، که چنین انگاشته بودند که؛ آنها با دادن این امید به من، که به آماج خود دست خواهم یافت، میتوانند مرا برانگیزانند که پول مردم کشورم را به هدر بدهم (شاید هم که باورداشتند که من نیروی چنین کاری را دارم). آنگاه من بر سر آن شدم که برای آغاز گفتگو در بارهی پیمان بازرگانی فشار آورم. و شاه تنها با رفتناَش بهسوی خراسان توانست به گفتگو در آن باره پایان بدهد . اعلیحضرت هنوز این نگرانی را داشت که گفتگوهایی که در اینجا انجام شده بود ممکن است به کوششهایی برای جلوگیری از پیشروی لشگرکشیاَش به هرات بیانجامد، پس برای چند هنگامی در شاهرود درنگ نمود، که در آنجا آگهداد فرار شاهزادگان از اردبیل به او رسید (فرار ظلالسلطان و پسران وی، داوشگران به پادشاهی از زندانِ اردبیل به روسیه) .
او در نامهیی به مادرش در این هنگام از اندیشهاَش به بازگشت نوشت. و یکی از برایچههای (دلایل) وی این بود که من از آنچه که گذشته ناخرسندم . اما پس از اینکه از دولت روسیه پشتگرمیهای بسیاری را، در بارهی شاهزدگان فراری، دریافت نمود و پس از اینکه دریافت؛ که هشدارهای من، با هیچ هشدار یا روندار دیگری (ازسوی دولت انگلیس)، که اورا از رفتن به هرات باز دارد، پشتیبانی نشده، باز به پیشروی پرداخت ، و هنوز، اگرنه از سوی وزیران ، که بل از سوی کارگزاران روس، به پنهان، به این رفتار برانگیخته میشد. و هنگامیکه او در پیرامون خود ارتشی را گردآمده دید، که به پنداشت او، هرات نمیتوانست حتی یک روز در برابرش پایداری نماید؛ او و وزیراناَش نقابهایشان را از چهره برداشتند، و هرگونه نگرانی را به کنار نهادند، و کوشیدند با ناسزاگویی دربرابر همگان به من، و بیمداد من به مرگ، به ارتش خود و به دشمن خود نشان دهند؛ که هرگونه چالش، که شاید ما با دیدهایشان در بارهی چیرگی بر افغانستان داشته باشیم، را چه به اندک به آزرمداشت میگیرند.
فرستادگان روس هم اکنون به قندهار و کابل رسیده بودند و در همان حال که وزیر امورخارجهی روسیه "پیشروی لشگرکشی شاه را ناسازگار با خواست روسیه میخواند و آنرا به آوند برنامهیی کودنانه و نافرزانه رد مینمود؛" در برنامهشان هموندی دوبارهی ایران و روسیه را گنجانده و به پذیرفتار (تصویب) رساندهاند. سپس از روسیه این پیمان آمد؛ که اگر شاه هرات را بگیرد، بخشی از بدهی ایران به روسیه ، که هنگام پرداخت آن سررسیده بود، بخشوده خواهدشد، زیرا که امپراتور خواستار آن است که به هزینههای جنگ ایران یاری نماید. و کنت سیمونیچ پروا داد که بخشی از پولی را که ایران برای بازپرداخت آن بدهی به روسیه گردآوری نموده بود، برای نبرد هزینه نماید. و باز در بزنگاهی حساس مبلغی پول را به همین باره وام داده بود.
لرد ارجمند! از بازگویی این ریزهپردازیها درخواهید یافت؛ که جُدا از امیدواری و درخواست دریافت بهائی پول از انگلیس به زور، که به آوند بهای دوستی و مهر شاه، خواسته میشود؛ که دوستان ایرانی من آنرا به چالش سازمان یافتهی این دولت به نگرشها و امیدهای انگلیس پیوند میدهند، زمینهی دیگری هم برای ناسازگاریها وجود دارد، که اگر این امیدها هم از دست برود، و آن خواستهها هم خاموش شود، باز هنوز بارهئی که دارای مهینائی نخست برای هر دو دولت انگیس و ایران است آنها را در دو اردوی رویاروی هم نگاه خواهدداشت، و آن بیرویکردداشت دراز هنگام ما برای یافتن راه چارهئی برای پرسش دیدگاههای رویاروی باهم ایران و انگلیس، در بارهی افغانستان است، و از اینرو این تنش ایران با انگلیس و این هموندی ایران با روسیه برای هنگامی دراز باز هم دنباله خواهد داشت.
من درهماینک نگرش خودرا به شاه آگهی دادهام ، که سرنگونی هرات ، بس بیهودهتر از این که درمان دشواری باشد، پیدا کردن هرگونه چاره را دشوارتر نیز خواهد ساخت. و از اینروی، برمن چنین مینماید، که به کارگیری هر گونه راهکار، که ممکن است برای پاسداری از هرات بایسته باشد، و به این دشواری پایان دهد، در سرانجام، کم و بیش، مارا به این برآیند خواهد رسانید، که راهکاری کمهزینهتر، و برای نگاهداشتن آبرو و پناهش (امنیت) ما سودمندتر خواهد بود، و من چنین میاندیشم، که یک چنین راهکار، از هر دیدگاه، پر بهرهتر از هر گونه راهکاری خواهد بود؛ که پس از سرنگونی هرات ، بدون هیچ امکان اشتباه؛ چه از دید پیوندهای ما با ایران، و یا از دید چگونهست و یا چگونگی آیندهی کشورهایی که در خاور آن کشور هستند، وادار خواهیم شد که آنهارا بهکار گیریم.
من درهماینک به خود این آزادی را دادهام که راه هایی را که به من پیشنهادشده ست ، و خود من به آنها، به آوند راههایی که میتوانند به دستیابی آماجی که پیشنهاد نمودهام بیانجامند، اندیشیدهام. و من بهآکندگی سرآسودهاَم که به همان دم که شاید نخستین آگهی که به شاه برسد که دولت انگلیس نیروی جنگی به دریابار (خلیج) فرستاده است ، که دوری راه هنایش روانی آنرا چندین برابر خواهد نمود، در بیدار ساختن وی به دریافتن بیمناکی آن، ناکام نخواهد ماند. و او را وادار خواهد ساخت، که این برداشت ابلهانهئی، که به او داده شده است، را رها کند؛ که ما برای پناهش (امنیت) هندوستان آنچنان وابسته به نیکخواهی و خشنودی او هستیم که اگر او با ما ناسازگاری نماید، ما هیچ راه دیگری نداریم مگر به برتابیدن او، و یا اینکه مهربانی اورا خریداری نمائیم. و او را آموخته خواهد ساخت؛ که ما آمادهایم که از حقوق خود، در برابر هرآنکس که بخواهد ما را از آنها دور بدارد و یا به آنها آسیب برساند، پدافند نمائیم و بهرهوریهای خود را پایداری دهیم.سیمونیچ، از سوی دیگر، گزارش میدهد که در همهی این هنگام مکنیل به نیرنگ و فریب میکوشیده تا از پیدایش هرگونه هماندیشی میان ایران و افغانستان جلوگیری نماید. او مینویسد: سفیر کامرانمیرزا در گفتگوهای خویش با ایران گامبهگام از آموزشهایی که مکنیل به او میداد پیروی مینمود. به گزارش او:
از هنش این راهنمائیها بود که سفیر کامرانمیرزا درخواست کرد در پیماننامهی سال ۱۲۱۲ (۱۸۳۳ میلادی) که بر پایهی آن او میباید به دولت ایران باج میپرداخت و دژ غوریان را ویران میساخت بازنگری شود . در آن پیمان وی بر دوش میگرفت که از چپاولگری و راهزنی جلوگیری نماید و به خرید و فروش بردگان ایرانی پایان دهد و نیز بر دوش میگرفت که سکه به نام محمدشاه زند و از شیعیان پشتیبانی نماید و به آنها شدائی دهد که آزادانه گمارشهای آئینی خویش را بهجای آورند و کسانی از خانوادههایی که شاه نمایان مینماید و دربرگیر پسر یارمحمدخان، وزیر کامرانمیرزا، بود را به گروگان به تهران گسیل دارد.
پاسخ محمدشاه به پیشنهادهای وزارتخارجه
روسیه برای آشتی در هرات
سیمونیچ مینویسد که مکنیل همهی هوش و زیرکی خویش را به کار میبرد که او را از گفتگوهای آشتی در هرات بر کنار دارد؛ او "در این باره تا به آن اندازه نگران بود که به سفیر هرات پروا نداد که به دیدن من بیاید." بنابه نوشتهی سیمونیچ راهکار پیشنهادی سینت پترزبورگ این بود که خانهای افغان به هموندی باهم درآیند و سرپرستی ایران را برخود بپذیرند و کامران شاه هم، اگر از داوش خود بر قندهار و کابل دست بردارد، و مانند آنان به سرپرستی ایران گردن دهد میتواند به آن هموندی به پیوندد. سیمونیچ مینویسد: که برای انجام فرمان سینت پترزبورگ باهمهی اینکه پسرش در بستر مرگ داشت که جان میسپرد، به نزد شاه رهسپار شد، تا به او پیشنهاد کند که پیشنهاد سفیر هرات را بپذیرد. اما به گفتهی او شاه پاسخ داد:
آنچه را که در بارهی پیشنهادهای کامران میرزا میگوئید ، به شما باور میدهم که هیچ بهجز نیرنگ و فریب نیستند. من اینگونه کسان را خوب میشناسم و میدانم که به گفتههایی که میدهند هرگز کنش نخواهندنمود و حتی پشتوانههایی را هم که انگلیس میدهد به هیچ دردی نمیخورند.
وزیر مختار گرامی! باور کنید که من اینها را خوب میشناسم . افرون برآن اینکه من درهمینک راهی خراسان هستم ، اگرکه راست میگویند گروگانهایشان را بیاورند تامن از کنش بازایستم!سیمونیچ مینویسد: "من در برابر این سخنان دیگر چه میتوانستم بگویم؟" او و مکنیل بهراستی از یکدگر بیزار بودند. سیمونیچ قلدر و تندخو و یک دنده بود و مکنیل زیرک و نیرنگباز و پنهانکار. دوگامل در بارهی پیوندهای سیمونیچ و مکنیل مینویسد:
بسیار دشوارست که دومرد را بتوان یافت که توانی کمتر از این دو برای همزیستیئی سازگارانه داشته باشند. من به آکندگی میتوانم داوش کنم که اگر سیمونیچ یکسال بیشتر در جایگاه خود در ایران میماند ، به بیگمان جنگی را میان روسیه و انگلیس برمیانگیخت.همانگون که دیدیم، پیش از پایان ۱۸۳۶ مکنیل به پالمرستون شکوه نموده بود که سیمونیچ ایران را پیوسته به آفند به هرات برمیآغالند. به نوشتهی سیمونیچ با میرزا مسعود وزیرخارجه رفتاری زننده داشت زیرا اورا از کارگزاران روسیه میدانست، و گزارشهای مکنیل بر درستی داوری او گواهی میدهند.
نامههای دوستمحمدخان و کهندلخان به محمدشاه
روز یکشنبه ۱ اسفند ۱۲۱۵ (۲۰ فوریه ۱۸۳۷) مکنیل برگردان نامههای امیران کابل و قندهار به محمد شاه را که کارگزاران جاسوسی انگلیس توانسته بودند بدست آورند به پیوست گزارشاَش به پالمرستون گسیل داشت. مکنیل به حاج میرزا آغاسی گلایه کرده بود که چرا میرزامسعود وزیرخارجه ،تاجمحمدخان فرستادهی قندهار را به خانهی کنت سیمونیچ فرستاده ولی نگذاشته که تاجمحمدخان به دیدار او بیاید. و اینکه وزیر مختار روس نامه و هدیهیی به همراه آن فرستاده برای کهندلخان امیر قندهار فرستاده ست.
مکنیل در گزارشی از چگونهست افغانستان برای ویلیام هی ماکناتن William Hay Macnaghten یکی از وزیران و رایزنان برجستهی لرد اوکلند، فرماندار کل هندوستان به تاریخ یکشنبه ۲ بهمن ۱۲۱۵ (۲۲ ژانویهی ۱۸۳۷) آگاهیهای درخور نگرشی در بارهی هرات و دوستمحمدخان فرستاد. به گزارش وی؛ اگرچه فرمانروایی افغانها از دست بازماندگان احمدشاه دُرٌانی بهدرشده است اما هنوز تبار "دُرٌانی" در آن کشور فرازمندند. تبار "برکزاییها" بخشی از توان "سدوزی ها" را به چنگگرفتهاند، اما سدوزیها هنوز در هرات نیرومند میباشند و بخش بزرگی از دُرٌانیها، اگرچه هنوز زیر فرمان آنهایند ولی به آنها دلبستگی چندانی ندارند. برکزاییها در کابل و قندهار فرمانروایانی بهخودپا میباشند و پیشاور در دست سیکهاست که نتوانستهاند وفاداری دُرٌانیها را بهسویخود کشیدهنمایند و پشتوانهی نیرومندیشان در بیرون از آن تبار میباشد. او نوشت:
دوستمحمدخان، حاکم کابل، از سوی مادری از قزلباشهای ایرانی است که چند نسل پیش در کابل سرا گزیدهاند و وی به آن تبار توانمند وابسته است و در هرگونه ناآرامیِ نگرانیزا که از تاختوتاز یا پدافند برای سرکوبی بهاندرتازی بیگانهگان برخاسته باشد میباید به پشتیبانی قزلباشها چشمداشتهباشد و نه به یاری از افغانها.به نوشتهی مکنیل، چون قزلباشها شیعه میباشند، توانستهاند پیوندهای خانوادگی و مذهبی خود را با ایران پاسداری نمایند. به نوشتهی او پدافند هرات توانمندتر شده و بسیاری از شیعهها را از شهر بیرون کردهاند و یارمحمدخان وزیر به همراه یکی از پسران کامرانشاه به همراه دوازدههزار سپاهی برای گرفتن قندهار به آن سو در پیشروی هستند. و شایدکه یارمحمخان میخواهد سیستان را به فرمانروائی کامرانمیرزا بیافزاید. برگردان انگلیسی نامهی دوستمحمدخان به محمدشاه، که مکنیل رونوشتی از آنرا به پالمرستون فرستاد، چنین بود:
از روزگاران دیرین، سران خاندان من دوستدارانه به دودمان والای شاهانهی آن اعلیحضرت وابسته بودهاند. من نیز خویشتن را یکی از پیروان جانفدای آن نژاد شاهانه درمیشمرم و این کشور را از آن پادشاهی ایران میدانم. من در بهنگامی پیشین، حاجیابراهیم را، از برای پرتوافکنی به برخی بارههای در پیوند به این ملت، بهدرگاه آن اعلیحضرت فرستادم . من پروای این گفتهداد را آرزومندم که؛ برایچه (دلیل) نوشتن این نامه در این دم بر پایهی زیر است؛ که با همه باشیدن این که آن اعلیحضرت پادشاه اسلام میباشند ؛ در سراسر این سرزمینها تبار بیزاریزای "سیکها" آشوب و بینوایی را مایه شدهاند.
اگرچه چهارصدهزار خانواده از تبارهای افغان ها و تبارهای همسایه زنجیر بندگی و فرمانبرداری از این نیکخواه دوستدار را به گردن دارند، اما ناتوانی من، مرا در گیربست به گردآوری و بهکارگیری بیست هزار سوار زبده، ده هزار پیاده و پنجاه توپ ، از این توده انبوه، در پایتختاَم کابل نموده، که آمادهی نبرد میباشند. من زمان درازی ست که در گیر نبرد با صدهزار سپاهی سوار و پیادهی کافران پلید، با سیصد توپ هستم اما به مهرداد و یاوری پروردگار ، من هنوز در برابر این دشمن بیدین به زانو درنیامدهام و توانستهام دین راستین را پاس بدارم. اما تا چند میتوانم با این تبار بیزاریانگیز رویارویی نمایم ؟ و تا چند میتوانم در برابر اندرتازی آنها ایستادگی کنم ؟ بدون گمانداشت گزارش دشواری چگونهست من به گوش آن اعلیحضرت رسیده ست. و آن اعلیحضرت میباید شنیده باشند که باهمهی نیروی کمترم ، من، بدون دمی ایستش، پیوسته سرگرم نبرد با "سیکهای" فرومایه میباشم.
از آنجا که شهرهای قندهار و پایتخت کابل و کشورهای هممرز خراسان و همچنین استان خراسان، و کشورهایی که به این سرزمینها وابستهاند، بخشی از فرمانروائی ایران میباشند. و از آن سرزمین آن شاهنشاه میباشند ، بینوایی و یا نوامندی این سرزمینها نمیتواند از دغدغههای دولت ایران جدا باشد .
حتی اگر چگونهست من به ناکامی بی انجامد و حتی اگر آن اعلیحضرت نگاه خود را بسوی بروندهای گسترده بر این سرزمینها گردانیده نفرمایند، به هر روی، من از چالش خود با "سیکها"، تا هنگامی که توانایی آنرا دارم، پیگیری خواهم نمود، ولی اگر به من هویدا شود که توان ایستادگی در برابر آن تبار اهریمنی را ندارم ، آنگاه دیگر برای من گزینهیی مانده نمیماند مگر اینکه خود را با انگلیسها هموند نمایم ، که در اینروی آنها فرمانروایی آکنده را بر سرتاسر افغانستان دارا خواهند گردید؛ و باید دید که از آن پس، آتش خشونت آن ملت تا به کجاها و تا چه اندازه زبانه خواهد کشید.
من بر خویشتن بایسته دانستم که این چگونگیها را به پیشگاه پادشاه اسلام فراهم آرم . و به دیگر از این آن اعلیحضرت خود آنچنان خواهند نمود که به اندیشهی شاهانهشان روند خواهد کرد. ....محمد شاه در بهمن ۱۲۱۵ در پاسخ به وی نوشت:
گرانارج، گنجینهی فرازمندی و شکوهمندی، مهینترین مهینان، رزمنده با نا باوران، امیر دوستمحمدخان، شهریار کابل، با فرخندگی از نامهی شاهانه ما سرفراز خواهند بود و آگاهی خواهند یافت که دو نامهی آن گرانارج از دستهای حاجیابراهیم و محمدحسینخان به بارگاه شاهانهی ما پدیده شدهاند. دربرداشت هرکدام از آنها، که نشان دهندهی درستی رویکردهای آن خجستهمدار بود ، را ما ازسر تا بهته دنبال نمودیم و پیامرسانان نامبرده، همچنین، آماجهای آن گرانارج را ویدایش دادند . همهی این چگونهستها گواههی دوستی و پاکی راهکاری ست که به اندیشهی شاهانه ی ما خرسندیی به سرشار دادند. و مارا از سرسپردگی وی سرآسودگی بخشیدند .
با دردیدداشت، سخنان شما در بارهی پیوندتان با این دولت جاودانه، و با دردیدداشت دیدگاه شما که کابل میباید یکی از کشورهایی در شمارآید که به شاهنشاهی ایران وابسته است، و اینکه شما بدون هیچ ایستش در نبرد با ناباورمندان هستید که باهمهی نیروی برترشان، شما تا کنون توانستهاید با آنها رویارویی نمائید و آن سرزمینها را از به زیرچنگ در فرمان آنها پاسداری نمائید و اگر که یاری به شما نرسد ناچار خواهید شد که برای پایان دادن به این ناکامی از جائی دیگر درخواست یاری نمائید:- به راستی این نگرشها به دوستدارانه نگاشته شدهاند. و در پندار شاهانهی ما به روشنی پدیدارست که آن گرانارج رزمندهی برجستهئی برای اسلام میباشید. که برای ارزشهای دین خود میجنگید، و به باور بسیار ، از برای وابستگیتان به این دولت جاودانه ، و از برای پاسداری اسلام، و از برای پدافند از شاهنشاهی و مذهب خود، و از بخشندگی شاهانهی خود، ما این را برخود بایسته میدانیم که آن گنجینهی فرازمندی را در زیر سایهی خویش پناه دهیم و بر او کینه نگیریم و از دادن هرگونه یاری خودداری نورزیم.
چنین بود که پیش از آمدن پیام رسانان آن گرانارج، ما به استواری برسر آن شده بودیم که به هرات پیشروی نموده و به آن گرانارج همه گونه یاری را فراهم داریم. ما پیشروی خویش را از پایتختمان ، تهران، بر سر این رویکرد آغاز نمودیم . پس از رسیدن ما به بسطام ، به وزیران این دولت پر شکوه، آگهی شد که بیماری وبا در سراسر شهرهای خراسان به بیداد در جوشوخروش ست . از اینروی ، ما برای دگرگونی آب و هوا و پایان یافتن این بیماری ، به چگونی بهداشتی رو نمودیم ، و برای چند روزی در دشت کالپوش بازایستادیم . در این هنگام ، به ما آگاهی رسید که مخدومقلی ، یاموت (ترکمن) با علیقلیخان (حاکم خیوه) هموندشده است و با بیستهزار سوار ، از زبدهترین سواران ازبک و ترکمن به قاراقلا (قاری قلعه) ، که در کنار کویر است، اندرشده و خویشتن را درآنجا سختاستواری داده و چشمبه راه این بهنگامیاست که در نبود لشگر پیروزمند ما نابسامانی و آشوب را در درون فرمانروائی ما بر پاسازد.
هنگامیکه این آگاهی به مارسید ، برادر گرامیمان، فریدونمیرزا را با هشتهزار سپاهی پیاده و چهارهزار نیروی سواره، و دوازده توپ، برای کیفرداد به تاراجگران فرستادیم . به دمیکه آنان از آمدن نیروهای ما آگاهی یافتند، دلاوری از آنها رخت بربست، و چون دل آن نداشتند که با نیروهای ما رویارو شوند ، زاد و توشهی خود رها نمودند و به درون کویر گریختند و برادرمان در پی این تبار پلید، درتازید و در نزدیکی کرچول نیروی سوار و بخشی از سپاه پیادهیما به آنها رسیدند و درتاختندشان . از بامدادان تا شامگاهان آتش نبرد شرارهور بود و به فرجام با شکست ترکمانان نبرد به پایان رسید . بخشی بزرگ از آنان کشته شدند و گروهی به بند کشیده آمدند و ماندهی آنها از برابر رزمجویان ما گریختند و به کویر سترون زدند. پس از کیفرداد به تبارشان برای چندگاهی در کنار گرگانرود درنگ نمودیم تا به چگونهست در آن مرزها سامان دهیم و سپس زمستان و موسم برف و بوران فرارسید و پیگیری نبرد دیگر شدا نبود.
ما بیست هزار نیروی سواره و پیاده را با چهل توپ و توشه و ساز وبرگ به خراسان فرستادیم تا در آغاز بهار آماده برای درتاختن به هرات باشند. و ما به یاری خداوند سر آن داریم که با ماندهی ارتش پس از جشن نوروز به سوی خراسان به پیشآئیم . از آنجا که در پیشروی لشگر پیروزمند درنگی به بار آمده است، ما قنبرعلیخان را به درگاه آن گرانارج گسیل نمودیم و به همراه وی خنجری الماسنشان برای آن گرانارج فرستادیم که برای آراستن برکمر وفادار شما بسته شود. و آن گرانارج به قنبرعلیخان خواستهها و رویکردهای خود را ویدا خواهید فرمود تا که در بازگشت وی به آگاهی ما برساند.آنچه که در نامهی کهندلخان و برادرش مهردلخان فرمانداران قندهار به محمد شاه نگاشته شده بود نیز همانند نامهی دوستمحمدخان بود و آنها برای نمایندگی از سوی خود در گفتگو با شاه به محمدحسینخان توانائی آکنده داده بودند و چنین پیمان مینمودند که: "این بندگان فدائی به یاری خداوند و با برخورداری از مهرورزیهای روبه افزون آن اعلیحضرت همهی سربهفرمانی و دستورهائی که آن اعلیحضرت به وی فرمان میفرمایند را با شیفتگی و وفاداری وی به گونهیی که شایسته است به انجامی خیرهکننده خواهد رسانید."
این نامهها که به روشنی از خواست پیوند کابل و قندهار با ایران نشان داشتند بر مکنیل بس گران میآمدند و او این همه را از ترپندهای سیمونیچ و نقشههای روسیه برای دستیابی به هندوستان انگار مینمود.
زمینهسازی برای بیرونانداخت سیمونیچ از ایران
مکنیل در گزارش شنبه ۲۵ آذر ۱۲۱۶ ( ۱۶ دسامبر ۱۸۳۷) به پالمرستون آگهی داد که :
در تهران گزارش شده است که وزیر مختار روسیه رویکرد دولت خویش را آگهداد نموده که اگر دولت ایران در گرفتن هرات کامیاب شود روسیه ایران را از پرداخت ماندهی بدهیهایش به آن کشور بخشوده خواهد داشت. برایچهئی (دلیلی) که برای این بخشودگی، که به باور گرفتهشده، بدینسان پرداخته شده که امپراتور خواستار آن است که در پرداخت هزینههای نبرد ایران یارینماید.
من همچنین، از دولتمردان آگاهمندی شنیدهام که حسینخان در بازگشت خود از اردوگاه شاه به تبریز، به شاهزاده قهرمانمیرزا به آشکار گفته است که وزیر مختار روس برای پیگیری نبرد به شاه پنجاههزار تومان وام پرداخته ست.
روز چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۲۱۷ (۱۸ جولای ۱۸۳۸)، کمتر از یکماه پس از تاجگذاری ملکه ویکتوریا در کلیسای وستمینستر، پالمرستون به جانهابهاوس، رئیس دفتربازرسی، گفت: به باور او زمان آن رسیده است که به محمدشاه بگوئیم که ما دیگر به پیمان ایران و انگلیس پابند نمیمانیم . زیرا اگرچه آن پیمان بر این پایه بودهست که ایران دوست ما باشد و به بهرهوریهای ما بیافزاید . ولی اینک به آشکار مایه آسیب به بهرهوریهای ما شدهست. بر پایهی این پیمان ایران میبایست سدی برای پاسداری دارائیهای ما در هندوستان در برابر هرگونه شدش دستدرازی میشد، ولی اینک همهی دیوارهای پدافندی بهسوی خاور را خودش درهم میکوبد و راه اندرتازی را تا در دروازههای ما برمیگشاید. من براین اندیشهام که باید به مکنیل دستور بدهیم که بگونهیی دهنادین (رسمی) این آگهداد را بدهد و سپس ما میباید اوکلاند، فرماندار کل هندوستان، را از این رویکرد آگاه سازیم.
به هر روی، سرانجام نسلرود در زیر فشار انگلیس سرفرودآورد. وی در پیامی به "پوزو دی بورگو" Pozzo di Borgo، سفیر روسیه در فرانسه، در روز شنبه ۲۸ مهر ۱۲۱۷ (۲۰ اکتبر ۱۸۳۸) نوشت؛ که به سیمونیج دستورداده است؛ که میباید برای آشتی محمد شاه با هرات میانجیگری نماید . او در مرداد ۱۲۱۷ (اگوست ۱۸۳۸) دوگامل را به جانشینی سیمونیچ نامزد نمودهبود و امیدواربود که بتواند هرچه زودتر سیمونیچ را به پترزبورگ فرابخواند. وی در بارهی دوگامل نوشت : " او به اندازهیی بسنده از برای داشتن چهرهیی مداراگر پرآوازه ست، و نامزدی او به تنهایی نشانهیی خواهد بود از راستای رفتار روسیه."
اما سیمونیچ، که بیشتر به دستورکارهای ستاد ارتش آزرم مینهاد، دستور نسلرود را به پشتگوش انداخت. و حتی بر کوشش خود برای پشتیبانی از جنگ هرات بیافزود . و به گزارش خودش، سرانجام توانست شاه را به آفند به هرات پایبند نماید . او بهشتاب روز شنبه ۱ اردیبهشت ۱۲۱۷ (۲۱ آوریل ۱۸۳۸) خویشتن را با کالسکهاش از تهران به هرات رسانیده و در اردوی شاه در برابر دیوارهای هرات، به همراهی تیپ سپاهیان فراری روس، به آفند پیوست. او همچنین توانست به یاری "ای. و. ویتکه ویچ " Я.В. Виткевича ، یک لهستانی آرمانخواه، که تنها آماجاَش جلوگیری از گسترش امپراتوری انگلیس بود، و با نامساختگی "عمر بیگ" به افغانستان رفته بود، میان روسیه و ایران و کهندلخان در قندهار و دوستمحمدخان در کابل هموندی برپانماید.
در همین هنگام کاپیتان الکساندر بورنز Captain Alexander Burnes در کابل بود و میکوشید تا از هموندی دوستمحمدخان و نابرادریاَش، کهندلخان، با نیروهای ایران پیشگیری نماید او در آذر ماه ۱۲۱۶ ( دسامبر ۱۸۳۷) به کهندلخان گفتهداد داده بود که نیروهای انگلیس به کمک قندهار خواهند آمد، گفتهدادی که مانند دیگر پیمانهای انگلیسها بیپایه و ریاکارانه بود. زیرا هابهاوس و اوکلند هر دو براین بودند که بورنز این گفتهداد را شتابانه و بدون داشتن پروا و یا داوریی درست داده است. چنین بود که اوکلاند درنامهیی به هابهاوس در روز پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۲۱۷ (۳ می ۱۸۳۸) نوشت:
من هیچ دودل نیستم که این بودن کاپیتان بورنز در کابل تا به اکنون بودهست که بیسویهگیری کابل و قندهار را بهبار آورده است، اگرچه به نژندنودانه این شاید برای نگاه داشتن هرات بسنده نباشد.
درهمین گاههها، دولت انگلیس در هندوستان هنوز به مکنیل دستور میداد که به شاه فشار بیآورد تا از نبرد با هرات دست برکشد و همچون دایهیی مهربان تر از مادر، از شاه بخواهد که به چگونهست درونمرزی ایران بپردازد. از سوی دیگر دولت انگلیس در لندن بر روسیه فشار میآورد که از پادرمیانیهایی سیمونیچ در ایران جلوگیری نماید. روز جمعه ۹ تیر ۱۲۱۶ (۳۰ جون ۱۸۳۷ ) مکنیل در گزارشی شکوهآمیز از وزیرمختار روس ، به پالمرستون نوشت؛ که دو روز پیش با سیمونیچ گفتگو داشته است و او به وی گفته است: که در گفتگویاَش با شاه در روز پیش، سه شنبه ۶ تیر ۱۲۱۶ ، کوشش نموده بود که شاه را از اینکه خوداَش به سوی هرات برود بازدارد. به گزارش مکنیل؛ سیمونیچ در برابر کاپیتان شیل ، افزوده بود که دولتاَش در سال گذشته به وی دستورداده بود که از برانگیزاندن شاه به لشگرکشی خودداری نماید . اما سیمونیچ خود براین سر بوده ست که فرزانه چنینست که شاه به آن لشگرکشی بپردازد. مکنیل که چندان دلگرم نبود که پالمرستون گزارش وی را باور کند، با آوردن نام جاستینهیل، از او به آوند گواه بهره میگرفت، و در دنبالهی شکوائیهی خود از سیمونیچ چنین مینوشت:
بنابراین وزیر مختار گرانارج، در شدهگشت راستی نکتهی ریشهئیِ را که من به آگاهی لرد والامند رساندهاَم را پدیدار میفرمودند و حتی کجرویخویشتن را از فرمانهائی که از دولت خویش دریافت نموده بودند را درستپردازی فرمودند! برداشت ایشان ازدستورهائی که به وی داده شده بود که ایشان میباید شاه را از رویکرد به لشگرکشی و یا درگیری در نبرد باز بدارند. بر پایهی گفتهی وزیر گرانارج، دستور تنها این بود که به شاه فشار نیاورد.
گفتگوهای آشتی فاتحمحمدخان فرستادهی کامرانمیرزا با دربار ایران
در این هنگام، فاتحمحمدخان برای گفتگوهای آشتی به ایران آمد. حاجمیرزا آغاسی در یادداشتی در روز شنبه ۳ خرداد ۱۲۱۶ ( ۳ جون ۱۸۳۷) در پاسخ به درخواستهای سرشار از چشمداشت مکنیل نوشت که آصفالدوله، استاندار خراسان و دائی محمدشاه، به زور یارمحمدخان، وزیر کامرانمیرزا، را به پذیرفتن بروندهای آشتی واداشته و به کامرانمیرزا پیشنهاد نموده که سربهفرمانی خویش را به شاه آگهداد نماید، و شماری گروگان را برای پشتوانهی این سرسپردگی به ایران بفرستد. نخستوزیر، همچنین با گویشی سخت و استوار به مکنیل هشدار داد که اگر کامرانمیرزا در دادن پاسخ به خواستههای ایران درنگ کند:
اعلیحضرت بدون نگرانی بهسوی خیوه و مرو و میمنه و هرات و آنسوها پیشروی خواهند نمود تا که شهروندان خویش را از ستمهایی که تاراجگران برآنها رواداشتهاند رهایی داده و به غارت و بردهگیری آنان پایان دهند.فاتحمحمدخان در گفتگوهایاَش با دولتمردان ایران با پشتگرمی از پشتیبانی مکنیل بهخودبزرگبینی رفتار مینمود. مکنیل در گزارشی به پالمرستون در بارهی گفتگوهای آشتی، کامرانمیرزا را "کامران شاه" میخواند و مینویسد؛ که وی در نامهاش به محمدشاه "شیوه و آوند فرمانروایی بهخودپا را به کاربرد. اگرچه وی از شاه با آزرم و فروتنی یاد نمود ولی اعلیحضرت شاه ایران را فرمانروای خویش نخواند. و نوشته بر مُهر وی، که برای چندین نیا در خاندان پادشاهی افغانها به کار بردهشده ، وی را 'شاه دُرٌ دُرٌانی' ویدایی میدهد." محمدفاتحخان در تهران به دیدار مکنیل رفت و به وی چنین آگهی داد که :
دولت هرات به هیچ روی سر آن ندارد که از بهخودپائی خویش چشم بپوشد و کامران نخواهد پذیرفت که آوند شاه را رها نماید و یا که سکه و خطبه را بهنام محمدشاه بزند و بخواند. و حتی اگرهم کامران خود آماده میبود که به این بروندها تن در دهد، گستاخی آنرا نداشت که آنها را به مهینان افغان پیشنهاد نماید. با این همه وی به من سرآسودگی داد که دولت هرات دوستانه خواستار آن است که بهگونهیی بروندها با دولت ایران، برای پایان دادن به دشمنی میان آنها، دست یابد و اگر دولت ایران به آنها پشتوانه دهد که به نیکخواهی رفتار خواهد نمود وی آمادهخواهد بود که بر پایهی بروندهای پیشنهادی یارمحمدخان با ایران به سازش برسد.
ولی وی این را دشوار مییابد که به پشتگرمیهای دولت ایران باور نماید.به گزارش مکنیل شاه و وزیراناَش از پذیرفتداد به پیمان گفتگوشدهی افغانها با آصفالدوله شانهتهی میکنند. با همه اینکه آصفالدوله با گفتهداد اینکه شاه به وی توانایی آکنده را برای گفتگو فراهم نموده توانسته بود به سازشهایی دستیابد و هماکنون فرمانهایی بر آن پایه را بروز داده ست.
به گزارش مکنیل فرستادهی هرات از وی خواسته بود که در گفتگوهای آشتی او با ایران همنشینی نماید، زیرا وی از نگرشها و نودشهای دولت انگلیس سرآسودگیآکنده دارد و خودداری افسران انگلیسی ارتش ایران از پیوستن به نبرد هرات در سال گذشته نشانهی در خور باور بودن آنهاست و انگلیس تنها پشتوانه برای اوست که ایرانی ها به گمارشگرفتهای خود در گفتگوهای آشتی رفتار خواهند نمود. چند روز پس از دیدار فاتحمخمدخان، مکنیل به دیدار حاجمیرزا آغاسی رفت.
حاجمیرزا آعاسی در این دیدار به مکنیل گفت که به پنداشت او گروه افغانی تنها برای به دستآوری گاهههای بیشتری برای پدافند از خودشان و بهبادسپردن گاهههای آفند ایرانیها فرستاده شدهاند. مکنیل به نخستوزیر در پاسخ گفت که برداشت او به نادرست ست. حاجمیرزا آغاسی با وانمود به این که نمیداند که مکنیل هماکنون با فاتحمحمدخان دیدار نموده، از وی خواست که با فرستاده دیدار کند و از خواستههای دولت وی آگاهی بهدستآرد. و به او گفت که اگر وی از دوستنودی آنها پشتگرم شود، "وی به سرشاری نودش خرسندی خواهد نمود."
چنین بود که مکنیل بار دیگر با فرستادهی هرات دیدار نمود و این بار به وی کمک نمود تا پهرستی از برتریدهیهائی را که وی آمادهبود با در دیدداشتن بهرهوریها و چشمداشتهای انگلیس، در گفتگوها به ایرانیها بدهد، را روی کاغذ آورد، و رونوشتی از آنرا به پالمرستون بفرستد. آن پهرست به هویدائی زیر بود:
نکتهی یکم.- تاراج و جنگ پایان خواهد یافت؛ و گرفتن و فروش بردگان به همگی برانداخته خواهد شد.
نکتهی دوم .- اگر شاهنشاه برسر لشگرکشی بر رویاروئی با ترکستان را داشته باشند و اگر نیاز به لشگریان کامران شاه داشته باشند، ایشان در اندازهی توانائی خویش لشگر خواهند فرستاد و آنان استاندار خراسان را در هر لشگرکشی به ترکستان همراهی خواهند نمود . و اگر لشگری در مرزهای آذربایجان به نیاز باشد، شاه کامران ، آنها را در شماری که در آنهنگام شدنی باشد فراهم خواهدنمود و از فرستادن آنها خودداری نخواهدنمود.
نکتهی سوم.- بهائی پول ، به ریخت باج هرساله به هنگام جشن نوروز به دولت ایران پرداخت خواهد شد.
نکتهی چهارم.- بازرگانان از هر برزن که به خاک هرات و سرزمینهای وابستهی آن اندر میشوند، از پشتیبانی سرشار برخوردار خواهند شد و به جان و دارائی آنان هیچگونه آسیبی نخواهد رسید.
نکتهی پنجم.- یک تن از زادگان شاه کامران و چند تن دیگر، که از بستگان وزیر یارمحمدخان و شیرمحمدخان باشند، برای دوسال در مشهد به سان گروگان سرنشین خواهند بود. پس از پایان دوسال ، اگر وزیران هرات به گمارشگرفتهای پیشین رفتار نموده باشند و هیچ گونه سرکشی ننموده باشند، گروگانهای نامبرده به هرات پسفرستاده خواهند شد و بیش از دوسال نگاهداشته نخواهند شد. اگر هر گونه سرکشی از گمارشگرفتهای بالا به رفتار آمده باشد . گروگان ها تا هنگام به انجام رسیدن آنها نگاه داشته خواهند شد.
نکتهی ششم .- یک نماینده یا کارگزار کامران شاه همیشه در دربار شاهنشاه سرنشینی خواهد گزید.
من به بروند آنکه گمارشگرفتهای زیرین به پذیرش گرفتهآیند، انجام بروندهای پیشین را از سوی فرمانروایم کامران شاه به گمارشگرفت میگیرم :
نکتهی یکم.- شاهنشاه ایران، کامران شاه را به همسان با برادر خویش خواهند داشت، و با ایشان به آزرم رفتار خواهند نمود.
نکتهی دوم.- وزیران دولت شاهنشاهی ایران بههیچروی از هرسان در بارهی جانشینی در پساروزگاران کامرانشاه پادرمیانی نخواهند نمود و هر آنکس از زادگان کامران شاه که جانشین فرمانروائی و دریافتدار آوندهای وی بشود و پیمانهای برگماردگرفتهشده در اینجا را به انجام برساند از سوی شاهنشاه ایران گفتهداد میشود که این برگماردگرفتها با همگی توانمندی پیگیری شود و هیچگونه دگرگونی در آنها پدید نیاید.
نکتهی سوم.- هیچ لشگری نمیباید به سرزمین کامرانشاه فرستاده شود ، جنگ و تاراج میباید به ایست آید . و گرفتن و فروش برده میباید به آکنده بس شود . دولت شاهنشاهی ایران در بارههای درونی سرزمینهای از آنِ کامران شاه هیچگونه دسترسانی به هیچروی در هرسان نخواهد نمود وبرای تواناساخت دولت هرات، برای انجام این گماردگرفتها، رواگردانی درونی این سرزمینها بههمگی در زیر لگام فرمانروائی هرات خواهد بود.
نکتهی چهارم.- دولت انگلیس میانجی میان دولتهای ایران و هرات خواهد بود و اگر هرگونه سرکشی از این گماردگرفتها از هرسو رخ دهد، هرگونه فشارآورد را برای انجام آنها به گمارد خواهد گرفت.مکنیل این پهرست را بهپیوست یادداشتی به توشتهی خود بیدرنگ در روز جمعه ۲۶ خرداد ۱۲۱۶ (۱۶ جون ۱۸۳۷) به حاجمیرزا آغاسی فرستاد و در یاداشت پیوستاَش، نخستوزیر را به زیر فشار نهاد که چون دردیدارهای پیشین، وی برایهی لشگرکشی به هرات را تاراج و بردهگیری و بردهفروشی شهروندان ایران آورده بود، اینک که دولت هرات برگمارد میگیرد که در شُدِش آشتی از آنگونه رفتار دست برخواهدکشید، پس دولت ایران میباید پیمان آشتیئی را که آصفالدوله، با داشتن تواناداشت آکنده از سوی شاه، با دولت هرات بسته را پذیرفتداد نماید بهویژه اینکه، حاجمیرزا آغاسی به وی گفتهداد داده بود که اگر مکنیل سرآسودگی یابد که دولت هرات با دوستانهگی و راستانهگی خواستار آشتی است، سرآسودگی وی برای او بسنده خواهد بود.
حاجمیرزا آغاسی که راهکارمداری زیرک و کارکشته بود، اینک با رویکرد هوشمندانهی خویش توانسته بود مکنیل را وادار نماید تا بروندهای گماردگرفتهای هرات را بروی کاغذ بیآورد تا گواههئی دادگاهپسند را برای رد پیمان آشتی زیانبار آصفالدوله داشته باشد، زیرا که وی بهخوبی میدانست که آصفالدوله، که سودای نخستوزیری به سر داشت، با انگلیسها، تا آستانهی سرسپردگی، سر و رازی دارد و آن پذیرشنامه، که چیزی به جز پذیرفتن جدائی هرات نبود، را با رایزنی با مکنیل نوشته است؛ اینک وی چگونهستی را پرداخته بود که بتواند در یادداشتی سخت و استوار، در روز یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۲۱۶، به پیشنهادهای فاتحمحمدخان پاسخ دهد. در این یادداشت حاجمیرزا آغاسی پوچی و بیهودگی بندبندِ گماردگرفتهای وی را نشان میداد. برگردان به انگلیسی يادداشت نخستوزیر، که مکنیل آنرا برای آگاهی پالمرستون فرستاد، به ویدایش زیر است:
نخستین نکته اینست که جنگ ، تاراج، و بردهگیری به ایست خواهد شد.- از آنجا که همهی این بارهها بر واژگون با فرمانبری میباشد، این آشکارست ، که به البته ، هنگامیکه کامرانمیرزا فرمانبرداری خویش را از ایران آگهداد نماید ، آنها به ایست خواهند آمد ، هر آنکس که فرمانبردارست میباید در هر چگونهست فرمانبردار باشد.
دومین نکته.- از آنجا که هرات، و سرزمینهای وابسته به آن، یکی از استانهای ایران میباشد، هر آنگاه که نیازهای دولت بایسته نماید که سپاهیانی در لشگرکشی به سویی فرستاده شوند، هرات، مانند هر استان دیگر شاهنشاهی ، میباید که سپاهی و توشه فراهم نماید.
در سراسر زمینهی پیشنهادهای فاتحمحمدخان، آوندی که برای کامرانمیرزا به کار برده شده است ، کامران شاه است! این به باریکبینی همان نکتهئی ست که برانگیزاندهی پیشروی سپاهیان شده تا که چنین وانمودها را سرکوب نماید. دو پادشاه در ملکی نگنجند! فریدونمیرزا ، فرماندار همهگانهی فارس، که استاناَش ده برابر پهناورتر از هرات است، آوندش امیرزاده ست ، یعنی پسر یک امیر و نه حتی امیر! بهکاربرد این آوند نشان از سرنابهفرمانی و سرکشی را میرساند، و چارهی آن دستبرداری از بهکاربرد اینگونه آوندها ست.
سومین نکته.- باج سالانه همواره به هنگام جشن نوروز پرداخت میشود. هر آنکس که فرمانبردارست البته که میباید مالیاتها و باجهای خود را بپردازد. وی میباید بهنام شاهنشاهِ دینپناه خطبه بخواند و سکه ضربنماید، و وی میباید به همههنگامها و در هرگونه بهنگامیها سربهفرمانی و سرسپردگی خویش را آشکاری دهد. وی میباید از ناسازگاری تلاش برای بستن پیمانی بدانسان که گویی ایران و هرات دو پادشاهی جدا از هم میباشند دوری گزیند.
چهارمین نکته.- پشتیبانی از بازرگانان -- این بند همانند بند پیشین است، زیرا پرسشی بزرگتر دربرگیر پرسشهائی کوچکتر میباشد. راستای رفتار برای کسی که فرمانبردارست چنین ست: وی میباید نگاهداری از شهروندان و بازرگانان کشوری که به وی سپرده شده ست را پاس بدارد . و اگر دارایی کسی نابود شد وی میباید آن زیان را تاوان دهد. همهی آن کسان که در کشور وی رهسپاری مینمایند. میبایست از پناهباشی آکنده برخوردار باشند، بههمانسان که در روزگار صفویان (که بخشایش خداوند مرآنان را باد) برخوردار بودهاند و نمیباید که در هیچ هنگام به بیمنود شوند و یاکه برای درپناهباش خود نیاز به چارهاندیشی داشته باشند .
پنجمین نکته.- - در بارهی گروگانگیری. گروگانهایی که از میان بزرگان هرات و سرزمینهای وابستهی آن برگزیده میشوند میباید در مشهد سرنشین باشند. و هنگامیکه سرآسودگی آکنده از فرمانبرداری و سرسپردگی هرات بهدست آمد؛ البته به آنها پروا داده خواهد شد که به هرات بازگردند. (و افزون بر آن، این شدائی هست که در آینده خود هرات جایی برای نگاهداری گروگانهایی دیگر بشود،) ولی دو تن یا پنج تن گروگان بسنده نخواهند بود.
در بارهی نخستین پیشنهاد در بارهی برگماردگرفتهای ایران، اینکه شاهنشاه ایران با کامرانمیرزا به مانند برادر خود رفتار نمایند.- رفتار شاهنشاه دینپناه با فریدونمیرزا ( برادر شاه ایران) رفتار میان سرور و خدمتگزار ست. کامرانمیرزا میتواند مانند فریدونمیرزا باشد، چشمداشتی بیش از این خودبزرگبینی خواهد بود. بهراستی این شدا ست که پیشنهاد شود که در سنجه با برادر اعلیحضرت او میباید از مهر بیشتری برخوردار شود، ولی هیچکس نمیتواند چنان خود را بزرگ انگار نماید، که آزرو کند که به همسان برادر شاهنشاه گرفته شود، زیرا که همگان خدمتگذاران جانفدائی پادشاه بزرگ میباشند.
در پیوند با دومین پیشنهاد (در بارهی برگماردگرفتهایایران) پس از سرآسودگی از سربهفرمانی و پرداخت مالیاتها ، وزیران دولت ایران در بارههای هرات پادرمیانی نخواهند نمود و هرگونه کجروی از این راستا بر واژ از دادوری شاهانه خواهد بود . اما در رویهئی واژگون ، بدون گمان دگرگونی و بهدستگیری نشان داده خواهد شد و سختترین کیفرها بر مردم آن سرزمین اندرخواهد آمد.
در بارهی سومین پیشنهاد: چرا باید به رویاروئی با کشوری که سرسپردگی خویش را نشاندادهست لشگر کشی نمود؟ سپاهیان به سرکوب شورشیان و سرکشان فرستاده میشوند نه به رویاروئی زیردستان و فرمانبرداران . چه کسی میخواهد بر سرزمین خویش آسیب آورد؟
دربارهی چهارمین پیشنهاد.-- در بارهی دوستی میان دو کشور ایران و انگلیس، به هرهنگام که دولت انگلیس پیشنهادی سودمند به ایران و استانهایش داده به آن پذیرش داده شده است. پس از شناسایی شهروندی مردم هرات و انجام خدمتگذاری آنها هرگونه اندرزهای دولت انگلیس بدون گمان پذیرفته خواهد شد.
گویشی که فاتحمحمدخان در گفتگو با آن گرانارج داشته به گونهیی فزاینده از گویشی که یارمحمدخان (وزیر هرات) در نامهاَش به آصفالدوله داشت، که آن گرانارج آنرا پیگیری و نسخهبرداری فرمودهاید، دگرسان بوده است. و این پیشنهادها هیچ پیوندی با آن گواهه نداشتهاند، و بنابر این هیچ سرآسودگیئی از آگهدادهای فاتحمحمدخان نمیتوان دریافت داشت و به داوشهای وی در هرگونه گفتگو نمیتوان پشتداد (...)
دراین یادداشت، به همانگونه که پیداست، حاجمیرزا آغاسی همهی دامهای دیپلماسی را، که مکنیل از دیدی حقوقی در پیشنهادهایاَش گنجانیده بود، و به ویژه آماج بنیادین او را، که جداسازی هرات بود، شناسایی کرده و به آنها پاسخهایی ژرفبینانه و استوار داده بود. دو روز پساز این پاسخ در روز سهشنبه ۳۰ خرداد ۱۲۱۶ (۲۰ جون ۱۸۳۷) حاجمیرزا آغاسی به فرجام در پاسخی دندانشکن به اندرز بیجای مکنیل که از او میخواست که پریرفت خودرا از پیماننامهی آصفالدوله را آگهداد نماید، نوشت:
نامهی شما، که به خامهئی دوستانه نوشته شدهبود، به دستم رسید؛ و من آنچهکه دربرداشت را به آکندگی دریافتم. . من چشمبهراه رسیدن آگاهیهائی از گرانارج آصفالدوله بودم ، که شاید شما را هم از چگونهست گشتهشدها آگاه نماید! در روز آمدن کارگزار از هرات، من به شتاب پیامرسانی فرستادم ، تا اگر که فرماندار هرات رویکردی بهکوشائی در سربهفرمانی گرفتهباشد ، آصفالدوله میباید از لشگرکشی و بهکاربرد پولی کلان برای هزینههای ارتشی خودداری نماید.
روز گذشته نامههایی از آصفالدوله به سررسته دهنادها (رئیس تشریفات) رسید، که در آنها درخواست نموده بود که پول و سپاه برای وی فرستاده شود تا که بتواند به سوی هرات پیشروی نماید. از آنجا که آصفالدوله چنین درخواستهایی را نموده است به آشکار پیداست که وی همهی امید خویش را به سربهفرمانی آنها از دست داده است، زیرا که آنها در بهنگامیهای دیگری نیز به همین شیوه با دادن گفتهداد به سربهفرمانی به فریب کوشیده بودند، و سپس در گاههئی که بهنگامیئی دست داده بود، نه از بردهگیری دست برمیداشتهاند؛ و به لشگرکشی بر دشوری با قائن، سیستان ، فراه، و دیگر جاها دست زدهاند، و نه همچنین از دادن دسترسی به تاخت و تازهای تاراج گرانهی ترکمنها به خراسان ، بدانسان، که همانگونه که خود آن گرانارج پریروز از نامههای فرهیختگان و مردان آشاوان خراسان دریافت فرمودهاید، آن مرزها را از آرامش بیبهره نمودند. درخواستهائی اینچنین را پیش از این نیز به شمار بسیار فرستاده بودند؛ اما پرداختن به ریزههای آنها بیهوده خواهد بود.
به کوتاه سخن، روند این باره چنین است: این مرد خویشتن را فرمانروایی بهخودپا انگار مینماید، از سربهفرمانی سرپیچی میکند و از خشونت دست برنمیکشد . و چون چگونهست اینچنین است، وزیران این کشور چه می باید بکنند؟ آیا پاسداری از شهروندان، آسایش بینوایان و تنگدستان از گمارشهای شاهانه میباشد یا نه؟ آیا هیچ پادشاهی در کشور خود شما، چنین نابسامانی، در سرزمین خویش را، از جایی مانند هرات ، که سه کردهشدها پایتخت شاهزادگان جانشین بوده است، بر میتابد؟
در پایان نامهی شما نگرشهائی در بارهی نگرانی از بیمنودی فرموده بودید. با در دیدداشتن اینکه میان کشورهای ما دوریئی به اندازهي چهارماه رهسپاری است و دوستی میان کشورهای ما، که در این روزگاربلند به اندازهی سرمويی از سوی هردو کشور از آن بریده نشده است، من از این نگرانی از بیمنود شما بسیار درشگفت شدم . چه برایهئی برای این نودش بیم پدیدارست و یا برای این پیشنگریهای ناشدنی که به پندار هیچکس راه نیافته و نخواهد هم راه یافت؟ ....
یادداشت و نامهی دلیرانهی حاج میرزا آغاسی مکنیل را بس پریشان و خشمگین ساخت. وی نامههای حاج میرزا آغاسی و نسخههای پذیرشنامههایی که خود در فراهمنمودن آنها دست داشت را به پالمرستون فرستاد و به وی نوشت:
این به اندازهیی بسنده روشن است که پرسش راستین میان این دو سو، در این ماجرا بهخودپائی هرات است ، که شاه ایران آنرا از آن خویش میداند، اما کامران شاه به از دستدادن آن تن در نداده است. و برمن چنین مینماید که این به ریزبینی پرسشیست که دولت انگلیس به آن نگران است . من آنرا به آوند بیشترین مهینائی برای پناهداشتمان در هندوستان در میشمرم ، اینکه هرات نمیباید به ایران وابسته شود، چه بدانسان که میباید از سرنوشت این کشور پیروی نماید و یا که در زیردست هر نیروی اروپائی بشود که شدایی دارد که رانش رایزنهای شاه را بر دوش بگیرد.روز سهشنبه ۶ تیر ۱۲۱۶ (۲۷ جون ۱۸۳۷) مکنیل دریادداشتی خشمگین در پاسخ به حاجمیرزا آغاسی نوشت:
... در بارهی اندرتازیهای تاراج گرانهی فرمانداران هرات و بدرفتاری آنها با شهروندان ایران این آشکارست که تا بروندهائی ویژه در بارهی چگونهست آنها داده نشود آنان از این رفتار دست برنخواهند داشت و تنها هنگامی که دریافتیهمسان بهدست آید این آشفتگیها میتواند پایان یافته و شهروندان به آسایش توانند رسید. اما چنین مینماید که وزیران این دولت برای گذشتن از مرزی که به از میانبردن این نابسامانیها برای به آسودگیآوردن شهروندان بیانجامد چندان شتابی ندارند، زیرا که از برپائی بروندهائی ویژه شانه تهی میکنند (... )
دربارهی دریافت بیمنود (احساس خطر) دولت انگلیس ، به باور من ویدایه "بیمنود دولت انگلیس" در نامهی من به کار بردهنشده است . با سپاس از پروردگار، تا هم اکنون دولت انگلیس نه در بیمنودیست و نه هرگز در بارهی هیچ دولتی به هیچگونه بیمنود بوده است. انگلیس هرگز تا کنون با دشمنی رویارو نشده که از او شکست بخورد و بر واژ همواره در همه درگیریهایاَش پیروز بوده است.
مکنیل بروند میکرد که هرگز پروا نخواهد داد که ایران به هرات دست یابد و بهخودپائی کامران شاه از میان برود. او به پالمرستون نوشت که؛ من در گزارش جمعه ۵ اسفند ۱۲۱۵ ( ۲۴ فوریه ۱۸۳۷) خودم نوشته بودم "که نبرد شاه در رویاروئی با هرات نبردی دادگرانه است. ۰(...) ولی پس از این که دولت هرات بروندهائی بسیار پربهره را پیشنهاد نمود که من به سرآسودگی چنین مینودم که ایران نمیتوانست با چیرهگی برآن شهر بهآن همه توانایی و پناهداشت دستیابد، بر من چنین نمود که جنگ از آن دم از سوی ایران جنگی بیدادگرانه شد." به نوشتهی او: "چون از سوی دولت ایران از من درخواست شده بود که در گفتگوها نشست نمایم در چونی که فرستادهی هرات خویشتن را بههمگی به دستهای من سپرد، من دیگر در این بهرهئی نمیدیدم که همچون گذشته بهپردهپوشی سخنگویم و رویکرد به آن نمودم که بیپرده و راست از بهرهوریهای انگلیس پدافند نمایم و بهخودپائی هرات را پاسداری نمایم."
چنین بود که مکنیل در یادداشت ۶ تیر خود به حاجمیرزا آغاسی از بهانهجوئیهای پشتدرپشت خود پیگیرینمود. و نخستوزیر با همان گویش سخت و استوار و آمیخته با نیشخند خویش به شکوههای وی پاسخ میداد، و برای نمون به او مینوشت:
... شما خواستهی خود را نمایان فرمودهاید که بروندهائی با افغانهای هرات به بار برسد. این به ریزبینی همان امیدواری وزیران این دولت میباشد و آنان به فزونی سپاسگزارند که آن گرانارج این راهکار را برای این کشور به باهوده میدانید! (...)
شما نگرشهائی را به گونهی گلایه گشوده فرمودهاید؛ نخست، هنگامی که سفیر گرانارج، آقای الیس آمدند، چنین مینماید که همهی دیدشهای در نیاز برای دوستی میان دوکشور به وی نشان داده شد، و اگر بهگونهی دیگری میبود، ایشان در بارهی رفتار ما شکوه مینمودند. جدا از این، ما نامههای چوناچونی از ایشان را در دست داریم که آشکار میکنند که ایشان به هنگام رفتن از این کشور به آکندگی خرسندی داشتهاند.
دوم ، دربارهی بازرگانی، در سازگاری با خواستههای آقای الیس، فرمانی برون شد، و به همهی تنشها پایان داده شد. اگر ایشان خرسند نمیبودند نمیباید آن فرمان را میپذیرفتند. و میباید از پذیرفتن بروندهای آن خودداری میفرمودند.
سوم، وزیران این دولت از این باره آگاه نیستند که تا این دم هیچیک از گماردگرفتهای خویش را ناکرده باشند. و برواژ همه از کوچک و بزرگ در این تلاشاَند که دوستی میان انگلیس و ایران را سختسازی بخشند.
در بارهی بهخودپائی افغانها؛ اگر که تاریخها و رویدادها روزگار باستان و پادشاهان پیشین (که خداوند برآنان مهربان باشد) را که آن گرانارج با آنها آشنائی دارید، و از هیچ کس دیگر نیز پنهان نیستند، را هم به کنار نهیم ، ما در دستهای خویش درخواست نامههایی از کابل، قندهار و هرات ، و سرزمینهای وابستهشان را داریم، که آنها را گواهههائی میدانیم که فرمانداران آن سرزمینها خویشتن را به آوند شهروند و فرمانبردار ایران خواندهاند. و ما بهدیگربار نیز بهتازگی نامهنگاریهائی از یارمحمدخان (وزیر هرات) وکهندلخان و مهردلخان (فرمانداران قندهار) داشتهایم .
از آنجا که هوا بسیار داغ است این اندازه بس است. و من ازدادن رنج بیشتر به آن گرانارج خودداری مینمایم؛ و هرگونه آگهدادی دیگر را به هنگام گفتگو با آن گرانارج وامینهم.
بهگزارش مکنیل؛ در روز یکشنبه ۱ مرداد ۱۲۱۶ (۲۳ جولای ۱۸۳۷) شاه با لشگرش بهسوی هرات پیشروی نمود. او مینویسد؛ "چون چنین میاندیشیدم که این مهین است که به آشکار ناخرسندی خویش را از این لشگرکشی نشان دهم، من شاه را بههنگامی که از شهر برون میشد همراهی ننمودم ". به گزارش سرهنگ دوم استودارت به مکنیل که شاه را همراهی مینمود :
شاه امیدواری نمود که که شما از اینکه وی رهنورد خود را آغاز نموده ناخرسند نشده باشید؛ وی گفت "جناب! تنها اندیشهئی که در این رهسپاری دارم این ست که به بردهکشی مردم پایان بدهم؛ ما سه کرور اسیر در بخارا، خیوه و دیگر جاها داریم. این اندیشهئی که دارم ، تنها اندیشهی من است ، اینک دیگر در درون دلم جاگرفته است ، و تا هنگامیکه به این باره پایان بدهم ، در درون دلم خواهد ماند!"
من پاسخ دادم ، که اعلیحضرت با بهکاربرد این واژهها به من، به مهربانیهای خویش به من بس افزودهاند؛ و این گمارده بر من ست که واژههای شاهانه را به شما برسانم تا که شما از سخنان اعلیحضرت آگاهی یابید.روز جمعه ۶ مهر ۱۲۱۶ ( ۲۸ سپتامبر ۱۸۳۷ ) مکنیل به پالمرستون گزارش داد که شاه از عباس آباد، در جادهی مشهد، بهراه افتاده و میخواهد بدون ایستادن در هیچکجا بهسوی سبزوار پیشروی نماید، ولی بیش از پنج روز توشه برای سپاهیاناَش ندارد. گزارش مکنیل در بارهی سپاهیان ایران بسیار بدبینانه بود و از برتری سپاه افغان داستان داشت.
بر پایه ی گزارش او سپاه افغان در بر گیر هجدههزار سوار زبده و نزدیک به نههزار پیاده میبود. دربرابر، شاه نیروهای خویش را که در بسطام سان دیدهبود؛ دربرگیر هشتهزار سپاهیپیاده و هزار و پانصد سپاهی سواره بودند. ولی به سنجهی مکنیل سپاهیان شاه، در سنجه از هرگونه دیدگاه، لشگری نابسامان بود که بخش بزرگی از آنها از نبرد اپزارهایی نابهکارا برخوردار بودند. به نوشتهی وی اعلیحضرت چهار گردان را در پیشتر به سبزوار فرستاده بود و بنابراین با در دیدداشت اینکه برخی از سپاهیان ممکن بود از خدمت فرار کنند وی شمار نیروهای شاه را دههزار پیاده و دوهزار سوار و سیتوپ تخمین میزد.
روز دوشنبه ۲۴ مهر ۱۲۱۶ (۱۶ اکتبر ۱۸۳۷) سرهنگ دوم استودارت از اردوگاه شاه در نزدیکی نیشاپور تازهترین آگاهیهای جاسوسی را برای مکنیل فرستاد. بر پایهی گزارش او دستمزد دهروزهی سپاهیان به جای جیرهی غذایی و جیرهی دهروزه تا پایان شنبه ۲۰ آبان ۱۲۱۶ (۱۱ نوامبر ۱۸۳۷) هنوز به همه سربازان پرداخت نشده است. بیش از نیمی از آن به سپاهیان رزمی پرداخت شده ولی بیشتر سپاهیان وظیفه چیزی دریافت ننمودهاند. او همچنین خبر داد که پیامرسان سفارت، علیمحمد ماکوئی که از سوی مکنیل برای همراهی محمدفاتحخان تا مشهد فرستاده شده بود، و داستان او را بهزودی خواهیم دید، ساعت ده بامداد دیروز (یکشنبه ۲۳ مهر) پس از هشت روز و نیم به اردوگاه نیشاپور رسیده و در عباسآباد به وی گفته شده است که ترکمنها در شمال آن نقطه رهبر خودرا برگزیدهاند و چشمبهراه آنند که شاه به نیشاپور برسد تا پاتک خودرا به جادهی خراسان آغاز نمایند.
من شنیدهام که بیشتر مردم خاف شهر را از هراس از شاه ترک گفتهاند. اما فرماندار قائن بر پایهی چگونگی گشتهشدها کنش خواهد نمود.
روز دوشنبه ۸ آبان ۱۲۱۶ (۳۰ اکتبر ۱۸۳۷) مکنیل گزارشهای جاسوسی کلنل استودارت و دیگر گواهههای گردآوردهشدهاش را به پالمرستون فرستاد. بر پایهی گزارش استودارت؛ کاپیتان ویکهویچ جاسوس روسی به سوی امیر کابل در پیشروی بود. او از رشت و تهران گذشته و روزسه شنبه ۱۸ مهر به اردوگاه شاه در نیشاپور رسیده و از آنجا با سوارانی که به او داده شد روز یکشنبه ۷ آبان بهسوی تربتجام بهراه افتاد تا سپس به قائن و دژ لاش و سرانجام به قندهار برود.
به نوشتهی مکنیل افغانها دههزار سوار را در میدان نهاده و مانده را به پاسداری در درون شهر گماشتهاند. آنها علفزارها و کشتزارهای بیرون باروی شهر را به آتش کشیدهاند و تا فاصلهی ۱۸ کیلومتری شهر همهی روستاها را ویران نمودهاند و همهی سرنشینان آنهارا بهدرون شهر و یا دیگرجاها فرستادهاند و بنابراین ستوران شاه از علوفه نابرخوردار خواهند بود. به برآورد مکنیل با دردیدداشت برتری شمار سواران افغان و دشواری بهدست آوردن آذوقه به هنگام گردابست (محاصره) و به ویژه چون موسم سرما و برف و بوران نزدیک بود، شایدش(احتمال) پیروزی محمدشاه بسیار اندک بود. به باور او با واپسنشینی شاه از هرات بنیان پادشاهی وی به لرزه میافتاد. و برخی از استانهای ایران به سرکشی میپرداختند.
با این همه، شاه از رویکرد خویش پس از چیرگی بر هرات پرده برداشته بود و سرآن داشت که پس از پیروزی بسوی میمنه و بلخ رفته و پس از سرکوبی سرکشان به خیوه آفند آورده و تا کرانههای رود آموی به پیش رود. وی دید برآن داشت که نیروهای روسیه از اورنبرگ و همچنین افسران انگلیسی در کرایهی ارتش ایران در آنجا نیروهای وی را یاری مینمایند. چنین مینماید که چشمداشت شاه از سربهفرمانی افسران انگلیسی را سرگرد راولینسون، جاسوس مکنیل در کرمانشاه که از سوی شاه به اردوگاه فراخوانده شده بود، به آگاهی مکنیل رسانید.
گفتگوهای وزیران خارجهی روس و انگلیس در بارهی نقش سیمونیچ در دشواری هرات و برکناری وی.
پالمرستون در روز جمعه ۲۵ فروردین ۱۲۱۶ (۱۴ آوریل ۱۸۳۷) به همراه پیامی به دورهام، سفیر انگلیس در روسیه، گزارشی از مکنیل را فرستاد که درآن مکنیل از یاریهای سیمونیچ به ایران برای جنگ با هرات آگهی میداد . پالمرستون به دورهام دستور داد که از نسلرود بپرسد که آیا شیوهی رفتار فرستادهی روسیه در تهران بر پایهی دستورکار وزارت خارجهاش میباشد؟
راستی این بود، که نسلرود در آگهدادی پیشین که در لندن پخش شده بود نوشته بود؛ که دولت روسیه چشمداشت بهآن دارد "که ببیند که نمایندگان روسیه و انگلیس در ایران دستور داشته باشند که به هماهنگی و با روحیهی آشتی و یگانگی باهم کار نمایند." دورهام به نسلرود پرخاش نموده و گفته بود؛ که آیا وی از سیمونیچ هواداری مینماید؟ و چنانچه، اگر که چنین نیست، و وی سیمونیچ را نابهدرستکار مییابد،دولت انگلیس چنین چشمداشت دارد که: "کابینهی روسیه به رفتار او ، که بدینسان، با راهکار آگهداد شده از خود وی بسیار دگرگونی دارد، پایان دهد."
به گزارش اورکهارت Urquhart، نسلرود پاسخ داده بود که ؛ "اگر کنت سیمونیچ رفتاری همانند با آنچه که گزارش شده داشته است، این به سرراست برواژ با دستورکاری ست که داشته است ؛ زیرا به او دستور داده شده که شاه را از رویکرد به جنگ در همیشه و هرکجا بازداری نماید." به گزارش دورهام نسلرود در دنباله گفته بود که : "سردرگمی و راهکار نادرستی که پادشاه ایران دنبال کرده است ، با هنایش آسیبزای آن بر پیوندهای روسیه و انگلیس، چند برابر شده است." با این همه، به گفتهی وی مکنیل میباید در این باره آگاهیهای نادرستی گردآورده باشد. اما مکنیل سر آن نداشت که به این سادگیها از پیگیری خود برای جداسازی هرات دست بردارد و چنین بود که در گزارش پساتر خود به پالمرستون نوشت؛ که همهی آگاهیهای خود را دربارهی سیمونیچ از دولتمردان ایران و به ویژه از نخست وزیر، حاج میرزا آغاسی، دریافت نموده است. او در پیامی به لرد پالمرستون در ۴ تیر ۱۲۱۷ (۲۵ جون ۱۸۳۸) نوشت :
هرات کلید همه افغانستان به سوی شمال است .
کشوری که در میان مرزهای ایران و هندوستان گسترده شده بسیار بارآورتر از آنست که در انگار من پنداشته میشد.؛ و من میتوانم پشتگرمی دهم (...) که برای پیشروی یک ارتش بزرگ از مرزهای گرجستان تا قندهار ، و به باور من تا رود سند هیچگونه سدراهی چه از دید موانع طبیعی و یا از کمبود توشه وجود ندارد. بنابراین (...) در طبیعت این کشور، که از گذرراه آن یک ارتش میتواند برای درتاختن از این سو گذر نماید، برای هندوستان هیچگونه درپناهباش (ایمنی) هستش ندارد. بر واژگون، هر گونه راهکار برای چالش با یک چنین برنامهیی به ويژه در خور مهیناگرفت است.با این همه پالمرستون از پاسخ نسلرود خرسند بود و دشواری پادرمیانیهای سیمونیچ را در آغاز چندان پُرهَنش (جدی) نمیگرفت. وی در پیشنویس یادداشتی در روز جمعه ۴ آبان ۱۲۱۷ (۲۶ اکتبر ۱۸۳۸)، که لرد کلانلیکارد می باید آنرا به نسلرود میداد، نوشت :
پاسخ کنت نسلرود به این پرسش، ساده ، سرراست و روشن بود (...) او آگهداد نمود که اگر کنت سیمونیچ به گونهئی که گزارش شده رفتار کرده باشد، او به سرراست بر واژ با دستورکارش چنین کرده است.
ماجرای پیامرسان و دستگیری آگاهیچینان انگلیس
روز جمعه ۶ مرداد ۱۲۱۶ ( ۲۸ جولای ۱۸۳۷) مکنیل در گزارشی به پالمرستون از رویدادی خبرداد که چنانکه خواهیم به تنشی بزرگ در پیوندهای ایران و انگلیس بیانجامید. گزارش مکنیل چنین بود:
فرستادهی هرات ، فاتحمحمدخان ، چند روز پیش، بدون رسیدن به هیچسازشی با دولت ایران ، برای بازگشت به هرات گامبرداشت نمود.
از آنجا که بر من چنین مینمود که بهآکندگی شدنی است که وی را در راه بازگشت بازداشت نمایند، یکی از کارکنان زیرک خود را، که سواریست در خدمت گروه سیاسی انگلیس، گمارش دادم که وی را تا مشهد همراهی نماید؛ تا اگر وی بازداشت شد او با تندی بسیار بازگردد و مرا از آن گشتگی آگاه سازد، تا که من بر رویاروئی با این درهمشکستن قانون ملل به آشکار پرخاش نمایم .
داستان این بود که مکنیل در روز سه شنبه ۲۴ مهر ماه ۱۲۱۷ ( ۱۶ اکتبر ۱۸۳۸) علیمحمدبیگ، یکی از زیردستان سرسپردهی سفارت انگلیس را که برای سیسال در خدمت آن سفارت بود برای گردآوری و چینش آگاهی و دادن پشتگرمی به نیروهای افغان با اندازهئی لیره به هرات فرستاده بود واینک این آگاهیچین از هرات با نامههایی از یارمحمدخان، وزیر کامرانمیرزا، و کلنل پاتینجر Pottinger ، برای مکنیل رهسپار به تهران بود. نامهی یارمحمدخان به مکنیل نمایندگی میداد که از سوی دولت هرات با دولت ایران گفتگو نماید.
سواران اردوی شاه این پیامرسان را در میانهی راه دستگیر نموده و برخی ازجامههای وی را کنده و اسبهایی را که برای سفیر میآورد از او گرفته بودند و سپس او را باخود به اردوگاه کشانیده و بازداشت نمودند . علیمحمدبیگ توانسته بود، با پرداختن رشوه به نگهبانها، چگونگی ماجرای خویشتن را به آگاهی سرهنگ استودارت Stoddart، تنها افسر انگلیسی که در اردوی شاه بود برساند. استودارت بارهی اورا به حاج میرزا آغاسی آگهی داده بود. اما نخست وزیر، با این که دریافت که پیامرسان از کارورزان سفارت است، نه تنها او را رها ننمود که بل باز هم او را بازداشت نمود. و کارگزاران ایران برای یافتن نامههای او، وی را جستجو کرده بودند و افزون برآن سرتیپی میهندوست، به نام حاجیخان قرهباغی، بهادر جنگ، به وی پرخاشنموده و ناسزا گفته بود.
باروی هرات |
مکنیل که چشمداشتاَش این بود که حاجمیرزا آغاسی سواران دستگیرکنندهی وی را کیفر دهد از اینکه او چنین نکرده بود بسیار خشمگین بود. او در گزارش خود در روز شنبه ۴ آذر ۱۲۱۶ (۲۵ نوامبر ۱۸۳۷) نوشت:
... من به سواری که به مشهد فرستادم ، دستور داده بودم ، که در آنجا چشمبهراه پیامی که محمدفاتحخان از هرات شاید برای من میفرستاد بماند. از آنجا که بخشی از نیروهای ایران هم اکنون در حال پیشروی به سوی خراسان بودند، یکچنین دوراندیشی بیشتر بایسته مینمود؛ زیرا برای یک پیامرسان افغان شاید ناشدنی بود که بتواند خودرا به سوی من در تهران برساند.
هرچند، چنین می نماید، که فاتحمحمدخان به هنگام رهسپاری از مشهد، یا از برای اینکه دودلیداشت که بتواند پیامی را به دست پیامرسانی از دولت خویش به من برساند، - چراکه شاید ایرانیها چنین کسی را دستگیر مینمودند، و یا اینکه، میخواست که به من آسودهسری بخشد که گزارشهای وی در بارهی چگونهست هرات راستی دارد، و یا به برایچههائی (دلایلی) دیگر، که چون پیام آور هنوز بازنگشته است ، من نتوانستهام از آنها آگاه شوم ، علیمحمدبیگ، به سوار نامبرده پذیرانید که تا هرات وی را همراهی نماید! و وی تا روز ۱۶ اکتبر (دوشنبه ۲۴ مهر ۱۲۱۶) در آنجا ماند. در آن روز وی با نامههایی از یارمحمدخان، وزیر، و فاتحمحمدخان، و پسر وزیر برای من بهسوی تهران رهسپار شد. این نامهها، که من سرفرازی پیوست برگردانهای آنها را به این گزارش دارم، به من اختیار میدادند ، که از سوی دولت هرات، بروندهائی را که دولت ایران با فاتحمحمدخان به سازگاری رسیده بود را به انجام برسانم.
علیمحمدبیگ همچنین ترابر نامهیی برای من از سوی ستوان پاتینجر، از افسران توپخانهی بمبئی بود، که به فرمان فرماندار کل هندوستان به افغانستان سفر نموده و به گفتهی علی محمدبیگ هنگامی که وی هرات را به رسیدنگاه مشهد ترک میگفت شنیده بود که او به هرات اندر شده است.از نامهی مکنیل به روشنی پیداست که علیمحمدبیگ بهراستی برای جاسوسی فرستاده شده بود، و او که برای سیسال در کارورزی سفارت انگلیس بود باید میدانست که با اینکه دستور داشت که در مشهد بماند نمیتواند به سر خود و به خواهش محمدفاتحخان به هرات برود. و نامهی سروان پاتینجر جاسوس انگلیس در هرات برای مک نیل، که میرزاصالح فراماسونر تن به گشودن آن نداد، گواه دیگری از این ماجراست که سرتیپ حاجیخان مراغهئی را بسیار خشمگین ساخته بود. مکنیل در دنبالهی گزارش خود نوشته بود که در نزدیکیهای مشهد:
پس از اینکه، کاروانی که علیمحمدبیگ را بهسوی تربتجام همراهی مینمود ، هم اکنون از اردوگاه ارتش ایران گذشته بود، با آقای بوروسکی، که برای چندگاهی در خدمت ارتش ایران بود و اینک برای پیوستن به اردوگاه به سوی مشهد در پیشروی بود، برخورد نمود. آقای بوروسکی نامهرسان را که بدون لباس مبدل، به آشکار و بدون پنهانکاری با دواسب و یک کره اسب ، بهدیگر از اسب خودش که برآن سوار بود، را شناخت . و پس از اینکه دریافت که وی دارد از هرات بازمیگردد، پس از اینکه به اردوگاه رفت جریان را گزارش داد . چنین بود که بیدرنگ سوارانی، برای آوردن نامهرسان به اردوگاه، فرستاده شد و او را به زور با خود بازگرداندند.
پارهیی از لباسهای وی از او گرفته شد و اسبهایی که وی برای من از هرات آورده بود به بند شد ، وی را به اردوگاه کشیدند و در زیر نگهبانی جایدادند. اگرچه وی کامیاب شد که خویشتن را به چادر کاپیتان استودارت برساند و آن افسر وی را با خود به نزد نخستوزیر برد. در همان دم که ایشان ازسوی سرهنگ استودارت آگاهی یافتند که آن مرد درخدمت هیئت سیاسی انگلیس است، حاجیخان ، افسری با درجه سرتیپی در خدمت پادشاه ایران، نه تنها با زبانی به ناسزا، در برابر نخستوزیر، به سرهنگ استودارت پرخاش نمود که بل پس از اینکه وی بهدستور عالیجناب نخست وزیر آزاد شد، وی را دوباره در میانهی اردوگاه دستگیر نمود، و برای جستجوی اینکه آیا او نامهیی را پنهان نموده وی را برهنه نمودند، و نامهی ستوان پاتینجر را از وی گرفتند و آنرا به نخستوزیر فرستادند. به پیامرسان تهدیدهایی بسیار خشن را با زبانی بسیار آزار دهنده و زننده به کار بردند و بخشی از جامههای وی را گرفتند.
مک نیل سپس در گزارش خود به پالمرستون با گویشی برانگیزاننده، از اینکه دولت ایران به دولت انگلیس یک چنین ناسزائی نابخشودنی را رفتار نموده است، درخواست کینجویی مینمود و به وی آگهی میداد که هم اکنون وی درگمارش خود دانسته که نامههایی به شاه و وزیر امورخارجه نوشته و گامهای زیر را در "پیآمد این جریان ناپسند" برداشته است.
در این نامهها من به گونهیی بیپرده به شاه چگونگی در پیوند به سفر علیمحمدبیگ به هرات را ویدایش ( توضیح) دادهام، و از دولت ایران خواستهام که برای رفتارش پوزش بخواهد و حاجیخان را برکنار نموده و خواستهام که میباید تا هنگامیکه دولت انگلیس اورا نبخشوده است وی برکنار بماند. و در هنگامی که دستور داده شده است که استاندار گیلان را، برای کنشکرد قانون بر علیه مسلمانان شهروند روسیه در گیلان، به زنجیر کشیده و به پایتخت آورده و در اختیار وزیر مختار روس نهادهاند تاکه آن عالیجناب وی را کیفر دهد، در سنجه با آنچه که من درخواست نمودهام بهدستکم نمیتواند کیفری سخت برای یک چنین تبهکاری باشد .
مکنیل، در خواستهایش از ایران را ناسختگیرانه و میانهرو میخواند و به پالمرستون هشدار میداد که :
من هیچ دودلی در سرآسودگی بخشیدن به آن لرد گران ارج ندارم که ، از دید من، برای هیچ وزیر مختار انگلیس تا هنگامی که تاوان این ناسزا گرفته نشده است دیگر هیچ شدائی برای پیگیری از گمارش سیاسیاش، به گونهیی که چه برای پادشاهاَش و چه برای خودش در خور ارزشمندی باشد، در هست نخواهد بود.مکنیل گزارش سرهنگ استودارت را در بارهی جریان دستگیری نامهرسان، به پیوست نامهی خود به پالمرستون فرستاد. استودارت در گزارش روز یکشنبه ۷ آبان ۱۲۱۶ (۲۹ اکتبر ۱۸۳۷) خود از تربتجام به مکنیل نوشته بود:
روز گذشته هنگامی که به اردوگاه آمدم، اندکی پس از اینکه چادرم بر پاشد، خدمتگذار شما ، علیمحمدبیگمافی، به نزد من آمد و گفت که "او با اسبهای شما در نزدیک چادر حاجیخانقرهباغی در بازداشت است ."
من اسب وی را که سوار برآن آمده بود به گماشتههایم سپردم و وی را با خود به نزد حاجی بردم . حاجی بادیدن من پرسید که "حالم چطوراست؟" و من پاسخ دادم: "با سپاس از مهر شما تا هم اکنون بسیار خوب بودهام؛ اما راستش را به شما بگویم، من اینک از آگاهیهائی که به من رسیده بسیار آزرده شدهام ." وی پرسید: "مگر چه شده؟" و من گفتم: "یکی از کارگزاران وزیر مختار گرانارج دولت نیرومند انگلیس به من گزارش داده ست که وی با چند اسب وزیر مختار در نزدیک چادر حاجیخان قرهباغی دستگیر شده است !" او از حاجیخان پرسید که ماجرا چه بوده است؟ حاجیخان پاسخ داد که کارگزار در نزدیک چادر با علیخانبدانلو، پادوی کارگزار دستگیرشده و او در این جریان دست نداشته است . من از حاج میرزا آغاسی خواستم که کارگزار را با همهی داشتهاَش به من واگذارد. حاج میرزا آغاسی گفت؛ که او یک شهروند ایرانست و دستور داد که وی را به دست نگهباناناَش بسپرند و این دستور انجام شد. و سربازی که کارگزار را به زیر نگهبانی گرفت گماشتهی خود من ، محمود، را هم که کنار کارگزار ایستاده بود، با بدرفتاری و خشونت کتک زد و میخواست وی را نیز با خود ببرد.
پس از آن حاجی کارگزار را آزاد نمود و دستور داد نامهها و اسبها به من بازگردانده شوند. من به همراه کارگزار رفتم که اسبها را بگیرم ، و علیخان با همه آنکه دستور حاج میرزا آغاسی را شنیده بود، نمیخواست آنها را پس بدهد. چنین بود که من کارگزار را به نزد حاج میرزا آغاسی فرستادم. علیخان وی را همراهی نمود و حاج میرزا آغاسی دستورداد که همه چیز بازپسداده شود. در راه اما حاجیخان قرهباغی کارگزار را گرفت و وی را به قتل و شکنجه بیمداد و نامهی به زبان انگلیسی را که برای شما بود از او گرفت و دستور داد لباسهای اورا کنده و برهنهاش کنند. و پس از اینکه نامهی دیگری را نزد او نیافت با خشونت با وی بدرفتاری نمود و سپس رهایش کرد. اگرچه کارکنان حاجیخان، در برابر او ، به زور یک تازیانه، یک جعبه پودر باروت، و یک کیسه گلوله را از او ربودند. که حاجیخان گفت بازپسداده خواهند شد ولی آنها را پس ندادند.
یک. علیرضابیگ کوهستانی کارگزار را با اسبهایش دستگیر نمود و بالاپوش وی راکه سه تومان ( ۱۸۶۳۰۰ تومان به پول سال ۱۳۹۸) ارزش داشت ربود. سپس علیخان بدانلو او را گرفت و به اردو آورد و نامههای شما را باز نمود و هنوز کفیلهباشی افغان را با همهی نامههای بازرگانان هندوستان نگاه داشته است. وی همچنین پوشش اسبها را نگاه داشته که من از میرزاعلی درخواست بازپسدادنشان را نمودهام. حاجیخان کارگزار را برهنه نمود و از او تازیانه و جعبهی پودر باروت و کیسهی گلولهاَش را ربود و او را بیمداد به خشونتی ناهنجار و شکنجه کرد . و اگرچه حاجی نامهی به زبان انگلیسی به من را باز نگشود، ولی میدانست که این رفتار حاجیخان دارد در صدگامی سراپردهدار شاه روی میدهد . حاجی میرزا آغاسی همچنین بهکاربرد زبانی نادَرخور را پروا داد و همچنین بذهداد خیانت را به کارگزار شما زد. و پس از این که من به وی گفتم که او کارگزار شماست وی خودش دستور بازداشت اورا داد.
در روند گفتگو، حاجمیرزا آغاسی گفت که او به هیچ کس پروا نداده که بهسوی هرات برود . من پاسخ دادم "هیچکس ؟! شما قزاقی را که اندکی پیش با چند سوار به سوی کابل فرستادید فراموش کردهاید. (در دید او ویکهویچ بود)" و گفتم در بارهی گمارش کارگزار، "او بهترست خود با شما در بارهاَش گفتگو کند، من در آن باره هیچ نمیتوانم بگویم." او گلایه کرد که کارگزار برای رفتناَش درخواست گذرنامه نکرده بود . من گفتم: "این شخص سوار بر یکی از اسبهای شما بود , و به سرخود نرفت هرکس حق دارد که کارگزارش را به هر کجا که میخواهد بفرستد و تاکنون آن کارگزاران زیر پشتیبانی بودهاند."
دلیل این که حاجی نامهی به زبان انگلیسی را باز نکرد این بود که؛ هنگامی که حاجیخان آن نامه را به او فرستاد، و ی بهدنبال میرزاصالح (مستوفی النظام) فرستاد و از او خواست که آنرا باز نماید. میرزاصالح گفت: "من میبینم که این به نشانی فرستاده انگلیس به دربار ایران است و برپایه قانون همهی کشورها، آن نامه آشاوان است و نمیباید به آن دستزده شود. این است ویدایش (توضیح) من!" و حاج میرزا آغاسی سپس دستور داد که نامه به من بازگردانده شود.
چرا برای انگلیس نوکری میکنی؟
پس از اینکه علیمحمدبیک، نامهرسان سفارت، سرانجام به تهران رسید، مکنیل سرگرد تاد را گمارش داد که با وی در بارهی داستان دستگیریاَش گفتگو نموده و گزارش آنرا برای فرستادن به لندن آماده سازد روز پنجشنبه ۷ دی ۱۲۱۶ ( ۲۸ دسامبر ۱۸۳۷) مکنیل این گزارش را به پالمرستون فرستاد.
گزارش علیمحمدبیگ مافی گزارش دردناکی از نوکران انگلیس در ایران ست، که از جاسوسی بر علیه میهن خود هیچ شرمنده نمیبودند، و به راستی این تاریخ می باید در دانشکدههای مردم شناسی و جامعهشناسی و حقوق سیاسی ما به زیر بررسی و پژوهش گداشته شود. با نگاهی نازکبین به این گزارش میتوانیم به روشنی ببینیم که در برخی از جاها علیمحمدبیگ به گزافهگوئی پرداخته و سرگرد تاد که گفتههای وی را به انگلیسی برگردان نموده، در برخی جاها نوشته را بگونهیی به کار برده که داستان گردآوری آگاهی وی از آمادگی جنگی کامرانمیرزا در پرده بماند تا که انگلیس برای داوخواهی تاوان بر پایهی "وندیداد (قانون) میان دولتها" گواههیی به "سزا" را داشته باشد.
گزارش علیمحمد از رویداد دستگیریاَش با گزارش سرهنگ استودارت ناسازگاریهای زیادی دارد در گزارش وی از اینکه محمدفاتحخان از بیم دستگیری از اوخواسته باشد که اورا به هرات همراهی کند خبری نیست. او مینویسد:
هنگامی که من به پانزده فرسنگی مشهد رسیدم، آقای بوروسکی ، کسی که مرا شناخت، در بارهی سفرم از من پرسشهای گوناگونی نمود-- که به کجاها رفته بودم؟ و از برای چه؟ و پرسشهایی از این دست. من گفتم هنگامی که درمشهد بودم، شنیدم که یک انگلیسی در هرات بیمار ست، من به آنجا رفتم به امید اینکه بتوانم به او کمک کنم! و اینک در راه بازگشت به تهراناَم. آقای بوروسکی، هنگامیکه اسبهایی را که به همراه داشتم دید، از من پرسید؛ آنها از آن چهکسی میباشند؟ من پاسخ دادم؛ که دوتا از آنها از آن خودماَند و سومی را یکی از برجستگان انگلیس در هرات برای آقای مکنیل فرستاده است. پس از اندک گفتگویی بیشتر، او بسوی اردوگاه شاه، که در هشت فرسخی آنجا بود، به راه افتاد.
عصر همان روز ، که به کاروانسرایی در دوازده فرسنگی مشهد رسیده بودم ، علیرضا، پیشکار شاه، که به دستور شاه باید مرا دستگیر و به اردوگاه میبرد، با هشت یا ده سوار که از اردوگاه شاه آمده بودند، دستگیرم نمود.
پس از این بهزودی، علیخان، خدمتکار پیشکار شاه، در گذارش به اردوگاه، از مشهد، به آن کاروانسرا رسید و علیرضا مرا به دست وی سپرد، تا با همراهاناَش به اردوگاه ببرد . بامداد روز پس از آن، هنگامیکه ما نزدیک به چهار کیلومتری تربتجام بودیم، با نخستوزیر ، حاج میرزا آغاسی، برخورد کردیم. علیخان سواره بهسوی اورفت و به وی خبر دستگیری مرا داد. و به من دستور داده شد که با گروه آنها به اردوگاه بروم. من زنهاری پیدا کردم که به چادر سرهنگ استودارت بروم؛ و به وی دربارهی چگونگی دستگیری خودم و آوردنم به اردوگاه خبر بدهم. سرهنگ استودارت، پس از شنیدن داستان من ، بیدرنگ مرا با خود به چادر نخستوزیر برد. گروه بزرگی برای صبحانه در آنجا بودند که در میانشان سرتیپ حاجیخان، حسینعلیخان خزانهدار، علیخان پادوی کارگزار، حاتمخان رئیس جنگاپزارخانه و بسیاری دیگر بودند.
هنگامی که سرهنگ استودارت به چادر نخستوزیر رسید؛ از من در برابر آنها پرسید، که اسبها و بار و بندیلم به کجا برده شده ست؟ من پاسخ دادم؛ آنها در چادر حاجیخان میباشند. سرهنگ استودارت رویاَش را به حاجیخان کرد و پرسید؛ این درسته؟ حاجیخان پاسخ داد؛ آری درسته. پس از این پاسخ پرخاشی میان سرهنگ استودارت و حاجیخان درگرفت . نخستوزیر سپس از من در چهبارهگی سفرم پرسید و من همان پاسخی را که به آقای بوروسکی داده بودم بازگو نمودم . پس از اینکه نخستوزیر داستان مرا شنید دستورداد مرا ببرند و زندانی کنند. باشنیدن این دستور حاجیخان از جا برخاست و به سربازاناَ ش دستور داد که مرا ببرند . یکی از سروانهای لشگر او ریش مرا گرفت و مرا به چادر حاجیخان کشانده بردند. داراشاهخان، افغانی که بامن به هرات آمده بود نیز دستگیر شده و به اردوگاه آورده شده بود، ولی او را در چادری دیگر در دورتر از جایی که من زندانی شده بودم نگاه میداشتند.
نزدیک به نیم ساعت در پساتر، حاجیخان از چادر نخستوزیر به جایی که هفت یا هشت سرباز از من نگهبانی مینمودند آمد. و اینک گروه بزرگی آنجا به گرد من حلقه زده بودند.
پس از این که حاجیخان آمد ، به من دستور داد که هرکاغذی که ممکن است پیش من باشد را به او بدهم. من گفتم ؛ "من هیچ چیز پیش خودم ندارم". او با پافشاری به من گفت که؛ بی بروبرگرد دارم، و مرا بیمداد که اگر فورا آنها را به او نشان ندهم، کشته خواهم شد. من گفتم؛ مرا بدون برائی دادورانه نمیتوانند بکشند. وی آنچه را که گفته بود بازگفت و من به او همان پاسخها را دادم. او سپس فرمان داد که جامههایم را از تنم بکناَند، و همهی بالاپوشهای من کنده شد؛ و من حالا تنها با پیراهن و شلوارم آنجا ایستاده بودم ؛ سپس حاجیخان رویاَش را به من کرد و مرا بیمداد به مرگی آنی نمود. من از او برایچهئی را خواستم، ولی وی هیچ پاسخی به جز ناسزا نداد. و مرا خائن و دغلباز خواند و گفت که او خودش دژخیم من خواهد بود . وی سپس، در حالیکه در همه آنهنگام مرا بیم میداد، دگمههای آستین کت خود را باز نمود و هر از گاه به گاه خنجرش را از نیام بیرون میکشید و میگفت : "من خودم دژخیم تو خواهم بود و یا اینکه: "اگر کسی دشمن انگلیسها باشد او منم ، تو یک خائن و دغلبازی ، چشمانت از حدقه بیرون کشیده خواهند شد، شاه به من فرمان داده که ترا بکشم، من اول دستهایاَت را ازتن جدا خواهم کرد، تو بیگمان نامههایی از هرات را با خود داری و اگر آنها را بیدرنگ به من ندهی تکهتکه خواهی شد."
حاجیخان برای گاهی درازهنگام به همینسان دنباله داد و من در همه آن گاهان بهگونهئی برهنهمانند ایستاده بودم، هوا بهآن اندازه سرد بود که آب بیدرنگ یخ میزد. من در میان همهی این بیمدادها و نمایشها خاموش بودم و تنها تماشا میکردم و به مرگ خرسند بودم، زیرا که دژخیمی بزرگوار مانند حاجیخان داشتم و امیدوار بودم که این جایگاه در خانوادهی او ماندگار بماند! سرانجام، او پس از اینکه دید که نتوانسته با بیمدادهایاَش مرا بترساند، خنجرش را کنار گذاشت و از من پرسید: "آیا من هیچ نامهئی از عالیجناب هرات باخود ندارم ؟" پاسخ دادم: "البته که دارم حاجیخان گفت: " پس چرا این را پیشتر به من نگفتی ؟!" و این که: "چرا نامه را نشان ندادی؟" من پاسخ دادم: "برای این که آن نامه به آقای مکنیل در تهران نوشته شده است و نه به شما . اگر آن نامه به نشانی هرکس دیگری در اردوگاه بود من آنرا به وی میدادم ." پس از این که حاجیخان این را شنید، دستور داد که آن نامه را نشان دهم. من کسی را به دنبال زین اسبم فرستادم و نامه را از آن بیرون آوردم . پس از این که چنین کردم؛ سربازان حاجیخان، به امید این که نامههای فارسیئی که در آن پنهان شده است را بیابند، زین را گرفتند و تکهتکهاش کردند. ولی هیچ چیزی را پیدا نکردند. زیرا من پیش از آن، همهی نامههای فارسی، که در هرات به من سپرده شده بود، و به نشانی آقای مکنیل بود، را در بهنگامی درخور به سرهنگ استودارت رد نموده بودم. به هماندم که حاجیخان نامهی به زبان انگلیسی را دید آنرا به چادر نخستوزیر برد و پس از اینکه بازگشت، به دنبال میرزاصالح فرستاد. و او با حاجیخان به نزد شاه رفتند.
آنها برای نیمساعت نزد شاه بودند. حاجیخان با نامهی گشودهنشده در دستش بازگشت و مرا باخود به چادر نخستوزیر برد. پیش از این که به آنجا برویم، جامههایم را به من پسدادند، ولی برخی از چیزهایاَم در دستشان ماند. سرهنگ استودارت آنجا نبود اما شمار زیادی از ایرانیها در چادر گردآمده بودند. نخستوزیر بیدرنگ به پرسیدن از من آغازنمود، اما هنوز چیزی نگذشته بود که سرهنگ استودارت به درون چادر آمد. و از من پرسید داستان چیست ؟ و من چگونگی ماجرای بالا را به همه ریزهکاری برای وی ویدائی دادم . وی تنها گفت: "بگذار باشد ، برای اینک بگذار باشد." نحستوزیر از من پرسید: از چه تیرهئی هستم؟ پاسخ دادم که؛ از تیرهی "مافی"ها میباشم . پس از شنیدن این پاسخ او به دنبال شماری از مافیها در اردوگاه فرستاد و از آنها در این باره پرسوجو نمود، و آنها او را آسودهسری دادند؛ که من بهراستی از آن تیره هستم و اگر که من از آنها نمیخواستم که کارینداشتهباشند، آنها به آشکار از من هواداری مینمودند و شاید هم اندکی آشوب بهپا میشد. ولی آنها از برای من خاموش ماندند. نخستوزیر از من پرسید چرا برای انگلیس نوکری میکنی؟ من به او پاسخ دادم که من به آنها از هنگامی که کودکی بیش نبودم خدمت کردهام و در خدمت آنان بزرگ شدهام و برای سیسال نان و نمک آنها را خوردهام و نمیدانم چرا باید به آنها ناوفادار باشم؟
آقای بوروسکی ، که در چادر نشسته بود شاهد درستی آنچه که گفتم میباشد. نخستوزیر سپس گفت: "چرا به انگلیسها خدمت کردهیی ؟ تو باخدمت به آنها کاری به نادرست میکنی. تو نمیتوانی به شاه خودت خدمت کنی؟ تو شهروند او هستی، تو خدمتگزار اویی . شاید تاکنون در خدمت او به جایگاه بزرگی هم رسیده بودی ؟ حتی هم اکنون اگر خدمت به انگلیس ها را ترک کنی من ترا تفنگدار خواهم نمود و سالی صدتومان با مزایای پنج تومان در ماه به تو خواهم پرداخت."
در برابر همهی این سخنان من گفتم که اینک برای من خیلی دیر است که ارباب عوض کنم ، من به انگلیسها برای سیسال خدمت کردهام و برای ماندهی عمرم نیز به آنها خدمت خواهم نمود.
پس از اندکی گفتگو میان نخست وزیر و حاجیخان ، نامهی به زبان انگلیسی به من پس دادهشد. و به من گفتهشد که آزادم که بروم. در میان بارههائی که میان نخستوزیر و حاجیخان گفتگو شد این بود که چه باید کرد که ماجرای این رویدادها به گوش عالیجناب مکنیل نرسد.
این گفتگوها به زبان ترکی بود . نخستوزیر رو به من کرد و به گویشی دستورمانند پرسید: که آیا من نمیخواهم درخواست گذرنامه کنم تا سفرم به تهران بهدیگر بار بریده نشود؟ من پاسخ دادم که نیازی به آن نیست. و گفتم که من هم اکنون از مهر وی به اندازهئی بسنده برخوردار شدهام!
من به سرهنگ استودارت آگهداد نمودم که برخی از دارائیهایم، که گرفتهشده بودند هنوز به من بازگردانده نشدهاند. و او گفت بهترست که در همینک خودت را در این باره آزرده نکنی.
دوروز پس از آن، من اردوی شاه را ترک گفتم و به مشهد بازگشتم و در آنجا برای بیستروز از برای بیماری بستری شدم . به باور من بیماری من به این روی بود که برای بیشتر از یکساعت در چادر حاجیخان بگونهیی برهنهمانند در سرما نگاه داشتهشده بودم.
پیش از رهسپاری از اردوگاه من آگاهی یافتم که داراشاهخان افغان هنوز در آنجا زندانی بود ولی نتوانستم با وی سایشی را برپا کنم.
روز چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۲۱۶ (۱۵ نوامبر ۱۸۳۷) مکنیل در نامهیی به محمدشاه نوشت که با همه اینکه " برپایهی وندیدادها (قوانین) و دهناد کشورها، این برمن گمارده نیست که به آن اعلیحضرت برائی فرستادن کارگزار خود را به هر کجای جهان ویدائی (توضیح) دهم،" ولی از برای دلبستگی و وفاداری خود به شاه ماجرای سفر نامهرسان به هرات را به بهانهیی حقبهجانبانه رنگ و آب داد و گلایه نمود که یکی از نامههای وی در هنگام دستگیری علیمحمدخان بازشده است. همزمان با این نامه وی در نامهی دیگری به میرزاعلی معاون وزارتخارجه از رخداد دستگیری نامهرسان شکایت نموده و درخواست نمود که دولت ایران رسما پوزشخواهی نماید و سرتیپ حاجیخان قرهباغی، بهادر جنگ را از کار برکنار و از دادن هر پست دیگر به او خودداری نمایند.
محمدشاه در نامهیی کوتاه به مکنیل نوشت که بهزودی او پاسخ دولت ایران را از میرزاعلی دریافت خواهد نمود. روز شنبه ۱۶ دی ۱۲۱۶ (۶ ژانویه ۱۸۳۸) میرزاعلی معاون وزارت خارجهی ایران در پاسخ به درخواستهای مکنیل نوشت:
من نامهی دوستانهی آن گرانارج را دریافت داشتم و مایهی خشنودی و شادی من شد که شما تندرست و در آسودگی هستید.
در پاسخ به نامهیی که شمابه اعلیحضرت شاهنشاه جهانپناه (که روان باورمندان فدای او باد) نوشتهاید فرمان شاهنشاه چنین است.
- اینکه بر پایهی پیمانهای پیاپی ، وزیران دولت فرازمند انگلیس در هنگام نبرد و چالش با افغانها نمیباید به هیچ روی شدنی پادرمیانی نمایند.
در هنگام رسیدن به تربتجام ، شنیده شد که آن گرانارج با مردم هرات رسانگی برپا نمودهاید. در نزدیکیهای این هنگام، عالیجاه، علیخان بدانلو ، چندتن را در حال پیشروی در جاده بهسوی مشهد دید. پس از پرسوجو، وی دریافت که یکی از آنها ، کارگزار آن گرانارج، و تن دیگر ، ایرانیئی به نام علیمحمد از هرات آمدهاند. او جنین به دید آورد که؛ در این گاهان ، هنگامی که آگهداد جنگ داده شده است، باهمه هشدارهای پیاپی در این بَروَند که "به هیچ سان از گونههای شدنی " در پیمان ها، اینگونه رسانگیها مایهی برانگیختن و نیروافزائی افغانها خواهد شد. این باره یک از "گونههای شدنی" است . به همینسان، از نسخههای نامه آشکار ست که رسانهگریهای شفاهی و پیوندهای گفتگویانه در ماورای آنچه که نوشته شده است نیز رویداده است. چنین بود که وی این کسان را با خود به اردوگاه شاه آورد.میرزا علی در دنبالهی نامهاش افزوده مینمود؛ که هردو زندانی با نامههای بازنشدهشان آزاد شدهاند و به نزد مکنیل فرستاده شدهاند ، تا به وی یادآور شوند؛ که اینک هنگام نیروافزائی و رسانگی با افغانها نیست. زیرا علیمحمد به آنها هنر پدافند از دژ را آموزش داده و با همهی آسیبهایی که افغانها به مردم ایران آوردهاند، او به آنها اندرزهایی برای افزایش نیرویشان داده است . میرزاعلیخان یادآور میشد که از هنگامی که ایران از دوستی با همهی دولتهای بیگانه چشمپوشیده و فرستادگان فرانسه را از ایران بیرون نموده و به هموندی با انگلیس درآمده است؛ هیچ سستیئی در دوستی ایران و انگلیس پدیدار نشده است . به نوشتهی او :
این بایسته است که آن گرانارج باید بکوشند تا کسانی مانند علیمحمد را کیفر داده و دُرُستائی دهند تا دیگر به نوشتن گلایه و سرزنش نپردازند.میرزاعلی، سپس در بخشی بسیار مهین از نامهاش، که بر رویکرد انگلیس در هواداریاز جنبش مشروطیت در ایران هنایش بسیار نهاد، به ساختار حقوقی توان خودکامهی پادشاهان ایران اشاره نمود و به مکنیل به آشکارا هشدار داد که وی، به آوند فرستادهی انگلیس، به هیچ روی در جایگاهی نیست که از پادشاه ایران درخواست پوزش کند. و این نخستین بار بود که دولتمردان انگلیس با دشواری داشتن چشمداشت از پادشاهی خودکامه ایران روبرو میشدند. میرزاعلی نوشت:
مردمان اروپا تا هنگامی که به بذهئی گناهکار شناخته نشدهاند آزادند؛ اما پادشاهان ایران ، تا از آ ن دیرینهها که در یادها مانده است، همواره بر شهروندان خود سرپرست بودهاند، چه بر جانشان، چه بر دارائیشان، چه بر خانوادهشان، چه بر پیشینهشان، چه بر زمینهایشان، و چه بر فرآوردههایشان، تا بدانجا که حتی اگر فرمان به کشتن هزار تن بیگناه نیز بدهند، هیچ کس را یارای آن نیست که از آنها بازجوئی بخواهد!-- اگرچه، سپاس مر پروردگار را که، اعلیحضرت شاهنشاه که ( روان همهی باورمندان فدایشان باد) همیشه از انجامداد کردههای دادورانه خشنود بودهاند، و بهراستی ایشان بذهکاریهایی گوناگون را بخشوده و یا نادیده گرفتهاند؛ اما اگر اعلیحضرت شاهنشاه یک شهروند ایرانی را ، حتی اگر بیگناه هم که باشد ، به کیفر مرگ فرمان نمایند، آن گرانارج توانائی آنرا ندارند که ایشان را به بازجوئی بخوانند!میرزاعلی سپس با گویشی سختاستوار، برای آنکه مکنیل را بر سرجایاَش بنشاند؛ باز به داستان علیمحمد مافی بازگشت و نوشت :
علیمحمد و دیگر کسان مانند وی همه شهروندان ایرانند.
اگر بهراستی یکی از شهروندان انگلیسی به بیآزرمی و یا بدون هیچ برایئی کیفر میدید، آنگاه آن گرانارج زمینهیی برای ناخرسندی و گلایه داشتند. اگر کارگزار آن گرانارج که به هرات رفته، آماجی پنهانی نداشت. چرا رفتن او به اعلیحضرت شاهنشاه گزارش نشده بود؟ و چرا در بازگشتاَش، از اردوگاه شاهانه گذر ننمود؟ و یا که چرا این که به هرات رفتهاست را پرده پوشیده داشت؟میرزاعلی در بارهی اینکه سرتیپ حاجیخان قرهباغی امیربهادر جنگ به نامهرسان به درشت سخنگفته و تندخوئی نمودهست، نوشت؛ خود سرهنگ استودارت که در نشست بازجویی حاجمیرزا آغاسی از نامهرسان، با سرتیپ حاجیخان درگیر پرخاشگری شده بود : " از والاجاه امیر بهادر جنگ پوزش خواسته بود". وی افزود که: "اگر سرهنگ استودارت رده و جایگاه را به دید میگرفت ، گقتههایی را که به کاربرده بود بر زبان نمیراند، به ویژه در چنین نشستی، و به ویژه در بارهی کسی مانند امیربهادر جنگ که سینهاش آراسته به نشانها و فرمانهای بسیارست و هیچچیز در بارهی این ماجرا نمیدانست و از این رویداد هیچ آگاهی نداشت." میرزاعلی در بارهی درخواست مکنیل به بیرون کردن سرتیپ حاجیخان از ارتش نوشت:
بهتر این است که آن گرانارج، با در نگرداشت دوستی و هموندی میان دوکشور، این ماجرا را نادیده گرفته و بر کارکنان خودتان کیفری سخت را به جای آورید و این را ننویسید که حاجیمیرزا آغاسی باید برکنار شود و حاجیخان امیر بهادر جنگ کیفر بیند.در پایان این یادداشت، میرزاعلی در بارهی پیشنهاد بیجا و گستاخانهی مکنیل در باره ی درخواست برکناری حاجمیرزا آغاسی نوشت:
گرانارج حاجمیرزا آغاسی ، پس از خواندن نامهی شما ، لبخندیزدند و فرمودند : "من در اینک هیچ جایگاهی ندارم که از آن برکنار شوم ، و هیچ کار تباهی هم نکردهام که از برایاَش کیفر ببینم؛ اما اگر آنها از شیوهئی دادگرانه پیروی کنند، کسانی که در جایگاهی والایند ، و پیش از دسترسی به راستی ، شتابزده میرنجند، و چیزهایی مانند این نامهها را مینویسند، که به دست مردمان کشورهای دیگر خواهد افتاد ، -- و سرانجام چنین خواهدشد و به دست مردمانی دیگر خواهد افتاد، پس از این که ماجرا روشن شد، و راستی آشکار گردید، آنگاه آنان خویشتن را چگونه توجیه خواهند نمود؟"نامهپراکنیهای مکنیل به دولتمردان ایران به همینسان دنباله داشت و نامههای شاه و وزارتخارجه در پاسخ به خردهگیریهای وی، او را آرام نمینمود. چنین بود که، چنانکه خواهیم دید، شاه برآن شد که فرستادهئی را به دربار انگلیس بفرستد و از دولت انگلیس بخواهد که مکنیل را به لندن فرابخواند و سفیر دیگری را به جای او به ایران بفرستد. ولی این خود ماجرایی اندوهبار شد، که در جای خود به آن خواهیم پرداخت.
گزارشهای چگونگی نبرد در جبههی هرات
مکنیل به سپاهیان انگلیس که به بهانهی اینکه برای آموزش سپاه ایران فرستاده شدهاند، و نه برای درگیری در نبرد با افغانها، و از این رو از رزمآوری در نبرد هرات شانهتهی کرده بودند، اندرز داده بود که ناسزاهایی را که شاه به آنها میداد، را بربتابند و خودش نیز ناخرسندی شاه و ناسزاهای اورا نادیده میگرفت. از سویی دیگر پالمرستون به او دستور داده بود، که در برابر شاه سخت بایستد ولی باید بکوشد که پیوند و رسانگی میان ایران و انگلیس به بریدگی نرسد.
بر پایهی گزارشهای پنهانی مکنیل، که روز دوشنبه ۶ آذر ۱۲۱۶ (۲۷ نوامبر ۱۸۳۷) به لندن فرستاده شده بودند . نیروهای محمد شاه روز دوشنبه ۸ آبان ۱۲۱۶ در اردوگاه تربتجام به چهار لشگر بخش شده بودند، یک لشگر با دوازده هزار سپاهی و ده توپ به فرماندهی آصفالدوله برای گردآوری توشه بهسوی بادخیز و کاراتپه پیشرفته، تا همچنین تبارهای هزاره را برای پدافند از خاکشان از هرات به آن دو سرزمین رهنمون شوند. لشگری دیگر با هشت هزار سپاهی و شش یا هشت توپ را برای به چنگآوردن دژ غوریان، در ۶۰ کیلومتری مرز هرات، به آنجا گسیل داشتند. لشگر سوم به سرکردگی حمزهمیرزا و حسن خان و فرماندهی خود شاه به آوند لشگر پیشآهنگ بهسوی هرات پیشروی مینمود. لشگر چهارم ، برای گردآوری توشه در سوی راست ستون آفندی سپاه فرستاده شده بود تا سپس به اردوی شاه در غوریان بپیوندد.
همانگونه که در پیشتر دیدهایم؛ گزارشهای مکنیل به لندن، در بارهی ارزیابی توان نیروهای محمد شاه، بسیار بدبینانه و از برتری نیروهای افغان داستان داشت . به پیشبینی او نیروهای ایران که به اندازهئی بسنده توشه بههمراه نداشتند بهزودی بارسیدن موسم برف و بوران و سرمای زمستان با دشواری روبرو میشدند. اما دوماه پس از گرداگردبست هرات، کارایی محمدشاه و سرداران ایرانی وی را بسیار شگفتزده نموده بود. نیروهای ایران به آسانی دژ غوریان را به چنگآورده بودند. شمسالدین فرماندار برکنار شدهی فراه به نیروهای شاه پیوسته بود و نزدیک به هفتهزارتن از نیروهای او با آشنایی به سرزمینهای پیرامون توانسته بودند غله و توشه بهاندازهئی بسنده را به اردوگاه برسانند. و شاه توانسته بود چهلهزار نیرو را برای دوماه با سازوبرگی بهاندازه و بسنده، با هشتاد توپ ساختهی ایران در برابر دیوارهای هرات فرماندهی نماید. در هفتههای آغاز گردابست توپهای ایرانی شانزدههزار گلوله بهسوی دیوارهای باروی سختساخت هرات شلیک کرده و ویرانیهایی به بار آورده بودند. مکنیل در گزارش روز جمعه ۴ اسفند ۱۲۱۸ (۲۳ فوریه ۱۸۳۸) به پالمرستون نوشت:
لشگر ایران در دو ماه گذشته توانسته با فرستادن گروههای گشتی رزمی پر نیرو در جستجوی غذا به برزنهای پیرامون هرات توشه بهدست آورد. اما این گروهها به ستمگری پرداختهاند تا آنجا که حتی کشاورزان شیعه نیز به جستجوی پناه گریختهاند و یا که رزماپزار به دستگرفته و با هم کیشان ایرانی خویش به مانند دشمن رفتار مینمایند. زمستان بهگونهئی ناآشنا ملایم بوده است تا آنجا که سپاه ایران از سرما دچار هیچ نا آسودگی سخت نشده است و در این گاههها هیچ برفی باریده است .مکنیل با همهی تلاشی که مینمود تا دستآوردهای نیروهای افغان را بزرگ و چشمگیر بنمایاند، هنوز نمیتوانست راستیهای نبرد را در بازگوئی نگرانیهای خویش، پردهپوشی نماید. برای نمون، او نوشت:
به گزارش او لشگر آصفالدوله تا پیرامون میمنه رخنه نموده بود و توانسته بود بسیاری از تبارهای افغان درنشیمن میان هرات و میمنه را آرام نماید. مکنیل برای بهانهیابی برای پیشبینی نادرست خود که سپاه ایران از برای نداشتن توشه توان به گردابستی درازهنگام را نمیداشت مینوشت که اگر از برای نیروهای آصفالدوله نبود، تبارهای هزاره؛ "شاید برای رهایی هرات به آنها یاری میفرستادند و شدائی بود که برای شاه فراهم آوردن توشه را بهگونهئی که تاکنون توانسته فراهم کند، ناشدنی مینمودند." به گزارش او؛ سرتیپ حاجیخان قرهباغی در یک پاتک توانسته بود از یک خندق بگذرد و با سربازان سنگر گرفتهی افغان درگیر شود، ولی با ایستادگی سخت پدافندیان وی چهل و پنج سرباز خود را از دست داده و خودش نیز زخمی شده بود. با این همه، چنین پیداست که مکنیل با دیدن دلاوری سرتیپ حاجیخان، چنان که خواهیم دید، برسرآن شدکه حاجیخان میباید برکنارشود، زیرا چهبسا که در پاتکی دیگر او کامیاب میشد. به نوشتهی او؛
... ابن راستی که، باهمهی تلاشهای دولت هرات برای از میانبردن و جلوگیری از رسیدن توشههای خوراکی به اردوگاه، شاه توان آن را داشتهست که در دوماه گذشته چهلهزار سرباز را در اردوگاه خویش ، در برابر دیوارهای هرات، خوراک دهد، آشکار مینماید که یک ارتش دشمن هم میتواند در این کشور بدون رنجبردن از نبود توشهی غذایی پیشروی نماید. و بر من چنین مینماید؛ که این بر مهینائی جایگاه جغرافیائی هرات و بیم رخنه در پناهباش آیندهی هندوستان ، از سوی هر نیروی اروپایی، که آن شهر را دردست داشته باشد، میافزاید . و این نه تنها در پیوند با آرامش درونمرزی است که بل همچنین در پیوست با این شدائی است که یک نیروی اروپائی دشمن در شاید است که چنین جایگاه جغرافیائی را به چنگال گیرد.
ایرانیها بخش بیشترین از مهمات سنگین خود را بهته کشیدهاند و اینک تیراندازی آنها گاه بهگاه است و افغانها توانستهاند همه ویرانیهای برآمده از تیراندازیهای دنبالهدار و سنگین پیشین را بازسازی نمایند. (...)
چندروز پیش پیامرسانیآمده، و باخود فرمانهایی برای همهی استانداران استانها آورده که میباید نیروهای توانافزا به شمار هفتادهزار تن ، و همچنین بهاندازهی درخور دیدی پول بفرستند.به برآورد مکنیل رسیدن این نیروهایتوانافزا سهماه به درازا میکشید، و او نمیپنداشت که شاه بتواند این شمار نیرو را گردآوری نماید. از گزارش سیمونیچ پیداست که جاسوسان مکنیل مانند راولینسون در کرمانشاه با دادن رشوه به استانداران از گردآوری نیروهای تازه جلوگیری مینمودند. به نوشتهی مکنیل؛ شاه همچنین فرمان دادهبود تا به اندازهئی بسیار مهمات برایش فرستاده شود و به باور وی رسیدن مهمات دوماه به درازا میکشید.
با این همه، نیروهای ایران سرانجام روز یکشنبه ۳ تیر ۱۲۱۷ (۲۴ جون ۱۸۳۸) توانستند بخشی از دیوارهای باروی هرات را فرو ریزند و بر سپاهیان کامرانمیرزا آفندی سخت وارد آورند. یارمحمدخان و کلنل پاتینجر خودرا به شتاب به آنسو رساندند و از دیدن کشتههای افغانها بس به هراس آمدند. پاتینجر به تندی توپهای سنگیناَش را بدانسو آورد و توانست آفند ایرانیها را که اینک، زیر فشار انگلیس برنسلرود، نیروهای توپخانه روسی خودرا از دست داده بودند، واپس بزند. از سویی دیگر تنگنای توشه و خوراک بر شهر سایه افکنده بود و کالبد مردمان گرسنه افتاده در خیابانهای هرات پرشمار شده بود.
روزجمعه ۲۵ اسفند ۱۲۱۶ (۱۶ مارچ ۱۸۳۸) پالمرستون که در زیر هنایش از گزارشهای زهرآلود مکنیل، از رفتار دربار ایران با وی، بسیار خشمگین شده بود، به مکنیل نوشت که وی رویکرد به بستن سفارت و برون شدن هیئت نمایندگی انگلیس از ایران را به مکنیل واگذار مینماید، تا او آنچه را که به بیشترین اندازه بهرهوریهای انگلیس را پاس میدارد و بیشترین سازگاری را با سربلندی و آبروی آن کشور دارد، انجام دهد. او در دستورکاری که به وزیر مختار فرستاد افزود که وی میباید بههُش باشد که
از یک سو ، شکاف میان دوکشور را به سرنگونیئی شتابزده و بهگونهیی نابایسته گستردهتر بهفرجام نخواهیدآورد، و از سویی دیگر شما کاری نخواهید نمود که دولت ایران چنین بپندارد که شما از درخواستهایتان چشمپوشی کردهاید و یا که به هیچروی در پشتیبانی سختاستوار دولتتان از درخواستهای شما دودل هستید.
بنابراین در روئی که شاه بیدرنگ درخواستهای شما را نپذیرد، من به خود شما واگذار مینمایم ، که آیا بهترین اینست که به دبگربار درخواست خود را بازخواست نمائید، و تا دریافت پاسخ به انجام گمارشهای خویش دنباله دهید، و یا اینکه بیدرنگ آگهداد نمائید که گمارشهای خود را پایانیافته درمییابید و پیوندهای دیپلماتیک را با دربار ایران گسیخته خواهید نمود.
اگر که شما در پیآمد ناپذیرفتن شاه ، گزینش راه دوم را بایسته میدانید، میتوانید برای چندگاهی در تبریز به انجام گمارش خود دنباله دهید تا به شاه چندگاهی برای بازگرداندن رویکردَش زنهار بدهید و یا که میتوانید بیدرنگ به خاک ترکیه رفته و در آنجا چشمبهراه فرمانهای درپساتر من بمانید.
اگرچه، شما همواره بهیاد خواهیدسپرد که آماج دولت علیاحضرت جستجوی راهی برای گسستن پیوند با ایران نیست. که بل برای پیشگیری از یک چنین گسیختگی ، اگر که ممکن باشد، باید بهگونهیی کنشگری نمائیم که با فرازمندی ملی سازگار باشد.سفر مکنیل به اردوی شاه
از گزارشهای مکنیل به دولتهای انگلیس در لندن و در کلکته چنین برمیآید که او از درازای دوری میان ایران و آن دو دولت، دشواریهای آنها و سختی رسانگی میانشان که به هنگامی به بلندی چندماه نیاز داشت، بهره میگرفت تا راهکارهایی که از دید خود وی پسندیده بود را به هردودولت بپذیراند. چنین بود که وی روز پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۲۱۶ (۸ مارچ ۱۸۳۸) به پالمرستون نوشت که دولت انگلیس در هندوستان به وی دستورداده ست که یا با بستن یک پیمان یا به هرسان دیگر شاه را از هرات دور نماید و از آنجا که وی دریافته است که دولت هندوستان نگاهداری از یکپارچگی هرات را دارای مهینائی زیوایانه (حیاتی) میداند، این رویکرد را برگزیدهست که خود به اردوگاه شاه رفته و با همهی توانائیخویش بکوشد تا به شاه بپذیراند که با کامرانمیرزا (که مکنیل اورا کامرانشاهمیخواند!) پیمان آشتی بسته و به گردابست هرات پایان دهد.
البته پالمرستون که بیتابانه میخواست به جنگهرات پایان دهد، نمیخواست با لرد اوکلاند، در دولتانگلیس در هندوستان، در این باره درگیرشود و در پیآمد به رویارویان خود در مجلس انگلیس بهانهئی برای خردهگیری و پرخاش بدهد. و بنابراین، اگرچه شاه رفتن سفیر انگلیس را به اردوگاه پروا نداده بود، اینک پالمرستون با رفتن او به اردوگاه ناخرسندی نشاننداد و در دستورکاری که روز دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۲۱۷ ( ۲۱ می ۱۸۳۸ ) به وی فرستاد، در پیوست با پذیرش رفتن او به اردوگاه نوشت:
اگر هنگامی که این پیام را دریافت میکنید، کامیاب شده باشید که شاه را متقاعد به بازگشت از هرات نمائید، چه با برنامهئی با فرمانروای هرات و چه بدون آن ، کامیابی پرمهینائی را برای بهرهوریهای انگلیس در خاور بهدست آوردهاید، و آنگاه شما تنها میباید به شاه خرسندی زیادی را که دولت علیاحضرت، از این استواری آزرم دوستانهی وی به خواستههای دولت انگلیس، بهدست آورده است، را رسانده خواهید نمود.
ولی این هم شدائی ست که شما به دستیابی آماج این سفر خود کامیاب نشوید، و هنگامی که این پیام بهدست شما میرسد ، به شایدست که هنوز شاه درگیر گردابست هرات باشد ، و یا که برآن چیره شده باشد و یا که به پیشرویئی بیشتر به ماورای آنجا پیگیری ننموده باشد و یا که پس از به چنگآوردن هرات پیشروی خود را بهدرون افغانستان دنبالهداده باشد.
در همهی این رویها ، شما دستور دارید که بیدرنگ به نزد شاه رفته ، و به روشنی آگهداد نمائید که دولت انگلیس نمیتواند در بارهی برنامهی وی برای بهچنگآوردن افغانستان بیدگرگون بماند.مکنیل روز شنبه ۱۹ اسفند ۱۲۱۶ (۱۰ مارچ ۱۸۳۸) از تهران بهسوی هرات رهسپار شد. و روز پنجشنبه ۲ فروردین ۱۲۱۷ (۲۲ مارچ ۱۸۳۸) به مزینان در ۲۹۵ کیلومتری مشهد رسید و در گزارشی از آنجا به پالمرستون نوشت که در ده تا دوازده روز آینده به اردوی شاه خواهدرسید. وی رونوشت سه نامه را که برای شاه، نخست وزیر و آصفالدوله فرستاده بود به گزارش خویش پیوست نمود. در این سهنامه وی آنها را از رویکرد خودسرانه خویش برای دیدار با شاه آگاهی میداد. به نوشتهی او کنتسیمونیچ میرزامسعود را برانگیخته بود تا یادداشتی به وی نوشته و در آن او را از برای رفتن به اردوگاه شاه سرزنش نموده بود.
میرزامسعود در نامهی خود، بهتاریخ جمعه ۱۸ اسفند ۱۲۱۶ (۹ مارچ ۱۸۳۸) که خود مکنیل آنرا به انگلیسی برگردانده و به پالمرستون ارسال داشت نوشته بود:
برپایهی آنچه که شما دیروز در منزل گرانارج، بیگلربیگی ، بهسخن گفتید، چنین مینماید که برسرآنهستید که به تندی رهسپار اردوی اعیلحضرت (القاب شاه) شاه بشوید. و در پیآمد از برخی چگونگیها که روی دادهاند، و برخی دیگر که دوستان و دشمنان انگار و یا گمان بردهاند که به آنها پیوند داشته، باشیدن آن گرانارج در هنگام گرداگردبست هرات به بیبروبرگرد و بدونگمان مایهی سرآسودگی بیشتر و ایستادگی بلندهنگامتر گردابستشدگان خواهد گردید. و این به آشکار به بهرهوریهای این امپراتوری سرفراز و همیشه پایدار آسیب خواهد آورد، و دولت انگلیس به بیبروبرگرد نمیتواند خواستار آن باشد که به این دولت آسیب آورد؛ بنابر این، من از آن گرانارج درخواست میکنم که از این سفر چشمپوشی بفرمائید، و یا که آنرا به هنگام دیگری بازپس اندازید، تا که بتوان دستورهای اعلیحضرت شاه را در این باره دریافت نمود.
روز چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۲۱۷ (۱۱ آوریل ۱۸۳۸) مکنیل که به اردوگاه رسیده بود در گزارش خود نوشت که هنوز گرداگردبست شاه به کامیابی دستنیافته و این بهگمانآمیخته ست که شاه بتواند بر هرات بهگونهیی دیگر، مگر به گردابستی بلندهنگام، چیره شود. او نوشت:
این کشور اینک همه سازو برگهاش به تهکشیده است . نیروهای ایران از تنگنائی بزرگ در رنجند و بسیاری از آنان با خوردن سبزیجات، که در این موسم از این خاک بارآور سر میزنند، گرسنگی خودرا به پس میرانند. با این همه آنها به انجام گمارش در سنگرهاشان می پردازند و فداکاری، سرسختی و توان پایداریشان را نشان میدهند تا بدانجا که به باور من درتاریخ ارتشهای آسیا نمونهی کمی مانند آن به چشم میخورد. بدون دریافت دستمزد، بدون پوشاکی بسنده و بدون هیچگونه جیرهی خوراک، این سپاهیان شب و روز را در سنگرهایشان هستند، سنگرهایی که گهگاه تا به زانو پر از آب و گل است . و هر روز میان ده تا بیستتن از آنها با آتش دشمن و یا شبیخون کشته میشوند. اما روحیهی آنها و یا که نیروی ایستادگی آنها دارد به کاستگی میرود. واگر شاه در فراهمنمودن توشه به اندازهئی زیاد کامیاب نشود این کنشگاریها را میباید رها نماید. اگرچه تلاش بزرگی برای چارهکردن این دشواری به کار گرفتهشده که کامیابی آن بستگی به سرنوشت هرات دارد.مکنیل سپس با گویشی رزمآورانه از بایستهبودن پشتیبانی از هرات و ندادن پروا به ایران که بر هرات چیره شود تا که بیمدادی برای هندوستان بشود به گزافهگوئی پرداخته بود.
در همان روز چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۲۱۷ (۱۱ آوریل ۱۸۳۸) مکنیل در نامهیی بلند و روانپریشانه به لرد اوکلاند فرماندار کل هندوستان از او درخواست نمود که سپاهی از سوی قندهار برای شکستن گرداگردبست ایران بفرستد. مکنیل که شاید بو برده بود که دولت ایران میخواهد از انگلیس بخواهد تا اورا فرابخواند در این نامه میکوشید که نشان دهد که توانسته است نابهکاریهای خود را درست نماید. و از گویش نامه پیداست که وی از ناکامیابیهایش بسیار خشمگین و نگران شدهبود. با این همه، در این نامه هنوز سرشت کینهجوی وی آرام نمینشیند و با آوردن بهانههای بسیار، حتی از زبان روستائیان خراسان، که به داوری نشستهاند که در همآورد میان روسیه و انگلیس کدام پیروز خواهند شد، لرداوکلند را به نشان دادن واکنشی سخت برمیانگیزاند تا در این همآوردی پیروزی از آن انگلیس باشد. او مینویسد:
در پیگیری از برنامهیی که به آن لرد گرانارج در ماه گذشته آگهی داده بودم، من از تهران رهسپار شده و پس از گذراندن بیست و هفت روز در راه ، در روز ۱۷ فروردین (۶ آوریل) به اینجا رسیدم. در غوریان من نامهئی از معاون وزارتخارجه ایران دریافت نمودم، که مرا از خواستهی شاه به اینکه من نمیباید از آنجا به پیشتر بیایم آگاه میساخت، زیرا که آمدن من نمیتوانست مایهی دلگرمی هراتیها نشود.
من پاسخ دادم که گمارشهای من به دولت خودم ، و حتی به شاه، مرا از شدائی اینکه به درخواست اعلیحضرت تن در دهم، باز میدارد، که مایهی افسردگی من میباشد، زیرا که همواره خواستهی سرآسیمهی من ابن بوده است که به خواستههای شاه سر فرود آرم. روز پساتر یکراست به اردوگاه رفتم. همهی دهنادهائی که به مره در چنین هنگام روی میگیرد بهکنارنهاده شده بود و من برایچههائی (دلایلی) برای این باور خود دارم که همهی آشنایان من در اردوگاه یا به سرراست از دیدار با من بازداشته شده بودند و یا که در این باره نشانههایی دریافت نموده بودند که نمیتوانستند به نادرست دریافته شوند. من این ناروائیها را به دید نگرفتم. و چون هنوز در برابر شاه بار نیافته بودم تا گواهنامههای خود را ازملکه به پیشگاه بنهم، درخواست باریابی نمودم و برای این نگرش پافشاری نمودم که همهی دهنادها میباید مو به مو دنبال شود.
این درخواست پذیرفته شد. دیروز برای اینکه ببینم دیدار من چه هنایشی داشته در چادر خود ماندم. و امروز به دیدار نخستوزیر رفتم که با من بسیار به آزرم برخورد نمود. در این گفتگو با گرانارج نخست وزیر من اندکی در بارههای کاری سخن گفتم ، اما از پرداختن به بارهی هرات دوریجستم . من چنین دریافتم که ایشان از گویش گفتگوی من، که چشمداشت به آن داشتند که درشتگویانهتر باشد، بسیار خرسند شدند. ایشان خواستهی خود را برای گفتگویی بهتنهائی بامن آشکار داشتند. و پسفردا را برای این دیدار در برنامه گذاشتیم. من درخواست باریابی به برابر شاه را نمودم که شاید زیر هنایش خوب رفتار من به نخستوزیر مایهیآن شد که به پذیرفتن درخواست من پذیرائی نشان دهد.
به باور من ، در این هنگام، من توانستم همهی ناخوشایندیهایی که از ناسازگاریهای من با خواستههای شاه برخاسته بودند، را از میان ببرم ؛ بااین همه من هنوز نمی توانم وانمود نمایم که سرآسودگی بیشتری پیدا کردهام که تلاشهای من بتوانند شاه را برانگیزانند که میانجیگری مرا برای به برآمدرساندن بروندهائی برای تنشزدائی با هرات بپذیرند. یکی از راهبندانهای بزرگ در برابر چنین کامیابی آمدن به زودی کنت سیمونیچ ، وزیر مختار روسیه ، است که دوازده روز پس از من تهران را ترک نموده و میتوان چشمداشت به آن داشت که تا دوهفته یا دوازده روز دیگر به اینجا برسد.مکنیل سپس برآورد خودرا از چگونگی نیروهای ایران به همانگونه که در گزارشاَش به پالمرستون نوشته بود، و در بالاتر دیدیم، ویدائی داد و سپس چنین دنباله ماجرا را نمایان نمود:
دشواری هرات ، بنابراین دشواری همهی افغانستان است، و اگر اینجا با همهی کوششی که برای نگاهداری آن به کنش درآمد سرنگون بشود، من به سرآسودگی میتوانم بگویم ، که هنایش منشوند چنین رویدادی بر پیشینهی تاریخی ما در همهی کشورهای این سامان بیشترین ردپای پیشداورانه را خواهد نهاد. زیرا که این رازی پنهانی برای هیچیک از آنان نیست که دولت انگلیس خواستار جلوگیری از این سرنگونیست؛ و روسیه ، به وارون، در تلاش بوده است که آنکجارا در دست ایرانیها ببیند. همهی آسیایمیانی آنرا به آوند چالشی میان نیرومندهای اروپائی خواهند دید، که دیدگاهشان به آشکارا در این باره گفته شده است. حتی اگر که من با یک روستائی میان تهران و اینجا گفتگو نکرده بودم، وگر که او از من نپرسیده بود که آیا روسیه پشتیبان رزمآوری شاه به رویاروئی با هرات است و انگلیس در ستیز با آن !
من هنوز نشنیدهام که این گزارش به سرانپاسخگوی ایران رسیده باشد ، و از دیدمن گسستهشده نمینماید که این گزارش بیپایه باشد و اگرچه باور خود من میتواند این باشد، که یک نیروی کوچک، که بتواند راههای رسانگی و فراهمآوری توشه را بند نماید، شدنی است که بس باشد که شاه را، پس از چندگاهی، وادار نماید تا از گرداگردبست دست بکشد ، ولی هیچ گمانداشتی نیست که هنایش پیشروی لشگری کلان به این سو، به آوند دست آویزی برای رخنه به ایران، و همچنین به همهی آسیایمیانی، به بیاندازه بزرگتر و سودمندتر خواهد بود. چنین رفتاری به همهی دولتهای این کشورها خواهد پذیرانید که آنها همه در زیر دسترس ماهستند ، راستیئی که هنوز آنها از آن آگاهی ندارند.
دوردستی اینجا از مرزهای ما و از تبریز که بیشتر نیروهای شاه و کارآمدترین آنها از آنجا آمدهاند، و همچنین از آنجا به تازگی نیروهای توان افزا دریافت شده است، به کموبیش درست به یک اندازه است؛ اما چنین به دید نمیرسد که به اندیشهی دولت ایران رسیده باشد که شدائی فرارسیدن نیروهای ما را از این سو در نگرش بگیرند.
من از این آگاهم که آن لرد گرانارج از بهکارگیری چنین راهکاری برنده به بسیار ابا دارند، و همچنین توان آنرا هم ندارم که بگویم که دولت علیاحضرت ملکه در این باره چه دیدگاهی دارند. ولی هنگامی که به هماهنگی میان کشورهای ایران و روسیه در لشگرکشی به افغانستان مینگرم ، که به پیآمد شدائی کامیابی این لشگرکشی به هندوستان انگلیس فرجام خواهد یافت، در دادن نگرش خودی خویش هیچ دودلی نمیتوانم داشت؛ و آن اینکه، با همهی بندهای پیمان تهران، دولت انگلیس به آکندگی سزاوارست که برای پاسداری از بهرهوریهای خود در این سامان دست به نبرداپزار برد. و من هیچ ناباوری ندارم که جلوگیری از به چنگآوردن هرات به دست شاه ، از هر روی سودمندتر خواهد بود تا اینکه به او پروا داد تا هرات را به چنگ آرد. و سپس بکوشیم تا از زیانهای بهبارآمده از آن جلوگیرینمائیم؛ که ، از دید فروتنانهی من، در پیآمد پیروزی وی، ما به بایست ناچار به آن واکنش خواهیم بود.
درچنگگرفت خارک به دست ناوگان انگلیس
در روز جمعه ۱۷ فروردین ۱۲۱۷ (۶ آوریل ۱۸۳۸) مکنیل به اردوی شاه در هرات آمد . و به شاه هشدار داد که اندرتاخت به هرات برابر با شکستن پیمان ایران و انگلیس است و انگلیس را ناچار به در پیشگرفتن رویکردهایی برای بیرون راندن ایران خواهد نمود .
همانگونه که هابهاوس در نامهیی در ۱۵ فروردین ۱۲۱۷ (۴ آوریل ۱۸۳۸) به آوکلند نوشته است؛
پالمرستون همچنین فرمان داده بود تا نیروی رزمی از هندوستان به سوی دریابار (خلیج) پارس فرستاده شود و بیمداد نمود که با آفند به لرستان و فارس از ایران بیابانی خواهد ساخت.پس از اینکه پالمرستون و هابهاوس دریافتند که ناو انگلیسیِ ولزلی که اوکلاند فرستاده بود، میاناب (جزیره) خارگ را در چنگگرفته است. دستورکار دادن آگهداد شکستهشدن پیمان ایران و انگلیس که پالمرستون در بارهاش با هابهاوس گفتگو کرده بود در روز جمعه ۵ مرداد ۱۲۱۷ ( ۲۷ جولای ۱۸۳۸) به دست مکنیل رسید.
روز دوشنبه ۸ مرداد ۱۲۱۷ ( ۳۰ جولای ۱۸۳۸ ) هابهاوس به دیدار ملکه ویکتوریا رفت و به او گفت: با سفیر روسیه در بارهی آفند به دریابار پارس (خلیج فارس) گفتگو نموده و وی "هرگونه رویکرد دولت خویش را در پشتیبانی از پیشروی دولت ایران به سوی رود سند ناراست خوانده است." ملکه ویکتوریا با شنیدن این گزارش لبخندی زد و گفت:"البته روسها همدستی در تجاوز را ناراست خواهند خواند ، اما سخن آنها هیچ دگرگونی پدید نمیآورد، مگر آنکه بر پایهی آنچه رویدادهست باشد!"
سه روز در پساتر، در روز پنج شنبه ۱۱ مرداد ۱۲۱۷ (۲ اگوست ۱۸۳۸) هابهاوس در پیامی به آوکلند آفند ناوگان او را به میاناب خارگ، از سوی کمیته پنهانی، پذیرفت نمود و نسخهیی از آگهداد پالمرستون را دربارهی پیمان انگلیس و ایران در پیوست به او فرستاد. پالمرستون همچنین نسخهیی از آگهداد کمیته پنهانی را به مکنیل فرستاد. بنابراین هم وزارت خارجه پالمرستون و هم گروه بازرسی هابهاوس هرآنچه را که مکنیل و آوکلند تاکنون انجام داده بودند را پذیرفته بودند . چند روز پساز آن، آنها دریافتند که آوکلاند در اردیبهشت (می) آنسال از برای نابکاریهای روسیه درهرات با رانجیتسینگ فرمانروای پنجاب به گفتگو پرداخته بود.
روز شنبه ۳ شهریور ۱۲۱۷ (۲۵ اگوست ۱۸۳۸) پالمرستون در پیام مهینی به هابهاوس، چگونگی راهکار انگلیس را ویدائی داد. از این پیام به خوبی پیداست، که او امید به زیر فرمانگرفتن ایران را از دست داده بود. او نوشت:
راه چارهی درست ، انجامدادن کنشی بزرگ در افغانستان است. برای فشار به رانجیتسینگ، یک گردان انگلیسی را به او بفرست تا به سپاهش بپیوندد، تا ایرانیها را از افغانستان بیرون نماید و کشور را در زیر یک پیشوا سازمان دهد و برای پاداش به رانجیتسینگ میتوان پیشاور و کشمیر را به او داد.
یک دولت خوب برای افغانستان که در هموند با هندوستان انگلیس باشد، سد بهتری از ایران (برای پیشگیری از روسیه) خواهد بود ، زیرا بیشتر در زیر فرمان ما خواهد بود.
ما همانگونه توان رخنهی جغرافیائی را بر چنین کشوری خواهیم داشت که اینک روسیه بر ایران دارد .پالمرستون در نامهیی به جان هابهاوس در ۹ آبان ۱۲۱۷ (۳۱ اکتبر ۱۸۳۸) به لرد آوکلند، فرماندار هندوستان ، فرمان داد تا بیدرنگ سپاهیانی برای بیرون راندن ایرانی ها از هرات بفرستد .
اینک مکنیل داوش داشت که، محمد شاه به او گفتهست که تنها در زیر فشاری سخت میتواند از گردابست هرات دست برکشد. پس انگلیس میباید چنین فشار سختی را بر او بیآورد تا که او بتواند به ایرانیان نشان دهد که آنها هم مانند روسها برسر آناَند که رویدادهای خراسان را به زیر فرمان و رانش داشتهباشند و برای این کنش توان رزمیاش را هم دارا میباشند. و چنین بود که نیروهای انگلیس میاناب خارگ (جزیره خارگ) را به چنگ گرفتند.
اینکه آیا به راستی محمدشاه به فرستادهی انگلیس چنین سخنی را گفته باشد و یا که او این گفته را از خود ساخته باشد تا لندن را به واکنش وادار نماید، برای من روشن نیست. و شاید هم پیام محمدشاه، نشان آن بود که وی از فشار سیمونیچ و زورنمایی روسها نگران شده بود و به ناچار از انگلیسیها میخواست که اگر میخواهند از ایران در برابر روسهابه گونهی سِپَر پدافندی Buffer State برای هندوستان بهره گیرند میباید نیروهایی برابر با روسها به میدان بیآورند و رویکردی همانند آنان نشان دهند.
آفند ترکیه عثمانی به خرمشهر
در همان هنگام كه محمدشاه قاجار در گیر برنامهریزی برای نبرد هرات بود، نیروهای عثمانی علیرضاپاشا به هموندی با نیروهای شیخ جابرالصباح، امیر كویت، در آبان ۱۲۱۶ (اكتبر ۱۸۳۷) به خرمشهر كه با بندر بصره در رقابت بود، درتازیدند. میرزاجعفرخان مشیرالدوله سفیر ایران اعتراض رسمی خودرا دربارهی این آفند سه روزه به دربار عثمانی تسلیم نمود. چند ماه پس از آن در فروردین ۱۲۱۷ (مارچ ۱۸۳۸) سلطانمحمود دوم عثمانی به علیرضاپاشا فرمان داد تا نیروهای خودرا از خرمشهر بیرون نماید و شهر را به دولت ایران باز پس دهد. به گزارش میرزااحمدخان وقایعنگار شیرازی:وقتی محمد شاه دور هرات بود علیرضاپاشا والی بغداد بیسابقه به محمره حمله کرد و جمعی را مقتول ساخت و مالی وافر به یغما برد (...) عثمانیها بعد ایلچی فرستادند که غرامت بدهند حاجی گفت جواب توپ،توپ است و بغداد را میگیرم!به گزارش میرزاجعفرخان مشیرالدوله در "رسالهی تحقیقات سرحدیه":
صارم افندی را باطنا به موجب دستخط سلطان مجید مرخص نمودند که خسارت قتل و غارت محمره را تا سیصد هزار تومان بگذراند.سوء سلوک و عدم علم احاطهی حاجی مرحوم و نقصان تدبیر و کمال اغراقگوئی او که قدر خسارت را بدون سند و دفتر تا چهار پنج کرور ادعا و مذکور مینمود، و مقالات رکیکه میگفت، باعث رنجیدگی و قهر صارمافندی و موجب تضییع این همه حق دولت گردید. صارمافندی که زمان اختیار سلطنت را در دست آنچنان آدم تنگظرف دید برای ملاحظهی صرفهی دولت خود،دستخط سلطان را به هیچ وجه بروز نداده و به هیچ مطلبی از مطالب متعدد این دولت انجام نداده به اسلامبول مراجعت کرد.
در این هنگام محمدشاه میرزا ابراهیم نادری کازرونی را به دریابار(خلیج فارس) فرستاد و به او گمارش داد تا گزارشی بهریزپردازانه را از بندرها و میانابهای دریابار پارس فراهم آورد . کازرونی در گزارش ۱۷۷ برگهئی خود از سفرش که از بندر خرمشهر آغاز شد و به سوی بوشهر، هرمزگان، و میناب پیشرفت، به شیوهئی بسیار ریزهکارانه گزارشی از شهرهای این راستا را در ۱۲۱۶ (۱۸۳۷ میلادی) زیر آوند "تاریخ بنادر و جزایر خلیج فارس" به چاپرسید. در پیشدرآمد کتاب او مینویسد:
«حکم محکم جهان مطاع … شرف صدور پذیرفته؛ مشعر بر این که شخصی کارآگاه را مأمور به سیاحت مساحت ساحت بنادر و جزایر بحر العجم و خلیج دریای فارس فرمایند که عرض و طول و فراسخ و جبال و جنوب و شمال و صبا و دبور و خراب و معمور و کثرت و قلت و پریشانی جمعیت و مشرب و ملل و عامل و عمل و مبذر و بساتین و مذهب و آیین و میاه و آبار و فرضات و بازار و مزرعه و انهار از کم و بسیار بنادر و جزایر دریابار اطلاع کلی حاصل نمود.
بیگمان این گزارش در نگرش دولتمردان ایران در بارهی نیاز به پاسداری از مرزهای دریائی کشور در جنوب هنایشی بزرگ داشت. داستان آفند به خرمشهر به راستی از چه برخاسته بود؟
"هماهنگ اروپا" پس از شکست ناپلئون و "چالش خاور" برای اروپا در بارهی عثمانی و ایران
از همان هنگام که در سدهی چهاردهم میلادی دودمان "عثمان بِی " بر سرزمینهای جنوبخاوری اروپا چیره شد آن سرزمینها، که پس از چندی امپراتوری عثمانی خوانده شدند، خاستگاه نگرانی و بیزاری و بیم برای همسایگان باختری خود در اروپا تا به دریای شمال گشت، تا بدانجاکه مارتینلوتر و اراسموس ترکها را نشان "خشم خداوند بر مسیحیان" میخواندند. عثمانیها با نیروی رزمآورخود و توانائیهای بخردانهشان در بهرهبرداری از تودههای کار و انباشتههای اقتصادی در سرزمین پهناورشان توانستند برای سه سده بر پهنهی خاکی که از مجارستان و میانابسان کریمه (شبه جزیره کریمه) در شمال تا یمن درجنوب و از الجزایر و تونس در باختر تا عراق در خاور گسترده بود فرمانروایی نمایند.
در درازای سالیان امپراتوری عثمانی آنچنان وزنهیی در "تراز اروپا" شد که میبایست باهمه "دیگری" بودناَش در راهبردها و پیوندهای دوریک (استراتژیک) اروپا بهشمار گرفته میشد، تا آنجا که به باور فرانسیس یکم فرانسه آن امپراتوری "تنها نیروئی بود که کشورهای نوپدیدار اروپا را از کشیدهشدن به درون امپراتوری چارلز پنجم در پناه میداشت." و ملکه الیزابت یکم برآن بود که "سلطان میتواند ترازی برای هابسبورگها در خاور باشد و در پیآمد از فشار اسپانیا بر انگلیس بکاهد."
در سدهیهیجدهم با دستیابی اروپا به فناوری و دارائیهای استعماری و توانمندشدن روسیهی رومانفها امپراتوری عثمانی رو به کاستی و نزاری نهاده بود و تواننگاهداری نیاشنهای گوناگون سرزمیناَش را ازدست داده بود. امپراتوری اتریش از این سستی و ناتوانی همسایهی خاوری خود خشنود بود، اما از پدیداری امپراتوری نیرومند روسیهی رومانفها هراسی بزرگتر داشت. و چنین بود که از یکسو دربار هابسیورگ نمیخواست بر سر بهدست آوردن سرزمینهای عثمانی با روسیه درگیر نبرد شود و از سوئی دیگر اگر با روسیه برسر پارهپاره کردن عثمانی هموند میشد، افزایش توانائی راهبردیاَش برای همسایگان نیرومند آلمانی بهویژه پروس درشمال بیمناک میشد و آنها را به نبرد با اتریش برمیانگیخت. و این دشواریی بود که از آن پس"پرسش خاوری"خوانده میشد. و این پرسش خاوری چنانکه خواهیم دید رفتهرفته عثمانی و ایران و هندوستان را دربر گرفت.
پس از شکست و تبعید ناپلئون در روز دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۱۹۳ (۱۱ آوریل ۱۹۱۴) گونهئی نوگشتگی سیاسی در اروپا پدیدار شده بود که برآمد آن در دیدارهای رایزنی هموندان Allied Council Meetings در پاریس (۱۸-۱۸۱۵) و همآیشهای آیکس-لا-شاپل Aix-laChapelle در ۱۸۱۸ و در تروپو در ۱۸۲۰ Troppau و لیباخ Laibach در ۱۸۲۱ و ورونا Verona در ۱۸۲۲، دیده شد که سامانه و پیوندهای نوئی را برای برپائی صلح اروپا بنیان نهادند. این سامانه نو ، که برسرنوشت ایران و نووایی آن هنایشی بزرگ داشت برپایههای دستکشی کشورهای اروپائی از بارههای یکدگر، خودنگاهداری از سرکشی و دستاندازی به سرزمینهای یکدگر، رایزنی باهم به جای رفتارهای یکسویه و نشاندادن پیوستهی آشتیجوئی و آرامشخواهی به جای کژومژرَوی در راهکارها و ناهواداری از خشونت استوار بود. چنین بود که "سامانه وین" Vienna Order که در زیر سرپرستی "هماهنگین اروپا" Concert of Europe که در برگیر پنجکشور نیرومند اروپا (انگلیس، فرانسه، روسیه، اتریش و پروس) بود برپاشد. در ۱۸۱۴ انگلیس و اتریش به آماجهای خود برای بخشنمودن سرزمینهای اروپائی دست یافته بودند؛ بلژیک همانگونه که خواست انگلیس بود به پادشاهی هلند پیوسته شده بود، و اتریش توانسته بود شمال ایتالیا را به زیر فرمان داشته باشد. و هموندی آلمان the German Federation برپایهی خواسته اتریش در کانون اروپا از یک هستهی آلمانی استوار برخوردار شده بود. با این همه، پروس، روسیه و فرانسه از بهرهای خود در بخشبندی این سامانه چندان خرسند نبودند. روسیه برآن بود که فرمانروائی خودرا بر پهنهی فلات اروپا با به دستآوردن بخش بزرگی از لهستان درباختر و برپانمودن یک "پیرامون هنایش" sphere of influence در بخشهائی از امپراتوری عثمانی در بالکان و قفقاز و میانرودان گسترش دهد. فرانسه و پروس نیز به این سرزمینها چشمدوخته بودند. در چنین چارچوبی بود که راهبردهای برآمده از "پرسش خاور" در اروپای پسا ناپلئون پررنگتر شده بود.
پس از آفند ناپلئون به روسیه، انگلیس برای پاسداری از بهرمندیهای خود در هندوستان سلطان محمود دوم امپراتوری عثمانی را در اردیبهشت ۱۱۹۱ (می۱۸۱۲) وادار ساخت تا به درخواست آشتی تزار الکساندر یکم تن دردهد و پیمان صلح بخارست را امضانماید. عموی او سلطانسلیم سوم که به خاطر ناخرسندی مردمان از برنامههای نوآوری او برکنار شده بود، در پیشتر از ناپلئون پشتیبانی نموده و در سالهای ۱۲- ۱۸۰۶ با روسیه درگیرجنگ بود. چنین بود که پس از آن که ناپلئون با هموندی با پروس و اتریش به روسیه آفند آورد الکساندر یکم که خودرا در انزوا مییافت از عثمانی درخواست آشتی نمودو انگلیس با بهرهگیری از سفیر خود در عثمانی استراتفورد کانینگ Stratford Canning برآن کشور فشارآورد که پیشنهاد صلح الکساندر را بپذیرد. انگلیس همچنین از فتحعلیشاه قاجار خواست تا با عثمانی به هموندی درآید تا دربرابر گسترشخواهیهای روسیه به سوی هندوستان خودرا بیمه کرده باشد.
فشار انگلیس بر عثمانی برای امضای پیمان آشتی بخارست بر پایهی زورنمائیدریائیاَش در تنگه داردانل بود که به "پیمان داردانل" با عثمانی انجامید. داستان این بود که از سدههای میانی تا پایان سدهی هفدهم دریای سیاه تنها از آن فرمانروایان کنستانتینوپل (اسلامبول کنونی) بود چه به هنگامی که آن کشور هنوز بیزانتیوم (رم خاوری) بود و چه هنگامی که، پس از پیروزی ترکان، امپراتوری عثمانی شد. در ۱۰۷۵ خورشیدی (۱۶۹۶ میلادی) پتر بزرگ امپراتور روسیه با چیرگی بر آزوف به فرمانروایی تنهای امپراتوری عثمانی به دریای سیاه پایان داد . نبردهای روسیه برای گسترش توانائیاَش در دریای سیاه و تلاش ترکها برای پایداری در برابرشان بخش بزرگی از تاریخ سدهی هیجدهم را ریخت داده بود. این چالش سرانجام با پیروزیهای بزرگ کاترین دوم که بر آن بود که به امپراتوری ترکها پایان دهد و به یاری اتریش امپراتوری عثمانی را میان آن کشور و روسیه بخش نماید و در آناتولی امپراتوری بیزانس یونان را بر پا نماید، ، سرانجام یافت و برپایهی بندی از پیمان کوتسچوک-کیناردسکی Kutschuk-Kainardschi در ۱۱۵۲ خورشیدی (۱۷۷۴ میلادی) ناوگان بازرگانی روس توانست در دریای سیاه بهنورد باشد. هیجده سال در پساتر کاترین بزرگ با همه پیروزی در جنگ باعثمانی از برای کنارهگیری اتریش از نبرد تنها توانست در روز ۱۹ دیماه ۱۱۷۰ ( ۹ ژانویه ۱۷۹۲) در پیمان صلح جاسی the Peace of Jassy کریمه را از آن روسیه نماید و بر دریای سیاه فرمانروا باشد.
به هنگام جنگهای ناپلئون در اروپا انگلیس که از کمداشت نیروهای زمینی در سختی بود به نیروی دریائی خویش دلگرم بود و میکوشید تا در گوشه و کنار امپراتوری پهناور ناپلئون تا میتواند با هموندی و همدستی با گروههای ناخرسند دردسر و آشوب برپاکند. هرچند بسیاری از این نیرنگها هیچ بختپیروزی نداشت و بیشتر آنها پس از چندی همچون شمشیر دولبه به دشمنی با انگلیس میانجامید. برای نمون هلندیها که در ۱۱۹۷ خورشیدی (۱۷۹۴ میلادی ) از انگلیس درخواست یاری نموده بودند به زودی دیدند که نیروهای انگلیس از خاکشان بیرون انداخته شد و در ۱۲۰۰خورشیدی ( ۱۷۹۷) در نبردی دریائی خود با انگلیس درگیر شدند. و یا هنگامیکه هواداران پادشاهی فرانسه در تولون به امید یاری انگلیس به پاخاستند با واپسنشینی ناوهای انگلیس که هیچ نیرویی برای پیادهشدن نداشت نومیدانه سرکوب شدند. و یا اسپانیا که به سرانجام به دست ولینگتون رهائی یافت ناوگاناَش رابرای نبرد با انگلیس به کیپسینتوینسنت فرستاده بود. و اتریش و روسیه پس از یک هموندی کوتاه با انگلیس به دست نیروهای ناپلئون در نبرد استرلیتز Austerlitz a شکستی سخت خوردند و ناچار شدند با انگلیس از در دشمنی درآیند. از این رو در اروپا دوستی با انگلیس به سان بوسهی مرگ شناخته میشد. تنها در ایران و عثمانی بود که انگلیس برای برپاداری فرمانروائیاش بر هندوستان سختکوشانه درتلاش جلوگیری از هرگونه دگرگونی بود.
با این همه، پیوندهای سهسویه میان روسیه و عثمانی و انگلیس فراز و فرودهای بسیار داشت. در نزدیکیهای پایان سال ۱۱۸۶ خورشیدی (۱۸۰۷ میلادی) روسیه که تا آن هنگام بهترین هموند انگلیس در رویاروئی با ناپلئون بود با پیمان آشتی تیلسیت the Peace of Tilsit به هموندی با فرانسه درشد . انگلیس اندکی پیش به درخواست روسیه ناوگانی برای یاری به نیروهای تزار الکساندر یکم برای نبرد با نیروهای سلطانسلیم سوم به شاهزادهنشینهای عثمانیِ مولداویا Moldavia و والاچیا Wallachia در دانوب فرستاده بود. داستان این بود که اگرچه این سرزمینها سربهفرمان عثمانی بودند تزار روسیه برپایه یک پیمان پیشین در آنها از برتریهائی برخوردار بود . در ۱۱۸۵ خورشیدی (۱۸۰۶ میلادی) ناپلئون در گفتگوهای هموندی با سلطان سلیم به او سرآسودگی داده بود که اگر وی به برتریهای روسیه در آن شاهزادهنشینها پایان دهد فرانسه از او پشتیبانی خواهد نمود. چنین بود که نیروهای الکساندر یکم آن سرزمینها را گرفتند و انگلیس که میخواست از روسیهی هموند خود پشتیبانی کند ناوگان مدیترانهی خودرا به زور به داردانل فرستاد. ترکها در هموندی خود با ناپلئون اما پایدار ماندند و از بیمدادهای انگلیس نهراسیدند. چنین بود که پیوند میان انگلیس و عثمانی گسست و سفیر انگلیس در ۱۱۸۶ خورشیدی (۱۸۰۷ میلادی) به لندن بازگشت. اما پس از پیمان تیلسیت انگلیس خودرا در چگونگیئی دشوار یافت که در برابر دو دشمن خود عثمانی و روس می باید از یکی در رویاروئی بادیگری پشتیبانی کند.
چنین بود که انگلیس پس از زورآزمائیاَش در داردانل به اندیشهی بازسازی دوستی با عثمانی افتاد. جرجکانینگ George Canning وزیرخارجه انگلیس، دیپلماتی کارکشته به نام رابرت آدیر Robert Adair, را به همراه پسرعموی جوان خود استراتفورد کانینگ، Stratford Canning در جایگاه منشی او (که در پساتر وزیر مختار انگلیس در عثمانی شد) به اسلامبول فرستاد. آدیر میباید به سلطان میآموخت که ناپلئون با بستن پیمانتیلسیت با روسیه نشان دادهست که با خواستهی روسیه برای ازمیان بردن عثمانی سرسازگاری دارد. همانگون که گفتیم آماج روسیه از هنگام کاترین بزرگ از میان برداشتن عثمانی و جایگزین نمودن امپراتوری مسیحی یونانی بیزانتیوم بهجای آن بود. پس انگلیس پیمانی پدافندی داردانل ،در دُشوری با فرانسه را با سلطان محمود؛ جانشین سلطان سلیم، که به تازگی از فرمانروائی برکنار شده بود، در روز پنجشنبه ۱۵ دیماه ۱۱۸۷ (۵ ژانویه ۱۸۰۹) امضا نمود. در این پیمان انگلیس بپذیرفت که دیگر هرگز ناوگان نیروی دریائیاَش را به زور به تنگهی داردانل درنخواهد آورد. اینک راهکارگزینانِ امپراتوری انگلیس به خود پروا میدادند که راهکارهای عثمانی را از برای آنها برگزینند . چنین بود که از برای برخی از کالاهای خود نرخهایگمرکی را پائین آوردند و عثمانی را وادار نمودند که به هیچ ناوِجنگی نیروهای دیگر اروپا پروا ندهد که به آبهای داردانل اندرشوند.
استراتفورد کانینگ که به زودی به جایگاه وزیر مختاری رسیده بود دولت عثمانی را زیر فشار نهاد تا با روسیه از در آشتی درآید. زیرا انگلیس نگران آن بود که با بازگذاشتن دست روسیه در آفند به عثمانی و دستیابی روسیه به میانرودان و آبهای گرم دریابار پارس الکساندر یکم به هندوستان راه خواهد یافت. پرنس مترنیخ نخستوزیر اتریش نیز که نگران بهرهبرداری روسیه از ناآرامیهای یونان و سرب در بالکان بود، که میتوانست مرزهای امپراتوری اتریش را به بیم اندازد، با چنین برنامه آشتی سازگاری داشت. چنین بود که پیمان بخارست بافشار انگلیس بر عثمانی بار شد. بر پایهی این پیمان نیروهای روسیه میباید از همهی سرزمینهای بالکان و قفقاز که در درازای جنگ با عثمانی به دست آورده بودند بیرون میشد. روسیه که در سهجبهه با ناپلئون و عثمانی و سوئد درجنگ بود از اینکه ایران و عثمانی به هموندی در آیند، بس در هراس بود و از اینرو به پیمان بخارست تن در داد. انگلیس دولت عثمانی را به هموندی با ایران که از خواستههای فتحعلیشاه بود برانگیخته نمود. اگرچه فتحعلیشاه از اینکه عثمانی ایران را در بارهی پیمان بخارست ناآگاه گذاشته بود ناخرسند بود و هنگامی که از این پیمانآگاهی یافت یادداشتی از ناخرسندی خود به دولت عثمانی فرستاد. (Câbî Ömer Efendi, Câbî Târihi (Târîh-i Sultân Selîm-i Sâlis ve Mahmûd-ı Sânî Tahlîl ve Tenkidli Metin), ed. Mehmet Ali Beyhan, II vols., vol. II (Ankara: Türk Tarih Kurumu, 2003), pp. 925-26) با این همه فتحعلیشاه برآن بود که برای ایستادگی در برابر گسترشجوییهای الکساندریکم در قفقاز هموندی با عثمانی به سود ایرانست.
هموندی ایران و عثمانی در رویارويی با روسیه در قفقاز
داستان چنین بود که پس از شکست ژنرال گودوویچ سرفرماندهی نیروهای روسیه در قفقاز از نیروهای سواره ایران در ایروان و برکناری (یا کنارهگیریاو)، جانشین او ژنرال الکساندر پترویچ تورماسف Алекса́ндр Петро́вич Торма́сов در هراس بود که پیمان تیلسیت روسیه با فرانسه ممکن است چندان به درازا نپاید و ایران و عثمانی ممکنست به هموندی باهم برقفقاز و گرجستان آفند آورند و بنابر این به جای آفند بهترست او به پدافند گرجستان بپردازد. از سوئی دیگر، فتحعلیشاه که درخواستهای هموندیاَش با عثمانی برای آفند به قفقاز بیپاسخ مانده بود پساز پیمان تیلسیت به ناگزیر در اندیشه آشتی با روسها بود (BOA, HH, dosya: 795, gömlek: 36877, 14/R/1224 [29 May 1809]). ولی هنوز امیدوار بود که عثمانیها دیر یا زود به هودهی هموندی با ایران پیخواهندبرد، و از اینرو خودرا برای آفند به گرجستان آماده مینمود. در عثمانی اما ناآرامیهای بالکان و کشمکشهای میان پاشاها نیروهای آن کشور را ناتوان وفرسوده ساخته بود. چنین بود که شکست گفتگوهای آشتی با روسیه ایران را در ۱۱ مرداد ۱۱۸۸ خورشیدی ( ۲ اگوست ۱۸۰۹) به آفندی بزرگ به گرجستان واداشت، اینک دولت عثمانی در اسلامبول آمادهی هموندی با ایران شده بود و به پاشاهای قفقاز دستور دادهشد که به نیروهای ایران در آفند به گرجستان یاری دهند، اما پاشاهای قفقاز در چالش با یکدیگر، و به ویژه سرعسکر ارزروم، این دستور را نادیده گرفتند. تنها شریف مِحمِد پاشای ترابزوان در این هنگام به پایگاههای روسیه در دریای سیاه آفند آورد، آفندی که به ناکامی انجامید.
در گفتگوهای هجده روزه آشتی میان ایران وروسیه در اردیبهشت ۱۱۹۹ خورشیدی( ۱۸۱۰ میلادی)به درخواست تورماسوف، ایران از روسیه خواست که نیروهای خود را از خاننشین تالش به بیرون درکشد. ژنرال تورماسوف این پیشنهادرا نپذیرفت و جنگ از سر گرفته شد. از این هنگام سرنوشت جنگ به زیان ایران دگرگون شد. ژنرال پیتور استپانویچ کوتلیارِوسکی نیروهای ایران را در مقری شکست داد و عباس میرزا به نخجوان واپس نشست و به سختسازی نخجوان و تبریز پرداخت. اینک او به دیگر بار به سرعسکر عثمانی پیام هموندی در برابر روسها فرستاد. BOA, HH, dosya: 795, gömlek: 36897, 29/Z/1225 [25 January 1811]. در مردادماه حسین خان قاجار فرماندار ایروان با ده هزار سپاهی به سوی آخیسکا رهسپار شد, و در نزدیکی پایان شهریورماه به آن شهر رسید. شریف مِحمدپاشای عثمانی، پاشای آخیسکا، با دوهزار سپاهی به سپاهیان ایران پیوست و به سوی آخیلکلک (آخالکالاکی در گرجستان) روانه شدند تا با غافلگیریبه گرجستان آفند آورند. اما ژنرال تورماسف که از اینلشگرکشیها آگاهییافته بود ژنرال دیمیتری تیخانویچ لیسانویچ را به رویاروئی آنان فرستاد و او در شبیخونی در ۲۵شهریور ۱۱۸۹ (۱۶ سپتامبر ۱۸۱۰) نیروهای ایران و عثمانی را در سرزمینی گسترده در آخیسکا، بایزید و قارس پراکنده نمودند. سلیمپاشای عثمانی که با روسها همکاری مینمود اینک به یاری تورماسف برای آفند به آخیسکا آمد. اما پدیداری بیماری طاعون تورماسف را وادار به بازگشت به تفلیس نمود.
در زمستان ۱۱۸۹ خورشیدی (۱۸۱۱) سلطان محمود عثمانی فرستادگانی را برای گفتگوهای هموندی نیروهای ایران و عثمانی در قفقاز به تبریز و تهران به نزد عباسمیرزا و فتحعلیشاه فرستاد. عباس میرزا به یاسینچیزاده عبدالوهاب افندی اکه نامه و پیشکش سلطان را برای او به همراه آورده بود خوشآمد گفت و به او دربارهی ایستادگی شریفمِحمِد پاشا در آخیسکا و عبدالله پاشا پاسدار قارس دربرابر نیروهای تورماسف خجستیک (تبریک) گفت و برای آنها ردای پاداش (خلعت) فرستاد.
چنین بود که با پذیرش ایران، شهسوار بِی، یکی از فرستادههای عثمانی برای گردآوری آگاهی و با فرمان خطبهئی برای جهاد به سوی خاننشین داغستان رهسپار شد . ولی در بهمن ماه ۱۱۸۹ جعفرقلیخان شکی (از خاندان دُنبلی)، که از سوی تزار روس در سرزمین شکیِ قفقاز به جانشینی سلیمپاشا، خان پیشین شکی، برگمارده شده بود، مردی بلندپرواز بود که برای فرمانروایی از هیچگونه پتیارگی شرم نداشت؛ آن فرستاده را در کرانهی رودخانه کارو دستگیر و او را به همراه دستور جهاد سطان عثمانی و هموندی ایران و عثمانی به نزد تورماسف آورد. ژنرال کوتلیارِوسکی در گزارشی در بارهی او مینویسد:
جعفرقلیخان بر همهی سرزمینهای مرزهای ایران و عثمانی چیره ست و با برزن بایزید عثمانی هممرز است. او پس از شکست از قاجارها ( در ۱۱۷۸ خورشیدی یا ۱۷۹۹ میلادی)، در نخست بهآماج گرفتن یاری، با برخی از مردمان خود به گرجستان پناهنده شد؛ ولی چون کمکی دریافت نداشت، از گرجستان بیرون شد. او سرانجام با پیوند زناشوئیسیاسیئی، به هموندی با پاشای بایزید درآمد و با یاری او سپاهی از ایلهای سرزمینهای مرزی ایران و عثمانی گردآوری نمود و باروی ماکو را بهدست آورد (Russia and Armenians of Transcaucasia,1998: 50-51).
به هر روی، هموندی ایران و عثمانی ژنرال تورماسف را به هراس انداخته بود تا آنجا که او برای پاسداری از دربند، باکو، گنجه ،پوتی و سوخومقلعه، از سینتپترزبورگ درخواست نیروهای کمکی نمود. ولی وزیر جنگ روسیه ژنرال بارکلی دو تولی Барклай-де-Толли که در جبههی باختر درگیر نبرد با ناپلئون بود درخواست اورا رد نمود و نهتنها برای او نیروهائی نفرستاد، که بل به او دستور داد که دوتیپ پیاده را به جبههی مسکو بفرستد، دستوری که تورماسف توان به انجام آنرا نداشت.نیروهای ایران و عثمانی اینک با هماهنگ بیشتری هموندی خود را در نبرد پیگیری مینمودند. سرعسکر عثمانی یا سپاهی ۲۴هزارتنه برپایهی برنامهئی که با نیروهای ایران ریختهشده بود از قارس بهسوی آرپاچی بهراهافتاد تا در آنجا به سپاه ایران بپیوندد . تورماسف بار دیگر از برنامهآنان آگاهی یافت و از تفلیس به سوی قارس (کارس) رهسپار شد تا پیش از آنکه نیروهای عثمانی به سپاهیان ایران بپیوندند آنها را نابودکند. سرعسکر نیروهای عثمانی امینپاشا و سردار ایروان در روز چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۱۹۰ (۱۱ سپتامبر ۱۸۱۱) در نزدیک باروی "مغازبرد" با یکدگر دیدار نمودند تا ریزهکاریهای پایانی برنامهی آفند را بررسینمایند. در همین هنگام بود که یک سپاهی کرد ایرانی به جمجمهی سرعسکر عثمانی شلیک نمود. پیکر خونین امینپاشا به قارس برگردانده شد، و برنامه نبرد نیروها به کنار گذارده شد و هزینهدارزاد سلیمان آقا، فرماندهعثمانی ترابوزان ۱۶ هزار سپاهی خود را در شهر باتوم گذاشت و میدان جنگ را رها کرد.
در مهرماه ژنرال فیلیپ اوسپیویچ پائولوچی Филипп Осипович Паулуччи به جانشینی زنرال تورماسف در جبههی قفقاز برگزیده شد . او که آگاهی یافته بود که سپاه عثمانی قارس اینک در گوشهوکنار پراکنده شدهاند به ژنرال پیتور استپانوویچ کوتلیارِوسکی Пётр Степа́нович Котляре́вский فرمان داد تا آخیلکلک را با آفندی تند و به دور از چشمداشت به دست آورد. کوتلیاروسکی با شبیخونی در روز شنبه ۳۰ شهریور ۱۱۹۰ (۲۲ سپتامبر ۱۸۱۱) نیروی ایرانی و عثمانی را در آن شهر را شکست داد و تلاش عثمانی را برای باز گرفتن شهر در ماه آبان باز پس زد.
در بهمن ماه ۱۱۹۰ (فوریه ۱۸۱۲) ژنرال پائولوچی برای نبرد با ناپلئون که به مسکو درتاخته بود فراخوانده شد و ژنرال نیکولای فیودورویچ رِتیشچف Николай Федорович Ртищев به جانشینی او برگمارده شد. ژنرال رتیشچف برآن بود که از آفندهای پیاپی نیروهای عباس میرزا به شهرهای قفقاز جلوگیری نماید. زیرا با آفند ناپلئون به مسکو نیروهای او برای آفند به پایگاههای ایران بسنده نبودند. با این همه ژنرال کوتلیاروسکی از فرمان او سرپیچی نمود و در ۲۶بهمنماه ۱۱۹۰ (۱ نوامبر ۱۸۱۲) در شبیخونی با دوهزار سپاهی در اصلاندوز به اردوی سیهزار سپاهی عباس میرزا، آن اردو را با کشتن ۲۰۰۰ سپاهی آموزشدیده بهشیوهی اروپائی که "سامانهی نو" (نظمجدید) خوانده میشد، به دست آورد. کوتلیاروسکی سپس به باروی لنکران در خانشین تالش آفند آورد. با همهی پدافند جانانهئی که صادقخان، فرماندهی بارو، و چهارهزار سپاهی او برای پنج روز، دربرابر او نشان دادند؛ کوتلیاروسکی توانست، با این که خود زخمی شده بود، آن بارو را در روز چهارشنبه ۲۳ دیماه ۱۱۹۱ (۱۳ ژانویه ۱۸۱۳) بهدستآورد.
سلطان محمود دوم که میدید روسیه نه تنها هنوز نیروهای خودر را بر واژ با پیمان بخارستدر قفقاز نگاهداشته است، که بل به پیشروی و گسترش پرداخته ست، بیمداد (اولتیماتوم) فرستاد که اگر الکساندر نیروهایش را از قفقاز بهبیرون نکشد جنگ را از سر خواهدگرفت. تزار این بیمداد را نادیدهگرفت. سلطان محمود که از پیمان بخارست ناخرسند بود، استراتفورد کانینگ را سرزنش مینمود که وزیرمختار عثمانی محمدغالب افندی را وادار به بستن پیمانی نموده است که هودهئی برای عثمانی نداشته ست. چنین بود که انگلیس کانینگ جوان را از عثمانی فراخواند و رابرت لیستون Robert Liston را که در پیشتر نیز در عثمانی وزیرمختار بود در ۱۱۹۱ خورشیدی (۱۸۱۲ میلادی) به جانشین او برگزید و بهاو برگمارد که صلح ناپایدار میان عثمانی و روسیه را استواری دهد.
پرنس مترنیخ و لرد کسلرای وریرخارجهی تازه انگلیس و تالیراند فرانسه در دی ماه ۱۱۹۳ ( ژانویه ۱۸۱۵) میکوشیدند که تزار الکساندر یکم را وادار به دادن پشتوانهئی برای سرآسودگی عثمانی بنمایند. کسلرای در سفری به وین به تزار پیشنهاد نمود که او با با پذیرفتن از پاسداری و یکپارچگی امپراتوری ترکیه به دربار عثمانی انگیزهئی خواهد داد که آن کشور آزادی دادوستد برای کشورهای اروپائی را در سرزمینهای پیرامونیدریای سیاه بپذیرد. چنین بود که الکساندر پیشنهاد آشتی با عثمانی را بپذیرفت.
در این هنگام لیستون سفیر انگلیس در عثمانی در نامهیی به کابینهی عثمانی نوشت؛ اینک که ساختوست نویی در هموندی و آرامش اروپا پدیدار شده ست، و ساختوست نو برآن ست که یکپارچگی فرمانروائی عثمانی را پاس بدارد، و فرمانروایان اروپا به ویژه تزار الکساندر آمادهاند که یکپارچگی امپراتوری سلطان را پشتوانه )تضمین) نمایند، و از سوئی دیگر هرگونه تنش و ناسازگاری روسیه با عثمانی را سه نیروی دوست اتریش ، فرانسه، و انگلیس به میانجیگری چاره نمایند، عثمانی میباید آزادی بازرگانی در همهی کرانههای عثمانی و نهتنها در دریای سیاه را پذیرا باشد. آشکارست که آزادی بازرگانی مایهیاز میان رفتن همهی وایندگیهای (تولیدات) بومی عثمانی میشد، و پس از آنکه آن کشور به همگی وابسته به اروپا میشد پارهپارهکردن آن دیگر کاری انجام شده میبود.
محمد سعید حالت افندی نخستوزیر توانا و فرزانه و میهندوست عثمانی که با بازیها و فریبهای اروپائیان آشنائی داشت کسی نبود که به این آسانی فریب بخورد (اگرچه او از برای میهندوستی خود در پساتر بهائی گران بپرداخت و تبلیغات استعمار از او چهرهئی کریه ساخت) . چنین بود که روز پنجشنبه ۹ فروردین ۱۱۹۴ (۳۰ مارچ ۱۸۱۵) کابینهی عثمانی پیشنهاد کسلرای را رد نمود. این تنها پیمانشکنیها و آسیبهای کشورهای اروپائی به عثمانی نبود که مایهی رد پیشنهاد اروپائیها شد، آسیبهای پیمان شکنی اروپائیها، مانند نبردهای با روسیه در سالهای ۹۲-۱۷۹۸ و ۱۲-۱۸۰۶ و اندرتازی فرانسه به مصر در سالهای ۱۸۰۱-۱۷۹۸ و بیرونکشیدن به بسیارکند نیروهای انگلیس از اسکندریه در ۳-۱۸۰۲ و گرداگردبست اسلامبول با ناوگان انگلیس در ۱۸۰۷ و گفتگوهای پنهانی فرانسه و روسیه در تیلسیت برای پارهپاره کردن عثمانی در ۱۸۰۷، حالت افندی را به پیمانداری آنها بدگمان میداشت. او به خوبی میدانست که دادوستد آزاد بازرگانی با کشورهای اروپائی که با به کارگیری نیروهای کارگر بَردههای سیاهپوست و هندیها در مستعمراتشان، که هزینه وایش (تولید) کالارا بسیار پائین میآورد، کالاهای کشورهای نیرومند اروپا در رقابت با کالاهای عثمانی میتوانند اقتصاد آن کشور را به نابودی و بینوائی بکشند و سپس به آسانی برای از میان بردن عثمانی دیگر به بیش از تلنگری نیاز نداشته باشند.
چنین بود که کابینهی عثمانی در پاسخ به نامهی لیستون نوشت که تنش میان عثمانی و روسیه تنها پس از بهبیرونکشیدن نیروهای روسیه از قفقاز میتواند پایان بگیرد. نیروهای اروپا در برابر این ایستادگی وسرسختی اسلامبول واکنشی نشان ندادند ، زیرا درست در همین هنگام، در نیمهی دوم فروردین ۱۱۹۴ ( روزهای نخست ماه آوریل ۱۸۱۵)، بود که آگاه شده بودند که ناپلئون بناپارت از اِلبا Elba گریخته و جنگهای اروپایی در بیم از سرگرفته شدن است.
جدائی مصر از عثمانی و پیشروی نیروهای محمتعلی (محمدعلی)، پاشای مصر، به سوی دریابار پارس
محمت علی (۱۷۶۷ تا ۱۸۴۹) پاشای عثمانی در مصر که زادهی آلبانیِ بود، در سرنوشت نبرد محمدشاه با هرات بازیی پررنگ داشت. او اگرچه در نخست تنها فرماندار (پاشا) عثمانی در مصر بود، اما به فرجام با بلندپروازیهایاَش برای امپراتوری عثمانی بیمآوردی بزرگشد. در دههي ۱۸۳۰، او سوریه را از زیر فرمان عثمانی بیرون کشید و تنها این نیروهای اروپا بودند که توانستند از پیشروی ارتش او به استانبول جلوگیری نمایند. در سال ۱۸۳۹، تلاشهای سلطان عثمانی، محمود دوم، برای کینگرفتن از سرشکستگی این شکست، که به شکستی دیگر فرجام یافت و به دیگربار واکنش نیروهای اروپایی را به رهبری انگلیسها بههمراه داشت، و باهمهی این که فرانسهی لوئیفیلیپ در آغاز با آن درگیری سر سازگاری نداشت، پس از دو سال بازیهای دیپلماتیک و به دنبال آفندی رزمی به رهبری بریتانیا، نیروهای محمت علی از سوریه به بیرون رانده شد.
پس از آنکه سلطان محمود دوم، امپراتور عثمانی، پاشانشین سوریه را در ۱۸۳۳ با آزردگی به محمتعلی واگذار نمود، پاشای پیروزمند مصر به اندیشهی بهدستآوردن میانرودان و بغداد افتاد. او در ماههای پایانی سال ۱۸۳۳ ، به ناکامی کوشیده بود که نیرویی شصتهزار شمار را در سوریه فراهم آورد و کارگزاری پنهانی به نام سعیدخالدافندی را از راه دریابار پارس (خلیج فارس) به بغداد بفرستد. سعیدخالد در فروردینماه ۱۲۱۳ به بوشهر رسید (مارچ ۱۸۳۴) و به کاردارسیاسی انگلیس در آنجا گفت که نامههائی از محمتعلی را برای سبلطان مسقط ، شاهزادهی فرماندارشیراز، و شیخهای تبارهای مونتفیق و کعب در جنوب عراق به همراه دارد. به داوش او محمت علی به پاشائی بغداد و کرانهها و میانآبهای (جزایر) دریابار پارس که در پیشتر زیر فرمان بغداد بودهاند برگماردهشده ست. برپایهی گزارشها علیپاشا فرماندار بغداد از ۸ اردیبهشت ۱۲۱۴ (۲۸ آوریل ۱۸۳۵) از این داستان آگاه و با آن همکاری داشته ست..
سرگرد رابرت تایلور کاردار انگلیس در بغداد این باره را به آگاهی سرهنگ پاتریک کمپبل کنسولجنرال انگلیس در مصر رسانید و او در خرداد۱۲۱۳ (جون ۱۸۲۴) در بغداد از محمتعلی در این باره و چگونگی رویکرد وی پرسش نموده بود. پاشای مصر پاسخ داده بود که؛ همه میدانند که مردم عراق از فرمانروائی ترکها برخود ناخرسند میباشند، و از این رو با شریفبِی فرماندار او در سوریه سایش نموده و از او درخواست نمودهاند که عراق را به زیر فرمان محمتعلی درآورد. پاشایمصر همچنین در بارهی گمارش کارگزارش سعیدخالد گفت که؛ وی را با سفارشنامههائی به دربار سلطان مسقط، سید سعید بن سلطان، فرستاده تا او را به کاری برگمارد. اما کمپبل گفتهی اورا باور ننمود. به ویژه از این روی که فرستادهی سلطان مسقط در آن هنگام نزد محمتعلی بود. و او از محمتعلی شنیده بود که سلطان مسقط وی را سرزنش نموده که چرا هزینهی هنگفتی برای خرید ناوگان را بربتابیدهست زیرا که او آماده بود ناوگان خویش را به او وام دهد. به گزارش کمپبل سعید خالد از برای آماج دیگری به بغداد فرستاده شده بود و شاید به دستکم برای گردآوری و چینش آگاهی دربارهی چگونگی پدافندی آن سرزمین برای آفند نیروهای مصر در آیندهئینزدیک.
بیگمان پالمرستون از آغاز سال ۱۸۳۳ پیبرده بود که محمتعلی بر سر لشگرکشی به دریابار پارس و دریای سرخ از برای گشودن راهی به سوی هندوستان میباشد و بنابراین او میباید به یکپارچه نمودن سرزمینهای مصر، سوریه، عراق، حجاز و یمن چشم دوختهباشد. با این همه او امیدوار بود که بزودی پاشای کهنسال درخواهدگذشت و بیمآورد او به پایان خواهد رسید. چراکه در ماه نوامبر ۱۸۳۴ پالمرستون در دستورکاری برای لرد پونسونبای Ponsonby، سفیر انگلیس در عثمانی نوشت:
محمتعلی مردی کهنسال ست و اگر به دید گرفتهشود سالهای مانده از زندگی او در برابر بلندی ماندگاری یک امپراتوری هیچ است.
در ۱۹۳۵ پالمرستون نیرویی به فرماندهی سرهنگ چسنی Chesney را برای نقشهبرداری رودهای فرات و تیغریز (دجله) به میانرودان فرستاد تا به این دیسهکرد از آفند محمتعلی از راه سوریه به عراق جلوگیری نمودهباشد. و چنین بود که محمتعلی برآنشد که برنامهی خودرا از راه عربستان به انجام رساند، زیرا دولت عثمانی او را در ۱۸۱۱ به جنگ وهابیهای نجد فرستاده بود تا شهرهای مکه و مدینه را از دست آنها بهدرآورد و او در نبردی که هفت سال به درازا کشید توانسته بود آنها را شکست دهد. امیر وهابیها در استانیول اعدام شده و ابراهیم پاشا، پسر محمتعلی، پایتخت وهابیها را در دَرَعیه ویران نموده بود. با این همه، وهابیها باز توانسته بودند در زیرفرماندهی امیری نو از آلسعود به نام ترکیبن عبدالله بر نجد چیرهشوند و پایتخت تازهی خود را در ریاض برپا کنند و بر سرزمین حساء در کرانهی جنوبی دریابار پارس چیره شوند. اما در اردیبهشتماه ۱۲۱۱ (می ۱۸۳۴) ترکیبن عبدالله به بذهکرد (ترور) کشته شد و پسرش فیصل به جانشینی او رسید. اما فیصل از همان نخست بادشواری بسیار در سرزمینهای نجد و حساء روبروشد و چنین بود که محمتعلی به اندیشهی آفند به آن سرزمین افتاد.
در همین هنگام در ۱۸۳۴ بود که احمدپاشا فرماندار محمتعلی در حجاز به گردانهائی از سپاهیان شورشی مصر که در هجده ماه پیش پادگانهائی در بندرهای مُخا و حُدَیدهی یمن در دریای سرخ برپاکرده بودند آفند آورد. احمدپاشا در پایان خرداد آنها راشکست داد و امام صنعا را وادار نمود که فرمانروائی محمتعلی را بپذیرد. احمدپاشا سپس بهسوی نیروهای فیصلبنترکی آلسعود که اینک درگیر شورشی در حساء به رهبری شیخهای آل عریعر از عشیرهی بنیخالد بود و افزون برآن فرمانروای بحرین، عبدالله بن احمد آل خلیفه، نیز که پیش از کشتهشدن ترکیبنعبدالله به رویاروئی با او برخاسته و راه دریائی بر بندرهای قطیف و عقیر در کرانههای حساء را در دریابار پارس بسته بود، نیز اینک به نیروهای فیصل آفند آورده بود. در تابستان ۱۲۱۴ (۱۸۳۵) احمدپاشا، برای آنکه فیصلبنترکی را درگیر نبردی نماید تا خود بتواند عشیرههای عَسِیردر یمن راسرکوب کند، و با هموندی با سلطان مسقط بتواند بحرین و کرانههای حساء در دریابار پارس را در زیر فرمان هموندی مصر ومسقط بنهد؛ یکی از کارگزاران خود، که بازرگانی در بحرین، به نام عبداللهبن میشاری، بود را از حجاز به مسقط فرستاد تا از آنجا به حساء برود. سعیدبنسلطان در مسقط از میشاری پذیرائی شایان نمود و سپس میشاری به قطیف در حساء اندرشد و آگهداد نمود که فرمانداری آن شهر را با پرداخت باجی سالانه به احمدپاشا در دست گرفتهست ، اما پس از چندروز فیصلبنترکی توانست اورا از آن شهر بیرون اندازد.
سعید بن سلطان برای بیست و پنجسال کوشیده بود که بحرین را به چنگآورد، او در ۱۲۱۰ (۱۸۳۱) به محمتعلی پیشنهاد هموندی برای لشگرکشی به بحرین و سرنگونی آل خلیفه را داده بود. ولی هنگامی که پاشای مصر بر این آماج حساء را نیز بیافزود تا بتواند باج سالیانه کلانتری را از مسقط در برابر آن دو سرزمین دریافت کند، سلطان مسقط با در دید داشتن هزینههای نگاهداری پایگاههائی در هردوسرزمین از پیگیریآن برنامه دلسرد شد، اما با این همه از آماج بهدستآوردن بحرین دست برنکشید.
چنین بود که در ماههای پایانی ۱۲۱۵ (۱۸۳۶) محمتعلی یکی از امیرزادگان سعودی بهنام خالدبنسعود را به همراه برادرش امیرعبداللهبنسعود، که در پساتر در استانبول اعدام شد، و شماری از نزدیکان آنها را، که پس از سرنگونی پایتخت سعودیها در درعیه به دست ابراهیمپاشا، پسر محمتعلی، برای بیست سال زندانی بودند، آزاد نماید. اینک پاشای مصر میخواست از خالد که در آن هنگام دیگر به همگی مصری شده بود، برای سرنگونی فیصلبن ترکی بهره گیرد، و او را به آوند امیری دستنشانده به فرمانروائی بر نجد و حساء برگمارد.
برای به انجام رساندن این دیسهکرد پاشای مصر به اسماعیلپاشا فرماندار مدینه دستور داد که برای خالد سپاهیان و سازوبرگ جنگی فراهمآورد. چنین بود که خالد در ۱۲۱۶ (۱۸۳۷) به سوی استان قصیم در شمالغربی ریاض پیشروی نمود. فیصل به محمتعلی پیام فرستاد که آمادهست تا به جای خالد در زیر دستنشاندگی مصر بیآید اما پاشای مصر به درخواستاو پاسخینداد. در آغاز اردیبهشت (پایان آوریل) آن سال خالد توانست فیصل را در ریاض شکست دهد و فیصل به حساء واپس نشست.
در بوشهر، ناخدا ساموئل هنل Captain Samuel Henel جایگاهدار کاردار سیاسی انگلیس در دریابار پارس، در نزدیکی پایان اردیبهشت ۱۲۱۶ (میانهماه می۱۸۳۷) از سرنگونی ریاض به دست نیروهای خالد آگاهی یافت. این در همان هنگام بود که محمدشاه قاجار برای نبرد هرات لشگرکشی نموده بود. از گفتگوهای گوشه و کنار چنین برمیآمد که نیروهای مصری بزرگتر از اندازهئی بودند که انگلیسها در انگار داشتند. هنل برای راستیآزمائی این گفتگوها، ناوی از ناوگروه دریابار پارس، در پایگاه نیرویدریائی هندوستانِ انگلیس در بحرین، را با نامههائی برای عبداللهابناحمد ، شیخ بحرین، و برای کارگزار کارداری انگلیس در آن میانآب گسیل داشت و از آنها دربارهی شمار نیروهای مصری و سوی پیشروی آنان پرسشنمود.
عبداللهابناحمد پاسخ داد که این نیرو شامل هزار نیرویسواره و هزار پیاده است، که برپایهی گزارشها هفت یا هشت روز بود که از ریاض فراتر شده بودند. کارگزار کارداری شمار نیروهای سواره را ۱۵۰۰ و شمار پیادهها را ۵۰۰ تن، در زیر فرماندهی خود اسماعیل پاشا، گزارش داد. همچنین آنها دارای دوازده توپ و چهار خمپارهانداز به فرماندهی رشیدپاشا بودند. کارگزار همچنین شنیده بود که نیروی اندوختهئی دربرگیر ۸۰۰۰ نیروی سواره در شهر خائف، میان مکه و مدینه، در زیر فرماندهی خورشیدپاشا به آماده بود. برپایهی این گزارش، در هر کدام از شهرهای میان مدینه و ریاض یک پادگان برپاشدهست که نشان از آنست که به چنگالگیری این شهرها زودگذر نیست و از برای همیشهست. کارگزار افزوده بود که شیخ عبدالله، دربارهی آماج فرجامین این لشگرکشی تا اندازهئی نگرانست، و به این انگار ست که شاید میان محمتعلی و سیدسعید سلطان مسقط هموندی برپاشده تا بحرین را با یاری ناوگان مسقط وادار به سربهفرمانی نمایند.
هنل بی درنگ این آگاهیها را به بمبئی و به دکتر مکنیل در تهران گزارش نمود و مکنیل بی درنگ آنها را به پالمرستون فرستاد. در ۱۰ آذرماه ۱۲۱۶ (۱ دسامبر ۱۸۳۷) پاتسونبای، سفیر انگلیس در استانبول، نیز گزارش ستوان اِچبیلینچ، جانشین چسنی که برای نقشهبرداری کرانههای فرات فرستاده شده بود، را به پالمرستون فرستاد. لینچ در گزارش خود نوشته بود که در پاشائی بغداد هیچ نیروئی نیست که بتواند در برابر محمتعلی پایداری نماید. "عربها یا سربه شورش برداشتهاند و یا بس بینوا و بههمبیگانه هستند و شیخهای محمره (خرمشهر)، به فرمانروائی پاشا تن درنمیدهند. و این چگونگی تا هنگامی که دربرابرش ایستادگی شود، دنباله خواهد داشت." لینچ همچنین نگرانی خودرا برای بهرهوریهای انگلیس درهند از این که محمتعلی با آگاهی از خزانهی تهی عثمانی و با به چنگداشتن دهانههای رود نیل و رودهای میانرودان برسرگسترش توانائی خود در بندرهای دریابار پارس، افزون بر بندرهای دریای سرخ که همینک در دست او بود آشکار میداشت و به روشنی هشدار میداد که پاشای مصر به زودی توانمندی انگلیس را در این گستره به چالش خواهد کشید. چراکه نیروهای او از نجد به سوی حساء، که چندان هم از ایران دور نیست ، در پیشروی ست و بنابراین برای پاسداری از یکپارچگی و ماندگاری عثمانی نیاز به رویکردی پرشتاب است.
کمپبل روز ۱۳ آذر ۱۲۱۶(۴ دسامبر ۱۸۳۷ ) از اسکندریه به پالمرستون گزارش داد که ابراهیم پاشا، پسر محمتعلی، در روز چهارشنبه ۳ آبانماه آن سال به سوریه رفته است و پاشای بغداد توان سرکوبی شورش عشیرههای عرب سوریه را ندارد . پالمرستون در دو یاداشت پیاپی در یک روز به کمپبل دستورداد که به محمت علی هشدار دهد که:
گزارشهاي رسیده به دولت علیاحضرت از به راه افتادن نیروهای او در سوریه و عربستان نشان دارد که چنین به دید میآورد که او برسرگسترش سالاری خود به دریابار پارس و پاشانشین بغدادست؛ شما میباید بیپرده به او بگوئید که دولتانگلیس نمیتواند دربرابر به انجام رسانیدن چنین رویکردی بیدگرگون بماند.
پس از این که کمپبل، در نزدیکی نیمهی بهمن ۱۲۱۶ ( در آغاز فوریه۱۸۳۸)، این پیام را به محمتعلیرسانید؛ پاشا این باره را؛ که او برسر به چنگآوردن پاشانشین بغداد است، به آکندگی نادرست خواند،
در بارهی دریابار پارس ، ... برای او به سختی نیاز به آنست که در این باره چیزی بگوید، زیرا تنها یک کشور ، و آن مسقط ست ، که او به پیشوای آن آزرم مینهد و دوستاَش دارد، چرا که وی هوادار بهکردارهای شهرگاریست، و به چنگ آوردن آن کشور حتی اگر شدنی باشد، برای وی هیچ بهرهئی دربر نخواهد داشت. زیرا که کشوریست که بهخوبی رانده میشود
در پایان اردیبهشت ۱۲۱۷ (پایان هفته سوم می ۱۸۳۸) محمتعلی به کمپبل گفت که نیروهای وی اینک بر سراسر عربستان از مکه و مدینه در نجد تا دریابار پارس چیرهاند و فیصلبن ترکیآل سعود سر به فرمان او نهاده و اینک نیروهای او دارند کسانی را که به سرکشی پرداخته بودند کیفر میدهند. او به ویگفته دادهست که اگر محمتعلی بخواهد به وی در نبرد با طایفههای عسیر یاری خواهد داد و بصره را برای وی خواهد گرفت. چهار روز پس از آن در چهارم خرداد ۱۲۱۷ (۲۵ می ۱۸۳۸) محمتعلی آگهداد نمود که برسر آنست که مصر را از عثمانی جدا و خودسالار نماید.
در همان هنگام که مکنیل به پالمرستون پیشنهاد داده بود که برای بازداشتن محمدشاه از نبرد هرات و پایان دادن به گرداگردبست آن شهر انگلیس می باید ناوگان خودرا به میانآب خارگ فرستاده و آنرا به چنگال گیرد، دولت انگلیس داوش خودسالاری مصر را رد نمود و در ۱۹ خرداد ۱۲۱۷ جان هابهاوس John Hobhouse پرزیدنت دفتر هندوستان، و یکی از همکاران نزدیک پالمرستون در دولت انگلیس، به لرد اوکلند فرماندار کل انگلیس در هندوستان نوشت:
ما باید از سلطان (عثمانی) هواداری کنیم ، و به بیگمان توان نیروهای ما برای این رویکرد بیش از هرکدام از دیگر فرمانروایان بزرگ اروپا میباشد. نه تنها کرانههای دریای سرخ ، که بل پاشانشین بغداد در تیررس نیروهای هندوستان هستند و من چنین میپندارم که شاید که شما میباید به این هردو کجا نیرو گسیل دارید. به هر پیشآمد، شما، البته، عدن را بیدرنگ به چنگ میگیرید. شما برای آن چانهزدهاید، و آنکجا از آن محمتعلی نیست. و حتی پیش از این که این نامه به دست شما برسد، به باورمن یا شما و یا سر رابرت گرانت Sir Robert Grant (فرماندار بمبئی) هماینک برای دستیابی به این آماج خودرا آماده نمودهاید.
من همچنین نمیتوانم خودرا از این اندیشه باز بدارم که آگهداد خودسالاری محمت علی شاید همچنین نیاز به چنگ گرفتن خارگ را میباید نمودهست. فرماندار مصر ، بی گمان آگهداد خودرا با آفند به پاشانشین بغداد پیگیریخواهد نمود، و از این رو ما به پایگاهی در دریابار پارس برای نیروهای انگلیس نیازمندیم، که خارک به آسودگی میتواند آن پایگاه باشد. درست است که آن کجا از آن شاه است، اما، با در دید داشتن رفتار او، نیاز چندانی به خوشرفتاری نیست. ما شاید در نخست آن را به چنگبگیریم ، و سپس پیشنهاد خریدش را بدهیم ، ودر همینک ، برداشتن چنین گامی، اینچنین کوبنده، شاید به گفتگوهای مکنیل در هرات یاری نماید.
اگرچه اوکلاند پیش از رسیدن این نامه به دستاَش به گرانت، فرماندار بمبئی در ۱۱ اردیبهشت ۱۲۱۷ (۱ می ۱۸۳۷) دستور داده بود که ناوگان بزرگی را به همراه تیپی پانصد تنه از سپاهیان بمبئی را با دوتوپ شش پاندی، به دریابار پارس گسیل دارد و آنهارا برای هرگونه گمارش که مکنیل آن را بایسته بداند آماده نگاه بدارد . این ناوگان در ۱۴ خرداد ۱۲۱۷ (۴ جون) به سویدریابار پارس دریا را درنوردید و گرانت به کاردار انگلیس در بوشهر فرمان دادکه آنها را میزبانی نماید. ناوگان انگلیس در ۲۰ خرداد ( ۱۳ جون) به بوشهر رسید و دوروز پس از آن ، چنانکه خواهیم دید، به سوی خارک رهسپارشد
پایان پشتیبانی روس ها از جنگ هرات و فراخواندن سیمونیچ
در ۱۸۳۷ تزار نیکلای یکم بهسوی قفقاز آمد ودر تفلیس نامهئی به محمد شاه نوشت و وی را بهدیدار و گفتگو فراخواند . محمدشاه که در آن هنگام رهسپار به درگیری هرات بود، با پوزش، ولیعهد خود ناصرالدینمیرزای هفتساله را که در تبریز به سر میبرد با پیشکشهایی که دربرگیر یك جفت شال رضائی كشمیری و پنج رشته مروارید و چهاردهاسب تركمانی بود به همراه محمّدخان زنگنه امیرنظام ، حاجی ملا محمود نظام العلماء ، میرزا تقیخان فراهانی وزیر نظام (در پساتر امیرکبیر)، عیسی خان قاجار و میرزا محمّد حكیمباشی به كنار رود ارس فرستاد و سپس هفت تن از افسران روس با كشتی گروه ایرانی را در ماه مهر به ایروان رسانیدند و یك روز پس از ورود آنها نیکلای به ایروان آمد و روز دیگر شاهزادهجانشین و امیرنظام با کالسکه به دیدار تزار رفتند. او در این دیدار از امیر نظام خواست که تیپ فراریان روس را در ارتش ایران ازمیان بردارد و آن فراریان را به روسیه بازبگرداند. چراکه نهتنها این تیپ مایهی شرم روسها بود که بل انگیزهیی بود برای فرار دیگر سربازان روس از بروندهای دشوار سپاهیگری در روسیهی تزاری و پیوستن آنها به آن تیپ ایرانی. تزار تهدید نمود که اگر محمد شاه این درخواست را در مدت شش ماه نپذیرد سیمونیچ، وزیر مختار روسیه و همه گروه نمایندگان دیپلماتیک روس ایران را ترک خواهند نمود . سیمونیچ در بجای آوردن فرمان تزار گفته داد که روسیه از کیفرداد به سامسونخان، فرماندهی نیروهای روسی ایران، درخواهد گذشت و حتی اگر او بتواند همهی سپاه فراریان روس را باخود به مرز بیاورد پاداشی نقدی نیز دریافت خواهد نمود و به او پروا داده خواهد شد که میان ماندن در ایران و یا آمدن به روسیه آزادی گزینش داشته باشد .
سیمونیچ اینک دریافته بود که با فشار انگلیس بر نسلرود دیگر زیرپایاَش تهی شده است. سرانجام تزار وی را به سینت پترزبورگ فرا خواهدخواند . لرد پالمرستون در نامهیی در روز شنبه ۲۰ خرداد ۱۲۱۶ (۱۰جون ۱۸۳۷) به مکنیل نوشت : "ما در بارهی سیمونیچ پشت روسیه را به دیوار چسباندیم . امپراتور چارهیی نداشت مگر اینکه یا اورا فرا بخواند و یا بپذیرد که نسلرود پشتسرهم به ریاکاری باما گفتگو نموده است." او سپس در نامهیی دیگر در روز یکشنبه ۱۱ تیر ۱۲۱۶ (۲ جولای ۱۸۳۷) نوشت :
قراراست دوگامل جانشین سیمونیچ بشود، وی شاید مردی پرتوانتر از وی باشد زیرا که چندان نیرنگباز نیست. سیمونیچ تیرش را زیاده ازحد به بالا زد. دوگامل نشانهگیری بهتری خواهد داشت . ولی بدونگمان شما میتوانید چشم شاه را به بهرمندیهای راستیناَش باز کنید، که میباید وی را برآن بدارد که با روسیه در در آشتی بماند، ولی خویشتن را از بند بردگی آن کشور برهاند. لرد دورهام ، که به تازگی آمده است ، به من میگوید که نسلرود، اندکی پیش از آنکه از سینت پیترزبورگ برود، به او گفته بود که امپراتور ازبرای دوستی با شاه ، دوکشتی جنگی را، برای برخی کنشگریهای دریائی در جنوبخاوری دریای کاسپین، به او داده، و یا به وام دادهست، و شاید ما از شما خواهیم شنید که جریان چیست؟ و آیا این ناوچهها پرچم روسیه را خواهند داشت و یا پرچم ایران را؟
هنگامی که آ. دیوگامل A. Diugamel بهجای سیمونیچ به سفارت ایران برگزیده شد ، پیش از آنکه به ایران بیاید .تزار نیکلای بهوی گفت :
امیرنظام به من گفته است که شمار فراریان روس در ایران به نزدیک دوهزار تن رسیده است . چنین مینماید که از آن هنگام شمارشان کاهشیافته و گفته شده که به چهارصدتن رسیده است . بسیار شدنی است که فراریان ما از هنگامی که شنیدهاند که من درخواست کردهام که به ما بازگردانده شوند ترسیده و پابهگریز گذاشته باشند .
این هیچ راستی شگفتآوری نیست که در کشوری مانند ایران که به ناکارآمدی اداره میشود، فراریهای ما میتوانند پنهان شوند و از سربهفرمانی شانه به در کنند. با این همه ، من نمیخواهم یگانهایی سازمانیافته از آنها را به گونهئی بهسامان درست در همسایگی خود ببینم، زیراکه این میتواند انگیزهیی برای برانگیختن هر سرباز ما که برسر گریز باشد بشود. بزودی آگاهی خواهیم یافت که یا دولت ایران درخواست مرا پذیرفته است و یا که گروه سیاسی ما بر پایهی فرمان من از تهران بیرون آمدهاند. اگر فراریان ما به ما بازگردانده شوند، ما میباید در دید داشته باشیم که دیگر در آینده چنین یگانهائی در ایران آفریده نشوند .محمدشاه این درخواست نیکلای را بپذیرفت و برنامه این شد که ایران فراریان روس را به کنسول روس بازگرداند و چنین بود که در خردادماه ۱۲۱۷ (جون۱۸۳۸) یک کاپیتان روسی بنام لِو البرانت برای گردآوری آنان و بردنشان به روسیه به ایران آمد . البرانت در گزارش خود از دشواریهای گردآوری سپاهیان سخن میگوید و مینویسد که سر انجام او ناچار شد که با تکیه بر باورهای مسیحی و میهندوستی آنها رابه بازگشت بر انگیزاند. به گزارش برژه، وی توانست در بهمن ماه ۱۲۱۷ (فوریه ۱۸۳۹)، ۵۹۷ تن ازفراریها را با ۲۰۶تن از همسرانشان و ۲۸۱ تن فرزندانشان با خود به روسیه بازگرداند.
فرستادن حسینخان آجودانباشی به سفارت انگلیس
محمدشاه اینک ناچار شده بود برای بهبود پیوندهای ایران با انگلیس سفیری به آنجا بفرستد. از سوی دیگر، وی با باور به اینکه برای رویارویی با چالشهای انگلیس و روسیه، نیازمند به دسترسی به فناوری اروپائیان در شیوههای جنگ می باشد، برآن شد که از فرانسه در این باره درخواست یاری نماید. از اینروی بود که او محمدحسینخان مقدم آجودانباشی را به سفارت در دربارهای اتریش و فرانسه و لندن برگزید؛ تا نخست به بهانهی فرستادن پیام شادباش و فرخندگی برای نشستن ملکه ویکتوریا بر تخت پادشاهی انگلیس، باگفتگو با پالمرستون، ناخرسندی محمدشاه را از رفتار مکنیل به آگاهی ویبرساند و از پرداخت غرامتهایی که مکنیل برای ماجرای دستگیری نامهرسان و رویدادهای پس از آن از ایران میخواست و از وزارت خارجه انگلیس درخواست پیگیریاَش را نموده بود سر باز زند و دوم این که از فرانسه درخواست یاری نماید.
مکنیل باشنیدن خبر سفارت میرزاحسینخان بسیار نگران شد. او بهخوبی میدانست که شاه و حاج میرزا آغاسی برآنند که از دولت انگلیس بخواهند که وی را از برای بیآزرمی به شاه و به دولتمردان ایران فرا بخواند و براین پایه میکوشید تا با هرچه که از دستش بر میاید از سفارت آجودانباشی جلوگیری نماید. او در گزارش خویش در روز شنبه ۹ دی ۱۲۱۶ (۳۰ دسامبر ۱۸۳۷) نوشت:
من آگاهی یافتهام که حسینخان برسر آنست که رهسپار گمارش سفارت خود در انگلیس بشود. اگرچه من به وی پیشنهاد کرده ام که تا به سرانجام رسیدن بارهی بدرفتاری با پیامرسان گروه نمایندگی انگلیس درنگ نماید. ولی به دید میرسد که او خواستار آنست که به راه بیفتد و من دیگر کوشش نخواهم کرد که وی را بازدارم.اگرچه، وی راست نمیگفت، و با فرستادن گزارشهای پیاپی از بدرفتاری ایرانیان با کارگزاران انگلیس و خودداری شاه و نخست وزیر از پوزشخواهی به آتش خشم پالمرستون دامن میزد، و به گونهئی نابهسرراست اورا برمیانگیزانید تا از پذیرفتن آجودانباشی به آوند سفیر ایران به دربار انگلیس خودداری نماید. چنین بود که پالمرستون در دستورکاری که در روز شنبه ۲۵ اسفند ۱۲۱۶ (۱۶ مارچ ۱۸۳۸) برای مک نیل فرستاد، در باره ی سفر آجودانباشی نوشته بود:
اگر سفیر ایران پیش از انکه دولت علیاحضرت آگاهی پیدا کرده باشد که شاه غرامت سرشار را برای گستاخیئی که به شخص نامهرسان شده، پرداختهست، به اینجا بیاید، من بهگمارشخود میدانم که به آگاهی آن سفیر برسانم که، در این چگونگی، نمیتوانم وی را برای باریابی به پیشگاه علیاحضرت ببرم ، و حتی نمیتوانم وی را در گمارش رسمیاَش بپذیرم، و نه همچنین میتوانم با وی هیچگونه گفتوگوئی در بارهی هیچگونه بارهئی داشته باشم، و وی تنها میتواند به آوند کسی هیچکاره به اینجا بیاید.
چندماه پیش از آن که آجودانباشی به استانبول برسد، لرد پالمرستون در نامهیی در روز سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۲۱۶ (۲۰ مارچ ۱۸۳۸) به سر فردریک لمب Sir Frederick Lamb، سفیر انگلیس در اتریش و ارل گرانویل Earl Granville، سفیر انگلیس در فرانسه، در بارهی گزارش رهسپاری وی نوشت :
از آگاهیهائی که بهتازگی از فرستادهی علیاحضرت در دربار ایران رسیده ، چنین برمیآید ،که برخی از کارگزاران ایرانی، برپایهی برایچههای زیادی که برای این انگار در باش است، بهدستور سرراست خود شاه، یکی از پیامرسانان گروه سیاسی انگلیس را در هنگام بازگشت از هرات به تهران دستگیر و او را به زور به اردوگاه شاه برده و نامههای همراه با وی را از او گرفته و باوی بدرفتاری نمودهاند.
بر پایهی یکچنین زیرپانهادن گستاخانهی وندیدادهای نیاشنها (قوانین ملتها) ، وزیر مختار علیاحضرت انگلیس در ایران درخواست تاوان نموده ست، و اینکه شاه چگونه واکنشی در این باره نشان خواهد داد، نشان خواهد داد که آیا وزیر مختار علیاحضرت در ایران خواهد ماند و یانه!
در همین روند، دولت علیاحضرت چنین میپندارد که حسینخان، که چندی پیش از سوی دربار ایران، به آوند سفیر شاه، برای آمدن به انگلیس برگزیدهشده تا نشستن علیاحضرت ملکه را برتختپادشاهی شادباش گوید، اینک رهسپار شده است و شاید هم تا کنون در سفر خود به بسیار به پیشرفته باشد.
دولت علیاحضرت به آکندگی با نگرش آقای مکنیل که رفتار کارگزاران ایران را درخور دریافتن نمییابد، پذیرا میباشد، و همهی رفتارهایی را که آقای مکنیل در این واکنشها برگزیدهاند درست گواهه مینماید و در چنین بروندهائی (شرایطی) این آشکارست که تا هنگامی که آگاهیئی نرسیده باشد که شاه همهی غرامت را برای رفتار گستاخانهیی که با پیامرسان انگلیس به کنشآمده پرداخته است؛ علیاحضرت ملکه نمیتوانند در دربار خویش هیچ سفیری از شاه را بپذیرند ، و به همچنین وزیرخارجهی علیاحضرت نیز نمیتوانند هیچگونه رسانهیی با این سفیر در بارهی هیچبارهئی به هرگونه داشته باشند.
من همچنین به آن گرانارج دستور میدهم که در بارهی رسیدن حسینخان به وین / پاریس به هرچه زودتر آگاهی به دستآورید، و بهدَم آگاهی از رسیدن وی، بیدرنگ وی را از رویکردِ دولت علیاحضرت به نپذیرفتن او آگاه سازید، و در بروندهای کنونی هیچگونه رسانگی را با وی آغاز ننمائید، و اگر وی به جای درنگنمودن در آنکجا که به سرخواهدبرد تا از فرجام این ماجرا در ایران آگاهی یابد، پافشاری ورزد ، که با همهی این هشدار ، از آمدن به انگلیس پیگیری نماید. به او چگونگی شرمآوری را که در آن نهاده خواهد شد را پدیدار نمائید .
آجودانباشی و همراهاناَش در روز پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۲۱۷ (۱۳ سپتامبر ۱۸۳۸) از تبریز بهسوی استانبول رهسپار شدند. پالمرستون در نامهیی به ویکنت جان پاتسونبای Viscount John Patsonby، سفیر انگلیس در عثمانی، در روز جمعه ۹ شهریور ۱۲۱۷ (۳۱ آگوست ۱۸۳۸ ) نوشت:
آن گرانارج از نامهی من به تاریخ سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۲۱۶ ( ۲۰ مارچ) به فرستادهی علیاحضرت در ایران، که براینگرش شما گشوده گذاشته شده بود، آگاه شدهاید که دولت علیاحضرت به برایچههائی که در آن نامه گفته شده است برآن بوده است که حسینخان را، که به آوند سفیر شاه برگزیده شده، تا برای گفتن شادباشِ نشستن علیاحضرت ملکه بر تخت پادشاهی، به انگلیس بیاید، نپذیرد.
از نامهی آقای بهنام چنین مینماید که حسینخان که به برایچههای گوناگون رهسپاری خویش را از تبریز به واپس افکنده بود، آماج خویش را به رهسپارشدن بهسوی انگلیس در روز شنبه ۲۳ تیر ۱۲۱۷ ( ۱۴ جولای) آگهداد کرده ست .
آگاهیهائی که بهتازگی از ایران رسیده است رویکرد دولت علیاحضرت را به نپذیرفتن حسینخان به آوند سفیر و برپانداشتن هرگونه رسانگی را با وی را پذیرفتنی مینماید .پالمرستون در پایان این نامه به سفیر خود در عثمانی نیز دستور میداد که حسینخان را از رهسپاری بهلندن بازدارد. روز پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۲۱۷ پوتسونبای در نامهیی به پالمرستون که در پنجشنبه ۱۹ آذر (دهم دسامبر )به دست او رسید؛ وی را از رسیدن نامهیی از میرزاجعفرخان مشیرالدوله سفیر ایران در عثمانی در بارهی رهسپاری حسینخان بهلندن و پناهندگی شاهزادگان فراری در دربار عثمانی (شاهزاده عليشاهمیرزا ظلالسلطان ، شاهزاده علینقیمیرزا رکنالدوله، شاهزاده اللهوردیمیرزا، و شاهزاده اماموردیمیرزا ایلخانی) آگاهی داد و نوشت حسینخان در روز گذشته (۱۶ آبان ) با یک کشتی بخاری به ترابزوان رسیده است. نامهی مشیرالدوله، که به تاریخ چهارشنبه ۹ آبان ۱۲۱۷ (۳۱ اکتبر ۱۸۳۸) به زبان فرانسه به و یکنت پوتسونبای نوشته شده بود، چنین میگفت:
Il me parvient que les Princes Persans réfugiés depuis quelques mois en cette capitale doivent se rendre à Londres par vos moyens. Votre Excellence sait qu'avant leur arrivée lorsque je lui ai demandé conseil touchant cette affaire, elle m'a répondu de demeurer neutre en cette occasion, étant dépouvu d'instruction de son Gouvernement.
L'amitié désintéressée qui existe entre votre Gouvernement et le nôtre est maintenant aussi solide qu'auparavant, malgré le malentendu qui a été élevé entre notre Gouvernement et M. l'ambassadeur d'Angleterre résidant en Perse et qui, grâces à Dieu, a été bientôt terminé, et Sa Majesté le Shah a quitté le siége de Hérat et ses dépendances, et un Ambassadeur de la Cour de Perse doit se rendre à Londres. Cela etant il n'est pas juste que votre Excellence consente que ces Princes fugitifs aillent à Londres, car cela serait contraire à l'amitié que les Gouvernemens tâchent de consolider de plus en plus entre eux.
بر من چنین مینماید که شاهزادگان ایرانی که چندماه ست که به این پایتخت گریختهاند با کشتیهای شما بر سر رفتن به لندن میباشند. آن گرانارج میدانند که پیش از آمدن آنها هنگامی که من از نگرش آن دولت در این باره پرسیدم پاسخ این بود که ما بهاکنون تا رسیدن دستورکار از دولتمان ناسویگیر خواهیم ماند.
باهمهی کژبرداشتی که میان دولت ما و آقای سفیر انگلیس در ایران بپاخاسته، که به مهر خداوند بهزودی پایان مییابد، دوستی یکرنگی که میان دولت شما و ما بودهست به همان سختاستواری گذشته ست ، و اعلیحضرت شاه به گردابست هرات و پیرامونهای وابستهاَش پایان خواهند داد، و سفیری از دربار ایران به لندن خواهد رفت. چنینست که درست نخواهد بود که آن گرانارج بپذیرند که شاهزادگان فراری به لندن بروند. زیرا که این برواژ با دوستیئی است که دوکشور میکوشند تا بیشتر و بیشتر درمیان خویش سختساخت نمایندویکنت پاتسونبای در پاسخ به میرزاجعفرخانمشیرالدوله در روز پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۲۱۷ (۱ نوامبر ۱۸۳۸) نوشت؛ که نامه وی را دریافت کردهاست و "من با شتاب به آن گرانارج باورداشت میدهم که به شما آگاهیهای نادرست داده شدهاست و در بارهی شاهزادگان ایرانی بهآکندگی در گُم افتادهاید، و این درست نیست که والاحضرتها با پذیرش یا بدون پذیرش من، هماکنون به لندن رفتهاند یا در راهاَند،" سپس او در دنبالهی نامهب خود گویش تند فرماندهی یک دولت استعماری را به خود میگرفت که پروا نمیدهد دولتی ناتوان مانند ایران با او رفتاری برواژ با خواستهاش داشته باشد. خواستهیی که اینک به گفتهی پالمرستون "وندیداد نیاشنها" یا قانون ملتها ست. هرچند در آن هنگام هنوز سازمان ملل متحدی نبود که این اندیشار را ویدایش داده باشد. پادشاهی محمد شاه، مردمسالارانه نبود و رفتار وی به آوند پادشاهی خودکامه در آن روزگار قانونی بود. انگلیس نیاز به آن داشت که این ناسازگاری را چاره نماید. ویکنت پاتسونبای در دنبالهی نامهی خود نوشت:
این بسیار درست است که، همانگونه که آن گرانارج گفتهاند، اعلیحضرت شاه ایران به گرداگردبست هرات پایان دادهاند، و بهسوی تهران در پیشروی هستند، و اینکه اعلیحضرت برپایهی درخواست دولت انگلیس چنین کردهاند، و من باورداشت بسیار دارم که از برای اینکه برخی از کارگزاران بلندردهی ایرانی با بدرفتاری خود، با پیامرسانی که از کارکنانِ گروه سیاسی انگلیس بوده، وندیداد نیاشنها (قانون ملتها) را زیرپا نهادهاند، دولت ایران بدون درنگ خردسندیئی را که به دولت انگلیس وامدار است خواهد پرداخت. اما این بر گمارش من است که بر پایهی دستور دولت خویش آن گرانارج را آگاهی دهم که ، تا هنگامی که چگونگی بدانسان مانده است که به تازگی بوده است ، دولت علیاحضرت براین رویکرد است که از پذیرفتن سفیری از دربار ایران به دربار انگلیس خودداری نماید و بر من گمارده شده است که، از برای آنکه سفیر نامبرده را از رنج راهسپردنی که نمیتواند بهآماجاَش برسد بهدور دارم، به این رسانگی بپردازم. ومن از این گاهه، که بسیار به هنگام است، بهره میگیرم که از آن گرانارج درخواست نمایم که گامهایی در این باره را که فرزانگی شما نمایان مینماید بردارید.پاتسونبای نامهی خود را با آرزوی بهبود پیوندهای میان دوکشور پایان میداد. مشیرالدوله در یادداشت خود درروز سه شنبه ۱۵ آبان ۱۲۱۷ (۶ نوامبر ۱۸۳۸) به زبان انگلیسی، که باهمهاین که از نادرستی های املایی و دستوری چشمگیری آکنده بود از دیدی دیپلماتیک آزردگی و ناخرسندی ایران را به گونهئی روشن و هوشمندانه نشان میداد:
دستور دولت انگلیس به آن گرانارج در بارهی سفیر ما میباید به زمانی دور در گذشته در پیوند باشد، زیرا اگر دولت ایران کوچکترین نشانهیی در بارهی پذیرایی سرد از سفیر خود در لندن داشت، هرگز اورا نمیفرستاد و آقای مکنیل گرانارج میبایست اشارهیی در این باره مینمود؛ دولت من به بهرهوریهای پیوندهای دوستانه با انگلیس دلگرمی به آکنده دارد.
آن گرانارج میگویند که من میباید گامهای درخوری درباره این ماجرا، به آنگونه که فرزانگی من رهنموناَم خواهد نمود، بردارم . برای من دریافتن این پیشنهاد به سراسر دشوارست که چه گامهایی را که نزدیک به سازش با دیدگاه آن لرد پرارج باشد، میتوانم بردارم. سفیر ما در هماکنون در کنستانتینوپل ست و دارد رهسپار بهلندن میشود ، و افزون برآن ، دولت ما بر این باورست که هنوز دوستی یکرنگ میان دو دولت ما بدون هیچ دگرگونی پابرجاست. من بسیار سپاسگذار خواهم بود اگر آن گرانارج گامهایی را که من می باید بردارم روشنی دهند.پاتسونبای دوروز درپساتر در پاسخ خود نوشت:
... دستورهای دولت من در بارهی سفیر ایران بیچونوچرا ست و این گماریدهی من است که سربلندی نامهنگاریئی که با آن گرانارج داشتهام را انجام دهم. من امیدوارم که همهی ناسازگاریها میان دولتهای کشورهای ما، به سود هر دو سوی، چاره شود. من بهآکندگی دلگرم هستم که این به بهرهی هردو کشور ست که با یکدگر بهترین پیوندهای دوستانه را داشته باشند. اگرچه همانگونه که آن گرانارج میدانند ، از پاسخهای پایانی رسیده از ایران چنین برمیآید که دولت ایران هنوز از برای ناپسندی رفتار شده با گروه سیاسی انگلیس، یا همان دستگیری و بدرفتاری با یکی از پیامرسانهایی که در کارگزاری برای انگلیس بوده، خرسندی ما را فراهم ننموده است. و آن گرانارج میباید آگاه باشند، که دولت انگلیس نمیتواند به هیچکس، به هر اندازه هم که از بالاترین کارگزاران بلندرده و یا در زیر مهر هر پادشاهی که باشد، پروا دهد، که بتواند بدون کیفر، حقوق گروه سیاسی انگلیس و وندیداد نیاشنها (قوانین ملتها) را کوچک نماید. من انگار میکنم که، همانگونه که میباید، اینباره بهتندی بهسامان خواهد رسید و هنگامیکه چنین بشود، بر این انگارم که دولت انگلیس بسخوشنود خواهد بود که پیوندهای باستانی آزرممندانه میان علیاحضرت ملکه بریتانیای بزرگ و اعلیحضرت شاه ایران بازسازی گشته و به سفیر گرانارج با خوشنودی در انگلیس خوشآمد گفتهخواهد شد.به نوشته کنت سیمونیچ یکی از برایهائی که پالمرستون نمیخواست حسینخان مقدم آجوادان باشی را به سفارت بپذیرد این بود که بر پایهی رایزنی مکنیل چون سفارتهای ایران به دربار نیکلای، تزار روسیه، را شاهزادگانی مانند خسرومیرزا و ناصرالدینمیرزا همراهی مینمودند، این از ارجمندی و آبروی انگلیس میکاست که حسینخان به اندازهئی بسنده از تبار مهینان و شاهزادگان نبود! حسینخان خواهرزادهی میرزاجعفرخان مشیرالدوله بود، که در دیوان میرزابزرگ قائممقام پرورشیافته و یکی از فرماندهان سپاه در جنگهای ایران و روس بود . به نوشتهی سیمونیچ محمدشاه که از چشمداشتهای بیجای مکنیل شکیبائی خودرا از دست دادهبود به او پاسخ داد که "حسینخان به هزینهی خود به این سفر میرود ، اما برای فرستادن یکی از نامزدهای که شما برای سفارت در دید دارید، میباید پانزده تا بیستهزار تومان هزینه نمود و چنین اندازه پول در خزانه نیست." و گویا شاه به وی گفتهبود که "خود شما تا چندی پیش در گروه سیاسی انگلیس پزشکی در ردهی همگان بودهاید و نداشتن خونی مهین راه را برای اینکه به جایگاه سفارت برسید نبسته است."
تنش در بوشهر و بهبیرونرفتن مکنیل و گروه نمایندگی انگلیس از ایران
در همین هنگام بود، که در بوشهر میان گروه نمایندگی کمپانی هند شرقی (دولت انگلیس در هند) با مردم تنش و درگیریئی دنبالهدار برپاشد که تا هنگام درتازی ناوگان انگلیس به میانآب خارگ به درازا کشید.از سوئی دیگر در تهران، ژنرال سیمنوی فرانسوی، با پروا از محمدشاه، به زور به درون خانهئی که در پیشتر به سرگرد تاد انگلیسی در تهران واگذار شده بود رفته و در آن خانه نشیمن گرفته بود. پالمرستون در پیامی به حاج میرزا آغاسی نوشت که دولت انگلیس از ایران میخواهد و چشمداشت دارد که از کارکناناَش در ایران پاسداری نماید.
من به دستور وزیران اعلیحضرت انگلیس به آن اعلیحضرت هشدار میدهم که دولت انگلیس به این برنامه که اعلیحضرت به رویارویی با افغانستان در پیش گرفتهاند، که بر سر دشمنی با هندوستان انگلیس است، و به آکندگی با روانِ پیمان هموندی که میان انگلیس و ایران برپا بوده ناسازگارست، و در برآیند، اگر که بر بهانجامنهند این برنامه پافشاری شود، پیوندهای دوستانهیی که تاکنون میان ایران و انگلیس به شایانی برپا بوده بهناگزیر میباید به پایان برسند و انگلیس میباید گامهایی را برگزیند که، بر پایهی بهترین برآورد در اندیشهی او برای پاسداری از دارائیهای پادشاهی انگلیس، بایستهمیباشند.
افزون برآن به من دستورداده شدهست که به آن اعلیحضرت هشدار دهم که اگر هرات در برابر اعلیحضرت زانو زند دولت انگلیس پیگیری از سوی آن اعلیحضرت را، در به چنگداشت آن شهر و یا هر بخش دیگری از افغانستان، نمایشی به دشمنی بر رویاروئی با انگلیس برداشت مینماید.
دولت انگلیس همچنین پرداخت تاوان را، برای بدرفتاریئی که با پیامرسانش شده ، که بارهئی به همگی جدا از دشواری هرات است ، خواستارست. وزیر مختار اعلیحضرت انگلیس بر این باورست که آن اعلیحضرت پرداخت تاوان را به گونهئی که یادآوری شده میپذیرند و بنابراین دولت انگلیس را از پرداختن به هرگونه گامبرداری به ناگزیر دیگر برای دریافت آن آسوده خواهند داشت.
آن اعلیحضرت بدون گمان از دولت قفقاز شنیدهاند که یک گروه از سپاهیان انگلیس و یک ناوگان انگلیس در برگیر پنج کشتی جنگی هم اکنون وارد دریابار پارس شدهاند و برای اینک در میاناب خارگ پیاده شدهاند . رویکردهایی که آن اعیلحضرت در برابر این درخواست بهکار میگیرند، گذار پیشروی آتی این نیروها را پدیدار خواهد نمود؛ اما آن اعیلحضرت میباید انگار نمایند ؛ که با نگرشی که دولت اعلیحضرت انگلیس از چگونگی چگونگشت کنونی گرفتهاند ، و از هنایشی که میباید در اندیشهی وزیران اعلیحضرت و فرمانداران انگلیسی در هندوستان با واکنشهای پساتر دولت ایران گرفتهباشند، که در گذشته با آنها آشنا نبودهاند، هیچ چیز مگر پذیرفتن بیدرنگ راهکارهایی که بر روال خواستههای دولت انگلیس باشد، نمیتواند کنشکردهای کارکنان را ، که بر روال فرمان دولتشان برای پدافند از بهرهوریهای انگلیس و استواری دادن به ارجمندی انگلیس به جای گذاشتهاند، به درنگ اندازد. در این هنگام ، وزیر مختار دولت اعلیحضرت از رهسپاری خود به سوی مرز ترکیه پیگیری میکند و همهی شهروندان انگلیس را از سرزمین ایران به بیرون خواهد برد. اما امیدوارست که دیگر رایزنیِ بدِ مردمان بدخواه، که آن اعلیحضرت را به پایداری در گذاری برانگیختهاند، که چگونگی بارهها را به این چگونگشت درآورده، برآن اعلیحضرت هنایشی نداشته باشد، و اینکه با راهنماییِ فرزانگی خود، با دردیدداشت به بهرهوریهای راستین ایران، آن اعلیحضرت راهکاری را برگزینند، که وزیر مختار اعلیحضرت انگلیس را به دربار آن اعلیحضرت بازگرداند، و هموندی میان دو دولت را بر پایههای آزرمگین پیشین باز نهد.
آن اعلیحضرت نگریستهاند که همهی آنچه که وزیر مختار اعلیحضرت انگلیس در بارهی این چالشها گفته است از سر دوستی و راستی بوده و برآمده از خواست نگران او برای پیشگیری از بدآمدهایی ست که به آشکار پیآمد ایستادگی در گذاری ست که دولت ایران در پیشگرفته ست و او به دیگر بار، به آن اعلیحضرت سرآسودگی میدهد که هیچ چیز مگر آسیب و بیم آنی برای ایران از رد نمودن درخواستهای دولت انگلیس زائیده نخواهد شد.
نیایش یک کارگر وفادار و کهن که همواره آرزوی نیکخواهانه برای شاه و دولت ایران داشته است اینست که خداوند آن اعلیحضرت را به رویکردی فرزانه راهنمایی نماید و به امید آنکه او آنها را که رایزنی نکوهیدهشان به این چگونگشت انجامیدهست ببخشاید.این نامه هنگامی به محمدشاه رسید که پولهایی که مکنیل به کامرانمیرزا برای پدافند هرات فرستاده بود بهدستش رسیده بود و ترپندها و راهکارهای ستوان پاتینجر و بورنز موجب شده بود که افغانها در برابرآفندهای سپاه ایران بر ایستادگی خود بیافزایند. محمدشاه که از نامهی گستاخانهی مکنیل بسیار خشمگین شده بود اینک با رفتن او از ایران دیگر نیازی نمیدید که کارگزاران انگلیس در خانههایی که دولت ایران به آنها داده بود ماندگار نگاهبدارد. چنین بود که شاه به ژنرال سیمنوی فرانسوی، که در کار برای ارتش ایران بود، گفته بود که میتواند خانهی سرگرد تاد Major Todd را گرفته ودر آن نشیمن کند. ژنرال سیمنو بیدرنگ روزشنبه ۱۹ آبان ۱۲۱۷ (۱۰ نوامبر ۱۸۳۸) اسباب و اثاثیه خانهاش را به خانه تاد برده و چون در را بسته دیده بود به کارگران دستور داده بود تا از دیوار خانه بالا بروند و درخانه را باز نمایند. سرهنگ دوم جاستین شیل lieutenant colonel Justin Sheil که در نبودن مکنیل کارهای سفارت را بر دوش داشت این باره را به مکنیل که در تبریز بود گزارش نمود و او در نامهیی در روز چهارشنبه ۵ دی ۱۲۱۷ (۲۶ دسامبر ۱۸۳۸) به لرد پالمرستون گزارش جاستین شیل را به پیوست فرستاد. مکنیل در نامهاش با گویشی دو پهلو که نشان از بیزاری او از ایرانیها بود نوشت:
... برنامهریزان ایران، و به ویژه نخست وزیر، هرگونه آگاهی و یا سازش با رفتار ژنرال سمینو را انکار کرده اند. و سرانجام او را وادار نمودهاند که آن خانه را تخلیه نماید. به باورمن، دلیل سختاستواری هست که انگارکنیم که موسیو سمینو راست میگوید که به او پروا داده شده بود که رفتاری را که انجام داد بنماید ، اما از آنجا که جایگاهداران ایرانی بیدرنگ و بدون هیچ بهانه ناخشنودی خود را از رفتار ژنرال سمینو آشکار داشتهاند، من انگار میکنم که او به تنهایی پاسخگو برای این پیشآمد است.
من بهآکنده با برداشت سرهنگشیل همسویم که این ناسزائی زشت بوده ست زیرا در ایران گرفتن خانه کسی میانایی ناپسند دارد و آشکارست که اگر شاه میخواست که خانهیی را که برای نشیمن یک افسر انگلیسی برگزیده از او باز پس بگیرد ، آن نشیمنگاه نمیباید به چنین شیوه پسگرفته میشد. این باره را نخستوزیر در گفتگویاَش با سرهنگ شیل پذیرفت و اینکه موسیو سیمونو را ازخانه بیرون کردند نشان این پذیرفتن است .
من بر این باورم که اگر گروه سیاسی انگلیس به تهران بازگردد بایسته خواهد بود که این رفتار دولت ایران در زیر دید باشد و اگرچه من افسرده خواهم بود که مایهی آن شوم که موسیو سمینو از کار در دولت ایران، که برای گذران زندگی خود به آن وابسته است، برکنار شود و یا آنکه او را به کیفری سخت سزا دهند ، من چنین میاندیشم که این شاید درست خواهد بود که خواسته شود که او به دست کم برای چندگاهی مشخص نباید در تهران به کار بپردازد.به نوشتهی سرهنگ جاستین هیل هنگامی که او داستان را به حاجمیرزا آغاسی گزارش داده بود، وی بسیار خشمگین شده بود و بی درنگ به وزیر خارجه میرزا مسعود دستورداده بود که به ژنرال سمینو بگوید که خانه را تهی نماید. به گفتهی شیل؛ سیمنو به او گفته بود که شاه به او پروا داده که خانهی سرگرد تاد را برای نشیمن خودبگیرد، میرزا آغاسی در پاسخ گفته بود: "چگونه میشود که شاه هیچ چیزی در باره اینکه خانهیی به سرگرد تاد داده شده است را به یاد نداشته باشد؟"
اما ترپندهای مکنیل هنوز پایان نیافته بود . او روز یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۲۱۷ (۳ مارچ ۱۸۳۹) در پیوست به گزارش دیگری از تبریز، شکایت کاپتین هِنِل Captain Hennel، نماینده کمپانی هند شرقی در بوشهر "دربارهی گستاخی دیگری که مردم بوشهر بر دشوری با یکی از کارکنان آن نمایندگی دست یازیدهاند،"را به لرد پالمرستون فرستاد . به نوشتهی او، وی به کاپیتان هنل پیشنهاد کرده بود که اگر شاهزاده فریدون میرزا، استاندار فارس در شیراز، شکایت او را نادیده گرفت، او دفتر کارگزاری خود در بوشهر را به میاناب خارگ که در چنگال ناوگان دریادار میتلند افتاده بود، ترابر نماید و این، به راستی، به میانای گام نخست برای جدا نمودن خارگ از ایران بود.
نا آرامیهای بوشهر در چالش با نیروهای انگلیس
داستان رویداد بوشهر بر پایهی گزارش پیچیدهی کاپیتان هنل در روز چهار شنبه ۳۰ آبان ۱۲۱۷ (۲۱ نوامبر ۱۸۳۸) این بود که شیخ حسین دادستان بوشهر به الیاسِ سرهگری کارهای ارزی گروه کارگزاری انگلیس را در آن شهر انجام میداد (صراف) کجرفتاری نموده و به داشتههای وی به ناروا آسیب و زیان رسانده بود. بر پایهی گزارش هنل؛ نا آرامیهای بوشهر با بستهشدن بازار آغاز شده بود که واکنشی بود به درگیری بازاریان آن شهر با میرزاعباس، فرماندار بوشهر؛ که به گلایهی بازاریان، گرفتن مالیاتی که در هم اکنون به شیخ کاظم، فرماندار پیشین، پرداخت شده بود، را به دیگر بار درخواست مینمود. از این گزارش پیداست که هنل برپایهی خواستهی مکنیل میباید این ناخرسندیبازاریان را به گونهئی با نبرد هرات پیوند دهد، تا پالمرستون بتواند برفشارهای خود بر حاجمیرزاآقاسی بیافزاید.
روز شنبه ۲۶ آبان میرزاعباس فراشهای فرمانداری را برای وادار نمودن بازاریها به بازنمودن مغازههایشان به بازار فرستاده بود. و گروهی تفنگدار را در پیرامون خانهی شیخحسین، دادستان بوشهر، که بازاریها را به بستهماندن مغازهها برانگیخته بود، به پاسداری برگمارده بود. به گزارش هنل؛ دراین میانه گویا چنین وانمود میشود که یکی از تفنگدارانِ فرماندار مست بوده است، و شیخ حسین فرمان میدهد که همهی خمهای شراب در خانههای یهودیان میباید شکسته شود. پس، گروهی از "مردمان بی سروپای شهر" به سردستگی سیدعلی نامی، که کاپیتان هنل در گزارشهای پیشین خویش هم از وی گلایه ودادخواهی نموده بود، به برزن یهودیان رفته و خمهای شراب را میشکنند. در میان خانههائی که به زیر آفند درشده بودند، بهخانهی سرهگر گروه کارگزاری انگلیس نیز آسیب میرسد، و شرابها و دیگر نوشابههای الکلی که به گزارش کاپیتان هنل برای صادرات بوده، به بهای ۴۰ تا ۵۰ تومان (که به پول آنگاهان زیانی بسیار هنگفت بوده ست) شکسته میشود. و به خود سرهگر آزار رسانده میشود تا آنجا که وی از ترس جان به کارگزاری انگلیس پناه میبرد.
به نوشتهی هنل هنگامی که او یکی از کارکنان نمایندگی را برای پرسش در بارهی دادخواهی و کیفرداد آشوبگران به نزد فرماندار شهر میفرستد، فرماندار گفته بود که نه تنها وی توانائی خود را از دست داده که بل شورشیان بر سر آن میباشند که وی را از شهر بیرون نمایند. او به هنل پیشنهاد کرده بود که به شاهزاده فریدونمیرزا استاندار استان فارس که در آن هنگام به کازرون رفته بود دادخواهی نماید. هنل مینویسد که با همهی اینکه نیروی بسیاری برای کیفرداد به آشوبگران را در اختیار دارد بر پایه دستورکاری که مکنیل در روز سه شنبه ۱۷ مهر (۹ اکتبر) برای او فرستاده بود، وی از نشان دادن واکنش سخت خودداری نموده است ولی چگونگی چگونهست خود را به استاندار گزارش نموده است . وی در دادخواهی خود مینویسد:
اگرچه، من آشکار میدارم که امیدی اندک دارم که والاحضرت شاهزاده به گامی خرسندکننده دستیازند، با این همه به هماهنگی با دید آن گرانارج، بیرون نمودن شیخ حسین ، شیخسلیمان و خانوادههایشان از بوشهر و کیفرداد شخصی و مالی کسانی را که در این رویداد سردمدار بودهاند را درخواست دارم . من چنین میاندیشم که گزارش این گستاخی میباید با نگرشی کوشنده نگاه شود، زیرا هراس من از اینست که اگر پروا داده شود که ناسزاهای پیاپی دادستان بدون کیفردادی سخت و خرسندکننده به فراموشی سپرده شود، مایهی کاستگی آبرو و هنایش ما در اینجا خواهد گشت.به راستی شیوهی گویش در گزارشهای مکنیل و هنل در این باره بسیار اندیشه برانگیزند و ما میدانیم که مکنیل در نامهیی به همسرش از خردهگیری برخی از روزنامههای انگلیس در بارهی شیوهی رویکردهای وی نگران بود. و چنین است که با همهی اینکه همواره هوادار واکنشهایی سخت و ستیزآمیز از سوی دولت انگلیس بود، در این گزارشها به گونهیی میکوشد تا خویشتن را از بذهزدِ (اتهام) تندخویی و سختگیری پالوده سازد. او در پاسخی به کاپیتان هنل در روز دوشنبه ۳ دی ماه ۱۲۱۷ (۲۴ دسامبر ۱۸۳۸)، که رونوشت آنرا به پالمرستون فرستاد، نوشته بود:
شما آگاه هستید که چگونگی چگونهست در در دربار ایران مرا از هرگونه امیدواری بازمیدارد که بتوانم، برای تاوانخواهی از این ستیزهها، واکنشی را از شاه و وزیرانش درخواست نمایم. و اگر تاوان بسیار این آسیب از سوی استانداری فارس به انجام گذارده نشود ، که ماندگاری شما را به آنگونه در بوشهر شدنی سازد، که پشتگرمیئی آکنده داشتهباشید که شما را دیگر در برابر ازسرگیری چنین گستاخیها نخواهد نهاد. من بر این باورم که بهترین و سودمندترین راهکار برای شما این خواهد بود که دفتر کارگزاریمان را به میاناب خارگ ترابر نمائید و به استانداری فارس برایچهئیِه به کارگیری این راه چاره را یادآور نمائید.
ویکنت جان پالمرستون وزیر خارجه انگلیس در ۱۸۳۹ |
تنشهای ساختگی و رویدادهای بوشهر
سرهنگ جاستینهیل، که پس از اینکه مکنیل بهسوی انگلستان رهسپار شد به جایگاه کاردار سفارت انگلیس در ایران برگزیده شده بود، و اینک تا آرام شدن تنش میان ایران و انگلیس میباید در شهر ارزروم عثمانی میماند، برای اینکه به پالمرستون شایستگی و توان دریافت خود را از راهکارهای و رویکردهای او برای راندن سفارت در ایران نشان بدهد، در گزارشی در بارهی دژ غوریان، پیشنهاد مینمود که انگلیس میباید با نشان دادن واکنشی سخت امید محمدشاه را برای دستیابی به هرات نگاره بر آب نماید. وی در نامهیی در ۱۴ بهمن ۱۲۱۷ (۱۳ فوریهی ۱۸۳۹) از ارزروم به پالمرستون نوشت:
این راستی که شاه هنوز هیچ پیمانی با هرات نبسته است ، افزون بر اینکه دژ غوریان و فوراه و غیره را نگاه داشته است و همچنین بر پایه آگهداد ما بر آنست که سرداری را به غوریان بفرستد ، چنین مینمایاند که او هنوز از رویکردش در به چنگآوردن افغانستان دست برنداشته است. نگاهداشتن غوریان از سوی ایران بر دُژ با بهرهوریهای (ضد منافع) انگلیس است و تنها در ردهی دوم در سنجه با بهچنگالیدن افغانستان از سوی آن نیروست . اگرچه این دژ در اینک سختسازیئی بهچندان ندارد، اما میتواند بدون دشواری زیادی بهدژی سختسازشده دگرگون گردد که بتواند در برابر هرگونه آفند دولت هرات به آن ایستادگی نماید. این دژ در ۶۰ کیلومتری باختر هرات است و زمین میان غوریان و هرات به سرتاسر بارورست (...) یک پادگان نیرومند ایرانی در پیشآمد جنگ ، با در دست داشتن غوریان میتواند همهی ساز وبرگ در نیاز برای هرات را به زیر دست داشته باشد . گذشته از این اگر به دولت ایران پروا داده شود که این پایگاه را در دست داشته باشد نهتنها توان آن را خواهد داشت که به برپائی ناخرسندی و ویرانکاری در هرات و دیگر جاهای افغانستان بپردازد، که بل میتواند از پراکندگی در میان مردم هرات بهره گرفته و آن شهر را به چنگآورد. و شاه تاهنگامی که پروا داشته باشد که پایگاهی رزمیئی اینچنین در نزدیکی هرات داشته باشد آمادگی نخواهد داشت که امید خود را برای فرمانروایی بر هرات از دست بدهد و چنین مینماید که ازهمگسیختن این امید بهترین و پرشتابترین شیوه برای بازگرداندن پیوندهای ایران و انگلیس به به بروندهای پیشین میباشد.
پالمرستون در روزشنبه ۱۸ اسفند ۱۲۱۷ (۹ مارچ ۱۸۳۹) در دستورکاری به جاستینهیل، از وی خواست که با فرستادن یادداشتی به وزیر امورخارجهی ایران از وی پوزشی دهنادین (رسمی) را برای بهچنگگرفتن خانهی سرگرد تاد به دست ژنرال سیمینو درخواست نماید. پالمرستون همچنین در نامهی دیگری به وی در همانروز دستور داد که با نامهیی به وزیر امورخارجهی ایران در بارهی رویدادهای بوشهر و آسیب به جان و دارائی یکی از کارکنان انگلیس انگلیس واخواهی نماید و درخواست تاوان از این آسیب و کیفرداد به کسانی که درآن دست داشتهاند را بنماید .
سرهنگ جاستینهیل اینک برآن شده بود تابرخی از پیوندهای گسسته شده میان ایران و انگلیس را در بارهی ماجرای محمدبیگ، پیامرسان سفارت انگلیس، را بازسازی نماید. اما مکنیل توانست به پالمرستون بپذیراند که به وی دستور دهد که او میباید برپایهی دستورهای پیشین مکنیل از هرگونه گفتگو در این باره خودداری نماید. پالمرستون در نامهیی به هیل در روز دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۲۱۷ (۱۱ مارچ ۱۸۳۹)، نوشت :
من باید به شما آگهداد نمایم که دولت علیاحضرت با نگرش آقای مکنیل در این باره (محمدبیک) همسو ست و بنابراین من به شما دستور میدهم که رفتار خود را بر این پایه سازگار نمائید .از سوی دیگر شاهزاده فریدون میرزا، استاندار فارس، در پاسخ به واخواهی کاپیتان هنل در بارهی آشوب بوشهر نوشت:
واخواهی آن گرانارج در بارهی آزار به سرهگر (صراف) بوشهر به ما رسید و میانای آن دریافت شد. پس از بررسی چنین پدیدار شد، که ایشان یهودیی است که میخواسته است شراب بفروشد. در کشورهای مسلمان این گونه رفتار نابهوندیداد (غیرقانونی) است و آنها بنابراین او را از این کار بازداشتهاند. نخست اینکه این یهودی شهروند بوشهر است و نه یکی از شهروندان شما؛ و دوم اینکه، با انگار به اینکه چگونگشتی، که شما در نامهتان نوشتهاید، هم رخ داده باشد، این رویدادی چندان پیامددار نبوده که شما در بارهاش به دولت اعلیحضرت پادشاه و وزیر مختار انگلیس دادخواست بفرستید . بسیار بارههای به ناوندیدادتر و به ناهنجارتر (غیرقانونیتر و غیرعادیتر) از این در اینجا رخ دادهاند ، که من آنها را در خور گزارشدادن به وزیران پادشاه نیافتهام . من دستور دادهام میرزا عباس گران ارج به نزد من بازگردد و به گرانارج میرزا اسدالله ، سر بازرس درآمدها، که بهجای وی برگزیده شده ، دستور داده شده که در این باره بررسی سختگیرانهئی به کار گیرد و در روئیکه درستی گلایه یافته شود کیفرهایی سخت داده شود.کاپیتان هنل نامهی فریدونمیرزا را در روزجمعه ۷ دی ۱۲۱۷ (۲۸ دسامبر ۱۸۳۸) به مکنیل فرستاد و در بارهی آن نوشت:
اندکی پس از آمدن فرماندار تازه، میرزا اسدالله، من نامهی والاحضرت را در پاسخ به گلایهام (...) در یافت نمودم که مایهی بدگمانیشد که آیا این پاسخ نسخهیی اصلی است. (...) من با سختی وادار به این باور شدهام که این نوشته، نگرش راستین والاحضرت را در بارهی گلایهئی که به دیدشان آورده شده میرساند. (...) نیاز به گفتن نیست که داوش اینکه مرد بیچارهی آسیب دیده، وابسته به کارگزاری انگلیس نیست و این که او به مردم شراب فروخته است ، راست نیست . شرابهایی که در زیر سقف او نابود شده برای صادرات به مردم بمبئی بستهبندی شده بود . من نگران از اینم که بروندهایی که این پاسخ ، همانند با همهی دیگر پاسخها که تا کنون والاحضرت فرستادهاند ، بر آنها استوارند، به خوبی آشکار میدارند که در استانداری کنونی شیراز امیدی اندک میباشد، اگر که بتوان هیچگونه امیدی داشت، که واخواهیهای ما بهزیردید گرفته شوند و به آنها رسیدگی شود.کلنل هنل در نامهی دیگری به شاهزاده فریدونمیرزا، استاندارفارس در روز جمعه ۷ دی ۱۲۱۷ (۲۸ دسامبر ۱۸۳۸) نوشت :
... با پشتگرمی به مهربانی والاحضرت ، من رفتاری را که یکی از وابستگان ما آزمود کرده بود به آگهداد رساندم ، اما افسردهام که میبینم آن هیچ هنایشی نداشت ، زیرا که میرزا اسدالله حتی کمترین نگرشی به این باره ننمود.
درست است که همانگون که نوشتهی والاحضرت نشان میدهد، سرهگر یهودیئی از اهالی بوشهر ست؛ اما آن والاحضرت بدونگمان میدانند که بر پایه وندیدادها و دهنادهای نهادینه شده، آنها که در کارمندی دولت انگلیس هستند و مزدی پایدار برای کارمندی خود دریافت می نمایند، شایسته دریافت همان پشتیبانی می شوند که شهروندان انگلیس از آن برخوردارند.هنل در نامهاش بار دیگر بر این داوش پافشاری مینمود که این بذهداد (اتهام) که سرهگر به مردم شراب فروخته است راست نیست و "اگر چنین چیزی رخ داده بود وی بیدرنگ برکنار میشد. شمار بسیار زیاد نوشابههای الکلی که در خانهی او نابود شده برای فروش نبوده و برای صدور به هندوستان بستهبندی شده بود." روز دوشنبه ۱۳ اسفند ۲۰۱۷ (۴ مارچ ۱۸۳۹) جاستین هیل در ارزروم، که از پالمرستون دستور گرفته بود که دیگر با دولت ایران نامهنگاری نداشته باشد، به کلنلهنل نوشت که از هرگونه سایش (تماس) با دولتوران ایران مگر در بارههای بایسته خودداری نماید. زیرا هرگونه سایش از هنایش بیرونرفتن گروه سیاسی انگلیس از ایران خواهد کاست. پیداست که نبودن گروه کارگزاران انگلیس در ایران برای ایران خجسته بود.
مکنیل و پایان گرداگردبست هرات
مکنیل از اینکه انگلیس تنها شماری اندک سپاه را برای بهچنگگرفت خارگ فرستاده بود دلسرد و ناخرسند بود. و آنرا برای کیفرداد به ایران بسنده نمیدید. وی در نامهیی در روز ۱۴ مرداد ۱۲۱۷ (۵ آگوست ۱۸۳۸) به لرد آوکلند خواسته بود که شمار سپاهیان انگلیس به پنجهزار تن افزایش یابد و به بوشهر آفند آورده شود. به باور وی سپاهیان انگلیس سپس میتوانستند به سوی شمال پیشروی کرده و تهران را بهچنگ گیرند و بدینسان محمدشاه را بر سرِفرزانگی درآورند. از سوی دیگر برای محمدشاه از دست دادن سیمونیچ و تیپ فراریان روس و فشار دوگامل به پایان دادن جنگ هرات در هنگامی که نیروهای انگلیس خارگ را در چنگ گرفتهبودند بسیار نگران کننده بود. به ویژه دروغپراکنیهای کارگزاران انگلیس در بارهی پیادهشدن نیروهای پرشمار انگلیس در خارگ و پیشروی بیدرنگ آنان به سوی بوشهر و شمال ایران برنگرانی وی میافزود و سرانجام وی را به این رویکرد واداشت که بهتراست از گرداگردبست هرات دست برکشد. او نمیدانست که در این هنگام انگلیس خودرا برای نخستین جنگ افغان و برنشاندن شاه شجاع بر تخت پادشاهی کابل آماده میکند. جنگ با افغانستان که با سرشکستگی بسیار انگلیس به شکست انجامید. و از سوئی دیگر او ازاینکه سپاه محمتعلی فرمانروای مصر، به فرماندهی خورشیدپاشا بر بحرین چیره شده است، ناخرسند بود.
لرد آوکلند در پاسخ به پیشنهاد مکنیل در بارهی فرستادن بیشتر نیرو در روز چهارشنبه ۲ آبان ۱۲۱۷ (۲۴ اکتبر ۱۸۳۸) نوشت:
آقای گرامی،
نامهی ۱۴ مرداد شما هماکنون به دست من رسید و بسیار مایه خشنودی بود. من نمیدانم شما به کِی از من نامه داشتهاید. تنها از ابن آگاهم که برخی از نامههایی که من در بارههایی که مهینائی بسیار دارند نوشتهام در گذار رساندنشان ربوده شدهاند و من، در هنگامی به آگهدادها و پیشنهادهای شما بیش از اندازه نیازمند بودم ، برای ماهها از شما بیآگاهماندهام . اینک به سختی میتوانم پیشبینی کنم که آنچه را که اینک دارم مینویسم تا به کِی به دست شما خواهد رسید.آوکلند در نامهاش به مکنیل به وی پشتگرمی میداد که نگرشهای وی در بارهی راهکارهائی که باید در ایران پیگیری شوند با برداشتهای او دگرسانی چندانی ندارد. وی از "گزارشهایی از کارگزاران بومی خودمان تا نیمهی شهریور دریافت کرده" بود سرآسوده شده بود که "گرداگرد بست نیروهای ایران در هرات اینک برچیده شده است." و از دید وی پیشنهاد مکنیل برای بهچنگال گرفتن میاناب خارک "به این دستاورد بسیار کمک نموده است ."
شما چنین پنداشته بودید که پیشروی رزمی ما از سوی هندوستان کند بوده است ، ولی ما آب و هوائی نابهدلخواه داشتهایم که با ما همراهی نمیکرد و این مائیم که میباید از چگونهست موسمها پیروی کنیم (...) ارتش بنگال در بر گیر چهارده هزار سپاهی خواهد بود که از سوی پنج تا ده هزار سپاهی بمبئی پشتیبانی خواهند شد و شاه شجاع شش هزار تن سپاهی دارد که در زیر فرمان افسران انگلیسی هستند.با این همه، اینک با واپسنشینی ایرانیها از هرات دیگر او بایدی برای آفند به ایران نمیدید، به ويژه که اگر چنین آفندی رخمیداد شاه میتوانست به پشتیبانی مردم کشورش پشتگرم باشد.
کلنل شیرف Colonel Shireff برای به چنگگرفتن بوشهر نیروئی بسنده با خود خواهدداشت ، اما من خواستار آن نیستم که ، بدون داشتن آماجی دریافتشده و شناختهشده ، به شتابزدگی رویکرد بهچنگگرفتن را برگزینم.اوکلند آمادگی نداشت که نیروهای اندکشمار سپاه انگلیس را در نبردی در دوردست درخاک ایران درگیر سازد. چرا که در همان آغاز زورنمائی ناوگان انگلیس مردم بوشهر "به آشکار آنچنان به خشم آمدهاند" (...) که "با نبرداپزار بهپا خاستهاند." و به ویژه:
بهچنگگرفتن همیشگی استانهای شمالی ایران به نیرویی بزرگتر از آنچه در اکنون توان فراهم آوریش را داریم نیاز خواهد داشت.اگرچه وی امیدوار بود که نیروهای کمکی خوبی در بمبئی گردآورد ، ولی به درستیِ پیشنهاد مکنیل در بارهی پیشروی نیروهای انگلیس به شمال ایران ناباور بود، به ویژه اینکه وی اینک درگیر آمادگی برای جنگ در افغانستان بود. وی در پایان نامهاش امیدواری مینمود که فرستادن ناو ۷۴-توپه ولزلی به دریابار پارس چالش با ایران را چاره نماید.
لرد پالمرستون هم پیشنهاد مکنیل را در بارهی به چنگگرفتن ایران کنشپذیر نمیدانست و دربارهی باهودگی بیشتر جنگ در افغانستان با اوکلند همباور بود. او به کلنل استودارت گمارش داده بود که با شاه گفتگو نماید و او را سرآسوده سازد که به بروند پایان گرداگردبست هرات، و پوزشخواهیئی دهنادین در بارههای دستگیری محمدبیگِ پیامرسان به هرات و رویدادهای بوشهر ، انگلیس از ایران در برابر روسیه پشتیبانی خواهد نمود! وی در روز چهارشنبه ۴ مهر ۱۲۱۷ (۲۶ سپتامبر ۱۸۳۸) در نامهیی به مکنیل نوشت :
من گزارشهای شما و نامههای درپرده (محرمانه) ۱۱ و ۱۳ مرداد (۲ و ۴ اگوست) شمارا خواندم و خرسندم که به شما دلگرمی بدهم که ما با همهی آنچه شما کردهاید و گفتهاید همسوئیم. برداشت من هم، مانند شما، این ست که این در خور ناباوری ست که شاه پیامی را که کلنل استودارت به او فرستاده بپذیرد، اما نمایش ما درخارک و راهکارهایی که شاید لرد آوکلند در افغانستان در پیش خواهد گرفت، میتواند هنایشی دلخواه را داشته باشند.
ما، با این انگار که چیز دیگری دگرگون نشود، تکآورد به افغانستان را به تکآورد در جنوب ایران برتر میدانیم . زیرا دشواری رویکرد دوم در ایران اینست که به برآیندی تواند انجامید که به دلخواه ما نیست، و آن اینست که برکناری شاه میتواند مایهی آن شود که بسیاری از دوستان ما در ایران بر دُژ (ضد) با شاه رزمجویانه بهپاخیزند و سپس ما شاید توان آنرا نداشته باشیم که آنها را در برابر کینتوزی شاه بهآکنده پاسداری نمائیم . اینست که در ایران لبهی سست شمشیر ما در رویارویی با لبهی نیرومند دشمنست؛ اینست که اگر روسیه پیشروی نیروهایش را برگزیند شاید خواهد توانست بر پنج هزار سپاهی ما چیره آید و آنهارا به سویدریا بهواپس براند.
اگر بهراستی ما با آفندی ناگهانی بتوانیم شاه را برکنار نمائیم ، و مرد بهتری را به جایاَش بنشانیم و بتوانیم آن مرد بهتر را در برابر شاه و روسیه نگاهداری کنیم ، شاید آن بازیی باشد که به راستی ارزش بازیکردن را داشته باشد. ولی هراس من از آنست که ما نیروئی بسنده را برای آوردن چنین کوبشی نداشته باشیم ، از سویی دیگر، هرآنچه را که ما در افغانستان انجام میدهیم به سرراست و همسو با آماجی همیشگی است، و هر کدست را که ار آنخاک به دست میآوریم کدستیست که برای نگه داشتهشدن گرفته شدهست.
در آنجا ما آفندی به بیراهه برای گمراهی دشمن دست نمیزنیم که بل به سرراست به نشانه میزنیم. ما میباید برایهمیشه همهی آنها را که بهنبرد برمیانگیزانیم در زیر پشتیبانی خود نگاهداریم . در آنجاست که ما نیرومند و نزدیک به پایگاهمان هستیم ولی روسیه و ایران در آنجا ناتوان هستند. اگرچه تکآورد در افغانستان میتواند دشوارتر و پرهزینهتر از ایران باشد . ما بهآکندگی سرآسودهایم که رویکردی که شما و لرد اوکلند برمیگزینید در افزودکرد بهترین خواهد بود.چنین بود که کلنل استودارت در گزارش خود ، در روز سهشنبه ۲۳ مرداد ۱۲۱۷ (۱۴ اگوست ۱۸۳۸)، از اردوگاه شاه در هرات نوشت:
بالندهام که به آگهداد برسانم که شاه مرا در بامداد امروز به باریابی فراخواندند و اعلیحضرت در آن باریابی پاسخدهنادین خود را، به پیامی که من سربلندی رسانیدن نوشتِ آنرا در روز ۲۱ مرداد (۱۲ اگوست) داشتم، فراهم نمودند. اعلیحضرت فرمودند: "ما همهی درخواستهای دولت انگلیس را میپذیریم . ما به جنگ نخواهیم رفت. اگر از برای دوستی آنها نبود ما از هرات باز نمیگشتیم. اگر میدانستیم که آمدن ما به اینجا با بیم از دست دادن دوستی آنها همراه است بدون گمان ما هرگز نمیآمدیم."
من پاسخ دادم: "خدا را سپاس که اعلیحضرت بهرهوریهای ایران را در دید گرفتند."
رسیدن میرزاحسینخان آجودانی به اتریش و دیدار او با مترنیخ
لرد پالمرستون در پاسخ به میلبانک در روز جمعه ۱۹ بهمن (۸ فوریه) نوشت:
... خواستهی من اینست که شما به فرستاده آگهداد دهید که از آنجا که رایههائی (دلایلی) هست که بتوان باور نمود که گروه سیاسی انگلیس در ایران وادار شده است که از برای این که شاه از به کار بستن گفتهئی که داده بود، که همهی در خواستهای دولت علیاحضرت انگلیس را میپذیرد، خودداری نموده، حسینخان، در چگونهست کنونی ، نمیتواند به دربار انگلیس پذیرفته شود و بههمچنین دولت علیاحضرت نمیتواند با وی هیچگونه دیداری داشتهباشد.
بر اینپایه اگر حسینخان به پیگیری از رهسپرد خویش به انگلیس پافشاری نماید، وی بههنگام رسیدناَش به اینجا ، با هیچگونه دهناد آزرمداشت (مراسم احترام) روبرو نخواهدشد و همانند هر بیگانهی دیگر که بهگونهی گردشی و در جایگاهی مانند هرکس دیگر که به انگلیس آمده باشد، دولت ما وی را بهآکندگی نادیده خواهدگرفت.در روز یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۲۱۷ (۱۷ فوریه ۱۸۳۹) جان میلبانک در نامهی دیگری به لرد پالمرستون آگهی داد که میرزاحسینخان آجودانباشی چند روز پیش به وین رسیده است و او برای اینکه دستور پالمرستون را دربارهی ناپذیرفتن سفارت وی را به او آگهداد نماید باوی دیدار نموده است. به گزارش میلبانک، با همه اینکه زبان انگلیسی میرزاحسین چندان رسا نبود ولی وی آنرا برای دریافتن پیام او بسنده میدید. پس از اینکه میلبانک پیام دولت انگلیس را به میرزاحسین داده بود:
... چنین بهدید میآمد که حسینخان درنخست بارهئی که در این رویکرد دولت علیاحضرت بود را نادیده گرفت؛ و پاسخ داد ، که از آنجا به آوند فرستادهی شاه، خدایگاناَش، برگمارده شده است این بر بایدکرد اوست که گمارش خود را بهانجام برساند. و از اینرو، هر آنچه که پیش بیآید، وی به لندن رهسپار خواهدشد. اگرچه، پس از آنکه به ریزهپردازی به وی آموخته شد که اگر که به چنین رفتاری بپردازد خویشتن را در چه چگونهستی خواهد یافت ، او بر سر فرزانگی آمد، و گفت که خواستار آن است تا با من اندکی در بارهی چگونهستِ ایران گفتگو نماید، تا شاید چشم دولت علیاحضرت را به چراچنینشد تنشی که در میان دو دولت پیشآمده باز نماید. سپس او ازهمهی همراهاناَش در آن نشست خواست که از تالار بیرون شوند. و پس از اینکه ما تنها ماندیم به بیپردهپوشی و رسائی گفت که آماج سفارتاَش به انگلیس اینست که درخواست نماید که آقای مکنیل از دربار ایران فراخوانده شود.
حسینخان گفت ، که وی یادداشت درازی از واخواهیهای شاه را به دستنوشتهی خود او به همراه آورده ست، و دستور دارد تا آنها را با علیاحضرت ملکه و دولتشان درمیاننهد؛ و بگوید تا هنگامی که آن وزیرمختار پروای آن داشته باشد که در دربار ایران بماند هیچ امیدی به برپائی پیوندهائی آزرمگین میان دوکشور نخواهد بود.
پس از گفتن این پیشدرآمد، حسینخان روایت ایرانی رویداد پیامرسان آقای مکنیل، که بهگفتهی وی به دولت علیاحضرت به نادرست گزارش شده است،را برای من بازگو نمود. برپایهی ویدايش وی داستان اینچنین بوده است:
در پیآمد رویدادهایی که عالیجناب لرد از آنها آگاهند، آقای مکنیل از شاه درخواست نموده بود که به وی پروا داده شود تا برای رساندن پیامهایی به فرمانروای هرات ،نامهرسانی را تا به مشهد بفرستد، تا در آنجا به پیامرسانی از کامرانمیرزا نامههایی را که با خود به همراه داشت بدهد. شاه این پروا را به او داد و نامهرسان به سوی رسیدنگاه خود رهسپارشد، ولی آفای مکنیل به پنهان به او دستورداده بود که در مشهد نهایستد و یکراست به هرات برود و خودش با پاسخی که دریافت میکند از آنجا بازگردد. نامهرسان آقای مکنیل بدونآسیب به هرات رسید و با یکی از کارگزاران کامرانمیرزا در راه بازگشت به مشهد بود که یکروز پس از شامگاه بایکی از دیدهبانهای ارتش ایران ، به فرماندهی، چنین میپندارم بدانسان که حسینخان گفت، افسری بود لهستانی، روبرو شدند و هنگامیکه از آنها بازجوئیهای آگاهی شد، آنها بهجای پاسخگوئی، به تاخت گریختند. سپاهیان با تیراندازی برخی از نیروهای سواره ایرانی دنبالشان نمودند. اگرچه آنها به خاطر اسبهای برتری که داشتند توانستند بگریزند، ولی در فردای آن روز ، به وانمود اینکه فروشندگان اسب میباشند، اسبهای خود را برای فروش به فرماندهی یک هنگ نشان دادند. .او که نمیخواست بیشتر از یک اسب خریداری نماید و از سوی دیگر نمیخواست که بهرهوری از بهدستآوردن این ستوران با ارزش را از دست بدهد، آن دو فروشنده را نگاه داشت تا با حاجیخان سایش (تماس) بگیرد و سپس آنها را به نزد وی فرستاد، تا اسبهایشان را به او نشان دهند. در راه رفتن بهچادر وی بهگونهئی از پیشآمد کسی نامهرسان آقای مکنیل را شناخت، و بیدرنگ به دیگران در بارهی آن آگاهی داد و این به بازجوئیی انجامید که وی چگونه به آنجا آمده و به چه کار بوده است؛ که در روند آن پدیدار شد که کسی که بههمراه وی بوده از کارکنان کامرانمیرزا بوده است و بودن او در اردوگاه ایرانیان، بهگیتهئیک (طبیعتا) ناباوریئی را در بارهی رویکرد وی برانگیخت . با این همه وی از کیفرکشتهشدنی آنی در همانجا به آوند آگاهیگردآور جان بهدر برد. نامهرسان آقای مکنیل را به زیر بازرسی نهادند و نامههائی را که باخود داشت به همراه نوشتههایی که در پاشنهی چکمهی خویش پنهان نموده بود از وی گرفته شد. اما پس از اینکه سرآسودگی بسنده به دست آمد که وی از کارکنان وزیرمختار علیاحضرت انگلیس است ، آن نوشتهها بدون آنکه باز شوند به وی برگردانده شدند و به او پروا داده شد که راه خویش دنبال بگیرد . (...)میرزاحسینخان سپس در این بارهها سخنگفتهبود که: محمدشاه خواستار آنست که دوستی میان دوکشور به پیشینهی چند صدسالهی پیشین بازگردد، و اینکه انگلیس میباید خواستار آن باشد که توان ایران نیرومندگردد و به اندازهئی بسنده سختسازی شود تا بتواند چگونهستی بهخودایستا در خاور اروپا داشتهباشد و اینکه از دیدی همگانی در ایران دوستی انگلیس برای ماندگاری ساختار پادشاهی بهباید ست.
به ما بگوئید شما چه میخواهید و من بهپیمان میشوم که درخواستهای شما به آنی برآورده شود ، اما بگذارید که این درخواستها از سوی کس دیگری به غیر از آقای مکنیل بهما رسانه شود.چنانکه پیداست میرزا حسینخان با کارآئی و زیرکی توانسته بود دستورکار پالمرستون را به کنار زند و واخواهی ایران را از نیرنگبازیهای مکنیل به گزارش بنهد. میلبانک در دنبالهی گزارش خود مینویسد که: فردای دیدارش با فرستادهی ایران ، پزشکی انگلیس به نام واتسون به دیدار وی آمد و گفت که وی به نمایندگی از سوی میرزاحسینخان آمده، زیرا که وی نگران بوده است که شاید نتوانسته بود در نشست پیشین واخواهیهای خود را به خوبی روشن نماید و وی آمده است که آگهیهای تازهئی را در بارهی گزارشهای نادرست مکنیل درمیان نهد.
میلبانک که اینک از اینکه برواژ با دستورکار پالمرستون با میرزاحسینخان گفتگو نموده نگران بود، در گزارش خود به او پافشاریمینمود که وی به بیپردهپوشی از واتسون خواستهبود که به میرزاحسین روشن نماید که چرائی دیدارش با وی تنها بر پایهی دستورکار دولت انگلیس بوده است، و وی به هیچ روی، هیچ آزادیئی برای دادن هیچگونه دگرگون نمودن دستورهای دولتاَش را ندارد و تا آنجا که در باورداشت خود وی میباشد تا هنگامی که شاه، با پذیرفتن درخواستهای دولت علیاحضرت ملکهی انگلیس، پیوندهای میان دوکشور را بر پایههای پیشیناَش بازنگردانده باشد، آن دولت وی را به آوند سفیر در دربار انگلیس نخواهد پذیرفت.
واتسون آنگاه پرسیدهبود که: " آیا هیچ امیدی هست که مکنیل را از سفارت انگلیس در ایران برکنار نمود؟ زیرا که برداشتن چنین گامی بیدرنگ هرگونه از این دشواریها را ازمیان خواهد برد و هرآنچه که شما درخواست دارید را بیدرنگ برآورده خواهد نمود. اما بدون دادن سرآسودگیئی ازین دست به شاه ، من چنین نمیاندیشم که او بر سر فرزانگی بیاید." به گزارش میلبانک او پاسخ داده بود که: "به هیچ روی."
پرنس کلمنس فون مترنیخ ، نخست وزیر اتریش |
میلبانک مینویسد که واتسون پیش از رفتن به نزد میرزاحسینخان به وی گفت که آنها هر روز چشمبهراه رسیدن دستورهائی تازه از ایران هستند و اگر چنین دستورهائی از تهران دریافت کنند، بیدرنگ با وی در میان خواهند گذاشت. حسینخان اما اینک خاموش ننشسته بود و برای زیر فشار نهادن بیشتر پالمرستون، با آگاهی از بیمناکی ودوریجوئی انگلیسها از پادرمیانی دیگر نیروهای اروپائی در بارههای پیوندهایآنها با کشورهایدیگر با مترنیخ در بارهی تنشهای میان ایران و انگلیس دیدار و گفتگو نموده بود. به گزارش میلبانک:
پس از آن دیدار من با والاحضرت مترنیخ در بارهی گمارش میرزاحسینخان گفتگو کردهام. والاحضرت مترنیخ بارههای گفتگوی خود با وی را با من در میان نهادند، که در بیشتر بندها با آنچه که من در بالا لردِ گرانارج گزارش دادهام، همخوانی داشت. ایشان گفتند که اندرزی را که همیشه، هنگامی که در نبود سازشی میان دولتها بر میخیزد، میدهند را به وی نیز دادهاند، که باید دوسوی این تنش برای چارهی آن با هم بکوشند . و اگر من به نادرست برداشت نکرده باشم ، والاحضرت آمادگی خویش را برای اینکه راهی برای پیوند باشند آگهداد فرمودهاند.
حسینخان، اگرچه آورندهی نامهئی از سوی شاه برای امپراتور اتریش است ، ولی به آوند یک سفیر در دربار امپراتور شناخته نمیشود، با این همه، باوی با همان دهنادی رفتار میشود که برای یک سفیر بیگانه که از پایتخت این کشور در گذرست .
وی در بامداد امروز سربلندی باریابی در برابر امپراتور را داشته و نامهیی را که از شاه داشته به وی بهگامنِه (تقدیم) نموده است.
پادرمیانی مترنیخ در تنش میان ایران و انگلیس
چنانکه پیداست در بار ایران با برنامهریزئی زیرکانهی دیدار با مترنیخ، سیاستمدار برجستهی اروپایی، را به هشیاری سامان داده بود تا جایگاه میرزاحسینخان را به آوند سفیری برجسته برپا بدارد و تا اندازهیی از فشار دولت انگلیس برای به کوچکگیری وی پیشگیری نماید. پالمرستون و مترنیخ همیشه بر سر هنیدن بر اروپا با یکدگر سرشاخ بودند و پالمرستون همیشه برسر آن بود که از هنایش وی در اروپا بکاهد و اینک میرزاحسینخان بهنگامی درخور به مترنیخ فراهم آورده بود که با کنایهئی پرآزرم به وی دهنکجی نماید. در روز دوشنبه ۶ اسفند ۱۲۱۷ (۲۵ فوریهی ۱۸۳۹) میلبانک کاردار سفارت انگلیس، از وین به پالمرستون نوشت، که پرنس مترنیخ به وی آگاهی داده ست که میرزاحسینخان یادداشتی را در بارهی ماجرای دستگیری نامهرسان سفارت انگلیس به موسیو دوهوملو M. de Hummelauer کاردار سفارت اتریش در لندن فرستاده است. روز پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۲۱۷ (۷ مارچ ۱۸۳۹ ) پالمرستون نامهی مترنیخ را همراه با یاداشت کوتاهی از کاردار سفارت اتریش در بارهی رسیدن آن دریافت نمود.مترنیخ در آن نامه به تاریخ یکشنبه ۵ اسفند ۱۲۱۷ (۲۴ فوریهی ۱۸۳۹) نوشته بود:
سفیر شاه ایران ، در راه گذار به لندن، پس از آگاهی از دشواری ناپذیرفت خویش در دربار انگلیس در اینجا ماندگاری نموده و بهدیدار امپراتور باریافت. وی نامهیی از شهریار خویش را بهگامنِه (تقدیم) داشت. این نامه تنها دربرگیر شادباشهای همیشگی بود و از هیچ مهینائی سیاسی برخوردار نبود. از سویی دیگر، حسینخان ، در گفتگو بامن با بیپیرایهگیئی آکنده در بارهی بارهی کشور خویش، و به ويژه ناخرسندیئی که هنوز میان شاه و دولت انگلیس پدیدار آمده و وی آنرا به هنشکردِ (اعمال نفوذ) خودسرانهی آقای مکنیل وابستگی میدهد، گفتگو نمود. در این باره مانند همهی بارههای دیگر ، من میتوانم با باورداشت آکنده به گزارشی که آقای میلبانک به لرد پالمرستون میفرستند ترارَس(ارجاع) نمایم که پس از سنجش با یکدگر از گفتگویمان با حسینخان ، هردوی ما بهباورداشت رسیدهایم که وی با هردوی ما به سانی همانند و نکتههایی همانند گزارش داده ست. برآیند آنچه که سفیر ایران در بارهی نگرش سیاسی شاه روشن نموده را در اینجا من به گونهی یک گفتگو بازگو میکنم .
"شاه فرمانروای کشورش میباشد و از اینروست که میخواهد بهخودوَند (مستقل) باشد. روسیه و نیروی انگلیس در هندوستان ، دو 'نیروی بزرگ' هستند که ایران کم و بیش با آنها در پیوندی به سرراست میباشد. نخستین از این دو دارای نیروی رزمیئی بیشتر از دومی است و از سوئی دیگر انگلیس زرسالارتر از روسیه است. بنابراین، این دو نیرو میتوانند در ایران سود و آسیب برپا بدارند . و چنین است که برای پیشگیری از آسیب، شاه میخواهد با هر دوی آنها پیوندهای خوب دوستانه و بهدور از هرگونه تنش داشتهباشد. اگر، به وارون، وی بیمدادی را از یکسو ببیند، به ناچار کمکی را که به آن نیاز دارد از سوی دیگر جستجو مینماید . این چیزی نیست که وی از آن خرسند باشد ، که بل چیزیست که به آن وادار شده است. زیرا که وی با یکی از این دو نیرو بیشتر از آن یکی دوست نیست. و میخواهد با هردوی آنها پیوندهای دوستانهیی یکسان داشته باشد. آنچه که وی بیش از هرچیز خواهانش میباشد ، بهخودوندیاَش میباشد و اینکه با دولتهای بیگانه پیوندهای نیکو داشته باشد.
از آنجا که از این ویدایشهای حسینخان هیچ چیز دستگیرم نشد، چنین پنداشتم که بهخود پروا دهم که از وی بپرسم چهچیزی مایهی سردیی شده است که هنوز بر پیوندهای ایران و انگلیس سایهافکندهست؟ وی بدون هیچگونه سردرگُمی پاسخ داد: "این آسیب را باید به آقای مکنیل بستگی داد."
او در پاسخ به این پرسش که برنامهی رهسپاریاَش چیست، به من گفت: که وی بر سر آن نیست که به خود پروا دهد که دشواریهایی پذیرفتاَش در لندن وی را درمانده نماید. "من همهی ویدائیهای بهباید (توضیحات ضروری) را با خود میبرم . این گمارش من است که باید به آنجا بروم."
با دادش این نگرش من به وی ، که با رویکردش به رفتن، اگر در لندن وی را نپذیرفتاَند، شاید او مایهی آن شود ، که مردم اروپا این چگونهست را به آوند گسیختگی پیوند میان دو دربار برداشت نمایند -- وی پس از دمی چند اندیشیدن به من پاسخ دادـ که نگرش مرا درست مییابد . "من نامهیی مینویسم و چشم به راه پاسخ در اینجا ماندگار میمانم."
سفیر از من پرسید که چگونه میتواند به کابینهی انگلیس آنچه را که خواهان شناساندن آنست برساند؟ من پیشنهاد نمودم که این کار را میتواند به آقای میلبانک یا به خودمن واگذار نماید. وی از من خواهش کرد که فرستادن نامهاش را بر شانه بگیرم و چنین افزود که: "من نگران آناَم که فرستادهی انگلیس را در چگونگاهی ناخوشایند فراهم دهم"
در برآیند من انجام این درخواست سفیر را پذیرفتم. ولی به وی هشدار دادم ، که با پذیرفتن این خواسته ،تنها خویشتن را به این وابسته میدارم که نامهاش را به رسیدنگاه برسانم. (...)مترنیخ یادداشت فارسی میرزاحسینخان را به همراه برگردان آن به انگلیسی به این نامه پیوست نمود. وی در پایان نامهاش در بارهی منشواری میرزاحسینخان نوشت:
برداشت من از رفتار حسینخان اینست که او مردی ست هوشمند با مَنشی نیرومند که دارای شناختی ویژه از چگونهستهای اروپائیان است. وی نگرش خویشتن را به خوبی به سخن میکند و اگرهم که برای سالهای زیادی در میان شهرگاریهای (تمدنهای) مسیحی به سر میبرد بهسختی از این که هست بهتر میشد . من به ریزهانگاری کوشیدهام که به شما به باریکی ، نکتهبینی وی را در کاربرد واژههایی که در گفتگو با من بهکار گرفته باز سازی نمایم که تیزنگری در آنها از برای یک پِنداشت شرقی بسیار برجسته است .
میرزاحسینخان آجودانباشی |
من در روزنامهها خواندهام که سفیر انگلیس در دربار وین به من گفته است که چنین بهدید میآید که دولت وی بر این باورست که دربار ایران دوستی دیرین خویش با انگلیس را به دشمنی دگرگون نموده، و به واکنش، آن کشور نیز پیوند خویش را دگرگون نموده است.
از اینروست، که برای من بهباید و مهین است که پیش از رفتن به انگلیس ( از آنجا که به دلبستگی خواهان ماندگاری نیکدریافت کنونی میان دو نیرو میباشم) ، از برای آنکه آن کشور و همهی نیروهای دیگر دریابند و ببینند که شاه ایران تنها نگران نگاهداری ساختاری دوستانه به گونهئی آکنده با همهی نیروهای بیگانه ، و به ویژه با انگلیس، است؛ و اینکه وی هیچ خواستهی دیگری ندارد، و در همان دم نمیباید انگار نمود که انگلیس ، پس از یک دوستی پایدار چهارصدساله ، از برای دوتا بارهی ناچیز، بخواهد آنرا به دشمنی دگرگون نماید. سردی پیوندی که اینک میان دو دربار وجود دارد برخاسته از برداشتهای نادرست فرستادهی انگلیس، آقای مکنیل است. هردوتا بارهی تنش را ایشان در زیر پرتو بسیار دروغینی به دربارشان گزارش نمودهاند. این گمارش بر من است که آنها را رد نمایم ؛ یکی از دو باره به دستگیری پیامرسان بستگی دارد و دیگری به لشگرکشی شاه به هرات.
راستینهای دستگیری نامهرسان بهسامانهی زیر است:
هنگامی که شاه ایران به هرات لشگر کشید، فرماندار آن شهر، میرزاکامران، تنی را به نزد شاه فرستاد تا وی بهانههایی برای ویدائی رفتار نادرست او فراهم کرده، و پشیمانی وی را نشان دهد، دربار ایران بارها فریب پیمانهای دروغین وی را خورده بود - و از آنجا که وی مردیست که به گفتهدادنامههایش وفادار نمیماند - فرستادهاش به دربار پذیرفته نشد. وی پروا خواست که به نزد کامران بازگردد، و در اینجا بود که آقای مکنیل پادرمیانی نمود و از پیشگاه شاه خواهش داشت که چون فرستادهی کامران از رهسپار بازگشت خود در هراس است، پروا دهد که نگهبانان وی او را تا نیمهی راه همراهی نمایند؛ اگرچه خود فرستاده از هرگونه گزند در پناه بود، شاه نهتنها به این درخواست پروا داد، که بل اعلیحضرت برآن شد که یکی از نگهبانان خویش را نیز با وی در بازگشتاَش همراه سازد، و فرمان فرمودند که این دو نگهبان میباید تا مشهد، که در نیمهی راه به آن رسیدنگاه است، وی را همراهی نمایند.
پس از آنکه فرستاده به مشهد رسید، نگهبان شاه بازگشت و گفته شد که نگهبان آقای مکنیل نیز بازگشته بود. ولی ایشان یک نامهی پنهانی به کامران نوشته بود، و به نگهبان فرستادهی خود دستور داده بود که پیش از رفتن به هرات ، و پیش از گرفتن پاسخ کامران، به مشهد بازنگردد و وی میباید آن پاسخ را در نهان به نزد وی میآورد.
نیروهای ایران که به سرزمین هرات وارد شده بودند ، نگهبانهای گشتی که در میان همهی ارتشها بهکار است را برپا ساخته بودند. در یکی از شبها، گشتی با دو مرد سواره بر اسب، در جامههای افغانی روبرو شد، پس از آنها پرسیده شد که از کجا آمدهاند و در جستجوی چهچیزند؟ آن دو پاسخی ندادند ، و به تاخت دور شدند، نگهبان گشت بدنبالشان دربتاخت، اما گشتها نتوانستند به آنها برسند، چون آنها سوار بر اسبهائی بیآرام و تیزرو بودند، و با اینکه بهسویشان چند تیر شلیک شد آنها توانستند بدون هیچ آسیبی بگریزند.
در فردای آن روز پس از اینکه این رویداد به شاه گزارش شد وی به فرمانده گشتیهای پاسگاه پیرامون اردو، حاجیخان ، دستور داد که آن دو سوار را دستگیر نمایند و وی را برای گریز آنها سرزنش نمود.
حاجیخان در جستجوی خویش کامیاب بود؛ یک لهستانی به نام پروسکی، از کارگزاران شاه ، دو مرد را در میان لشگریان دید و از آنها پرسید از کجا آمدهاند؟ آنها پاسخ دادند که از اهالی روستاهای همسایهی ایران میباشند و آمدهاند که اسبهایشان را به سپاهیان بفروشند. حاجیخان برای بازرسی اسبها رفت و در آنجا کارگزار آفای مکنیل را که در ایران دیده بودش شناخت و به وی گفت؛" تو به ما راستاَش را نگفتی ، تو از اهالی آن روستاها نیستی ، تو برای آفای مکنیل کار میکنی." او که میدید رسوا شده است، اینک به همه چیز گردن نهاد و پیدا شد که مرد همراه وی برادرش ست که در کارمندی کامرانمیرزا ست. حاجیخان هردوی آنها را دستگیر نمود و برای دادن گزارش و گرفتن دستور به نزد شاه رفت . شاه دستور داد که آنها را به برابرش آورده شکنجهشان دهند . آنها با آمدن به نزد اعلیحضرت به هراس افتادند و کارگزار آقای مکنیل خویشتن را بشناسانید اما شاه تا هنگامی که وی کاغذی را که کامران به آقای مکنیل نوشته بود از یک لنگه از چکمههایش در نیاورد وی را باور ننمود . او افزوده نمود که گمارش داشته که به ایران رفته و برای کامران آگاهیهائی در بارهی نیروها وارتش ایران فراهمآورد .
شاه فرمان داد که کارگزار کامران زندانی شود. در آن هنگام آقای استودارت دبیر آقای مکنیل در اردو بودند . شاه به دنبال وی فرستاد و دستور داد که کارگزار آقای مکنیل با نامههای گشودهنشدهاش به وی واگذار شوند و چنین نگرش فرمودند که آقای مکنیل به بذهئی بزرگ دست یازیدهاند ، و اینکه دو دربار در آشتی باهم میباشند، و بنابرین او نمیبایست که گماشتهئی را به دشمن میفرستاد، و افزودند که در گاههی کوتاهی که آقای مکنیل در ایران بودهاند در هرگونه بذههای سنگین گناهکار بودهاند. و اینکه وی دلبند به همزیستیئی آمیخته با آشتی با انگلیس میباشد ولی چشمداشت آن دارد که آفای مکنیل فراخوانده شود.
آقای استودارت پیامرسانِ آقای مکنیل را به تهران بازگردانید، و همهی آنچه را که شاه گفته بود گزارش نمود. آفای مکنیل پس از اینکه نامهی کامران را گشود و خواند آنرا به شاه فرستاد و افزود که در آن هیچ ناروائی نیست . اگرچه در هراس از اینکه شاه از آقای مکنیل به انگلیس واخواهی نماید، وی برآن شد که در برابر دولت خویش دست پیش را بگیرد ، و کوشید که خودرا بیگناه نشان داده و بهسوی دربار ایران بیزاری برانگیزاند.
اینست داستان راستین آن پیامرسان که آقای مکنیل به نادرست گزارش کردهاند. زیرا که این شدائی ندارد که پادشاه ایران هرگز، برای بارهئی به اینچنین ناچیز، فرمانی دهند که به پیوندهای خوب خویش با انگلیس آسیب برساند؛ به وارون، وی نگران به دوستی آن دربار میباشد.
بارهی دوم به لشگرکشی شاه به هرات درپیوندست، آقای مکنیل این واکنش را به نادرست برداشت کردهاند و رویکرد نیکخواهانهی ایران را در پرتوی دروغین به دربار خویش نشان دادهاند. از این روست که من درستیها را بگونهیی راستین و بیفریبا آشکار میخواهم داد.
این به آکنده شناخته شده است که افغانستان و همهی استانهای وابسته به آن، از دیرباز به ایران درپیوست بودهاند، و اینکه فرمانداراناَش سربهفرمان پادشاه ایران بودهاند. و هرگاه که نابهآرامیئی در این استانها رخمیداده است، فرمانروایان ایران در پشتیبانی از سزاواریهای (حقوق) خویش به جنگ با آنان برخاسته و فرمانداران را به خواست خود جایگزین مینمودهاند. نگرش من دربارهی رویدادهایی ست که در گاههائی نچندان دور رخ دادهاند. و از کسانی نام میبرم که در هنگام گمارش سفیران گوناگون انگلیس مانند؛ سر هنری ولاک (هنری ویلوک)، سر جانکرنل مکدونالد (جان مکدونالدکینر)، سر کانکنل (؟ ) ، و دیگران رویداده مانند سردارهایی که به جنگ هرات فرستاده شدهاند؛ همچون عیسیخان، اسماعیلخان، حسینعلی پسر فتحعلیشاه ، عباسمیرزا شاهزادهی جانشین ، هنگامی که در آن روزگاران جنگ با هرات در میگرفت، دربار ما با تمام نیروهایاروپایی در هماهنگی آکنده بود ولی در آن هنگام فرستادگان انگلیس با دوراندیشی و فرزانگی کنش میداشتند و بر دشوری با دولت ایران باوری را در انگار نمیپروراندند . از هنگام آمدن آقای مکنیل ، ایشان برآن بودهاند که برداشت دیگری به آن جنگ بدهند.میرزاحسینخان سپس در گزارش خود به گستردگی تاریخچهی جنگ هرات را روشنائی میدهد و در پایان به فریبکاری آقای مکنیل میپردازد که از شاه پروا خواسته بود که به هرات برود، تا کامرانمیرزا را به فرمانبرداری از شاه برانگیخته، و او را با خود به دربار شاه بیآورد، ولی بهجایآن هنگامی که به هرات رفت به کامران گفت که باروی هرات رخنهناپذیرست و او میباید تا آغاز زمستان ایستادگی نماید و در آن هنگام وی سامانهئی خواهد داد که گرداگردبست آن شهر از میان برداشته شود و او همچنین یارانهئی به اندازهی هشتهزار تومان را در آنجا فراهم نموده است . وی سپس بهدنبالهی داستان نامهرسان میپردازد و مینویسد:
شاه سردارعلیخان را به خانهی آقای مکنیل فرستاد تا از وی پوزش بخواهد ،و لی وی آن پوزش را نپذیرفت؛ پس از آن سردار، نخست وزیر ایران، حاج میرزا آغاسی، از برای همان کنش فرستاده شد، تا بههمچنین از آقای مکنیل خواهشنماید که ایران را ترک ننماید؛ ولی وی اورا هم نپذیرفت (و درب خانهاش بر روی نخستوزیر بسته ماند.) و در همین هنگام او با زبانی ناشایست سخن گفت و به کوتاه سخن، و ی ماجرای نامهرسان را بهانهئی برای کجبرداشت، چالش ، و بیزاری ساخت تا بتواند ایران را ترک نماید.
پس از رسیدن به تبریز ، وی نامههایی با گویشی درشت به شاه نگاشت و این گویش یکی از آنهاست؛ "انگلیس پیشنهاد میکند که گرداگردبست هرات پایان پذیرد و نیروهای ایران از سرزمین افغانها تهی شود، فرماندهی پاسگاهگشتی ، حاجیخان ، میباید برکنار شود و چنانچه این پیشنهادها پذیرفته نشود ، انگلیس برای آغاز جنگ با ایران نیرو خواهد فرستاد."
پادشاه ایران از برای آنکه دلبستگی خود را به نگاهداشتن پیوندهای نیک با انگلیس نشانبدهد آن پیشنهادها را پذیرفت، حاجیخان را برکنار نمود، و به گرداگردبست هرات پایان داد، اما انگلیس بر پایهی پیمانهایش هیچ سزاواری به پادرمیانی در بارهی افغانستان را ندارد، نهمین بند پیمان ما بهروشنی این بروند را نشان میدهد؛ و ازاینگذشته حاجیخان هیچ گناهی نداشت.
به هر روی، آقای مکنیل ، در باشیدن کوتاه خود در ایران ، در جایگاه وزیرمختار، بهگامبرداشتهائی که شایسته نبوده پانهادهاند، که نمیباید آرایش شوند. پادشاه ایران آسیب رفتار وی را برتابیدهاند تا دوستی خویش را به انگلیس نشان دهند. اینک که من به آوند سفیر فوقالعاده و خودمختار به آن دربار برگزیده شدهام بر من گمارده شده ست که درگذشت فرمانروای پیشین، شاه ویلیام چهارم، را همسوگی گفته و به علیاحضرت ملکه ویکتوریا برای نشستن بر تخت پادشاهی خجستهباش بگویم.
من همچنین، با داشتن توانمندیهای ویژه ، دارای آزادی هستم، که در همآهنگی با پیمانهای کنونی هرگونه درخواست دربار انگلیس را بپذیرم تا که همسازگاری میان دو امپراتوری بازبرپا گردد.میرزاحسینخان در پایان گزارش خود نوشت که چشمداشت شاه اینست که انگلیس به جای آقای مکنیلِ اسکاتلندی، سفیری دوراندیش که در انگلیسی به دنیا آمده باشد به ایران بفرستد. میتوان خشمبسیار پالمرستون را از پادرمیانی مترنیخ به نودداشت. وی پس از دریافت نامهی میلبانک ، و گزارش وی دربارهی دیدار میرزاحسینخان با مترنیخ در روز جمعه ۱۷ اسفند ۱۲۱۷ (۸ مارچ ۱۸۳۹) به وی نوشت:
... من باید به شما یادآوری نمایم که باید به آگاهی فرستادهی شاه برسانیدکه شما به راستکرداری آنچه که وی به شما گفته بودرا به دولت علیاحضرت گزارش نمودهاید. اما دولت علیاحضرت در آن هیچ رایهئی (دلیلی)، به هیچ روی، برای دگرگونکرد رویکردی که هماینک به حسینخان آگاهی شده است را نیافته ست و دولت علیاحضرت هنوز برآنست که تا شاه همهی درخواستهای ما را که به دست آقای مکنیل، به نمایندگی از سوی دولت انگلیس، فراهم شده است به هنایش ننهند وی را نخواهد پذیرفت.
شما همچنین میباید بهآگاهی حسینخان برسانید که ، بازگوئی وی از آسیبی که بر پیامرسان گروه سیاسی انگلیس در همهی بَرهای آن آمده با گزارشهایی که دولت علیاحضرت به دهنادین (رسما) از رَوَند آن رخداد، دریافت نموده ست، ناسازگاری دارد. این گزارشها همهنگام با رخداد آنها، و از زبان خود پیام رسان و همچنین دیگرکسانی که در آنجا بوده و به چشم خود آنچه را که روی داده دیدهاند فراهم شدهاند. دولت علیاحضرت میباید همهی باورداشت خود را بر درستی آن گزارشها جای دهد.
با در دیدداشت به درخواست حسینخان در بارهی فراخواندن آقای مکنیل، شما به وی خواهیدگفت که، بر پایهی همهی بررسیهای انجام شده از همهی چگونگیها، در پیوند با تنش میان انگلیس و ایران، نگرش دولت علیاحضرت بر اینست که این درخواست خود ، نشانهی دیگری ست ، اگر که نشانه یی دیگر هنوز بهنیاز باشد، برای استوارآزمائی اینکه آقای مکنیل با راستی و کارآیی توانسته ست که گمارش خویش را به شهریارش و به کشورش انجام دهد.پالمرستون، که بیگمان از پادرمیانی مترنیخ نگران شده بود، به میلبانک دستور میداد که از این پس دیگر از هرگونه رسانهگری دیگر با میرزاحسینخان، چه به گونهی سرراست و چه به پادرمیانی دیگران خودداری نماید. و به ویژه به وی گوشزد مینمود که رویکرد دولت انگلیس اینست که هرگونه گفتگوی دیگر با ایران تنها میباید از سوی سفارت انگلیس در پاریس انجامگیرد. کهبه روشنی نشان میدهد که وی بدینسان میخواست از پیگیری بیشتر مترنیخ در این باره جلوگیری نماید.
پالمرستون که اینک از ماجرای گرفتن بهزور خانهی سرگرد تاد در تهران بهدست ژنرال سیمنو و از شکستن خمهای شراب سرهگر (صراف) دفتر کنسولگری انگلیس در بوشهر آگاه شده بود، یادداشت میرزاحسینخان را که کارل دوهاملور Carl de Hummelaur کاردار سفارت اتریش درلندن به همراه نامهی مترنیخ به وی فرستاده بود در روز یکشنبه ۲۵ فروردین ۱۲۱۸ (۴ آوریل۱۸۳۹) به همراه نامهیی تندوتیز به آن سفارت بازگرداند. و نوشت:
... ... من از شما برای این رسانگی سپاسگزارم ، میباید از شما درخواست کنم که مهر فرموده و یادداشت حسینخان را به نامبرده بازگردانده، و به خان گوشزد بفرمائید که تا هنگامیکه شاه به درخواستهای ما کنش نکردهباشد، همان رایاکهائی (دلایلی) که برای دولت علیاحضرت پذیرفتن ایشان را در لندن ناشدنی میسازند، به همان اندازه مرا نیز از درگیری در نامهنگاری باحسینخان در وین بازمیدارند.
با دردیدداشت بارههائی که در یادداشت حسینخان گستردهشده، من تنها میتوانم چنین ببینم که همهی رویدادها ازسرتابهته، به همگی کژگشته و نادرست نشان داده شدهست.
یادداشت میرزامسعود وزیرخارجه در پشتیبانی از میرزاحسینخان به سفارت انگلیس در وین
در این هنگام بودکه یادداشتی بدون تاریخ، از میرزامسعود وزیرخارجه به سفارت انگلیس در اتریش رسیده بود که میلبانک آنرا به پالمرستون فرستاد، که وی آنرا در روز پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۲۱۷ ( ۱۴ مارچ ۱۸۳۹) دریافت نمود. در این بادداشت که به شیوهی نگارش پررنگ و آب نامههای درباری ایران در آن روزگار نوشته شده بود، از رویکرد سفارت میرزاحسینخان برای گفتن شادباش به ملکه ویکتوریا برای نشستناش بر تخت پادشاهی سخنرفته و همچنین از ناشایستگی آقای مکنیل، گزارش های نادرست، پادرمیانیهای نابجای وی در بارههای کشور، درشتگوئی به دیوانیان و برپانمودن تنش در پیوندهای ایران و افغانستان واخواهی شده بود. باید دردیدداشت، که بدونتاریخ گذاشتن نامه نیز از شگردهای راهکار دیوانوران ایران برای رویاروئی و پدافند در برابر بهانهجوئیهای انگلیسها و گردآوریهای آنها از گزارشها و نیرنگبازی با آنها بود. میرزا مسعود جایگاه ارجمند میرزاحسینخان در دربار را، که به زیر خردهگیری مکنیل کشیده شده بود، که از برای جایگاه ناچیزش سزاواری باریابی دربرابر ملکه را ندارد، چنین پاسخ داده بود: "حسینخان گرانارج در جایگاه، سرفرماندهی ستاد ارتش پیروزمند، یکی از رایرنان ويژهی اعلیحضرت میباشند، که دارای ردههای گوناگون از نشان شیر و خورشید و نوارهای سبز و سرخ فرماندهیِ دههزار نفره و خنجر و شمشیر جواهرنشان که از مهینان آذربایجان هستند و از آغاز تا کنون سرفراز به مهروندی ویژهی شاهانه بوده و در دانشهای ریاضی و ساماندهی سپاهی همشاگرد با اعلیحضرت شاهنشاه بودهاند .... " و افزوده بود که به وی آزادیرویکرد داده شده تا درخواستهای دوستانهی انگلیس را، اگر که بر پایهی دادوری، و در چارچوب پیمان میان دوکشور باشند، بپذیرد.
میلبانک در نامهیی از وین، که در روز شنبه ۳ فروردین ۱۲۱۸ ( ۲۳ مارچ ۱۸۳۹) به دست پالمرستون رسید نوشت؛ که پیام انگلیس را در بارهی اینکه هنوز دولت انگلیس بر سر آنست که از پذیرفتن حسینخان به دربار خودداری نماید ، به وی داده است: "چنین بهدید میآمد که حسینخان بسیار آزرده شد، و گفت که وی بسیار از ناآمادگی دولت علیاحضرت از پذیرفتن وی ناخرسند است، اگرچه شاه بسیار خواهان آن است که بیشترین پذیردادها را بدهد، اما دیگر هیچ راه رسانگی میان دو دربار در میان نماندهست."
چنین مینماید که حسینخان بسیار سردرگم ست که اینک میباید چگونه گامی بردارد، آیا به ایران بازگردد، که این نخستین پنداشت وی بود، و یا که بهسوی لندن رهسپار شود، زیرا که میگوید، باید در آنجا چند داد و ستد پولی را سامان دهد ، و یا که برای پیشگامنهادن نامهی شاه به پادشاه فرانسویها، رهسپاریاش را به سوی پاریس دنبال نماید.میلبانک برآن بود که حسینخان به پاریس خواهدرفت و باهوده است که گفتهشود که در سال ۱۸۳۰ هنوز نا آرامیهایفرانسه از بازگشت به پادشاهی بوربونها پایان نیافته بود، با همه اینکه لوئیفیلیپ پادشاه فرانسه برای آنکه خویشتن را آزادیخواه بنمایاند به خود آوند پادشاه فرانسویان را داده بود.
به هر روی، پالمرستون در پاسخ به نامهی میرزامسعود در روز دوشنبه ۲ ادیبهشت ۱۲۱۸ ( ۲۲ آوریل ۱۸۳۹) پس از اینکه به این نکته پرخیده مینمود که نامهی وی بدون تاریخ میباشد تا که پدیداری دهد که بهچههنگام نوشته شده است ، با گویشی خودبزرگبینانه به وی یادآور میشد که در باره نودشهای (احساسات) دوستانهی دولت ایران، که میرزا مسعود در نامهاش به آن پرداخته بود:
خوی دولت انگلیس آنچنان است که نودشهای نیروهای بیگانه را برپایهی رفتاری که آن دولت ها دنبال میکنند داوری مینماید و نه بر پایهی سخنوری دوستانهیی که فرستادگان آنها میتوانند بهکار گیرند. زیرا در بسیاری از پیشآمدها رفتار دولت ایران برای چندگاهی در گذشته برای دولت انگلیس بسیار دشمنانه بوده است، و در برخی از پیشآمدها این رفتار آنچنان برای ما برخورنده بوده که اگر دولت ایران خواهان این باشد که دولت انگلیس بپزیرد؛ که نودشهای ایران به ما دوستانه است ، آن آماج به گونهئی بهتر با دگرگونی رفتار ایران بهدست خواهد آمد تا با گمارش حسینخان.در باره ی واخواهی ایران از رفتار مکنیل پالمرستون نوشت که؛ "دولت انگلیس از همهی بَرهای رفتار وی در چرخهی سفارتاَش در ایران پشتیبانی مینماید، و آن رفتار از همهسو با خواستههای آن دولت ، و دستورهایی که به سر جان مکنیل داده شده بود سازگار بوده ست." پالمرستون سپس به بارهی درنگ بلند ایران در امضای پیمان بازرگانی ایران و انگلیس، بر پایهی آنچه که در پیشدرآمد پیمان تهران در جمعه ۴ آذر ۱۱۹۳ (۲۵ نوامبر ۱۸۱۴) به بروندشده بود، پرداخته و مینویسد:
این به راستی درست است ، که انجام این باره از سوی ایران به بسیار دیرتر از آنچه که پیمان ۱۱۹۳ (۱۸۱۴)تهران پرواداده به واپسانداخته شده است. پیمانهای بازرگانی میان دوکشور برپایهی پیوندهای دوستانهی آن کشورهاست و در هنگام کنونی پیوندهای میان ایران وانگلیس در چنین چگونهستی نیست. ایران تا کنون با درخواستهی دادمندانهی آقای مکنیل به نمایندگی از انگلیس تندرنداده، اگرچه بر پایهی نامهی معاون وزارت امورخارجه در ۲۴ مرداد ۱۲۱۷ (۱۵ اگوست ۱۸۳۸) ، شاه به دهناد و وندیداد (رسماً و قانوناً) به انجام آنها گفته داده بود. بنابراین بهبایدست که شاه گفتهی خویش را به کنش گذارد و هنگامی که چنین بشود، دولت انگلیس حسینخان را خواهد پذیرفت .
حسین خان آجودانباشی در دربار لوئی فیلیپ
روز پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۲۱۸ ( ۱۸ آوریل ۱۸۳۹) ارل گرانویل، سفیر انگلیس در دربار فرانسه، در نامهیی به پالمرستون آگهداد نمود که حسینخان به وینسن شهرکی در کنارهی خاوری پاریس رسیده و ارتهنامههایش (اعتبارنامهها) را به "پادشاه فرانسویان" ویدائی داده ست و دولت فرانسه برآنست که وی را با همان دهنادین (تشریفات) که دربارهی سفیر ترکیه به کار برده بپذیرد و هزینههای ماندن وی را در پاریس بپردازد.
آمدنمیرزاحسینخان به فرانسه، پس از انتخابات ۱۱ اسفند ۱۲۱۷ (۲ مارچ ۱۸۳۹) در هنگامی بود که لوئی فیلیپ، پادشاه فرانسه مهرورزی مردم خود را از دست داده بود و فرانسه در آرامش پیش از توفان به سر می برد. میرزاحسینخان هجده روز پس از کنارهگیری لوئی- ماتیو موله Louis-Mathieu Molé نخستوزیر فرانسه در روز یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۲۱۸ (۳۱ مارچ ۱۸۳۹) به فرانسه اندرآمد و تنها ۲۴ روز پس از آمدن وی نخستوزیر تازهی فرانسه مارشال نیکلاس ژان دِ دیو سولت Nicolas Jean-de-Dieu Soult وزیراد (کابینه) خویش را در روز یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۲۱۸ (۱۲ می ۱۸۳۹) به لوئی فیلیپ پادشاه فرانسه شناخت نمود.
اینک پالمرستون با فرانسه در گیر "پرسشخاور (مسئله شرق)" بود. محمتعلی، پاشای نیرومند مصر که به صنعتینمودن کشورش پرداخته بود و آموزشگاهها و بیمارستانها و کارخانههای بسیار برپاساخته بود ودر تنش یونان از عثمانی پشتیبانی نموده بود، از سالهای پایانی دههی ۱۸۲۰ چشم به سوریه و فلسطین دوخته بود، تا با جدا کردن آنها از عثمانی مرزهای خاوری خودرا در برابر آن امپراتوری سختسازی نماید . در ۱۸۲۹ فرانسه به وی پیشنهاد نموده بود که نبردهای وی را برای چیرگی بر شمال آفریقا پشتیبانی مالی خواهد نمود، اگرچه محمتعلی که همهی چشمداشتاَش بهدست آوردن سوریه بود، همانگونه که دیدیم اینک در میانآب پارس برسر چیرگی بر عربستان بود و چنان بود که به هموندش فرانسه و ژنرال سولت در به چنگ آوردن الجزایر کمک ننمود.
چنان جه دیدهآیم، ابراهیم پاشا پسر محمتعلی در نبرد ۱۸۳۳- ۱۸۳۱ با ترکیه ناوگان ترکیه را در ناوارینو شکست داده بود، و ترکیه که از شورشهای بالکان و جنگ با روسیه بسیار ناتوان و نزار شده بود از نیروهای محمتعلی شکست خورد و ابراهیم توانسته بود در پائیز ۱۸۳۱ تا بهار ۱۸۳۲ بر غزه ، جافا ، حیفا و عکا چیره گردد. اندکی پساز آن نیروهای مصر به آناتولی درتاخته و در زمستان ۱۸۳۲ به قونیه رسیده بودند. نسلرود وزیر خارجهی روسیه که از هنایش و نیرومندی به دیگر بار فرانسه بیمناک بود به عثمانی پیشنهاد یاری داد و ۲۰ هزار سپاهی روس به بسفور فرستاد . اینک انگلیس که از هنایش روسیه برعثمانی نگران بود از فرانسه خواست که با فشار برمصر آن کشوررا وادار به پذیرش پیمان آشتی نماید. سلطانعثمانی فرمانی پخشداد که فرمانروائی محمتعلی را بر مصر ، کرت، عربستان و سودان پذیرفت مینمود و او را فرمانروای فلسطین ، سوریه و سیلیسیا میشناخت. در برابر نیروهای محمتعلی از آناتولی بیرون میشدند. لرد پالمرستون در ۱۸۳۳ نوشت: "برنامهی محمتعلی برپایی کشوری عربی است که در برگیر همهی سرزمینهای عربزبان باشند."
در۳۷-۱۸۳۶ محمتعلی از سلطان عثمانی درخواست بهخودپائی (استقلال) نمود ولی نیروهای اروپایی که نمیخواستند فرانسه هموندی آنچنان نیرومند داشته باشد از عثمانی پشتیبانی نمودند و سلطان عثمانی تنها به خودپائی مصر را بپذیرفت. ولی انگلیس اینک مصر را بیمدادی برای دریایبار پارس و بازرگانی خود در دریای مدیترانه میدید. به ویژه همانگون که دیدهایم باچیرگی محمتعلی بر نجد او اینک به دریابار پارس بسیار نزدیک شده بود. چنین بود که انگلیس باعثمانی پیمان بازرگانی ۱۶ اگوست ۱۸۳۸ را امضا نمود که نه تنها بهراستی از صنعتیشدن امپراتوری عثمانی جلوگیری مینمود و آن کشور را به تولیدکنندهی موادخام برای صنایع انگلیس دگرگون مینمود که بل میتوانست راه را بر هموندی محمتعلی و محمدشاه بربندد و از اینرو اینک پالمرستون از گفتگوهای میرزا حسینخان در فرانسه بسیار نگران بود.
پالمرستون به این برآیند رسیده بود که برای آنکه بتواند نیروهای روسیه و اتریش و فرانسه را در سرجایشان بنشاند میباید از یکپارچگی و بهخودپائی عثمانی پاسداری نماید. از سوی دیگر، وی در پساترها گفت:
اگرچه این بخردانه بود که با فرانسه دوست بود ولی پیوند میان فرانسه وانگلیس در خاورمیانه مانند دو مرد بود که شیفتهی یک زن شده باشند.پالمرستون از اینکه فرانسه با بهچنگآوردن الجزیره و در دستداشتن بازرگانی هموندش سوریه ومصر در دریای مدیترانه نیرومندی و توانائی بسیار یافته بود نگران بود. و چنین بود که اینک سفر میرزاحسینخان به فرانسه و گفتگوهای او با دولتمردان فرانسه بر نگرانیهای وی میافزود.
به هر روی، در روز جمعه ۳۰ فروردین ۱۲۱۸ ارل گرانویل به پالمرستون آگاهی فرستاد که میرزاحسینخان روز چهارشنبه ۲۸ فروردین به دربار پادشاه فرانسه باریافته و در همان روز با سفیران دیگر کشورها که دربرگیر وی بود دیدار نموده است. ارل گرانویل، در فردای آنروز به بازدید وی رفتهبود ، ولی از آنجا که در دیدار کوتاهشان برخی دیگر از کارمندان سفارت انگلیس در پاریس هم گردآمده بودند، حسینخان که میدانست گرانویل برسر دانستن اینست که فرانسویها به او چه پیشنهادهائی داده اند، از گفتگو در بارهی تنش با انگلیس خودداری کرده بود ولی در روز جمعه وی یادداشتی به گرانویل فرستاده بود که او آنرا به همراه پاسخ خویش به پالمرستون گسیل داشت. حسینخان در یادداشتاَش به ارل گرانویل درخواست دیدار با او را نموده و نوشته بود که میخواهد با وی آگاهیهای تازهئی که از کشورش رسیده را در میان نهد، تا وی آنها را به دولت علیاحضرت ملکه انگلیس بفرستد.
باهمهی اینکه، ارل گرانویل با پرخیدن به نامههای میلبانک و پیش بروندهای پالمرستون، به حسینخان گفته بود که وی نمیتواند درخواست دیدار او را بپذیرد مگراینکه آگاهیهای تازهیی که از ایران به اورسیده دربرگیر پذیرفتن همهی خواستههای دولت انگلیس از سوی شاه باشد، اینک با گفتگوهای حسینخان با دولتمردان فرانسه، او خودرا ناچار میدید که با حسینخان دیدارنماید. چنین بود که روز دوشنبه ۲ اردیبهشت ۱۲۱۸ ( ۲۵ آوریل ۱۸۳۹) گرانویل از پاریس به پالمرستون نوشت:
... روز یکشنبه من از گرانارج حسینخان یادداشتی دریافت نمودم که پیشنهاد مینمود که میخواهد بامن سایش بگیرد، و از آنجا که من در پاسخ به نامهی پیشین وی به روشنی ویدائی داده بودم که نمیتوانم در بارهی تنشهای کنونی درمیان ایران و انگلیس بههیچگونه گفتگویی اندربشوم، از دادن پاسخ آری به درخواست وی نودشی به نگرانی ننمودم و امروز را برای پذیرفتن وی پدیدار داشتم. پس از شادباشهای به دهناد و ترارسانی ناخرسندی وی از هرگونه سردی و یا کژدریافتی میان دوکشور، که برای سالها پیوندهائی دوستانه داشتهاند. حسینخان به من گفت که بهتازگی نامههایی از ایران دریافتداشته که خواهان آنست که بارههای آنها را به آگاهی دولت علیاحضرت برساند. در میان نامههای رسیده نامهیی از شاه ایران برای ملکهی انگلیس و نامهئی از نخستوزیر شاه به آن گرانارج (پالمرستون) بود. وی بیافزود که در بارهی دو واخواهی آقای مکنیل از دولت ایران این نامهها به آکنده مایهی خرسندی میباشند.گرانویل باز به حسینخان گفته بود که وی نمیتواند در بارهی این تنشها با او گفتگو نماید، ولی میتواند نامههای وی را به دست پالمرستون برساند و حسینخان گفته بود که روز جمعه ۶ اردیبهشت برای آوردننامه ها به نزد او خواهد آمد. اگرچه وی اینک به رویکرد تازهئی میاندیشید که پالمرستون را وادار به پذیرفتناش در لندن بنماید. چنین بود که چهار روز پس از آن دیدار گرانویل در نامهیی به پالمرستون نوشت که گویا میرزاحسینخان آنچه را که وی بهسرداشته و به او آشکاریداده بود بددریافته و خودش "نامهیی برای آن گرانارج نوشته است که من اینک به پیوست گسیل میدارم." حسینخان پالمزستون را وادار کرده بود که به جای نامهی شاه نامهی فرستادهی او را بر واژ با دستورکاری که فرستاده بود دریافت دارد. او در نامهاش به پالمرستون نوشت.
سفیران انگلیس در کنستانتینوپل و وین به من در گذارم از ایران به انگلیس آگاهی دادهبودند که پیش از بهبرآمد رسیدن گفتگوهایی که میان دوکشور درگرفته است من نمیتوانم بهآوند سفیر در لندن پذیرفتهشوم. چنین بود که، از آنجا که کشور من رویکردش این بود که دوستی میان انگلیس و ایران افزایش یابد و در بارهی چالشی که سفیران نامبرده در میان نهاده بودند ، برای آنکه دانسته شود که ناخرسندی فرمانروایشان درچهبارهئی ست ،من پاسخهای زیرین را دادهبودم :
اینکه پیامرسان آقای مکنیل در خاک ایران از پیشروی بازایستاده و دولت من به هرات لشگرکشی نموده است: در این باره من به تندی نامهئی به پادشاهم نوشتم، از برای اینکه از خواست ایشان آگاه شوم، و بر درازای رهسپاری خود افزودم تاکه دستورهای ایشان را، بسیار خوشنودم که بگویم، به هنگام رسیدنم به پاریس دریافت نمودم .
در میان نامههایرسیده، نامهئی برای علیاحضرت ملکهی انگلیس است که سرشار از ویدایههایی پر مهر و مهین میباشند، و بهخوبی نشان میدهند که تا چه اندازه اعلیحضرت از اینکه پیامرسان آقای مکنیل برای هنگامی کوتاهی بازایستاده شدهاند ناخرسند میباشند. این رویداد بهنادرست رخ داد، که از برای آن اعلیحضرت بهمن نوشتهاند که تا چه اندازه ایشان از این پیشآمد آزرده و افسرده میباشند. ازاینگذشته اعلیحضرت نشان میدهند که تا چهاندازه از افزایش دوستی دوسویه میان ما خشنود خواهند شد که از برای آن هرگونه گامبرداری را برای همبهری از سودآوریهای انگلیس و ایران به پذیرفت میفرمایند.
وزیرخارجهی ما نیز برای پایانبخشیدن به جامانده در این گفتگو به خواستهی شهریار بزرگ من در این نامه و دیگر نامهها میپیوندد.
بنابراین ، من به نیکی امیدوارم که با آمدنام به لندن ، برای بهگامنهی این دو نامه به دولت انگلیس، از این خرسندی برخوردار خواهم گشت، که گذاری برای از نوسازی چنین دوستی پربهره میان این دو مردم بزرگ بودهام، و این گفتگو را به گونهیی پایان بخشیدهام که هر دو دولت ایران و انگلیس را به شایانی خرسند نموده ست.
من با شادمانی بسیار رویکرد بهآن دارم که بهزودی به لندن بروم و بر این باورم که پیش از آن بهبایدست که آگاهیهای گفتهشده را به گرانارج لرد پالمرستون برسانم و هیچ ناویدائی (تردبد) ندارم که گرانارج ایشان با همهی قلب امیدوارند که دوستی دو نیرو را به سرشارشده ببینند.
من از این رو از آن گرانارج خواهشمندم ، که به آوند سفیر دربار انگلیس در این کشور، مهروری فرموده این آگاهیهای خوش را به لرد پالمرستون برسانید.لردپالمرستون کینه توز، از این رویکرد زیرکانه میرزا حسینخان بس به خشم آمد و در یادداشت کوتاهی در پاسخ به لرد گرانویل به تاریخ سهشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۲۱۸ (۳۰ آوریل ۱۸۳۹) بار دیگر از او خواست که به حسینخان آگاهی دهد که دولت انگلیس هیچ رائی برای دگرگون نمودن رویکردی که هم اکنون وی از آن آگاهست نمیبیند و تا هنگامی که شاه به گفتهئی که معاون وزیر خارجه ایران در یادداشتی به آقای مکنیل ، در تاریخ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۲۱۷ (۱۵ اگوست ۱۸۳۸ ) داده بود، کنش ننموده باشد، وی را به انگلیس نخواهد پذیرفت.
لرد گرانویل پاسخ پالمرستون را در روز پنج شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۲۱۸ (۲ می ۱۸۳۹) به آگاهی حسینخان رسانید. اینک حسینخان برآن شده بود که تا شناسائی گروه وزیران تازهی فرانسه در پاریس بماند و پس از اینکه نخست وزیر مارشال نیکلاس دیو سولت گروه وزیراناَش را در روز یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۲۱۸ (۱۲ می ۱۸۳۹) به لوئیفیلیپ پادشاه فرانسه شناساندهنمود، او از دولت فرانسه برای رفتن به لندن درخواست گذرنامه نمود! این درخواست زیرکانه برای فرانسویها شگفت آور بود؛ از یکسو وی شهروند فرانسه نبود که گذرنامهی فرانسوی بگیرد، از سوئی دیگر فرانسه ارتهنامهی وی را به آوند سفیر پادشاه ایران پذیرفته بود. آجودانباشی، در گفتگوهای خود با لوئیفیلیپ و دیوسولت توانسته بود فرانسه را به برپایی پیوندهای بازرگانی و سیاسی در ایران برانگیزاند. او همچنین از فرانسه درخواست خرید نبرداپزار نموده بود و ازآنها میخواست تا با فرستادن آموزگاران رزمی ایران را از بند ریاکاریهای انگلیس رهائی دهد.
درگیری ناوگان انگلیس در ناآرامیهای بوشهر
دریادار فردریک میتلند |
روز سهشنبه ۲۸ خرداد ۱۲۱۸ (۱۸ جون ۱۸۳۹) نامهئی از دریاداری انگلیس به امضای سر جان بَرو Sir John Barrow به فاکس استرَنگویز Fox Strangways رسید که از او میخواست که سه نامهی رسیده از دریادار سر فردریک میتلند Sir Frederick Maitland ، فرمادهی ناوگان انگلیس در اقیانوس هند، را دربارهی "چگونگی چگونهست" در دریابار پارس به آگهداد لرد پالمرستون برساند. در دیدداشت او از "چگونگی چگونهست" نا آرامیهائی بود که از آبان ماه سال گذشته در بوشهر پدیدآمده بود، همانگون که در پبشتر دیدهایم ، بوشهر با ماجراهای شرابخانهی سرهگر کنسولگری انگلیس در جوشو خروش بود، که سر انجام، چنانکه خواهیم دید، به در گیری با ناوگان انگلیس بیانجامید.
دریادار فردریک میتلند Rear Admiral Frederick Maitland ، که به پیشنهاد مکنیل با ناو ۷۴-توپپهی خود، بهنام ولزلی Wellesley ، میباید به دریابار پارس میآمد، تا که هم از آفند محمدشاه بر هرات پیشگیری نماید وهم از نیروهای اندک انگلیس که خارگ را درچنگ گرفته بودند پشتیبانی نماید؛ همچنین میباید در برابر آفندِ بهشاید نیروهای مصری محمتپاشا به بحرین با آنها رویارو میشد.
میتلند در گزارش نخستِ به سراسر گلایهآمیز، خود که از ناو ولزلی در میاناب خارگ در روز (۱ آوریل ۱۸۳۹) به چارلز وود، وزیر دریاداری انگلیس، نوشت ؛ از آمدن خویش با رزم ناو ولزلی در روز چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۲۱۷ (۲۰ مارچ ۱۸۳۹) به بوشهر آگهی داده و از چگونگی تنشهای ناخوشآیند بوشهر که در پیآمد آن کنسولگری انگلیس از بوشهر به خارگ ترابر شده بود گزارش میداد. وی نوشته بود:
... و اگرچه من از هر گونه دریافت نادرست که میان فرماندار بوشهر و خودمن روی داده بسیار درافسوسم، سرآسوده از ایناَم که آن گرانارج با رویکردهایی، که من به نود داشتم که بهباید میباشند، همرای خواهند بود. رویکردهائی که برای سرکوبی رفتار ناسزاآمیز و نادوستانهیی که فرماندار در برابر من در پیش گرفت، و برای برپا نگاه داشتن آزرم و مهینائی پرچم نیاشنی (ملی) و به همچنین پاسداری از هرگونه ستیزآری آتی بود. زیرا که از رویداد به آشکار دشمنانهی روز ۵ فروردین (۲۵ مارچ)، چنین برمیآید که من رائی (دلیلی) خوب داشته بودم که به چشمداشت داشته باشم که فرماندار به چنان ستیزهجوئی دست خواهد یازید، چرا که تنها آماج او ، بدون باوریبهگمان، گسیختن هرگونه سایش رسانهیی میان کنسولگری انگلیس و ناوگان ما بود و مرا برای نخستین بار وادار به کاربرد هنجاردادهائی(مقرراتی) مینمود که پیش از این هرگز برپا نبودند؛ او همچنین دنبالهیی از کارشکنیهایی را در پیش گرفت، که چگونهست را برای کاپیتان هنل بی اندازه ناخوشآیند مینمود.دریادار میتلند در گزارش دوم خویش، به تاریخ شنبه ۱۰ فروردین ۱۲۱۸ (۳۰ مارچ ۱۸۳۹) به جیمز فاریش، داستان رویداد بوشهر را بازگو نموده بود. گزارش سراسر از گلایه و بهانهجوئی میتلند از چندین دیدگاه بسیار آموزنده است، و بهویژه دربرگیر آگهدادهایی ارزنده دربارهی رفتار کارمندان دولت ایران با انگلیسها در آن روزگار است، که نشان میدهد هنوز ایرانیها، باهمهی شکستهای چندی پیششان در قفقاز، با اروپائیها به سرفرازی و پشتگرمی به خود رفتار مینمودند. از این گزارش درمییابیم که شورش بوشهر که به رویه دربارهی خمهای شراب سرهگر بود، یا به نوشتهی رمزآمیز دریادار انگلیسی "چیزها" يی بود، که برای مصرف شخصی او خریداری شده و به جای تحویل در بارانداز کنسولگری انگلیس، "اشتباها" به گمرکخانهی بوشهر رسانده شده بود، بهراستی واکنشی بود در برابر اینکه انگلیسها میخواستند مقررات گمرکی ایران را بهزیرپا بنهند و بهجای پهلو گرفتن کشتیهایشان در گمرکخانه بوشهر، برآن بودند که سزاواری آن دارند که یکراست در محل کنسولگری انگلیس پهلو گرفته و بار اندازی و بارگیریشان را در آنجا بهدور از چشم کارمندان گمرک ایران انجام دهند. و به ویژه چگونه ناوچههای تیرانداز انگلیس پاسداران ایرانی را با شلیک توپهایشان خاموش نمودند. اگرچه گویش میتلند در این گزارشها، که به تازگی با توپهای رزمناوش کلات بندر کراچی را به کودنی با خاک یکسان نموده و پاسداران را کشتار نموده بود، گویشی بسیار ریاکارانه و سزاواریخواهانه است که میخواهد همهی گناه درگیری را به گردن فرماندار بوشهر بیاندازد. از اینگزارش همچنین پیداست که فرماندار بوشهر، از سوئی دیگر، بسیار فرهیخته و شهرگارانه رفتار مینماید، گویش او گویشی دهنادین و دیپلماتیک ست و همواره از دادن بیمدادی تند و بهآشکار درشتگویانه خودداری مینماید.
میتلند در آغاز این گزارش مینویسد که؛ پس از آنکه با رزمناو ولزلی از بمبئی به مسقط در عمان و سپس به بوشهر رسیده بود چگونهستِ آنجا را به آکندگی دگرگون یافته بود؛ اگرچه بهنوشتهی او هنوز فرماندار بوشهر هیچگونه ناروائی به کاردار انگلیس ننموده بود تا وی را وادار به بیرونشدن از بوشهر بنماید، اما او با کارشکنیهای کوچک خود، چگونهست را برای کاپیتان هنل آنچنان آزاردهنده و پرتنش نموده بود که او اینک باور داشت که اگر این رفتار فرماندار دنباله یابد بیرونشدن وی از بوشهر و رفتناَش به خارگ، که در چنگ نیروهای انگلیس بود، بهباید میبود. دریادار انگلیسی در دنبالهی گزارشاش مینویسد:
اگرچه چگونگی این چگونهست نمیتوانست بدون برپا شدن یک کشمکش دنباله یابد و سرانجام به درگیریئی در روزهای یکشنبه ۴ و دوشنبه ۵ فروردین ۱۲۱۸ (۲۴و ۲۵ مارچ ۱۸۳۹) بهفرجام شد. و گرچه من امید داشتم که در کار کاردارمان به هیچ روی از آنچه که میان من و فرماندار گذشته بود، هنایشی پدید نیاید، با این همه ، از آنجا که من نگرانی بسیار از آن درگیری دیرگاه داشتم، چنین میپندارم که درست این باشد که بهریزهپردازی همه خردهریزهای رویداد ناخوشایندی، که میخواهم در باره شان بنویسم، را روشنی دهم.
پس از آمدناَم بهبوشهر ،نمایندهی ارجمند کمپانی (هندشرقی، کلنل هنل) با دیدارشان ازمن در عرشهی رزمناو ولزلی مرا سرافراز فرمودند و من نیز بهزودی پس از اینکه هوای بندر پروا میداد، برای برخورداری از سرافرازی بازدید به کنسولگری رفتم . فرماندار بوشهر با آگاهی از اینکه من به بندر آمدهام، به من پیام فرستاد که در فردای آن روز بهدیدارم خواهد آمد؛ و در هنگام برگزاری دهنادهای خوشآمدگوئی ، که گاه آن از پیش برنامهریزی شده بود، با همه اینکه وی ناخرسندی خویش را از بهچنگگیری خارگ به دست سپاه انگلیس آشکار نمود هیچ پیشآمد ناخوشآیند روینداد و ما از یکدگر به گونهئی دوستانه جدا شدیم . روز یکشنبه ۴ فروردین من با رفتن به خانهی فرماندار از سرافرازی بازدیدش برخوردار شدم.
در بامداد آن روز ، اندازهئی "کالا" که برای نیاز خودمن خریداری شده بود، از برای هوای ناآرام، بهجای آنکه به آنگونه که برنامهشده بود با یکی از قایقهای ولزلی به کنسولگری فرستاده شود، به بارانداز گمرکخانه فرستاده شد. کارمندان گمرکخانه در اینباره حردهگیری نمودند و پروا نداند که کالاها بدون یادداشتی از کنسولگری که پهرستی از گونه کالاها را نشان دهد از گمرک آزاد بشوند و بنابرین کارگر ما وادار شد که آن گواهه را پیش از آنکه کالاها به قایق بارگیری شوند فراهم نماید.
در هنگام دیدارم با فرماندار ، من از بهنگامی بهرهگرفتم تا به او گوشزد نمایم ؛ که این شگفتآورست که وی بهباید دانسته که جلوی کالاهای مرا برای بارگیری به کشتی بگیرد. وی پاسخ داد: که "این دستورکارهای اینجاست و نمیشود از آنها سرپیچی نمود ، و میباید به آنها گردننهاد؛" که من به پاسخاَش گفتم ؛ که "در میان کشورهایی که باهم پیوندهائی دوستانه دارند این بهنجار نیست که دستورکارهائی اینچنین به جایآورده شوند، و من آگاه نبودهام که یکچنین دستورکارهائی برپا بوده ست، ولی از این پس بهیادخواهمسپرد که در آینده هنگامیکه میخواهم کالاهایی را برای نیازمندی خودم به کشتی بهفرستم، با فرستادن گواهههای بایسته از دستورکار پیروی شود." وی سپس افزود ، که "پهلوگرفتن کشتیهادر هرجای دیگر مگر در گمرکخانه به آکندگی نابهنجار ست و نمیتوان به آن پروا داد، و پیادهشدن از قایقهای ولزلی را در کنسولگری انگلیس نمیتوان برتابید."
پس از آنکه از ناخدا بروکز و دو کاپیتان نیروی دریائی هند که در آنجا درباش بودند پرسوجو نمودم، آنها به من سرآسودگی دادند که برای نزدیک به سی سال به گونهئی هنجار پیادهشدن و سوارشدن و همچنین بارگیریِ هرچیز و دیگر کالاهای درنیاز از جایگاه کنسولگری انگلیس انجام میگرفته است. با دانستن این باره، من به فرماندار آگهداد دادم که بهجای رفتن به اسکلههای گمرکخانه، من از توانایی پیوند با کنسولگری انگلیس و پهلوگرفتن در کنار خانه کنسول، به هرهنگام که دلم بخواهد، بازداشته نخواهم شد؛ زیرا که این پذیرشی بوده است که همیشه کارمندان کمپانی از آن برخوردار بودهاند و من اندیشهاش را هم نخواهم نمود که این سزاواری در بارهی خودم و یا کارکنانام به پرسش گرفته شود. و من برسر آنم که در فردای آن روز از همانجا سوار کشتی شوم و از او درخواست کردم که بدانم که آیا در پندار او این بوده ست که کوشش خواهد نمود که مرا از این امر باز دارد؟ او به این پرسش من پاسخی سرراست نداد ، و با بازگفت این که این کنشی نابهنجار است که نمی توان به آن پروا داد از دادن پاسخ خودداری نمود.
از آنجا که بر من چنین مینمود که هر گونه دستورکار تازه که بر چگونباش نمایندهی ما هنایش بگذارد، میباید با آن کارگذار درمیان گذاشته و با او در بارهاش گفتگو بشود، من بر آن بودم که با پذیرفتن آن دستورکارها، بدون آنکه با کاپیتان هنل درمیان گذاشته و به پذیرش او شده باشد، هیچ پیشینهی نویی را نخواهم آفرید.
هنگامی که دریافتم که رفتار فرماندار با من آنچنان ست، که او به من ارجی را، که به باور من سزاوار رده و جایگاه من، به آوند سرفرماندهی نیروهای دریایی علیاحضرت ملکه انگلیس در هندوستان، میباشد نمینهد و آن را به ناچیز میگیرد ، با نشاندادن اینکه همهی شیوهی رفتار وی بامن بهنادوستانه بوده است و دیگر بیشتر از این درآنجا نمیمانم، از جابرخاستم تا از آن آنجا رفته باشم، او بادیدن این واکنش من با وانمود به این که وی دیگر به سوارشدن من به کشتی از برابر کنسولگری در بامداد فردای آن روز ناسازگاری ندارد، از تخت خویش برخاست و بازوی مرا گرفت و با فشاری بسیار سخت برای نشاندن من، مرا وادار به نشستن نمود.
پس از اینکه برای چند آن نشستم ، من از دکتر مککنزی، که به مهربانی کار برگردان به انگیسی سخنان وی را بر گمارگرفته بود، خواستم که به دیگر بار از فرماندار بپرسد؛ که آیا بر سر آنست که از سوارشدن من به کشتی از برابر کنسولگری جلوگیری نماید؟ ولی او هنوز از دادن پاسخ خودداری مینمود. هنگامی که من از جا برخاستم تا از خانهاش بیرون شوم، رویکرد خود را برای بامداد فردای آن روز باز گوشزد نمودم که من از برابر کنسولگری سوار بر کشتی خواهم شد، و به او هشدار دادم که هیچ راهبستی که او در برابرم برپا بدارد نمیتواند جلوی مرا بگیرد.
هنوز من به خانهی کاپیتان هنل نرسیده بودم ، که یک پاسدار سپاهی به آنجا فرستاده شد و در یک برج کهنساخت در نزدیک به صدمتری کنسولگری به نگهبانی پرداخت و گروهی دیگر در سمت راست، به همان دوری، سنگری با کیسههای شن برپا نمودند. پیش از این هیچ پاسداری در این هردو پاسگاه، که میتوانستند ایستگاه سوارشدن به کشتی را در زیر نگاه داشته باشند، نگهبانی نمینمود.
پس از بازگشت من به کنسولگری، کاپیتان هنل یادداشتی به فرماندار در بارهی کوشش وی برای گسستن پیوند میان کنسولگری و کشتیرانی ، که برای گاهههائی دراز برپا بوده است، فرستاد . و از وی پیمانی را، در بارهی اینکه این چگونهست بهنجارشده نمیباید زیر پا نهاده شود، درخواست نمود، وگرنه در روئی دیگر از این چگونی راهکار ترابرد کنسولگری از بوشهر برگزیده خواهد شد؛ اما پاسخی که در این باره بازگشت خرسندکننده نبود و گفته میداشت که پیمانِ بهبایست، تا هنگامی که این پیشنهاد به استانداری شیراز فرستاده و پاسخی دریافت نشده باشد، نمیتواند داده شود.
از آنجا که من رفتار فرماندار را برآمده از خواستهی او برای بیآزرمی به خودمن، و به میانجی من بیآزرمی به پرچم کشورمان، برداشت نمودم ، به ویژه این از آنجا پیدا بود که پاسدارانی که در پیش در بارهشان گفتهام ، در این هنگام هیچ کوششی برای جلوگیری از پیادهشدن یکی از افسران و جامهدانهای ناخدا بروکز، در برابر کنسولگری از قایقی که از آن الفینستون بود، ننمودند. من بر سر آن بودم که واکنشی نشان دهم که به او باور بدارد که وی نمیتواند بدون گرفتن کیفر چنان رفتار کند و یا که به راستی او نمیتواند از بازگشت من به کشتیام در هر هنگام و در هرکجا که دوستداشتهباشم جلوگیری نماید؛ و بنابراین به ناخدا میتلاند (توماس میتلند) فرمان دادم که در سپیدهدم بامداد فردا قایقهای ناو ولزلی را با سپاهیان تفنگدار به خشکی بفرستد تا در برابر هرگونه بیآزرمی از من پاسداری نمایند و مرا از هرگونه کوشش برای آسیبرساندن به من در پناه بدارند.
از آنجا که خواهان آن بودم که از هرگونه درگیری میان ایرانیها و نیروهای خودمان پیشگیری نمایم، و بر این اندیشیده بودم که پیشروی قایقهای تیرانداز به سوی شهر میتواند در میان مردم هراس برانگیزد و به فرماندار بهانهیی برای گماردن نیرو برای واپس راندن آنها بدهد، من از کاپیتان هنل درخواست نمودم که با فرستادن نامهیی به وی آگهی دهد که بر پایهی آنچه که میان من و او گذشته بود ، من برای درپناهداشت از خود به قایقهای ولزلی دستور دادهام که به ایستگاه سوارشدن بیایند، ولی در همان حال به او سرآسودگی دادیم؛ که هیچگونه کنشگری دشمنانهیی به کار گرفته نخواهد شد، مگر اینکه کنشهایی از سوی آنان برای بازداشتن من از سوار شدن به قایق روی دهد، که در آن روی ، اوست که میباید خویشتن را پاسخگو برای چگونگی هر پیشآمد بداند. پاسخی که به ما رسید هنوز دشواریی که در پرسش بود را به نادیده برگذار مینمود. و بل میکوشید تا که برای هرگونه پیشآمد ناگوار پاسخگوئی را به گردن من بیاندازد، و او هشدار میداد که نمیتواند به سپاهیان تفنگدار ما پروای پیاده شدن را بدهد.
در بامداد روز ۵ فروردین (دوشنبه ۲۵ مارچ) هنگامی که قایقها از سوی ولزلی به پیش میآمدند، کاپیتان هنل به دیگر بار، به درخواست من، به فرماندار پیام فرستاد تا به وی سرآسودگی دهد که اگر به من پروا داده شود که بدون پذیرفتن هیچ آسیب سوار قایق شوم، هیچ سرباز تفنگداری از قایقها پیاده نخواهند شد. پاسخ به این پیام را یکی از افسران فرماندار با خود آورد که گفت هیچ رویکردی برای جلوگیری از سوار شدن من از برابر کنسولگری در میان نبوده است و همهی این ماجرا از یک کژدریافتی برخاسته است؛ زیرا که فرماندار گفتههای مرا درنیافته بود. اگرچه این داوشی نادرست بود ، چنانکه گذاشتن پاسدار ، همانگونه که در بالا گفته شد، و رخدادهای پساز آن، به خوبی این نکته را استواری میدهد. افزون برآن گرانارج دبیر کمپانی (هندخاوری) همه آنچه را که گذشت به گوش خود شنید و میتواند گواه گفتههای من باشد که دکتر مککنزی به درستگوئی به فرماندار رسانید.
در همان دم که قایقهای ولزلی به پیش میآمدند ، کاپیتان میتلاند در یک بلم شش پارویه به فاصلهی نزدیک به یک کیلومتر در جلوی آنها به پیش میآمد، و هنگامی که به نزدیک ساحل رسید، من به همراه ناخدا بروکز و چند افسر دیگر ولزلی به محل سوار شدن رفتم، تا به قایقهایتیرانداز فرمان دهم که بدون پرواداشت پهلو نگیرند. در این هنگام پاسداری با تفنگ سرنیزه دار، در برج کهنساخت در سوی چپ، از دیگر پاسداران جداشد، و به جائیکه قایقها برای پهلو گرفتن به خشکی نزدیک میشدند آمد. وی دوسه بار واژههایی را فریاد زد، که من میانایشان را در آن هنگام درنیافتم، ولی در پساتر به من گفته شد؛ که او به قایقها میگفته است در آنجا پهلو نگیرند. و به همانگاه که کاپیتان میتلاند از بلماَش به خشکی گام مینهاد، آن پاسدار به دیگر بار به سخن پرداخت و به من گفتهشده که او میگفت : "من اینک به روشنی به شما هشدار دادم که اگر پیاده شوید بهتان شلیک مینمایم!" و در همان هنگام که تفنگ را از شانه بر میگرفت تا بیمداد خودرا به جای آورد، یکی از افسران انگلیسی از پشتسر با او درگیر شد و تفنگ را از دستاَش بیرون آورد .
مردمانی که در آن دور و بر ایستاده بودند، بیدرنگ دست به سنگ بردند و آنها را با خشمگینی بسیار بهسوی افسران ما پرتاب مینمودند و در همان هنگام تفنگداران پاسدار، هم از سوی راست و هم از چپ، بهسوی قایقها تیربار آتش گشودند. و شماری از این تیرها به قایقها برخورد نمودند ، و حتی کولهبارهای یک استوار و یکی از ملوانها را سوراخ کردند. پیش از آنکه من به توانم پاسخ قایقهایمان را خاموش نمایم؛ آنها دویا سه گلوله ی توپ و چندین تیرتفنگ شلیک نمودند، و برای اندکی کوتاه من به نگرانی در شدم که درگیريی سخت بهپیش آمده ست . اما پس از اینکه توانستم به تیراندازی قایقها پایان دهم و مردمان را از برابر کنسولگری پراکنده نمایم، کاپیتان هنل توانست به یکی از افسران دادستانی، که در همینک به آنجا رسیده بود بپذیراند که به دو گروه پاسدار فرمان آتشبس بدهد. هنگامیکه آرامش به دیگربار برپا شد و از آوردن آسیبی بیشتر خودداری شد، من سوار شدم و به عرشهی ولزلی بازگشتم و به درخواست کاپیتان هنل سیتفنگدار دریائی را در زیرفرمان کاپیتان الیس، به آوند نیروی پشتیبانی برای نگاهبانی کنسولگری برجا گذاشتم.
پیش از رفتن از کنسولگری من به کاپیتان هنل خواهشانه درخواست نمودم که نگذارد که آنچه که میان من و فرماندار رخ داده بود بر گمارشهای آیندهی وی هنایش نهد، چرا که از دیدمن، با کنشگریهائی که توانستم به آن درگیری پایان بدهم، همهی ناسزائی که به من شده بود را پاک نموده بودم . ولی از آنجا که فرماندار بیدرنگ برخی ازپیشنهادهایی که کنسول ما به او داده بود را نپذیرفته بود، وی برآن شد که از بوشهر بیرون شود و به میاناب خارگ بیآید.
من بسیار افسردگیناَم که گمراهی و یکدندگی میرزا اسد(الله)، فرماندار بوشهر، مرا وادار به واکنش نیرومندانهی فراخواندن قایقهای تیرانداز ولزلی نمود، ولی اگر بهجای آنکه سزاواری شهروندان علیاحضرت ملکه را، که یا به کنسولگری پیوستهاند ، و یا که با آنجا سر و کار دارند، به همانگونه که از هنگام برپا شدن کنسولگری انگلیس در جای کنونی برپابوده و به آن خوکردهاند، برپابدارم، به دستورکارها برای سوارشدن در پلههای گمرکخانه تن درمیدادم، پیشینهیی را بهپا مینهادم که برای همهی شهروندان علیاحضرت مایهی ناآسودگی بسیار و به همچنین بیمناک میبود. و با برانگیزاندن فرماندار به گستاخیهائی دیگر ، و با دادن این برداشت به او که ما دل رویاروئی با هیچ ناسزائی که وی بخواهد بر ما بیآورد را نداریم ، به ارجمندی پرچم نیاشنیمان ، آسیب میآوردم.
در روزهای ۵ و ۶ فروردین ۱۲۱۸ (دوشنبه و سهشنبه ۲۵ و ۲۶ مارچ ۱۸۳۹) قایقهای ولزلی و همچنین کمپانی برای آوردن بار و بندیل کنسول و کارکنان او بهکار گرفتهشدند. در روز ۷ فروردین باد شدیدی از شمالباختری وزیدن گرفت که تا روز ۸ فروردین دنباله داشت، و در این کنشگریها درنگ برپا نمود و ازسوارشدن کنسول جلوگیری کرد . در بامداد روز ۸ فروردین ، کاپیتان هنل با نامهیی به من آگهی داد که میرزا اسدالله ، از برای پیشآمد ناسزا به من، برای هرگونه پوزشخواهی، و یا دادن هرگونه پذیرفتداد، که من میپندارم برای درخواست درخور باشد، خواهان فرستادن نمایندگانی میباشد.
اگرچه، تا آنجا که به من درپیوند میشد، من برآن بودم که به اندازهیی بسنده کین خودرا در این باره گرفتهام؛ با این همه، از دیدگاه نشاندادن اینکه فرماندار از ناپسندی رفتارش آگاه شده و ناسزا به پرچم انگلیس بدون کیفر نمیماند، اینچنین اندیشیدم که باهوده خواهدبود که نمایندگان یادشده را بپذیرم. من از کاپیتان هنل درخواست کردم که به میرزا اسد(الله) آگهی دهد که من بسیار خرسند خواهم بود که نمایندگان وی را بپذیرم و با تکتک آنها با آزرم بسیار رفتارنمایم.
پس از آنکه نمایندگان یادشده به عرشه کشتی درآمدند من دریافتم که نهآنها گمارشی نوشتهشده از سوی فرماندار برای پوزشخواهی دارند و نه برای چارهیابی تنشی که برخاسته از کژدریافتی بود توانمندی دارند، چالش ما دربارهی پهلوگیری کشتیها در برابر کنسولگری بهجای رفتن به گمرکخانه بود که بیشتر از یککیلومتر از کنسولگری دور بود. تنها چیزی که من توانستم از آن نمایندگان بهدستآورم این گفتهداد بود که یک پوزش نوشتهشده، که متن آنرا ( بهپیشنهاد کاپیتان هنل) من دیکته کرده باشم، را برای امضا به فرماندار خواهند داد . و با همهی اینکه آن گواهه بدانسان آماده شد و به گروهیادشده در بارهاش ویدایش (توضیح) داده شد، و برای برگردان به دفتر کنسولگری فرستاده شد، آن گواهه به فرماندار داده نشد، چرا که ، در هنگامی که گروهیادشده روی عرشهی ولزلی بود ، چگونگی چگونهست در شهر بسیار پربیمداد شد ، و فرماندار با نشانهگذاری جای یک برج تازه، که پس از ساختهشدن ، بر جایگاه پهلوگیری کشتیها چیره بوده و هرگونه پیوند میان کنسولگری و کشتیرانی را گسیخته مینماید، خویشتن خود را نشانداده که بهآشکار دشمن ما و دشور با آشتی است و کاپیتان هنل بیدرنگ رویکرد به سوارشدن گرفت و در سپیدهدم بامداد جمعه ۹ فروردین (۲۹ مارچ ۱۸۳۹) قایقهای تیرانداز کشتیها در آنجا، او را و همهی کارکنان کنسولگری را سوار نمودند و به ولزلی آوردند و کشتی بیدرنگ بامداد امروز با پاسداری در خارگ لنگر انداخت.دریادار فردریک میتلند در گزارشی که یک هفته پس از آن، در روز یکشنبه ۱۸ فروردین ۱۲۱۸ ( ۷آوریل ۱۸۳۹) از خارگ فرستاد؛ نوشت که کاپیتان هنل در دوروز گذشته نامههایی از شاهزادهفریدونمیرزا فرمانفرما استاندار فارس و باقرخان، ایلخان تنگستان دریافت نموده است . دریادار در گزارش خود نوشت که به باور او میرزا اسدالله فرماندار بوشهر آگهدادهای نادرستی به شاهزاده فریدون میرزا داده است و گناه رویدادهای بوشهر را بهگردن انگلیسها انداخته است،" زیرا که آنها میخواسته اند سپاهیان خود را به کنسولگریشان اندر نمایند و حال آنکه ماجرای راستین این بوده که فرماندار میخواسته کشتیهای انگلیسی را وادار به پهلو گرفتن در گمرکخانه بنماید، در حالیکه این سزاوار آنهاست که در برابر کنسولگری خود پهلو بگیرند، چون برای سالها این سزا را داشتهاند! و سربازانی که در کنسولگری گذاشته شد برای پاسداری کنسولگری انگلیس بود زیرا فرماندار شمار بسیاری از نیروهای تنگستانی را به شهر فراخوانده بود." به گزارش میتلند؛ فریدون میرزا به نادرست نوشته که آمدن سربازان انگلیسی بر واژ با آئیننامههاست، و بنابر این "والاحضرت ویدایش (توضیح) آکندهئی را برای آگاهی شاه درخواست کردهاند. زیرا اگر آماج تنها تراگذاری (مسافرت) بوده است، هیچ نیازی برای آوردن شماری سپاهی نبوده است. زیرا همواره همه گونه مهربانی و پشتیبانی از سوی دولت ایران به تراگذاران انگلیسی نشان داده شده است ." فریدون میرزا نوشته بود تا این ویدایش آکنده داده نشود؛ "پروانهئی که درخواستشده داده نخواهد شد. و بر این باورست که نمایندگی در دید خواهد داشت که هر گونه کوشش برای نشاندادن چنین واکنشی تا پیش از دریافت فرمان شاهانه آسیبی خواهد بود بر پیوندهای دوستانهیی که در میان دوکشور برای هنگامی دراز پابرجا بوده است." وی پس از اینکه از نامهی باقرخان تنگستانی و امیدواری وی به بهبود پیوندهای میان دوکشور گزارش میدهد مینویسد:
اگرچه از نامهی آگاهیده ما چنین برمیآید که شاهزاده هم اکنون فرمانداده که دو گردان سرباز یا سپاهپیاده با ۵ یا ۱۰ توپ (زیرا وی هر دوشماره را در نامهاش آورده،) برای نیرورسانی به پادگان بوشهر بهسوی آنجا بروند. و به همینسان که آن بِهمان آگاهداد میدهد؛ یک لشگر ایرانی چهلهزارتنه به فرماندهی کامرانمیرزا برادر شاه ، به برنامه بوده که تهران را به سوی هرات در ۱۶ فروردین (۵ آوریل) درگذار نماید . هیچ ناباوری نیست که فرماندار بوشهر در ماجرای چندیپیش برپایهی دستورهای همهدربرگیر دولت رفتار نموده است ، تا چگونهستی کنسولگری ما را تا آنجا که شدنیست آزاردهنده سازد، و این همان پدیدهيی بود که من به هنگام رسیدناَم به آنجا به دیده آوردم . و رفتار او با کنسول ما و خودمن در روزهای ۴و ۵ فروردین (۲۴ و ۲۵ مارچ) تنها دنبالهیی بود از رویکردهای ناسزاآمیز و ناحرسندکننده وی در سوی انجامداد آن دستورها.
افزوده براین آگاهیرسان ما در شیراز به کاپیتان هنل گزارش میدهد که محمدشاه آن لشگر را همراهی نخواهد نمود و بل بهزودی تهران را برای بازدید از اصفهان ودیگرشهرهای سرزمیناش تراگذار خواهد نمود .دریادار میتلند در دنبالهی گزارش خود آگهیمیدهد که او در چندروز آینده به بمبئی بازخواهدگشت و در اینجا باهوده است که یادآوری نمائیم که برپایه تاریخ فارسنامه ناصری، انگلیسها برای به چنگآوردن میاناب خارگ خواروبار و توشهشان را ازخود ایران فراهم نموده بودند:
پس اهل جهازات انگليس، جزيره خارك را تصرف نمودند و هر يك من غله و علف را به چهار برابر بها خريده، در جزيره خارك انبار نمودند و سردار آنها گفته اگر سپاه ايران از تسخير هرات دست برندارند تمامي سواحل فارس، بلكه تمامی مملكت فارس را تصرف خواهيم كرد و دوستی چندين ساله دولت ايران را به دشمنی بدل كرده، آنچه را شايد و بايد، خواهيم نمود.به هر روی، دریادار انگلیسی در گزارش دیگری به تاریخ دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۲۱۸ (۱۵ آوریل ۱۸۳۹) ازخارگ نوشت؛ که روز چهارشنبه ۲۱ فروردین (۱۰ آوریل) کاپیتان هنل نامههایی از فرماندار بوشهر، دادستان و باقرخان دریافت نموده که:
خواستهی بسیار آنان را به ازمیان بردن تنشها آشکاری داده و پیشنهاد نموده که همهچیز بر پایهی چگونهستها در پیش از پدیداری کژدریافتی بازگردانده شود. او همچنین نامهئی از محمدحسنخان سردار ، افسری والارَده، دریافت نموده که به دستور فرمانفرما ، استاندار فارس، میباید برای بازجویی و از میانبردن همهی ناسازگاریهایی که میان کنسول ما و فرماندار درمیان ست به بوشهر بیاید.دریادار میتلند همچنین در گزارش خود به چارلز وود وزیر دریاداری در لندن آگاهی میداد که در پس از نیمروز گذشته کاپیتان هنل پیام دیگری از محمدحسنخان سردار دریافت نموده که خبر از رسیدن وی به بوشهر میداده است، و از وی خواستهست که برای گفتگوهایی رودررو به بوشهر بیآید. وی همچنین گفته که پیامی از شاهزاده فرمانفرما با خود آورده است. از اینرو، دریادار میتلند بازگشت خود را به بمبئی به واپس انداخت و رویکرد خود را برای همراهی کنسول انگلیس با رزمناو ولزلی به بوشهر، که بدون ناباورداشت برای آفرینش هراس در دل گفتگوکنندگان ایرانی بود، آگهی میداد. وی پس از بازگویی به دیگر بار واخواهیها و گلایههای خود از میرزا اسداللهِ فرماندار، گزارش خود را با این بدبینی در بارهی برآیند گفتگوهای هنل با سردار پایان میدهد که: "با ناباوریئی که از رویکرد شاه در بارهی هرات برخاسته، که گرداگردبست آن شهر تنها در زیر انگیزههای دشمنانه به بهرهوریهای انگلیس از نو آغاز خواهد گشت، وی چگونه میتواند به خوبی به گمارشهای دهنادین (رسمی) خویش در بوشهر بازگردد".
دیدار و گفتگوهای حسینخان با پالمرستون در لندن
در روز سه شنبه ۷ خرداد ۱۲۱۸ (۲۸ می ۱۸۳۹) گرانویل به پالمرستون نوشت:
منشی مارشال دیو سولت بامداد امروز با من سائیک (تماس) گرفت و آگهی داد که حسینخان ، سفیر پذیرشدار در دربار فرانسه، از دولت فرانسه درخواست گذرنامه برای رفتن به انگلیس به آوند یک رهگذار بههمهمان (معمولی) را نموده است . مارشال پیش از اینکه درخواست وی را بپذیرد بهگمارش خود دانست که ، برای نشانداد آزرم به دولت انگلیس ، از دید من در آن باره جویا شود. «ن پاسخ دادم که من هیچگونه توان پرخاش به دیدار حسینخان از لندن به آوند یک رهگذار ساده را ندارم ، اما دردیدداشتی که مارشال دیو سولت برای رسانهگری با من نشان دادهاند برمن هنایش نهاده ست.ارل گرانویل در پینوشت نامهاش افزوده بود که میرزاحسینخان روز یکشنبه یا دوشنبه بهسوی لندن رهسیار خواهدشد. چندروز از آن پس میرزاحسینخان با گذرنامهی فرانسوی به لندن رسید و در هتل میوارت Mivart's Hotel (هتل کلاریج کنونی) در نزدیک کاخ باکینگهام نشیمنگزید. روز جمعه ۱۷ خرداد ۱۲۱۸ (۷ جون ۱۸۳۹) لرد پالمرستون نامهیی از میرزاحسینخان دریافت نمود که در آن به دیگر بار آگهداد میداد که وی آورندهی نامههایی از پادشاه است که نشان میدهند درخواستهای انگلیس پذیرفته شده است. او در نامهاش افزوده بود که دربار ایران به وی فرمان داده است که به لندن رفته و به دست خود نامهی شاه به ملکه انگلیس را به وی برساند. به نوشتهی او:
پس از دریافت این فرمان از دربار، که در بالا به آن پرخید نمودهام، اگر که من از انجام آن کوتاهی مینمودم، از سوی دولت خویش به بسیار گنهکار شناخته میشدم ، و در برآیند از آن، جان و دارائیام در بیم میبود. از این رویبود که من کارکنان خویش را و همهی ساز و برگ رهسپاری خویش را در پاریس به جا نهاده و به آوند رهگذاری بِهمان به لندن آمدم.در دنبالهی نامه حسینخان این امیدواری را نشان میداد که نامههایی که بههمراه خود آورده مایهی خشنودی دولت انگلیس بشود و وی به آوند سفیر دهنادین ایران به دربار انگلیس پذیرفته شود. پالمرستون که اینک در برابر رویکرد زیرکانهی آجودانباشی درمانده شده بود، در فردای آنروز شنبه ۱۸ خرداد در یادداشت کوتاهی بهوی نوشت که به زودی کسی را به نزد وی خواهد فرستاد تا از آن نامههایی که نزداوست رونوشت بردارد. فردای آن روز، روز یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۲۱۸ ( ۹ جون ۱۸۳۹) نامهیی از جاستین هیل کاردار سفارت انگلیس در ایران که اینک در ارزروم بهسر میبرد به پالمرستون رسید. این نامه که نزدیک به دو ماه پیش نوشته شده بود، پاسخ جاستین هیل را به یادداشتی که حسینخان در سفارت انگلیس در اتریش به پیشنهاد مترنیخ نوشته بود دربر داشت. در این نامه جاستین هیل گزارش حسینخان را، دربارهی بی آزرمی مکنیل به شاه، را ناراست میخواند. وی نوشته بود:
حسینخان چنان نشان میدهد که آقای مکنیل در برخوردهایاش با شاه ایران نیاز به نشاندادن آزرم داشته است. من تا هنگامی که شاه به سوی نبرد هرات از تهران بیرون میشد، نزدیک به همیشه آقای مکنیل را همراهی کردهام (تنها یکبار را بهیاد میآورم که اینچنین نبوده ست) و در این دیدارها که ما به نزد اعلیحضرت باریافته بودیم ، من میتوانم گواهی بدهم که ، هیچ چیر نمیتوانست افزونتر از آزرم سرشاری باشد که نشانگر رفتار آقای مکنیل بود. اینکه شاه نیز دارای یکچنین برداشتی بود، به اندازهئی بسنده از مهرورزی و ارجنهادی که وی همیشه فرستاده علیاحضرت را از آن برخوردار مینمود نمایان بود . رسانهگریهای نوشتاری آقای مکنیل با شاه ایران که در نزد آن لرد گرانارج میباشند ، همه برگردانهای من به انگلیسی میباشند، و من در بارهی آنها تنها باید بگویم که؛ بخش بزرگی از آوندهای آزرمانگیز که در نسخههای راستین بوده است ، در برگردانهای من زدوده شدهاند، تا که شیوهی نامهنگاری را از ناروشنی کمتری برخوردار نمایند.
گزارش حسینخان از برایههای(علل) نخستینی که در رویداد پیامرسان مایهی ناخشنودی شد نیز بههمان اندازه بیپایه است. برواژ با آنچه که حسینخان نوشته که وی با پروانهی دولت ایران برای دریافت نامهئی از یک نامهرسان از هرات به مشهد فرستاده شده بود، به وی دستور دادهشدهبود که، بدون آنکه هیچ آگاهیئی به دولت ایران داده شود، فرستادهی هرات را تا مشهد همراهی نماید تا اگر وی به زور بازداشت شود، او به شتاب ازچگونگی ماجرا سفارت را در تهران آگاه سازد. و همچنین اگر کامرانشاه خواهان از سرگیری گفتگوهائی بود که در تهران گسیختهشده بودند، کسی را که درخورباور برای این پیشنهاد باشد را به فرستادهی علیاحضرت شناسائی دهد. برواژ با گفتهی حسینخان که وی میباید بهپنهان از آنجا به هرات میرفت، او به آشکار دستور داشت که در این سفر از مشهد فراتر نرود.از آنجا که میرزاحسینخان در نامهاش به پالمرستون نوشته بود که: "من از آن لرد گرانارج درخواست دارم مهرورزی فرموده و کسی را که با زبان فارسی آشنا باشد، برای برگرداننمود نامههایی که در نزد من میباشند بفرستند. زیرا از آنجا که این نامهها نسخههای راستین میباشند، من بنا بهفرمان دولت خویش نمیتوانم آنها را به دست کسانی دیگر بسپرم." وزارت خارجه انگلیس، در روز دوشنبه ۲۰ خرداد ۱۲۱۸ ( ۱۰ جون ۱۸۳۹)، به میرزاابراهیم، استاد خاورشناسی کمپانی هندخاوری در هارتفورد گمارش داد که با میرزاحسینخان در لندن دیدار نماید و رونوشتهایی از نامههای محمدشاه را که وی باخودآورده برگردان نماید. پالمرستون در دستورکار میرزاابراهیم چگالید (تأکید) نمود که "وی میباید ریزبینی نماید که هرگونه کاغذی که حسینخان برای رونوشتبرداری به وی نشان میدهد نسخهی راستین ست، و تا هنگامیکه همهی این نسخهها رونوشتبرداری و به انگلیسی برگرداننشده، و هنوز به زیر بررسی لردپالمرستون نشدهاند، میرزاابراهیم نمیباید از هیچ کاغذ و یا آگهداد دیگر، و بهویژه کاغذهایی که شاید خود میرزاحسینخان نوشته باشد، و درستی امضای شاه و یا وزیران وی درآن درخور راستآزمائی نباشد، رونویسی نماید."
روز سهشنبه ۲۱ خرداد ۱۲۱۸ (۱۱ جون ۱۸۳۹) حسینخان در پاسخ به یادداشتهای پالمرستون نوشت:
من از مهر لرد گرانارج برای فرستادن دو یادداشت پرآزرم سپاسگزارم، به ویژه از دوستنوازی شما برای فرستادن میرزاابراهیم، کیای بزرگواری که بهشایستگی برای رسیدن به آماجی که بر سر انجامداد آن بودم توانایی داشت.
من، ازاین روی، امروز به میرزا پروا دادم که دو نامهی اعلیحضرت شاه به علیاحضرت و همچنین نامهیی از میرزامسعود، وزیر امور خارجه، را برای آن لرد گرانارج در وزارت خارجه رونوشتبرداری نماید. از آنجا که آن گرانارج در واپسین یادداشتتان فرموده بودید که میرزاابراهیم از باورداشت آکندهی شما برخوردارست، من نیز با باورداشت بسیار به او چندین نامهی خودی را که باخود از ایران آورده بودم و برخی دیگر را، که پس از بهبیرونآمدن از ایران دریافت نمودهام، بر وی گشوده داشتم ، (تاکه اگر آن گرانارج پذیرا باشند.) میرزا به هر اندازه کوتاه که بخواهید، از بارههای آنها به آگاهی برساند. من همچنین باخود نامهها و دستورکارهائی مهین دارم که از سوی دولتام برگمار دارم که با هیچکس دیگر مگر آن گرانارج در میان نگذارم.
براین پایه، اگر آن گرانارج بهاندکی خواهان داشتن آنها باشید بسیار خرسند خواهم بود، که هر آنگاه که آن لرد گرانارج به پندار میدارند که برای دیدارمان درخور خواهد بود، آنهارا به یاری برگردان میرزا ابراهیم در نزدتان فراهم بگذارم.نامهی زیرکانه و استادانهی حسینخان هیچ راهدیگری را بر پالمرستون گشوده نمیگذاشت مگر آن که با وی دیدارنماید. و چنین بود که او در یاداشت بسیار کوتاهی در سهخط ، در روز سهشنبه ۲۸ خرداد ۱۲۱۸ (۱۸ جون ۱۸۳۹) از وی خواست که در فردای آنروز در ساعت یک پس از نیمروز به دیدار او در خیابان استانهوپ بیآید.
گزارش این نشست دراز هنگام در روز چهارشنبه ۲۹ خرداد، که جی. بی. فریزر آنرا نوشته است در برگیر آگهدادهای مهینی از شیوهی گفتگوی انگلیسهاست و نشان میدهد که چگونه آنها خواستههای خود را با شیوههای گوناگون فشار بر فرستادگان ایران بربار مینمودند. این گزارش نشان میدهد که لرد پالمرستون در این دیدار گفتگو را آغاز نمود، و پس از اینکه "برایههای (دلایل) واخواهی انگلیس از دولت پادشاه ایران را که مهینترین آن ناروا به ملکهی انگلیس بود، که از بدرفتاری با کارمند سفیر علیاحضرت به بار آمده بود، به سخن آورد؛ سه درخواست برای تاوانگرفتن از این گستاخی را که برآنها پافشاری می نمود برشمرد: یکم، سرتیپ حاجیخانقرهباغی میباید برکنار شود. دوم ، نخست وزیر حاجمیرزاآغاسی میباید پوزش بخواهد و سوم، دولت ایران میباید فرمانی پخشار نماید که همهی وابستگان و کارکنان هیئت سیاسی انگلیس در زیرپناه ويژهی دولت شاه میباشند و به هیچ وانمود نمیتوانند از سوی کارمندان و یا شهروندان ایران به هیچروی بهزیر آزار گرفته شوند." به راستی پیداست که بند سوم درخواست گونهئی کاپیتولاسیون بود. گزارش چنین دنباله داشت:
لرد پالمرستون آشکار داشت که این درخواستها را دولت ایران پسزده بود و از همین برای (دلیل) سر جان مکنیل دربار ایران را رها نموده بود. درست است که حاجیخا ن برکنار شده بود، اما دولت شاه به روشنی آگهداد پخش نمودهبود که کیفر وی از برای گمراهیهای ارتشی وی بوده است و در میان برایها برکناریش، هیچ پرخیدی (اشارهئی) به بدرفتاری وی با پیامرسان انگلیس نشده بود. نخستوزیر حاجمیرزا آغاسی هیچ پوزشی نخواسته بود و بهجای آن شاه نامهیی فرستاده بود، که انگار میرفت که دربرگیر پوزش خواهد بود. و اگر که چنین میبود البته دیگر نیازی به پوزشخواهی ازسوی حاجی نمیبود. اما به افسوس، نامهی شاه ، که اینک حسینخان رسانه نموده خرسندی بهبایست را فراهم نکرده است. هرچند این نامه اندوهگینی شاه، از اینکه رویداد واخواهی شده، رخدادهست را نشان داده، ولی آشکار میدارد که اعلیحضرت از همهی این درروند ناآگاه بودهاند و هرگز تا هنگامی که حسینخان از وین به ایشان آگاهی دادهاند هرگز در بارهی آن چیزی نشنیدهبودند، و چنین هم به دید نمیآمد که پیامرسان و دو افغان همراهاَش که در مرز دستگیر شده بودند از کارکنان انگلیس باشند و او خودش نیز خویشتن را به اینچنین نشناسانده بود، اما به هماندم که دریافت شد که وی کیست وی با نامههای باز نشدهاش آزاد شده بود.
لرد گرانارج فرمودند که این بهراستی یک پوزشخواهی نیست و چنین مینماید که اعلیحضرت دولت انگلیس را بهناچیز گرفتهاند؛ زیرا نهتنها اعلیحضرت میباید از گلایههای خود وزیرمختار انگلیس از بدرفتاریئی که بر پیامرسان انگلیس رفته بود آگاه میبودند . که بل میباید میدانستند که پسزدن درخواست واخواهی برایهی راستین بیرونرفتن وزیرمختار از دربار اعلیحضرت بود. بهراستی خود حسینخان میبایست این را میدانست ، اگرچه نه از سوی دربار، چون سرجان مکنیل به وی هشدار داده بود که اگر روند بدینسان ماندگار بماند، دربار انگلیس وی، یعنی حسینخان، را به آوند سفیر نخواهد پذیرفت.
اگر که نامهی شاه تنها نشانگر اندوه او ازین رویداد میبود و سرآسودگی میداد که از این پس پاسبانی بهجای خواهد آمد که در آینده رویدادی بدینسان دیگر رخ ندهد این از دیدگاه پوزشخواهی بسنده میبود. اما هنگامی که اعلیحضرت در دنبالهی نامهی خود، با همهی آنچه که بر آن ستمشده رفته بود، ناآگاهی خویشتن را، از بیدادی که رخداده، آگهداد میدهند همهی ارزش نشاندادهای پیشین خود را به خواستاری دوستی و افسردگی از این رویداد پامال مینمایند و بنابراین لرد گرانارج چنین نودش (احساس) میکنند که حتی انگار این هم که نامه ایشان را به ملکه برسانند ناشدنی است.
جسینخان به ریزهپردازیئی بلند به این سخنان لرد پالمرستون که خود هنگامی دراز راگرفته بود پاسخ داد. وی در نخست به لرد پالمرستون سرآسودگی داد که باهمهی هرگونه دگرگونی که در ریخت و یا بروندهای شیوههای نوشتاری پارسی و انگلیسی به چشم میخورد ، او آنچنان به خوبی با اندیشهی فرمانروای خویش در این باره آشناست که می تواند پشتوانه دهد که بگوید خواستهی اعلیحضرت نشاندادن پاکترین خواستهاش برای نگاهداری و افزایش پیوندهای دوستانهییست که تاکنون میان انگلیس و ایران برپا بوده. و اینکه او نمیتواند به هیچ چشمانداز دیگری دیدگاه آن نامه را آشکاری دهد، مگر اینکه آن پیشنهادیست از برای خرسندی آکنده دولتانگلیس از پیآمد کردهی ناروایی که از سر پیشآمد و از روی نا آگاهی رخ داده است. سپس در پیوند با درخواستهای دادرسانی به سرجان مکنیل ، حسینخان گفت که تاوانهای بسیاری پیشنهاد شده ست که آن گران ارج آنها را پسزده ست. حاجیخان هم برکنار شده ست . لرد پالمرستون پاسخ داد؛ "آری اما گفته نشده است که این ازبرای بدرفتاری او با پیامرسان بوده، او در دادرسی ارتش برای کوتاهیهای سپاهیگری بر کنار شده ست، و این ست که به روشنی آگهداد شده! اینک نهتنها ما درخواست میکنیم که کیفر وی برای گستاخیئی که نموده است آگهداد شود، که بل میخواهیم فرمانی پخش شود تا همهی ایران از برآمد ناسزاگوئی و بدرفتاری با کسانی که از وابستگان گروه سیاسی انگلیس میباشند را بداند."حسینخان در پاسخ چنین به دید آورد که "ایران دارای نهاد دادرسی ارتش نیست، و این در دهناد نیست که برایچهی (دلیل) کیفرداد به بذهکاران در فرمانی که پخشار میشود آشکار شده باشد؛" وی افزود که "اگرچه بذه درگرفته شده بر گروه نمایندگی انگلیس در کیفرداد به دهنادین گزارش نشده است ولی در میان بذهدادهائی بوده که حاجیخان از برای آنها کیفر گرفتهاست." برپایهی گزارشنامه گفتگوهای بیبرآیند این نشست که به درازا کشید، سرانجام لرد پالمرستون برسر سخن خود ماند که "انگلیس از برآیند دادرسی خرسند نیست. واینک دیگر برای تاوان اشتباه هم بسیار دیر شده است. حاجیخان برکنار شده بود - - ولی به برایهائی دیگر از آنچه که وزیر مختار پیشنهاد کرده بود -- اینک که او برکنار شده است دیگر نمیتوان کاری کرد تا بشود که به دیگربار وی را به برپایهی پیشنهاد دولت انگلیس برکنار نمود."
چنین بود که سپس حسینخان به درخواست دوم انگلیس در بارهی پوزشخواهی حاجمیرزا آغاسی پرداخت، "و از جایگاه بلندپایهی وزیر، از کسائی آسمانی وی، از هنایش سپنتائی (روحانی) وی بر ایران ، و به ویژه بر شاه با گویشی ستایشآمیز سخن گفت، که اگرچه وی این را آشکارا بهزبان نیاورد، ولی چنین مینمود، که این اندیشه که یکچنین کس بتواند سر به پوزش فرود آورد را نابهشدنی میشمرد. وی به دیگر بار ویدائی داد که "هم اکنون این پوزشخواهی از بدرفتاری با پیامرسان، که نه از روی آماجداشت (قصد) بودهست، با نشاندادن افسوسناکی خودپسندانهی شاه به وزیرمختار به گونهئی خرسندیبخش به انجام رسیده است ."
این به گفتگویی دراز در بارهی رفتار پیامرسان و چگونهستی که او درآن دستگیر شده بود، کشیده شد. حسینخان به گونهی آشکاری که میکوشید تا از گفتن چگونگی آن خودداری کند ؛ با دستآویز به سزاواربود دستگیری کسان بهزیرگمان در مرزهای کشورهای درگیرجنگ، به آئیننامههای نبرد که حتی در میان کشورهای اروپایی نیز برپاست پرخید (اشاره) نمود. او این بپذیرفت که آن مرد به همراهی دو افغان هیچ گواههئی باخود نداشت که نشان دهد وی از کارگذاردگان انگلیس است . بر پایهی دستورکارهای تازهئیکه در ایران گذارده شده بود، همهی کسانی که از جایی به جایی ره میسپردند وادار بودند که از دیوانیان شهر یاروستایی که بهفرجامینبار در آنجا بودند گذرنامه بگیرند، و یا اگر از کشوریبیگانه میآمدند میباید از نخستین شهر یا روستایی که به آن اندر میشدند درخواست گذرنامه نمایند. بهگفتهی خان این برپایهی هنجار کشورهای اروپائی ست و آنها که در ایران زندگی میکنند هیچ سزاواری بیشتر از او، در هنگامی که در فرانسه و یا آلمان رهگذاری می کند، برای دادخواهی و یا برای نافرمانی ندارند و پیامرسان نامبرده چنین گذرنامهیی را نداشت.
لرد پالمرستون گوشزد نمود ، که این بیگمان برتریداشت همهی گماردگان دیپلمات ست که به کارگزاردگان خود گذرنامه بدهند. و همهی نیروهای بیگانه این گذرنامههارا به دهنادین (رسمیت) میشناسند . از میان بردن این برترداشت و بهایستآوردن و دستگیری پیامرسانانی که در زیر پشتوانهی این گواههها هستند به مانند بهایستآوردن همهی پیوندهای دیپلماتیک است.. پیامرسانِ یک سفیر همواره آشاوان (مقدس) است، و مهین نیست که گماردگی او چیست و یا که رسیدنگاهاَش درکجاست .
حسینخان این باره را درست خواند. اما گفت که مرد نامبرده حتی گذرنامهیی از سر جان مکنیل هم نداشت . لرد پالمرستون گفت این چیزی را دگرگونی نمیدهد. مرد نامبرده به آوند کارگذاردهی سفارت انگلیس شناسایی شده بود ، در آن گنجایش میباید پروانهی آمدو رفت ، آزادانه، به هرگونهیی که درنیاز میبود را میداشت.
حسینخان به دیگر بار بداوید (ادعا نمود) که کسی نمیدانست که وی پیامرسان انگلیس است و برای اُستیداد (اثبات) به داوش خود به نامهیی از میرزاعلی به سر جان مکنیل که رونوشتی از آن را در دست داشت پرخید نمود. لرد پالمرستون پس از شنیدن این ویدایش، به گواهههائی که به مجلس انگلیس فراهمداده شده بود روی نمود و گزارش دستگیری پیامرسان را ، چه از زبان خودش و چه از زبان کاپیتان استودارت، و همچنین نامهیی از میرزاعلی به سرجان مکنیل که، پیش از تاریخ گفتهشده، نشان میداد که موسیو بروسکی Borowski (یک افسر لهستانی در کارگذاردگی ایران) مرد نامبرده رادر نزدیک به دوازده فرسنگی مشهد بازداشت نموده بود، را رو نمود.
حسینخان هنوز چگالش (تأکید) مینمود که گواههئی که در دست اوست ، تنها رونوشت راستین نامهی میرزاعلی ست که گزارش درست چگونگی رویداد میباشد و بر پایهی آن و همچنین نامهی شاه ست که وی درخواست خویش را روی نموده ست. سپس سخن به برگردان نامهی میرزاعلی که در میان گواهههای مجلس انگلیس یافته شدهبود کشیدهشد و آن نامه را میرزا ابراهیم برای میرزاحسین خواند و لی وی براین پافشرد که آن برگردانی درست نیست ، و تنها برگردان درست در دست خود اوست.
در این باره ، لرد پالمرستون گوشزد نمود ؛ که چنان مینماید که میرزاعلی در این دونامه به سر جان مکنیل دو گزارش ناهمگون داده است، و حال آنکه رونوشت یکی از آنها که در دست میرزاحسینخان است با هردوی آنها دگرگونی دارد. و نامهی شاه باهمهی آنها ناهمگونی دارد، به ویژه اینکه ناپذیرفت مینماید که اعلیحضرت چیزی از این ماجرا میدانستند تا اینکه از نامههای میرزاحسینخان، بههنگامی که در وین بهسرمیبرد، از آن آگاهی یافتند، در این چگونهست دولت انگلیس همهی گواهههای دیگر را که با اُستیداشت همراه نیست به پس میزند و تنها گزارش کارگزار خود را میتواند درست بداند، زیرا که روشن و بههمسازگار بوده و با گواههها و نشانههای درونکشور که درستی آنرا اُستیداد مینماید همراه ست.
لرد پالمرستون همچنین یادآوری نمود که دولت انگلیس به جدا از درخواست پوزش، خواستار پخش فرمانی بود که در پناه بودن همهی کارکنانی که در گروه سیاسی انگلیس هستند را در آینده پشتوانه نماید. اما دشوارهی پیامرسان در این هنگام درکنار بارههای دیگری ست که نیاز به سامانگرفت دارند تا دربار انگلیس بتواند سفیری از ایران را بپذیرد . لردگرانارج چنین به نود مینمود (احساس میکرد) که بهآکندگی آمادهاند که به اعلیحضرت ایران برای امیدشان به نگاهداشت دوستی ناگسستهی انگلیس ارته (اعتبار) دهند. این دوستی برای ایران آنچنان بارآور بهرهوریهای بسیارست که نمیتواند به آسانی از آنها چشم بپوشد. بهافسوس، چنین به دید نمیآید که کارگزاران و گماردگان اعلیحضرت دارای چنین نودشی(احساسی) باشند زیرا که نمونههای بدخواهی و بدرفتاری آنها دنبالهدارست . در میان اینها وی میتواند از دو سان نمونه بیآورد که سر جان مکنیل به دید دولت ایران آوردهاند .
نخستین نمونه در بوشهر رویداده ست ، که چنین مینماید که دادستان آن شهر، به برایهائی، به نمایندهی کمپانی هندخاوری بیآزرمی نموده است و حتی گروه ما را به گامبرداشتهائی ستیزآمیز بیمداد داده است و به آنها سرنوشت گروه روسی به سرپرستی گریبایدف را گوشزد نموده و سرنشینان آنجا را به درگیری و کنشهای دشمنانه بر انگیخته است.
نمونهی دوم، ماجرای خانهی سرگرد تاد در تهران ست. آن افسر که برای انجام گمارشی از خانهاش به این انگار که در پناه و در زیر پاسداری نگهبانان ایرانی است به دورشده، اما آنان بهجای آنکه به باورداشتی که به آنها شده وفادار بمانند، نهتنها آن خانه را بهچنگگرفتند، که بل آنرا بهکسی دیگر دادهاند، به سرهنگی لهستانی، که بهباور لرد گرانارج، در کارمندی اعلیحضرت ایران ست.
نویسندهی این گزارشنشست به روشنی به یاد نمیآورد که پاسخ حسینخان به نمونهی نخست چهبود. اما در بارهی نمونهی دوم وی پاسخ داد که این در توان او نیست که در بارهی آن بینشی فراهم نماید. و اگر که چنین رویدادی رخ داده ست میباید پس از اینکه وی از تبریز به برون رهسپارشده رخ داده باشد، اما هیچ سرهنگ لهستانی در کارمندی ارتش ایران نیست. اگرچه در پیشتر بوروسکی در کارمندی بود اما وی اینک درگذشته است.
لرد پالمرستون گفت، که چون برخی از گواههها همراهش نیست، نمیتواند به درستی نام آن سرهنگ را به یاد بیاورد ، اما در اینکه وی را در خانهی سرگرد تاد نشیمنگاه دادهاند هیچ بیباوری ندارد و روشن است که خرسندی سرگرد تاد میباید در تاوان به این بیآزرمی به دست آید. اینکه مردی را ازخانهاش بیروناندازند در هرکشوری بد بوده است، اما در ایران، بیش از هرچیز، این نشانهی ناسزا ست و میباید بهتاوان شود.
حسینخان این را بپذیرفت که این ماجرایی شرمآور در ایران بودهست، و اگر بهراستی چنین ماجرائی رخ داده باشد، میباید از سر سبکانگاری برخاسته شده باشد. و برای تاوان آن راههائی هست، حسینخان گفت اینها دشواریهائی ناچیزند که به تندی درخور چاره میباشند.
لردپالمرستون گفت آنها شاید که بهخودیخود ناچیز باشند ولی نه با دردیدداشت به نودشهائی که در ایران برمیانگیزانند . رویداد دیگری هم رخداده که تنها دو روز پیش آگاهی آن به گوش دولت انگلیس رسیده ست و آن اینکه:
یک دریادار ملکهی انگلیس، دریادار میتلند، ازدریابار با یک ناو ۷۴ توپه به یوشهر آمده. وی در آنجا پیاده شده و به دیدار فرماندار رفته، میان آن دو خوشآمدگوئیهای بههنجار برپاشده و دریادار شب را در شهر گذرانده است. ولی در بامداد فردای آن روز که وی بر سر آن بوده که سوار به کشتیاش شود، فرماندار به وی آگاهی داده که نمیتواند به وی پروا دهد که از جائی ویژه، که وی از کشتی پیاده شده بود، سوار کشتی شود، جایی که همیشه به هنجار بوده که بزرگان و ارجمندان از آنجا پیاده یا سوار کشتی شوند. و گفته از جایی دیگر که نابهدرخور و سخت بوده و از برای مردمان بِهمان (معمولی) ست میباید سوار شود. دریادار پاسخ داده که وی به چنین بیآزرمی تن در نمیدهد و او به بایست میباید از جایی درخور و پرآزرم سوارشود و میباید ناوچههایش در آنجا باشند که از رسیدن آسیب به وی جلوگیری نمایند . پس از این روی، وی به جائی که نمیباید میرفت، شد تا سوار بر کشتی شود. ولی هنگامیکه به آنجا رسید از یک دژ یا دیدهبانی که آن جا را زیر نگاه داشت به وی تیراندازی شد و مردم شهر هم گردآمدند و به افسران و کارکنان سنگپرانی نمودهاند، و برخی را زخمی و به آنان آسیب رساندهاند. این خشمانگیزی بزرگی بوده است که میباید برایاَش تاوان داده شود.
حسینخان پاسخ داد که در این باره تاکنون هیچ نشنیده بوده است. ولی به آسانی میتواند دریابد که پس از به چنگگرفتن خارک بهدست نیروهای انگلیس، پدیداری یک رزمناو بزرگ تیردار میتواند فرماندار و مردم بوشهر را از بیم آن به هشدار آورده و آنها درگیج شدهاند که آیا این دوست ست یا دشمن؟ و به انگار اینکه این دشمن است این شاید است که به ستیزه ئی، که از آن واخواهی شده، دست زده باشند.
لرد پالمرستون پاسخ داد که اگر به راستی چنین رخ داده بود ممکن بود که برایئی ناچیز برای بازخواست باشد. اگر که فرماندار با دیدن آمدن کشتی، به این بهانه که نمیداند که آن بر سر چیست ، به گونهئی همهبر از پیاده شدن دریادار جلوگیری مینمود، هیچ کشمکشی نمیتوانست روی دهد. اما آنچه که رخ داد به راستی این نبود . نه تنها نکوهشی از پیاده شدن دریادار نشده بود که بل به وی، به آوند یک دوست، خوشآمد گفته شده و دروداهائی پرآزرم میان وی و فرماندار بههمرسانی شده بود و با این همه، سپس آن بیآزرمی رخ داده بود. بنابراین این ماجرا نهتنها ناسزا که بل تبهکاریئی بود که وی می باید از آن واخواهی مینمود؛ از اینرو ناسزا بود که وی کوشیده بود که با وی به بیآزرمی رفتار نماید و واز این رو تبهکاری که پس از آنچه که گذشته بود به وی تیراندازی شد. لرد ارجمند افزود "و اگرکه دریادار پس از سوارشدن بر عرشه توپهایش را به سوی شهر میچرخانید و آنرا در کنار گوششان با خاک یکسان مینمود، به باور من ، نشان دادن چنین واکنش از او شایستهبود." حسینخان (تا آنجا که این نویسنده به یاد میآورد) پاسخی نداد. مگر اینکه نودِ تکانخوردن خویش را از این رویداد ناخوشآیند نشان داد و گفت که این نیز همانند ماجرایی که پیش از آن در بمبئی( ؟) رخ داده بود بهآشکارا به گونهئی دوستانه چاره خواهد شد.
لرد پالمرستون در این باور همبهر بود و سپس به بارهيی پرداخت که به فرجام ، از دید وی، مهینترین دیدگاه این دیدار بود، و آن سرپیچی شاه، و لشگرکشی او به افغانستان و هرات، با همهی پرخاشهای پیاپی وزیر مختار انگلیس، بود. لرد گرانارج این را پذیرفتند که اگر درگیری میان دولتهای ایران و افغانستان به راستی یک درگیری ساده بود، دولت انگلیس، بر پایهی بندنهم پیمان کنونی میان ایران و انگلیس، خویشتن را وادار به کنارماندن از پادرمیانی در آن میدید. ولی اینچنین نبود. پیشروی شاه بهسوی هرات اگرچه به نمایان ایرانی بود، ولی بهراستی به کارگردانی و انگولک کارگزاران بیگانه بوده است؛ آنها با بهکارگیری هنایش خود آن را باشکوه نشان دادهاند، با رایزنی و یاری پولی خود آن را رهبری کردهاند، افسران بیگانه در گرداگردبست آن شهر، یاری میدادند و کارگزاران بیگانه در گفتگوها برای به زیرلگامکشیدن افغانستان بهکار گرفته شده بودند. این بهراستی برای پیشروی بیگانگان بهسوی سرزمینهای انگلیس در هندوستان بود که بهدستآویز توانائیهای ایران و به نام ایران انجام میگرفت. آیا دولت انگلیس با دیدن این پیشروی به سوی بهرهوریهای زیوین (حیاتی) خویش، که در زیر پوشش آن پیمان رخ میداد، نمیبایست پادرمیانی مینمود و از آن پیشگیری میکرد؟ بدون توانستن هیچگونه زیر پرسش گذاشتن، آنها باید پادرمیانی مینمودند و سزاواری داشتند که از بروز این خطر پیشگیری نمایند و بر سر این رویکرد بودند که چنین کنند تا از سرزمینهای خود پاسداری نمایند؛ و از برای چنین آماج بود که بهخودپائی افغانستان از دید آنها بایسته مینمود ، آنها میباید به دیدهبانی میبودند که آن کشور جدا از ایران بهخودایستا بماند.
حسین خان پاسخداد که گرچه آنها بیگمان هرات را به نهاد از آن ایران میدانند، ولی شاه، از برای پافشاری وزیر مختار انگلیس، به کردار از گرداگردبست آنشهر دستکشیده و بازگشتهاست. سر جان مکنیل به آستان اعلیحضرت رسانیده بود که یا باید از برنامهی خود برای آنجا دست بکشند و یا که خویشتن را در رویارویی با انگلیس درگیربیابند . اعلیحضرت پرسیده بودند "چگونه؟ آیا این به این میانا (معنا)ست اگرمن به گرداگردبست هرات پایداری بدهم دولت انگلیس به جنگ بامن خواهدپرداخت؟" پاسخ وی آری بود و پاسخ اعلیحضرت این بود که: "پس بهجای آنکه به جنگ با انگلیس بروم من بازمیگردم." و چنین بود که ایشان بازگشتند.
لرد پالمرستون پاسخ داد: "آری این راستاست که او از هرات بازگشته ست. اما هنوز غوریان، و به باور من، همچنین فاراه و سبزوار را در چنگ دارد. وی در این برزنها پایگاههایی را به جاگذاشته، تا پس از این که بازگردد، زیرا که او بر سر بازگشت ست، او میخواهد همهی این پایگاهها آماده برای انجام پیکار باشند. و این به آکنده بر واژ با نهاد گفتهداد اعلیحضرت در پاسخ به واخواهی ماست". حسینخان پاسخ داد که: "پس شما چگونه میتوانید شاه را برای بهدستآوردن غوریان سرزنش کنید درحالی که خودتان خارک را به چنگ گرفتهاید . آیا به چنگگرفتن خارک رفتار دوستانهی شما بوده ست؟ " لرد پالمرستون پاسخ داد "نه، نه، به هیچروی، ما هرگز آنرا بدینسان وانمود نکردهایم ، آن برای نشاندادن زورمندی بوده، که برای پدافند از خویش در واکنش به آنچه که ایران به دشوری با بهرهوریهای ما در دیگر جاها انجام میداد، به کار بردیم." (چنین مینمود که حسینخان در اینجا بسیار نودناک شده بود.) حسینخان گفت: "شگفتا! و این بدون فرستادن هیچ پیام و یا آگهداد جنگ از سوی دولت هندوستان، که با ما در جنگ نبود؛ به فرماندار کل هندوستان چهکار که چنین بکند؟ آیا این تبهکاری نبود؟ چرا بهما گفته نشد که چنانست که چهبشود؟ این همه زیر سر مکنیل بود. این او بود که دستورداد نیروهای انگلیس خارگ را بگیرند . اگر که به فرماندارکل گفته نمیشد که چنین بکند او هرگز چنین کاری را به سرخود نمیکرد. سرجان مکنیل همیشه به او نامه مینوشت و به او میگفت که چه دارد میگذرد." لرد پالمرستون پاسخ داد که فرماندارکل رویکردهایی را بهکار گرفته است که از دید او برای هودهگاری (خدمت) به علیاحضرت بیشترین بارآوری را داشته است. این که دولت هندوستان به کنش پرداخته ، البته، در هماهنگیئی آکنده با دولت انگلیس بوده و آنچه که به نامهنگاری سرجان مکنیل با فرماندارکل پیوند دارد، این از بروندهای گمارش وی بوده که او را در روند هرآنچه که میگذرد بگذارد. اگر وی هرروز و در هر بهنگامی که دستمیداد نیز گزارش مینوشت، در نگاه ما زیادهروی نبود. و آنچه که به دستور وی دربارهی فرستادن نیرو به خارگ در پیوند میشود سخنی پوچ است، وی به فرماندارکل راستیها را گزارش داده بود که مایهیآن گردید آن رویکرد به کار گرفته شود . آن میاناب (جزیره) گرفته شد و میباید نگاه داشته شود تا ناسازگاریهای میان ایران و انگلیس بر پایهیی خرسندیبخش برپاشوند، تا هنگامی که غوریان و دیگر باروها را ایران رها نماید، و تا هنگامیکه تاوان بهباید برای همهی بیآزرمیها و آسیبها پرداخت گردد.
حسینخان گفت غوریان بهکرده در خاک ایران برپا شده، و آنرا محمدخان تربت ساخته و البته از آن شاه است
لرد پالمرستون گفت: غوریان در ایران نیست و در خاک افغانستان است و بر پایهی در خواستی که وزیر مختار انگلیس در ایران نموده ایران میباید آنجا را رها کند. اگر ایران امید به دوستی با انگلیس را دارد این چیزها باید انجام بشود. برای انگلیس هموندی با ایران از مهینائیئی اندک برخوردارست، اما ازیرای ایران انگلیس مهینائی دارد. انگلیس به شاه و ایران خوب هودهگاری (خدمت) نموده است و هنوز خواهان آن است که چنان کند؛ اما ایران نیز میباید بهر خودرا انجام دهد (در اینجا حسینخان سخن وی را برید و گفت ، ایران نیز به انگلیس خوب هودهگاری نموده ست.) ایران میباید راهکارش را برای افغانستان رها کند، پیمان بازرگانی باید به برآمد برسد، و تاوان بیآزرمیهای واخواهیشده باید پرداخت بشود. بر پایهی این بروندها دولت انگلیس خواستگار به باززیوی پیوندهایش با ایران خواهد بود ، اما اگر ایران به آنها تن در ندهد، اگر که آن کشور به اندازهئی بسنده نافرزانه باشد که این بروندهارا رد نماید، آنگاه دولت انگلیس میباید برپایهی بهرهوریهای خود کنش نماید و گامهای بایسته و رویکردهایی را برگزیند که بهدید میآیند برای بهدستآوردن آن بهرهوریها به بهترینسان درشمار شده باشند؛ چه آن گامها و رویکردها با دیدگاههای ایران سازگار باشند و چه نباشند.
میرزاحسینخان در این باره پاسخی بلند داد. در بارهی غوریان، تا آنجا که این نویسنده بهیاد میآورد، چیز زیادی نگفت. در بارهی پیمان بازرگانی، وی گفت در ایران با آن ناسازگاریئی نشده است. اگر سر جان مکنیل دلشان میخواست تا کنون میتوانست که به برآمدی هم رسیده باشد، ولی آن گرانارج پوزشخواهیهای بسیار ما را برای همهی آسیبهای داونمودانه (ادعایی) پسزده بود و همواره دشمنی و بیآزرمی کوشامندی به شاه نشانداده بود. به کوتاهسخن همهی کژدریافتهای کنونی را وی برپا ساخته بود.
در اینجا لرد پالمرستون سخن حسینخان را برید که؛ این رفتار سر جان مکنیل نبود که دشواریساز بود ، رفتار ایشان برپایهی پذیرش آکندهی دولت علیاحضرت و خود ملکه بود و گواه آن اینست که برای بهارجداشت از هودهگاریهای (خدمات) ایشان، به وی نشان رده یکم "باث" داده شده بود ،بالاترین ارجمندیئی که میتوان به یک سفیر دهش نمود، و هیچچیز، نه در پیش از این و چه تا به اینک ، به گوش لردپالمرستون نرسیدهست که خردهیی از پشتگرمی ایشان به سر جان مکنیل بکاهد و بنابراین لردپالمرستون در ناگزیر به پشتیبانی از وی میباشند.
لرد گرانارج در پیگیری فرمودند که چند بارهی کوچک دیگر نیز هست ، که در این بهنگامی، که به حسینخان برایههای گوناگون واخواهی ویدایش (توضیح) داده میشود، نمیباید نادیده گرفته شوند. شاه، سر هنری بثون را برای کردکارهای معدن بهکارمندی گرفته بود، کردکارهائی که آنچنان کامیاب بوده، که اینک اعلیحضرت از معدن انباشتهی آهن که آن گرانارج بهکار انداخته، و چنان مینماید که برای این هودهگاری، از برای ریختهگری توپ و گلوله و دیگر از این سان، از اندوختههای مالی خویش پول هنگفتی هزینه نمودهست. وی به پیاپی بازپرداخت این بستانکاری را درخواست نموده ولی هرگز به دریافت آن توانا نبوده است.
حسینخان پاسخ داد ، که وی آگاهست که شاه به سر هنری بثون گمارش داده بود که معدنچیان و کورهی ذوب از انگلیس وارد نماید ، ولی وی میتواند به خود پروا دهد که بگوید، اعلیحضرت هرگز به سر هنری پروا ندادهاند که حتی پشیزی در این باره هزینه نمایند. وی بروند نمود که اگر سر هنری بتواند حتی یکگواهه نشان بدهد که وی پروا داشته که چنین کند حسینخان در هم اینک و در هم اینجا همهی بستانکاری وی را بازپرداخت خواهدنمود.
لردپالمرستون گوشزد نمود، که اگر این بدهکاری پرداخت نشود، ارتهمندی شاه آسیب خواهد دید، این پول بدون گمان شمرد بزرگی نیست- و برای شاه ناچیز است ، اگرچه برای یک کنشگر، در بخش بازار، شمرد هنگفتی است ، شاه میباید بهیاد بیاورد که وی به سر هنری بثون، شاید حتی برای نشستن بر تخت پادشاهی بسیار وامدار است، زیرا اگر پیروزیهای سر هنری نبود وی به شاید بود که اینک شاه نباشد.
حسینخان گفت ، راستاَش اینست، که از شاه هرگز چنین درخواستی نشدهست . شاه نه در خراسان و نه در تهران بودهست. وی نمیدانست که سِر هنری در کجا چنین درخواستی را نموده بود، ولی به یک دم هم گمان نمیبرد که شاه هرگونه درخواست دادورانه را خواهد پرداخت. وی چنین دنباله داد "و هر آنچه که سر هنری در بارهاش واخواهی دارد ِ من هنوز از سوی شاه و خودم برایهائی بیشتر برای واخواهی دارم . یکی از شهروندان انگلیس به اعلیحضرت و دیگران شمرد هشتاد هزار تومان - چهل هزار پوند استرلینگ (به پول سال ۱۳۹۸ نزدیک به هشت میلیون و پانصد هزار پوند) بدهکار است . و همین دیروز به من گفت که ورشکست شدهست و نمیتواند حتی یکشاهی آنرا هم پس دهد. او به من گفت میتوانی بروی به دادگاه واخواهی کنی، و آماده بود با من در آنجا روبرو شود."
لرد پالمرستون گوشزد ساخت، که هنگامی که کسی ورشکست میشود، البته که نمیتواند بدهی خود را پرداخت نماید؛ اما شاه در آن چگونهست نیست، و این بارهها بسیار دگرسان از هماَند، زیرا در بارهی سِر هنری، بر پایهی گفتهی خودش، وی به گفتهی یک شاه و دولت او پشتداده بود، که چه به آن کارکرد دستور داده بودند و یا نه، به هرروی، از هزینههایی که شده بود سود برده بودند. در آن بارهی دیگر یک پادشاه و دیگران بدون گرفتن هیچگونه پشتوانهئی از ارتهداشت (اعتبار) یک سرهگر در بخش بازار به او پشتگرم نموده بودند .
لرد گرانارج همچنین به داوهای بهواپسافتادن مزد افسران انگلیسی ، که در کارمندی ایران بهسر میبرند پرداختند. حسینخان در این باره پاسخ داد ، که هنگامی که دشواریهای بزرگ از میان برداشته شوند، همهی این خردهگرفتاریها به آسانی درخور چاره میباشند . وی یادآوری نمود که همهی این ناروائیها از سردی رویدادهای این نزدیکیها برآمده و افزایش یافتهاند. لرد پالمرستون پاسخ داد: "آری این درست همان سردیی است که ما از آن واخواهی داریم، اگرچه شاه شما به ما سرآسودگی میدهد که هیچ آنرا به نود نمیآورد (احساس نمی کند)، و برواژ خواهان پرچگال نگاهداری و افزایش پیوندهای دوستانه میان ما ست! شاه میگوید بیآزرمی به پیامرسان ما بهپیشآمد، و ناخواسته بوده ست؛ و من ناچارم که در این باره بگویم که نمیتوانم به آن ارزش دهم. این به آشکاری پدیدارست که آنکس شناخته شده بود که بهراستی چهکس میباشد، یک کارگزار انگلیس! و بدرفتاری با وی از روی خواسته و از بهرویکرد انجام گرفته تا به دولت انگلیس از سوی وزیرمختارش بیآزرمی بشود. ولی تنها برای این گفتگو، چنین انگار کنیم که بدینسان نبوده، آیا در آن روی برای شاه این بههنجار نبود که امیدش به پیوندهای دوستانه را با خرسندنمودن ما از این که درخواستهایمان برآورده شده نشان میداد؟ شما این چیزها را کوچک میانگارید، ولی برای ما آنها رفتارهائی دشمنانه را نشان میدهند که، باهمهی چشمداشتهای دوستانهی شاه، به دید میآیند، ما به اندازهئی بس از شما سخنهای دلگرمکننده شنیدهایم، ولی اکنون دیگر کنشکرد میخواهیم نه سخن، و تا هنگامی که کنشکردی پدیدار نشده است ما هیچ گامی به سوی زندهسازی پیوندهای دوستانه برنخواهیم داشت."
لرد ارجمند افزود: "و اینک پس از این همه که ما به ریزهپردازی در بارهی آن چه که مایهی آزردگی میان ماشدهست گفتگو نمودیم، پیشنهاد من این ست، که به برایهائی که گفته شد، من نمیتوانم نامهی شاه را، که حسینخان بههمراه آورده ، به پیشگاه ملکه فراهم کنم ، هنگامی که رفتارها با داوشها (ادعاها) ناهمسانی دارند ما دیگر نمیتوانیم فرستادگان ایران را بپذیریم. من بیباور نیستم که شاه خواهان آن ست که دوستی پیشین خود را با دولت انگلیس بازبرپا نماید، ولی میباید خواسته خود را با پذیرفتن بروندهای ما به آشکارا برساند . بهتر ست ، که اگر اعلیحضرت خرسند باشند، نامهیی در سه خط به ملکه بنویسند و تنها بگویند که از بیآزرمیئی که به کارگزاران وی شده است بهژرفا افسردهاند و به دیدهبان خواهند بود که در آینده از بروز چنین رویدادهایی پیشگیری نمایند . بهترست که ایشان فرمانی فرموده نمایند و آنرا در سرزمینهای خود پخش نمایند که همهی کارمندان گروه سیاسی انگلیس و کارگزاران و بنیادهای آنان در زیر پشتیبانی شاهانه میباشند. بهترست برای آسیبهایی که چندین تن، که از آنان نامبرده شد، از آنها رنجور گشتهاند تاوان داده شوند. بهترست که اعلیحضرت از هر گونه تلاش دیگر در بارهی افغانستان دست برکشند. و غوریان و دیگر جاها را رها نمایند ، و بهترست که پیمان بازرگانی با انگلیس را بهانجام برسانند. بهترست که این چیزها، برای آشکاریداد نیکخواهی مهرورزانه وی به انگلیس، انجام شود و آنگاه دولت انگلیس بازبرپائی پیوندهای سیاسی و هموندهایی دوستانه با ایران را خواهد پذیرفت . ولی این تا کنون بهجای نشده است و حسینخان هیچ توان آن را ندارد که از سوی شاه آنها را بپذیرد ، من پیشنهاد میکنم که وی به کشورش باز گردد. و یا از دربارش درخواست اینگونه توانمندی را بنماید. و هنگامی که وی، و یا هرکس دیگر که چنین توانایی را گرفته باشد ، در اینجا پدیدار آید، وی بهآوند سفیر پذیرفته خواهد شد. و با وی بهسان یک سفیر رفتار خواهد شد . ولی تا آن هنگام ما نمیتوانیم کسی را در آن گنجایش بپذیریم."
این ویدایشهای (توضیحات) دیدگاههای لرد گرانارج، با بهمیان سخن دویدنهای بسیار از سوی میرزاحسینخان انجام گرفت . وی به لرد گرانارج سرآسودگی داد که شاه به آکندگی آماده ست که آنچه را که خواسته شده بنویسد. وی حتی پیشنهاد نمود که بخشهای نادرخور و ناخوشایند را از نامهی اعلیحضرت زدوده نماید، پیشنهادی که از سوی میرزا ابراهیم داده شد، بدون آنکه آنرا برگردان نماید، وی از بیآزرمی اینکه خویشتن را به کشورش بازگرداند و پسزدن نامهی شاه ، که شاه بهدست خود آنرا نوشته بود تا آزرم خویش را به علیاحضرت نشان دهد به چگالا پرخاش نمود .
لردپالمرستون پاسخ داد که این هیچ مایهی سرشکستگی نیست، یا اگر هم که باشد، شاه خود آنرا به خویشتن آورده ست . سرجان مکنیل ، از شیوهئی بههنجار، به اعلیحضرت از راههایی که پیوند دوستی میتوانست بازبرپا بشود آگاهی داده بود، به خود خان آگاهی داده شده بود که وی تا هنگامی که به این بروندها تن در داده نشده است ، به دربار انگلیس پذیرفته نخواهد شد، با این همه شاه چیزی را فرستاده که میتوانست بهباور باشد که دریافت نخواهد شد. چیزی که در هر بروندی نمیتواند به مگر یک نامهی ناسزاآمیز برداشت شود. و حسینخان به اینجا میآید بدون آنکه گواهههائی را که میدانست برای پذیرفتن وی بهباید میباشند به همراه آورده باشد. کوتاهی بنابراین از آنهاست و نه از دولت انگلیس.
گفتگو در این باره، با یکدندگی از سوی حسینخان، به درازا کشید، ولی لرد پالمرستون در خواستههای خویش پابرجا ماند و به فرجام حسینخان آنها را پذیرفت .
در درازای این دیدار، حسینخان پیاپی به کاغذی، که به نویسندهی این گزارش چنین مینمود که دستورات وی را در برداشت، پرخید مینمود و خواهان آن بود که آنرا بخواند. وی همچنین نامههای میرزاعلی (رونوشتها) را، که در بالا به آن پرداخته شد، در دست خود داشت . هنگامیکه لرد پالمرستون آنچه را که میخواست بگوید به پایان رساند، به حسینخان گفت که اگر وی چیز دیگری را دارد که میخواهد بگوید، لردگرانارج اینک آمادهی شنیدن آنست، و پیشنهاد نمود که نامهیی را که در پیشتر می خواست بخواند اینک بخواند. حسینخان گفت که دیگر اینک خواندن آن بیهوده ست. چون آماج وی این بود که گمارشی را که فرمانروایاَش بر وی گمارده بود، که میخواست بارههائی را با لرد گرانارج درمیاننهد، به انجام برساند، اما چون اینک وی پذیرفته نشده است دیگر بهبایدی به خواندن آنها نمیبیند. لرد گرانارج گفتند که این باهودهست که هر بارهي دیگری که هنوز مانده اینک درمیان نهادهشود. چنین بود که میرزاحسینخان با گفتن اینکه دربار ایران واخواهیهای خودرا از سر جان مکنیل دارد آغاز نمود ، که تا آنجا که نویسندهی این گزارش به یاد می آورد دربرگیر بذهدادهای (اتهامات) زیرین بود:
۱. بیآزرمی همهسویه و بیآوِنی (بیادبی) و رفتار ناسزا آمیز به شاه
۲. هنگامی که شاه در نبرد با افغانها درگیر بود و باشیدن سفیران اروپائی را در اردوگاهاَش پروا نداده بود ، زیرا چنین در شُمُر شده بود که پیشبرآورد سودهایآن بر چگونگی گرداگردبست هنایش خواهد نهاد ، سرجان مکنیل باهمه اینکه پذیرفته بود که از تهران بیرون نشود، به خراسان آمده بود ، و به زور به اردوگاه اندرشده بود، و این مایهی آن شده بود که سفیر روسیه بی درنگ از وی پیروی نماید.
۳. وی هنگامیکه در اردوگاه بود فرماندار هندوستان و رانندگران هندوستان را از آنچه که میگذشت آگاه مینمود واین کنشی بذهکارانه بود. (نویسندهی این گزارش بر این انگارست که این سومین بذهداد (اتهام) بود، اما آشنده (مطمئن) نیست که آیا به ریزنگری در میان این بندها بود و یا که بارهی بالا همهی واخواهی را دربر داشت .)
۴. سرجان مکنیل در نامهنگاریئی که با پیشوای وندیداد (قانون) و روحانیت اصفهان و دیگر شهروندان اعلیحضرت شاه داشته از آنها درخواست نموده که به مردم آشند (اطمینان) دهند که دولت انگیس از هر گامی که به ستیز باشاه به ناچار بردارد به هیچ روی بر سر پادرمیانی در کارهای مردم و یا آذرده نمودن آنان نمیباشد. رونوشت یکی از این نامهها نشانداده شد. و حسینخان گفت که این گونه کنشها برای هنش نهادن بر شهروندان شاه به بالاترین اندازه درخور سرزنش و مایهی شکستگی پشتگرمی دولت ایرانست.
لرد پالمرستون در رویاروئی با نخستین بذهداد (اتهام) ، که حسینخان به بیهوده کوشید تا با هرگونه گواهه استوار نماید، به فرمانی از خود شاه پرخید (اشاره) نمود که وی سرجان مکنیل را به بسیار و به فزونی گرامی میدارد. و لرد گرانارج همچنین گفتند که با نبودن هیچ گواههیی آریور (مثبت)، که تنها داوش (ادعا) در برابر داوش نشاندادهشده ست، وی البته میباید که بهگزارش کارگزار خویش آشند کند.
در پیوند با دومین و سومین بذهداد، لرد گرانارج به حسینخان نسخهیی از دستورکار سر جان مکنیل را که در میان گواهههای مجلس انگلیس بود نشان دادند، که از آن چنین پدیدار بود ، که در این بارهها، آن گرانارج از دستورهای دولت خویش پیروی نموده است. آخرین بذهداد بارهئی برای پافشاری نبود. و دیدار با این دریافت به پایان رسید که لرد پالمرستون میباید یادداشتی (نادهنادین) را فراهم نمایند که دربرگیر بارههای درخواستی از ایران باشد. و میرزاابراهیم میباید آن یادداشت را برگردان نماید و به حسینخان بدهد تا آنرا به دیوانیان برساند و یا آنرا بههمراه خویش به ایران ببرد. و وی یا هرکس دیگر که توانائی انجامدادن همهی بندهائی را که در یاداشت گفتهشده بروند شده، داشته باشد، به آوند سفیر ایران در دربار انگلیس پذیرفته خواهد شد.حسینخان پس از بازگشت به اتاقاَش در هتل میروات دونامهی دیگر به پالمرستون نوشت. در نامهی نخست وی کوشید که برخی از بهانهجویی های وی را با آوردن برایههائیبخردانه رد نماید. وی در نامهی دوم در همان روز شنبه ۱ تیر ۱۲۱۸ (۲۲ جون ۱۸۳۹) به اینباره که در یادنوشتهای مکنیل نیز از آن یاد شده است، پرخیده کرد که مکنیل از ماندن در ایران خسته شدهبود و میخواست به انگلیس بازگردد. حسینخان نوشت:
من تا کنون بر این باور بودم که سر جان مکنیل به آن لرد گرانارج برایِهی راستینِ بیرونرفتناش از دربار ایران را آشکار نموده است .
اما بر پایهی گزارش نشست پارلمان که من امروز در روزنامهها خواندم، چنین مینماید که ایشان ، به آن لرد گرانارج گفته بودند که برای یک بارهی در پیوند با خویش از ایران به سوی انگلیس بیرون رفتهاند!از این گزارش پیداست که پالمرستون بهگونهئی کجدار و مریز با حسینخان رفتار مینمود، زیرا که از یکسو میخواست بهرهوریهای انگلیس درایران را پاس بدارد و از سوئی دیگر نگران آن بود که شاه و دولتمردان ایران که انگلیس را وادار به بستن کنسولگری در بوشهر نموده بودند در این رویکرد پایداری نمایند و همهی بازرگانی میان هندوستان از راه بوشهر و بصره به دریای مدیترانه را برهم بریزند. و به راستی با از دستدادن بوشهر هزینه نگاهداری کنسولگری درخارگ نابهبرتاب بود. حسینخان، در دنبالهی گفتگو، بازهم به این باره بازگشته بود که مکنیل به هنگام بیرون رفتن از تهران رفتاری پرتنش و دشمنانه درپیشگرفته بود. او همچنین به آشوبپراکنیهای دینی مکنیل پرخاش داشت، که بانوشتن نامهیی به مجتهد بزرگ ایران فخرالاسلام آقاسیدباقر (سیدمحمدباقر شفتى) از او درخواست نموده بود که با دادن فتوایی با جنگ هرات رویاروئی نماید. پیش از آنکه به رَوِش نامهی مکنیل به سیدمحمدباقر بپردازیم، باهوده است، که داستان گفتگوهای حسین خان و پالمرستون را به فرجام برسانیم.
پالمرستون پس از دریافت نامههای حسینخان در نامهی کوتاهی به وی، به تاریخ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۲۱۸ (۱۱ جولای ۱۸۳۹ )، به همراه یادداشتی در بارهی خواستههای انگلیس از ایران که به آن پیوست نموده بود، نوشت که؛ وی آماده است که پیش از اینکه حسینخان از لندن بازگردد او را در خانهی خویش ، در خیابان استان هوپ، در ساعت ۱۲ هر روزی که برا ی او درخور است دیدار نماید. یادداشت بلندی که او به پیوست فرستادهبود بهراستی بازگوئی گفتگوهای نزدیک به سه هفته پیش آنها بود. وی پهرست خواستههای انگلیس از ایران را با بهانهجویی کودن و خندهآوری به پایان رسانیده بود:
در پایان، ویکونت پالمرستون ، خواهان گوشزدنمودن این نکته است که حسینخان در نامهاش به ویکنت پالمرستون ، برای "کوئین" آوند پائینتر "ملکه" را، بهجای "پادشاه" که آوند شایسته برای علیاحضرت است ، به کاربرده، و دولت انگلیس چشمداشت به آن دارد که در هر نامهنگاریدهنادین که شاید از دولت ایران دریافت میدارد آوند "پادشاه" بهجای "ملکه" بهکار برده شود.
حسینخان دو روز پساز دریافت این نامه، در روز شنبه ۲۲ تیر، به خانهی پالمرستون رفت. در این دیدار، پالمرستون، کنت کارلو آندرهآ پوزو دی بورگو، Count Carlo Andrea Pozzo di Borgo سفیر روسیه در لندن را نیز بهآن گفتگو فراخوانده بود، تا با نشان دادن همراهی روسیه بتواند فشار خودرا بر حسینخان دوچندان نماید. بورگو دیپلماتی کهنهکار از اهالی کورسیکا بود که به وزارت خارجهی روسیهی تزاری پیوسته بود. وزارتخارجهی روسیه وی را در ۱۸۳۵ (۱۲۱۴) از سفارت روسیه در پاریس به سفارت در لندن فرستاده بود، چون چنین میپنداشت که هواداری بیش از اندازهی وی از فرانسه با بهرهوریهای راهبردی روسیه ناسازگارست. پالمرستون میخواست بار دیگر به ایران نشان دهد، که میتواند روسیه را بهگونهی مهرهیی دیگر در بازی خود به کاربگیرد. بر پایهی گزارشنشست در آن دیدار :
لرد پالمرستون آن همایش را با این پیشدرآمد آغاز نمود، که او آماده ست تا هرچیز دیگری را که حسینخان شاید میخواهد در بارهی گمارشاَش بیافزاید گوش فرادهد. حسینخان با ناپذیرفتن اینکه با بهکار بردن آوند "ملکه" ، بهجای "پادشاه" ، برای آوند "کوئین" انگلیس، بر سر یا بهاندیشهی هیچگونه بیآزرمی را داشته است آغاز نمود.
به گفتهی وی؛ در همهی نامهنگاریهایاَش با دولت انگلیس واژهی "ملکه" والاتر از آوند "پادشاه" است، و از این گذشته واژهی درستتری برای برگردان واژهی "کوئین" میباشد، که ما خود آنرا به کار میبریم. این واژه ریخت زنانهی واژهی "مَلِک"، به میانای "کینگ" است، که دربارهی خداوند به کار گرفته میشود، و بنابر این آوندی برتر "از پادشاه است " که تنها برای انسان به کار برده میشود. حسینخان واژهنامهیی را برای استواریداد به داوشاَش نشان داد.
اگرچه، لرد پالمرستون، با نگاهی به واژه نامه، گفت که مَلِک آوندی ست؛ که پادشاهان مصر برای فرمانداران کل خود و افسران بلندردهشان به کار میبرده اند. لرد گرانارج فرمودند که؛ در بارهی فرمانروای انگلیس، ما گونائی جنسیت را به دید نمیآوریم، و اینکه؛ ترکها و ایرانیها واژهی پادشاه را برای امپِرِس کاترین روسیه بهکار بردهاند، و ترکها آنرا برای علیاحضرت کنونی بهکار میبرند. و اینکه؛ هیچ در گیجداشت نیست که این سزاوارترین آوندی است که برای سخنگفت با فرمانروای انگلیس باید بهکار برده شود. حسینخان به پافشاری چگالید که او درست میگوید، و که، واژهی ملکه برگردان درست برای کوئین است. و که، آوند فارسی که برای اِمپِرِس کاترین ، که آنها وی را خورشیدکلاه، مینامند ایمپراتریس بوده، هر چند اگر که دولت انگلیس بدینسان خواهان باشد ، دولت ایران در آینده آوند پادشاه را بهکار خواهد برد.؛ تنها چیزی که وی میخواست ، این بود که او، با بهکار بردن آن واژهیدیگر، هیچ برسر بیآزرمی نداشت .پس از این پیشدرآمد پوچ و سبکسرانه، حسینخان بار دیگر چگال (اصرار) میورزید که ایران همهی درخواستهای انگلیس را پذیرفته است و پالمرستون داوش وی را به یکدندگی رد مینمود. حسینخان از درخواست پالمرستون که پیام پوزش شاه از انگلیس باید برفراز منبرها و دیگر همایشها به آشکار خوانده شود، آزرده بود، و اینرا درست نمیدانست که شاه در برابر مردماناَش بدینسان سرافکنده و شرمسار نمایانده شود. به ویژه اینکه، به گفتهی وی، شاه در گفتگو با وی درباره انگلیس گفته بود:
"ایران از دیرباز با انگلیس در بهترین پیوستگیها بوده است، ما میدانیم که انگلیس باما سر دشمنی ندارد، ما بهبیشترگاه از پیوندهایمان با انگلیس بهره بردهایم، و امیدواریم که بازهم و به دیگر بار چنین باشد."
حسینخان دنباله داد که؛ "اگرچه انگلیس از ناآرامی ایران بهرهگرفته و یارانهیی، که بر پایهی پیماننامه، که میباید برای پایداری در برابر تاختوتاز بیگانه به ایران بپردازد، را گسسته نموده، شاه هرگز امیدواری خودرا به دوستی با انگلیس از دست نخواهد داد."حسینخان در برابر سفیر روس به جنگهای قفقاز پرخید مینمود، که چنانکه در بخشهای پیشین دیدیم، انگلیس به این بهانه که ایران جنگ را آغاز کرده ست، از اجرای بروندداشتهای (تعهدات) مالی خود شانه تهی کرده بود. لرد پالمرستون در پاسخ به همهی این موارد گفت که او:
نمیتواند به 'ناپذیرفت اینکه شاه نهاد نیکی دارد' وانمود نماید؛ ما نمیتوانیم به درون دل یک مرد نگاه کنیم تا بتوانیم بخوانیم که در آن چه میگذرد. اما در چنین کشورها، به بیشائی (غالبا) پادشاه و دولت را یکی میگیرند، کردار یکی از آنها ، بهراستی، همان کردار آن دیگریست. و از آنجا که کردار ، و نه گفتار، تنها دستآویزی ست که میتوان با آن نهاد کسی را برآورد نمود، ما تنها از این شیوه برای داوری نهاد شاه و دولت ایران در بارهی انگلیس بهره میبریم. شیوهی رفتار اعلیحضرت با ما، از هنگام نشستنشان بر تخت پادشاهی چگونه بوده است مگر زنجیرهئی بههم پیوسته از کنشهای نادوستانه به انگلیس .لرد پالمرستون در دنباله افزود که با همهی اینکه انگلیس به محمدشاه یاری داده بود تا بر تخت پادشاهی بنشیند؛ "رفتار شاه، نسبت به انگلیس رفتهرفته بیشتر و بیشتر نادوستانه شده است." او، با در دیدداشت به این که سفیر روسیه در آن نشست از نگرش او به وزراتخارجه روسیه گزارش خواهد داد، گفت:
دولت انگلیس، از دادن یاری به شاه، تنها بر سر آن بود که کشور او را به خودایستائی برساند؛ انگلیس هرگز نمیخواست که ایران وابسته به هیچ کشوری بشود؛ با این همه شاه نسبت به انگلیس سرد و بیآزرم شده است. انگلیس هیچ خواستار تنش میان ایران و روسیه نیست، آکنده به وارون، انگلیس خواهان آن است که ایران پیوندهای خوبی با روسیه داشته باشد، ولی همچنین میخواهد که بگونهیی برابر پیوندهای خوبی نیز با انگلیس داشته باشد. در گذشتهها، پیشنهادهای وزیرمختار انگلیس با بهدیدداشت و آزرم پذیرفته میشد؛ اما از هنگام پادشاهی محمدشاه دیگر چنین نیست.
اما بهراستی رویکرد پالمرستون از فراخواندن میرزاحسینخان به خانهاش تنها این نبود که از ایران برای آسیبها و بیآزرمی به علیمحمدبیگ پیامرسان سفارت و سرگرد تاد، که خانهاش را ژنرال سیمنو به زور گرفته بود، و الیاس سرهگر بوشهر، که خمهای شراباَش را مردم شکسته بودند، درخواست تاوان بنماید و یا به همچنین درخواست برکناریهای فرماندار بوشهر، که به دریادار میتلند به درشتی رفتار کرده بود، و سرتیپ حاجیخان قرهباغی، که پیامرسان را دستگیر نموده بود، را بنماید. و یا پوزشخواهی شاه و میرزا آغاسی را برای سرپیچی از دستورهای مکنیل را بخواهد؛ زیرا اینک او، در برابر سفیرروسیه، از ایران میخواست که دژ غوریان را به کامرانمیرزا واگذار نماید. برپایهی گزارش نشست گفتگو:
اما نکتهیی بس مهینتر بود که میباید سامان داده میشد. شاه پذیرفته بود که نیروهایاَش را از هرات بازگرداند، و تا کنون به آن گفته کنشکرده بود. اما هنوز نیروهایی را در غوریان بهجا گذاشته بود؛ اینک غوریان میباید به کامران شاه داده میشد. دولت هندوستان بر این رویکرد بود که این دهش انجام پذیرد. حسینخان با داغی بسیار پاسخ داد که غوریان در افغانستان نیست و در خاک ایران است . لردپالمرستون این را ناپذیر نمود. لردگرانارج از این که به این باره که در دوران باستان ایران شاید بخش بزرگی از افغانستان را برای روزگاری در دست داشته، گام نهند سر باز زدند. از سویی دیگر ، افغانستان در روزگارهای پیشین بخشهایی از ایران را در دستداشته است. ایشان میدانستند که ایران بر آن کشور تا سرزمین غزنه داوش داشت . و اینک آن داوش دربرگیر سرزمینهای قندهار و کابل و غزنه میباشد. اینک این باره به آکنده بیرون از پرسشکنونی ست. در برخورد با کشوری که به همواره در چگون دستبهدستشدن بوده است تنها رویدادهای کنونی میتوانند بنیانی برای کنش باشند. هنگامی که پادشاه کنونی برتخت نشست غوریان از آن کدام کشور بود؟ و چگونهست (status que) در ۱۲۱۳ (۱۸۳۴) چه بود؟ زیرا آن بنیانی ست که ما باید در دید داشته باشیم. و کنت پوزو دی بورگو به دادوری این گفته بهآکندگی گواهی داد.حسینخان بهپرخاش و آزردگی ازین دغلبازی پلید گفت که "دژ غوریان را محمدخان غروی از اهالی تربت ساخته است،" و سپس رو به جیمز فریز، نویسندهی گزارشنشست نمود، و از او گواهی خواست که "مگر نه اینکه او ایرانی بود؟" فریزر پاسخ داد که؛ "هنگامیکه محمدخان دژ غوریان را ساخت به رویاروئی با فتحعلیشاه برپاخاسته بود." لرد پالمرستون گفت؛ "آری به راستی آن کشور در آشفتگیئی بزرگ درگیر بود و همواره دستبهدست میشد، اما بهراستی ، غوریان از آن هرات است و میباید رها بشود."
پالمرستون، سپس بهگونهیی دو پهلو در برابر سفیر روسیه به حسینخان گفت:
تا هنگامیکه چالش میان ایران و افغانستان به بهرهوریهای انگلیس زیان نمیرسانید و به خودایستائی افغانستان آسیب نمیرسانید، انگلیس هرگز درآن پادرمیانی نمینمود، ولی هنگامی که ما دریافتیم که ایران میخواهد افغانستان را به چنگگیرد و نهتنها این، که بل میخواهد اینکار را با پول بیگانه ، و در راستای آماج بیگانه انجام دهد، چالش به بسیار دگرگون گشت. انگلیس نمیتوانست در برابر چنین نزدیکشدن به سرزمینهای هندوستاناَش همسان بماند و ناچار به پادرمیانی شد.
حسینخان با پرخاش به اینکه پالمرستون ایران را به دستدرازی در بارههای افغانستان بذهداد میکرد گفت:
اما این بهریزهنگری کاریست که خود شما دارید میکنید. شما دارید برواژ با بندهای پیمان، که از پادرمیانیتان جلوگیری مینماید، به ما خردهگیری میکنید که برای سرکوبی هرات نیرو فرستادهایم . با این همه خود شما دارید برای به چنگگرفتن افغانستان نیرو میفرستید.
لرد پالمرستون گفت: پاسخ من به آن، اینست که اگر ایران آغاز به دستاندازی در بارههای افغانستان نمینمود، ما هرگز به اندیشهی دست درازی به افغانستان نمیافتادیم ، ما امیدوار بودیم که افغانستان را بهخودایستا ببینیم ، اما ایران گفت نه؛ ما می خواهیم آن را به چنگ آوریم؛ و به این آورد آغاز نمود، ولی انگلستان نابینا نیست ؛ ما میانای همهی این چیزها را میبینیم ، و به آن پروا نمیدهیم و بر اینپایه میگوئیم افغانستان از آن انگلیس خواهد شد.به هر روی، در این دیدار چهار ساعته پالمرستون با هیچیک از داوشهای ایران پذیرفتی ننمود.
مکنیل و سیدمحمدباقر شفتی
سیدمحمدباقر شفتی که با فساد اداری خسروخان گرجی فرماندار اصفهان در چالش بود از توانایی دارائی بسیاری برخوردار بود. چنین مینماید، که وی در بارههای بازرگانی و پولی هوشمندیئی بالا داشت، چرا که به نوشتهی محمدبنسلیمان تنکابنی ، در قصصالعلما:
یکى از خوانین شفت، تنخواهى جزاف به نزد آن جناب فرستاد؛ که قدر معینى از آن جناب، و مادام الحیات مالکاَش، آن را به معامله داده، آنچه منافع است، مال جنابسید باشد و اصل آن تنخواه را بعد از وفات، در مصارف معیّنه مصرف نماید. سید آن مال را به معامله و تجارت داد تا این که در اندک زمانى سود بسیار نمود.حامد آلگار درکتابش دین و دولت در ایران، در بارهی او مینویسد:
پس از وفات میرزا ابوالقاسم قمى( در نزدیکی۱۱۸۶ خورشیدی - ۱۸۰۷ میلادی), سه تن مخصوصاً نفوذ خاصى داشتند که عبارتند از ملاعلى نورى (درگذشت ۱۲۰۹- ۱۸۳۱) حاج محمد ابراهیم کلباسى (درگذشت ۱۲۲۵ - ۱۸۴۶) و حجّةالاسلام سیدمحمدباقر شفتى. در میان این سه عالم, حجّةالاسلام سیدمحمدباقر شفتى به مراتب مهمتر از همه بود. در وجود او نخستین نمونه یک مجتهد ثروتمند و قاطع را مىبینیم که قدرت قضایى, اقتصادى و سیاسىاش ـ از قدرت حکومت دنیوى بیشتر بود و حکومت دنیوى وظایف خود را در واقع تنها با رضایت او انجام مىداد و در رقبه اطاعت او بود. سیدمحمدباقر تا هنگام مرگاَش که در ایام حکومت محمدشاه رخ داد, به نحو مؤثرى بر زندگى اصفهان استیلا داشت.در بارهی دادرسیها و دادستانی وی نیز گواهههای بسیاری از دادوری او آمده ست، که نشان میدهند او دادوری بااندیشهئی باز بود، و از رایزنی با کشیشها به هنگام نیاز بهره میگرفت، برای نمون به نوشتهی تنکابنی:
شخصی درباب قریهئی از قراء اصقهان سندی درست نمود و اورا به مهر اقدمین از علمای اصفهان ممهور کرد، مُهر آقاجمال خوانساری و آقاحسین مجلسی و هکذا ، امهار ایشان را به لطایفالحیل از وراث ایشان اخذ نموده و سجلی درست کرده؛ از آن پس با صاحبان آن قریه، که چند بطن از ایشان از صاحبان ید در آن ضیاع بودند، ادعا نموده، و ایشان را به مرافعه آورده ، چندماه در آن باب مرافعه ودر جرح و تعدیل آن میکوشیدند، آخرالامر آن بزرگوار روزی کشیشان قریهی جلفا و ارباب خط و ربط ایشان را طلبیده ، چون آن سند را مدعی قسمی کرده بود که کهنه بهنظر میآمد، پس سید به کشیشان فرمود که شما ببینید این کاغذ مهری که دارد از کارخانهای است که این کاغذرا زدهاند و تاریخ مهر آن از چه زمان است؟ چون کاغذها مهر سفیدی دارند که از همان قالب است و تاریخ از قالب درآمدن آن کاغذ را در آن مهر ثبت و درج کردهاند . کشیشان آن کاغذ را رو به آفتاب نگه داشتند و مهرش را قرائت کردند، و تاریخ آنرا حساب نمودند، بیست سال بود که مثلا چاپ کرده بودند، با این که تاریخ کتب و نوشتن آن زیاده از پنجاه سال بود. پس، بر آنجناب معلوم شد که آن مکتوب مزور است، فیالفور اورا پاره کرد و برخلاف آن مدعی علیهم حکم داده.
در این هنگام فرماندار اصفهان، یکی از خواجگان دربار قاجار بهنام خسروخان گرجی بود، که نام اصلی او آندره قیتمازینتز بود و در ۱۸۰۴ در نزدیکی ایروان بهبند کشیدهشده و مانند خواجهی دیگر منوچهرخان معتمدالدوله گرجی ( که نام اصلی او چُنگور اِنیکواوپینتز بود) که پس از وی فرماندار اصفهان شد، به دین اسلام گرویده بود.
خسروخان در آغاز پادشاهی محمدشاه خزانهی پادشاهی فتحعلیشاه و شمشیر پادشاهی اورا به نزد وی آورده بود و محمدشاه به پاداش، وی را به فرمانداری اصفهان برگزید. اصفهان در نیمهی نخست سدهی نوزدهم کانون نیرومندی مینَویان (روحانیون) شده بود. اینان شیوهی بی بندوبارانهی زندگی شاهزادگان قاجار و هنایش دولتهای روس و انگلیس را بر نمیتابیدند. گزینش خسروخان گرجی و پس از وی منوچهرخان گرجی به فرمانداری اصفهان از این روی بود که آنان بکوشند تا از نیروی روحانیون بکاهند. سیدمحمدباقر شفتی که از آلودگی خسروخان بههنگام فرمانداری گیلان که مایهی بهپاخیزی مردم گیلان بر دشوری با او شده بود، آگاه بود مردمان را بر وی میشورانید. و چنین بود که گروهی از ناکسان هرازگاه به کلاسهای درس وی میریختند و آنها را بههم میزدند به نوشتهی محمد تنکابنی:
و جمعیت زیاد در درس او میشد لیکن کم درس میفرمود، هفتهئی دوروز یا سه روز یا کمتر، بعضی از ایام هفته هیچ درس نمیگفت و بعضی اوقات ارباب مرافعه میان مجلس میریختند و درس بههم میخورد.بهنوشتهی او این رویدادها به اندازهیی بهپیاپی روی میداد که برخی از شاگردان وی مانند ملاجعفر نظرآبادی برخی از نوشتههایشان را در چنین بهنگامیها مینوشتند : "یعنی زمانی که در میان درس جمعیت مترافعین میشد و ما معطل میشدیم."
به هر روی، همانسان که در بالاتر دیدهایم، حسین خان آجودانباشی از اینکه مکنیل به سید شفتی نامه نوشته و از وی خواسته بود که بر واژگری با جنگ هرات فتوی بدهد به پالمرستون گلایه داشت. پاسخ سیدشفتی به وی در برگیر آگهدادهای مهینی در بارهی برداشتهای مینَویان در آن روزگارست. او نوشت:
اگر چه حق جواب، مقتضى بسط مقال در ضمن چند کتاب و مستلزم اطناب در خطاب است، لیکن نظر به اعتمادى که بر فهم و فراست امناى دولت ذى شوکت انگلیس داریم، بر معظم فقرات جوابى نگاشته مىگردد، لیکن توقع این است که امناى دولت بهیّه نظر منصفانه و تأمل عاقلانه در آن کنند و در ردّ و قبول آن, جز عقل سلیم و فهم مستقیم را مدخل ندهند. (...)
اهالى ترکستان مدت یک قرن است که بر اهل خراسان بدترین ظلمها را روا مىدارند. هر بنده خدایى که در خراسان و استرآباد به چنگ ایشان مىافتد؛ برخى را مىکشتند، و برخى را در کمال شدت و اذیت با مال و اموال اسیر کرده، که حال بسیارى از ولایات به این واسطه خراب و ویران مانده، در هرات نیز ظلم را از حدّ گذرانده؛ و بندگان خدا را در دیگ جوشانده و بعضى را شقّه کردند، و به انواع سیاستهاى دیگر هلاک کردند و اموال آنها را متصرف شده، اهل و عیالشان را فروختند. با این احوال و اوضاع، افعال صادره از آنها محض ظلم، بلکه اشدّ ظلم است و در صدد تنبیه و مؤاخذه و قلعوقمع و دفع آنها برآمدن عین عدل,بلکه کمال عدل است و قطعى است هرگاه در سرحدات ممالک دولت بهیّه امثال این مفاسد روى دهد, به هیچ قسم خود را راضى به تسامح نمىکنند و کمال اهتمام در رفع امثال این مفاسد مىفرمایند و چنین نیست که ما از قواعد دولت بهیّه اطلاع نداشته باشیم. ما را منظورى نیست, مگر رفع مظالم و مفاسد اهالى ترکستان و دفع ظلم ایشان از بندگان خالق جهان و استخلاص اسراى مظلوم بى پناه از ایادى ظلمه روزگار تباه. (...)
چنانچه از بطون کلمات شما معلوم باشد؛ عمده خواهش شما, فسخ عزیمت [سپاه ایران به] ترکستان است. این خواهش در این اوقات، خلاف مقتضاى خیرخواهى و صلاحاندیشى بود. آخر شما خود عاقلید، انصاف بدهید که صحیح بود امناى دولت با این خزاین که صرف کردند، و این مشاقّ و متاعب که متحمل شدند، و این همه عسکر و جنود که ترتیب دادند، و مدتى مدید در آن صفحات توقف کردند و این همه مجادلات اتفاق افتاد، قبل از آن که کار به اتمام و مطلب به انجام و اختلاف به انتظام برسد، معاودت کنند؟ (...)
با اماراتى که بطلان همه آنها ثابت شد، نتیجه گرفته بودید که باید با ایران از در خصومت وارد شوید، چگونه عاقل، قطع نظر از منفعت امرى که حسن آن ظاهر و بیّن است، بلاسبب مىنماید و چگونه عاقل از مضرّت عملى که ضرر آن, مشاهد و محسوس است بدون جهت مىگردد؟ کدام خلل و فساد در امور مملکت یا سلطنت دولت بهیّه رو خواهد داد که ناچار به اقدام خصومت شوند؟ یا کدام خلل و فساد رو داده که ناچار باید به چاره کار خود بکوشند؟ و مخاصمه و مجادله دولت علّیّه را با اهالى سرحدات ترکستان چه مناسبت با ممالک دولت بهیّه؟ مىخواستیم بفهمیم که کدام امر به جهت دولت بهیّه رو خواهد داد که مستند به دولت علّیّه باشد و باعث اضطرار ایشان شود؟ در اقدام به امثال این امور عظیمه خطیره، بر فرض این که خلاف معاهده باشد، موجب اضطرار دولت بهیّه در خصومتکردن و عداوتورزیدن نخواهد بود و بهعلاوه امور عظیمه و خطیره را سهل شمردن و آسان پنداشتن از فطانت و متانت دور، و از رویه عقل مهجور است. و در مقام نصیحت، بیان این مطلب اکتفا مىرود که؛ یکى از مقاصد کلیه از بعث انبیاء و رسل، رفع مخالفت و عداوتبوده. محبت را به عداوت بدل کردن، خلاف طریقه کل انبیاء است. چگونه امناى دولت بهیّه راضى به صدور حرکتى از خود مىگردند که قبح آن اظهر منالشمس است؟
معلوم است که مقصود شما از مطلعساختن این خادم شریعت مطهره بر مطالب مرقومه، محض مطلعساختن نبوده و نیست. بلکه مقاصدى در نظرگرفتهاید؛ که عمده آن اقدام این خیرخواه است در رفع موانع الفت و دفع مفاسد کلفت و سعى مقتضیات محبت. لیکن، استحکام اساس مودّت، موقوف به رجوع به امناى دولت علّیّه است و به واسطه بعد مسافت مابین، به سهولت، رسل و رسایل را ذهاب و ایاب، میسر نیست و از طرز بیان معلوم مىشود که مدتى است این مطلب در قلب شما خلجان داشته ودر این اوقات اظهار کردهاید. هرگاه زودتر ما را خبر دادهبودید، به دلایل شافیه کافیه از جانب خود و امارات ظاهره باهره از جانب امناء دولت علّیّه بر شما مدلل و مبرهن مىنمودیم که قصد خلاف و نیت خصومت و فساد دولت علّیه را با دولت بهیّه نبوده و نخواهد بود.
بازگشت آجودانباشی به ایران به همراه هیئت فرانسوی
فلیکس ادوارد کنت دو سرسی |
میرزاحسینخان آجودانباشی پس از انجام گمارشاَش در لندن به پاریس بازگشت . او که در هنگام بهسربرد پیشین کوتاهاَش در فرانسه توانسته بود لويی فیلیپ و دولت مارشال دیو سولت را به برپایی پیوندهای بازرگانی، سیاسی و آموزشی در ایران برانگیزاند، اینک از فرانسه میخواست که گروهی از افسران فرانسوی را برای جایگزیننمودن انگلیسها را به همراه کارشناسانی برای برپاسازی نهادهای آموزشی با وی به ایران بفرستند.
فرانسه درخواست فراهمنمودن رزماپزار و آموزگاران سپاهی را برای ارتش ایران پذیرفت و از سوی دیگر برپایی نهادهای آموزشی را به کلیسای کاتولیک واگذار نمود. چنین بود که آجودانباشی به همراه فلیکس ادوارد کنت دو مون اوران سرسی Félix Édouard, comte M. Laurent de Sercey ، سفیر فرانسه و گروهی دوازده تنه از فرانسویان در شهریور ۱۲۱۸ (سپتامبر ۱۸۳۹) که در میانشان کشیشی به نام پدر فلیکس اسکافی père Felix Scafi بود، بهسوی ایران رهسپار شد. اسکافی بههنگام سفارت ژنرال گاردان با وی به ایران آمده بود.
پدر اسکافی، که خود از لازاریستها بود، در استانبول با لازاریستی بهنام اوژن بوره Eugène Boré سایگی گرفت. بوره، پژوهشگری بود که بهزبانهای ترکی و چند زبان دیگر آسیایباختری آشنایی داشت و افزون بر آن، در تاریخ، جغرافیا و فرهنگ و آداب و رسوم این سرزمینها جستوجو نموده بود، وی را فرانسوا گویزو François Guizot وزیر "فرهنگستان، سنگنبشته شناسی و زبانهای باستانی فرانسه" Academie de~Inscriptions et Belles-Lettres - در دولت مارشال نیکولا-ژان دو دیو سولت Marshal Nicolas-Jean de Dieu Soult به کشور عثمانی فرستاده بود. او در پایتخت عثمانی افزوده بر فراگیری زبانهای ترکی و دیگر زبانهای آسیایباختری به آموختن تاریخ، پزشکی ، فیزیک ، اخترشناسی و شمشیربازی پرداخته بود و در خرداد ۱۲۱۷ (جون ۱۸۳۸) گزارشی در بارهی ارمنهای استانبول نوشته بود.
بوره به این باور بود که آئین کاتولیک، در برداشت فرانسویآن، در امپراتوریهای عثمانی و ایران، و به ویژه در میان ارمنها، از آیندهی خوبی برخوردار خواهند بود. دولت فرانسه بوره را در ۱۲۱۳ (۱۸۳۴)، برای پژوهش در بارهی ارمنها به ونیز فرستاده بود، وی در آنحا با باورمندان به فرقهی مخیتارگرایان Mechitarists در پیوند شده بود. مخیتار، نام کیشین (مذهبی) راهبی ارمن، به نام پیتر مانوک، بودکه به آئین کاتولیک گرائیده بود و آماجش این بود که جدایی میان ارمنهای ارتدکس و کلیسای کاتولیک رم را پایان ببخشد. بوره کشیشهای ارمن در آغتامار و اچمیادزن را بسیار نادان و نا آگاه انگار مینمود و این به واپسماندگی آنها را ، و حتی وابستگی و نداشتن بهخودایستائی در ارمنستان را، یرخاسته از جدایی کلیسای ارمن از رم پس از همایش کلیسائیان در چالسدون میدانست.
آجودانباشی و گروه فرانسوی در میانهی زمستان از دامنهی کوههای ارمنستان گذر نموده و پس از رسیدن به ارزروم در روز شنبه ۲۱ دی ۱۲۱۸ (۱۱ ژانویه ۱۸۴۰) به ایران اندر آمد. سههفته پس از آن دوسرسی به اصفهان رفت و روز چهارشنبه ۱۹ فروردین ۱۲۱۹ (۸ آوریل ۱۸۴۰) با آئینمان دهنادین به نزد شاه و حاجمیرزا آغاسی باریافت. اوژن بوره در نامهئی که به تاریخ یکشنبه ۶ بهمن ۱۲۱۸ (۲۶ ژانویه ۱۸۴۰،) از تبریز نوشته، همراهان کنت دوسِرسی را چنین برشمرده است: لاوالِت Lavalette، دبیر اول سفارت، شازِل Chazelle ، ژیروسژرار Gyrus Gérard، دِزگرانژ Desgranges (که نخستین استاد زبان ترکی بوره در کُلژ دو فرانس بوده است)، بیبرِن Biberein (از همکلاسهای بوره)، لاشِز Lachaise ( پزشک گروه) فلاندن Flandin (نقاش)، کوست Coste (معمار).
به تیرهبختی، اینک خزانهی ایران تهی بود و شاه از ناکامیابی در نبرد هرات افسرده و آزردهدل بود . در دوماهی که دوسرسی در اصفهان به سر برد بارها باشاه در بارهی "بازی بزرگ" روسیه و انگلیس گفتگو داشت. اما شاه که دیگر نمیتوانست هزینهی نگاهداری رایزنان سپاهی فرانسوی را بپردازد، به ناچار با آنها به کجدار و مریز رفتار مینمود. از سوئی دیگر روسیه و انگلیس از هرگونه کارشکنی و کوچکداشت افسران فرانسوی، که همگی از افسران ردهی پائین و درجهداران کهنسال بودند، کوتاهی نمینمودند و شاه توان آن را نداشت که از آنها پشتیبانی کند . افسران لهستانی و روسی و دیگر کشورهای اروپایی در ارتش شاه، فرانسویها را، با سپاهیجامههای تنگ و چسبانشان که برخی از آنلن در جنگهای ناپلئون آورد نموده بودند، را به نیشخند میگرفتند . در ۱۲۱۹ (۱۸۴۰) فرستادگان فرانسه به سه گروه بخش شدند دو افسر همراه بوفر Beaufort و دارو Daru گمارش یافتند که برای بررسی به شیراز ، دریابار پارس ، بغداد و میانرودان بروند. گروه دیگر بسوی تبریز و گرجستان رهسپار شدند و سرسی خود به همراه شازل Chazelles ، لاشز Lachèze، کازیمیرسکی Kasimirsky و پدر اسکافی بسوی کرمانشاه و کردستان شد.
اصل آزادی اعتقاد و احداث نخستین آموزشگاه های اروپایی و آمریکائی
در روزگار محمدشاه فاجار بود که گروه زیادی از مردمان پیشه ور ایران توانستند خواندن و نوشتن بیاموزند و این پذیده به همراه اندرآمد ماشینهای چاپ در آذربایجان که مبلغین مسیحی در شوشا و تبریز و ارومیه برپا نمودند به پدیداری روزنامهنگاری در تهران و تبریز یاری نمود.
اوژن بوره، پس از این که برای گسترش مسیحیت به یاری آموزشگاه و آموزش، به ایران آمد، چگونهست ارمنها را در ایران بس بهتر از ارمنهای ارمنستانِ در چنگال روسیه و یا در عثمانی یافت . و این را تا اندازهیی، به نهاد دیرپای آزادی دین در ایران پیوند داد . او در نامهیی نوشت که در ایران گفتآوردی هست که میگوید: "در ایران ارمنها همانند ایرانیها هستند و ایرانیها همانند ارمنها!"
بوره در تبریز (که هنوز آن شهر را در نامههایاش تاروس میخواند) آموزشگاه و کلیسای خویش را بنا نهاد. وی در نامهئی به تاریخ دوشنبه ۵ آذر ۱۲۱۷ (۲۶ نوامبر ۱۸۳۸ ) از تبریز نوشته است، آن شهر را به آوند شهری جهان-شهری cosmopolitan که در آن شمار بسیاری از اروپاییان، به ویژه انگلیسها و روسها، و همچنین ارمنها و عربها و آسوریها و ترکها میزیوند، یاد مینماید. برای نمون خانهی خود وی را در تبریز، مهرازی فرانسوی ساخته است . و یک آلمانی در آنجا به نانوایی درکار است.
بوره در نامهئی دبگر، در دیماه ۱۲۱۷ (ژانویه ۱۸۳۹)، به برادرش، از او میخواهد که اگر شدنیباشد یک پزشک جوان فرانسوی باورمند به آئین مسیح را برای گروه او استخدام نماید و البته این بهتر خواهد بود که اگر او به دانشهای شیمی و فیزیک و گیاهشناسی آشنا باشد و تا اندازهيی بهکارهای فنی و صنعتی آشنا باشد تا بتواند به آموزش آنها بپردازد . وی همچنین در نامهئی به رئیس آکادمی ادبیات در پاریس، در روز چهارشنبه ۱۷ بهمن ۱۲۱۷ (۶ فوریه ۱۸۳۹) از رویکردش برای گشودن دانشگاهی در تبریز آگهداد داده و مینویسد تا استادان دیگری از فرانسه برسند، خود به تنهایی به آموزش خواهد پرداخت. وی همچنین پیشنهاد مینماید که کتابهای درسی درنیاز را به زبان فرانسه میتوان با کتابهای دستنویس فارسی و عربی و ترکی پایاپای نمود. او در نامهیی ، در همان روز، به وزیر آموزش همگانی فرانسه مینویسد که بنا بر برنامهیی که برای برپایی دانشگاه تبریز پیشنهاد نموده، میباید درسهایی به زبان فرانسه آموزش داده شود و این برنامه را قهرمانمیرزا به آکنده پذیرفته است و همچنین در پذیرش حسنمیرزا، پسر فتحعلیشاه آمده ست. بر پایهی برنامهی وی در این دانشگاه فلسفه و ادبیات و دانشهای ریزهپرداز آموزش خواهد شد و جوانان تبریز هم از این برنامه خوشآمد نمودهاند و برآنند تا زبان فرانسه را هر چه زودتر یاد بگیرند تا بتوانند در این کان.ن به فراگیری دانش بپردازند. به نوشتهی بوره؛ زبان فرانسه را تاکنون یک آشپز سویسی از سرنشینان تبریز، آموزش میداده است. از سویی دیگر، وی امیدوار است، که لازاریستهای استانبول در تابستان آن سال چندتن استادیار به تبریز بفرستند تا در سازماندهی دانشگاه تبریز که به آکندگی به سبک اروپایی خواهد بود به او یاری دهند. وی در این نامه میافزاید که تا چند روز دیگر آموزشگاهی چندگاهه را برای بیست جوان دانشجو که شاهزاده برگزیده است، برپا خواهد کرد و خود وی در آن به آموزش خواهد پرداخت.
بر پایه نوشتههای بوره وی همچنین دستور زبان فرانسه به فارسی را نگارش نموده و حتی نسخهیی از آن را برای محمدشاه فرستاده است. در این پیوند، او آگهی یافته که شاه خواهان آن ست که تاریخ ناپلئون، امپراتور بزرگی که بارهی ستایش اوست را بخواند و بارها زندگینامهی او را که کوتاههئی از نوشتهی کمارج، والتر اسکات است را خوانده است. بوره پیشنهاد میکند که اگر تاریخ همهدربرگیر ناپلئون با جلد زرکوب و نسخهای از شاهنامه به برگردان ژول مُل M. Jules Mohl را که دو بِست De best چاپ کرده است و همچنین تاریخ مغولان اثر اتین کاترمِر Etienne Quatrmere و چند کتاب سودمند دیگر به ایران فرستاده شود،سردمداران کشور از آموزشگاه و بنیاد فرانسویان در تبریز پشتیبانی خواهند نمود. و حتی او میتواند بدین دستآویز برخی از کتابهای نایاب فارسی و نسخههای زیادی کتابخانهی ایران را برای کتابخانهی پادشاهی فرانسه به دست آورد.
بوره همچنین میافزاید که شاهزاده قهرمانمیرزا خواهان آن است که وی کارگاههایی با استادکاران فرانسوی در زمینهی پارچهبافی و شیشه و چینیسازی در تبریز دایر نماید، به ویژه این که دیگر همهی ایرانیان به مهینائی صنایع پیبردهاند و دریافتهاند که بدون دسترسی به فناوری در جامعه پیشرفتی به بار نمیآید.
به هر روی، همانگونه که به روشنی پیداست؛ قهرمانمیرزا، برادر محمدشاه، استاندار آذر بایجان، براستی در پی گسترش دانش و صنعت در ایران بود . و ازینرو از بوره با دلبستگی پشتیبانی می نمود. چنین بود که قهرمانمیرزا از شاه درخواست نمود که فرمان گشایش آموزشگاه و فرمان آزادی دینی مسیحیان را آگهداد نماید. محمد شاه در ۳۱ فروردین ۱۲۱۹ (۲۰ آوریل ۱۸۴۰) فرمان گشایش آموزشگاه و فرمان آزادی و برابری مسیحیان را بیرون داد، و این فرمان به " منشور آزادی باور" آوازه یافت و به زبانهای فرانسوی، ارمنی و آسوری برگردان شد. بر پایهی این فرمان کاتولیکها در ساختن و نوسازی کلیساها ، بهخاکسپاری درگذشتگان، و بجای آوردن دهنادهای دینی ، داد وستد و گشایش آموزشگاههای دانش و پرورش کودکان آزادی داشتند.
اگرچه، بوره چشم بهراه فرمان نمانده بود و آموزشگاه او در پایان سال ۱۸۳۹ درهایاَش را گشوده بود؛ اما در میان شاگردان تنها شماری انگشتشمار از ارمنها نامنویسی کردهبودند، و بیشتر دانشآموزان از مسلمانان بودند و از برای نبودن جا بسیاری از خواستاران نام نویسی را نپذیرفته بودند. بوره به آموزش زبان فرانسه بسیار ارج مینهاد، زیرا که دانشآموزان با فراگیری این زبان سپس میتوانستند برای گروه کشیشهای وینسنتیَن Vincentian، که برای آموزش میآمدند، نقش مترجم را به شانه بگیرند. پدر اسکافی برنامههای بوره را پذیرفت و به اروپا بازگشت. اینک بوره در نامهیی به گیزو درخواست کمک مالی نمود.
پدر اسکافی، پس از اینکه توانسته بود در فرانسه در باره ی برنامههای بوره در ایران با بزرگان دولتی و کلیسایی گفتگو کند در دیماه ۱۲۱۸ (ژانویه ۱۸۴۰) بهآوند کشیش سفارت فرانسه به ایران بازگشت و آگاهیداد که توانسته است، به یاری دولت فرانسه، گروهی از کشیشان وینسنتین را برای آموزش به ایران فرابخواند.
در فروردین ۱۲۲۰، سه پدر وینسنتین؛ با نامهای فورنیه Fornier ، دارنی Darnis و کلوزه Cluzel برای آموزگاری به ایران آمدند. بوره همچنین توانست یارانهئی به اندازهی ۲۲۴۰۰ فرانک از "انجمن گسترش دین" La 'Société pour la Propagation de la Foi در فرانسه دریافت نماید. این کامیابیها وی را برانگیخت که کنشگریهای خود را به چالدران و آذربایجان گسترش دهد و این مایهی برپایی تنشهای میان-فرقهئی درمیان مسیحیان شد چراکه مبلغهای دینی آمریکائی و آسوریها و ارمنهای ارتدکس اینک به کامیابی بوره رشک میورزیدند و میخواستند از کنشگریهای او جلوگیری نمایند .
به گزارش استافورد پول Stafford Poole باورهای بوره را ، که در همهی زندگیاَش به آنها پایبند ماند، در پنج بند می توان برشمرد: (۱) اندیشار تازه-گردانی جامعه به دستآویز بازسازی آئین کاتولیک ، (۲) باور به اینکه جدایی از فرمانروایی کلیسای رم مایهی ازهمپاشیدگی و پوسیدگی جامعه و روشناندیشی گشته ست و اینست که مایهی آن شده که ارمنستان بهخودایستائی ملی خودرا از دست بدهد (۳) همهی پدیدههای نیکو در تاریخ از مسیحیت سرچشمه گرفتهاند. (۴) فراگیری و دانش نخستین دستگیرهها برای رساندن انسان به راستی میباشند (۵) حق آزادیِ دین آشاوان (مقدس) و ناوابسته به زمان است. از سوی دیگر او فرانسویی میهنگرا بود که برای پیشبرد آماجهای فرانسه در آسیایباختری هر آنچه را که در توان داشت به کار میانداخت. او بر این باوربود که ایرانیها برای بهدست آوردن بهنگامی، کشورهای نیرومند غرب را بر دشوریبا یکدگر بازی میدهند تا بتوانند به اندازهئی بسنده از فناوری غرب بهدست آورند تا بتوانند از پیشروی امپریالیزم پیشگیری نمایند.
پدیداری مدارس آمریکائی کلیسای پرسبترین
در ۱۲۱۹ خورشیدی (۱۸۳۰) دو مبلغ آمریکائی به نام های گری اتیس دوایت Gray Otis Dwight و الی اسمیث Eli Smith از سوی دفتر آمریکائی گمارشهای خارجی کلیسای پرسبترین the Board of Foreign Missions of the Presbyterian Church در بوستون برای بررسی چگونگی برپایی آئین مسیحیت در ایران، با پوشیدن عمامه و عبا به ارومیه آمدند. به نوشتهی جو لیوس ریکتر Julius Richter در "تاریخ گروه پروتستان در خاور نزدیک" آنها در میان آسوریهای نستوری ۲۰ تا ۳۰ مرد و تنها یک زن را یافتند که میتوانستند بخوانند و بنویسند. نیایش این مردم به زبان آسوری باستان بود که تنها نزدیک به شش تن کشیش میتوانستند آنرا بفهمند. زبان آسوری نو که ریشه در زبان آرامی- آسوری باستان داشت. زبانی نوشته شده نبود. به نوشتهی ریکتر، مسیحیان کاتولیک با نیرنگ و فریب توانسته بودند نستوریهائی که در باختر کوههای زاگرس در میانرودان بودند را به زیر هنایش خود درآورند. ولی هیچ بهبودی در باورهای دینی آنان به بار نیاورده بودند! چنین بود که آنها آموزشگاهی ۴۰ نفره برای آموزش ریاضی، انگلیسی و سرودهای انجیل برپا نمودند .
چندی پساز آن شارلوت و جاستین پرکینز Charlotte & Justin Perkins به تبلیغ کیش پرسبترین مسیحی در ایران گمارده شدند، اما هنگامی که آنها به کرانهی رود ارس رسیدند، قزاقهای ارتدکس روس آنهارا بازداشت نمودند. به نوشتهی جاستین پرکینز:
ما چندین کیلومتر از هر روستایی دور بودیم و نه نگهبانان ما، و نه خود ما، پروا داشتیم که آن نقطه را برای فراهم نمودن توشه رها کنیم ، و تنها دستآویزی که به ما شدائی داد تا خویشتن را از گرسنگی رهائی دهیم این بود که یک قایقران ایرانی ، در آنسوی رودخانه، را برانگیزانیم که از روستایاَش، که در نزدیک به شش کیلومتر درون ایران بود، برایمان خوراک بیاورد . پس با دادن بهایی هنگفت توانستیم هر دوسه روز یکبار نان و طالبی دریافت کنیم. برای ما هیچ پدیدار نبود که روزگار بازداشت ما تا چند به درازا خواهد کشید، زیرا این در دست افسران بینود (بیاحساس) روس بود که آنها خودشان هم نمیدانستند. (...)
ما راهیانی بیپناه بودیم که تنها میخواستیم از یک گوشهی دور افتادهی امپراتوری روس گذر نمائیم ، من نمیدانم برایه (دلیل) این بیدادگری، که برما گذشت، چه بود، مگر ویژگی دولت خودکامهی روس، و به ویژه، سرشت بدخوی افسران روس در آن استانهای دورافتاده، و یا اینکه در گذرنامهی من مرا به آوند یک "روحانی آمریکائی" شناسائی مینمود، پیشهیی که در آن سرزمین تیره از نادانی، جائیکه هر روزنه که از آن پرتوی از روشنایی بتواند بگذرد به ریزنگری نگاهبانی میشود، بسیار بیزاریآور ست. تنها چندماه پس از بازداشت ما بود که درخاک تزار هرگونه کنشگری تبلیغی همهی گروههای دینی پروتستان نابهپروا (ممنوع) آگهداد شد. همچنین گفتهشد که تزار فرمانی پخشخواهد نمود که بر پایهی آن هیچ روحانیی، بدون داشتن پروانهئی ویژه ازسوی تزار، حق اندرشدن به آن سرزمین را نخواهد داشت. از سوئی دیگر، ترکیهی مسلمان، بدون برپایی کوچکترین راهبندانی در برابر ما ، با مهماننوازیی دستودلبازانه، به ما خوشآمد گفته بود؛ و ایران نیز اینک ما را، با درهای باز، به زمینهی کنشگریهای تبلیغ مذهبی و کار فراخوانده بود .
از این گواهه پیداست که که در ایران و ترکیه باورهای دینی خشک و بسته نبود. به هر روی جاستین پرکینز، به دست نامهرسانی که از آنجا میگذشت، در نامهیی به سر جان کمپبل، وزیر مختار آن هنگام انگلیس در ایران، چگونهست خود را نوشت. چندی پسازآن، گذرنامهی او از ایروان به دستاش رسید و هنگامی که او از رود ارس گذشت، نامهیی از سر جان کمپبل، به تاریخ دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۲۱۳ ( ۱۸ اگوست ۱۸۳۴) دریافت نمود، که به او آگهی میداد که کمپبل ، بیدرنگ با کنت سیمونیچ سایگی (تماس) گرفته و سیمونیچ در همان شب دوشنبه دستوری به افسر نگهبان در نخجوان فرستاده است، تا گذشتن آنها را از مرز سامان بدهند. کمپبل همچنین تختروانی، که دو قاطر آنرا میکشیدند، برای خانم پرکینز با اندازهئی چای و بیسکوئیت، و سه بطری شراب کلارت فرانسوی فرستاد. در میانهی راه دکتر ریاچ ، پزشک سفارت انگلیس، که از استانبول به ایران تراگمارده شده بود با آنها برخورد نمود. او گذرنامههایی را که سیمونیچ برای آنها فرستاده بود را با خود آورده بود. و آنها را تا شهر تبریز همراهی نمود
سرانجام در روز شنبه ۱ شهریور ۱۲۱۳ ( ۲۳ اگوست ۱۸۳۴) پرکینزها به تبریز رسیدند. سه روز پس از آمدنشان خانم پرکینز که باردار بود دختری را به کمک سه پزشک سفارت انگلیس در تبریز؛ دکتر ریاچ ، دکتر گریفیث (جراح گروه سپاهی انگلیس) و دکتر مکنیل که در آن هنگام دبیریکم سفارت بود، به دنیا آورد. پرکینز چند روز پساز آن به ارومیه راهیشد و اسقفی آشوری بنام مار یوهانیان را به کارگرفت تا با وی به تبریز آمده و به او زبان آشوری بیآموزد. مار یوهانیان با خود کشیشی بنام آبراهام را آورد. آنها برای یکسال و سه ماه در تبریز ماندند و در این هنگام بود که دوستان دکترشان درسفارت انگلیس برای تاجگذاری محمدشاه به تهران رفتند.
در این هنگام به نوشته پرکینز خداوند طاعون و وبا را به آذربایجان فرستاده بود تا ساختوست ناپسند اسلام را در هم بریزد! و راه را آماده سازد تا درهای آئین راستین بر آن مردم باز شود! پرکینز مسیحیان آسوری را از آموزشهای مسیح بسیار بهدور افتاده مییافت. آنها که همواره زیر بیمداد کردها هستند، از خوردن گوشت پرهیز میکنند و دروغگویی در میانشان بسیار رواج دارد. آنها همچنین میانهروی را رفتار نمیکنند. سرزمینشان بسیار بارآور برای شراب است و شراب مانند آبخوردن ارزان است. هنگامیکه به آنها گفته میشود که گناهانشان با باورشان به انجیل سازگار نیست، بهانه میآورند که در بروندهای سیاسی فرودستانهی آنها، دروغگویی سپری بهناگزیر برای ایستادگی در برابر فشار اربابان مسلمانشان میباشد. و در بارهی زیادهروی در میگساری بهانه میآورند که این تنها ارمغان خداوند برایشان میباشد تا از سختیها و فشارهای ستمباری که بر آنها میرود رهایی یابند. با این همه پرکینز آنها را میستاید که باهمه فشاری که بر آنها میرود مسلمان و یا کاتولیک (که تنها اندکی از اسلام نکوهیدهتر نیست) نشدهاند.
پس از فراگیری زبان آسوری در ۲۹ آبان ۱۲۱۴ (۲۰ نوامبر ۱۸۳۵) پرکینز و دکتر گرانت و همسرش که برای کمک به او آمده بودند به ارومیه میروند و در آنجا با خوشآمدگوئی بسیار آسوریها و مسلمانان روبرو میشوند. دوماه پس از آمدنشان به ارومیه کلاس درس آنها در زیرزمین خانهی پرکینز با آموزگاری کشیش آبراهام و مدیریت پرکینز با هفت دانشآموز پسر آغاز به کار میکند و بهزودی شمار شاگردان به پنجاه تن میرسد.
در پائیز نخستین سال در ارومیه شاهزاده قهرمانمیرزا، فرماندار آذربایجان و برادر محمدشاه، که برای بازدید از ارومیه آمده بود عموی خودرا برای دیدن آموزشگاه پرکینز میفرستد، عموی شاهزاده (ملک قاسم میرزا) با پرکینز با مهربانی بسیار رفتار مینماید و با وی نهار خورده و گزارش بسیار خوبی به قهرمانمیرزا مینویسد . شاهزاده از این گزارش بسیار خرسند میشود و فرما ن زیر را در شهریور ۱۲۱۵ (سپتامبر ۱۸۳۵) پخش مینماید.
فرمان والاحضرت چنین است: از آنجا که بزرگواران ارجمند و پرآزرم ، آقایان پرکینز و گرانت ، در ارومیه ، به آموزش مردم پرداختهاند، و مردمان را با آموزاندن دانش اروپایی باهوده مینمایند، مهرورزی و بزرگواری گرانارج ما با خرسندی به سوی آنان در گذار شد و ما سه سرباز را از برای پاسداری آنان از این موسم خزان به از آنپس بر میگماریم ، و در هماهنگی با این مهرورزی، فرمان میدهیم که ایشان به بارهی آزرم باشند و بهنگامی آن را داشته باشند تا از نکوبخشی ما سپاسگزار بشوند. این فرمان ماست که والاجایگاه و خان بزرگوار نجفقلیخان، فرماندار ارومیه، دیدهبانی نمایند تا از هر سان از ایشان پاسداری شود و به هر کدام از سه سرباز، که از ایشان پاسداری مینمایند سهتومان در ماه بپردازند و هرگز در این پرداخت نادیدهبان نمانند. فرمان داده میشود که دبیران درآشند (معتمد) این فرمان را سامان داده و به انجام نهند.
پرسبترینهای بوستون، آماجشان این بود که کلیسای نستوری آسوریها در آذربایجان و کردستان را بر پایهی باز ریختداد ریشهئی پروتستان Protesttant Reformtion principles از بن دگرگون نمایند، و مژدهدهندگان evangelizers نویی را در ایران و آسیای مرکزی پدید آورند . آنها، با این دید، که چون از آمریکای دارا و توانمند آمده بودند، خویشتن را بهگونهیی خودپسندانه، اندیشمندتر و فرهیختهتر از آسوریها درشمار میآوردند، اما به هیچ روی نتوانستند بر مردمان آسور و فرهنگ غنی و باستانیشان چیره آیند و باورهای آنان را دگرگونی دهند، و از اینرو خویشتن را به هیچسان کامیاب نمییافتند و از این روی بود که بر بوره و کلیسای کاتولیک رشک می ورزیدند. و این در نمییافتند که راز کامیابی بوره در چگالش او به آموختن دانش است و آماج وی بیش از آنکه در نخست دگرگونی مذهب ارمنها و مسلمانان باشد گسترش هنایش فرهنگ و توان فرانسه است. چراکه بوره براین باور بود که با پافشاری بر دانش و فرهنگ، مردمان به فرجام به آئین کاتولیک خواهند پیوست.
از سوئی دیگر بوره از توانائیها و دارائیهای گروههای دینی امریکائی و انگلیسی در رشک است و در نامهئی که به تاریخ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۲۱۸ (۲ جولای ۱۸۳۹) مینویسد میگوید؛ چنین آگهی یافته که دیر کاتولیکی که از زمان لوئی چهاردهم در اصفهان برپا بوده ، رونق پیشین خود را از دست داده و اینک تنها یک کشیش کاتولیک در آنجا که به ریخت ویرانهئی درآمده بهسر میبرد. و دیگر نمیتواند به بینوایانی که به آنجا سر میزنند، یاریدهد و این درست در هنگامی ست که مبلغین دینی آمریکایی، پولهای هنگفتی را هزینه میکنند و به کنشگریهای بسیار میپردازند. او میگوید امریکاییها در اینجا سرگرم برپاکردن یک چاپخانه هستند و به خانهسازی هم پرداختهاند. به نوشتهی بوره، در نامهیی در روزسه شنبه ۲۱ آبان ۱۲۱۸ (۱۷ نوامبر ۱۸۳۹) ، با پرخید به تبلیغات بیشاز اندازهی پروتستانهای امریکایی و انگلیسی مینویسد تا چه اندازه چالش با آنها بیش از پیش دشوارمیشود و و به فرجام میگوید که با پروتستانها گونهیی رزمآوری را آغاز نموده است.
چنین بود که در آذربایجان و کردستان آموزشگاهای کلیسائی بر پاشد. و در حالیکه دیوانیان ایران امیدوار بودند که این آموزشگاهها دریچههایی به سوی فناوری و دیوانداری اروپایی بگشایند، این آموزشگاهها درنخست سر آن داشتند که این از راه گمگشتگان را از تباهی جاودانهشان رهائی دهند! واین آغاز راهکاری پرهنایش برای دوپارگی مردمان بود . برای جوانان آموزش دیده در این بنیادها پیشرفتهای فناوری غرب سرشار از شادی و زیبائی بود و زینرو میکوشیدند تا برایچههای واپسماندگی ایران را از کاروان شهرگاری و پیشرفت دریابند و ببینند که چه خاستگاههائی در غرب مایهی گسترش فناوری و پیوندهای تولیدی و آبادانی بوده است. و نمایانترین دشواریهائی که کلیسا در برابرشان پردهبرمیداشت باورها، دهنادها و آئین آنها بود و البته کشورهای مسیحی آمریکای لاتین از مکزیک تا آرژانتین و برزیل که در چگونهست اقتصادی و اجتماعی دشوارتری بودند از ایران بسیار دور بودند تا که گواههیی باشند بر اینکه تنها گرویدن به آئین ترسایی نمیتواند راهگشای پیشرفت صنعتی و اقتصادی باشد.
یرای این دانش آموزان این دشوار بود که دریابند که پیشرفتهای اروپائیان در چارچوب گسترش استعمار و افزایش تولید و ثروت ناشی از آن روی داده است. کار رایگان بردههای سیاه پوست و موادخام به چپاول کشیده از مستعمرهها این کشورها را توانمند ساختهبود، اما سادهترین و آسانترین ریشهیابیهای بهواپسماندگی و بینوائی در کشور این شده بود که: "فرهنگ و باورهای ما سرشار از خرافات ست." و البته به انبوه خرافات در باورهای غرب، که بس ژرفتر و بس خشونتبارتر بود هیچ پرخیدهئی نمیشد. و هنایش و بازتاب این شستشوی مغزی را در منورالفکران ایرانی از تقی زاده تا آشوری و آجودانی و دوستدار و دیگران به روشنی میتوان پدیدار دید که در گفتهی تقی زاده که "ایرانی از نوک پا تا فرق سر باید اروپایی شود" بازتاب شدهست.